• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3227روز قبل
آموزش و تحقيقات
حضرت علی اکبر (ع) در کلام امام خمینی (ره)
علی اکبر علیه السلام در کلام امام خمینی رحمه علیه

نویسنده: سید محمد رضا حسینی
حضرت امام خمینی (قدس سره) در درس اخلاقشان فرمودند: تمام مدایح و گفتار اهل بیت (علیهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله (علیه السلام) در مورد حضرت علی اکبر (علیه السلام) حاکی از این است که اگر علی اکبر (علیه السلام) در کربلا به شهادت نمی رسید، خود، امام « مفترض الطاعه » می بود. ( یعنی امامی که اطاعت او واجب است) . در این مختصر بهتر است به یک نمونه از کرامات ایشان بپردازیم:
فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، یکی از سه پزشک معروف کربلا می برد. پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر می شود عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گوید و خطاب می کند که:اسمت خیلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی ندیدیم. بعد بدون خداحافظی می رود. ولی بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر می شود و یک دفعه شفا می یابد. نزد حافظ الصحه می رود و عذر خواهی می کند.
طبیب می گوید: بنشین تا برایت بگویم. من بعد از سخنان تو خیلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (علیه السلام) متوسل شدم و عرض کردم ای نور چشم حسین (علیه السلام) تو را به حق پدرت قسم می دهم که شفای این مریض را از خدا بخواه. دیدی چگونه به من توهین کرد؟ بسیار گریه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (علیه السلام) شرف یاب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم. فرمودند: من شفای آن مریض را از خدا خواستم و از هاتفی شنیدم که « این مریض مردنی است و تا نه روز دیگر میمیرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همین ساعت او را شفا دادیم.» آن مرد سی سال دیگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت. وصیت کرد پیکرش را پایین پای حضرت علی اکبر (علیه السلام) دفن کنند.
منبع:کتاب «خورشید جوانان»
شنبه 11/8/1392 - 23:46
شعر و قطعات ادبی
دل نوشته هایی در سوگ شهادت قمربنی هاشم (علیه السلام)
دل نوشته هایی در سوگ شهادت قمربنی هاشم

نویسنده:رزیتا نعمتى

عباس؛ شعر خون

عباس جان! از تو كه مى‏نویسم، تمام كلمات خیس‏اند و در سكوت یاد تو، چیزى جز دریا نمى‏گذرد. اى ایستاده‏ترین دریا ! مشك خالى‏ات، اشتیاق تمام آب‏هاى جهان را برانگیخته است تا قطره‏قطره تو را فریاد كنند.
امروز، كتاب عاشورا را كه ورق مى‏زنى، با مقدمه عباس آبرو مى‏گیرد تا بلندترین شعر خون، به نام تو سروده شود و به امضاى حسین علیه‏السلام برسد.
بوسه مى‏زنم بر دستانى كه از مسیر فرات برگشت تا نمایش وفا را در قلب هر مسلمان، به تعزیه بنشیند؛ از آن روز، تمام رودها سراسیمه پى تو مى‏گردند.

امان‏نامه همه به دست توست

در سوگ تو، فراتى از گریه بر دیده‏ام جارى است؛ بیا و تصویر بلند ماه رخسار خویش را بر فراتِ جانم بینداز كه دستانم از دامانت بریده است. تو، حكایت دستان بریده را مى‏دانى.
گناهانم، آب چشمه حیات را به روى جانم بسته‏اند و تو تشنگى را مى‏فهمى؛ جز تو چه كسى را امان‏نامه مى‏دهند تا روز محشر، شفیع تشنگى حال زارمان باشد؟!
به منزلتت سوگند، درهاى روشنى را به روى تیرگى‏مان بگشاى تا چون تو، در صراط مستقیم حسین علیه‏السلام قدم بگذاریم و مشك تیرخورده قلبمان را با اشك دیدگان خود، از فرات یادت پر كنیم!

مثل دیوار سیاه‏پوش حسینیه

عباس محمدى
دلتنگم؛ مثل همه ماهیانى كه در گلوى تُنگ، گیر كرده‏اند؛ مثل همه ابرهایى كه بغض آسمان را به دوش مى‏كشند؛ مثل رودهایى كه خویش را گم كرده‏اند.
دلم گرفته است؛ مثل همه روزهاى بارانى؛ مثل دل دیوار سیاه‏پوش حسینیه؛ مثل شمع‏هاى سقاخانه؛ مثل مادربزرگ كه این روزها، بى‏اختیار اشك مى‏ریزد.

تشنه‏ام

تشنه‏ام؛ تشنه‏تر از همه ابرها؛ تشنه‏تر از همه سنگ‏ها؛ تشنه‏تر از كویرهاى بى‏باران؛ تشنه‏تر از دجله، فرات، كوفه، علقمه؛ تشنه‏تر از همه آب‏هایى كه به دنبال لب‏هاى خشك تواند؛ تشنه‏تر از همه آب‏ها و آدم‏هایى كه راه به سراب مى‏برند.
كاش مى‏توانستم تشنگى لب‏هاى تو را ببوسم!
كاش تَرَك لب‏هاى تو، رودم مى‏كرد! من به اشك‏هاى خودم پیوسته‏ام.
سال‏هاست كه در تشنگى‏ام دنبال تو مى‏گردم؛ دنبال خودم؛ دنبال دست‏هاى بریده تو؛ دنبال دست‏هاى خودم؛ دنبال...

با همین دست‏هاى بریده...

گم مى‏شوم در صداى زنجیرها، صداى سینه‏زنى‏ها، صداى هق‏هق بى‏وقفه اشك‏ها.
گم مى‏شوم تا شاید تو پیدایم كنى. شاید دست‏هاى جدا افتاده تو دست‏هایم را بگیرند.
به هر طرف مى‏دوم، تا در نگاه تو كه به سمت در خیره مانده‏اند، آب شوم و به سمت خیمه‏ها بدوم! بدوم به سمت تشنگى بى‏وقفه كودكان؛ كودكانى كه سال‏هاست منتظر آمدن تواند.

دنبال دست‏هاى تو

خیابان‏ها هم عزادارى مى‏كنند. عطر تو را از كنار علقمه مى‏شنوم. عطر تو در نفس عزاداران و اشك‏ها جارى است. صداى فرات را مى‏توانم بشنوم؛ دارد دنبال تو مى‏گردد؛ دنبال دست‏هاى دور از مشك تو؛ دست‏هاى در راه مانده‏ات. چه‏قدر نزدیك آسمان شده‏ایم!

