به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوعات «مؤمنین با گرفتن دست یکدیگر درجات ایمان را پله پله طی میکنند» و «صاحب منصبان دولت کریمه مهدوی چه کسانی هستند؟» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*حقیقت ایمان برابر است با حقیقت اخلاق
یکی از نکاتی که اولیاء الهی در باب اخلاق بیان میکنند، این است که انسان تا درجات ایمان را طی نکند، حقیقت اخلاق برای او معلوم نمیشود.
ملّا محسن فیض کاشانی یک نکته بسیار زیبایی در این زمینه دارند، ایشان میفرمایند: «حقیقة الایمان، حقیقة الاخلاق و حقیقة الاخلاق، حقیقة الایمان»، یعنی هر کس خواست حقیقت اخلاق را درک کند، باید بفهمد ایمان چیست و اگر خواست ایمان را بفهمد، باید اخلاق را بفهمد.
*صاحب منصبان در دولت کریمه مهدوی!
لذا همانطور که قبلاً هم عرض کردم: فقط و فقط متخلّقین به اخلاق الهی در دولت کریمه منصب دارند و همه کس اجازه ندارد در دولت کریمه باشد. معلوم است چه کسانی در دولت مهدوی خواهند بود، افرادی مثل امام راحل، امامالمسلمین، عزیزالله و عزیزالحجّه آیتالله خوشوقت یا کسانی مثل آن مرد الهی و عظیمالشّأن آیتالله العظمی شاهآبادی و یا شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز که دیگر کمتر کسانی این طور پیدا میشوند. بدانید اینها شوخی نیست، برای ما مسجّل است که در دولت مهدوی باید کسی باشد که در درجات اعلای ایمان و اخلاق باشد.
لذا عرض کردیم یک فرقی که هست، این است: خود حضرت حجّت(عج) در عصمت کامله است. البته انبیاء هم در عصمت هستند، امّا عصمت چهارده معصوم(ع)، عصمت کامله است. دیگر معلوم است آقاجان که خلّص همه انبیاء و خلّص همه معصومین است (آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری)، تمام آنها را خواهد داشت. لذا افرادی هم که در حکومت حضرت، منصب دارند، حتّی سربازانش، متخلّق به اخلاق الهی هستند.
اینکه من و شما دعا میکنیم سربازان آقا باشیم، یعنی همین که مؤمن و متخلّق به اخلاق الهی باشیم. زمانی شخصی بیان فرمود: در نظام ولایت فقیه که نظام مهدوی است، باید انسان، سرباز باشد. یک کسی به تمسخر گفته بود: خیر، حکومت سردار هم میخواهد. من عرض کردم: ما باید سرباز باشیم، بعد اگر لیاقتش را داشته باشیم، خود فرمانده، سرداری بدهد. لذا ما همه باید سرباز آقاجانمان باشیم.
لذا سربازی حضرت هم بر حسب ایمان و اخلاق است. حتّی خود پیامبر(ص) فرمودند: مقرّبترین شما به من، متخلّقترین شما به اخلاق است. گفتند: آقا! فلان صحابه شما که دارد میآید، در خانه با همسرش بداخلاق است. حضرت فرمودند: مقرّب نیست. حال، معلوم است حضرت حجّت(عج) هم همینطور است.
*313 نفر تالیتلو معصوم؛ فرماندهان حضرت حجّت(عج) در اقصی نقاط عالم
لذا ایمان که به عنوان یکی از زیر مجموعهها و شقوق اخلاق داریم بحثش را میکنیم، درجات دارد. معصومین(ع) اینها را دارند، امّا ما هم میتوانیم این درجات را طی کنیم و انجام بدهیم.
حالا یک نکتهای عرض کنم و آن اینکه همه آنهایی که دولتمردان اصلی حضرت هستند، تالیتلو معصوم هستند. این را بدانید که شیخنا الاعظم، حضرت عیسی مسیح و ... همه، تالیتلو معصوم هستند. البته حضرت مسیح خودش از انبیاء است، امّا عصمت کامله متعلّق به حضرت است. لذا اینکه بیان فرمودند: «عُلَمَاءُ أُمَّتِی کَأَنْبِیَاءِ (أو أفضل مِن انبیاءِ) بَنِی إِسْرَائِیل»، همین است. آن سیصد و سیزده نفری که شما میشنوید، همه تالیتلو معصوم هستند که حضرت، آنها را به عنوان فرماندهان خود در اقصی نقاط دنیا قرار میدهد. لذا دیگر عنوان رئیسجمهور و ... نیست. بلکه خلیفهالله است و آنها هم به عنوان فرماندهان خلیفهالله هستند. مثلاً یکی را در آمریکا نصب می کنند، یکی را در آرژانتین و ... . پس کسانی را که حضرت این طرف و آن طرف میگذارد، همه تالیتلو معصومند. شوخی نیست، نمیشود هر کسی را در هر منصبی قرار داد. چون خودش در عصمت کامله است و بناست حکومت او هم دیگر حکومتی باشد که حکومت الهی است و عالم را فرا بگیرد و او، منجی بشریت باشد.
