«من در تمام عمرم درگیر مراقبت از دیگران و
نادیدهگرفتن خودم بودهام»، «احساس قربانی بودن میکنم»، «اگر دیگران را
کنترل نمیکردم اذیت میشدم»، «همیشه پرستار و مراقبی تمام عیار بودم و سعی
میکردم مشکلات اطرافیانم را قبل از آن که حتی آنان، آن را حس کنند، حل
کنم».
اینها معمولا گفتههای افرادی است که
در روابط بین فردی یک «هموابسته» محسوب میشوند. «هموابستگی» مجموعه
رفتارهای عادی است که در آن افراط میشود. وقتی ما تمام توجهمان را بیش از
اندازه به دنیای خارج از خود معطوف کنیم و تماسمان را با آنچه در درونمان
میگذرد از دست بدهیم، زمانی که بیش از حد محبت میکنیم، به آدمهای
نیازمند آویزان میشویم و با محبت زیادی آنان را خسته میکنیم یا آنقدر در
خوشحالکردن اطرافیانمان تلاش میکنیم که دیگر تحملمان را ندارند یک
هموابسته نامیده میشویم. در واقع، هموابستگی شایعترین نوع اعتیاد است؛
اعتیاد به توجه و مشغولیت به افرادی غیر از خود. هموابستگی را بیماری تلقی
میکنند؛ بیماری «خود گمگشتگی»، این بیماری میتواند زمینهساز انواع
مشکلات جسمی، روانی یا عاطفی شود.
بسیاری از هموابستهها از رنجی مبهم
در عذابند. آنها ارزش چندانی برای خود قائل نیستند و احساس خوبی نسبت به
خودشان ندارند، آنان علاقه چندانی به خود ندارند، ظاهر خود را نمیپسندند،
آنان تصور میکنند انسانهایی کودن، بیعرضه و کماستعداد و در بسیاری از
موارد زشت، زننده و ناخوشایند هستند. آنان فکر میکنند پایینتر از بقیه
آدمهای دنیا هستند. احساس بیارزشی و از خودبیزاری هموابستهها به تمام
جوانب و زوایای زندگیشان مرتبط میشود. ایثار تا حد شهادت، امتناع از لذت
بردن از زندگی، افراط در کار و غرقشدن در مشغلههای مختلف به حدی که فرصت
زندگیکردن از فرد گرفته شود، انباشتن تودههای احساس گناه، دودلی و نداشتن
اعتماد به نفس، چشمپوشی از روابط صمیمی، ادامهدادن روابط تخریبکننده،
آغازکردن ارتباط با کسانی که مناسب فرد نیستند و چشمپوشی از ارتباط با
کسانی که با ما هماهنگی دارند، همه و همه از ویژگیهای فرد هموابسته محسوب
میشود.
هموابستگی به مفهوم عبور از مرزها
در روابط میانفردی است. زمانی که از خط عبور میکنیم و وارد محدوده
هموابستگی میشویم، تنها هدف ما رسیدگی به دیگران میشود، اما آنچه انجام
میدهیم رنجآور است و کارایی ندارد. هموابستگی را ما از افراد دوروبرمان
وقتی که هنوز کوچک هستیم، یاد میگیریم. از زمانی که به دنیا میآییم
الگوهای رفتار هموابسته را از والدین، معلممان و قهرمانان زن و مرد
میآموزیم و به صورت یک الگو و سرمشق غلط در زندگیمان به کار میگیریم تا
فرد مقبول و پسندیده و موجهی قلمداد شویم.
مهمترین جلوههای هموابستگی
هموابستگی خودش را میتواند از دید مردم پنهان کند، ولی برای متخصصان یاریرسان به طرق زیر قابل شناسایی است:
مردم راضیکنها یا خشنودکنندگان:
آنها حد و مرز شخصی ناسالمی دارند. به جای این که به ابراز نیازها و
خواستههای طبیعی خود بپردازند و آنها را برآورده کنند، ترجیح میدهند
تسلیم دیگران شوند و خواستههای آنان را اجابت کنند. این افراد به سختی
میتوانند جواب رد به دیگران بدهند.
افراد بیکفایت یا ناموفق: این
افراد اعتماد به نفس خیلی کمی دارند و احساس خجالت و شرمندگی میکنند.
آنها در درون خودشان احساس ناکاملی، معیوبی، نامناسبی، بدی، بیارزشی و
ناخوشی میکنند. همین احساس بیکفایتی در واقع شالوده و اساس هموابستگی
آنان است.