یك قدم مانده به عشق

سودابه مهیجى
شبى كه آبستن هر چه نیزه و شمشیر و خون است، شبى كه آبستن تمام اشك‏ها و بغض‏هاى هستى است، در تمام رگ‏هاى تاریك زمین نشسته و به دور دست‏ها مى‏نگرد؛ به فرو بستگى كار عشق كه تنها، پروردگار صبر و شكیب، شفاى زخم‏هایش را مى‏داند.
زانوان عشق محكم است و بى‏تردید، دست‏هاى عاشقى، گشوده است به سمت شهادت.
صورت‏هاى معصوم، كودكانه مهیایند تا آبروى عصمت را پس از این برگونه‏هاى صبور، با سیلى سرخ نگه‏دارند.
لب‏ها به پیشواز تشنگى رفته‏اند.
گهواره‏ها در باد، به سمت معراج خون تاب مى‏خورند و این همهْ تاوان عشق، سهم ایل و تبارى است كه ادامه خدا بر روى زمین‏اند.

سپاه سیاه

آن سو، قومى مست و مبهوت در خوابند و انگار سال‏هاست كه پلك از هم نگشوده‏اند! انگار سال‏هاست كه به آفتاب حقیقت پشت كرده‏اند! گلّه‏اى كه «صمٌ بكْمٌ عُمْىٌ»اند و «لایعقلون»، تنها وصف لحظه‏اى از بى‏خبرى آنهاست.
كسى نیست سیل در خانه این موریانه‏هاى دژخیم بیندازد؟ كسى نیست چشم‏هایشان را باز كند به روى تقدیرِ سیاهى كه با دستان خویش، بر ناصیه‏هاى خطاكارشان مى‏نویسند و تاوانِ این ننگ را تا قیامت، بر دوشِ خون‏خواران پس از خویش مى‏گذارند؟
بیدار باشى نیست كه در این شبِ دلهره، شكاف بیندازد و نعره برآورد: اى به‏خطارفتگانِ ابدى! آن قوم موعودى كه پروردگار در شأنشان گفته بود: «فَسَوف یَأْتِىَ اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبّونَه»، همین قبیله معصومى است كه تیغ‏هاى كافرتان را براى بریدن رگ‏هایشان آبداده كرده‏اید.
آه، پروردگار بلندمرتبه! «ظَهَرَالْفسادُ فِى الْبّرِ و الْبَحْرِ»، همین‏جا و اكنون است و این صحرا، این عرصه پیكارِ ستاره‏هاى دنباله‏دار و ابرهاى روسیاهِ بى‏باران، چه سرزمین سنگ‏دلى‏ست كه این هنگامه را بر دوش مى‏كشد و از هم نمى‏پاشد.

... تا فردا

فردا، عشق، هفتاد و سه بار بر خاك مى‏افتد و آن‏گاه چون ققنوسى تازه نفس، از شعله‏هاى خویش برمى‏خیزد و در آغوش پروردگارخویش، سرفراز و مسرور، لبخند مى‏زند و خود را در خلد برین، از سر مى‏گیرد.
فردا، گریه‏هاى شیرخوارگى، به ناگاه، هزاران سال قد مى‏كشد و در عروجى سرخ، به آغوش پروردگار مى‏رسد.
فردا، دست‏هاى برادرانگىِ دریا، به دست خدا مى‏پیوندد و گلوگاه دریده عشق، در حضیض قتلگاهِ عصمت، عزیزتر از تمام حرمت‏هاى هستى، مصداق «صَدَقوا ما عاهَدوا اللّهَ عَلَیه» را جلوه‏گر مى‏كند.
آه، دخترِ صبر فاطمى و بلاغت علوى! امشب، نماز شبت را هنوز بایست! بر خاك نشستنِ سجده‏هایت را بگذار براى فردا؛ فردا كه گیسوانِ سپیدِ یك‏شبه‏ات، شبیه انحناى قامت زهرا، ناگهان و سرزده از راه مى‏رسند.
آه، سجاد دل‏نگران و تب‏دار! تاب و توانِ كم‏رمقت را بگذار براى فردا؛ فردا كه تو دلیل استوارى آسمان و زمین خواهى شد و امام زمانه و حجت معصوم پروردگار.
آه، حسین! با چشمان وداع، به كائنات خیره نشو؛ ستون‏هاى عرش را به لرزه نینداز!...
قیامتِ زودرس را به پا نكن!

كربلاى بى‏ابوالفضل،آسمان بى‏ماه است

میثم امانى
كربلا بى‏تو، منظومه پایان‏نیافته‏اى است كه ماه در مدارش نیست تا ستاره‏هاىِ بعد از خورشید را روشنى ببخشد.
كربلا بى‏تو، ادبیات پهلوانى را كم دارد.
وفادارى، با هر چه زیبایى‏اش در نام تو جمع شده است؛ فداكارى نیز. شجاعت و جوان‏مردى به تو اقتدا مى‏كند. تو معنا بخشیده‏اى به كلمه‏هاى رشید، به جمله‏هاى حماسى. تو جرئت بخشیده‏اى به تصاویر سرد، به معانى فقیر.
عظمتِ نام تو، هنوز میدان‏هاى عراق را گوش به فرمان نگه داشته است و هنوز به بازوهاى توانگر، نیرو مى‏دهد.
كربلا بى‏تو، آسمانى است كه ماه ندارد و آسمانى كه ماه ندارد، ستاره‏هایش بركت نخواهند دید.

منظومه قمرى

«و الشَّمسِ وَ ضُحیها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلیها»؛ قسم به خورشید در طلوعش؛ قسم به ماه در خضوعش! تو پیشاهنگ كاروان خورشیدى در میدان سیاهِ شب؛ دلیل عظمت كاروان خورشید تویى و بلنداى شوكت، از ماه چهره‏ات برق مى‏زند. تو، پرچم‏دار قافله خورشیدى. هر كه مى‏خواهد به خورشید برسد، باید از مدار تو بگذرد.
منظومه شمسى، با تمام ابهتش در هلالِ جمال تو خلاصه شده است؛ هر كه مى‏خواهد به شهر خورشید برسد، باید از باب تو بگذرد. تو ادامه خورشیدى، تو اذان و اقامه خورشیدى و خورشیدِ كربلا بعد از تو، تاب تابیدن را نخواهد داشت.