در زمان حیات خود پیامبر(ص) که مقدّمات فراهم نبود و ایشان نتوانست عالم را بگیرد. امّا وقتی حضرت، همه عالم را میگیرد، این سیصد و سیزده نفر را که تالیتلو معصوم هستند، به عنوان فرماندهان خود در اقصی نقاط عالم منصوب میکند.
تالیتلو معصوم یعنی خود معصوم، منتها حضرت به واسطه حجّت بودن بر این حجج، در عصمت کامله است - حرف خیلی عجیبی است - لذا خود حضرت برای تک تک اینها حجّت است و اینها هم بر خلق خدا، حجّت هستند. کما اینکه عصمتالله الکبری(س)، بر حضرات معصومین(ع) که خود حجّتالله هستند، حجّت است.
*ده سهم ایمان
لذا اینها مراحلی را طی میکنند تا به این درجه تالیتلو عصمت برسند. طی کردن این مراحل هم در همین دنیاست و میشود من و شما هم به آن مقام برسیم. همانطور که عرض کردیم: ما باید ایمان داشته باشیم که ایمان زیر مجموعه اخلاق است و با آن ادلّهای که روایتش را خواندیم، اخلاق همان ایمان است و مؤمنین در حقیقت متخلّقین به اخلاق الهی هستند.
کما اینکه در جلسه قبل عرض کردیم که وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل(ع) بیان فرمودند: «إِنَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَ وَضَعَ الْإِیمَانَ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْم»؛ یعنی پروردگار عالم ایمان را به صورت سهم، سهم تقسیم کردند که آن هم در برّ، صدق، یقین، رضا، وفادار بودن، علم داشتن و حلیم بودن است. حال، آیا در مورد اینها در اخلاق بحث نمیشود؟! لذا اینها ایمان است.
*حلقههای وصل در ایمان!
خیلی عجیب است! منتها در مورد خود این ایمان که در جلسات گذشته راجع به آن صحبت کردیم، پیغمبر اکرم، خاتم رسل(ص) فرمودند: «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ» و جالب این است که در ادامه نیز فرمودند: «فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه». حکایت این مطالب، حکایت آن حلقههای وصل است که ده رکن است و اگر کم بشود، رشته ایمان از هم گسسته میشود و نظامش از بین میرود. لذا این ده مورد باید یکی یکی عمل شود و به همین ترتیب بالا برود.
طی کردن پلکانی مراحل ایمان/ علّت آه و ناله همیشگی اولیاء در دل شب
یک روایت بگویم که خیلی عجیب است. پیامبر اکرم(ص) به ده درجه ایمان اشاره میکنند، امّا وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) نکته آن را بیان میفرمایند، ایشان میفرمایند: «إِنَ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ» این ده درجه ایمان مثل پلّه میماند که انسان باید هر کدام از اینها را یکی پس از دیگری طی کند.
«فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْءٍ» - اهمیّت اخلاق را در ایمان ببینید. معلوم میشود که اسّ و اساس ایمان، اخلاق است - آن فرد پلّهها را یکی یکی بالا میرود و تا یک پلّه را نپیموده، نمیتواند به پلّه بالاتر برود؛ چون اینها خیلی مهم است و اثر دارد.
تمثیلی هم که بعضی از اولیاء خدا و عرفا میزنند، این است که میگویند: مَثَل این پلههای ایمان، مثل مقاطع تحصیلی میماند. اوّل باید به دبستان بروی، تا بعد بتوانی به راهنمایی بروی و ... . یعنی یکدفعه نمیشود به آن پله آخر، مثلاً دانشگاه بروی!
«فَلَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَى شَیْءٍ» یکی از خصوصیّات متخلّقین به اخلاق الهی در طی این مراحل این است که هیچ موقع نمیگویند: ما یک پلّه بالاتر رفتیم و اصلاً بالا رفتن خود را نمیبینند. «حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ» حتّی تا پله دهم هم که بروند، تازه میرسند به اینکه آیا این ده پلهای که رفتند، مورد عنایت حضرت حقِّ هست یا خیر - إنشاءالله روایت این مطلب را اشاره خواهیم کرد - البته اگر مورد عنایت نبود، اجازه نمیدادند پلههای بعدی را بروند. به همین خاطر است که از آن طرف میترسند که نکند سقوط کنند. چون هر چه انسان بالاتر برود و بعد سقوط کند، بیچارهتر است.
