) آرنولد بنت:
داستان نویس انگلیسی (۱۸۶۷،۱۹۳۱) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!
۲) آگاتوکلس:
خودکامه سراکیوز (۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.
۳) آلن پینکرتون:
موسس آژانس کارآگاهی آمریکا (۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.
۴) آیزادورا دانکن:
رقاص آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۲۷) هنگامی که در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر کرد و گردنش شکست و خفه شد.
۵) اسکندر کبیر:
پادشاه مقدونی (۳۵۶ ،۳۲۳ ق.م) به دنبال دو روز میگساری و عیاشی در اثر تب درگذشت.
۶) الکساندر:
پادشاه یونان که یک میمون خانگی گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.
۷) تامس آت وی:
نمایشنامه نویس انگلیسی (۱۶۵۲، ۱۶۸۵) مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی سرانجام یک گیته به دست آورد و با آن یک دست گوشت خرید و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گیرش شد و خفه اش کرد!
۸) تامس می:
مورخ انگلیسی که بر اثر بلعیدن غذای زیادی، خفه شد.
۹) جان وینسون:
ماجرا جوی بریتانیا (۱۵۵۷، ۱۶۲۹) وی در ۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.
۱۰) جروم ناپلئون بناپارت:
آخرین بناپارت آمریکایی (۱۸۷۸، ۱۹۴۵) در سنترال پارک نیویورک، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و در اثر زخم های حاصله در گذشت.
۱۱) جورج دوک کلارنس:
به دستور برادرش ریچارد سوم در خمره شراب خفه شد.
۱۲) جیمز داگلاس ارل مورتون:
(۱۵۲۵،۱۵۸۱) بوسیله دستگاهی شبیه گیوتین که خودش آن را به اسکاتلندیان معرفی کرده بود، سر بریده شد.
۱۳) رودولفونی یرو:
ژنرال مکزیکی (۱۸۸۰، ۱۹۱۷) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگینی طلاهایی که به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.
۱۴) زئوکسیس:
نقاش یونان (قرن پنجم ق.م) به تصویری که از یک ساحره پیر کشیده بود آنقدر خندید که یکی از رگ هایش پاره شد و مرد!
۱۵) ژراردونرال:
نویسنده فرانسوی (۱۸۰۸ ،۱۸۵۵) با بند پیشبند، خود را از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز کرد.
۱۶) فرانسیس بیکن:
(۱۵۶۱،۱۶۲۶) براثر گرفتاری در یک سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.
۱۷) فالک فیتز وارن چهارم:
بارون انگلیسی (۱۲۳۰، ۱۲۶۴) در بازگشت از یک جنگل، اسبش در باتلاق افتاد و فالک که زره پوشیده بود، در درون زره اش خفه شد.
۱۸) کلادیوس اول:
امپراتور روم (۵۴ ب م. ۱۰ ق.م) با یک پر آغشته به سم خفه شد.
۱۹) کنت اریک مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ۱۸۶۰، ۱۸۹۵)
این انگلیسی در اثر خشم ناشی از مستی، با سیخ بخاری به دوستش حمله کرد، اما خودش توی بخاری افتاد و سوخت.
۲۰) گریگوری یفیموویچ راسپوتین:
(۱۸۷۱،۱۹۱۶) وزنه ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش کردند.
۲۱) لایونل جانسن:
شاعر انگلیسی (۱۸۶۷ ،۱۹۰۲) از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخمهای حاصله در گذشت.
۲۲) لنگی کالیر:
کلکسیونر آمریکایی (۱۸۸۶،۱۹۴۷) در خانه خود و در تله ای مهلک درگذشت. تله را برای دستگیری دزدان کار گذاشته بود.
۲۳) مارکوس لیسینیوس کراسوس:
سیاستمدار رومی( ۱۱۵، ۵۳ ق.م) این رهبر بدنام و صراف رمی به دست سربازان پارتی با ریختن طلای مذاب در حلقش درگذشت.
۲۴) هنری اول:
پادشاه انگلیسی (۱۰۶۸،۱۱۳۵) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی روده شد و مرد.
