اهل بیت
دکتر محمدرضا غفوریان
هدف اصلى این نوشته کاویدن ویژگیهاى قرآن است که پیامبر و مسلمانان آن را نشانه جاویدان الهى بودن دعوت پیامبر مىدانند. در این بخش از مقاله، نخستبه ماندگارى و دستنخوردگى قرآن اشاره گردیده و با نگاهى تاریخى گفته شده است که با توجه به انبوهى توزیع این کتاب، امکان دگرگونسازى آن در هیچ برههاى از تاریخ اسلام، پذیرفتنى نیست. سپس به بررسى ادبیات قرآن پرداختهایم و با جداسازى دو جنبه: الف) استوارى دستورى یا سامانمندى قرآن به عنوان مرجع و حجت در زبان تازى حتى نزد غیر مسلمانان; و ب) زیبایى و آرایههاى واژگانى و خوشآهنگى و دلانگیزى متن قرآن، گفتهایم که تصدیق هر کدام از این دو براى دریافتشگفتى و ژرفاى قرآن، نیاز حتمى به آشنایى با زبان عربى ندارد و براى هرکس شدنى است، که این خود یکى از دریچههاى نگاه به جنبه اعجاز همگانى و همیشگى قرآن مىباشد.
در گفتار شماره پیشین آوردهایم که شمارگان انبوه قرآن در گذر همه سدههاى پیدایش این کتاب و ماندگارى نسخههاى فراوان و بىشمار همه عصرها، راه بررسى موشکافانه متن دینى مسلمانان را بسى آسان و هموار ساخته است. هرکس مىتواند با پژوهش در نسخههاى فراوان در موزهها، مسجدها و مدرسههاى خاور و باختر کره خاک، به ارزیابى ادعاى یکنواختى و دستنخوردگى قرآن، که مسلمانان بر آنند، بپردازد.
اکنون این نکته را نیز یادآور شده و بر آن پاى مىفشاریم که اساسا در گذر سدههاى تاریخ اسلام زمانى را نمىتوان یافت که دستبردن و دگرگون ساختن قرآن در برههاى، شدنى باشد. از همان نیمه نخستسده آغازین پیدایش اسلام، نسخههاى انبوه این کتاب، به ویژه پس از هماهنگسازى و توزیع آن در روزگار خلیفه سوم، در هر خانه و مسجدى یافت مىشد و هزاران چشم و دل، واژهها و فرازهاى این کتاب را از آغاز تا انجام حفظ مىکرده و مىخواندند و مىنوشتند. چگونه ممکن بود که کتابى بدین گستردگى در توزیع و تکثیر را ساخت؟ ! حتى در سختترین فراز و فرودهاى تاریخ که بخشهاى بسیارى از سرزمینهاى اسلامى، آماج تاخت و تاز جنگهاى خانمانسوز گردید، باز هم این کتاب را به فراوانى و در دسترس همگان مىیافتند. نه یورش مغولان و نه درگیریهاى دامنهدار صلیبى، هیچ کدام، بر انبوهى نسخههاى این کتاب تاثیر شکننده بر جاى نگذاشت. با این که در این ستیزها، هزاران کتاب و نوشته دیگر سوخت و هرگز نشانى از آنها بدست نیامد. جالب این که حتى آن نسخههایى از قرآن، که به چنگ دیگران افتاده و امروز زینتبخش موزههاى سراسر گیتى است، هم چنان یک نواخت و دستنخورده برجاى مانده است. تو گویى دستى توانمند بر آن است که این نوشته را حتى در دست دیگران نیز نگاه دارد. به راستى آیا چنین چیزى را در نوشتهاى دیگر مىتوان یافت.
بدین سان، امکان وقوع تحریف در این کتاب تنها به سالهاى نخستین پس از پیامبر صلى الله علیه و آله محدود مىشود; سالهاى حکومت دو خلیفه تا هنگامى که در روزگار عثمان، قرآنهاى یکنواخت و هماهنگ به همه سرزمینهاى اسلامى آن روز فرستاده شد. سخن در این است که حتى آشنایى نه چندان گسترده با تاریخ اسلام گواهى مىدهد که در آن برهه کوتاه که کمتر از بیستسال بود نیز امکان دستاندازى و دگرگونسازى این کتاب را نمىتوان پذیرفت. در آن روزها هنوز انبوه گواهان و یاران دور و نزدیک پیامبر که از نخستین روزهاى مکه تا مدینه و جنگ و صلح با آن حضرت زیستند، زنده بودند و با حساسیت، به کتاب خداوند مىنگریستند. با همه اختلافهاى جانکاهى که پس از پیامبر رخ نمود، همه اصحاب نسبتبه آیات قرآن، جز در نکتههایى بسیار خرد و ناچیز، اختلافى نکردند. با این که کار سوزاندن و یا در آب و سرکه جوشاندن تکنگاریهاى پراکنده قرآن در روزگار عثمان، اعتراضهاى بسیارى را برانگیخت، اما گزارش در خور توجهى نمىیابیم که دگرگونى و دستاندازى در قرآن را حتى مخالفان عثمان به او نسبت داده باشند. او را «حراق المصاحف» خواندند، ولى «محرف» ننامیدند. البته این اعتراضها هم دیرى نپایید و کار درست هماهنگسازى و توزیع بجاى قرآن بر جاى ماند. جالب اینجاست که قدرت سیاسى حکومتخلیفه سوم نیز به اندازهاى نبود که بپنداریم ترس از حکومت، مانع اعتراضها مىشد; چرا که در ریز و درشت عملکردهاى عثمان، همواره مخالفتهاى جدى ابراز مىشد و شورشیان ناخرسند، خلیفه را دوبار محاصره کرده و سرانجام او را کشتند. اگر در آن روزگار، کسى حتى در جایگاه عثمان مىتوانستبه دگرگونسازى قرآن دستیازد، از مخالفت و اعتراض در امان بود؟ یا این که هیچ چشم تیزبینى و هیچ دل مشتاقى نبود که دلباخته کتاب خدا باشد؟ آیا اندک آشنایى با تاریخ اسلام براى نادرستى این انگارههاى غریب، کافى نیست؟
این نوشته، در پى آن نیست که جنبههاى گسترده تاریخى این مساله را بررسى کند، تنها به یادآورى همین نکته بسنده مىکنیم که چگونگى حضور قرآن در میان انسانها، چه باورمندان و چه دیگران، به گونهاى بوده که امکان دستبردن در آن، جز در برههاى کوتاه از دهههاى آغازین اسلام، پذیرفتنى نیست و در آن برهه هم، با توجه به شرایط سیاسى، اجتماعى و مذهبى و نیز حضور شخصیتهاى مهم و آغازگران حرکت اسلام، چنین چیزى به یقین، شدنى نبود.
ادبیات قرآن
از دیرباز در میان مسلمانان معروف بوده است که قرآن داراى ادبیات ویژه و شگفتى مىباشد. هنگامى که سخن از ویژگیهاى برجسته این کتاب به میان مىآید، نخستین ویژگى که به ذهن و زبان مىرسد ادبیات آن است. گرچه بررسى ادبیات و زیبایى واژگانى و سبک یک نوشتار یا گفتار نیازمند آشنایى به زبان آن مىباشد، ولى مىتوان در باره قرآن نکتههایى را یادآور شد، که حتى ناآشنایان به زبان و ادب تازى را هم سودمند افتد. آرى ارزیابى و پىبردن به شگفتى کتاب دینى مسلمانان در سطحى پخته و شایسته، نیازمند آشنایى و مهارت در دستور زبان و قواعد بدیع و بیان عربى است.
در این فراز به نکتههایى در باره قرآن مىپردازیم که جداى از ریزهکاریهاى درونى و قواعد دستورى، نشاندهنده برخى ویژگیهاى ادبى این کتاب باشد. در این زمینه از یک سوى مىتوان استوارى دستورى و مرجعبودن متن قرآن را به عنوان یک متن برجسته و پذیرفته شده در زبان و ادبیات عرب بررسى کرد و از سویى دیگر زیباییها و آرایههاى واژگانى آن را کاوید.
الف) استوارى دستورى و مرجع بودن قرآن
در باره استوارى دستورى و مرجعبودن این متن در قواعد زبان عربى باید گفت که این کتاب از آغاز پیدایش تا کنون مورد توجه و استناد در این زمینه بوده است. نگاهى هرچند گذرا به کتابهاى بىشمار نگاشته شده در قواعد صرف و نحو عربى به خوبى نشان مىدهد که تا چه اندازه به متن آیات قرآن به عنوان مرجع و مستند بىچون وبىهمتاى این گستره، توجه شده است. به راستى آیا مىتوان در گذر سدههاى طولانى که زبان و ادبیات عرب به شیوهاى علمى به همت والاى دانشمندان نامآورى کاویده و نگاشته شده، کتابى را یافت که در این زمینه از قرآن بهره نگرفته باشد؟ جالب آن که اصل توجه به دستور و قواعد زبان عرب با آمدن قرآن و اهمیت مسلمانان به درستخواندن این کتاب، آغاز شده است. همه پژوهشگران این زبان بر آنند که گستره پردامنه و بالنده و استوار این زبان قانونمند و بسامان، با آمدن اسلام و پیدایش قرآن، هماهنگى و سامان علمى یافته و پژوهش و نگارش در این زمینه با انگیزه پاسدارى از قرآن به عنوان متنى مقدس و فرابشرى در اندیشه مسلمانان، آغاز شده است. آیا مىتوان در تاریخ ادبیات عرب کتابى درخور توجه یافت که پیش از اسلام و پیدایش قرآن، به قواعد و دستور آن پرداخته باشد؟ بارى به گمان ما این که ساماندهى و پژوهش علمى قواعد زبان عربى، که استوارى و قانونمندى چشمگیرى دارد، وامدار پیدایش اسلام و قرآن مىباشد، مطلبى روشن است و نیاز به پافشارى بیشتر ندارد. حتى غیر مسلمانانى که در این زمینه به کاوش پرداختهاند نیز آشکارا و فروتنانه حجیت و مرجعیت دستورى قرآن را پذیرفتهاند. در روزگار ما که زبان و ادبیات عرب مرزهاى بومى خود را درنوردیده و در پژوهشهاى دانشگاههاى جهان جایگاهى یافته و یا در میان عرب زبانان غیر مسلمان، مانند مسیحیان لبنان، در این باره کاوشهاى ارزشمندى انجام گرفته است، به خوبى مىتوان دید که تا چه اندازه به قرآن توجه شده و جنبه دستورى آن، جداى از باور دینى و درستى یا نادرستى محتوایى پیامهایش، پذیرفته شده است. اساسا باید گفت که استوارى دستورى یک متن مىتواند از محتواى پیام آن جدا باشد و پذیرش هرکدام در گرو دیگرى نباشد. بدین سان پذیرش مرجعیت قرآن نیز از سوى دیگران، نه کارى شگفت که شیوهاى پسندیده و هماهنگ با خلق و خوى پژوهش علمى است.
در همین زمینه نکته شایسته درنگ و مهم این که در میان مسلمانان متون دینى دیگرى هم بوده و هست که حجم آن به دهها برابر قرآن مىرسد. این همه گفتهها و نوشتهها که از پیامبر و امامان به ما رسیده و با دقت و موشکافى بسیارى نگاشته و به آیندگان سپرده شده، میراث سترگى از متون دینى اسلام به شمار مىآید. با این همه، اندیشمندان و ادیبان مسلمان، این متون را مرجع و حجتبراى استناد در زمینه قواعد زبان عربى نمىدانند; چرا که بناى معصومان علیهم السلام این نبوده است که در گفتار و نوشتار خود بر مراعات قواعد ریز و درشت صرفى و نحوى پاىبفشارند و سخنى بگویند یا بنویسند که حتما قابل استناد دستورى باشد. آیا دیده شده که همانند آیات قرآن، در یک مساله دستورى به جملهاى از نهج البلاغه، استناد کنند؟ البته روشن است که گفتهها و نوشتههاى معصومان علیهم السلام بسیار زیبا و ادیبانه و دلنشین عرضه گردیده، ولى مرجعبودن در قواعد یک زبان، ویژگى دیگرى است که آن را در قرآن پذیرفتهاند.
بدینسان مىبینیم که از یک سوى، مسلمانان متون دینى دیگر خود را به عنوان مرجع دستورى زبان عربى مطرح نمىکنند، ولى اشعار خرافى و مبتذل روزگار جاهلیت را به عنوان مرجع ادبیات عرب مىپذیرند، و از دیگر سوى، زبانشناسان و تازىدانان غیر مسلمان نیز قرآن را به حجیت و مرجعیت در این زبان مىشناسند. این همه نشان مىدهد که شیفتگى اعتقادى و جانبدارى دینى انگیزه این نیست که این ویژگى را براى قرآن برشمردهاند. به راستى آیا این ویژگى را در متون دینى ادیان الهى یا بشرى دیگر به آسانى مىتوان یافت؟ سوگمندانه باید گفت که در ادیان گوناگون کمتر مىتوان متون دینى را به زبان اصلى آن در گذر سدهها بدست آورد. نه تورات و نه انجیل را مىتوان به زبان اصلى آنها یافت و نه اصل کتابها و نوشتههاى پیامبران بزرگ و نامآور دیگر را مىتوان به دست آورد، تا چه رسد به این که ویژگى ادبى یا مانند آن را در این متون بررسى کرد. این امتیاز در میان متون دینى، تنها از آن قرآن است که همواره به زبان اصلى در دسترس بوده و به اعتراف همگان، مرجع مهم زبان خویش به شمار مىآید. البته در این باره سخن و نکتههاى ادبى و تاریخى بسیارى هست که در این نوشته کوتاه نمىگنجد.
ب) زیباییها و آرایههاى واژگانى قرآن
زیباییها و آرایههاى واژگانى قرآن نیز گستره دلنشین دیگرى است که در باره این کتاب مىتوان از آن یاد کرد. سخن آهنگین و گزینش واژههاى گوشنواز و دلانگیز و چینش بسامان، به این نوشته چنان جانى بخشید که ناباوران بدان نیز نمىتوانستند از پذیرش جانفزایى و دلربایى آن سر باز زنند. البته ارزیابى و پذیرش این ویژگى نیاز بیشترى به آشنایى با زبان و سبکهاى ادبى عربى دارد. گرچه نباید انکار کرد که زیباشمارى قرآن از سوى مسلمانان، تا اندازهاى برخاسته از باور و شیفتگى دینى آنان به این متن است، که سخن مستقیم پروردگارش مىدانند، ولى مگر تنها مسلمانان بر این ویژگى پاى مىفشارند؟ نگاهى گذرا و آگاهى نهچندان گسترده به روزگار آغاز پیدایش قرآن کافى است تا گیرایى و دلربایى این متن را نزد آنان که به زبان مادرى خویش، آن هم در دوران شکوفایى سخنورى عرب، شیفته زیباییهاى قران مىشدند، دریابیم. گزارشهایى که از چگونگى اسلامآوردن برخى از صحابه نامدار رسول خدا صلى الله علیه و آله که گیرایى آیات آنان را به سوى پیامبر کشاند، نشاندهنده همین است.
گذشته از این، مخالفان و دشمنان پیامبر نیز خود بدین ویژگى اعتراف مىکردند. اگر شیفتگى دوستان را از سر دلباختگى و ایمان به سخن خداوند و پیامبرش بدانیم، گفتههاى کافران و دشمنان پیامبر را چه کنیم؟ مگر نه این که سخن او را «افسونگر» مىدانستند و خود او را «ساحر» و «شاعر» مىخواندند؟ آیا کسى سرودن شعرى را به پیامبر اسلام نسبت داده است؟ یا مقصود آنان زیبایى آیاتى بود که او پس از چهل سالگى آنها را براى مردم بازگو مىکرد؟ یادآورى این نکته از سوى خود پیامبر به مردم روزگار خویش نیز بسیار مهم است که: من پیشتر از این عمرى را در میان شما بسر بردهام، آیا نمىاندیشید؟ به راستى اگر زیبایى سخن او بدان پایه که در قرآن آمده از سوى خود پیامبر بود، چرا در چهل سال نخست زندگى او نشانى از این دست نمىتوان یافت؟ به هر روى همه اینها گواه آن است که غیر مسلمانان و حتى دشمنان پیامبر نیز از پذیرش زیبایى سخن قرآن سر برنمىتافتند. بدینسان تصدیق زیبایى، گوشنوازى و دلانگیزى آیات قرآن تا این اندازه نیاز به آگاهى گسترده و نزدیک به زبان و ادبیات عرب ندارد. آیا پذیرش زیبایى سرودههاى حافظ در زبان پارسى یا گوته در آلمانى، حتما در گرو آشنایى و توان ارزیابى شعر در این دو زبان است، یا مىتوان از این همه اشتهار و داورى موافقان و مخالفان اندیشههاى این شاعران نیز توانایى ایشان و استوارى سرودههایشان را دریافت؟ البته روشن است که آشنایى مستقیم با زبان یک متن و توان ارزیابى ادبى آن، راه بهتر و بالاترى مىباشد، ولى مقصود ما آن است که همگان مىتوانند جنبه زیبایى ادبیات قرآن را تصدیق کنند، هرچند با زبان اصلى آن آشنایى گستردهاى نداشته باشند.
از سویى دیگر در گذر سدههاى تاریخ اسلام تا امروز، صدها و شاید هزاران کتاب در زمینه تفسیر و جنبههاى ادبى و زیباییهاى واژگانى قرآن به نگارش درآمده و امروز میراث سترگى در گستره علوم اسلامى برجاى مانده است. انبوهى از نوشتهها نیز در فراز و فرود رخدادهاى تاریخى گذشته از میان رفتهاند که ما تنها از آنها نامى را مىشناسیم و گاهى حتى نامى هم نمانده است. در این حجم بزرگ که در زبانهایى چون تازى و پارسى که به زبان قرآن نزدیکترند و نیز به زبانهاى دیگر، سامان یافته، همگى از ویژگیهاى ادبى و آرایههاى واژههاى آن سخن گفتهاند. آیا مىتوان پذیرفت که هزاران اندیشمند و صدها نویسنده، ادیب و پژوهشگر، همگى تنها به دنبال شیفتگى اعتقادى خویش، سرخوش از جانبدارى دینى به چنین کارى دست زدهاند و قرآن داراى ویژگى برجستهاى در این زمینه نیست؟ به راستى که اگر کسى چنین احتمالى را هم به ذهن بیاورد، سخن بیهوده و خندهآورى خواهد بود. آیا مىتوان این همه ریزهکاریهاى ادبى و نکتهپردازیهایى را که در طول تاریخ نگارشهاى تفسیرى، هزاران ورق بر دفتر معرفتبشرى افزوده استبه یکباره شست و به کنارى نهاد و آن را بىپایه دانست؟ به راستى چنین ستمى در هر شاخه و رشتهاى از فرهنگ و دانش بشرى و در هر کجاى جهان و تاریخ، نابخشودنى است. چرا این همه دانشمند و ادیب و نویسنده مسلمان، یکدهم این تلاش را براى متون دینى دیگر به کار نبستهاند تا شیفتگى و جانبدارى اعتقادى خود را در گسترهاى دیگر نیز بنمایانند؟ آیا زرگداشتسخنان دیگر پیامبر اسلام یا دیگر رهبران اصلى دین، مانند امامان معصوم در اعتقاد شیعه، تا این اندازه کم و ناچیز است؟ حقیقت آن است که آنان به دنبال سفارش و پافشارى خود پیامبر، دریافتهاند که سخن خداوند در قرآن، رنگ و بوى دیگرى دارد و این متن آمده تا نمونهاى براى همه روزگاران باشد تا بهترین داستانها، ذکر، روشنایى، بیان، راهنما، استوار، رسا و... باشد و اگر همه انسانها توان خویش را برهم انباشته سازند و از توش و توانهاى دیگر نیز بهره جویند، حتى یک سوره مانند آن نخواهند آورد. (1)
بدین سان مىبینیم که تصدیق این مطلب نیز حتما نیازمند آشنایى نزدیک با زبان قرآن نیست. چگونه مىتوان پذیرفت که هزاران تن اهل دانش، از نویسنده و مدرس و پژوهشگر و دانشپژوه، با هزاران صفحه و جلد و مطلب در باره قرآن، به مبالغه و اغراق پرداخته و متنى عادى را محور این همه تلاش قرار داده باشند؟
نکته درخور توجه دیگر این که بسیارى از این تلاشگران در گستره قرآنپژوهى از اقوام عربزبان هم نبودند. به ویژه ایرانیان در گذر سدهها بیشترین کوشش را براى سامانبخشیدن به شاخههاى گوناگون ادبیات عرب به انجام رساندهاند تا این همه را در خدمت پژوهش و موشکافى قرآنى درآورند و از این رهگذر جنب و جوش فرهنگى ارزشمندى براى فرهنگ بشرى به ارمغان آورده و بر جاى گذاشتهاند. براستى این همه اندیشمندان غیر عرب که از نخستین سده پیدایش اسلام تا کنون به کاوش در تفسیر و علوم قرآن، هزار نکته باریکتر از مو را کاویدهاند، راهى بیهوده و بىاساس پوییده و به گفته حافظ ژاژ خاییدهاند؟ در این نوشته کوتاه نمىتوان حتى به نامها و کتابهاى اندیشمندان این گستره اشاره کرد، ولى تنها یادآور مىشویم که در کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ایران، مرحوم شهید مطهرى، مطالب بسیار سودمندى در این باره آوردهاند. بد نیستبه چند نمونه از آنها اشاره کنیم:
«کتاب معروف سیبویه در نحو که به نام «الکتاب» معروف است از بهترین کتب جهان در فن خود یعنى از قبیل مجسطى بطلمیوس در هیئت و منطق ارسطو در منطق صورى تلقى شده است، بارها در پاریس و برلین و کلکته و مصر چاپ شده است. سید بحر العلوم و دیگران گفتهاند: همه علما در نحو عیال سیبویه مىباشند. در این کتاب به سیصد و چند آیه از قرآن مجید استشهاد شده است..» . (2)
بنا بر نقل مرحوم شهید مطهرى در کتاب تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، از مرحوم سید حسن صدر آمده است که سلامة بن عیاض شامى نقل کرده که: «فتح النحو بفارس و ختم بفارس» یعنى نحو از فارس به وسیله سیبویه آغاز گشت و در فارس با رفتن ابوعلى فارسى پایان یافت. گرچه خود مرحوم مطهرى این سخن را مبالغه مىداند، ولى اصل تاثیر دانشمندان غیر عرب در گستره ادبیات و تفسیر را به روشنى مىتوان دریافت. حتى کتابهاى لغت عرب و نامآورترین آثار را در این باره ایرانیان نگاشتهاند; کتابهایى چون صحاح اللغة تالیف جوهرى نیشابورى، مفردات القرآن تالیف راغب اصفهانى، قاموس اللغة تالیف فیروزآبادى، اساس اللغة تالیف زمخشرى.