لذا این را بارها عرض کردم که اشک و آه و ناله اولیاء خدا در دل شب، از ترس همان سقوط است. در امور دنیوی هم همینطور است که به صورت ظاهر به دست آوردن مقام (مثل اینهایی که وزنه میزنند و مقامی به دست آوردند) خودش سخت است، امّا حفظِ مقام سختتر از کسب مقام است. اگر بتواند حفظش کند، خیلی مهم است و برای همین است که اولیاء نگران و وحشتزدهاند.
*هدف مؤمن از طی مراحل ایمان
«حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ» ضمن اینکه هر کس پله دوم را رفته، نباید به آن که در پله اوّل است، بگوید: تو چیزی نیستی. معلوم است چنین کسی اصلاً اهل اخلاق نیست، متخلّق به اخلاق الهی نشده و حال اولیاء خدا را پیدا نکرده است. متخلّق به اخلاق الهی اصلاً نگاه نمیکند که چه کسی در کجاست و حتّی به بالایی خود هم غبطه نمیخورد. بلکه در هر حال میگوید: تکلیف من چیست؟!
خداوند فرموده این پلهها را که ده عدد است، باید طی کنیم تا بتوان گفت که مؤمن هستیم. امّا نه اینکه به دنبال لفظ مؤمن باشیم. مؤمنین اصلاً دنبال القاب نیستند، آنها نهایت امر، دنبال عبد شدن میروند و میخواهند بنده خدا بشوند، لقب نمیخواهند که به آنها بگویند: شما مِن المومنین هستید! البته خدا خودش اینها را مؤمن خطاب میکند و ملائکةالله هم اینها را مؤمن خطاب میکنند، امّا خودشان اصلاً دنبال این القاب نیستند. اینها دنبال این هستند که تکلیف الهی چیست تا همان تکلیف را انجام بدهند.
*مدینه فاضله حضرت حجّت(عج) چگونه محقّق میشود؟
همانطور که در اوّل بحث عرض کردم: سیصد و سیزده نفری که در زمان حضرت حجّت(عج)؛ از یاران ایشان هستند، همه تالیتلو معصوم هستند. لذا در آن زمان به کسانی مقام میدهند که متخلّق به اخلاق الهی بوده و درجات ایمان را طی کرده باشند. اصلاً هر کسی نمیتواند در آنجا صاحب منصب شود. حالا با بیان این مطلب بعضی ما را وارد مطالب سیاسی نکنند، ولی واقعاً آنجا عنوان رأی مردم، ملاک نیست. بلکه ملاک این است که چه کسانی متّقی هستند که خود حضرت حجّت(عج) آنها را انتخاب میکند. لذا معلوم است آن سیصد و سیزده نفر که تالیتلوند، علاوه بر آن، سربازانش هم متخلّق به اخلاق الهی هستند. برای همین آن موقع مردم هم آرام آرام با اینها رشد میکنند و آنها هم متخلّق میشوند و آنوقت میشود مدینه فاضله، آن مدینه فاضلهای که همه دنبالش هستند!
*اولیاء خدا تکخور نیستند!
بعد بیان میفرماید: «فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ» نکند آن کسی را که در ایمان، پایینتر هست، بیندازید. یعنی چه؟ مگر مؤمنین چنین کاری میکنند؟! منظور این است که دست آن یکی را هم بگیرید.
یکی از خصائص متخلّقین به اخلاق الهی، این است که دست دیگران را هم میگیرند و آنها را بالا میآورند. رهایشان نمیکنند که اگر خودشان خواستند در همان پله اوّلی بمانند، بلکه وقتی کسی را در پله اوّلی میبینند، میگویند: دستت را به من بده و خودت را بالا بیاور.
یک موقع در یکی از تبلیغات مؤسّسات، نشان میداد که یک نردبانی بود، بعد یک معلّمی در بالا ایستاده بود و همه اینها دستشان را در دست هم گرفته بودند که بالا بروند و به قلّه علم برسند.
«فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ» لذا معلوم است که آن کسی که در بالا قرار گرفته، نمیآید فرد پایینی را ساقط کند، این مطلب اصلاً عند المتخلّق وجود ندارد، بلکه منظور این است که دستشان را میگیرند و آنها را بالا میآورند؛ اگر بالا نیاورند، یعنی ساقطشان کردند.