رسم وفا نمى‏میرد

اى قمر بنى‏هاشم؛ اى هنرمند كربلا! نگارگرى دلاورى‏هاى تو، سیاهه‏نویسى هرچه شمر و یزید را نقش بر آب كرده است. تو با به دندان گرفتن مشك، خواستى بگویى كه رسم وفا نمى‏میرد و جفا در حق لب‏هاى تشنه، روا نیست.
تو، «چگونه موج برداشتن» را به آب‏ها آموخته‏اى؛ «چگونه جارى شدن» را به چشمه‏ها و «چگونه سیراب كردن» را به جویبارها.
خون سرخ تو، نه تنها زمین خشكیده كربلا، كه لب‏هاى خشكیده قهرمانان تاریخ را آبیارى كرده است.
نشان‏ها و بازوبندها، تأسى به نام تو مى‏جویند. نام تو، نخستین نامِ نامور قهرمانى است. نگارگرى‏ها و نقشینه‏هاى رزم، تأسى به نام تو مى‏جویند. تو با ماه چهره‏ات، با فدا كردن دست‏هایت، زیبایى بخشیده‏اى به تابلوى پر نقش و نگار عاشورا و هنوز هنر از دست‏هاى تو مى‏آموزند، اى هنرمند كربلا... اى قمر بنى‏هاشم!

چشم‏هایم را به خاك علقمه بسپارید

نزهت بادى
دعا كنید تا برمى‏گردم، غنچه سرخ دهان شش ماهه، در هجوم بادهاى داغ و سوزان پرپر نشود و ماهى خنده بر لب‏هاى خشك سه ساله، از بى‏آبى نمیرد.
سایه‏بان خسته خیمه اگر كمى طاقت بیاورد و نشكند، براى دختركان آفتاب نشین، ترانه‏باران مى‏آورم و بوسه‏هاى داغ عقیله قبیله بر تن تب‏دار سجاد علیه‏السلام را به خنكاى نسیم مى‏سپارم.
دعا كنید تا برمى‏گردم، مشك‏هاى خالى به غارت نرود و تازیانه‏ها، لب‏هاى تشنه را به جاى آب، به خون میهمان نكنند. و آب مشك من به خاموشى سینه‏هاى سوخته برسد، نه به دامن‏هاى آتش گرفته.
لالایى مرغان دریایى را در گوش گهواره ناآرام بخوانید تا گلوى عطشناك، با تیر سه شعبه سیراب نشود!
دعاكنید تا برمى‏گردم، حسین علیه‏السلام تشنه لب پا به گودال قتلگاهش نگذاشته باشد و كاسه آب من، زودتر از خنجر قاتل به گلوى او برسد!
اما اگر برنگشتم، چشم‏هایم را به خاك علقمه بسپارید؛ چشمه‏اى جوانه خواهد زد؛ از اشك‏هایى كه در چند قدمى فرات، بر خاك حسرت ریخت!

عباس علیه‏السلام و امان‏نامه شیطان؟!

فاطره ذبیح‏زاده
حیا و مردانگى در دیدگان محجوب ماه گردش مى‏كند و ادب در پیشگاه سكوت پر معناىِ علمدار، هزاربار به احترام قیام مى‏كند.
ابرها از شوق این همه مردانگى بغض مى‏كنند و اشك‏هاشان در پیاله چشم كائنات سرازیر مى‏شود.
عباس، شرمنده دیدگان امام است از آنكه نسبتى با دعوت پلید این ملعون داشته باشد؛ آن هم با این صداى نحس و این امان‏نامه ننگین!
آخر چه فكر كرده‏اند؟! اباالفضل، افتخار علمدارى آقایش حسین علیه‏السلام را به وعده پسران شیطان خواهد فروخت؟! پسر على علیه‏السلام ، چشم‏هاى عاشقش را از كارزار خونین امامش به سلامت خواهد برد؟! دستانى را كه از ازل، وقف عطش طفلانِ برادر شده‏اند، زیر سایه نكبت‏بار امان‏نامه آل‏امیه بى‏قدر خواهد كرد؟! چه‏قدر این جماعت، با منطقِ عارفانه عباس بیگانه‏اند و چه‏قدر زمانه، براى درك عظمتش حقیر مانده است!

وفادارى

این جان‏هاىِ پرندین كه دیدگان تاسوعایى شب را براى دیدن معركه عشق‏بازى خود بى‏تاب كرده‏اند؛ این پروانگانِ شیدا كه براى سوختن در راه حبیب، شعله از درون خویش مى‏كشند؛ این مردانِ حیدرى كه رجزخوانى‏شان، آسمان را تا پشت خیمه بانوى كربلا پایین كشیده است؛ جمعى كه پیرانش براى محاسنِ سپید خود، خضاب عاشورایى طلب مى‏كنند و جوانانش براى یك شبه طى كردن راه ملكوت، نغمه شهادت سر داده‏اند، همه اصحاب حسین‏اند كه صف كشیده‏اند در پیشگاه عقیله بنى‏هاشم، تا امتحان دلدادگى پس بدهند و دختر على علیه‏السلام را از ارادتشان به حسینِ فاطمه علیهاالسلام آسوده‏خاطر كنند.
ملایك، غبطه مى‏خورند بر این جمع و مى‏اندیشند چه خوب بود سال‏ها پیش، گروهى چنین بى‏نظیر و از گوهر ناب این جماعت، بر گردِ خانه آل‏اللّه، ارادت به محضر على علیه‏السلام مى‏بردند و آرامش را تا خانه محزون بانوىِ یاس، مشایعت مى‏كردند!

تكه‏تكه و پرپر

دوباره حواشى خیمه‏گاه را مرور مى‏كنى تا نكند بوته خارى پنهان مانده باشد.
انگار به دشت خشك كربلا سفارش مى‏كنى كه با دختركان بى‏پناهِ فردا مهربانى كند!
به آسمان چشم مى‏دوزى و به ستاره‏اى كه براى آخرین بار، آرامش را از نگاه تو مى‏جوید، دلدارى مى‏دهى. از ابتدا، همه چیز آن‏گونه كه مقدّر بود، رقم خورد. گویا عاشوراى حسین علیه‏السلام باید همین قدر تكه‏تكه و پرپر اتفاق بیفتد! هیچ‏كس نداند، تو خوب مى‏دانى كه چرا دست‏هاى عباس، این‏قدر با علم‏دارى و سقایى تناسب دارد و چرا شهادت، این‏قدر در دهان اشتیاقِ قاسم، شیرین شده است.

لبخند رضایت

راستى این چه سرّى است میان لبخند رضایت تو و تقدیر غریب خداوند كه حتى ملایك هم براى فهمیدنش بیگانه‏اند؟!
آینه‏دار جمال خداوند! چه نسبتى است میان آینه هزار تكه تو و زیبایى تصویرى كه در دیدگان زینب علیهاالسلام نشسته است؟
چرا باید رفتن تو، این همه سرخ، این همه پر عطش و این همه جان‏گداز باشد؟
چرا باید پاى كودكان بى‏گناهِ فردا، در داغستان معركه تاول بزند؟
چرا صورتِ غفلت و دنیاطلبى فرزندانِ قابیل، این اندازه كریه و ظالمانه و سیاه جلوه خواهد كرد؟
یا اباعبدالله! چه راست گفت جدّ بزرگوارت پیامبر، كه براى شهادت حسین علیه‏السلام ، در قلب‏هاى مردم باایمان، شور و حرارت جاودانه‏اى است كه هرگز به سردى نخواهد گرایید.