۲۵) یوسف اشماعیلو:
(کشتی گیر ترک) بر اثر سنگینی طلاهایی که به کمرش بسته بود در دریا غرق شد. چون نتوانست به راحتی شنا کند.
دهم می سال 2003 ، محل اتفاق، تقاطع بزرگ كوه های كولورادو در آمریكا.
ساعات اولیه صبح است كه آقای رالستون، كوهنورد معروف امریكایی طبق معمول همیشه با دوچرخه و كوله پشتی مخصوص كوهنوردی خودش از خانه خارج می شود . مساحت زیادی را با دوچرخه طی می كند تا به دره معروفی كه همیشه برای كوهنوردی به آنجا می رفته است برسد . این همان تقاطع بزرگ كوه های كولورادو است . محلی كه هر كوهنوردی از شنیدن نام آن به خود می لرزد .
رالتسون تا رسیدن به دامنه كوه فقط با دو خانم جوان كه به قصد تفریح به دامه كوه آمده بودند برخورد می كند و سپس به مقصد همیشگی اش می رسد و برای كوهنوردی از دامنه كوه بالا می رود. چندین ساعت بعد كه ورزش همیشگی رالستون به پایان می رسد ، قصد بازگشت می كند ، اما در حال برگشت به سطح زمین سنگ های كوه بر اثر اتفاق كاملاً طبیعی جابجا می شوند و یك سنگ بسیار بزرگ پرتاپ شده و با سرعت تمام به طرف او می آید . آرون تعریف می كند كه در آن لحظه تنها كاری كه توانستم انجام دهم این بود كه بدنم را با سرعت هر چه تمامتر از زیر سنگ بیرون كشیده و با سرعت حركت كنم . اما در نهایت بازوی راستم به سنگ گرفت و آن تخته سنگ وحشتناك با وزنی در حدود 700 پوند ( چیزی در حدود 350 كیلوگرم ) بر روی بازوی راستم افتاد و تا كف دست راستم را گرفت . اینجا بود كه دیگر از حركت باز ماندم و نتوانستم بازو تا مچ دستم را از زیر سنگ ماندن نجات بدهم . آرون كه هنگام تعریف این واقعه ، عرق سردی بر روی پیشانی اش نشسته است ادامه می دهد كه با تمام توان سعی كردم سنگ را حركت بدهم اما مگر سنگ حركت می كرد ؟ وزن سنگ بسیار بالا بود و من فقط با یك دست ، نمی توانستم آن را حركت بدهم و دستم را بیرون بیاورم ، تمام سعی من بر این بود كه آرام باشم و در خونسردی كامل به اوضاع فكر كنم . می دانستم كه امكانش نیست با یك دست این غول سنگی راحركت داده و خودم را نجات بدهم . آرون به خوبی می دانست كه چندین كیلومتر راطی كرده تا به این نقطه برسد و آن زنان را هم مدت ها پیش در بین راه دیده است پس هیچ كس از حضور او در این مكان خبری ندارد و به همین دلیل كمكی هم از دست كسی ساخته نیست .