اینکه اولیاء الهی حرص میخوردند از اینکه دیگران هم در راه بیایند، همین است. این هم که در جلسه گذشته عرض کردم، پیامبر(ص) میفرمایند: «أنا طبیبٌ دوّار» من طبیب دورهگرد هستم، همین است. پیامبر(ص) در مسجدش نمینشست، بلکه بلند میشد، راه میرفت و به دنبال هدایت دیگران بود، برای اینکه دلش میسوخت.
عرض کردم حتّی اینکه پیامبر(ص)، منافقین را رسوا نکرد، با اینکه حضرت طبق آیه شریفه «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُون» میدانست منافقین چه کسانی هستند که بعداً هم سقیفه را به وجود آوردند، امّا اینها را لو نداد؛ چون دلش میسوخت و «رَحْمَةً لِلْعالَمین» بود. آنقدر دلسوزی کرد که خداوند فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین» بس است پیغمبر من! خودت را به هلاکت میاندازی که چرا اینها ایمان نمیآورند. لذا پیامبر(ص) میخواست اینها ایمان بیاورند، میخواست دستشان را بگیرد و بالا بیاورد.
*گریه اولیاء خدا از عدم گسترش جلسات معرفتیشان
علّامه سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی میفرمود: یک موقع با رفقایی که اهل دل بودند در دل شب در محضر آسیّد هاشم حدّاد بودیم، ایشان بدون هیچ بحثی، همین طور که نشسته بودیم، یک دفعه گریهاش گرفت. گفتیم: آقا! چه شد؟!
فرمود: ناراحتم که دیگر نمیشود همه بیایند. بعد فرمودند: من یاد آیتالله قاضی افتادم، ایشان هم گریه میکرد و میگفت: چه کنم که تا ما آمدیم یک مقدار گسترشش بدهیم، این نامحرمها آمدند و باعث شدند که حتّی آیتالله سیّد محمّد اصفهانی - که بعد به آیتالله مسقطی معروف شد - را به مسقط تبعید کردند. من میخواستم این در باز شود، همه بیایند، بچشند و ببینند!
*چه کنیم که خدا مجالس شبنشینی ما را دوست داشته باشد؟
عزیزان! اولیاء الهی، متخلّقین به اخلاق الهی، تک خور نیستند. خیلی دوست دارند دست دیگران را بگیرند و بیاورند، این مطالب را باز کنند، آنها هم ببینند، با هم بنشینند و لذّت ببرند. خیلی عجیب است یک روایت در احادیث القدسیه شیخ حرّ عاملی است که مفصّلش را بعد بیان میکنم و آن اینکه حتّی خود خدا، وقتی مؤمنین جلسه ایمانی میگیرند و کنار هم مینشینند؛ میخندد، «ضحک اللّه»، ملائکه هم میخندند و خوشحالند. یعنی چه خدا میخندد، خدا که جسم نیست؟! یعنی پروردگار عالم خشنود است.
برای همین میگویند: وقتی در جلسات خودمانی، شبنشینیها و ... کنار هم مینشینید، روایتی از معصومین(ع) بخوانید. حضرت صادق القول و الفعل(ع) فرمودند: مجالستان را اینگونه منوّر کنید. حالا میتوانید روایت را به فارسی هم بگویید، مثلاً دفتر خود را بیاورید، بگویید: من فلانجا بودم، فلان آقا این روایت را گفت. حرفهای دیگر هم بزنید، به شرط اینکه غیبت نکنید؛ یعنی حرفهای خودتان را بزنید، امّا همان روایت را هم که میخوانید، مجلس غوغا میشود. دور هم هستید برای صله ارحام، امّا چون آن روایت را خواندید که یک روایت کوچک است و دو دقیقه هم طول نمیکشد، ممکن است همین روایت باعث شود که بحثی پیش بیاید و دیگری هم روایت دیگری را بگوید که دیگر چقدر عالی میشود، اصلاً مجلس نورانی میشود و خدا هم این مجالس را دوست دارد. حتّی دارد که وقتی مؤمنین دور هم مینشینند و یک مزاح سالم میکنند، یک چیزی میگویند و میخندند، خدا خوشش میآید، ملائکه خوششان میآید و چنین مجالسی را دوست دارند.
*چرا اولیاء خدا مطالب معرفتی خود را در عموم بیان نمیکردند؟
پس اولیاء خدا تکخور نیستند، برای همین میگویند: اگر پله بالاتر رفتی، دست دیگری را بگیر و او را بالا بکش «فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ»، خیلی عجیب است! اگر او را بالا نکشی؛ یعنی ساقطش کردی، الله اکبر! چقدر این درب، درب عجیبی است، درب رحمت است و صفا بازار است.