كاش مى‏فهمیدند...!

فاطمه سادات احمدى میانكوهى
امروز حسین علیه‏السلام را مهلت دادند تا یك شب به نماز و دعا بپردازد؛ اما اى كاش مى‏دانستند این مهلت حسین علیه‏السلام است به آنان، تا شاید به خود آیند و یك لحظه خداى محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به یاد آورند و از خون فرزندش بگذرند؛ شاید از آتش دوزخ كمى دور شوند. افسوس كه چشم طمع، آن‏قدر به دنبال نان مى‏دود كه مجالى براى دیدن آب نمى‏یابد. طمع، همیشه گرسنه‏تر از آن است كه تشنگى باران رحمت الهى را احساس كند.
امروز، حلقه محاصره دشمنان بر حسین فاطمه علیهاالسلام تنگ شد؛ كاش پرده غیب یك دم كنار مى‏رفت تا حلقه هولناك زبانه‏هاى آتش سقر را به گرد خویش مى‏دیدند!
این شمر است كه امروز با نامه ابن‏زیاد، براى ریختن خون حسین علیه‏السلام به كربلا آمده است؛ كاش مى‏فهمید كه باید نامه را به دست چپش گیرد؛ چرا كه بار همین گناه براى سقوط او تا قعر الى الابد دوزخ، كافى است.

امان از امان‏نامه!

فاطمه پهلوان على آقا
برایش امان‏نامه فرستاده‏اند، مى‏خواهند عباس را از معركه عشق حسین علیه‏السلام در امان دارند.مى‏خواهند نور را از خورشید بگیرند، آب را از اقیانوس و برادر را از برادر.
مى‏خواهند خورشید را از آسمان جدا كنند، درخت را از ریشه، عشق و ادب را از عباس علیه‏السلام و عباس را از حسین علیه‏السلام . اما غافلند كه خون على در رگ‏هاى او جارى است و قلب او با واژه ناب حسین علیه‏السلام مى‏تپد.
نمى‏دانند كه تار و پودِ جانِ ابالفضل، از نام حسین علیه‏السلام بافته شده است. عباس، فرزند ام‏البنین است؛ شیرزنى كه نام ام‏البنین بر خود نهاد تا تكرار نام فاطمه، یادآور زخم‏هاىِ مادر مظلومه فرزندان على علیه‏السلام نشود. امان‏نامه براى فرزندِ مادرى این‏چنین آن هم به بهانه نسب قبیله‏اى مادر فرستادن؛ یاللعجب!

فدایى حسین علیه‏السلام

ادب در مقابلش زانو مى‏زند و دستان پر صلابتش را مى‏بوسد؛ او فرزند على علیه‏السلام است؛ نور چشم ام‏البنین، و پشتیبان حسین علیه‏السلام و ستون خیمه زینب.
ناگفته مى‏خواند كه كودكان آب مى‏طلبند و چشم امید برادر به اوست.
بیرق سبز عاشورا را به دست مى‏گیرد و مشك‏هاى خالى آب را بر دوش.
چشمه‏هاى مشك‏ها در حیرت مردانه‏اش فرات را جرعه‏جرعه مى‏نوشند.
دستانش از آغاز حركت این كاروانِ سرخ، پیش‏كش حسین علیه‏السلام بوده است. اگر آنها را قطع كنید، امید كودكانِ برادر را به دندان مى‏گیرد و به راه خیمه‏ها ادامه مى‏دهد.
چشمانش؟ چشمانش نیز فداى حسین علیه‏السلام ؛ اما مشك، مشك را نَه... امید كودكان را نَه، براتِ خجلت ساقى را نَه، مشك را نَه... مشك را تیر باران نكنید!
آسمان سرخ شده است و خورشید به دَرد مى‏گرید. قامت سرو را شكستند. برادر! برادر را دریاب.

دست‏هاى خالى‏ام قابل ندارد...

رزیتا نعمتى
مى‏برم نزدیك لب آب و پشیمان گشته‏ام
یاد لب‏هاى تو را كردم پریشان گشته‏ام
تیر باران تا كنار خیمه‏ات خواهم رسید
تا ببینى در هواى دوست، باران گشته‏ام
مى‏توانم بیش از اینها عاشقت باشم، حسین!
قبله‏ام بودى اگر دور بیابان گشته‏ام
زخم‏هایم شعله شمع تو بادا، یا حسین!
خوب در شام غریبانت چراغان گشته‏ام
دست‏هاى خالى‏ام قابل ندارد؛ مال تو
حج من پایان رسید و عید قربان گشته‏ام

فصل عطش

سعیده خلیل‏نژاد
هنگامه برپاكرده طوفان مى‏خروشد
خون مى‏زند موج و بیابان مى‏خروشد
هر گوشه نخلى زخمىِ دست تبرها
گل‏ها لگدكوب هجوم نیشترها
خم كرده دستى ساقه یاسِ على را
بالا بلندى مثل عباسِ على را
آن گوشه زینب چشم بر راه برادر
این گوشه مثل ماه در خون خفته اصغر
اى آسمانىْ نام آور، اى برادر!
تنها پناه محكم خواهر، برادر!
مى‏آیى از سمت گل و آیینه، آرى
پیوسته ما را یار و یارى‏گر، برادر!
از سوى فردوس برین باریده امروز
باران اشك شادى مادر، برادر!
حسن ختام این غم همواره شیرین
همراه من تا لحظه آخر، برادر!
مى‏بینمت بى‏سر كه در رقص جنونى
مى‏بوسمت اى لاله پرپر، برادر!
پیروز دیدم وارثان سادگى را
پایان سرخ قصه دلدادگى را
وقتى فلق خود را به شب پیوند مى‏زد
خورشیدى از بالاى نى لبخند مى‏زد

عشق‏بازى

نقى یعقوبى
اباالفضل از دو عالم دست برداشت
از این دنیاى پر غم دست برداشت
چنان گردید گرم عشق‏بازى
كه از دستان خود هم دست برداشت
منبع:ماهنامه اشارات
شنبه 11/8/1392 - 23:44
آموزش و تحقيقات
زندگینامه عباس بن علی علیه السلام
زندگی نامه عباس بن علی (ع)

نویسنده: علامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشی

ولادت و رشــد

پـیـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاك ایـشان كه در ساخت شخصیت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ایشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوییم .

دودمان درخشان

حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یكى از والاترین و شریفترین خاندانهایى كه بـشـریـت در طـول تـاریـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نیكى و سودرسانى به مردم ، دنیاى عربى و اسلامى را یـارى كـرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ایمان منوّر ساخت . در این جا اشاره اى كوتاه به ریشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنیم .

پـدر

پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) امـیـرالمـؤ مـنـیـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) در مـدیـنـه عـلم نـبـوت ، اولیـن ایـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش ، همپایه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستین مدافع كلمه توحید است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیكان و بیگانگان جنگید.
تـمـام فـضـیـلتـهـاى دنـیـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـیـزنـد و در فـضـیـلت و عمل ، كسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراكرم ( صلّى اللّه عـلیـه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین كس مى دانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عـبـاس را هـمـیـن سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .

مادر

مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریـشـه دار و جـلیـل القدر بود كه به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. گروهى از این خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفیل :
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنین )) بود كه از معروفترین سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غیر آن پیچیده بود تا آنجا كـه اگـر هـیـاءتـى از عـرب نزد ((قیصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجلیل و تقدیر قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالك :
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنین )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دلیـرى بـسـیارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نیزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گوید:
((عـامـر بـا سـرنـیـزه هـا بازى مى كند و بهره گردانها را یكجا از آن خود ساخته است )). (1)
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـایبندان به پیمان و یاور محرومان بود و مردانگى او ضعیفان را دسـتـگـیـر بـود كـه مـورخـان در ایـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل كرده اند.
3 ـ طفیل :
طـفیل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنین ) از نامدارترین دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترین سواران عرب داشت از جمله : ربیع ، عبیده و معاویه . به مادر آنان ((ام البنین )) گفته مى شد. این چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـیـع بـن زیـاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبید)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنین سرود:
((اى بخشنده خیر بزرگ از دارایى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنین )) هستیم )).
((ماییم بهترین فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به دیگران اطعام مى كنیم )).
((در میدان كارزار، میان جمجمه ها مى كوبیم و از كنام شیران به سویت آمده ایم )).
((درباره او (ربیع ) از دانایى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هـشـیـار باش ! اگر از بدگویى و لعن بیزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)). (2)
نعمان از ربیع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو كـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بیش از این با اباطیلت مرا میازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـیزهایى گفته شد، پس عذرت در این میان چیست ؟)). (3)
این كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربیع را از خود راند، بیانگر موقعیت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروة بن عتبه :
عـروه پـدر ((كبشه )) نیاى مادرى ام البنین و از شخصیتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه دیـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـلیـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذیـرایـى شـایـانـى از او بـه عمل مى آمد. (4)
اینان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرایشهاى عمیق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ویژگیهاى والاى خود را از طـریـق ام البـنـیـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل كرده اند.

پیوند امام با ام البنین

هـنـگـامى كه امام امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اكرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالمیان ، فاطمه زهرا( علیها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقیل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش هـمـسـرى بـرگزیند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در كربلا یارى كند. (5)
عـقـیـل ، بـانـو ام البـنین از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند ولبید درباره آنان چنین مى سرود:
((ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم )).
و كـسـى بـر ایـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نیزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را ندیده بود، از همین خاندان است . (6)
امـام ایـن انـتـخـاب را پـسـنـدید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان ، امیرمؤ منان ( علیه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـیـرومـنـد، ایـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او كوشید.

ام البنین و دو سبط پیامبر (صلی الله علیه واله )

ام البـنـیـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـیـامـبـر اكـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا و آقـایان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین ( علیهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كـه در اوج شـكـوفـایـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ كه نمونه هاى والاى كمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تـاریـخ ، جـز ایـن بـانـوى پـاك ، كـسى را به یاد ندارد كه فرزندان هووى (7) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. لیكن ، ام البنین توجّه به فرزندان پیامبر را فریضه اى دینى مى شمرد؛ زیرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ ام البنین با درك عظمت آنان به خدمتشان قیام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.

اهل بیت و ام البنین

مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـیـن در حـق فـرزندان پیامبر و فداكاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كـوشـیـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـیـزى فـروگـذار نكردند. ((شهید)) ـ كه از بزرگان فقه امامیه است ـ مى گوید:
((ام البـنـیـن از زنـان بـافـضـیـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـیـت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كـرده بـود. آنـان نـیـز بـراى او جـایـگـاهـى والا و مـوقـعـیـتـى ارزنـده قایل بودند. زینب كبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پیامبر اكرم ، شریك نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین ، زینب كبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .

ام البنین نزد مسلمانان

ایـن بـانـوى بـزرگـوار، جـایـگـاهـى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگى ، این مادر فداكار را شفیع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـیـار طـبیعى است كه ام البنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت .

مولود بزرگ

نـخـسـتـیـن فـرزنـد پـاك بـانـو ام البـنـیـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـود كـه بـا تـولدش ، مـدیـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنیا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاك بـه ایـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت كـه بـا فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد.
هـنـگامى كه مژده ولادت عباس به امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا كـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستین كلمات ، بانگ روحبخش تـوحـیـد بـود كـه بـه وسـیـله پدرش پیشاهنگ ایمان و تقوا در زمین ، بر گوشش نشست و سرود جاویدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر... لا اله الاّ اللّه )). این كلمات كه عصاره پـیـام پـیـامبران و سرود پرهیزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجین شـد و بـه درخـتـى بـارور از ایمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى همیشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ریـخـت . در هـفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و هـمـان گـونـه كـه نـسـبـت بـه حـسـنـیـن ( عـلیـهـمـا السـّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح كرد.

سال تولد

برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود. (8)

نامگذارى

امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غیب ، جنگاورى و دلیرى فرزند را در عرصه هاى پیكار دریافته بود و مى دانست كه او یكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـیـر بـیـشـه ) (9) نـامـیـد؛ زیـرا در بـرابـر كـژیـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پـدر دریـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـیـادیـن رزم و جـنـگـهـایـى كـه بـه وسـیـله دشـمنان اهـل بیت ( علیهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شیرى خشمگین مى غرّید، گردان و دلیران سـپـاه كـفر را درهم مى كوفت و در میدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گوید:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم كـشـیده بود، لیكن عباس در این میان خندان و متبسم بود)). (10)

كنیه ها

به حضرت عباس ، این كنیه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل :
از آنـجـا كـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) كـنـیـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ایـشـان مـى گـویـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـیانگذار فضیلت و خویشتندارى ! ((فضیلت )) جز تو را به پدرى نپذیرفت )). (11)
ایـن كـنـیـه بـا حـقـیـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضیلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـیـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زیـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضایل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشید.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضمیرى صاف او را نزد خداوند شفیع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم :
حضرت را فرزند دیگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ایشان را ((ابوالقاسم )) كنیه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ریـحـانـه رسول اكرم در سرزمین كربلا به شهادت رسید و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.

