ادبی هنری
زاهد و پادشاه
زاهدی مهمان پادشاهی بود.چون بنشستند،کمتر از آن
خورد که ارادت او بودو چون به نماز برخاستند ،بیشتر از آن کرد که عادت او،تا ظن
صلاح در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی کعبه ، ای اعرابی
کاین ره
که تو می روی به ترکستان است
چون به مقام خویش باز آمد سفره خواست که تناولی
کند . پسری داشت صاحب فراست . گفت :«ای پدر ،باری به دعوت سلطان طعام نخوردی؟»
گفت:«در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کارآید».گفت:«نماز را هم قضا کن که چیزی
نکردی به کار آید»
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:36
شعر و قطعات ادبی
عصر غیبت خیزش خلق جهان
بر علیه کفر و ظلم ظالمان
-
عصر غیبت عصر اجماع بشر
بر رها گشتن ز هر ظلم و ز شر
-
عصر غیبت عصر فرزند علی
عصر غیبت عصر نور منجلی
-
عصر غیبت عصر ایمانها به غیب
عصر ایمانی بدون شک و ریب
-
عصر غیبت شو مهیا بر ظهور
هم ز خود خواهی خود بنما عبور
-
عصر غیبت عصر آگاهی و علم
عصر کار و انتظار و عصر هلم
-
عصر غیبت شور و شوق مهدوی
تا به کی دنبال نفست می دوی
-
عصر غیبت عصر کار و انتظار
عصر امید رسیدن بر بهار
-
با ظهورش حجت ثانی عشر
او نجات آرد به دنیای بشر
--
می شود گسترده این دلدادگی
عصر رشد مردی و مردانگی
-
عصر غیبت عصر ایمان و عمل
دوری از هر معصیت کار و دغل
-
عصر غیبت جنگ با بیدادها
با بصیرت دوری از شیاد ها
-
عصر غیبت ظلم افزون می شود
چنگ ظالمها پر از خون می شود
-
عصر غیبت شو مهیا بر ظهور
تا منافق را بسازی دیده کور
-
با ظهورش دین جهانی میشود
بل قوانین آسمانی میشود
سه شنبه 23/7/1387 - 16:8
شعر و قطعات ادبی
وقتی بیایی
زمین سر شار سنبل می شود وقتی بیایی
جهان غرق تجمل می شود وقتی بیایی
سكوت كوچه باغ خلوت و تنهایی ما
پر از آواز بلبل می شود وقتی بیایی
بیا كه با رجعت تو دست پیچكهای عاشق
همه در رجعتت پل می شود وقتی بیایی
بیا ای بهترین فصل ،فصل رویش
بهار آكنده از گل می شود وفتی بیایی
سه شنبه 23/7/1387 - 16:6
دانستنی های علمی
در هفته گذشته مسجد عمار ارومیه که در برگزاری نشستهای تخصصی مهدوی و
اجرای برنامه های مختلف فرهنگی از مساجد پیشرو ارومیه به شمار می رود
میزبان همایش مهدویت دو روزه با حضور حجت الاسلام ناصر رفیع» از كارشناسان
مباحث مهدوی شد.
در این مراسم که با استقبال دانشجویان و جوانان
علاقمند به مباحث مهدوی ارومیه ای برگزار شد، حجت الاسلام رفیعی گفت:
آسیبها و شبهات مهدویت در عصر کنونی شامل ادعاهای دورغین نیابت امام
مهدی (عج)، شایعه سازی در خصوص ظلم و جور در عصر ظهور، اشاعه حادثهها و
رویدادهای جهان به علائم ظهور و یا امام مهدی (عج) را امام قهر نام نهادن
هستند که شایسته است با انجام کارهای فرهنگی مبتنی بر آموزه های مهدوی در
این راستا اقدامات موثری صورت گیرد.
وی ادامه داد: یكی از آسیبهای
مهم مهدویت ادعاهای دروغین كسانی است كه با اظهار رویت امام مهدی(عج) با
نیرنگ و تزویر نیابت او را در عصر غیبت بر عهده گرفته و مردم را اغفال می
كنند و یا كسانی كه با ارائه دستنوشتهای جعلی، آن را به امام زمان(عج)
نسبت می دهند.