بدین سان مىتوان تصدیق کرد که گسترش و بالندگى ادبیات عرب در میان مسلمانان به بار نشسته و هدف اصلى آنان، پژوهش در قرآن که در نگاه آنان سخن دلافروز و آهنگین خداوند مىباشد، بوده است. آنچه از همه این نکتهها پى مىگیریم این که دریافت جنبههاى دوگانه ادبیات قرآن تا این پایه که گفتهایم، نیازمند آشنایى نزدیک و گسترده با زبان عربى نیست و همه انسانها از هر جاى زمین و در هر روزگارى مىتوانند این ویژگى شگفت قرآن را تصدیق کنند، گرچه بررسى مستقیم این کتاب به زبان اصلى آن، لایههاى ژرفترى را براى دانشپژوهان مىشکافد.
________________________
1) اسراء/88: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لایاتون بمثله.»
2) خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1362، ص456- 455.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:44
اهل بیت
مقام نبوت و رسالت در موقعیت و مرحله اى است كه نمى توان با مقیاس فكرى و عادى بشرى سنجید و این مقام از نظر مقدمات عقلانى و اخلاقى و روانى آن چنان آمادگى و شایستگى مى خواهد كه اگر كسى ب به مرحله كمال انسانى نرسد نمى تواند بدان مقام الهى و آسمانى نائل درقرآن مجید ضمن آیاتى چند با این حقیقت اشاره شده است و در این آیات پیامبران در سطح عالى ترى معرفى گردیده و براى آنان و به خصوص براى پیامبر اسلام امتیازات خاصى بیان شده است كه اینك براى شناخت مقام نبوت از نظر قرآن مجید از این آیات در اینجا مى آوریم.
1- «اللّه یصطفى فى الملائكه رسلا و فى لناس(1)»
خداوند از فرشتگان و از افرابشر رسولان و پیامبرانى برمى گزیند.
2- «اللّه اعلم جنب یجعل رسالته(2)»
خداوند داناتر است كه رسالت خویش رابه عهده چه كس قرار دهد.
3- «یا صالح قد كنت فینا مرجواقبل هذا(3)»
اى صالح! قبل از ادعاى نبوت امیدها و انتظارهایى از تو داشتیم و قوم نمودر اثر رشد و كمالیكه در وجوتو مشاهده مى نمومنتظر آن روز بودند كه این مردم رابه شما همراه ترقى و تعالى رهبرى كنى.
نبوت و عصمت: از آیات متعدقرآن مجید استفاده مى گردد كه پیامبران از هر گناه و خطا معصوم و از هر لغزش مصون مى باشد:
اولئك الذین هدى اللّه اقتده(4)» اینها كسانى هستند كه خداهدایتشان نموده است تو نیز از هدایت آنان پیروى كن.
روایات فراوانى كه از رسول خداو ائمه هدى (ع) در مدارك اصلى نقل گردیده است همان مطالبى راكه از آیات استفاده مى گردید تأیید مى كند آمادگىرسول خدا(ص) و عبادت و پرستش او راكه قبل از دوران بعثت انجام مى داتثبیت مى نماید كه اینك نمونه هایى از این روایات رادر اینجا مى آوریم.
1- ابن سعد در طبقات از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه از دوران آدم نطفه من از راه ازدواج مشروع و نكاحى كه طبق دستور آسمانى باشد منعقد گردیده است نه از راه غیر مشروع «خرجت من لدن آدم من نكاح غیر سفاح(5).»
2-امیرالمؤمنان (ع) در خطبه قاصعه كه یكى از جالبترین فصیحترین خطبه هاى نهج البلاغه است درباره رسول اكرم (ص) مى گوید:
از روزى كه دوران شیر خوارگى رسول خدابه پایان رسید خداوند متعال بزرگترین فرشته اى از فرشتگانش رامأمور ساخت تا قرین و هم نشین پیامبرش گردید و او راشب و روز به راه و رسم او صاف نیك و اخلاق پسندیده آشنا مى ساخت(6).
3- فخر رازى در تفسیر آیه «ان اتبع الا ما یوفى الىّ» مى گوید كه رسول خدابه جز وحى دستور نمى داو ابداباجتهاو رأى و نظریه خویش عمل نمى كرد.
4- همانا مطلب رابخارى نیز در صحیح خوتأیید كرده و در موراینكه گفتار(7)و عمل رسول خدا(ص) از وحى سرچشمه مى گرفت باب مخصوص بدین عنوان ساخته است كه اگر از رسول خدااز آنچه به او در آن باره وحى نازل نگردیده بوسوال مى شد آن حضرت جواب نمى داو یا مى فرمونمى دانم و یا مى گفت هنوز حكم آن ثابت نشده است تا اینكه در آن موربر وى وحى نازل مى گردید و آن حضرت از راه رأى و مقیاس چیزى مى گفت به دلیل آیه شریفه «انا انزلنا الیك الكتاب بالحق لعكم بین الناس بى اراك اللّه(8).
«نبوت از دیدگاه صحام»
آنچه در فصل گذشته ذكر شد خلاصه اى بواز آیاتى كه درباره پیامبران به خصوص درباره پیامبر اسلام در قرآن مجید وارگردیده و وایات صحیحى كه از پیشوایان اسلامى نقل شده است و مى توان از این آیات قرآنى و روایات معتبر دینى قیافه واقعى پیامبران را از نظر اخلاقى و ایمانى تماشا نموو سیماى دوران پیش از نبوت و بعد از نبوت آنان رابه راهنمایى این آیات و روایات شناخت شخصیت عظیم و موقعیت ویژه آنان رادر ذهن خوترسیم نموپاكى، نذاهت، قدس، عظمت، عصمت و معصومیتشان رااز هر نوع گناه و آلودگى اثبات كر
ولى به علل خاصى كه بعداذكر خواهد شد تعریف كنندگان تاریخ اسلام أنبیاء رابا قیافه و سیماى دیگرى به ما معرفى مى كنند نه تنها براى پیامبران عصمتى ثابت نگردیده و انبیاء با پاكى و نذاهت معرفى نشده اند بلكه مقام نبوت به خصوص در صحام آنچنان كنترل داده شده است و آنچنان نسبتهاى ناروابه ساخت مقدس انبیاء داده اند كه قیافه واقعى آنان رامسخ نموده و از افراعادى و معمولى هم پست تر معرفى كرده اند و آنان رادر ردیف افراعیاش و هوسران كه در برابر شهوت رانى و اعمال هواو هوسشان هیچگونه مانع و رادع اخلاقى و معنوى وجوندارقلمدانموده اند.
مهمتر اینكه در كتب صحام اهل تسنن نه تنها قیافه پیامبران گذشته واقعیت خورااز دست داده و به صورت مضحك و مسخره آمیزى خونمائى كرده است بلكه قیافه واقعى پیامبر اسلام نیز عوض گردیده و آن سیماى روحانى و معنوى و آن اخلاق ملكوتى و آسمانى به صورت دیگرى كه با واقعیات و با آیات قرآن مجید تطبیق نمى كند ترسیم شده است.
بررسى و مطالعه احادیثى كه در صحام راجع به گوشه هایى از زندگى پیامبر اسلام نقل گردیده است این حقیقت رابر ما روشن مى كند و این تحریف واقعیت و تغییر حقیقت راتأیید مى نماید كه:
دروغ سازى و شایعه پردازى درباره پیامبر اسلام از زمان خوآن بزرگوار شروع گردیده و در حال حیات پیامبر (ص) افرازادى در أثر حب و بغض و یا علل و جهات دیگر دروغهایى ساخته و شایعه هایى خلاف واقع رانسبت به رسول خدامنتشر مى نمودند تا جائى كه رسول اكرم (ص) در بالاى منبر علنا مردم رااز وجوچنین افرادروغ سازى و فرمو «لا تكذبو من كذب على فلیج النار»
مردم بر من دروغ نبندید و هر كس بر من دروغ ببندجایگاهش آتش است.
انگیزه جعل این حدیث
پس از دوران زندگى آن حضرت این علل و دواعى رو به فزونى گذاشت و به موازات فاصله مردم از دوران قبل از نبوت پیامبر چگونگى آغاز وحى زندگى داخلى و خانوادگى وى، طرز رفتار و معاشرتش با مسلمانان و خلاصه تمام جهات و جوانب زندگى آن بزرگوار طبق هدفها و آمال مردم رنگ آمیزى مى شد و هر كس براى عقیده و هدف خویش از زندگانى پیامبر (ص) مایه مى گرفت تا دوران معاویة این مسأله شكل مى نموو وضع بدین منوال پیش مى رفت تا اینكه این مسأله شكل اساسى تر و خطرناكترى به خوگرفت.
و به دستور وى كارخانه هاى حدیث سازى به كار افتامعاویه براى اغراض و هدفهاى گوناگون از جمله براى سرپوش گذاشتن به اعمال غیر اسلام خوو تحمیل كردن ریاست فرزندش بر مسلمانان هر نوع فعالیتى مى نمودر پیشبراین اهداف و اغراض از این كارخانه هاى حدیث سازى به بهترین وجهى بهره بردارى نموو با این گونه حدیثهاى ساختگى مى خواست شخصیت پیامبر راكوچك جلوه دهد تا با شخصیت خوو فرزندش هم سطح و هم افق گرداند و شخصیت پیامبر رادر اذهان مردم آنقدر تنزل دهد تا مررابراى پذیرفتن خلافت و رهبرى فرجنایتكارى مثل یزید آماده و راه رابر خلافت وى هموار سازپس از معاویه زماداران دیگر نیز چون وضع موجورابه نفع خودیدند و وجوچنین حدیثها رادر تحكم پایه و اساسى خلافت و سلطنت خویش مؤثر دانستند در حفظ و حراست این حدیثها سعى و كوشش كرده و سر و سامان بیشترى به آنها دادند.این احادیث ساختگى دست به دست مى گیرند تا با كتابها منتقل شد و در پیشاپیش همه كتابهاى حدیث (صحیح بخارى) و «صحیح مسم» قرار گرفت و از آنها به كتب حدیث، تاریخ و تفسیر نقل گردیده و گاهى به كتب شیعه نیز راه یافت و بعضى از مؤلفین شیعه نیز بدون توجه و بدون نقد و بررسى پاره اى از این مطالب رابه عنوان نقل حدیث و تاریخ و تفسیر آیات در كتابهاى خوآورده اند.
و اینك براى شاهد گفتار چند نمونه از احادیثى كه در صحاح نسبت به پیامبران گذشته نقل گردیده است مى آوریم سپس به یارى پروردگار به نقل و بررسى احادیثى كه درباره پیامبر اسلام در صحاح آمده است مى پردازیم.
«دروغ گفتن حضرت ابراهیم و محرومیت وى از مقام شفاعت»
ابو هریره از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه ابراهیم دروغ نگفت مگر در سه موردو مورد از این سه دروغ براى خدابود كه گفت (انى سقیم) دبل فعله بیكرهم و دروغ سومش درباره (ساره) بوآنگاه كه وى به همراهى ساره كه زیباترین زنان بوبه كشور پادشاه زورگوئى وارگردید.ابراهیم در آنجا به ساره گفت: اگر این مرستمگر بداند كه تو همسر من هستى تو راه زور و اذیت از من مى گیراگر ارتباط تو رابا منت سوال كربگو كه من خواهر وى هستم زیراتو از نظر اسلام و عقیده خواهر مت هستى و من در روى زمین غیر از تو و خودم مسلمانى سراغ ندارم اتفاقا مأمورین، ساره را دیدند و به پادشاه رساندند كه به شهر تو زن زیبائى آمده است كه نباید بجز تو همسر كسى گردد.
او دستور داساره راحاضر كنند و چون خواستند او رابیاورند ابراهیم به دعا و نماز مشغول گردید و چون چشم شاه به رخسار زیباى ساره افتاد نتوانست خوددارى كند و دست به سوى ساره دراز نمود در همان حال دستش خشك گردید به ساره گفت از خدابخواه دست مرابه حال خوبرگرداند(9).باز در صحاح آمده درباره جریان شفاعت پیامبر (ص) در ضمن حدیث مفصلى كه ابوهریره با مضمونهاى مختلف از رسول خدا(ص) نقل مى كند چنین آمده است كه: اهل محشر براى استمداو طلب شفاعت به نزپیامبران مى روند و هر یك از پیامبران یكى از گناهان و لغزشهاى خورابیامى آورو از شفاعت نموده اعتذار مى كند و مردم رابه سوى پیامبر بعدى
«پیامبر جنایتكار یا كور شدن عزرائیل»
ابو هریره گوید: یا رسول خدا(ص) فرموملك الموت از طرف خداوند به نزطوس آمد تا او را قبض روح كند موسى به مقام دفاع درآمد و سیلى محكمى به صورت عزرائیل نواخت كه در اثر آن سیلى چشم وى كور شد و به سوى خدابرگشت و عرض نمود خدایا مرابه نزد بنده اى فرستاده اى كه مردن ندارد خداچشم عزرائیل رابه او برگرداند و دستور داد كه به نزد موسى برگرد و به وى بگو! كه دست خود رابه پشت بگذارد و به تعداد هر موئى كه در زیر دستش قرار بگیریكسال عمر به وى مى دهم.چون عزرائیل به نزموسى برگشت و جریان رابه وى گفت موسى عرضه داشت خدایا بعد از این همه عمر آخرش چیست فرمو آخرش مرگ است.عرض كر بنابراین همین حالا آماده مرگم و از خداوند خواست كه او رابه زمین بیت المقدس نزدیك كند و در همان جا قبض روح گردد.(10)در این حدیث مطالبى هست كه نه با مقام الوهیت سازش دارو نه مضمون این حدیث با مقام ملائكه و موقعیت پیامبران وفق میدهد زیرا:
1- چگونه ممكن است خداوند بنده اى رابه مقام نبوت انتخاب كند و با سمت «كلیم اللهى» فقثمرش گرداند كه مانند مردم خودخواه و متكبر بدون جهت و علت معقول و مشروع كسى رابزند و چشم او راكور كند آنهم كسى كه از طرف پروردگار مأمور شود.2- موسى بن عمران كه چنین جنایتى رابه جاى عتاب و عقاب از طرف پروردگار مورد عنایت بیشترى نیز واقع گردید و مژده هزاران سال عمر به وى داده شد یك سیلى ظالمانه و این همه جایزه!!
3- ما از نكار و حشر یك و از افرامتكبر و متبحر مانند فرعون و نمرود روى این جهت تبرى میكنیم و آنان رادشمن خدامى دانیم كه در برابر او امر خداو پیامبران او به عناو لجاجت برخاستند و دست ربه سینه انبیا زدند و آنان راموراهانت و بى احترامى قرار دادند. اگر این حدیث رابدین صورت كه نقل گردیده بپذیریم فرقى در میان موسى و فرعون باقى نمى ماند زیراكارى راكه فرعون در برابر فرستاده خدا(موسى) انجام داده بود خوموسى نیز از همان روش پیروى نموده است و به فرستاده خدا(ملك الموت) با اهانت جواب رد داده است.
به هر حال با این همه ایراو اشكال كه در این حدیث وجودارجالب این است كه «مسلم» در صحیح خواین حدیث رادر باب فضائل موسى نقل نموده است ولى ما نمى دانیم براى پیامبر این چه فضیلتى است كه یكى از فرشتگان مقرب رادر موقع انجام وظیفه و ابلاغ امر پروردگار با سیلى بزند و چشم او راكور كند.
«سوغات شراب براى رسول خدا(ص)»
به حدیثى كه احمد بن حنبل در مسند خودر این زمینه نقل كرده توجه كنید كه پیامبر اكرم از دقت مشروب خوارى نیز بدور نمانده است ولى سازندگان حدیث چون دیده اند كه مسئله حرمت شراب از مسائلى است كه صریحا در قرآن مجید آمده است و نمى توان گفت كه رسول خداحتى در آخر عمرش هم شراب مى خورد لذامى خوارگى رسول خدارابه دوران قبل از تحریم محضر دانسته اند و از نافع چنین آورده اند كه پدرش كیان در زمان پیامبر تجارت مشروب داشت و در یكى از سفرهایش از شام چند مشك شراب براى فروش به مدینه آورده بوبه خدمت پیامبر (ص) آمده عرضه داشت یا رسول اللّه براى تو شراب خوبى آورده ام رسول خدا(ص) فرمو كسان! پس از آنكه مسافرت كردى شراب خوردن حرام و ممنوع گردید.
«موسى لانه مورچه ها راآتش مى زند»
ابو هریره نقل مى كند كه مورچه اى پاى یكى از پیامبران رانیش زد آن پیامبر هم ناراحت شد و دستور داكه لانه مورچه ها راآتش زدند در این هنگام از طرف خداوند توبیخى به دین صورت صادر گردید كه: اى پیامبر آیا به جهت نیش زدن یك مورچه امتى راكه تسبیح خدامى گویند آتش مى زنى!(11)
و بنا به مزمون حدیث دیگرى كه در صحیح ترمذى آمده است و قسطلاتى و ابن حج نیز آن راتأیید نموده اند این پیامبر قسى القلب كه هزاران مورچه و ذى روح رابه جرم نیش زدن یك مورچه به آتش كشیده است همان «موسى» پیامبر خدابوده است.(12)«حدیث توهین آمیز به ساحت مقدس سلیمان پیامبر»
أبو هریره روایت مى كند: «سلیمان بن داوعهد كرهر آینه شبانگاه با صد زن مباشرت كنم كه هر یك فرزندى رابه دنیا آوركه در راه خداكار زار كند. فرشته به او گفت: بگو اگر خدابخواهد ولى او نگفت و چون شبانه با آنان مباشرت كرتنها یكى از آن صد زن نیمى از انسان رابه دنیا آورد. ابو هریره گوید: پیامبر فرمواگر لفظ «اگر خدابخواهد» رابه زبان جارى كرده بوگناهى از او سر نزده و امید به قضاى حاجتش مى رفت.(13)
احادیث توهین آمیز به ساحت مقدس پیامبران قبل از بعثت:
در این فصل مى خواهیم قیافه پیامبر اسلام رااز دیدگاه صحاح بشناسیم در دوران قبل از بعثت، نسبت هاى ناروائى كه صحاح در این دوران به پیامبر اكرم داده اند از جمله:
1- در صحیح مسلم پدر و مادر پیامبر رامشرك معرفى نموده و چنین نقل مى كنند: مردى بوبه رسول خدا(ص) عرضه داشت یا رسول خداپدر من در كجاس پیامبر او راصداكرد و فرمود: پدر تو در آتش است چون آن مرد رفت پیامبر او راصداكرد و فرمود: پدر من و پدر تو هر دو در آتش هستند.(14)
2- ابو هریره مى گوید: پیامبر (ص) قبر مادرش رازیارت نمود و گریه كرد و كسانى راكه در اطراف آن حضرت بودند به گریه انداخت آن گاه رسول خدا(ص) فرمو من از پروردگارم اجازه خواستم تا درباره مادرم طلب مغفرت كنم چنین اجازه اى به من داده نشد و از خدادر خواست كردم اجازه دهد تا قبر مادرم رازیارت كنم این در خواست مراپذیرفت شما نیز قبرها رازیارت كنید كه زیارت قبور یادآور مرگ است.(15)
سازندگان این دو حدیث خواسته اند بار سنگین ننگ خانوادگى و پدران خویش راكه در جبهه هاى جنگ در راه تحكیم و حفظ آئین شرك و بت پرستى مى جنگیدند افرادى راكه در مقابل قرآن و پیامبر ایستادگى نموده و با شدن به عالم دیگر رخت بر بستند، آرى سازندگان این احادیث خواسته اند ننگ خانوادگى خورابدین صورت بر طرف سازند و این عقده حقارت رابه دینگونه حل نمایند كه پدر و مادر رسول خدارابا پدران خویش در یك صف و در یك ردیف قرار دهند.
آیا رسول خداگوشت حرام میخورد!
عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه آن حضرت قبل از دوران نبوت و بعثت (با زید بن عمر و بن نفیل) در دامنه كوه بلدح ملاقات نموو براى وى سفره اى پهن كركه در آن سفره گوشت هم وجوداشت و (زید) از خوردن آن گوشت ابا و امتناع ورزید و علت این خوددارى راچنین بیان داشت كه: من از این گوشتهایى كه شما به نام بتها و انصاب خوذبح مى كنید نمى خورم و من فقط از گوشت حیواناتى كه به نام خداذبح مى گردتناول مى كنم(16).