القاب

مـعـمـولاً القـاب ، ویـژگـیـهـاى نـیـك و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس را بر اساس خـصـوصـیـتـى كـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نیز به سبب داشتن صفات والا و گرایشهاى عمیق اسلامى ، لقبهایى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم :
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـیـكـو و تـلا لؤ چـهـره ، یـكـى از آیـات كـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقیقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 ـ سقّا:
از بـزرگـتـرین و بهترین القاب حضرت كه بیش از دیگر القاب مورد علاقه اش ‍ بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـیت ( علیهم السّلام ) به وسیله نیروهاى فرزند مرجانه ، جنایتكار و تروریست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـكـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت كه تفصیل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بیان خواهیم كرد.
3 ـ قهرمان علقمى :
((عـلقـمـى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسید و به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از یاران حضرت اباعبداللّه را یـاراى دسـتـیـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـیـت ایـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نیرومند و قهرمانى بى نظیر خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پلید علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرین بار، حضرت در كنار همین رود، به شهادت رسید، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار:
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسین ( علیه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دلیل مشاهده تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ایـشـان سـپـردنـد و از میان اهل بیت و اصحاب ، او را نامزد این مقام كردند؛ زیرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترین مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدین امتیاز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نیز پرچم را با دستانى پولادین برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدینه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمین نیفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.
5 ـ كبش الكتیبه :
لقبى است كه به بالاترین رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبیر و دلاورى كه از خود نـشـان مى دهد و نیروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. این نشان دلیرى ، به دلیل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمایت بى دریغ از لشكر امام حسین ( عـلیـه السـّلام ) بـدو داده شـده اسـت . ابـوالفـضل در این روز، نیرویى كوبنده در سپاه بـرادر و صـاعـقـه اى هـولنـاك بـر دشـمـنـان اسـلام و پـیـروان باطل بود.
6 ـ سپهسالار: (12)
لقـبـى است كه به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستاد نظامى داده مى شود. و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نیروهاى مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى لشكر امام را بر عهده داشت ، این گونه لقب داده اند.
7 ـ حامى بانوان :
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل ، ((حامى بانوان (حامى الظعینه ))) است . ((سید جعفر حلى )) در قصیده استوار و زیباى خود در سوگ حضرت به این نكته چنین اشاره مى كند:
((حـامـى الظـعینه كجا، ربیعه كجا، پدر حامى الظعینه ، امام متقیان كجا و مُكَدَّم كجا)). (13)
بـه دلیـل نـقـش حـسـاس حـضـرت در حـمـایـت از بـانـوان حـرم و اهـل بـیـت نـبوت ، چنین لقبى به حضرت داده شده است . ایشان تمام تلاش خود را مصروف بـانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و فرود آوردن از هودجها یا سوار كردن به آنهارا به عهده داشت و در طى سفربه كربلا این وظیفه دشوار را به خوبى انجام داد.
لازم به ذكر است كه این لقب را به یكى از جنگاوران و دلاوران عرب به نام ((ربیعة بن مـُكـَدَّم .)) كـه در راه دفـاع از هـمـسـرش ، شـجاعت بى نظیرى از خود نشان داد، داده بودند. (14)
8 ـ باب الحوائج :
یـكـى از مشهورترین و آشناترین لقبهاى ابوالفضل (علیه السلام ) در میان مردم ((باب الحوائج )) است .
آنـان بـه ایـن مـطـلب یقین دارند كه دردمند و نیازمندى قصد حضرت را نمى كند، مگر آنكه خـداونـد حـاجـت او را بـرآورده و درد و اندوهش را برطرف مى سازد و گره مشكلات او را مى گـشـایـد. پـسـرم ((مـحمد حسین )) نیز قصد درِ خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعایش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
ابـوالفـضـل نـسـیـمـى از رحـمـتـهـاى الهـى ، درِ رحـمـتـى از درهـایـش و وسـیـله اى از وسایل اوست و او را نزد خداوند منزلتى والاست . این موقعیت ، نتیجه جهاد خالصانه در راه خـدا و دفـاع از آرمـانـهـا و اعـتـقـادات اسـلامى و پشتیبانى از سالار شهیدان در سخت ترین شرایط است ؛ دفاع از ریحانه رسول خدا تا آخرین مرحله و جانبازى در راه اهداف مقدسش . ایـنـها برخى از لقبهاى حضرت است كه ویژگیهاى شخصیت بزرگ و صفات نیك و مكارم اخلاق او را بازگو مى كند. (15)

شمایل

حضرت آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا، چهره اش پرشكوه ، اندامش متناسب و نـیـرومـنـد بـود كـه آثـار دلیـرى و شـجاعت را به خوبى نمایان مى ساخت . راویان او را خـوبـرو و زیبا وصف كرده اند و گفته اند: ((رشادت اندام و قامت ایشان به حدى بود كه بـر اسـب نـیـرومـنـد و بـزرگـى مـى نـشـسـت ، لیـكـن در هـمـان حال پاهایش بر زمین خط مى انداخت )). (16)

به خدا مى سپارمت :

قـلب مـادر آكـنـده از مـحـبت به عباس و از زندگى نزد او عزیزتر و گرامیتر بود. مادر از چشم حسودان بر او مى ترسید كه مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش ‍ كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و ابیات زیر را درباره اش ‍ مى سرود:
((فـرزنـدم را از چـشـم حـسـودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند یكتا قرار مى دهم )). (17)

با پدر

امام امیرالمؤ منین حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعایت مى كرد و عنایتى خاص به او داشـت ، خـصـوصـیـات ذاتـى مـبـتنى بر ایمان و ارزشهاى عمیق انسانى خود را به فرزند مـنـتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به یادگار خواهد گذاشت . امیرالمؤ منین پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.
مـورخـان نـقـل مـى كـنـند كه : ((روزى امیرالمؤ منین ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آسـتـیـنهایش را بالا زد و امام در حالى كه بشدت مى گریست به بوسیدن ساعدهاى عباس پرداخت . ام البنین حیرت زده از این صحنه ، از امام پرسید:
ـ چرا گریه مى كنى ؟
حـضـرت بـا صـدایـى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین شتابان و هراسان پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟
حضرت با آوایى مملوّ از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).
ایـن كـلمـات چـون صـاعـقه اى بر ام البنین فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسید:
ـ ((چرا قطع مى شوند؟))
امـام بـه او خـبـر داد كـه فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهـى و ریحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه علیه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنین بـه شـدت گـریـست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریك شدند. (18)
سـپـس ام البـنـیـن بـه دامـن صـبـر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فدایى سبط گرامى رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) و ریحانه او خواهد بود.