وی ادعای فراگیر شدن ظلم و جور در جهان را یكی دیگر
از آسیبهای موضوع مهدویت عنوان كرد و افزود: بسیاری از هیاتها و
انجمنها، با ادعای اینكه در زمان ظهور آن حضرت جهان را ظلم و جور فرا
خواهد گرفت باعث دین گریزی جوانان شده و سوالی در ذهن پویای آنان ایجاد
میكند: حكومت اسلامی یعنی چه؟
وی تاكید كرد: با فعالیت وهابیت و
تبلیغ برعلیه شیعه در شهرهای كشور و با ادعاها و تعبیرهای نادرست درباره
علائم ظهور، میخواهند آسیب جدی بر مهدویت وارد سازند.
این کارشناس
مهدوی بروز حوادث مختلف در جهان را یك واقعه غیر قابل انكار توصیفكرد و
گفت: نباید با بروز یك حادثه در جهان آن را به نشانههای ظهور تشبیه كرد
باید درباره آن تامل كرد تا مشخص شود كه آیا می توان آن را علائم ظهور نام
نهاد؟
وی اظهار كرد: چرا وقتی نام مبارك آن حضرت را میآوریم باید
كلمه دیگر را در توصیف نام آن امام بر زبان جاری سازیم كه آن كلمه «شمشیر»
است، ما با بیان آن كلمه امام رئوف و رحیم خود را به نام امام قهر و غضب
خشونت معرفی می كنیم كه یكی از آسیبهای مهدویت بشمار میآ
سه شنبه 23/7/1387 - 16:3
شعر و قطعات ادبی
کدام گوشه ی
دنیا نهفته روی چو ماهت اله من ز که پرسم نشان یوسف چاهت
چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید
تمام سوز دلم را ز دوردست نگاهت
به کوچه های عبورت چقدر اب بپاشیم
یواشکی من و این چشم های مانده به راهت
هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم
صدای ندبه و زاری ز جمعه های پگاهت
چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت
نیامدی و شدم خود چه قصه گوی پر اهت
چقدر هلهله دارد طنین سبز طلوعت
چقدر همهمه دارد گدای این همه جاهت
چگونه جان بسپارم به پای سرخ ظهورت
به وقت گفتن این شعر و یا رکاب سپاهت
شکسته بال عروجم ز تیرهای معاصی
خدا کند که نیفتم ز دیدگان سیاهت
تمام شهر و محل را سپرده ام که بگویند
به هر کجا که تو هستی خدا به پشت و پناهت
دعاترین دعاها همین دعای نگار است
امان بده که بمیرم به پای بقیت الاهت
سه شنبه 23/7/1387 - 16:0
دانستنی های علمی
و غیبت امام عصر (عج) در شعر فارسی بیقرار تؤام و در دل تنگم گِلههاست
آه! بیتاب شدن عادت كم حوصلههاست
مثل عكس رُخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
بیتو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است
مثل شهری كه به روی گُسل زلزلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
دیدنت آرزوی روز و شب چلچلههاست
باز میپرسم از آن مسئلة دوری و عشق
و ظهور تو جواب همة مسألههاست
«ابوالفضل نظری»
سخن
ما با شما محبان و مُنتظران امام عصر، به وادی عشق كشیده شده است. وادی
عشق، وادی پُر خطر و خونی است كه مردان بسیاری در این میدان سپر
افكندهاند و در مصاف با عشق، مقهور و مغلوب آن شدهاند:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد، قلم برخود شكافت
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشكست و هم و كاغذ درید
در نیاید، عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست، قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحر است خُرد
«دفاتر مختلف مثنوی معنوی مولوی»
راستی
ما كه هستیم؟ و چه داریم كه اینگونه سخن از عشق حضرت معشوق پرده نشین عجل
الله تعالی فرجه الشریف میزنیم و بلند و رسا فریاد میزنیم كه:
فاش میگویم و از گفتة خود دلشادم
بندة عشقم و از هر دو جهان آزادم
«حافظ»
ما
نمیدانیم و نمیتوانیم شكر این نعمت را چگونه بجای بیاوریم كه گِل ما را
از باقی ماندة گلِ حضرت مهدی «روحی و ارواح العالمین له الفدا» سرشتهاند.