و حدیثى دیگر آمده است و در مسند احمد بن حنبل از نوفل بن هشام بن سعد بن زید آورده است كه: رسول خدابا ابو سفیان مشغول خوردن از آن گوشت بودند و از زید دعوت نموكه او نیز بخورد ولى زید نه تنها خودش از خوردن آن امتناع ورزید بلكه رسول خدا(ص) هم در این عمل از وى پیروى كرو از آن روز به بعد تا دوران انصاب و انصام ذبح مى گردید ترك نمود(17).مورخان و شرح حال نویسان نیز كه در قرن بعدى آمده اند این مطلب رااز این دو مدرك به اصطلاح معتبر و صحیح گرفته و در كتابهاى خونقل نموده اند(18).و دشمنان احادیث توهین امیز نقل میکردند
«اشتباه رسول خدادر نماز»
در صحاح نقل گردیده كه رسول خداگاهى در نماز سهو و اشتباه مى نموو گاهى در ركعات نماز كم و زیامى كرو گاهى نیز اصلا نماز چهار ركعتى رادو ركعت مى خواند.
ابو هریره نقل مى كند كه رسول خدایكى از دو نماز مغرب و عشاء رابا ما مى خواند و در سر دو ركعت سلام نماز راداو از جاى خوبلند شد و مانند آدم خشمناك به درخت خشكى كه در وسط مسجد انداخته شده بوتكیه نموو دست راستش راروى دست چپش گذاشت مردم گفتند آیا نماز كوتاه شده است ابوبكر و عمر نیز در میان مردم بوده ولى ترس مانع گردید كه آنان با پیامبر در این موضوع گفتگو كنند از مان مردم مردى به نام (ذوالیدین) كه دستهایش بلندتر بوعرضه داشت:یا رسل اللّه آیا نماز رافراموش كردى یا كوتاه گردیده است رسول خدافرمونه نماز كوتاه شده است و نه من فراموش كرده ام آنگاه رسول خداسوال كرآیا جریان آنچنان است كه ذوالیدین مى گویند عرضه داشتند بلى آنگاه رسول خدادر صف ایستاو آن ركعاتى كه نخوانده بجاى آورد و سلام نمز راداد.(19).
«شركت نمودن رسول خدادر نماز با حال جنابت»
ابو هریره نقل مى كند كه «اقامه نماز گفته شد و صفهاى جماعت منظم گردرسول خدا(ص) براى انجام دادن نماز در مسجد حاضر شد هنگامى كه در محراب قرار گرفت و مى خواست نماز راشروع كند به یادش آمد كه او جنب است آنگاه به ما فرمو: شما در جاى خوبایستید و صفها رابه هم نزنید و به خانه برگشت و غسل نمودر حالیكه قطرات آب غسل از سر و صورتش مى ریخت به مسجد آمد و به نماز ایستاد آنگاه ما نماز رابا او به جاى آوردیم...(20).
«آیا رسول خدا آیات قرآن رافراموش مى كند!از عایشه نقل مى كنند كه پیامبر اكرم صداى مردى راكه در مسجد قرآن مى خواند شنید و فرمود خدابر وى رحمت كند كه فلان و فلان آیه رابه یاد من انداخت كه از فلان سوره ساقط كرده بودم(21).و در حدیث دیگرى كه باز در صحین آمده است به جاى اسقطها انسیتها به كار رفته است یعنى فلان آیات راكه فراموش كرده بودم او به یامن انداخت(22). این حدیث از دروغهاى روشن و صریحى است كه نه با عقل سازش داو نه قرآن و سنت آن رامى پذیرزیرا.. كس كه در مقام نبوت آیاتى راكه بر وى نازل گردیده است فراموش كند و نتواند آنچه راكه معجزه جاودانى مذهب و آئینش مى باشد حفظ كند مسلم است كه چنین شخص در تبلیغ رسالت خودش مورشوق و اعتمانخواهد بوو به مقام رسالت صلاحیت نخواهد داشت و براى اهمیت این موضوع است كه در قرآن مجید نسیان و فراموشى در آیات از پیامبر نفى مى كند و مى گوید: «ستغفرك فلانسن» ما تو راخوانا به قرآن مى كنیم و هیچ فراموشى نمى كنى آرى این آیه نیز حدیث موربحث رامحكوم ساخته و حفظ رسول خدارادرباره آیات قرآن تضمین مى كند.
«احادیث دیگر»
در نهایت این بحث و تحقیق من منابع بعضى از احادیث توهین آمیز به ساحت مقدس پیامبر اكرم (ص) كه در صحاح اهل تسنن آمده ذكر خواهم كرد و از مطالب و حتى آن احادیث صرف نظر مى كنم زیراقباحت این سخن به قدرى روشن است كه حتى خوعلماى اهل سنت و شارحان «صحیحین» نیز به آن اعتراف دارند و اهانت بودن این نسبت رابه مقام نبوت و قبح این جریان رادرك كرده اند تا آنجا كه به مقام توجیه و تأویل آن برآمده و علتهاى خشك و اشمئزاز آورى ذكر نموده اند و در واقع به عذرهاى بدتر از گناه مرتكب شده اند.
1- رسول خداایستاده بول می كند(23)2- آوازه خوانى در خانه پیامبر(24)3- رسول خداهمسر خویش رابه تماشاى رقاصها دعوت مى كر!!(25)1- سنن ابن حاجه ج 2 ص 938 باب الغناء والدف حدیث 1898/2.
حدثنا ابوبكر بن ابى شبیه ثنا أبو اسامه عن هشام بن عروه ن ابیه عن عایشه قالت دخل على ابوبكر و عندى جاریتنا فى جوارى الانصار نعینینان بى تفاولت به الانصار قال ابوبكر... بمزمور الشیطان فى بیت البیتى (ص)! و ذلك فى یوم عید فقال البیتى (ص) یا ابابكر ان كل قوم عیداو هذاعیدنا.2- سنن ابن حاجه ج 2 ص 439 باب الغناء والدف
حدیث 1899/3 نیز همان مطلب بالا رامى رساند.3- سنن ابن حاجه حدیث 1900/4 نفس المصدر السابق
4- سنن ابن حاجه ج 1 ص 352 باب حالى جل فى امرته اذاكانت حائضا.حدیث 636/2
5- نفس المصدر السابق 637/3 حدیث ام سلمه شأن المرأة حال الحیض و شأدنا حال حیضها مع رسول اللّه (ص).6- البخارى كتاب الحیض باب مباشرة الحائض مسلم كتاب الحیض ابو داود كتاب الطهاره باب فى الرجل مصیب فها مادون الجماع.الترمذى كتاب الطهاره باب ما جاء فى مباشرة الارئض.
النسائى باب مباشرة الارض.از درگاه خداى متعالى خواستاریم: جمهرى اسلامى ایران راتا ظهور حضرت حجة بن الحسن العسكرى (ع) پاینده بدار. و افرعوانا ان الحمد اللّه رب العالمین.
________________________________________
1) سوره حج آیه 75.
2) سوره انعام آیه 124.
3) سوره هوآیه 62.
4) سوره انعام آیه 90.
5) طبقات ج 1 ص 32.
6) نهج البلاغه شرح ابن ابى الحدید.
7) تفسیر فخر رازى چاپ اول ج 17 ص 56.
8) صحیح بخارى ج 9 كتاب اعتصام بالكتاب والسنه باب ماكان النبى یسأل.
9) عن ابى هریره: ان النبى (ص) قال هم یكذب ابراهیم النبى قط الاثلاث كذبات ثنین فى ذات الله قوله: انى سقیم و قوله بل فعله كبیر هم هذاو واحدة فى شأن ساره.
صحیح بخارى جلد 4 كتاب بدء الخلق باب قول اللّه و اتخذ اللّه ابراهیم خلیلا
صحیح مسلم ج 7 كتاب الفضائل باب فى فضائل ابراهیم الخلیل.
10) صحیح بخارى ج 2 كتاب الجنایر باب مى احب الدخن فى الارض المقدسة.
صحیح بخارى ج 4 كتاب بدء الخلق باب وفات موسى و ذكره بعد.
صحیح مسلم ج 7 باب فضائل موسى.
11) قرصت نحلة نبیا فى الانبیاء فاصر النحل فاصر بقریة النحل فاحرمت فا وحى اللّه اللّه انا قرصتك نحله احرقت امه الاهم تسبح الد.
12) ارشاالسارى ج 6 ص 114 فتح البارى ج 7 ص 168.
13) بخارى 3/76 كتاب النكاح باب قول الرجل لاطوفن 1- مسند احمد 2/229.
14) صحیح مسلم ج 1 كتاب الایات باب بیان انا فى مات على الكفر و فوقى النار.
سنن ابن حاجه ج 1 حدیث 1572 سنن ابى داود ج 2 ص 532.
15) صحیح مسلم ج 3 كتاب الجنائن سنن ابى داود ج 2 ص 195.
16) بخارى ج 7 باب ماذبح على النصب و الاصنام.
17) مسند احمد ج 1 ص 189.
18) مثلا ابن عبدالبر در استیعاب و ابو الفرج اصفهانى.
19) صحیح بخارى ج 1 كتاب الصلاه
صحیح بخارى ج 2 باب اذامسلم فى ركعتین
صحیح بخارى ج 8 باب فى كلبر فى سجدتى الهو
صحیح بخارى ج 9 باب حاجاء فى اجازه فى اجازه خبرالواحدلصدوق فى الاذان
صحیح مسلم ج 2 باب الهو فى لصلوه و السجودله.
20) صحیح البخارى ج 1 كتاب الغسل، كتاب بدء الاذان
صحیح المسلم ج 2 كتاب الصلاه
سنن ابى داود ج 1 باب فى الجنب یصلى بالقوم هوناس.
21) صحیح بخارى ج 8 كتاب الدعوات صحیح بخارى ج 3 كتاب الشهادات باب شهادة الاعمى.
22) صحیح مسلم ج 2 كتاب فضائل القرآن حیح بخارى ج 6 كتاب فضائل القرآن.
23) صحیح بخارى ج 1 كتاب الوضوع باب البول عند صاحبه.
صحیح بخارى ج 3 باب الوقوف و البول عند سباحه القوم.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:39
اهل بیت
«ان الله و ملائکة یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا
تسلیما» این جمله بیانگر وجوب صلوات است. یعنی زمانی که خداوند و ملائکه ی
او، بر رسول خاتم (صلی الله علیه و آله وسلم) درود می فرستند، انسانها نیز
وظیفه دارند که طبق فرمان خداوند که فرموده است «صلوات» بر ایشان درود
فرستند.
امّا سوال اینجاست که چه ویژگیهایی در رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، وجود دارد که باعث واجب شدن صلوات برای ایشان گشته است.
1. حضرت خاتم، اسوه و الگوی نمونه
انسان
همیشه در زندگی خود به دنبال الگوهایی است، که بتواند او را از بیراهه و
ناملایمات زندگی نجات دهد به همین جهت به آدم ها و شخصیت های اطراف خود، چه
آن هایی که در گذشته بوده اند، چه در زمان حال نظر دارد و از آن ها
الگوپذیری می کند.
انسان واقع بین و آرمان گرا می داند که برای پیمودن
راه درست زندگی باید از کسی الگو بگیرد که هم خود در مسیر صحیح گام بردارد ،
و هم دلسوز و مهربان باشد . و چون عمر قابل بازگشت نیست وانسان توان تجربه
و قابلیت درک عمیق تجربیات گذشته خود و موضوعات مرتبط با آن را ندارد ،
این الگو باید خود آگاهی های کامل از انسان و عوالم آن (دنیا و آخرت)و
ارتباط آن ها با یکدیگر برخوردار باشد.
خداوند به این نیاز انسان پاسخ
داده است و برای او الگو و راه گشایی را معرفی می کند. خداوند در قرآن
بارها و بارها جامعه بشری را تشویق می کند تا سخن های دیگران بشنوند و با
تعمق بهترین هایش را انتخاب کند. و از سوی دیگر برای انتخاب ها ملاک می دهد
و بیان می کند که بهترین گفته ها ، گفته کسی است که مردم را به الله (خود
خدا) دعوت کند و به مضمون دعوت (پیام اصلی دعوت) خویش عمل کند و آن ها را
به اجرا دربیاورد.
شعاری برخورد کردن از اهداف کسی که الگو و راه بلد
جمعی می شود، نیست. دیگران را گرد خود جمع کردن و بزرگ کردن شخصیت خود و
افراد را به خود فراخواندن را نمی خواهد و برای آن تلاشی نمی کند، بلکه
صرفا خدا را معرفی می کند و برای رسیدن به او واسطه می شود.
و باز با صدایی رسا و از روی رحمت می فرماید:
" و لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة "
"به یقین برای شما در زندگی پیامبر خدا سرمشق نیکویی است. ...."
2.
آن را چراغی روشن معرفی می کند . او چراغی روشن است که جامعه کوردل بشری
را از طلمت و تیرگی می رهاند و انسان سرگشته امروز و جاهل دیروز را در
مسیری هموار و همراه با علم و آگاهی و رشد قرارمی دهد. و در این مسیر
هدایت را قطع نمی کند و همیشه دائمی است . همراهی با او عین در راه بودن
است.
و این مقام را فقط وجود نازنین رسول خدا محمد مصطفی ( صلی الله
علیه واله وسلم ) داراست و اوست که به این درجه و مقام رسیده است و به سبب
همین ، ما به اطاعت از او امر شده ایم زیرا اطاعت از او در حقیقت اطاعت از
خداست.
او اراده ای جز اراده حق ندارد و علم و اراده او همان علم و
اراده خداست و در حقیقت اطاعت از او و اهل بیت او عین توحید است . آن ها جز
حق نمی گویند و جز حق نمی خواهند .و حتی آنجا که از جانب خود می گوید و
حکم می کند ، گر چه رأی اوست ولی در حقیقت ارائه نظر حق است .و خداوند این
اجازه را به او داده است .
3. پیامبر رحمت
یکی دیگر از ویژگی های
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) که منحصرا بر ایشان اطلاق می شود ،
رحمت و رأفت بی مانند ایشان است . او کسی است که همگان از رحمت او
برخوردارند؛وقتی خداوند در قرآن می فرماید : " رسولا من انفسکم .... "
اشاره به همین مطلب دارد . خداوند نمی گوید ، از مؤمنان ؛ بلکه می گوید
رسولی از خود شما .
یعنی همراه با درد و رنج شما . همراه با دغدغه های
شما . رسولی که سوز و گداز هدایت و سعادت ما را دارد و لحطه ای از ما غافل
نیست . رسولی که سایه رحمت و رأفتش برای همه گسترانیده شده و می توانند از
آن بهره مند شوند و هدایت گردند . و این بهره مندی و هدایت به میزان معرفت
و ایمان هر انسانی بستگی دارد . و چه میزان دست ها و آغوشت را برای پذیرش
این سعادت همایونی باز کرده ای؟!
کار او تلاوت قرآن و رها کردن آن نیست
. او آیات را تلاوت می کند ، روح انسانی را صفا می دهد و او را از زشتی ها
و تیرگی ها می رهاند و تولدی دیگر در او رخ می دهد . دست یاری او همیشه با
انسان همراه است . او می آموزد . تعلیم می دهد و عامل پرورش است تا او را
آگاه کند و از جهل نجات دهد.
وظیفه وظیفه سنگینی ست . وظیفه او رساندن
انسان ها یه سر منزل مقصود است و تلاش می کند تا انسان را از منجلاب کفر و
نفاق، جهل، خشونت، قساوت و آدمکشی که گریبان گیر همه آحاد جامعه جاهلی آن
روز بود، نجات دهد و فلاح و رستگاری را برای آن ها به ارمغان آورد.
رنج
بزرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) این بود که بر تمامی پیامبران پیشی
گرفت و آنقدر در راه هدایت مردمش رنج می کشید که خداوند می فرماید:
:"گویا داری جان می بازی ...."
و برای آرامش او می فرماید :
"وطیفه تو فقط تذکر است ...."
اصرار بر هدایت انسانها
پیامبر
مهربان ، پیامبر خوبی ها این گونه توسط خدا معرفی می شود:" رسولی برای شما
از خودتان آمده که گناهان شما برای او سنگین و گران است و بر هدایت و
رستگاری شما حریص است . او با مؤمنان مهربان و رحیم است . "
4.پدر امت
خود پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در معرفی خود چنین می فرمایند:
"من و علی پدران این امت هستیم " و لازمه پدری ، سرپرستی و ولایت است.
پدر
انتظار جبران زحماتش را از فرزندانش ندارد و هیچ مزد و اجری را طلب نمی
کند و رنج های آن ها را بجان می خرد تا ذره ای او در راه بیاید و بماند .
برای تمام این سختی های بجان خریده ، برای تمام این خون دل های خورده ،
برای تمام داغ های دیده در طول زندگی پرمخاطره اش ، تنها چیزی که می طلبد
دوستی با خدای خودمان و اطاعت او اوست . او می خواهد که اهلش را دوست
بداریم و مطیع اوامر آن ها باشیم .
تمام اجر و مزد رسول خدا همین است !
این اجر و مزد برای کیست؟برای او ؟ یا برای خودمان ؟ مطمئنا برای خودمان
.این چنین شخصی شایسته است که خدا و ملائک درود رسان او باشند." ان الله و
ملائکة یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما"
منبع : موعود
دوشنبه 9/11/1391 - 2:34
اهل بیت
عبدالکریم تبریزی
روز مبعث آغاز رسالت حضرت ختمى مرتبت صلىاللهعلیهوآله، نشاطى روحافزا بر عالم هستى دمیده شد. در آن روز با بعثت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله زیباترین و کاملترین نقش جهان بشریت به ظهور رسید و بهترین فضیلتها و خصلتهاى پسندیده اخلاقى به آدمیان غرق در جهالت و هواپرستى، عطا گردید.
حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله در تبیین اهمیت اخلاق خوب فرمود: «بُعِثْتُ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ وَمَحاسِنِها؛ به پرورش اخلاق کریمانه و نیکو مبعوث شدهام.»
بىتردید، تمام صفات کمالى و فضائل اخلاقى در وجود مقدس آن حضرت بىکم و کاست جمع شده بود؛ چرا که آن بزرگوار دست پرورده پروردگار و گل سرسبد جهان هستى و کاملترین انسان روى زمین است. شجاعت، عدالت، صداقت، امانت، عطوفت و مهر و محبت، حسن خلق و در یک کلام، تمام ویژگیهاى پسندیده انسانى، به نحو احسن و اتمّ در شخصیت آن جناب نمایان بود.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ تَعالى خَصَّ رَسُولَهُ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ فَامْتَحِنُوا اَنْفُسَکمْ فَاِنْ کانَتْ فیکمْ فَاحْمِدُوا اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَارْغَبُوا اِلَیهِ فى الزِّیادَةِ فیها؛
خداوند متعال رسول خویش را به اخلاق نیکو مخصوص گردانید. پس شما خود را امتحان کنید، اگر اخلاق نیک آن حضرت را در خود یافتید، حمد خداى عزیز و جلیل را به جا آورید و از خدا بخواهید تا آن را در شما بیافزاید.» آن گاه امام صادق علیهالسلام در ادامه، ده خصلت والا از ویژگیهاى اخلاقى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به این ترتیب برشمرد: یقین، قناعت، بردبارى، شکر، حلم، حسن خلق، سخاوت، غیرت، شجاعت و جوانمردى.
تمام این اوصاف زیبا برگرفته از آموزههاى وحى بود که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در رفتار و اخلاقش جلوهگر ساخته بود تا آنجا که معروف شده: او قرآن مجسم است.
مهرورزى و حسن خلق آنچنان در وجود حضرتش مىدرخشد که دوست و دشمن را به تحیر واداشته است؛ اما مهمترین نکته آموختنى از سیره نبىّ مکرّم اسلام صلىاللهعلیهوآله این است که آن وجود با عظمت با این حال، همواره دعا مىکرد که: «اَللّهُمَّ حَسِّنْ خُلْقى؛ خدایا! اخلاقم را زیبا گردان!»؛ «اللَّهُمَّ جَنِّبْنى مُنْکراتِ الاَْخْلاقِ؛ پروردگارا! مرا از اخلاق زشت دور بگردان!»
بنابراین، برماست که با رویکردى دوباره به سیره و سنت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در سالمسازى جامعه و آرامش روحى مسلمانان تلاش کنیم و بکوشیم خلق و خوى نبوى صلىاللهعلیهوآله را در اجتماع مسلمانان گسترش دهیم و جسم و جانمان را با اخلاق زیباى آن حضرت جلا بخشیم.
در سطور آینده گزارشهایى مستند را از رفتار پسندیده حضرت خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآله به نظاره مىنشینیم، به این امید که در معاشرتها و رفتارهاى اجتماعى و فردى خود از آن شیوه بهره گیریم.
امام ششم علیهالسلام فرمودند: «اِنّى لاََکرَهُ لِلرَّجُلِ اَنْ یمُوتَ وَقَدْ بَقِیتْ عَلَیهِ خَلَّةٌ مِنْ خِلالِ رَسُولِ اللّهِ لَمْ یأْتِها؛ من دوست ندارم که مسلمانى بمیرد، مگر اینکه تمام آداب و سنن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را [ولو یکبار] انجام دهد.»