اصلاً اولیای الهی خصوصیّتشان این است که مدام میسوزند تا راه را به دیگران نشان دهند. خود امام میفرمودند: من یک موقعی به مسجد آیتالله شاهآبادی رفتم، دیدم آقا دارند یک حرفهای خاصّی میزنند، گفتم: آقا! برای اینها سنگین است. آقا شوخی کردند و گفتند: بگذار اینها هم از این کفریات بشنوند. لذا با اینکه در خلوت چنین مطالبی را بود، باز هم دلش نمیآمد که برای عموم هم نگوید.
امّا چرا بعضی از آقایان مطالب را نمیگفتند و یک خلوتی داشتند و تنها برای خصّیصین خود میگفتند؟ برای اینکه اطرافشان، یک عدّه نفهم بودند، متوجّه نبودند و اولیاء خدا را متّهم میکردند. لذا اینها علیرغم میل باطنیشان، مجبور میشدند که مخفیانه گعده بگیرند و مطالب را عنوان کنند.
بعضی تصوّر میکنند که میل باطنی آنها همیشه در خفا بودن، بوده است. امّا این مطلب، خلاف است، من این پرده را برای شما بالا بزنم، اولیاء خدا تکخور نیستند، نمیخواهند در خفا باشند، منتها چون یک عدّه که نمیفهمیدند اوضاع را به هم میزدند، مخفیانه مطرح میکردند. تا کسی را بالا نبردند، این مطالب را متوجّه نمیشود و نمیفهمد.
مرحوم حلوایی میگفتند: ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب، معمولاً چیزی نمیگفتند، سرشان پایین بود، راه خود را میرفتند و با کسی کاری نداشتند. زمانیکه اوّلین بار به شهربانی طاغوت، بیسیم داده بودند. یکبار که ایشان صدای این بیسیمها را شنیده بودند، پرسیدند: این چیست؟ به ایشان گفته بودند: به این بیسیم میگویند. پرسیدند: برای چیست؟ به ایشان گفتند: در کلانتریها برای ارتباط برقرار کردن بین پلیسها و ... استفاده میشود. ایشان فرموده بودند: عجب! کوچک اینها هم میآید و همه مردم در دست میگیرند. بعد به ایشان گفتند: آقا! این وسیله، بزرگ است (آن اوایل، بیسیمها بزرگ بود)، مال پلیس هم است که برای امنیت استفاده میکند. فرموده بودند: میدانم امّا بعداً کوچکش میآید و دست همه مردم هم است. اطرافیان ایشان تعجّب کرده بودند، اینکه اسباب بازی نیست که دست همه باشد! با خود گفتند: آقا چه میفهمد از بحث الکترونیک و ...، منتها گفتند: حالا خیلی هم چیزی نگوییم که بخواهیم آقا را ناراحت کنیم. امّا آقا همان موقع فرمودند: بله، میآید. بعدا که موبایل آمد همه تعجّب کردند. اطرافیان آقا گفتند: دیدید آقا چه پیشبینی کردند. لذا همان طور شد و همه یک چیزی کوچکتر از بیسیم را در دست گرفتند.
لذا ولیّ خدا میداند امّا نمیتواند به آن کسی که آنجا را ندیده، اصرار کند. اگر به او اصرار کند، او میگوید: اینکه چیزی نمیفهمد، حالا به او بگوییم: باشه، تا ناراحت نشود! اولیای خدا این مراحل را طی کردند، منتها اطرافیان نمیفهمند و نمیشود به زور به آنها گفت که آقا این است و لا غیر، لذا تا یک مطلبی را میگویند، سریع جمعش میکنند. امّا حقیقت این است که اینها نمیخواهند تکخوری کنند، بلکه میخواهند دست همه را بگیرند.
فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ»؛ در این روایت دارد یادشان میدهد که چه کنند. در مثال مناقشه نیست، امّا مثل طلبگی ما میماند. آن کسی که جامعالمقدّمات (مثلاً سیوطی) را خواند، جامعالمقدّمات هم درس میدهد. یعنی این دست او را میگیرد و او دست دیگری را میگیرد، تا همینطور بالا بیایند.
«وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ» الله اکبر! این ده درجه، درجات ایمان است که مدام این ده پله را که فرمودند، بالا برود، خیلی عجیب است، واقعاً چه حالی است. حضرت صادق القول و الفعل(ع) دارند برای همه ما می-گویند و مؤمنین را هم دعوت میکنند که این حال را داشته باشند که اگر دیدی کسی یک پله از تو پایینتر است، با مهربانی و ملایمت، با او دلسوز و رفیق باش و دستش را بگیر و بالا بیاور «وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ ».