ما خودمان خوب میدانیم كه این عشق را به ما دادهاند و امام زمان عجل
الله تعالی فرجه الشریف ما را از میان همة بندگان خدای سبحان را صلا زده
است و سر سفرة كریمانة خویش نشانده است.
من بیمایه كه باشم كه خریدار تو باشم؟
حیف باشد كه تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایة لطفی به سروقتِ من آری
كه من آن مایه ندارم كه به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم كه من از خود نپسندم
كه تو هرگز گُل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نكردم كه كمندت به من افتد
كه من آن وَقع ندارم كه گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت كه شادی خور و غمخوار تو باشم
گُذر از دست رقیبان نتوان كرد به كُویت
مگر آن وقت كه در سایة زنهار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبلة خوبان!
چون نباشند؟ كه من، عاشق دیدار تو باشم
من چه شایستة آنم كه تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی كه سزاوار تو باشم
در
پی پاسخ به این پرسش بودهایم كه: ما كی؟ كجا؟ و چگونه؟ به شرف این عشق
نایل آمدهایم؟ جواب آن بود كه در واقعهای به نام «عشق غایبانه» و در
عالم ارواح، ما عاشق آفریده شدیم و ماجرای این عشقِ غایبانه تا عالم ناسوت
كشیده شده است.
در خصوص ابعاد مختلفِ عشق غایبانه، سخنها بسیار گفتهایم و امروز كلام خودمان را در این باره به حول و قوة الهی، ادامه میدهیم.
جذبة حضرت معشوق پرده نشین عجل الله تعالی فرجه الشریف:
یكی
دیگر از ابعادِ عشقِ غایبانه، «جذبة نامرئیِ» حضرت دلدار «روحی وله الفدا»
است. «جذبه» را اهل معنا، گاه «كشش» میگویند؛ و گاهی «برقِ عشق» و گاهی
هم «كمند نامرئی» یار.
جناب حافظ كه ـ خود از مجذوبانِ امام زمان
«سلام الله علیه» است ـ «جذبه» را در برخی از ابیات عرضی و قدسی خود،
«برقِ عشق» نامیده است:
دیدی ای دل كه غمِ عشق دگر باره چه كرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه كرد؟
آه از آن نرگس جادو كه چه بازی انگیخت
آه از آن مست كه با مردم هشیار چه كرد؟
برقی از منزل لیلی بدرخشید «سحر»
وه كه با خرمن مجنونِ دل افگار چه كرد؟
برقِ عشق، آتش غم در دلِ حافظ زد و سخوت
یار دیرینه ببینید كه با یار چه كرد؟
«حافظ»
مرحوم
حضرت علامة طباطبایی «رضوان الله تعالی علیه» ریشة عشقهای غایبانه را
«جذبة یار» میداند و معتقد است كه تا این «جذبه» نباشد، پای هیچ سالكی به
باغستان سبز عشق نمیرسد. ایشان در یكی از اشعار ناب عرفانی خویش، از
«جذبه» به «كشش» نام برده است. در غزل عارفانه ـ عاشقانة حضرت علامة
طباطبایی، از اسرار بسیاری پرده برداشته شده است:
مِهر خوبان، دل و دین از همه بیپروا بُرد
رُخ شطرنج نبرد آنچه رُخ زیبا بُرد
تو مپندار كه مجنون سرِ خود مجنون شد
از سَمَك تا به سُهایش كشش لیلا بُرد
من به سرچشمه خورشید نه خود بُردم راه
ذرّهای بودم و مهر تو مرا بالا بُرد
من خسی بیسروپایم كه به سیل افتادم
او كه میرفت مرا هم به دلِ دریا بُرد
جام صهبا به كجا بود و مگر دست كه بود
كه در این بزم بگردید و دل شیدا بُرد؟
خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود
با برافروخته رویی كه قرار از ما بُرد
همه یاران به سر راه تو بودیم، ولی
خم ابروت مرا دید و زمن یغما بُرد
همه دلباخته بودیم و هراسان كه غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها بُرد
تا
عاشق شدن باید راه طولانی را طی كرد. یكی از مراحل عجیب و اسرارآمیز پیش
از عاشقی، «جذبه» است. جذبه فراهم آوردنِ عشق است. اما خود این جذبه،
دارای مراحل سه گانهای است كه اهل بشارت در كلمات اشارتآمیز خود، اسرار
آن را با ما، در میان گذاشتهاند. برای آشنایی با مراحل سه گانة مجذوبیت
به محضر حضرت جلال الدین مولوی میرویم و از او میخواهیم كه با ما به
اندازة فكر و طاقت خودمان، سخن بگوید.