خُلق نبوى در کلام امام حسن علیهالسلام
امام حسن مجتبى علیهالسلام به نقل از دایى خود، هند بن ابى هاله، خلق و خوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را توصیف کرده است؛ آن حضرت در فرازى از سخنان خود مىگوید:
«رسول خدا صلىاللهعلیهوآله با غصهها قرین بود و دائما در اندیشه و تفکر به سر مىبرد. لحظهاى راحتى نداشت و اکثر اوقات ساکت مىنشست و جز در مواقع ضرورى حرف نمىزد. کلامش کوتاه و جامع و وافى به تمام مقصود بود. خُلقش نرم بود و به کسى ذرّهاى جفا نمىکرد. کسى را حقیر نمىشمرد. نعمت ـ هرچند ناچیز ـ در نظرش بزرگ مىنمود و هیچ نعمتى را مذمّت نمىکرد. نه تنها طعامها را مذمت نمىکرد، بلکه تعریف هم مىنمود. دنیا و ناملایمات آن، هرگز آن حضرت را به خشم نیاورد؛ اما اگر حقى پایمال مىشد، از شدّت خشم کسى او را نمىشناخت و از کسى و چیزى پروایى نداشت تا آنکه صاحب حق را یارى کند.»
رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله همواره مىفرمود: «اِنَّکمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأَمْوالِکمْ فَسَعُوهُمْ بِاَخْلاقِکمْ؛ شما هرگز نمىتوانید با اموال خود مردم را از فشارهاى زندگى برهانید. پس با اخلاق خود [در زندگى] آنان توسعه دهید.»
چون وا نمىکنى گرهى، خود گره مباش ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست
پیامبر اکرم در کلام امام حسین علیهالسلام
امام حسین علیهالسلام مىفرماید: از پدرم على علیهالسلام در مورد شیوه معاشرت شما هرگز نمىتوانید با اموال خود مردم را از فشارهاى زندگى برهانید. پس با اخلاق خود [در زندگى] آنان توسعه دهید.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله درباره همنشینانش پرسیدم. پدرم فرمود: آن حضرت دائما خوشرو و خوشخوى و نرمسخن بود و خشن و درشتخو و سبکسر و عیبجو نبود و کسى را زیاد مدح نمىکرد و از چیزى که به آن رغبت نداشت، تغافل مىکرد؛ به طورى که دیگران نه از آن ناامید و نه مأیوس مىشدند. آن حضرت خود را از سه چیز دور مىداشت؛ جدال، پرحرفى، و گفتن سخنان بىفایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مىکرد: هرگز کسى را سرزنش نمىکرد، عیبشان را فاش نمىساخت و در جستجوى لغزشها و خطاهاى دیگران نیز نبود.
راز توفیق پیامبر صلىاللهعلیهوآله در تبلیغ
خداوند متعال در قرآن کریم خلق زیباى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله را چنین مىستاید: «اِنَّک لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»؛ «اى پیامبر! تو داراى خلق بزرگى هستى.»
با بررسى کوتاهى در سیره و تاریخ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىتوان به این نتیجه رسید که راز موفقیت آن سرور کائنات در انجام رسالت خطیر خویش، بیش از هر عاملى، حُسن خلق و رفتار نیک آن حضرت بود که سبب گسترش و نفوذ آیین وى در اعماق جانها و در نواحى مختلف جهان شده است. رسول مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله با این راهکار که از کلام وحى آموخته بود، نه تنها به جذب انسانهاى مستعد و آماده هدایت مىپرداخت، بلکه دشمنان قسم خوردهاش را نیز تبدیل به دوستان صمیمى مىنمود.
آن حضرت این آیه قرآنى را همیشه نصب العین خود قرار مىداد که: «وَلا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّیئَةُ ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَینَک وَبَینَهُ عَداوَةٌ کاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمیمٌ، وَما یلَقّاها اِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَما یلَقّاها اِلاّ ذُو حَظٍّ عَظیمٍ»؛ «هرگز نیکى و بدى یکسان نیست. [رفتارهاى بد را] با آنچه که بهتر است دفع کن! در آن صورت [خواهى دید که] همان کسى که بین تو و او دشمنى است، بهترین دوست تو خواهد شد؛ اما جز کسانى که بردبارى دارند، به این مقام نمىرسند و همچنین به این مقام والا دست نمىیابند، جز کسانى که سهم بیشترى [از ایمان] دارند.»
? ابن عباس مىگوید: حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله در مقابل رفتارهاى تند و خشن و جاهلانه، آن چنان صبور و بردبار بود که سختترین دشمنانش را تبدیل به عاشقان دلباخته مىنمود.
روزى آن حضرت در مسجد نشسته بود و یاران و اصحاب نیز در اطرافش حلقه زده بودند. ناگاه عربى بادیه نشین از در مسجد وارد شد. او که شمشیرى به کمرش بسته بود و سوسمارى را در دامن داشت، خطاب به جمع حاضر گفت: محمد دروغگوى جادوگر، کدام یک از شما هستید؟ دوستان پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواستند او را ادب کنند، اما پیامبر صلىاللهعلیهوآله جلوگیرى کرد و فرمود: یا اَخَا الْعَرَبْ مَنْ تُریدِ؛ اى برادر عرب! با که کار دارى؟ گفت: با محمد ساحر کذّاب! حضرت فرمود: محمد منم، اما نه ساحرم نه کذّاب؛ بلکه فرستاده خداوند هستم. اعرابى که با مشاهده نیک رفتارى و جمال دلرباى حضرتش تحت تأثیر قرار گرفته بود، اظهار داشت: سوگند به لات و عزّى! اگر زیبایى رفتار و گفتارت را ندیده بودم، این شمشیر را از خون تو سیراب مىکردم. اما این را بدان تا این سوسمار به تو ایمان نیاورد، من به آیین تو نخواهم گروید.
در آن حال، سوسمار را از آستین خود بیرون آورد و در مقابل رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله رها کرد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سوسمار خطاب کرد: اَیها الضَبّ، اى سوسمار! حیوان با صداى فصیح پاسخ داد: لبیک یا رسول اللّه. فرمود: مَنْ اَنَا؛ من کیستم؟ گفت: اَنْتَ رَسُوُلُ اللّه؛ تو فرستاده خدایى. در آن لحظه اعرابى بادیه نشین با کمال تواضع و احترام شهادتین را بر زبان جارى کرد و سپس اظهار داشت: یا رسول اللّه! هنگامى که از در مسجد وارد شدم، در دل هیچ کس را به اندازه تو دشمن نمىداشتم؛ اما حالا که مىروم، هیچ کس را به قدر تو دوست نمىدارم.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله این پیام حیاتبخش را به مسلمانان گوشزد مىکرد که: «عَلَیکمْ بِحُسْنِ الْخُلُقِ فَاِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ فِى الْجَنَّةِ لا مَحالَةَ وَاِیاکمْ وَسُوءَ الْخُلُقِ فَاِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ فِى النّارِ لا مَحالَةَ؛
سعى کنید خوش خلق باشید؛ زیرا سرانجام آن، خواه ناخواه بهشت است و از بدخلقى بپرهیزید که خلق بد، خواه ناخواه صاحبش را به آتش سوق خواهد داد.»
? پس از جنگ حنین که در سال هشتم هجرى در طائف واقع شد، مسلمانان با پیروزى کامل و به دست آوردن غنائم و اسیران بسیار از دشمن به مدینه بازگشتند.
در میان اسیران از طایفه «طىّ» دخترى دیده مىشد. او به پیامبر عرضه داشت: من سفانه، دختر «حاتم طائى» هستم. پدر من شخصى آزاد مرد و سخى بود و بىپناهان را پناه مىداد، اسیران را آزاد مىکرد، مهمان نواز بود و در رفع نیازهاى بیچارگان و نیازمندان مىکوشید. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: اى دختر! این صفات از صفات مؤمنان راستین است. اگر پدرت مسلمان بود، براى او طلب آمرزش و رحمت مىکردم.
آنگاه حضرت خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآله به خاطر اینکه پدر آن دختر اسیر داراى رفتارى نیک و صاحب فضائل اخلاقى بوده است، او را آزاد کرد و با احترام شایانى به محلى که دوست داشت، اعزام نمود.
این دختر بعد از آزادى از قید مسلمانان شدیدا به اسلام و رهبر آسمانى آن علاقهمند گردید. و وقتى که احساس نمود برادرش عدى بن حاتم طائى براى فرار از اسلام، به شام گریخته و با همکیشان خود، در آنجا اقامت گزیده است، او را به رفتن به مدینه و ملاقات با پیامبر صلىاللهعلیهوآله تشویق کرد. عدى نیز با شنیدن اوصاف زیباى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تصمیم گرفت آن حضرت را در مدینه از نزدیک ملاقات کند.
عدى مىگوید: وقتى وارد مدینه شدم، به مسجد رفتم و به محضر پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسیدم. چون مرا شناخت، از جا برخاست و مرا به خانهاش برد. در بین راه، زنى سالمند و ناتوان سر راهش آمد و خواستهها و حاجات خود را به پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیان کرد.
در مدتى که آن زن سخنان خود را مىگفت آن حضرت روى پا ایستاده بود و به حرفهاى او به دقت گوش مىکرد و با کمال مهربانى به او جواب مىداد.
من در دلم گفتم: به خدا سوگند! روش این مرد، روش یک زمامدار دنیا طلب نیست. چون وارد خانه شدیم که منزلى بىپیرایه و ساده بود، در آنجا تشکى از لیف خرما داشت، آن را به روى زمین گسترد و به من فرمود: روى آن بنشین! گفتم: شما بنشینید. قبول نکرد و مرا روى آن نشانید و خود روى زمین نشست. در دل گفتم: به خدا قسم! او را نمىتوان یک سلطان قلمداد کرد. چون نشستم، لب به سخن گشود و اسرارى از زندگى مرا بازگو کرد که هیچ کسى از آنها اطلاع نداشت.
بدین ترتیب، عدى بن حاتم بعد از آشنایى با اخلاق و رفتار پسندیده رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مسلمان شد و با اخلاص تمام به دفاع از ارزشهاى الهى پرداخت. او که سرپرست قبیله بزرگ طىّ بود، تمام امکانات قبیلهاش را در اختیار دین اسلام نهاد و بعد از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله، خود، پسرانش و افراد قبیله طى را به عنوان سربازان فداکار على علیهالسلام به کار گرفت. سه پسر وى به نامهاى طرفه، طریف و طارف در جنگ صفین و در رکاب على علیهالسلام به شهادت رسیدند.
?بریدة بن خصیب نیز از اهالى مدینه بود. وى در میان قوم خود از موقعیت والایى برخوردار بود و به شجاعت و شهامت شهرت داشت. اولین ملاقات او با پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله داستانى شنیدنى دارد که نشانگر تأثیرگذارى عمیق اخلاق عظیم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله در نهاد افراد است.
بریده هنگامى که خبردار شد مشرکانِ قریش جایزه ارزشمندى (صد شتر) براى دستگیرى محمد صلىاللهعلیهوآله تعیین کردهاند، به جستجوى آن حضرت پرداخت. او اطلاع یافت که پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مکه خارج شده و به سوى مدینه در حال حرکت است. به همراه هفتاد سوار از قبیله بنى سهم براى دستگیرى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و تحویل وى به مشرکان مکه به راه افتاد و در نزدیکیهاى مدینه با آن حضرت رو به رو گشت. از آنجایى که آن بزرگوار هیچ وقت عادت نداشت که فال بد بزند، بلکه گاهى تفأل مىکرد و فال خوب و امید دهنده مىزد. به همین جهت، هنگامى که او را دید، در اولین برخورد از او پرسید: کیستى و نامت چیست؟ گفت: بریده.
حضرت به ابابکر که همراهش بود رو کرد و فرمود: اَبْرَدَ اَمْرُنا وَصَلَحَ؛ کار ما آسان گردیده و حال ما بهتر شد. دوباره پرسید: از کدام قبیلهاى؟ او پاسخ داد: از قبیله اسلم. فرمود: سَلُمنا؛ سالم ماندیم. براى بار سوم سؤال کرد: از کدام تیره قبیله اسلم هستى؟ او گفت: از بنى سهم. رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: خَرَجَ سَهْمُک؛ قرعه به نامت درآمد (و موفق و پیروز خواهى بود).
وقتى بریده این اخلاق زیبا و سخنان دلانگیز و روحافزا را از بیان جذّاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله مشاهده کرد، بىاختیار از عمق جان شیفته رفتار و کردار آن حضرت گردید. آنگاه از حضرت پرسید: تو کیستى؟ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: من محمد بن عبداللّه، فرستاده خداوند هستم. بریده و همراهانش در همان لحظه شهادتین را گفتند و مسلمان شدند.
او آن شب همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود و صبحگاهان عرض کرد: یا رسول اللّه! بدون پرچم وارد مدینه نشو! در همان ساعت عمّامه خود را از سر باز کرد و به نیزهاش بست و در پیش روى پیامبر صلىاللهعلیهوآله حرکت کرد. در وسط راه از پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواهش کرد که: «یا رسول اللّه! به من افتخار میزبانى بده و در منزل من اقامت کن! حضرت فرمود: شتر من بدانجا که مأمور است خواهد رفت. بریده گفت: حمد و سپاس خداى را که قبیله بنى سهم بدون اجبار مسلمان شد و رستگار گردید.
بریدة بن خصیب اسلمى در اسلام به مرتبهاى از ایمان و کمال رسید که از خواص یاران پیامبر صلىاللهعلیهوآله گردید. او در ردیف 12 نفر صحابه ممتازى است که بر ضد غصب خلافت شورید و از مقام ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام در سختترین لحظات تاریخى دفاع نمود.
رهبرى درد آشنا و خدمتگزار
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله روزى با یکى از یارانش در صحراى مدینه قدم مىزد که پیرزنى را بر سر چاهى مشاهده نمود، او مىخواست از چاه آب بکشد و به خیمهاش ببرد، اما در کار خود ناتوان بود، حضرت نزدیک رفت و فرمود: اى مادر! مىخواهى برایت از چاه آب بکشم؟ بانوى سالخورده از پیشنهاد پیامبر صلىاللهعلیهوآله خوشحال شد، این آیه را قرائت کرد: «اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لاَِنْفُسِکمْ»؛ «اگر نیکى کردید، به خودتان نیکى کردهاید.»
حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله بر سر چاه آمده و مشک را پر از آب کرد و تا خیمه آن پیرزن حمل نمود. شخصى که همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود، هرچه اصرار کرد که: یا رسول اللّه! اجازه بده مشک را من حمل کنم، حضرت قبول نکرد و فرمود: من به تحمل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم.
بعد از اینکه پیامبر خداحافظى نمود و به راه افتاد، پیرزن به فرزندانش گفت: مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید! آنها با تعجب پرسیدند: اى مادر این مشک سنگین را چگونه به خیمه آوردى! او پاسخ داد: جوانمردى شیرین سخن، زیبا روى و خوش خوى با کمال مهربانى آن را به اینجا آورد. آنها وقتى پیامبر را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست و پاى حضرتش افتادند و عذر تقصیر خواستند. پیامبر صلىاللهعلیهوآله آنان را دعا کرد و با لطف نبوى آنان را نوازش کرد.
در اوج انسانیت
انس بن مالک مىگوید: ده سال خدمتگزار خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآله بودم، هرگز به من تندى نکرد. روزهایى که روزه مىگرفت، با مقدار کمى شیر یا نان آب زده افطار مىکرد. اتفاقا یکى از شبها، پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دیرتر از معمول به خانه آمد. من فکر کردم آن حضرت مهمانى رفته، شیر را خوردم.
ساعتى بعد تشریف آورد. من از کسانى که همراه حضرتش بودند، پرسیدم، آیا رسول خدا صلىاللهعلیهوآله افطار کرده است؟ گفتند: نه. بسیار غمگین شدم و خوف آن داشتم که مبادا حضرت غذاى خود را بطلبد و من شرمنده شوم، ولى تا اذان صبح، سخنى در اینباره نگفت و روز بعد همبا شکمى گرسنه روزه گرفت.
آن بزرگوار با اصحاب خود، دوستانه عمل مىکرد. با آنها گفتگو مىکرد. کودکانشان را مورد نوازش قرار مىداد و روى زانوى خود مىنشانید. بیماران را عیادت مىکرد و در لباس و خوراک، بین خود و غلامان و کنیزانش امتیازى قائل نمىشد.
اگر سواره بود، به کسى اجازه نمىداد در رکابش پیاده راه بپیماید، یا او را سوار مىکرد یا مىفرمود: تو برو! در فلان نقطه یکدیگر را ملاقات مىکنیم.
عاقبت زیانبار بدخلقى
رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «سُوءُ الْخُلْقِ یفْسِدُ الْعَمَلَ کما یفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ؛ بدخلقى، اعمال نیک را ضایع مىکند، همچنان که سرکه عسل را فاسد مىسازد.»
حسن خلق و عاقبت به خیرى
امام سجاد علیهالسلام مىفرماید: سه نفر از مشرکین قسم خورده بودند که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را به قتل برسانند. آنان براى اجراى مقصود شوم خود در اطراف مدینه کمین کرده و در انتظار فرصت بودند. على علیهالسلام از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله مأموریت یافت تا شرّ آنان را دفع کند. به همین منظور، براى مقابله با آنان به بیرون مدینه رفت.
امام بعد از درگیرى با آنان با پیروزى کامل برگشت و با سه شتر و دو اسیر و سه اسب و یک سربریده به محضر پیامبر صلىاللهعلیهوآله وارد شد. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یکى از اسیران را احضار کرد و فرمود: شهادتین بگو و به دین اسلام سعى کنید خوش خلق باشید؛ زیرا سرانجام آن، خواه ناخواه بهشت است و از بدخلقى بپرهیزید که خلق بد، خواه ناخواه صاحبش را به آتش سوق خواهد داد.
ایمان بیاور! او گفت: کندن کوه ابوقبیس بر من راحتتر از این است که مسلمان شوم و به رسالت تو شهادت دهم. پیامبر دستور قتل وى را صادر کرد. سپس دومین اسیر را احضار نمود و اسلام را بر وى عرضه نمود. او نیز از مسلمان شدن امتناع ورزید و گفت: کشته شدن براى من بهتر از مسلمان شدن است؛ مرا به رفیقم ملحق سازید.
هنگامى که على علیهالسلام خواست گردن او را به دستور پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بزند، جبرئیل نازل شد و به پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله عرضه داشت: «یا مُحَمَّدُ اِنّ رَبَّک یقْرَئُک السَّلامَ وَیقُولُ لا تَقْتُلْهُ فَاِنَّهُ حَسَنُ الْخُلْقِ، سَخِىٌّ فى قَوْمِهِ؛ اى محمد! پروردگارت به تو سلام مىرساند و مىگوید او را مکش، زیرا که او فردى خوش خلق و در میان قوم خود سخاوتمند است.»
پیامبر به على علیهالسلام فرمود: یا على! دست نگهدار و او را نکش و آزادش کن! آن مرد با تعجب پرسید: چرا مرا مثل رفیقم نکشتید و آزاد کردید. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: پیک خدایم به من خبر داد که تو داراى دو خصلت ارزنده مىباشى که پروردگارم آنها را دوست دارد: خوشخلقى و سخاوت.
با شنیدن این سخن، او شهادتین را بر زبان جارى کرد و اسلام آورد. پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «هذا مِمَّنْ جَرَّهُ حُسْنُ خُلْقِهِ وَسَخاؤُهُ اِلى جَنّاتِ النَّعیمِ؛ این مرد از افرادى است که حسن خلق و سخاوتش او را به بهشت برین کشانید.»
. او مردى بزرگوار، شریف، فصیح و محدث بود و از شوهر قبلى حضرت خدیجه علیهاالسلام به نام ابى هالة بن زراره تمیمى متولد شده بود. هند پسر خدیجه علیهاالسلام اوصاف و شمائل و اخلاق و رفتار رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را براى امام حسن علیهالسلام توصیف مىکرد. او بسیار مورد علاقه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود و بتهاى مشرکان را مىشکست و در جنگ جمل در رکاب على علیهالسلام به شهادت رسید.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:31
اهل بیت
رسولى محلاتى،سید هاشم
یکی از داستانهایی كه مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخىاز روایات و كتابهاى اهل سنت آمده داستان«شق صدر»آنحضرت است،كه قبل از ورود در آن بحثباید این مطلب راتذكر دهیم كه بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا(ص) حدود پنجسال در میان قبیله بنى سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب كهپس از پایان دو سال دوران شیر خوارگى، حلیمه آن كودك راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولى روى علاقهبسیارى كه بآنحضرت پیدا كرده بود با اصرار زیادى دو باره آنفرزند را از مادرش گرفته و بمیان قبیله برد،و این جریان شق صدربگونهاى كه نقل شده در سالهاى چهارم یا پنجم عمر شریفآنحضرت اتفاق افتاده است،و ما ذیلا اصل داستان را از روىكتابهاى اهل سنتبراى شما نقل كرده و سپس ایراد و اشكالآنرا ذكر مىكنیم و از اینرو مىگوئیم:
این داستان را بسیارى از محدثین و سیره نویسان اهل سنت روایت كردهاند مانند«مسلم»در كتاب صحیح،در ضمن چندحدیث و ابن هشام در سیره و طبرى در كتاب تاریخ خود،وكازرونى در كتاب المنتقى و دیگران (1) ،و ما در آغاز یكى ازروایاتى را كه در صحیح مسلم آمده ذیلا براى شما نقل مىكنیمو سپس به بحثهاى جنبى و صحت و سقم آن مىپردازیم:
«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاهجبرئیل و هو یلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبهفاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشیطانمنك،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعادهفى مكانه.