لذا اگر اولیاء خدا میدیدند کسی این درجات را ندارد، گریه میکردند. آیتالله العظمی ادیب گریه میکردند که مطالبی را که در سینه مبارکشان بود، در کدام سینه پاک و طاهری که امین است، بریزند. این طور نبود که تصوّر کنید اولیاء خدا میخواهند آن مطالب را با خودشان ببرند، میگردند تا اهلش را پیدا کنند و همه را بدهند. به همین خاطر تا کسی را مییابند، آنقدر او را بالا میبرند تا هم ردیف خودشانبکنند. این را بدانید که آنقدر رفق در اینها زیاد است که آنها را هم بالا میبرند و دیگر همسطح هم میشوند.
*مطیعان آخرالزّمان در درجه عصمت اهلبیت!!!
همانطور که وجود مقدّس بابالحوائج(ع) در مورد افرادی که در آخرالزّمان، بدون اینکه امامشان را ببینند، مطیع دین و اهلبیت(ع) میشوند، فرمودند: «فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبَى لَهُمْ»، بعد قسم خوردند و فرمودند: «هُمْ وَ اللَّهِ مَعَنَا» به خدا قسم فردای قیامت اینها با ما هستند. البته اینکه اینها با ما هستند را پیامبر هم فرموده بودند که «یا علی! شِیعَتُکَ ... هُمْ جِیرَانِی» شیعیان تو، همسایههای من هستند. امّا حضرت موسیبنجعفر(ع) در اینجا میفرمایند: «فِی دَرَجَتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ» اینها فردای قیامت در همان درجه ما هستند، یعنی درجه عصمت که این خیلی عجیب است. اینکه ما با حضرات معصومین باشیم یک بحث است، امّا اینکه در همان درجه هم باشیم یک بحث دیگر است. حضرت به والله که اسم جلاله است، قسم هم خورده و فرموده: این ها در همان درجهای که ما هستیم، یعنی عصمت کامله قرار میگیرند!
خیلی عجیب است، یک کسی آن قدر بالا برود که به آن درجه عصمت برسد. البته کسی مانند شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز اینطور است. ایشان، اخ السّدید امام همام میشود، برادر جدانشدنی! خیلی عجیب است، من عرض کردم، امیرالمؤمنین برادر پیامبر است و دیگر کسی نتوانست برادر معصومین باشد. ببینید شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز( که یک شیخ بود و به ظاهر از خاندان رسول و سادات مکرم نبود، به کجا رسید که حضرت حجّت(عج) - که امام معصوم(ع) در مورد ایشان میفرماید: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُه»، اگر درکش میکردم خادمش میشدم - با او صیغه برادری خواندهاند و در توقیعشان به ایشان میفرمایند: اخالسّدید! بارها عرض کردم که نام ایشان محمّدبنمحمّد نعمان بود و خود حضرت به ایشان لقب مفید را دادند و فرمودند: «انتَ المُفیدُ حقّاً».
حال، نمیدانید خود شیخناالاعظم چقدر برکات میرساند. عیبی ندارد بگذار بگویم که اگر نبودم هم بدانید، حضرتش بسیاری از مطالب را میرساند، یعنی این طور نیست که تصوّر کنید فقط از کتابهایش استفاده میبرند. این را بدانید همه کاره زمان ظهور هم شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز است و بعد عیسی بن مریم است.
*آیتالله قاضی یگانه موحّد قرن نبودند!
لذا اینکه بابالحوائج(ع) فرمودند: «فِی دَرَجَتِنَا»، همین است. اولیاء خدا هم همینطور هستند، دست دیگران را میگیرند و بالا میآورند. به عنوان مثال چون آیتالله قوچانی و آسیّد هاشم حداد و ... خودشان هم استعدادش را داشتند و اهل تقوا بودند و کارهایشان را هم کرده بودند (چون زمینه هم لازم است)، آنها هم قاضی شدند! لذا من با این حرف مخالفم که فقط آیتالله قاضی یگانه موحّد دهر بود و موحّد قرن بود. من ابداً این حرفی را که بعضی از آقایان میزنند، قبول ندارم. ایشان یک عدّه را هم عین خودش (عین قاضی) درست کرد. حالا بعضی روی احساساتی که دارند، این مطالب را بیان میکنند امّا اینطور نیست.
اولیاء خدا مدام دیگران را بالا میکشند، منتها آن فرد هم باید دستش را بدهد که بالا برود. یعنی اطاعت کند. لذا در درجات ایمان، اوّل اوّل معرفت را میفرماید و بعد اطاعت. اگر آن معرفت لازم باید به وجود بیاید و بعد اطاعت کنند، دیگر کنار استاد مینشینند و عین خود استاد میشوند. از طرفی آسیّد هاشم حداد که دروس حوزوی نخوانده و به ظاهر فقیه نیست، عین خود آیتالله قاضی میشود و از طرفی هم آیتالله قوچانی که فقه خوانده و مجتهد مسلم است، عین آقای قاضی میشود.