مراحل سه گانة مجذوبیت از دیدگاه مولوی:
جناب جلال الدین مولوی، در مثنوی معنوی، برای آشنایی و درك مفهوم بلند «مجذوبیت» با خوانندگان خود، با زبان تمثیل سخن گفته است.
1. مرحلة اول مجذوبیت (اثر و ردپای یار):
صیادی
كه برای شكار آهو به نخجیرگاه میرود، پس از گذشت و گذر بسیار و جستوجوی
فراوان، سرانجام به صید خود نزدیك میشود و او را چند قدمی خویش میبیند.
صیدِ
او، آهویی است كه چابك رعنا و بسیار زیبا صیاد با دیدن چنین آهویی، اولاً:
دلرُبودهای او میگردد؛ ثانیاً: بیدرنگ در پی شكار او میشود.
آهو
آن قدر زیبا و دلرباست كه دل از صیاد میرُباید و او را شیفته و شیدایی
خود میگرداند. حالا دیگر صیاد فقط با پا نیست كه به دنبال صید خویش است؛
او این را با دل طی میكند.
آهو كه لحظاتی به جلوه درآمد و با حركات
دلفریب خویش، دل از كف صیاد برد، با چابكی و چالاكی از صحنة صید میگریزد
و از چشم صیاد ناپدید می شود. اما صیاد؛ فقط صیاد نیست؛ دل از دست دادهای
است كه اختیار دلش با خودش نیست.
همه یاران به سر راه تو بودیم، ولی
خم ابروت مرا دید و زمن یغما بُرد
«علامه طباطبایی»
آنچه
اكنون از صید و از آن آهوی خوش خرام در نزد صیاد دلِ از دست داده باقی
مانده است، ردپایی است كه از او روی زمین حك شده است. آهو رفته است، ولی
اثر پای او و رَد پای او روی زمین باقی مانده است. با دیدن رد پای آهو،
جانی در بدن كم رمق صیاد دمیده میشود. او عزمْ جزم میكند كه آن رد پا را
دنبال كند و در جستوجوی آهو، دست از طلب ننشیند تا سرانجام بتواند صید
خود را در آغوش كشد.
جناب لسان الغیب، حافظ شیرازی، از مجذوبان سالك
و از صیدشدگان وادی حضرت محبوب پردهنشین است. تمامی مراحل سه گانه
مجذوبیت را با همة جاذبههای نامرئی و مردافكنش، تجربه كرده است. بعضی از
غزلهای ناب و نایاب او شرح حال مراحل سه گانة مجذوبیت است. غزلی را كه در
زیر میخوانید، مربوط به مرحلة اول مجذوبیت است. مرحلهای كه حافظ در كمند
جذبة یار میافتد و حضرت معشوق از وی دلرُبایی میكند:
دل از من برد و روی از من نهان كرد
خدا را با كه این بازی توان كرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیكران كرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
كه با ما نرگسِ او سرگران كرد
كه را گویم كه با این درد جانسوز
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان كرد
بدانسان سوخت چون شمعم كه بر من
صُراحی گریه و بر بط فغان كرد
صبا گرچاره داری وقت وقتست
كه درد اشتیاقم قصد جان كرد
میان مهربانان كی توان گفت
كه یار ما چنین گفت و چنان كرد
عدو با جانِ حافظ آن نكردی
كه تیر چشمِ آن ابرو كمان كرد
«حافظ»
سه شنبه 23/7/1387 - 15:59
دعا و زیارت
آخر الزمان
شكى نیست كه هر آغازى را انجام و هر شروعى را پایانى است، جز ذات بى پایان
خداوندى كه هم آغاز است و هم انجام . زمان نیز مانند تمام مخلوقات الهى
چنین خواهدبود . روزگارى بر دنیا سپرى شده كه دیباچهى زندگى دنیایى به
شمار مىآید و زمانى نیز خواهد گذشت كه پایان این كتاب خواهد بود .