«و جاء الغلمان یسعون الى امه-یعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلكفى صدره». یعنى مسلم از انس بن مالك روایت كرده كه روزى جبرئیلهنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مىكرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شكافت و قلبش را بیرونآورد و از میان قلب آنحضرت لكه خونى بیرون آورده و گفت:اینبهره شیطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پیوند داده و بست و درجاى خود گذارد...
پسر بچگان بسوى مادر شیرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد!
آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پریده بود مشاهدهكردند!
انس گفته:من جاى بخیهها را در سینه آنحضرت مىدیدم.
و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت كرده كه گوید:آنحضرتبهمراه برادر رضاعى خود در پشتخیمههاى ما به چراندنگوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:این برادر قرشى ما را دو مرد سفید پوشآمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و میزدند!
حلیمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتیم و محمد را كه ایستاده ورنگش پریده بود مشاهده كردیم،ما كه چنان دیدیم او را به سینهگرفته و از او پرسیدیم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود:دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دریدند و بدنبال چیزىمىگشتند كه من ندانستم چیست؟ حلیمه گوید:ما او را برداشته و بخیمههاى خود آوردیم. (2) و در هر دوى این نقلها هست كه همین جریان سبب شد تاحلیمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.
و این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا كهگفتهاند:
داستان شق صدر
در دوران زندگى آنحضرت چهار یاپنجبار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنیدید)و در دهسالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اینبارهاشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل كردهاند. (3) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لكصدرك» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آندانستهاند. (4)
ایرادهائى كه به این داستان شده
این داستان بگونهاى كه نقل شده و شما شنیدید از چندجهت مورد خدشه و ایراد واقع شده:
1-اختلاف میان این نقل و نقلهاى دیگر در مورد علتبازگرداندن رسول خدا(ص)بمكه و نزد مادرش آمنه كه در ایندو نقل همانگونه كه شنیدید سبب باز گرداندن آنحضرت همینجریان ذكر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آنحضرت اتفاق افتاده،در صورتیكه در روایات دیگر و ازجمله در همین سیره ابن هشام(ص 167)براى باز گرداندنآنحضرت علت دیگرى نقل كرده و آن گفتار نصاراى حبشه بودكه چون آن كودك را دیدند بیكدیگر گفتند ما این كودك راربوده و به دیار خود خواهیم برد چون وى سرنوشت مهمىدارد...
و سال بازگرداندن آنحضرت را نیز در روایات دیگر سالپنجم عمر آنحضرت ذكر كردهاند (5) و در كیفیت اصل داستان نیزمیان روایت ابن هشام و طبرى و یعقوبى اختلاف است،چنانچهدر سیرة المصطفى آمده و در روایت طبرى آمده است كه چند نفربراى غسل و التیام باطن آنحضرت آمده بودند كه یكى از آنهاامعاء آنحضرت را بیرون آورده و غسل داد و دیگرى قلب آنحضرترا و سومى آمده و دست كشید و خوب شد و آنحضرت را از زمینبلند كرد (6) كه همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مىشود.
2-خیر و شر و خوبى و بدى قلب انسانى،از امور اعتقادى ومعنوى است و چگونه با عمل جراحى و شكافتن قلب و شستشوىآن مىتوان ماده شر و بدى را بصورت یك لخته خون بیرون آورد و شستشو داد؟و آیا هر انسانى مىتواند اینكار را انجام دهد؟و یااین غده بدى و شر فقط در سینه رسول خدا بوده و دیگرانندارند...؟و امثال اینگونه سئوالها؟و از اینرو مرحوم طبرسى درمجمع البیان در داستان معراج فرموده:
«اینكه روایتشده كه سینه آنحضرت را شكافته و شستشودادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر بهسختى،زیرا آنحضرت پاك و پاكیزه از هر بدى و عیبى بوده وچگونه مىتوان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشوداد؟ ...» (7) و مسیحیان بهمین حدیث تمسك كرده و گفتهاند جز عیسىبن مریم هیچیك از فرزندان آدم معصوم نیستند و همگى مورددستبرد شیطان واقع شدهاند و تنها عیسى بن مریم بود كه چونفوق مرتبه بشرى و از عالم دیگرى بود مورد دستبرد وى قرارنگرفت...!
و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تكرار شد و حتىپس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به عمل جراحى پیداشد؟و آیا این غده هر بار كه عمل مىشد دوباره عود مىكرد و فرشتههاى الهى مجبور مىشدند بدستور خداى تعالى مجددامبادرت به این عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگواررا فراهم سازند؟...
3-بگونهاى كه نقل شده این شكافتن و بستن بصورت اعجازو خارق العاده بوده و همانند یك عمل جراحى و معمولى نبوده كهاحتیاج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن وبخیه كردن و غیره داشته باشد،و همانگونه كه مىدانیم معجزه ازنشانههاى نبوت و ابزار كار پیمبران الهى براى اثبات مدعاىآنان بوده و چگونه در حال كودكى آنحضرت چنین معجزهاى ازآنحضرت صادر گردیده؟ مگر اینكه بگوئیم از«ارهاصات»بوده همانگونه كه پیش ازاین در داستان اصحاب فیل گفته شد.
4-چگونه مىتوان معناى این روایت را با آیاتى كه در قرآنكریم آمده و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شیطان در دل پیغمبران ومردان الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد ومیان آنها را وفق داد،مانند آیه شریفهاى كه مىفرماید:
«ان عبادی لیس لك علیهم سلطان...» (8) و آیه دیگرى كه فرموده:
«...انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوكلون» (9) و آیه «...و لاغوینهم اجمعین الا عبادك منهمالمخلصین...» (10) و بهر صورت این روایت از جهاتى مورد خدشه و ایراد واقعشده،و حتى بعضى گفتهاند:این حدیثساخته و پرداختهمسیحیان و كلیساها است و مؤید روایت دیگرى است كه درصحیح بخارى و مسلم آمده كه جز عیسى بن مریم همه فرزندانآدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع شده و شیطان در اونفوذ مىكند و همین سبب گریه نوزاد مىگردد...فقطعیسى بن مریم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطانمحفوظ ماند... (11)
پاسخى كه به این ایرادها دادهاند:
در برابر این ایرادها پاسخهائى دادهاند،از آن جمله دكتر محمد سعید بوطى در كتاب فقه السیرة گوید:
حكمت الهى در این حادثه ریشه كن كردن غده شر و بدى ازجسم رسول خدا نبوده تا این اشكالها لازم آید،زیرا اگر منبع وریشه شرور غدههاى جسمانى یا لكههاى خونى در بدن باشدلازمهاش همان است كه افراد شرور و بد خواه را با یك عملجراحى بصورت افرادى نیكوكار و خیرخواه در آورد،بلكه ظاهرآنست كه حكمت در این داستان آشكار كردن امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا براى عصمت و وحى از زمان كودكى باوسائل مادى بوده،تا براى ایمان مردم و تصدیق رسالت آنحضرتنزدیكتر و اقرب باشد،و در نتیجه این عمل یك تطهیر معنوى بودهلكن به این صورت مادى و حسى تا این اعلان الهى وسیلهاىبراى رساندن به گوشها و دیدگان مردم باشد...
و حكمت هر چه باشد،وقتى خبرى صحیح و ثابتبود دیگرجائى براى بحث و توجیه و یا رد آن نیست كه ما ناچار بهتوجیهات و اینگونه تاویلهاى بعیده باشیم،و كسى كه در چنینروایاتى تردید كند منشاى جز ضعف ایمان بخداى تعالى ندارد.
و اینرا باید بدانیم كه میزان پذیرفتن خبر و حدیث،درستى وصحت آن است،و هنگامى كه خبر و حدیثى از این هتبهاثبات رسید دیگر چارهاى جز پذیرفتن و قبول آن نداریم و آنراروى سر مىگذاریم،و میزان فهم ما در معناى آن دلالت لغت عرب و احكام آن است،و اصل در كلام نیز حقیقت است،واگر قرار باشد كه هر خواننده و بحث كنندهاى بتواند كلام را ازمعناى حقیقى خود به معانى مجازى آن برگرداند ارزش لغت ازمیان رفته و دلالتى براى آن باقى نمىماند و مردم در فهم معانىالفاظ دچار سرگردانى مىشوند.
و گذشته از این چه انگیزه و اجبارى براى اینكار هست؟جزآنكه كسى دچار ضعف ایمان بخداى تعالى گردد،و یا ضعفیقین به نبوت رسول خدا و صدق رسالت آنحضرت،و گرنه یقینپیدا كردن به آنچه روایت و نقل آن صحیح و ثابت استخیلىآسانتر از این حرفها است چه حكمت و سر آن معلوم باشد و چهنباشد! (12)
2-از نویسندگان و دانشمندان معاصر شیعه،هاشم معروفحسینى نیز نظیر همین گفتار را در كتاب سیرة المصطفى اختیارنموده و پس از آنكه اختلاف نقلها را ذكر مىكند گفته است:
این اختلافات،اگر چه موجب مىشود تا انسان در اصلداستان تردید كند بخصوص اگر سندهاى آنرا بر اصولى كه درروایات مورد قبول است عرضه كنیم،ولى با اینحال این مطلب به تنهائى براى انكار این داستان از اصل و اساس و متهم ساختننقل كنندگان كافى نیست،زیرا آنچه را اینان نقل كردهاند نوعىاز اعجاز است و عقل چنین حوادثى را محال ندانسته و قدرتخداى تعالى را برتر مىداند از آنچه عقلها بدان احاطه ندارد واوهام و پندارها درك آن نتواند،و زندگى رسول اعظم خداوندمقرون استبا امثال این گونه حوادثى كه براى دانشمندان ومحققان قابل تفسیر و توجیه نبوده و جز اراده ذات باریتعالىانگیزهاى نداشته«و لیس ذلك على الله بعزیز» (13) 3-علامه طباطبائى در كتاب شریف المیزان در دو جاداستان را نقل كرده یكى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره«اسرى»و دیگرى در ذیل آیه«الم نشرح لك صدرك»و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل برزخى»نموده كه در عالم دیگرىشستشوى باطن آنحضرت به این كیفیت در پیش دیدگان رسولخدا مجسم گشته و مشاهده گردیده است،و داستانهاى دیگرىرا نیز كه در روایات معراج آمده مانند مجسم شدن دنیا در نزدآنحضرت با آرایش كامل،و انواع نعمتها و عذابها براى اهلبهشت و جهنم همه را از همین قبیل دانسته و بهمین معنا حمل كرده است (14) نگارنده گوید:این داستان را محدث جلیل القدر مرحوم ابنشهر آشوب بگونهاى دیگر نقل كرده كه بسیارى از این اشكالها برآن وارد نیست و اصل نقل این محدث بزرگوار شیعه در داستانمنشا زندگى و دوران كودكى آنحضرت در كتاب مناقب اینگونهاست كه از حلیمه نقل كرده كه در خاطرات زندگى آن بزرگواردر سالهاى پنجم از عمر شریفش مىگوید:
«...فربیته خمس سنین و یومین فقال لى یوما:این یذهباخوانى كل یوم؟قلت:یرعون غنما،فقال:اننى ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائكة و علوه على قلة جبل و قاموا بغسله وتنظیفه،فاتانى ابنى و قال:ادركى محمدا فانه قد سلب،فاتیتهفاذا بنور یسطع فى السماء فقبلته و قلت:ما اصابك؟قال:
لا تحزنى ان الله معنا،و قص علیها قصته،فانتشر منه فوح مسكاذفر،و قال الناس:غلبت علیه الشیاطین و هو یقول:ما اصابنىشىء و ما على من باس». (15) یعنى-من پنجسال و دو روز آنحضرت را تربیت كردم،درآنهنگام روزى بمن گفت:برادران من هر روز كجا مىروند؟ گفتم:گوسفند مىچرانند،محمد گفت:من امروز بهمراه ایشانمىروم،و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قلهكوهى بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند،در اینوقت پسرمبنزد من آمد و گفت:محمد را دریاب كه او را ربودند! من بنزدوى رفتم و نورى دیدم كه از وى بسوى آسمان ساطع بود،او رابوسیده گفتم:چه بر سرت آمد؟پاسخداد:محزون مباش كه خدابا ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد،و دراینوقت از وى بوى مشك خالص بمشام مىرسید و مردممىگفتند:شیاطین بر او چیره شدهاند و او مىفرمود:چیزى بر مننرسیده و باكى بر من نیست...
و اینك بر طبق این نقل مىگوئیم:گذشته از اینكه نقلهاىگذشته مورد اشكال بود و با یكدیگر اختلاف داشتبا این نقلهم مخالف است،و اگر بناى پذیرفتن این داستان باشد همیننقل كه خالى از اشكالات استبراى ما معتبرتر است و نیازىهم به توجیه و تاویل نداریمو تاویلى هم كه مرحوم استاد طباطبائى كردهاند اگرداستان مربوط به معراج رسول خدا(ص)تنها بود توجیه خوبىبود،چون در پارهاى از روایات كه در مورد مشاهدات دیگرآنحضرت رسیده به همان لفظ تمثیل آمده و با قرینه آنها مىتوان این داستان را نیز همانگونه توجیه و تفسیر كرد،اما شنیدید كه اینداستان در كودكى آنحضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد دیگرهم اتفاق افتاده باشد این تفسیر و توجیه در همه جا دشوار بنظرمىرسد،مگر آنكه همان توجیه را با قرینهاى كه ذكر شد شاهدو نمونهاى براى موارد دیگر بگیریم.
و در پایان این بحث ذكر این قسمت هم جالب است كه درپایان روایت صحیح مسلم همانگونه كه خواندید آمده كه انس بنمالك گفته بود:من جاى بخیهها را در سینه رسولخدا مىدیدم.
و راوى،یا انس بن مالك تصور كرده بودند كه این شكافتن وبستن،با چاقو و كارد و نخ و سوزن بوده،در صورتیكه اگر هم ماداستان را اینگونه كه نقل شده بود بپذیریم بعنوان یك معجزه وامر خارق عادت مىپذیریم،و در متن حدیث هم لفظ التیام آمدهبود نه دوختن!
________________________________________
1-صحیح مسلم ج 1 ص 101-102 سیره ابن هشام ج 1 ص 164-165.طبرى ج 1 ص 575.
المنتقى فى مولود المصطفى«الباب الرابع من القسم الثانى».
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 164-165.
3-الصحیح من السیرة ج 1 ص 83.و پاورقى فقه السیرة ص 63.
4-فسیر مفاتیح الغیب فخر رازى ج 32 ص 2.
5-بحار الانوار ج 15 ص 337 و 401.
6-سیرة المصطفى ص 46.
7-مجمع البیان ج 3 ص 395.
8-سوره الاسراء آیه 65.
9-سورة النحل آیه 99.
10-سورة الحجر آیه 40-41.
11-الصحیح من السیرة ج 1 ص 87.
12-فقه السیرة ص 63.
13-سیرة المصطفى ص 46.
14-المیزان ج 13 ص 33 و ج 20 ص 452.
15-مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 33.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:30
اهل بیت
در روایات ما آمده است كه در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست كهپیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود كه از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه كه در داستان اصحاب فیل ذكر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده كه چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است كه مرحوم صدوق«ره»در كتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلامروایت كرده و ترجمهاش چنین است كه آنحضرت فرمود:
ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى«ع»بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامیكه رسولخدا«ص»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند،و قریش كه چنان دیدند گفتند:
قیامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگرید اگر آن ستارگانىاست كه مردم بوسیله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانید كه قیامتبر پا شده و مقدمهنابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربىرا یدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكندهشدند،و طاق كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمین قرار گرفت دستهاىخود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بداننگریست،و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنیدم گویندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما
ستایش خدائى را كه بمن عطا فرمود این فرزند پاك و خوشبورا كه در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به اركان كعبه تعویذ كرد. (1) و در باره او اشعارىسرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارىطلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عیسىبن مریم تاكنون سابقه نداشته،اینك بگردید و به بینید این اتفاقچیست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاىندیدیم.
ابلیس گفت:این كار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسید،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشكى گردید و خواست در آید كه جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابلیس گفت:اى جبرئیلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاكنون چه تازهاى در زمین رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابلیس كه این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگرى كه در كتاب كمال الدین نقل كردهچنین است كه در شهر مكه شخصى یهودى سكونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى كه ستارگان را در حركت وجنبش مشاهده كرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كهچون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى كه چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى بدنیا آمده و آخرین پیمبراناست و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو كردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا اینمولود پیش از آنكه من از شما پرسش كردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را بهبیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار كرد جامه از شانه مولود كنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى كه روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد یهودىعارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب كرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مىخندید؟باید بدانید كه این پیغمبر پیغمبر شمشیر است كه شمشیر در میان شما مىنهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یكدیگر تعریفمىكردند.
و در حدیثى كه مرحوم كلینى شبیه به روایتبالا از مردى ازاهل كتاب نقل كرده آنمرد كتابى به قرشیان كه ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو كرده و گفت:نبوتاز خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان كسىاست كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قریش كه این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد كتابىكه دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید! بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا كند كهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىیابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذكر شده اما در بسیارى از آنها این حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذكر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتى كه در سیره ابن هشام و تاریخطبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایتشده (2) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه «فمن یستمعالآن یجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقلكرده (4) و از ابى بن كعب نیز حدیثى در اینمورد نقل كردهاند كهگفته است:
«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله علیه و آله-» (5) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر كه از شاعرى بنام قیروانى نقل شده كه مىگوید:
و صرح كسرى تداعى من قواعده و انفاض منكسر الاوداج ذامیلو نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسلخرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
اكنون جاى یك سئوال هست كه اگر كسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در كتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذكرى از آنها شده یا نه؟
كه ما در پاسخ این سئوال مىگوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى اثابتشد دیگر كدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیثو روایت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضیه»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه كدامتاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است كه از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و كدام داستان و حدیثىمحكمتر از داستان و حدیثى است كه از زبان پیمبران و ائمهمعصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!
مگر نه این است كه سرچشمه پر فیض و زلال همه علومآنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانیا-مىگوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم كه ما بتوانیم اینروایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟
جائى كه مقدسترین كتابها مانند تورات و انجیل با آنهمهنسخههاى متعددى كه معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و كلمه بكلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احكام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط كردهاند،دیگر چگونه كتابهاىتاریخى معدودى كه در زوایاى كتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد یا نگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض كه چنین تاریخى وجود داشته باشد كهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت كرده باشد آیا همهوقایعى كه در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارششده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده كه تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى كه در گوشه و كنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت كنند؟مگر امروزه با تمام اینوسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهوارههاو...چنین كارى انجام شده و چنین ادعائى مىتوان كرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از كانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارىمىتوانند كوچكترین خبرى را منتشر كنند؟آن هم خبرى كهبصورت معجزه آسمانى براى شكستیك قدرت طاغوتى و یكدربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»كه وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدكتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در كتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاىگذشته نقل شده...؟و بلكه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شكافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در كتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایاتدیگر آمده و ذكرى از آنها دیده مىشود؟!...
و حقیقت آن است كه تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مىكرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى كنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى كه قدرت انجام معجزه رادارند معرفى كنند،و بهمین دلیل معجزاتى را كه بوسیله ایشانانجام مىشده انكار كرده و یا توجیه مىنمودند،و اگر كتابهاىآسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اكنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود كه یك انگیزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین كرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام كرده همین شیوه تبلیغى را مىبینیمكه هر حركتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى كه در داخل و یا خارج انجاممىگیرد اصلا منعكس نمىشود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذكرى از آن نمىشود،اما كوچكترین حركت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندكى كه جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان یك حركت ضدرژیم نه یكبار بلكه چند بار پخش مىگردد.
و بهمین دلیل ما مىگوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع كنیم معلوم نیستبجائى برسیم،مگر اینكه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى كه شدهتاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا كنیم اگر چه مجبور شویمبراى تطبیق این روایات با تاریخ دستبه توجیه و تاویلهاىنامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذكركرده و شنیدید و خواندید،كه ما آنعمل را محكوم كرده و دلیل برضعف ایمان و غربزدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم
1-یعنى او را بكنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه كعبه مالید.
2-صحیح البخارى ج 6 ص 73.
3-سوره جن آیه 9.
4-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
5-بحار الانوار ج 15 ص 331.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:29
اهل بیت
عسكرى، سید مرتضى
بسم الله الرحمن الرحیم
و اذ قال عیسى ابن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراه و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد
و (به یاد آورید) هنگامى را كه عیسى بن مریم گفت: اى بنى اسرائیل من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تصدیق كننده كتاب پیش از خود، تورات و بشارت دهنده به فرستاده اى كه بعد از من مىآید و نامش احمد است. صف / 6
ان الله و ملائكته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما
خدا و فرشتگان او بر پیامبر درود مىفرستند. اى اهل ایمان، بر او درود فرستید و سلام گویید و تسلیم باشید. احزاب / 56
توسل به پیامبر صلّى الله علیه وآله و تبرك به آثار او در حیات و ممات
برخى از مسلمانان در بحث از صفات انبیاء علیهم السلام گویند:
تبرك جستن به آثار انبیاء علیهم السلام و عبادتگاه گرفتن محل قبر ایشان شرك است. مجلس بزرگداشت تولد ایشان و تولد اولیاء معصیت و بدعت حرام است. و در یك كلام، توسل به خدا به وسیله غیر خدا، در حد شرك است. و وسیله قرار دادن رسول خدا صلّى الله علیه وآله پس از وفات آن حضرت، مخالف شرع اسلام است.