قربانیان:
اینان اکثر اوقات در گذشته زندگی میکنند و از مصیبت و غم خود صحبت کرده،
دائم نقزده و ناله و زوزه میکشند. آنان اعتراف میکنند بازندهای بیش
نیستند و از دیگران میخواهند برایشان دل بسوزانند و معمولا هم میگویند
«کسی مرا نمیفهمد!»
افراد معتاد: مردم
ممکن است به چیزهایی غیر از الکل یا مواد مخدر معتاد شوند؛ مانند معتاد
شدن به افراد دیگر، مکانها، رفتارها یا تجربهها. تمام این معتادان در
خانوادههای غیرمعمولی بزرگ شدهاند و همین عامل وابستگی آنان شده
است.شایعترین اعتیادها هم اختلال خوردن، معتاد بودن به کار، اعتیاد به
پول و خریدکردن وسواسگونه است.
افراد بزرگمنش:
مانند کسانی که زیادی به خود مطمئن هستند یا حتی مانند افراد متکبر و
پرمدعا رفتار میکنند. مردان این دسته ممکن است جاهلمآب و زنان آن به طور
اغراقآمیزی دارای حالت زنانه یا حساس و آسیبپذیر یا ضعیف باشند.
کودکان از دسترفته یا گمشده: این
افراد اغلب فرزندان سوم یا آخر خانواده کژکارکرد یا غیرمعمولی هستند. از
آنجا که آنها تلاش میکنند توجه و محبت مطابق میلشان را از دیگران به دست
آورند و در رقابت با خواهران و برادران بزرگتر خود و همینطور در رقابت با
فرزند دوم خانواده احساس میکنند که بشدت از پا در آمده و مستاصل میشوند،
ممکن است در نقش قربانی، فدایی یا آدم خوددار و صبور ظاهر شوند.
آدمهای شوخ یا شازده کوچولوها: آنها
مایه شگون یا خوششانسی و عزیزدردانه خانواده نامیده میشوند. این افراد
یاد میگیرند از طریق بامزه و با نمک بودن توجه و محبت دیگران را به
دستآورند. این رفتار میتواند تا دوره بزرگسالی به منظور دفاع در مقابل
صمیمیت و رنج یا فریبدادن، تسلط یافتن یا صدمه زدن به دیگران ادامه یابد.
شبیه هر چیز دیگری در زندگی شوخطبعی مثل شمشیر دو لبه است که میتوان از
آن در راههای سالم یا ناسالم استفاده کرد.
هموابستگی از کجا پیدا میشود
ـ وجود والدین جریحهدار شده و بیکفایت و دیگر اطرافیانی که فاقد رفتار حمایتکننده و یاریرسان هستند.
ـ سرکوب دائم احساسات.
ـ غفلت و بیتوجهی نسبت به نیازها.
ـ فرو خوردن و خفه کردن خود حقیقیمان.
ـ افزایش تحمل دردها و رنجهای عاطفی و احساس بیحسی و کرختی نسبت به آنها.
ـ تحریف حد و مرزهای شخصی.
ـ تحمل فوقالعاده در برابر رفتارهای نامناسب.
کنترلگری از ویژگیهای آشکار هموابستهها
هموابستهها افرادی هستند که پیوسته
و با مجاهدت و صرف انرژی فراوان در تلاشند رویدادها را وادار سازند آن
گونه که آنان میخواهند روی دهد. آنان آه و ناله سر میدهند، گریه و زاری
میکنند، ادعای ناتوانی میکنند و از این طریق و به شکلی مظلومانه با
موفقیت به کنترل امور میپردازند. بعضی اوقات آدمهای ضعیف در قالب یک
هموابسته از قدرتمندترین فریبکاران و کنترلگران هستند. آنان یاد
گرفتهاند چطور با احساس گناه و دلسوزی در اطرافیان اعمال نفوذ کنند.
هموابستهها باج میدهند، تهدید میکنند، اتمامحجت میکنند، حقهبازی
میکنند، محکوم میکنند، گوشزد میکنند، دلیلتراشی میکنند، جیبهای طرف
مقابل را میگردند، به بستگانشان زنگ میزنند و دوباره تسلیم میشوند.