برگههاى پایان كتاب زندگى انسان در زمین «آخرالزمان» خوانده مىشود .
این اصطلاح كه در اغلب ادیان بزرگ به چشم مىخورد، در ادیان ابراهیمى و
بهویژه در دین اسلام، بسیار مورد توجه قرار گرفته است . این اصطلاح،
معمولا به روزگار پایانى دنیا و رویدادهایى كه ممكن است در این بخش از
زندگى دنیایى به وقوع بپیوندد، گفته مىشود و در روایات فراوان مورد اشاره
قرار گرفته است. از جمله اتفاقات بسیار مهم این دوران مىتوان به قیام
جهانى حضرت مهدى ( علیه السلام) اشاره كرد .
سه شنبه 23/7/1387 - 15:55
ادبی هنری
معلم و کودکان مکتب (دفتر سوم/۱۵۲۲)
کودکان مکتب دستاویزی برای رهایی از ملال درس میجویند و هم پیمان
میشوند که استاد را به توهم بیماری درافکنند و با پرسشها و القائات و
دعا برای شفای استاد او را به گمان رنجوری دچار کنند. استاد که ابتدا
بیماری خود را انکار میکند اندکاندک به وهم دچار میشود و درس را رها
کرده به منزل میرود. در برابر اعتراض زن، بر توهم بیماری اصرار دارد تا
آنکه در بستر میافتد و چون روز بعد مادران برای عیادت او میآیند، استاد
کاملا بیماری خود را باور کرده است.
در این حکایت وضع خاص پدیدهها (استادی که دستخوش کودکان تحت تعلیم
خویش میشود) طنزآفرین است. اصرار استاد بر بیماری خود و گریز و لجاجت او
در برابر واقعیت، طنز را تعمیق بخشیده است. شوخطبعی مولانا در آنجا که
از زبان استاد در حضور مادران، فرزندان آنها را مادر غر میخواند از نکات
جالب این حکایت است:
گفت من هم بیخبر بودم از این
آگهم مادران غران کردند هین
سه شنبه 23/7/1387 - 15:48
ادبی هنری
مدح کور از سگ (دفتر دوم/۲۳۵۴)
سگی در کوچهای به گدای کوری حمله میکند و کور از سردرماندگی به ستایش
سگ میپردازد. این حکایت در دفتر چهارم مثنوی (بیت ۱۰۴۵ به بعد) نیز آمده
است.
در این حکایت وضع خاص کور و ستایش اغراقآمیز او از سگ که او را امیر
صید و شیرشکار میخواند، طنزآفرین شده است. همچنین جناسسازی و بازی با
الفاظ و در نظر نگرفتن موقعیت مخاطب (که سگ مهاجم است و ستایش و مدح را
درک نمیکند تا از حمله دست بردارد) به آفرینش طنز یاری رسانده است.
ابیات پایانی حکایت و تداعیهای سحرانگیز مولانا از فرازهای در خور تامل است:
گفت او هم از ضرورتای اسد
از چو من لاغز شکارت چه رسد
گور میگیرند یارانت به دشت
کور میگیری تو در کوی این بدست
گور میجویند یارانت به صید
کور میجویی تو در کوچه به کید
آن سگ عالم شکار گور کرد
وین سگ بیمایه قصد کور کرد
علم چون آموخت سگ رست از ضلال
میکند در پیشهها صید ح سه شنبه 23/7/1387 - 15:46
محبت و عاطفه
خدایا!
بهراستی در آفرینش تو زشتی وجود ندارد
پس مرا متبرک گردان تا
تحت تاثیر اشکال ظاهری قرار نگیرم.
شکل ظاهر را تو بخشیدهای
پس عیبجویی از ظاهر، عیبجویی از توست.
سه شنبه 23/7/1387 - 15:42