*رفاقت اولیاء خدا (باز کردن بستر رحمت، فدایی شدن و قرب حاصل کردن)
«وَ إِذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیْکَ بِرِفْقٍ» این روایت، روایت عجیبی است. کسی که در پله بالاتر قرار دارد، دست پایینی را هم میگیرد، منتها این «برفق» است؛ یعنی رفیقش میشوند، دوست جونجونیاش میشوند، فداییاش میشوند و باب رحمت را باز میکنند. لذا راء رفق، رحمت است، بستر رحمت را باز میکنند، بعد فدایش میشوند و قرب را هم برایش حاصل میکنند.
اولیاء خدا اینقدر دیگران را دوست دارند که باورنکردنی است. خدا گواه است من این بزرگان را دیدم، یک طوری رفتار میکردند انگار که مثلاً ما با اینها هستیم. نه سن ما به آنها میخورد، نه مطالب دیگر، امّا انگار که رفیق جونجونیایم. اینطور فدایی آدم میشوند و قرب حاصل میکردند، قرب الی الله، اینها حلقه وصل هستند.
آیتالله خوشوقت، آن مرد الهی، با دیگران رفیق میشدند. آیتالله حقشناس هم همین طور بودند. بعضی از همین آقایان و شاگردانشان میگفتند: ایشان با ما قهر میکرد که درست شویم. بعد از مدّتی که محل نمیگذاشت، خودش دو مرتبه پیش میآمد. در اواخر عمر شریفشان، وقتی برای آخرین بار محضر مبارکشان رفتم، یک دفعه تا من را دیدند، من را در آغوش گرفتند و گریستند. بعد یاد مرحوم ابوی و دوستان گذشتهشان کردند. میگفتند: داداش جون! یادته ... . بعد یک دفعه دیدم، این پیرمرد، این مرد الهی، سرش را روی پای من گذاشتند. خیلی جا خوردم، بعد فرمودند: داداش جون! یک دستی سر من نمیکشی؟ من اصلاً یک جوری شدم و فهمیدم که ایشان دیگر دل کنده از دنیاست، دائم یاد آنها میکرد، یاد آیتالله العظمی شاهآبادی، یاد دوستان خودشان، یاد آیتالله دزفولی، مرحوم حلوایی، آیتالله العظمی ادیب و مرحوم ابوی که اینها کجایند و ... . اولیاء خدا اینچنین رفیق میشدند.
*مؤمنین را دریابید!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ- فَإِنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُه» و فراتر از توانش، بارى به دوش او مگذار که او را مىشکنى و هر کس مؤمنى را بشکند، باید شکستگى او را جبران کند.
یعنی یک موقع چیزی به دامن مؤمن نیندازید که او را بشکانید، آبرویش را ببرید و مطلبی باشد که بیش از حد برایش سخت باشد. شاید یک دلیل که اولیاء الهی، افرادی را انتخاب میکردند تا آنهای دیگر آماده شوند، همین باشد، چون بعضیها کشش نداشتند. لذا میفرمایند: مؤمن را نشکانید، مواظب مؤمنین باشید، دست مؤمنین را بگیرید. در حالات اخلاقی کمکشان کنید، دستشان را بگیرید، رفیقشان بشوید و آنها را بالا بیاورید.
حتّی اولیاء خدا اینطور میگفتند که ذیل این روایت هم داریم و صاحب عروه هم میفرمایند که مثلاً در بحث صدقات که «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» تبیین میشود، یکیاش هم همین است که حتّی انسان در این راه خرج کند که بیاید دست دیگری را بگیرد، اگر یک مقدار کم دارد، به او بدهد ولی بگوید: بیا در مسجد، بیا در خانه خدا، بیا با هم برویم. یعنی اگر کسی ناراحت است و مشکل دارد، مشکلش را یک طوری رفع کن، امّا دستش را هم بگیر و او را در این راه بیاور. مؤمن این گونه دلسوز است.
*استقبال اولیاء از همراهی مردم
خدا گواه است مؤمنین حقیقی و متخلّقین به اخلاق الهی، در آن درجه اعلی که میرسند - خدا إن شاءالله آن درجه اعلی را به ما بدهد - یک حال عجیبی دارند، دائم دلشان برای خلق خدا میسوزد و مدام میخواهند دست اینها را بگیرند. تا یکی را میبینند، زود استقبال میکنند و میخواهند او را با خود بالا ببرند.