اینها تماما زنجیرهای از رفتار افراد هموابسته است که دائم میخواهند
دیگران را کنترل کنند. افراد هموابسته نمیتوانند بپذیرند افراد همان
کاری را انجام دهند که میخواهند بکنند و تنها زمانی تغییر میکنند که
آمادگی تغییرکردن را داشته و خواستار آن باشند.
جدا شوید و واسپارید؛ بعضی اوقات
وقتی چنین کنیم نتایج بهتری میگیریم. دیگران را آزاد بگذارید تا همان کسی
باشند که هستند. با چنین کاری، شما خودتان را آزاد و رها ساختهاید. برای
هر یک از ما زمانی فرا میرسد که رها کنیم چراکه هر آنچه در توان داشتهایم
انجام دادهایم و زمان آن رسیده که با واقعیت روبهرو شویم.
«سرسپردگی» هموابستهها
اصطلاح «سرسپردگی» و فراموشکردن خود
در هموابستگیها یعنی اینکه دائم نیازها، خواستهها و تقاضاهای دیگران
را بر نیازهای خود مقدم بدانیم و از نظر عاطفی کاملا وابسته باشیم. ما
میتوانیم نسبت به همسر، فرزند، همکار و حتی سگ و طوطی خود حس سرسپردگی
داشته باشیم. به جای اینکه از درون خویش و از سوی خودمان حس احترام به
خویشتن، انگیزه و شایستگی کسب کنیم، چشم به دیگران میدوزیم و توقع داریم
آنها تامینکننده این نیاز ما باشند. وقتی بهعنوان یک هموابسته زندگی خود
را به دست دیگران میسپاریم و رضایت خود را وابسته به چیزی در بیرون از
خود قرار میدهیم، در قفس سرسپردگی اسیر میشویم، در چنین قفسی مطمئنا با
عدم پذیرش و افسردگی مواجه خواهیم شد.
زن یا مرد هموابسته برای فداکردن
خود زیاد مایه میگذارد و از این امر غافل است که میزان فدا کردن چه کم
باشد چه زیاد، به هر حال روی هم انباشته میشود و معادلهای به وجود
میآورد که در نتیجه آن فرد «اصلا زندگی نکرده است».
یادآوری
ـ تلاش کنید هموابستگیتان را به طور کامل از بین ببرید، چراکه در غیر این صورت در نهایت زیاندیده خواهید بود.
ـ در بخشش و دریافت تعادل ایجاد
کنید، هدف زندگی سالم بخشش و دریافت در حد تعادل است. منظور چوب خطزدن
نیست، اما در عین حال قرار نیست یک نفر همیشه اهداکننده و فرد دیگر فقط
دریافتکننده باشد. در حالی که این دو رکن همیشه باید دوجانبه باشد.
ـ زیادی از خودتان مایه نگذارید تا
وقتی تعادل ایجاد شود. افراط بیش از حد در ایثار امری سالم به شمار
نمیآید. زمانی که دادن و گرفتن را متعادل و بیریا ساختید، دوباره از خود
مایه بگذارید.
ـ خدمتگزار باشید. بسیاری از افراد
درگیر با هموابستگی، خدمتکردن را با هموابستگی اشتباه میگیرند. ما
میتوانیم بدون از دست دادن خودمان و عبور از محدوده هموابستگی خدمت کنیم،
ما باید خدمت کنیم تا سالم باشیم، خود را دوست بداریم و از همه مهمتر
عاری از احساس گناه باشیم.
ـ برای دستیابی به وابستگی و استقلال
سالم تلاش کنید. در هر رابطهای که هستید توجه و مراقبت از خود را شروع
کنید و مسئولیت خود را بپذیرید.
ـ باید از روابط خصومتآمیز و ضدیت
با خود دست برداریم. بهتر است سرزنشکردن خود و قربانی شدن را دیگر بس کنیم
و بیدلیل احساس گناه نداشته باشیم.
ـ به خود اجازه برخورداری از مواهب
را بدهید. حد و مرز تنفر از خود را از میان بردارید، چراکه در حالت تنفر از
خود خویشتن را سزاوار برخورداری از مواهب نمیدانیم و توانایی دستیابی به
آنها را نیز نداریم.
ـ عدم پذیرش ما از سوی دیگران نشانه
کمارزشی ما نیست. اگر کسی که برای شما مهم است، شما را نمیپذیرد یا
انتخابهای شما را قبول ندارد، شما هنوز وجود دارید. برای پذیرفتهشدن از
سوی دیگران انرژی زیاد نگذارید، چراکه ضرورتی ندارد!