رشد

ابـوالفـضـل العـبـاس ، از بالندگى شایسته اى برخوردار بود و كمتر انسانى از چنین امـكـان رشـدى بـرخـوردار مى گردد. حضرت در سایه پدرش ، (پرچمدار عدالت اجتماعى بـر روى زمـیـن ) رشـد كـرد و از عـلوم ، تقوا، گرایشهاى والا و عادات پاكیزه او بهره مند گـشـت ، تا آنكه در آینده نمونه كامل و تصویرى گویا از امام متقیان باشد. مادرش بانو فـاطـمـه نـیـز در تـربـیـت فـرزنـد اهـتـمـامـى شـایـسـتـه داشـت و بـذر هـمـه صـفـات كمال و فضایل و خدادوستى را در زمین بكر وجود فرزند كاشت ، كه بر اثر آن ، حضرت عباس در تمام زندگى خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.
ابـوالفـضـل ، مـلازم بـرادرانـش ریـحـانـه و دو سـبـط گـرامـى رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) حسن و حسین ( علیهما السّلام ) سروران جوانان بهشت بـود و از آنـان اصـول فـضـیـلت و بـنیادهاى آداب والا را فراگرفت . مخصوصاً هماره با بـرادرش سـیـدالشـهـداء بـود و در سـفـر و حـضر از او جدا نمى شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خود استوار ساخت و صفات نیك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اى كامل از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش شد. امام نـیـز كـه مـحـبـت بـى شـائبـه و جـانـبـازى او را نـیـك دریـافـتـه بـود او را بـر هـمـه اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه به او محبت مى ورزید.
الگـوهـاى تـربـیـتـى والاى ابوالفضل العباس ، او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت رساند، مصلحانى كه با جانبازیهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات بشریت از ذلّت و بندگى و احیاى آرمانهاى بلند انسانى ، مسیر تاریخ را عوض ‍ كردند.
ابـوالفـضـل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاى كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام ـ كه خـواهـان آزاد كـردن اراده انسانى و ایجاد جامعه برینى است كه عدالت ، محبت و فداكارى و ازخودگذشتگى بر آن حاكم باشد جان بازى كند. این اعتقادات بزرگ در جان عباس ریشه داشت و با هستى اش عجین شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پیكار كرد. طبیعى بود كه چنین باشد؛ زیرا پدرش ‍ امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) و برادرانش ، حسن و حسین ( عـلیـهـمـا السـّلام ) نـهـال ارزشـهـا را در جـانـش ‍ غـرس كـرده بودند؛ بزرگوارانى كه مشعل حرّیت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاى روشنى براى ملتهاى روى زمین گشودند، تـا آزادى و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بر آنان حاكم باشد.

پی نوشت :