مخالفان این گروه در پاسخ چنین استدلال مىكنند كه:
الف - تبرك جستن به آثار پیامبر صلّى الله علیه وآله
در همه كتب حدیثى با نقل متواتر آمده است كه: صحابه رسول خدا صلّى الله علیه وآله در زمان حیات ایشان با مباشرت و خواسته خود آن حضرت به آثار او تبرك مىجستند. چنان كه پس از وفات ایشان نیز، این روش را ادامه دادند. برخى از دلایل ایشان چنین است:
تبرك جستن به آب دهان پیامبر صلّى الله علیه وآله
در صحیح بخارى (1) از سهیل بن سعد روایت كند كه رسول خدا صلّى الله علیه وآله در جنگ خیبر فرمود: فردا این پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند خیبر را به دست او مىگشاید، او دوستدار خدا و رسول خداست و خدا و رسول خدا صلّى الله علیه وآله دوستدار اویند. راوى گوید: مردم آن شب را به سختى سپرى كردند تا بدانند پرچم به دست كدامین آنها داده خواهد شد. بامدادان همگى به نزد رسول خدا صلّى الله علیه وآله آمدند و هر یك امید آن داشت كه پرچم به او داده شود كه رسول خدا صلّى الله علیه وآله فرمود: على كجاست گفته شد: یا رسول خدا صلّى الله علیه وآله او از درد چشمانش مىنالد. پیامبر به دنبال او فرستاد تا حاضر شد، و دو چشم او را با آب دهان شفا بخشید، بگونه اى كه گویا دردى وجود نداشته است... تا آخر حدیث.(2)
این روایت در صحیح مسلم از قول سلمه بن اكوع چنین است:
گوید: نزد على آمدم و او را كه دچار درد چشم بود با خود مىكشیدم تا نزد رسول خدا خدایش آوردم. آن حضرت با آب دهان چشمانش را شفا بخشید و پرچم را به دست او داد.(3)
تبرك جستن به وضوى رسول خدا صلّى الله علیه وآله
در صحیح بخارى از انس بن مالك روایت كند كه گفت:
وقت نماز عصر فرا رسید و مردم براى وضو به جستجوى آب پرداختند و آن را نیافتند. پیامبر صلّى الله علیه وآله با ظرف وضو سررسید و دست خود را در آن نهاد و به مردم فرمود وضو بگیرند. ناگهان دیدم آب از سر انگشتان آن حضرت همچون چشمه مىجوشید و مردم تا آخرین نفر از آن وضو گرفتند. (4)
و در روایت دیگرى از جابر بن عبدالله گوید:
من با پیامبر صلّى الله علیه وآله بودم كه وقت نماز عصر فرا رسید و ما جز اندكى آب نداشتیم. آن را در ظرفى ریختند و نزد پیامبر صلّى الله علیه وآله آوردند. ایشان دست خود را در آن فرو بردند و انگشتان خود را باز كردند و فرمودند: وضو گیرندگان بشتابند كه خداوند بركت افزاید. ناگهان دیدم آب از میان انگشتان آن حضرت مىجوشید تا آنگاه كه مردم وضو گرفتند و نوشیدند، و این معجزه چنان در من اثر كرد كه دیگر دچار تردید نگشتم و دانستم كه این عین بركت است. به جابر گفتند: شما در آن روز چند نفر بودید؟ گفت: یك هزار و چهارصد نفر! و در روایت دیگرى، پانصد نفر.(5)
تبرك جستن به موى پیامبر صلّى الله علیه وآله
مسلم در صحیح خود روایت مىكند كه: رسول خدا صلّى الله علیه وآله به منى آمد و پس از رمى جمرات و قربانى كردن، سر خود را تراشید و آن را به مردمان داد.
و در روایت دیگرى گوید: آن حضرت سرتراش را فرا خواند و پس از تراشیدن موها، آنها را به اباطلحه داد. رواى گوید: او نیز آنها را میان مردم تقسیم كرد. (6)
و نیز از انس بن مالك روایت كند كه گفت:
رسول خدا صلّى الله علیه وآله را دیدم كه سر مىتراشید و صحابه آن حضرت دور او را گرفته بودند تا هر مویى كه فروافتد در دست یكى از آنان قرار گیرد. (7)
و در كتاب اسد الغابه در شرح حال خالد بن ولید گوید:
خالد بن ولید كه در نبرد با ایرانیان و رومیان نقش ویژه و برجسته اى داشت به هنگام فتح دمشق در شب كلاه ى كه با آن مىجنگید، تار مویى از رسول خدا صلّى الله علیه وآله از رسول خدا صلّى الله علیه وآله را قرار داده بود كه به بركت آن فتح و ظفر مىجست و همیشه پیروز بود.
همچنین در شرح حال او در اصابه و مستدرك حاكم گویند:
خالد بن ولید در نبرد یرموك شب كلاه خویش را گم كرد و دستور داد آن را بجویند. ابتدا آن را نیافتند، ولى دوباره جستجو كردند و آن را یافتند و دیدند شب كلاهى كهنه و مندرس است. خالد گفت: رسول خدا صلّى الله علیه وآله در سالى عمره به جاى آورد و سر تراشید. مردمان به جمع آورى موهاى آن حضرت پرداختند و من در گرفتند موى پیشانى بر آنان سبقت گرفتم و آن را در این شب كلاه نهادم و اكنون در هیچ نبردى حاضر نمى شوم كه این شب كلاه با من باشد مگر آنكه پیروزى نصیب من مىگردد. (8)
و در صحیح بخارى روایت كند كه: تارهاى از موى پیامبر صلّى الله علیه وآله نزد ام سلمه زوجه رسول خدا صلّى الله علیه وآله بود كه هرگاه كسى را چشم زخمى مىرسید ظرف آبى خدمت ایشان مىفرستاد تا آن موها را در آن فرو كند و آسیب دیده را شفا بخشد.(9)
عبیده گوید: اگر یك تار موى پیامبر نزد من باشد از همه دنیا و هر چه در آن است نزد من محبوب تر است. (10)
تبرك جستن به لباس پیامبر صلّى الله علیه وآله
عبدالله خادم اسماء دختر ابوبكر گوید: بانوى من اسماء جبه و روپوش بلندى با نشان هاى سبز به من نشان داد و گفت: این جبه را رسول خدا صلّى الله علیه وآله مىپوشید و ما آن را مىشوییم و از آن شفا مىگیریم. (11)
و در صحیح مسلم گوید: این جبه رسول خدا صلّى الله علیه وآله است. سپس جبه اى بلند و خسروانه بیرون آورد كه جادكمه ها و چاكهاى آن از حریر و دیباج بود و گفت:
این جبه نزد عایشه بود تا از دنیا رفت و پس از او به من رسید. پیامبر صلّى الله علیه وآله آن را مىپوشید و ما آن را مىشوییم تا بیماران به وسیله آن بهبود یابند.(12)
تبرك جستن به تیر و پیكان پیامبر صلّى الله علیه وآله
بخارى درباره صلح حدیبیه روایت كرده و گوید:
رسول خدا صلّى الله علیه وآله با سپاهیان خود در انتهاى حدیبیه بر سر چاهى كم آب فرود آمدند مردم به سوى آن شتافتند و با سرعت آب آن را كشیدند و اندكى بعد از تشنگى به رسول خدا صلّى الله علیه وآله شكوه كردند. پیامبر صلّى الله علیه وآله تیرى از تیردان خود بیرون كشید و فرمود تا آن را در درون چاه قرار دهند. پس به خدا سوگند پیوسته جوشید و آنان را سیراب كرد تا از آنجا كوچ كردند.(13)
تبرك جستن به جاى دست پیامبر صلّى الله علیه وآله
در كتاب اصابه و مسند احمد در شرح حال حنظله روایتى است كه فشرده آن چنین است:
حنظله گوید: جد من مرا خدمت پیامبر صلّى الله علیه وآله برد و گفت: من پسرانى بزرگ و كوچك دارم كه این كوچكترین آنهاست. براى او دعا بفرمایید. پیامبر صلّى الله علیه وآله دستى بر سر او كشید و فرمود: خداوند سعادتت افزاید. یا: او سعادتمند است. راوى گوید:
با چشم خود دیدم كه بیماران صورت باد كرده یا حیوانات پستان ورم كرده از نزد حنظله مىآوردند و او بر دست خود آب دهان مىزد و با بسم الله آن را به سر خود مىكشید و مىگفت: این جاى دست رسول خدا صلّى الله علیه وآله است. سپس محل ورم كرده را مسح مىكرد و به گفته راوى، ورم برطرف مىشد.(14)
و در عبارت اصابه آمده است:
حنظله بسم الله مىگفت و دستش را بر سر خود كه جاى دست رسول خدا صلّى الله علیه وآله بود مىنهاد و آن را مسح مىكرد و سپس بر محل ورم كرده مىكشید و آماس آن بر طرف مىشد.
بارى، بركت و فرخندگى همچون نور خورشید و عطر شكوفه از رسول خدا صلّى الله علیه وآله به اطراف او پراكنده مىشد؛ و در كودكى و بزرگى، در سفر و حضر، در شب و روز، هیچ گاه از آن حضرت جدا نگردید. چه آنگاه كه در خیمه حلیمه سعدیه مادر رضاى خود بود، و چه در سفر شام براى تجارت، یا در خیمه ام معبد در حال هجرت، یا در مدینه در كسوت قیادت و رهبرى و حكومت. و بدیهى است كه آنچه را ما در اینجا آوردیم نمونه اى از انواع است و ما هرگز درصدد آمار و احصاء نبوده ایم. زیرا، احصاى همه در توان هیچ پژوهشگرى نگنجد. و آنچه بیان شد براى دارندگان قلب سلیم و گوش شنوا و دل آگاه بسنده باشد.
در بخش بعد موضوع شفاعت خواهى و وسیله قرار دادن پیامبر صلّى الله علیه وآله به درگاه خداى متعال را بررسى كرده و سپس - به یارى خدا - به منشاء اختلاف درباره ویژگیها و امتیازات رسول خدا صلّى الله علیه وآله بر سایر مردمان مىپردازیم.
ب - وسیله قرار دادن پیامبر صلّى الله علیه وآله نزد خدا وتوسل به آن حضرت
معتقدان به جواز و مشروعیت توسل به رسول خدا صلّى الله علیه وآله و وسیله قرار دادن آن حضرت به درگاه خداوند متعال در همه دورانها، مىگویند:
این گونه توسل پیش از خلقت رسول خدا صلّى الله علیه وآله و در زمان حیات و بعد از وفات آن حضرت با رضاى الهى انجام گرفته است و همچنان تا روز قیامت نیز، به دلایل زیر، ادامه مىیابد:
نخست - توسل به رسول خدا صلّى الله علیه وآله قبل از خلقت:
گروهى از راویان حدیث از جمله حاكم نیشابورى در كتاب مستدرك خود از قول عمر بن خطاب روایت كنند كه، آدم هنگامى كه دچار آن لغزش گردید، عرض كرد:
پروردگار! از تو مىخواهم كه به حق محمد و آل محمد مرا ببخشى. خداوند سبحان فرمود: اى آدم! تو محمد را چگونه شناختى در حالى كه من هنوز او را نیافریده ام
عرض كرد: پروردگارا! هنگامى كه مرا به دست قدرت خود آفریدى، و از روح خودت در من دمیدى، سر كه برداشتم دیدم بر ستونهاى عرش نوشته شده: الا الله الا الله محمد رسول خدا الله. پس دانستم كه تو نام كسى جز محبوب ترین آفریده ات را كنار نام خود قرار نمى دهى.
خداوند فرمود: راست گفتى اى آدم! او محبوب ترین آفریده هاى من است. مرا به حق او بخوان كه تو را بخشیدم. و اگر محمد نبود تو را نمى آفریدم.
این حدیث را طبرانى نیز در كتاب خود آورده و بر آن افزوده: و او آخرین پیامبر نسل توست.(15)
و در تفسیر این آیه شریفه:
و لما جاء هم كتاب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل یستفتحون على الذین كفروا فلما جاء هم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرین (16)
و هنگامى كه از سوى خدا كتابى به سویشان آمد كه تصدیق كننده كتاب آنان است، و آنها خود پیش از این - به نام آورنده آن - بر كفار پیروزى مىجستند. حال كه همان شناساى ایشان به سویشان آمده به آن كافر شدند. پس لعنت خدا بر كافران باد.
محدثان و مفسران در تفسیر این آیه روایت كرده اند كه: یهود مدینه و خیبر پیش از بعثت هرگاه با همسایگان عرب و مشرك خود از قبیله اوس و خزرج و غیر ایشان، مىجنگیدند، به نام رسول خدا صلّى الله علیه وآله كه در تورات یافته بودند بر آنان پیروزى مىجستند و پیروز مىشدند و علیه كفار دعا مىكردند و مىگفتند: پروردگارا! به حق نبى امى از تو مىخواهیم كه ما را بر آنها پیروز گردانى. یا مىگفتند: پروردگارا! به نام نبى خودت ما را بر آنها پیروز گردان. (17)
اما هنگامى كه كتاب خداوندى، قرآن كریم و تصدیق كننده تورات و انجیل به وسیله كسى كه او را به خوبى و بى تردید مىشناختند، یعنى محمد، به سویشان آمد، بدان كافر شدند، زیرا او از بنى اسرائیل نبود.(18)
دوم - توسل به پیامبر صلّى الله علیه وآله در حال حیات:
احمد بن حنبل، ترمذى، ابن ماجه و بیهقى از عثمان بن حنیف روایت كنند كه:
مردى نابینا خدمت رسول خدا صلّى الله علیه وآله آمد و عرض كرد: از خدا بخواه مرا بهبود بخشد.
پیامبر صلّى الله علیه وآله به او فرمود: اگر خواستى دعا مىكنم، و اگر بخواهى صبر مىكنى كه براى تو بهتر است.
عرض كرد: دعا بفرمایید.
پیامبر صلّى الله علیه وآله به او فرمود: وضو بگیر، وضوى نیكو و این دعا را بخوان:
اللهم انى اسالك و اتوجه الیك بنبیك محمد نبى الرحمه. یا محمد انى توجهت بك الى ربى فى جاجتى لتقضى لى. اللهم شفعه فى.
پروردگارا! من به وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت، به سوى تو مىآیم و از تو درخواست مىكنم. اى محمد! من براى درخواست جاجتم از خداوند نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا خواسته ام برآورده گردد. خداوندا! او را شفیع و وسیله من قرار ده. (19)
این روایت را بیهقى و ترمذى صحیح السند دانسته اند.
سوم - توسل به پیامبر صلّى الله علیه وآله بعد از وفات:
طبرانى در معجم الكبیر از عثمان بن حنیف روایت كند كه:
مردى براى نیاز خویش نزد عثمان بن عفان آمد و شد مىكرد ولى عثمان به او و خواسته او توجهى نشان نمى داد. آن مرد ابن حنیف را دید و از وضع موجود شكوه كرد.
عثمان بن حنیف به او گفت: به وضو خانه برو وضو بگیر. سپس به مسجد در آى و دو ركعت نماز بگزار و بگو:
اللهم انى اسالك و اتوجه الیك بنبینا محمد نبى الرحمه. یا محمد انى اتوجه بك الى ربى لتقضى جاجتى. و تذكر حاجتك.
پروردگارا! من به وسیله پیامبرمان محمد پیامبر رحمت، به سوى تو مىآیم و از تو درخواست مىكنم. اى محمد! من براى رفتن به سوى خدا نزد تو آمدم و تو را وسیله قرار دادم تا حاجتم برآورده گردد. سپس خواسته ات را یادآور مىشوى.
آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد. سپس به در خانه عثمان بن عفان آمد كه ناگهان دربان خانه نزد او آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان كرد. او نیز وى را روى زیرانداز كنار خود نشانید و گفت: خواسته ات چیست او خواسته اش را بیان كرد و وى آن را برآورده ساخت.
سپس به او گفت: تو تا این ساعت نیازت را یادآور نشده بودى. و گفت: هر نیاز و حاجت دیگرى كه دارى بیان كن. (20)
ج - توسل به قبر پیامبر صلّى الله علیه وآله
در سنن دارمى و وفاء الوفاء سمهودى از اوس بن عبدالله روایت كنند كه گفت:
مردم مدینه دچار قحطى شدید شدند و به عایشه شكوه كردند. عایشه گفت: به سوى قبر پیامبر صلّى الله علیه وآله بروید و دریچه اى از آن به سوى آسمان باز كنید تا میان قبر و آسمان سقفى نباشد.
راوى گوید: چنین كردند. پس از آن، چنان بارانى بر ما بارید كه گیاهان روییدند و شتران فربه شدند.(21)
د - توسل به عباس عموى پیامبر صلّى الله علیه وآله
در صحیح بخارى است كه:
عمر بن خطاب هر گاه قحطى مىشد عباس بن عبدالمطلب را شفیع و وسیله قرار مىداد و مىگفت:
اللهم انا كنا نتوسل الیك بنبینا فتسقینا، و انا نتوسل الیك بعم نبینا فاسقنا قال فیسقون.
پروردگارا! ما در گذشته با توسل به پیامبرمان به سوى تو مىآمدیم و تو بارانمان مىدادى و سیرابمان مىكردى. و اكنون با توسل به عموى پیامبرمان به سوى تو مىآییم. پس، بارانمان ده و سیرابمان كن.
راوى گوید: پس از آن باران مىبارید و سیراب مىشدند. (22)
هـ - توسل به لباس پیامبر صلّى الله علیه وآله براى كاستن از فشار قبر
در كنز العمال، استیعاب، اسدالغابه و اصابه در شرح حال فاطمه بنت اسد از ابن عباس روایت كنند كه گفت: هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، على بن ابى طالب - علیه السلام - وفات كرد، رسول خدا صلّى الله علیه وآله پیراهن خود را بر او پوشانید و در قبر وى در كنار او خوابید.
حاضران با تعجب گفتند: آنچه را كه با این جنازه انجام دادى، تا به حال از شما ندیده بودیم! فرمود: این براى آن است كه هیچ كس - بعد از ابى طالب - نسبت به من نیكوكارتر از او نبوده است. من پیراهن خود را بر او پوشاندم تا او از جامه هاى بهشتى بپوشد، و در قبر با او خوابیدم تا از فشار قبر در امان باشد. (23)
و در طبقات ابن سعد از سهل بن سعد روایت كند كه گفت: زنى با عبایى بافته شده حاشیه دار خدمت رسول خدا صلّى الله علیه وآله رسید و گفت: یا رسول خدا صلّى الله علیه وآله! من این عبا را با دست خود بافته و آن را آورده ام كه بر شما بپوشانم. راوى گوید: رسول خدا صلّى الله علیه وآله كه بدان نیاز داشت، آن را پذیرفت و پوشش خود قرار داد و روزى كه با آن در جمع ما آمده بود، فلان بن فلان آن را برانداز كرد و گفت: یا رسول الله صلّى الله علیه وآله! این عبا چقدر نیكوست! آن را بر من بپوشان! فرمود: باشد. پس، تا آنجا كه خدا خواست در آن مجلس نشست و سپس مراجعت فرمود و چون به منزل رسید، آن را پیچید و نزد او فرستاد. مردم به او گفتند: كار خوبى نكردى، رسول خدا صلّى الله علیه وآله چون به آن نیاز داشت آن پذیرفت و تو كه مىدانستى پیامبر هیچ سائلى را رد نمى كند آن را از او درخواست كردى! آن مرد گفت: به خدا سوگند، آن را براى پوشیدن بر خود نخواستم، بلكه او را از پیامبر صلّى الله علیه وآله درخواست كردم تا كفن روز مرگم باشد. سهل گوید: آن عبا روز مرگ كفن او بود.(24)
و الحمد لله رب العالمین
________________________________________
(1). صحیح بخارى كتاب المغازى باب غزوه خبیر جلد 3 ص 35، و كتاب الجهاد و السیر جلد 2 ص 109، باب 102، و باب ما قیل فى لواء النبى جلد 2 ص 111، و باب فضل من اسلم على یدیه رجل جلد 2 ص 115، و كتاب فضائل اصحاب الصحابه باب من فضائل على بن ابى طالب علیه السلام حدیث 32 و 34، و باب غزوه ذى قرد و غیرها حدیث 132، و سنن ترمذى كتاب المناقب باب مناقب على بن ابى طالب جلد 13 ص 172.
(2). صحیح بخارى، باب دعاء النبى الى الاسلام جلد 2 ص 107.
(3). صحیح مسلم، كتاب الجهاد و السیر حدیث 132.
(4). صحیح بخارى كتاب الوضوء باب التماس الوضوء اذ كانت الصلاه جلد 1 ص 31.
(5). صحیح بخارى كتاب الاشربه باب شرب البركه و الماء المبارك جلد 3 ص 219، سنن نسائى كتاب الطهاره باب الوضوء من الاناء جلد 1 ص 25. مسند احمد، جلد 1 ص 402. سنن دارمى از قول عبدالله بن عمر باب ما اكرم الله النبى من تفجر الماء من بین اصابعه جلد 1 ص 15.
(6). صحیح مسلم، كتاب الحج باب بیان ان السنه یوم النجران یرمى ثم ینحر ثم یحلق حدیث 323 و 326. سنن ابوداوود، كتاب المناسك باب - الحلق و التقصیر حدیث 1981. طبقات ابن سعد، جلد 1 ص 135، مسند احمد، جلد 3 ص 111، 133، 137، 146، 208، 214، 239، 256 و 287 جلد 4 ص 42 و مغازى واقدى، ص 429.