دره بسیار عمیق بود و ساكت، هیچ حركتی دیده نمی شد و هیچ جانداری در آن مكان حضور نداشت . همه آنچه را كه به عنوان تغذیه با خود برده بودم شامل یك بطری آب ، چند عدد شكلات و یك ساندویچ خیلی كوچك می شد . آرون چندین روز در همان حالت در آن دره وحشتناك می ماند ، بعد از گذشت پنج روز بطری آب خالی شد و هیچ چیزی برای خوردن باقی نمانده بود . پنج شنبه صبح بود و پنجمین روزی كه دستش در زیر آن تخته سنگ بزرگ گیر كرده بود در این چند روز ، چندین سناریوی مختلف از ذهن آرون گذشت و افكار مختلفی برای نجات به فكرش رسید . متاسفانه جایی كه مانده بود داخل گودی دره بود و از دید همه كس پنهان شده بود و هیچ امیدی به نجاتش نمی رفت . حتی اگر كشته هم می شد ، معلوم نبود كه جسدش را بعد از چند روز پیدا می كردند و آیا اصلا ً كسی موفق به انجام این كار می شد یا نه ؟ آرون تصمیم خودش را گرفت . او می گوید اكنون بعد از بیست روز می توانم از آن واقعه و زجری كه كشیدم برای روزنامه ها سخن بگویم . هیچ راه دیگری وجود نداشت به جز اینكه بازویم را قطع كنم . نمی دانستم قادر هستم این كار را انجام بدهم یا نه ؟ اصلاً تصمیم درستی گرفته بودم ؟ جیبهایم را گشتم و تنها چیزی كه پیدا كردم یك چاقوی سویسی بسیار كند و كوچك بود مجبور بودم مشغول شوم . اول یك شریان بند درست كردم و بالای بازویم را سفت بستم . نقشه ام را به اجرا گذاشتم و باهمان چاقوی كوچك شروع كردم به بریدن بازوی خودم . آرون عرق صورتش را پاك می كند و ادامه می دهد : وقتی چاقو به استخوان رسید متوجه شدم كه چاقو قادر به شكستن استخوان نیست و تنها راهی كه وجود داشت شكستن استخوان بازو بود . دو تا از استخوانهای بازویم را شكستم . درد امانم را بریده بود اما در ان لحظه فقط سعی می گردم به چیزهای خوب در زندگیم فكر كنم . به خوشبختی های گذشته به روزهای خوب ، به خانواده ام و به كوهنوردی های خوبی كه داشتم. درد كشنده بود اما تمام فكرم را به مسائل خوب مشغول كرده بودم . وقتی كار بریدن بازو به اتمام می رسد . آرون شروع كرد به خارج شدن از دره و سیزده كیلومتر پیاده روی. خون ریزی اجازه فكر كردن درست به آرون نمی داد و فقط می توانست از روی رد پای كوهنوردهای دیگر حركت كند تا به جاده برسد. آنجا بود كه با یك زن و شوهر هلندی برخورد كرد و درجا غش كرد تمام نیروئی كه اندوخته بود به پایان رسیده بود و دیگر توانی برای ادامه دادن نداشت. زن و شوهر هلندی كمی آب و شیرینی به آرون می دهند تا احساس ضعف را از او دور كنند و سپس وی را با یك هلیكوپتر به اولین مركز درمانی منتقل كردند .
آزمایش های اولیه نشان می داد كه آرون حالت عادی ندارد و خون زیادی از وی رفته است . خلبان هلیكوپتر تعریف میكند كه تمام تلاش ما بر این بود كه جلوی خواب رفتن او را بگیریم ولی روحیه او مثال زدنی و واقعاً عجیب بود ، باور نمی كنید اگر بگوئیم كه آرون با پای خودش وارد بیمارستان شد و تحت مداوای پزشكان بخش قرار گرفت .
آرون رالستون كوهنورد با تجربه ای است كه واقعاً می توان گفت ، كه قهرمانانه خودش را نجات داده است . او اكنون با یك دست به زندگی خودش ادامه می دهد و هنوز هم به كوهنوردی ادامه می دهد . روحیه مثال زدنی دارد و مشاور خوبی در مشكلات كوهنوردی دیگران به شمار می رود . جالبترین و تكان دهنده ترین بخش مصاحبه و گفتگوی آرون ، قسمتی بود كه وی از بریدن استخوان بازویش حرف می زند. "نمی دانستم چگونه باید این كار را به اتمام برسانم ؟ چاقوی كوچك قادر به بریدن استخوان نبود و راهی به جز شكستن استخوان به ذهنم نمی رسید. با تكه سنگی كه پیدا كرده بودم سعی كردم استخوانها را بشكنم و دستم را از بدنم جدا سازم."
آرون در پایان این گفتگو با شهامت و افتخار تمام به خبرنگاران حاضر گفت من برای مقابله كردن با هر پیش آمدی آماده هستم . در زندگی لحظاتی وجود داردكه انسان مجبور است تصمیمی را بگیردكه شاید انجام آن در لحظه اول غیر ممكن به نظر برسد ولی هیچ كاری از اراده آدمی خارج نیست من كوهنوردی قدیمی هستم و به تجربه ای كه دارم افتخار می كنم .