ـ ما نباید رفتار دیگران را بهعنوان میزانی برای سنجش خود ارزشمندیمان بدانیم.
ـ مواظب باشید از مرز عبور نکنید.
احساساتم را سرکوب میکنم که دیده شوم!
هموابستهها افرادی وسواسی، افسرده و
با احساسات سرکوبشده هستند. اگر ما خودمان را همین طور که هستیم قبول
نداشته باشیم، اگر تصور کنیم نباید چنین احساسی داشته باشیم، اگر باور
داشته باشیم واکنشهای عاطفی ما اشتباه است، اگر در محیطی زندگی میکنیم که
قوانین وابستگی از قبیل فکر نکن، اوضاع را به هم نزن و احساس نکن را به ما
آموخته باشند یا اگر هر زمانی خواسته باشیم ابراز وجود کنیم، سرمان فریاد
کشیدند یا مجازاتمان کردند بعدها به عنوان یک فرد هموابسته سرکوب
احساساتمان به ابزار بقا و سپس به روش زندگیمان تبدیل میشود.
زیانآورترین کار این است که عواطف
خود را برحسب عادت سرکوب کنیم و با این عمل سلامت، خلاقیت، آرامش و نیروهای
خود را مسدود میکنیم. سرکوب احساسات ما را از حالت تعادل دور میکند و
میتواند بخشی از کنترل باشد.
فرد هموابسته با سرکوب احساساتش
این تصور را دارد که اگر هویت، احساس و خواسته خود را سرکوب کند، میتواند
در دیگران تاثیر بگذارد و آنها را به خود علاقهمندتر سازد و به این ترتیب،
سرکوب عواطف و احساسات به شیوه زندگی وی تبدیل میشود. در این حالت، اولین
واکنش فرد به هر فکر، احساس، خواسته یا حرفش به طور خودکار و بیدرنگ
سرکوب میشود. حتی نویسندگان و هنرمندان هم میتوانند گرفتار این معضل شوند
چراکه گاه آنان مطالبی را مینویسند که گمان میکنند مردم دوست دارند یا
نیاز دارند بخوانند، نه آنچه خودشان میل دارند بنویسند.
مراقبتکردن؛ بالاترین مهارت هموابستهها
مراقبت کاری است که
برخی از ما به طور مکرر انجام میدهیم و از طریق مذهب و خانواده به ما
منتقل شده است. هموابستهها تصور میکنند برای این که انسان بهتری به حساب
آیند باید از دیگران مراقبت کنند. چسبیدن به دیگران به جای مراقبت بموقع و
صحیح به هموابستهها این فرصت را میدهد که احساس حقارت خود را پنهان و
وانمود کنند که دیگران به آنان وابستهاند در حالی که این آنان هستند که به
دیگران نیاز دارند.
هموابستهها بسیار
نیازمند ایفای نقش مراقبتکنندگی هستند و معمولا مراقبت در حد افراطی را به
عهده میگیرند که برخی موارد آن به این شرح است:
ـ انجام کارهایی که دیگران میتوانند و باید خودشان انجام دهند، ولی هموابستهها آن را به عهده میگیرند.
ـ رفع نیازهای دیگران بیآن که حتی از ما تقاضای کمک کرده باشند.
ـ تحمیل کمکهای خود به دیگران حتی زمانی که آنان این کمک را نمیخواهند.
ـ بخشیدن بیش از دریافت کردن به جای بخشیدن و دریافت متقابل.
ـ مواجهه با عواقب اعمال دیگران تا مبادا آنها با عواقب آن مواجه شوند.
ـ بیان نکردن نیازها.
ـ مراقبت وسواسگونه از دیگران و ندانستن نحوه خاتمه دادن آن.
اگر ما به نوعی
مبتلا به هموابستگی باشیم همیشه سعی میکنیم از احساسات، مشکلات و نیازهای
دیگران مراقبت کنیم و معمولا این کار را بخوبی انجام میدهیم. ما از
خواستههای دیگران آگاهیم حتی پیش از آن که خودشان از آن خبر داشته باشند.
تعدادی از ما در خانه از افرادی پرستاری میکنیم و شعارمان این است که
«مطیع اوامر تو هستم، مشکل تو مشکل من است» در حالی که آن فرد خودش توانایی
انجام کارهایش را دارد.
معصومه اسدی / جامجم