(7). صحیح مسلم، كتاب الفضائل باب قرب النبى من الناس و تبركهم به حدیث 74 ص 1812.
(8). مستدرك حاكم، كتاب معرفه الصحابه باب مناقب خالد بن الولید جلد 3 ص 299. فشرده این روایت در منتخب كنز العمال در حاشیه مسند احمد جلد 5 ص 178 و تاریخ ابن كثیر، جلد 7 ص 113 نیز آمده است.
(9). صحیح بخارى، كتاب اللباس باب ما یذكر فى الشیب جلد 4 ص 27 كه ما فشرده آن را آوریم.
(10). طبقات ابن سعد، جلد 6 ص 62. صحیح بخارى، كتاب الوضوء باب الماء الذى یغسل به شعر الانسان جلد 1 ص 31.
(11). مسند احمد، جلد 6 ص 348. طبقات ابن سعد، جلد 1 ص 22، باب ذكر لباس النبى. تاریخ الاسلام ذهبى السیره النبویه ص 503. السیره النبویه و الاثار المحمدیه، چاپ دوم بیروت، دارالمعرفه، جلد 2 ص 225.
(12). صحیح مسلم، جلد 3 ص 161، كتاب اللباس و الزینه باب تحریم استعمال اناء الذهب و الفضه حدیث 2069.
(13). صحیح بخارى، كتاب الشروط باب الشرط فى الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب جلد 2 ص 81 و كتاب المغازى باب غزوه الحدیبیه. طبقات ابن سعد، جلد 3 ص 29 و جلد 1 قسمت اول ص 118 و مغازى واقدى ص 247.
(14). مسند احمد، جلد 5 ص 68. مشروح آن در شرح حال حنظله بن حذیم بن حنیفه در اصابه آمده است.
(15). مستدرك حاكم، جلد 2 ص 615. مجمع الزوائد، جلد 8 ص 253. تحقیق النصره، مراغى (ت 816 ه) ص 113 - 114 به نقل از طبرانى.
(16). بقره / 89.
(17). از این روایات چنین ظاهر مىشود كه آنها با امثال اینگونه دعاها خداوند جلیل را مىخواندند؛ دعاهایى كه دربردارنده توسل به رسول خدا خداست.
(18). این روایات از حیث مضمون متواتر است و در كتابهاى زیر آمده است:
(دلایل النبوه، بیهقى ص 343 - 345. تفسیر طبرى در تفسیر آیه. تفسیر نیشابورى در حاشیه تفسیر طبرى، ج 1 ص 333. مستدرك حاكم، جلد 4 ص 263. تفسیر سیوطى به نقل از دلائل النبوه ابونعیم، تفسیر محمد بن عبد حمید، تفسیر عبدالرحمان بن ابى حاتم بن ادریس رازى و تفسیر محمد بن ابراهیم بن المنذر نیشابورى (ت 318 ه).
(19). مسند احمد، جلد 4 ص 138. سنن ترمذى كتاب الدعوات جلد 13 ص 80 - 81. سنن ابن ماجه كتاب اقامه الصلاه و السنه فیها باب ما جاء فى صلاه الحاجه حدیث 1358، ص 441، ابن اثیر با سند خود در شرح حال عثمان بن حنیف در اسد الغابه بیهقى بنابر نقل صاحب كتاب تحقیق النصره از او و تحقیق النصره ص 114. ما عبارت احمد بن حنبل امام حنابله را از آن رو آوردیم كه منكران شفاعت از پیروان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب پیروان احمد بن حنبل اند.
(20). تحقیق النصره، ص 14 و 115 به نقل از معجم كبیر طبرانى.
(21). سنن دارمى، جلد 1 ص 43 - 44. وفاء الوفاء، جلد 2 ص 549.
(22). صحیح بخارى، كتاب الاستقساء باب سوال الناس الامام الاستقساء اذا قحطوا و كتاب اصحاب النبى باب مناقب عباس بن عبدالمطلب جلد 2 ص 200 و جلد 1 ص 124. سنن بیهقى كتاب صلاه الاستقساء باب الاستقساء بمن ترجى بركه دعائه جلد 3 ص 352.
(23). كنز العمال، جلد 12 ص 147 حدیث 34424. اصابه، جلد 8 ص 160، اسدالغابه، جلد 5 ص 517. استیعاب در حاشیه اصابه جلد 4 ص 328، چاپ مصر 1328 ه. صفوه الصفوه، جلد 2 ص 54 در شرح حال فاطمه بنت اسد. ذخائر العقبى، ص 55 و 56. فصول المهمه ابن صباغ مالكى، ص 31 و 32. وفاء الوفاء، جلد 3 ص 897 و 898. و ینابیع الموده.
(24). طبقات ابن سعد، جلد 1 ص 222، باب ذكر لباس الرسول.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:28
اهل بیت
امام على علیه السلام:
«لَمّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صَلّىَ اللّهُ عَلَیهِ وَ آله القِیَتِ الاَصنامُ فِى الكَعبَةِ عَلى وُجُوهِها فَلَمّا اَمسى سُمِعَ صَیحَةٌ مِنَ السَّماء: جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كان زَهُوقاً»](بحار، ج 15،ص 274) هنگامى كه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله متولّد شد، بتهاى خانه كعبه به رو در افتادند و چون شب فرا رسید فریادى از آسمان شنیده شد كه: حق آمد و باطل برفت، همانا باطل رفتنى است.
* امام على علیه السلام:
«انّ الصبر لجمیل الاّ عنك و ان الجزع لقبیح اِلاّ علیك و انّ المصاب بك لجلیل و انّه قبلك و بعدك لَجَلَلٌ»] (نهج البلاغه، قصار الحكم، 292) همانا كه شكیبایى بس زیباست جز در مرگ تو و بیتابى بس زشت است مگر بر رحلت تو، اندوهى كه از دورى تو بر دل نشسته بس سنگین است و غمهاى پیش از در گذشت و پس از وفات تو بسیار آسان و سبك.
* امام على علیه السلام:
«فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه علیه و آله) لِیُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ»] (وافى، ج 3، ص 22) همانا خداوند محمد صلّى اللّه علیه و آله را برانگیخت تا بندگانش را از بندگى بندگان به بندگى خداى كشاند و از پیمان بندگان به پیمان خداى در آورد و از فرمانبرى بندگان به فرمانبرى خدایش وا دارد.
* امام على علیه السلام:
«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) دائِمُ البشر، سَهل الخُلقِ»] (مكارم الاخلاق، ص 14) پیامبر خدا(ص) پیوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود.
* امام على علیه السلام:
«كانَ لا یَجلِسُ وَ لا یَقُومُ اِلاّ عَلى ذِكرِ اللّهِ»] (سنن النبى، ص 16) پیامبر، جز با یاد خدا نمىنشست و بر نمىخاست.
* امام على علیه السلام:
«ما رُئى مُقَدِّماً رِجلَهُ بَینَ یَدَى جَلیسٍ لَهُ قَطُّ»] (بحارالانوار، ج 16، ص 236) هرگز دیده نشد كه پیامبر، پاى خود را پیش كسى از همنشینان دراز كند.
* امام على علیه السلام:
«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصیرَةُ مَنِ اهتَدى، سِراجٌ لَمَعَ ضوءُهُ... صیرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّته الرُّشدُ وَ كَلامُهُ الفَصلُ وَ حُكمُهُ العَدلُ»] (نهج البلاغه، خطبه 94) او (پیامبر خدا) پیشواى كسى است كه راه پرهیزگارى پوید، و بینش براى آن كه راهنمایى جوید، چراغى است كه پرتو آن دمید... رفتار او میانه روى در كار است. و شریعت او راه حق را نمودار، سخنش جدا كننده حق از باطل است، و داورى او عدالت.
* امام على علیه السلام:
«طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى مَواسِمَهُ یَضَعُ ذلِكَ حَیثُ الحاجَة اِلَیهِ مِن قُلُوبٍ عُمىٍ و آذانٍ صُمٍ وَ اَلسَنَةٍ بُكم»].
(نهج البلاغه، خطبه 108) پیامبر طبیبى است كه با مهارت خود در میان مردم مىگردد، مرهمهاى شفابخش خویش را فراهم ساخته و ابزار درمان خود را آماده كرده تا هرجا دلهاى كور باطن و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى گنگ را بدان نیازى باشد مداوا كند.
* امام على علیه السلام:
«اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أدَّبَ نَبیّهُ فَاَحسَنَ أَدَبَهُ فَلَمّا اَكمَلَ لَهُ الاَدَبَ قالَ (وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلقٍ عَظیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ اِلَیهِ اَمرَ الدّینِ وَ الاُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبادَهُ فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فُخُذُوهُ وَ مانَهاكُم عَنهُ فَانتَهُوا) وَ اِنّ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهِ عَلَیه وَ آلِه كانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیَّداً بِرُوحِ القُدُسِ لایَزالُ وَ لایُخطِى فى شَىءٍ مِمّا یَسُوسُ بِه الخَلقَ»].
(بحارالانوار، ج 17، ص 4) خداى عزّ وجلّ پیامبرش را تربیت كرد و چه نیكو تربیت كرد، پس هنگامى كه مراتب ادب را براى آن حضرت تكمیل نمود فرمود: همانا تو بر اخلاقى والا استوار هستى، سپس امر امّت و دین را به او واگذار كرد تا بر بندگانش حكومت كند و فرمود: آنچه پیامبر براى شما آورد بگیرید و از آنچه شما را نهى نمود، اجتناب ورزید، و همانا پیامبر كه درود خدا بر او و آلش باد موفّق بود و با تأییدات روح القدس مؤیّد بود كه هرگز راه خطا نمىپیمود و در اداره امور مردم هیچ اشتباه نمىكرد.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:27
اهل بیت
احمد محیطى اردكانى
در طول تاریخ بشریت، كم تر انسانى وجود دارد كه مانند پیامبراسلام تمام خصوصیات زندگى اش به طور واضح و روشن بیان و ثبتشدهباشد.
خداوند متعال در قرآن كریم كتابى كه خود حافظ اوست (1) و بدونهیچ تغییرى تا قیامتباقى استبا زیباترین عبارات و كاملترینبیانات، آن حضرت را معرفى نموده و با عالىترین صفات ستوده است.
خداوند متعال مىفرماید: «انك لعلى خلق عظیم»; (2) اى پیامبر!
تو بر اخلاقى عظیم استوار هستى.
نیز مىفرماید: «محمد رسولالله و الذین معه اشداو على الكفاررحماء بینهم. » (3) محمد(ص) فرستاده خداست و كسانى كه با اوهستند در برابر كفار سر سخت و در میان خود مهربانند.
محققان، تاریخ نویسان و دانشمندان در ابعاد گوناگون زندگى حضرتمحمد(ص) سخن گفتهاند.
اما ائمه علیهم السلام با نگاهى ژرف و دقیق سیماى آن شخصیتبىنظیر و در یكتاى عالم خلقت را به تماشا نشسته، به معرفى زندگى،مبارزات و آموزههاى آن حضرت پرداختند.
در این نوشتار بر آنیم تا گوشه هایى از زندگى و شخصیتحضرتمحمد(ص) را از نگاه امام صادق(ع) به تماشا بنشینیم.
تولد نور
امام صادق(ع) به نقل از سلمان فارسى فرمود: پیامبر اكرم(ص)فرمود: خداوند متعال مرا از درخشندگى نور خودش آفرید (4) نیز امام صادق(ع) فرمود: خداوند متعال خطاب به رسول اكرم(ص)فرمود: «اى محمد! قبل از این كه آسمانها، زمین، عرش و دریا راخلق كنم. نور تو و على را آفریدم...». (5)
ثقهالاسلام كلینى(ره) مىنویسد: امام صادق(ع) فرمود: «هنگام ولادتحضرت رسول اكرم(ص) فاطمه بنت اسد نزد آمنه (مادر گرامى پیامبر)بود. یكى از آن دو به دیگرى گفت: آیا مىبینى آنچه را منمىبینم؟
دیگرى گفت: چه مىبینى؟ او گفت: این نور ساطع كه ما بین مشرق ومغرب را فرا گرفته است! در همین حال، ابوطالب(ع) وارد شد و بهآنها گفت:
چرا در شگفتید؟ فاطمه بنت اسد ماجرا را به گفت. ابوطالب به اوگفت: مىخواهى بشارتى به تو بدهم؟ او گفت: آرى. ابو طالب گفت:
از تو فرزندى به وجود خواهد آمد كه وصى این نوزاد، خواهد بود (6)
نامهاى پیامبر
كلبى، از نسب شناسان بزرگ عرب مىگوید: امام صادق(ع) از منپرسید: در قرآن چند نام از نامهاى پیامبر خاتم(ص) ذكر شده است؟
گفتم: دو یا سه نام.
امام صادق(ع) فرمود: ده نام از نامهاى پیامبر اكرم در قرآنآمده است: محمد، احمد، عبدالله، طه، یس، نون، مزمل، مدثر، رسولو ذكر.
سپس آن حضرت براى هر اسمى آیهاى تلاوت فرمود. نیز فرمود:
«ذكر» یكى از نامهاى محمد(ص) است و ما (اهلبیت) «اهل ذكر»هستیم. كلبى! هر چه مىخواهى از ما سؤال كن.
كلبى مىگوید: (از ابهت صادق آل محمد(ع» به خدا سوگند! تمامقرآن را فراموش كردم و یك حرف به یادم نیامد تا سؤال كنم. (7)
برخى چهارصد نام و لقب پیامبر(ص) كه در قرآن آمده است، را برشمردهاند. (8)
عظمت نام محمد(ص)
جلوه نام محمد(ص) براى امام صادق(ع) به گونهاى بود كه هر گاهنام مبارك حضرت محمد(ص) به میان مىآمد، عظمت و كمال رسولخدا(ص) چنان در وى تاثیر مىگذاشت، كه رنگ چهرهاش گاهى سبز وگاهى زرد مىشد، به طورى كه آن حضرت در آن حال، براى دوستان نیزنا آشنا مىنمود. (9)
امام صادق(ع) گاهى بعد از شنیدن نام پیامبر(ص) مىفرمود: جانمبه فدایش. اباهارون مىگوید: روزى به حضور امام صادق(ع) شرفیابشدم. آن حضرت فرمود: اباهارون! چند روزى است كه تو را ندیدهام.
عرض كردم: خداوند متعال به من پسرى عطا فرمود. آن حضرت فرمود:
خدا او را براى تو مبارك گرداند چه نامى براى او انتخابكردهاى؟ گفتم: او را محمد نامیدهام.
امام صادق(ع) تا نام محمد را شنید (به احترام آن حضرت) صورتمباركش را به طرف زمین خم كرد، نزدیك بود گونههاى مباركش بهزمین بخورد.
آن حضرت زیرلب گفت: محمد، محمد، محمد. سپس فرمود: جان خودم،فرزندانم، پدرم و جمیع اهل زمین فداى رسول خدا(ص)باد! او رادشنام مده! كتك نزن! بدى به او نرسان! بدان! در روى زمینخانهاى نیست كه در آن نام محمد وجود داشته باشد، مگر این كه آنخانه در تمام ایام مبارك خواهد بود.
سیماى محمد(ص) (10)
امام جعفر صادق(ع) فرمود: امام حسن(ع) از دائىاش، «هند بن ابىهاله» (11) كه در توصیف چهره پیامبر(ص) مهارت داشت، در خواستنمود تا سیماى دل آراى خاتم پیامبران(ص) را براى وى توصیفنماید. هند بن ابى هاله در پاسخ گفت: «رسول خدا(ص) در دیدههابا عظمت مىنمود، در سینهها مهابتش وجود داشت .قامتش رسا، مویشنه پیچیده و نه افتاده، رنگش سفید و روشن، پیشانیش گشاده،ابروانش پرمو و كمانى و از هم گشاده، در وسط بینى برآمدگىداشت، ریشش انبوه، سیاهى چشمش شدید، گونه هایش نرم و كمگوشت.دندان هایش باریك و اندامش معتدل بود. آن حضرت هنگام راهرفتن با وقار حركت مىكرد. وقتى به چیزى توجه مىكرد به طور عمیقبه آن مىنگریست، به مردم خیره نمىشد، به هر كس مىرسید سلاممىكرد، همواره هادى و راهنماى مردم بود.
براى از دست دادن امور دنیایى خشمگین نمىشد. براى خدا چنان غضبمىنمود كه كسى او را نمىشناخت. اكثر خندیدن آن حضرت تبسم بود،برترین مردم نزد وى كسى بود كه، بیشتر مواسات و احسان و یارىمردم نماید...» (12)
سعدى با الهام از روایات، در اشعار زیبایى آن حضرت را چنینتوصیف نمود:
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نروید به اعتدال محمد قدر فلك را كمال ومنزلتى نیست در نظر قدر با كمال محمد وعده دیدار هر كسى به قیامت لیله اسرى شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى وعیسى آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو كه قبولش كند بلال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شاید اگر آفتاب و ماه نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمیگیرد از خیال محمد سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (13)
اوصاف پیامبر در تورات و انجیل
خداوند متعال در وصف پیامبر(ص) فرمود:«الذین ءاتینهم الكتبیعرفونه كما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیكتمون الحق و همیعلمون» (14)
كسانى كه كتاب آسمانى به آنان دادیم، او را همچون فرزندان خودمىشناسند; (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه كتمان مىكنند.
امام صادق(ع) فرمود:«یعرفونه كما یعرفون ابناءهم» زیراخداوند متعال در تورات و انجیل و زبور، حضرت محمد(ص)، مبعث،مهاجرت، و اصحابش را چنین توصیف نمود:«محمد رسولالله و الذینمعه اشداء على الكفار رحماء بینهم...»
محمد(ص) فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفارسرسخت و شدید و در میان خود مهربانند. پیوسته آنها را در حالركوع و سجود مىبینى، در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او راطلبند. نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. این،توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است... . (15)
امام صادق(ع) فرمود: این، صفت رسول خدا(ص) و اصحابش در تورات وانجیل است. زمانى كه خداوند پیامبر خاتم(ص) را به رسالت مبعوثنمود اهل كتاب (یهود و نصارى) او را شناختند اما نسبتبه اوكفر ورزیدند، همان گونه كه خداوند متعال فرمود: «فلما جاءهمما عرجوا كفروا به» (16) هنگامى كه این پیامبر نزد آنها آمد كه(از قبل) او را شناخته بودند، به او كافر شدند. (17)
خداوند متعال در قرآن كریم، در وصف پیامبر(ص) مىفرماید: «و ماارسلناك الا رحمه للعالمین» (18) ما تو را جز براى رحمت جهانیاننفرستادیم. قرآن نیز مىفرماید:اشداء على الكفار رحماءبینهم...»،
در برابر كفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند. این دوچگونه با هم جمع مىشوند؟
توجه به این آیه براى طرفدارى اندیشه تسامح و تساهل ضرورى است.
آیا ممكن است كاملترین انسان، كه با كاملترین كتاب آسمانى براىهدایت تمام جهانیان مبعوث گردیده است در مقابل دشمنان دین هیچعكس العملى جز مهربانى نداشته باشد؟!
براى اداره جامعه دینى و بقاى آن باید در مقابل دشمنان دینایستاد شدت عمل نسبتبه كافران و مبارزه با آنها براى از بینبردن موانع هدایت عین رحمت است.
برترین مخلوق
حسین بن عبدالله مىگوید: به امام صادق(ع) عرض كردم: آیا رسولخدا(ص) سرور فرزندان آدم بود؟ آن حضرت فرمود: قسم به خدا، اوسرور همه مخلوقات خداوند بود. خدا هیچ مخلوقى را بهتر ازمحمد(ص) نیافرید (19)
امام صادق(ع) در حدیث دیگرى فرمود: چون رسول خدا(ص) را بهمعراج بردند جبرئیل تا مكانى با وى همراه بود و از آن به بعداو را همراهى نمىكرد. پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل، در چنین حالىمرا تنها مىگذارى؟! جبرئیل گفت: تو برو. سوگند به خدا در جایىقدم گذاشتهاى كه هیچ بشرى قدم نگذاشته و بیش از تو بشرى به آنجا راه نیافته است (20)
معمر بن راشد مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم كه فرمود: یك نفریهودى خدمت رسول خدا(ص) رسید و به دقت او را نگریست.
پیامبر اكرم(ص) فرمود: اى یهودى! چه حاجتى دارى؟ یهودى گفت:
آیا تو برترى یا موسى بن عمران; آن پیامبرى كه خدا با او تكلمكرد و تورات و انجیل را بر او نازل نمود، و به وسیله عصایشدریا را براى او شكافت و به وسیله ابر بر او سایه افكند؟
پیامبر(ص) فرمود: خوش آیند نیست كه بنده خود ستایى كند ولكن(در جوابت) مىگویم كه حضرت آدم(ع) وقتى خواست از خطاى خود توبهكند، گفت: «اللهم انى اسالك بحق محمد و آل محمد لما غفرت لى»،خدایا! به حق محمد و آل محمد از تو مىخواهم كه مرا عفو نمایى.
خداوند نیز توبهاش را پذیرفت. حضرت نوح(ع) وقتى از غرق شدن دردریا ترسید گفت «اللهم انى اسالك بحق محمد و آل محمد لماانجیتنى منالغرق»; خدایا به حق محمد و آل محمد از تو در خواستمىكنم. مرا از غرق شدن نجات بدهى. خداوند نیز او را نجات داد.