آیتالله مطّهری به مرحوم ابوی بیان کرده بودند: وقتی آیتالله الهی قمشهای - که یکی از اوتاد، اولیاء و متخلّقین به اخلاق الهی در تهران بود که ناشناخته ماند - کسی را میدیدند، خیلی استقبال میکردند و به او میفرمودند: به فلان جا هم بیایید، در آنجا هم مجلس داریم و ... . آقای مطّهری میفرمودند: من به ایشان گفتم: آقا! شما این طور میگویید، یک موقع کسی از عوامالنّاس فکر میکند که شما دنبال مریدبازی هستید. ایشان سرشان را پایین انداختند و اخمی کردند. من ناراحت شدم که چرا این طور گفتم. بعد فرمودند: بله آقای مطّهری! درد این است که نمیفهمیم باید همه با هم باشیم. ایشان در یک وادی دیگر سیر میکردند، اولیاء خدا این طور هستند. دلسوز هستند و دوست دارند همه با آنها همراه شوند.
*مؤسس این نظام مهدوی، امام راحل نبود!
لذا مؤمن باید این ده درجه را طی کرده و مدام بالا رود، «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ فَأَیَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُه». لذا اینها حلقههای زنجیر یا به تعبیر حضرت آیتالله بهجت، حلقههای وصل هستند. هر یک از این ده رکن کم شود، رشته ایمان گسسته میشود.
یعنی میخواهند ما را اینطور عادت بدهند که ای مؤمن! تو موقعی مؤمن هستی که همه این ده مورد را با هم داشته باشی. برای همین است که حضرت صادق القول و الفعل(ع) فرمودند: آن کسی که در بالا هست، باید دست پایینی را بگیرد. اینطور نیست که بالایی بگوید: این از من پایینتر است، اگر اینطور حساب کنیم، آن کسی که از او هم بالاتر است، او را به پایین میاندازد. مدام دست همدیگر را میگیرند تا همه را بالا ببرند و این ده درجه طی شود.
خدایا! به اولیاء و انبیائت، به آقا جانمان حضرت حجّت(عج)، ما را مؤمن حقیقی قرار بده.
توفیق طی این درجات برای رسیدن به دولت مهدوی در این نظام مهدوی و رؤیت جمال نازنینش به همه ما مرحمت بفرما.
عرض کردم که این نظام، نظام مهدوی است. این را از طرف من همه جا بگویید: مؤسس این نظام، امام راحل نبود. مؤسس این نظام خود حضرت حجّت بن الحسن المهدی(عج) است. بارها عرض کردم، دو مرتبه هم میگویم: آخرتتان را برای دنیای هیچ کس نفروشید، امّا من این را به یقین میگویم که هم امام راحل عظیمالشّأنمان، نائب امام زمان(عج) بود؛ یعنی از طرف حضرت حجّت تعیین شده بود و هم الآن امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان، صددرصد نائب امام زمان(عج) است.
حالا این نظام مهدوی است، امّا دولت مهدوی چیز دیگری است. هیچ کسی نمیگوید: این دولت، دولت مهدوی است. هم امام راحل و هم امامالمسلمین این را تأکید فرمودند. صاحب منصبان در دولت مهدوی، متخلّقین به اخلاق الهی و اولیاء الهی، مانند امثال خود امام راحل و امامالسملمین هستند. لذا چنین کسانی در دولت مهدوی جایگاه دارند و همه کس در آن نیستند.
*امان از دل حجّت ...!!!
این شبها با آقا جان حرف زدی؟! میدانی وقتی این شبها با آقا جان حرف میزنی، ایشان مدام در حال گریه هستند، دلشان خون است و اشکشان برای عمه جانشان، زینب(س) و این اهل و عیال دربهدر جاری است.
بزرگان بیان فرمودند: آقا جان خودشان روضه میخوانند و از طرفی هم خیلی دوست دارند که روضه بشنوند، امّا آقا جان خیلی اذیّت میشوند. از عاشورا به بعد دو تا امان باید بگوییم: یکی اینکه بگوییم امان از دل زینب! یکی هم اینکه بگوییم امان از دل حجّت! چه میکشد آقا جانمان، برای همین است که خون گریه میکند.
یابنالحسن! ای منتقم! چه زمانی میشود بیایی انتقام بگیری و ما هم باشیم. عرض کردم که شبها با آقا صحبت کنید، اگر هر شب با آقا صحبت کنید، به یک سال نکشیده، چیزهایی میبینید، به شرط اینکه إنشاءالله انقطاع نشود. این شب ها بگو: آقا جان! میشود ما را هم درست کنی، ما هم در موقعی که داری انتقام میگیری باشیم ...