حضرت ابراهیم(ع) در داخل آتش گفت:«اللهم انى اسالك بحق محمد وآل محمد لما انجیتنى منها»; خدایا! به حق محمد و آل محمد ازتو مىخواهم كه مرا از آتش نجات دهى. خداوند نیز آتش را براى اوسرد و گوارا نمود.
حضرت موسى(ع) وقتى عصایش را به زمین انداخت و در خود احساس ترسنمود گفت: «اللهم انى اسالك بحق محمد و آل محمد لما امنتنى»;خدایا! به حق محمد و آل محمد از تو در خواست مىنمایم كه مراایمن گردانى. خداوند متعال به او فرمود:«لاتخف انك انتالاعلى» (21) نترس. مسلما تو برترى.
اى یهودى، اگر موسى(ع) امروز حضور داشت و مرا درك مىكرد و بهمن و نبوت من ایمان نمىآورد. ایمان و نبوتش هیچ نفعى به حال اونداشت.
اى یهودى! از ذریه من شخصى ظهور خواهد كرد به نام مهدى(ع) كهزمان خروجش عیسى بن مریم براى یارى او فرود مىآید و پشتسر اونماز مىخواند. (22)
سیاستمدارى پیامبر(ص)
در عرف جهانى امروز «سیاست» را به معناى نیرنگ و دروغ براىكسب قدرت و سلطه بر مردم تعریف مىكنند، اما «سیاست» در لغت،به معناى «اداره كردن امور مملكت و حكومت كردن است». خداوندمتعال پیامبر خاتم(ص) جانشینان بر حق او، ائمه معصومین را ازبهترین سیاستمداران شمرده است در زیارت جامعه، در وصف ائمهعلیهم السلام كه پرورش یافتگان مكتب نبوتند، آمده است: «وساسهالعباد».
فضیل بن یسار مىگوید: از امام صادق(ع) شنیدم كه به بعضى ازاصحاب قیس ماصر فرمود: خداوند عز و جل پیغمبرش را تربیتكرد و نیكو تربیت فرمود. چون تربیت او را تكمیل نمود، فرمود:
«انك لعلى خلق عظیم»; تو بر اخلاق عظیمى استوارى. سپس امر دینو امت را به او واگذار نمود تا سیاست و اداره بندگانش را بهعهده بگیرد، سپس فرمود: «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكمعنه فانتهوا» (23) ، آنچه را رسول خدا براى شما آورد، بگیرید،(و اجرا كنید) و از آنچه نهى كرد، خود دارى نمایید. رسولخدا(ص) استوار، موفق و موید به روح القدس بود و نسبتبه سیاستو تدبیر خلق هیچ گونه لغزش و خطایى نداشت و به آداب خدا تربیتشده بود،... . (24)
زهد و وارستگى
حضرت محمد(ص) هرگز نسبتبه دنیا و لذایذ زودگذر آن میلى نشاننداد و به آن، توجهى نكرد. آن حضرت براى هدایت مردم و رساندنآنها به سعادت دنیا و آخرت وارد عرصه سیاستشد.
امام صادق(ع) مىفرماید: روزى رسول خدا(ص) در حالى كه محزونبود، از منزل خارج شد فرشتهاى بر او نازل شد، در حالى كه كلیدگنجهاى زمین را به همراه داشت. فرشته گفت: اى محمد(ص)، اینكلیدهاى گنجهاى زمین است. پروردگارت مىفرماید: این كلیدها رابگیر و در گنجهاى زمین را باز كن و آنچه مىخواهى از آن استفادهنما. بدون این كه نزد من ذرهاى از آنها كم شود.
پیامبر(ص) فرمود: دنیا خانه كسى است كه خانه (واقعى) ندارد.
كسانى دور آن جمع مىشوند كه عقل ندارند.
فرشته گفت: به آن خدایى كه تو را به حق مبعوث نمود! وقتى درآسمان چهارم كلیدها را تحویل مىگرفتم، همین سخن را از فرشتهدیگرى شنیدم. (25)
ابن سنان مىگوید: امام صادق(ع) فرمود: مردى نزد پیامبر(ص) آمد،در حالى كه آن حضرت روى حصیرى نشسته بود كه زبرى آن بر بدن آنحضرت اثر گذاشته بود، و بر بالشى از لیف خرما تكیه نموده بود،كه بر گونههاى گلگونهاش نفوذ كرده بود. آن مرد در حالى كهجاهاى اثر كرده را مسح مىنمود، گفت: كسرى و قیصر (پادشاهانایران و روم) هرگز چنین راضى نمىشوند و بر حریر و دیبامىخوابند و تو (كه سرور مخلوقات خدایى) بر این حصیر!
پیامبر(ص) فرمود: به خدا من از آنها برتر و گرامىتر هستم. منكجا و دنیا كجا! مثال زورگذر بودن دنیا، مثال شخصى است كه بردرختى سایه دار عبور مىكند، لحظه هایى از سایه درخت استفادهمىكند و وقتى سایه تمام شد، از آن جا كوچ مىكند و درخت را رهامىكند. (26)
هیچ زمینهاى از زندگى پیامبر(ص) نیست، مگر این كه امام صادق(ع)در آن زمینه سخنانى با ارزش دارد.
به عنوان حسن ختام، به ذكر خطبهاى از آن حضرت در توصیفپیامبر(ص) اكتفا مىكنیم.
خطبه امام صادق(ع) در وصف حضرت محمد(ص)
برد بارى، وقار و مهربانى خدا سبب شدتا گناهان بزرگ و كارهاىزشت مردم مانع نشود كه دوستترین و شریفترین پیغمبرانش، یعنىمحمد بن عبدالله(ص) را براى مردم بر گزیند.
محمد بن عبدالله(ص) در حریم عزت تولد یافت: در خاندان شرافتاقامت گزید، حسب و نسبش آلوده نگشت، صفاتش را دانشمندان بیانكردند و حكمیان در وصفش اندیشه نمودند، او پاكدامنى بى نظیر،هاشمى نسبى بى مانند و بى مانندى از اهل مكه بود.
حیا صفت او بود و سخاوت طبیعتش، بر متانتها و اخلاق نبوت سرشتهشده بود. اوصاف خویشتن دارىهاى رسالتبر او مهر شده بود تا آنگاه كه مقدرات و قضا و قدر الهى عمر او را به پایان رسانید وحكم حتمى پروردگار او را به سرانجامش منتهى ساخت. هر امتى، امتپس از خود را به آمدنش مژده داد. نسل به نسل از حضرت آدم تاپدر بزرگوارش، عبدالله، هر پدرى او را به پدر دیگر تحویل داداصل و نسبش به ناپاكى آمیخته نشد و ولادت او با ازدواج نا مشروعپلید نگشت. ولادتش در بهترین طایفه، گرامىترین نواده (بنىهاشم)، شریفترین قبیله (فاطمه مخزومیه) و محفوظترین شكم باردار (آمنه دختر وهب) و امانت دارترین دامن بود.
خدا او را برگزید، پسندید و انتخاب كرد سپس كلیدهاى دانش وسرچشمههاى حكمت را به او داد. او را مبعوث نمود تا رحمتبربندگان و بهار جهانیان باشد.
خداوند كتابى را بر او نازل كرد، كه بیان و توضیح هر چیزى درآن است و آن را به لغت عربى، بدون هیچ انحرافى قرار داد، بهامید این كه مردم پرهیزكار شوند. آن را براى مردم بیان كرد ومعارف آن را روشن ساخت و با آن، دینش را آشكار ساخت و واجباتىرا لازم شمرد و حدودى را براى مردم وضع نمود و بیان كرد. آنهارا براى مردم آشكار نمود و آنها را آگاه ساخت. آن حضرت در آنامور، راهنمایى به سوى نجات و نشانههاى هدایتبه سوى خدامىباشد.
رسول خدا(ص) رسالتش را تبلیغ كرد، ماموریتش را آشكار ساخت،بارهاى سنگین نبوت را كه به عهده گرفته بود، به منزل رسانید وبه خاطر پرورگارش صبر كرد و در راهش جهاد نمود.
با برنامهها و انگیزههایى كه براى مردم پى ریزى نمود و منارههایى كه نشانههاى آن را بر افراشت، براى امتش خیر خواهى كرد، وآنها را به سوى نجات و رستگارى فرا خواند و به یاد خدا تشویق وبه راه هدایت دلالت كرد، تا مردم پس از او گمراه نشوند. آن حضرتنسبتبه مردم دلسوز و مهربان بود.
------------------------------------------------------------------------------- .
0- بحار الانوار، ج17، ص 30،
1- هند بن ابى هاله، فرزند حضرت خدیجه(س) از شوهر قبلى اش بودكه در خانه پیامبر اسلام رشد و نمو نمود.
2- بحار الانوار، ج16، ص 147148.
3- كلیات سعدى، فصل طیبات، ص533 532.
4- بقره، آیه146.
5- فتح، آیه29.
6- بقره، آیه89.
7- تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 138 و ج 5، ص77.
8- انبیاء، آیه107.
9- اصول كافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 2، ص 325.
0- همان، ص 321.
1- طه، آیه 68.
2- بحار الانوار، ج16، ص366. به نقل از جامع الاخبار،ص 98.
3- حشر، آیه7.
4-اصول كافى،ج 2 ص 5 و 6.
5-بحارالانوار،ج 16 ص 266.
6-بحارالانوار،ج 16 ص 282 و 283.
7-اصول كافى ج 2 332 و 333.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:27
اهل بیت
محمد نقدى
روزى بلال را در شهر حلب(2) دیدم، از او پرسیدم: بلال! به من بگو ببینم، انفاقهاى پیامبر چگونه بود؟
بلال گفت: انفاقى نبود پیامبر داشته باشد، مگر این كه مرا در انجام آن مأمور مىكرد.
همواره روش پیامبر اینگونه بود كه: هرگاه مسلمانى به نزدش مىآمد و پیامبر او را برهنه و فقیر مىیافت، قبل از این كه او از پیامبر چیزى بخواهد، پیامبر اگر چیزى آماده داشت كه به او بدهد، مىداد، و اگر چیزى آماده نداشت به من مىفرمود: بلال برو پولى قرض كن و برایش لباس و غذا تهیه كن.
من هم مىرفتم مقدارى پول قرض مىكردم و با آن، قدرى غذا و لباس و سایر لوازم را تهیه مىكردم. و آن شخص را با این پول، هم مىپوشاندیم و هم غذا مىدادیم.
روزى یكى از مشركین(3) مدینه جلوى مرا گرفت كه:
بلال! من از تو تقاضایى دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردى پولدارم، دلم مىخواهد از امروز به بعد فقط از من قرض بگیرى. هرگاه خواستى چیزى تهیه كنى، به نزد من بیا تا پول در اختیارت بگذارم. چون پیشنهاد از طرف او بود، من هم پذیرفتم و از آن روز به بعد هر وقت نیاز بود به سراغ او مىرفتم و از او پول قرض مىگرفتم و حاجت نیازمندان را با آن برآورده مىكردم. تا این كه یك روز وضو گرفته بودم و خود را آماده مىكردم كه به مسجد بروم و اذان(4) بگویم، ناگهان آن مشرك را با جمعى از دوستان تاجرش كه در حال عبور بودند دیدم. آن مشرك تا چشمش به من افتاد با لحنى تند و با بىادبانه فریاد زد:
هَى...، حبشى، هیچ مىدانى تا اول ماه چقدر مانده؟
گفتم: بله مىدانم، خیلى نمانده!
گفت: خواستم یادت بیاورم كه بدانى تا اول ماه چهار شب بیشتر نمانده، حواست جمع باشد كه حتما سر ماه به سراغت خواهم آمد و طلبم را خواهم گرفت.
من از سخنان آن مشرك بُهتم زده بود و سخت متعجب شده بودم؛ او هم یكسره جسارت و بلندپروازى مىكرد كه: من این پولها را به خاطر بزرگى دوستت (پیامبر) و یا بزرگى خود تو قرض ندادهام. بلكه مىخواستم با این كار، تو بنده من باشى تا مثل قبل از اسلام آوردنت تو را بفرستم گوسفند چرانى!
هرچه با خود فكر كردم، خدایا چه پاسخى به او بدهم. دیدم بهتر است با بىاعتنایى از آن بگذرم.
آنها رفتند، و من هم به سوى مسجد روان شدم. اما خیلى ناراحت.
لحظهاى از فكر آن مشرك و حرفهایش غافل نمىشدم؛ گویى شهر مدینه روى سرم مىچرخید؛ افكار رنگارنگ رهایم نمىكردند؛ به مسجد رسیدم، اذان گفتم، نماز عشاء را هم بجاى آوردم، صبر كردم تا همه متفرق شدند. و پیامبر از مسجد به سوى منزل حركت كرد، داخل خانه شد؛ دنبالش روان شدم، اجازه ورود خواستم، پیامبر اجازه فرمودند.
داخل شده، سلام كردم. در كمال خضوع عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما باد، همان مشركى كه قبلاً به شما گفته بودم از او پول قرض مىكنم، امروز مرا در مسیر مسجد دید و با من اینگونه رفتار كرد. در حال حاضر نه شما پولى دارى و نه من، او هم كه بناى آبروریزى دارد، لطفا اجازه دهید به میان محلههاى مسلمانها سرى بزنم، بلكه خداوند عنایتى كند و بتوانیم بدهى خود را بپردازیم.
این سخنان بگفتم و از محضر پیامبر خارج شدم. پاسى از شب گذشته و شهر كاملاً خلوت شده بود، همه شام شب را گذاشته و خوابیده بودند. به سوى خانهام روان شدم.
به خانه رسیدم. حوصله هیچ كارى را نداشتم، شمشیر و نیزه و كفشم را بالاى سرم گذاشتم. و طاق باز روى بام دراز كشیدم كه بخوابم. دستانم را زیر سر گذاشتم و به آسمان نیلگون خیره شدم.
هرچه سعى كردم بخوابم، اما از فرط ناراحتىِ كارِ آن مشرك، خواب از چشمانم ربوده شده بود. راستى شبى سخت و سنگین بود.
سرانجام سحرگاهان بلند شدم كه مهیا شوم براى رفتن به مسجد. دیدم یكى نفسزنان به سویم مىآید. و صدا مىزند: بلال، بلال...
از بالاى بام بیصبرانه فریاد زدم: چه مىگویى؟
گفت: زود بیا، كه پیامبر تو را مىخواهد.
فورا لباس پوشیدم، و به سرعت سوى خانه پیامبر حركت كردم. به نزدیك خانه پیامبر رسیده بودم، دیدم، چهار شتر پر از بار، كنار خانه پیامبر زانو زده، استراحت مىكنند.
در زدم، اجازه خواستم، وارد شدم، سلام كردم.
پیامبر با تبسم فرمود: بلال خوشحال باش، خداوند حاجت تو را برآورده كرد.
من هم حمد خداى بجا آوردم.
پیامبر فرمود: آیا آن چهار شتر را با بار بیرون خانه ندیدى؟
عرض كردم: چرا یا رسول اللّه.
پیامبر فرمود: هم بار شترها و هم خود آنها، براى تو، بار آنها لباس و طعام است. آنها را یكى از بزرگان فدك(5) هدیه كرده، بارها را برگیر و قرضهایت را با آنها بپرداز.
خوشحال از شنیدن این خبر، با عجله به سراغ شترها رفتم، اول بارشان را پیاده كردم. بعد هم خودشان را محكم بستم و به سوى مسجد رفتم براى گفتن اذان.
منتظر شدم تا پیامبر نماز گزارد. پس از نماز رفتم به طرف بقیع(6)، آنجا بساط كردم و انگشتانم را درب گوشهایم گذاشتم و با صداى بلند فریاد زدم:
هركه از پیامبر طلبى دارد فورا بیاید. و یكسره مشغول فروش اجناس و پرداخت بدهى بودم. به بعضىها پول و به بعضىها جنس مىدادم.
همه طلب خود را گرفتند. دو دینار اضافه آمد.
رفتم مسجد. پیامبر تنها در مسجد نشسته بود.
سلام كردم، پیامبر فرمود: چه كردى بلال؟
عرض كردم: خداوند آنچه بر عهده پیامبرش بود ادا نمود.
پیامبر فرمود: آیا چیزى هم اضافه آمد؟
عرض كردم: دو دینار.
پیامبر فرمود: دلم مىخواهد این دو دینار را هم به مستحق بدهى و مرا از وجود آن راحت كنى.
بلال، من از مسجد بیرون نمىروم، تا تو این دو دینار را هم خرج كنى.
آن روز فقیرى را نیافتم. پیامبر شب را در مسجد خوابید و روز هم در مسجد ماند.
اواخر روز دو سواره از دور پیدا شدند.
به استقبال آنها شتافتم. آنها را غذا و لباس دادم و نماز عشا را هم با پیامبر خواندم. پس از نماز، پیامبر مرا صدا زدند، خدمت رسیدم.
فرمود: بلال چه كردى؟
عرض كردم خداوند شما را از فكر آن دو درهم هم راحت كرد. پیامبر خوشحال شد و تكبیر گفت و حمد خداى بجا آورد كه: سپاس خداوندى را كه نمردم و زنده بودم تا این دو درهم، به اهلش رسید.
پیامبر به سوى خانه حركت كرد و من هم او را مشایعت مىكردم تا داخل خانه شد.
آرى برادر، این بود چیزى كه دربارهاش از من سؤال كردى.
این چنین بود انفاق پیامبر!(7)
--------------------------------------------------------------------------------
ـ بِلال بن رِباح، از اصحاب خوب پیامبر، و از سابقینِ در پذیرفتن اسلام است، اصل او حبشى است، در مكه اسلام آورد و در پذیرفتن اسلام متحمل رنجها و شكنجههاى بسیار شد؛ تا سرانجام به سفارش پیامبر اكرم، ابوبكر او را خرید و آزاد كرد. او مؤذّن پیامبر در سفر و حضر بود، در بیشتر جنگهاى پیامبر شركت جست، و در جنگ بدر، هنگامى كه چشم بلال به «امیة بن خلف» همان كافرى كه به دست او بارها در مكه شكنجه شده بود افتاد، با فریاد، توجه مسلمانان را به او جلب نمود و او را به قتل رساندند.
بلال، بعد از رحلت پیامبر، حاضر نشد كه براى دیگران اذان بگوید، به همین خاطر به شام هجرت نمود. و در سن شصت و سه سالگى در اثر مرض وبا، در سال بیستم هجرى درگذشت. تهذیب الكمال، ج 4، ص 290.
مدفن او، در قبرستان «بابالصغیر» در شهر دمشق در كشور سوریه است.
ـ حلب یكى از شهرهاى مهم سوریه است كه در شمال آن كشور قرار دارد.
ـ ظاهرا منظور از افراد، اهل كتابى است كه آن زمان در مدینه در كنار مسلمانان زندگى مىكردند؛ و همواره مسلمانان را آزار مىدادند.
ـ در این كه «بلال» اولین مؤذن در اسلام است، هیچ اختلافى نیست؛ او از ابتداى تشریع اذان، افتخار مؤذنى پیامبر را داشت، اما بعد از رحلت پیامبر، حاضر نشد كه براى دیگران اذان بگوید: مگر دوبار.
بار اول در فاصله كمى پس از رحلت پیامبر و به تقاضاى حضرت فاطمه ـ سلام اللّه علیها ـ كه با شروع اذان، صداى ضجه و ناله حضرت فاطمه بلند شد، تا جایى كه وقتى بلال به كلمه «أشهدُ أنّ محمّدا رسول اللّه» رسید، حضرت به حال غش افتاد، همه از ادامه اذان گفتنش جلوگیرى كردند و گفتند: ممكن است فاطمه ـ علیها سلام ـ جان تهى كند.
قاموس الرجال، ج 2، ص 394 و 395.
بار دوم زمانى بود كه بلال از شام براى زیارت قبر پیامبر به مدینه آمد. امام حسن و امام حسین را در حرم پیامبر دید، آنها را بغل كرد و به سینه چسبانید و بسیار گریست، مردم مدینه از او خواستند كه به یاد زمان پیامبر اذان بگوید.
با بلند شدن صداى اذان بلال، مدینه به خود لرزید و با یادآورى خاطره زمان پیامبر، شهر مدینه، یكپارچه عزا و ماتم شد.
ـ «فَدَك» نام قریهاى است آباد و مشهور كه داراى آب فراوان و نخلستانهاى پربار مىباشد و بین مكه و مدینه قرار دارد، فاصله آن تا شهر مدینه 2 یا سه روز راه است.
این قریه در اختیار یهود خیبر بود كه در سال هفتم هجرى بدون جنگ و خونریزى به پیامبر بخشیده شد.
هنگامى كه آیه «فَاتِ ذَالْقُربْى حَقَّه» سوره اسراء آیه 17، نازل شد، پیامبر فدك را یكجا به حضرت فاطمه بخشید. و همواره در دست او بود تا این كه پیامبر از دنیا رفت و سپس با زور، از فاطمه گرفته شد. مجمعالبحرین، ج 5، ص 283 و معجمالبلدان، ج 4، ص 240 ـ 238.
ـ «بقیع» نام قبرستان مشهور شهر مدینه است، كه نزدیك مسجدالنبى و در وسط شهر مدینه واقع شده است. قبر مطهر چهار امام معصوم، فرزندان پیامبر، همسران او و بسیارى از صحابى گرانقدر پیامبر در آنجا قرار دارد.
7 ـ شرح این ماجرا در كتاب دلائل النبوه بیهقى، ج1، ص 350 ـ 348، چاپ دارالكتب العلمیه، بیروت. و البدایة و النهایه، ابن اثیر، ج 6 ، ص 55 ذكر شده.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:26