1- یـلاعـب اطـراف الا سـنـة عامر فراح له حظ الكتائب اجمع
2- یـا واهـب الخـیـر الجزیل من سعة نحن بنو ام البنین الاربعة
ونحن خیر عامر بن صعصعة المطعمون الجفنة المدعدعة
الضـاربـون الهـام وسـط الحـیـصـعة الیك جاوزنا بلاداً مسبعة
تـخـبـر عـن هـذا خـبـیـراً فـاسـمـعـه مـهـلاً ابـیـت اللعـن لاتاءكل معه
3- شـرّد بـرحـلك عـنـی حیث شئت ولا تكثر علىَّ ودع عنك الاباطیلاً
قـد قـیـل ذلك ان حـقـاً و ان كـذبـاً فـما اعتذارك فی شی ء اذا قیلاً
4- قـمـر بنى هاشم ، ص 11ـ13. محقق بزرگ شیخ عبدالواحد مظفر در كتاب خود ((بـطـل العـلقـمـی )) به تفصیل درباره این خاندان گرامى و باقیات صالحات آنان سخن رانده است .
5- تنقیح المقال ، ج 2، ص 128.
6- تنقیح المقال ، ج 2، ص 128.
7- دو زن كـه یـك شـوهـر داشـتـه بـاشـند هركدام هووى دیگرى نامیده مى شود؛ فرهنگ عمید، ج 2 .
8- قمر بنى هاشم .
9- منتهى الارب .
10- عـبـسـت وجـوه القـوم خـوف المـوت والعباس فیهم ضاحك متبسّم
11- ابـا الفـضـل یـا مـن اسـّس الفضل والابا ابى الفضل الاّ ان تكون له ابا
12- در مـتـن ((فـرهـنـگ عـمـیـد)) آمـده اسـت كـه امـروزه مـعـادل ((سـرتـیـپ )) در فـارسـى اسـت ، لذا ((سـپـهـسـالار)) كـه در عـربـى معادل تقریبى ((لواء)) است ارجح به نظر رسید ـ م .
13- حـامـى الظـعینة این منه ربیعة ام این من علّیا ابیه مُكرم
14- در عـقـد الفـریـد، ج 3، ص 331 چنین آمده است : ((دُرَید بن الصمه )) همراه گروهى از دلاوران بنى جشم به قصد یورش به بنى كنانه وارد وادى اخرم كه به آنان تـعـلّق داشـت ، شـدنـد. در كناره وادى مردى را با همسرش دیدند، پس ((درید)) به یكى از یـارانـش دستور داد كه برود و آن زن را بیاورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت : ((زن را واگذار و جانت را نجات ده )). آن مرد افسار شتر را رها كرد و به زن گفت :
سیرى على رسلك سیر الا من
سیر دراج ذات جاش طامن
ان التاءنى دون قرنى شائنى
ابلى بلائى فاخبرى وعاینى
((بـا ایـمـنـى و اطـمـیـنـان خـاطـر و دلى اسـتـوار راه خـودت را ادامـه بـده و دل مـشـغـول مـبـاش . كـوتـاه آمـدن در بـرابـر حریفم ننگ آور است ، از این آزمون سرافراز بیرون خواهم آمد، پس ‍ خبر بگیر و بنگر)). سپس به سوار حمله كرد و او را از پا درآورد و اسـبـش را بـه زن داد. ((درید)) دیگرى را فرستاد تا ببیند چرا سوار اوّلى نیامد و همین كـه بـدانـجـا رسـیـد و صـحنه را مشاهده كرد، آن مرد را صدا زد، او نیز افسار مركب زن را واگذاشت و به سویش ‍ بازگشت در حالى كه ابیات زیر را مى خواند:
خل سبیل الحرة المنیعة
انك لاق دونها ربیعة
فی كفه خطیة منیعة
اولا فخذها طعنة سریعة
والطعن منى فى الورى شریعة
ماذا ترى من شیئم عابس
اءما ترى الفارس بعد الفارس
ارداهما عامل رمح یابس
((راه زن آزاد و پاكدامن را بازبگذار كه قبل از دستیابى بر او، با ربیعه طرف هستى كه در دسـتـش نـیـزه اى بـازدارنـده اسـت . نـخـست ضربتى سریع بگیر كه ضربتهاى من در پیكرها فرورونده است ))، بر او حمله كرد و او را نیز از پادرآورد.
چندى كه گذشت ، درید سومین شخص را براى خبرگیرى از سرنوشت آن دو تن فرستاد. سـوار هـمـیـن كـه به صحنه نبرد رسید، دو یار از پا افتاده خود را دید و آن مرد را مشاهده كـرد كـه نـیـزه خـود را بـه دنبال مى كشد. شوهر زن كه سوار را دیده بود، به همسرش ‍ گفت : ((راه خانه ها را پیش بگیر))، سپس متوجه سوار شد و گفت :
((از شـیـرى خـشـمـگـین چه انتظارى دارى ؟! آیا سوار را پس از سوار دیگر نمى بینى كه نـیـزه اى خـشـك آنـان را از پا انداخت ؟)) و بر او حمله برد و او را از پا درآورد و نیزه اش ‍ شـكست . درید در اندیشه یارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن ، مرد را كشته و همسرش ‍ را بـا خـود بـرده انـد. پـس به دنبال آنان راه افتاد و به جایى رسید كه آنان كشته شده بودند. خود را به ربیعه كه در حال نزدیك شدن به قبیله اش بود رساند و به او گفت : ((شـخـصى مانند تو نباید كشته شود و با تو نیزه اى نمى بینم . سواران خشمگین هستند پس نیزه ام را بگیر تا من برگردم و یاران را از حمله به تو بازدارم )).
((دریـد)) خـود را بـه یـارانـش رسـانـد و گـفـت : ((صـاحـب زن بـه حمایت از او برخاست ، یارانتان را كشت و نیزه ام را گرفت . دیگر شما را بر او دسترسى نیست ))، آنان نیز راه خود پیش گرفتند. درید، در این باره ابیات زیر را سرود:
مـا ان رایـت ولاسـمـعـت بـمـثـله
حـامـى الظـعـیـنـة فـارسـا لم یقتل
اردى فـوارس لم یـكـونـوا تـهـزة
ثـم اسـتـمـر كـانـه لم یـفعل
فـتـهـلك تـبـدو اسـرة وجـهـه
مثل الحسام جلته كف الصیقل
یـزجـى طـعـیـنـة ویـسـحـب رمـحـه
مثل البغات خشین وقع الجندل
((چـون او، حـمـایـتـگرى ندیده و نشنیده ام اسوارى كه چنین به حمایت همسر بپردازد و زنده بـمـانـد، دلاورانـى نـیـرومـنـد را مـى كـُشـد سـپـس راه خـود را دنـبـال مـى كـنـد گـویـى اتـّفـاقـى نـیـفـتـاده و چـهـره اش چـون شـمـشـیـر صـیـقل داده مى درخشد، رقبایش را چون پرندگانى خرد و بى مقدار كه از جنگ هراس دارند با قدرت به خاك مى اندازد و نیزه اش را پس خود مى كشد)).
15- بـراى حـضـرت تـا شـانـزده لقـب بـرشـمـرده انـد (ر . ك : تـنـقـیـح المقال ، ج 2، ص 128).
16- مقاتل الطالبیین .
17- المنمق فی اخبار قریش ، ص 437:
اعـیـذه بـالواحـد مـن عـیـن كل حاسد
قائمهم والقاعد مسلمهم والجاحد
صادرهم والوارد مولدهم والوالد
18- قمر بنى هاشم ، ص 19.

منبع: کتاب زندگانی حضرت ابوالفضل العباس
شنبه 11/8/1392 - 23:44
آموزش و تحقيقات
حضرت ابوالفضل العباس پرچمدار فضل و ایثار:
حضرت عباس (ع)؛ پرچمدار فضل و ایثار

شخصیت معنوی حضرت عباس علیه السلام :

بدون تردید، شخصیت انسان به پاك سازی و به سازی معنوی است ودر تعبیراسلام، به تزكیه وتعلیم و به عبارت روشن تر به دو نیروی«دفع وجذب» است. اگر دفع وجذب متوقف گردد، انسان درپرتگاه سقوط و نیستی قرار میگیرد، زیرا رشد وتعا لی شخصیت آدمی، بستگی به این دو نیرو دارد:
۱.دفع وپاكسازی عوامل وزمینه های سقوط، مانند دفع گناهان از روح وروان.
۲.جذب فضائل وارزش ها، مانند جذب ایمان، علم، عمل صالح وخصال نیك در روح وروان و آراسته گردانید آن.
به طوركلی بشریت باید با نیروی «تقوا»، روح وروان را از موانع كمال (گناهان) خالی نموده، سپس آن را با فضایل اخلاقی زینت دهد تا نور خدا وارزش های ملكوتی در سراسر وجودش متجلی وآشكار شده، به هدف اصلی خلقت، یعنی بندگی خدا و نیل به كمال اصیل الهی دست یابد.
با این توضیح، مشخص می گردد كه حضرت عباس علیه السلام كمالات معنوی و ابعاد وجودی اش ناشی از برخورداری از ارزش های والای انسانی و دوری از كناه و گناهكاران است و عبودیت خالصانه او در برابر خدا و توتاضع در مقابل بندگان خاص الهی؛ از جمله پدرش امیرمؤمنان(ع) و برادرنش امام حسن و امام حسین علیهما السلام، باعث رشد و بالندگی شخصیت معنوی و رسیدن به كمالات و ارزش های وجودی ایشان گردیده است.
ابعاد وجودی حضرت عباس(ع)، كه بر گرفته از شخصیت والا و معنوی و عظمت اخلاقی ایشان بود، عبارتند از:
فداكاری، ایثار، فضیلت، شجاعت و دلیری، رشادت جسمی و روحی، زهد وتقوای الهی، فتوت و جوانمردی، كه همه آنها ناشی از بزرگواری و شایستگی حضرتش بود. و بر این اساس وبه دلیل برخورداری از فضائل بی شمار، وجود حضرت عباس(ع) سرشار از كنیه ها و القاب بسیار پسندیده ای گردید كه هر كدام، بیانگر یكی از ابعاد درخشان وجودی و زندگی پرنور اوست[۱]…

الف) كنیه ها

عظمت آثار و صفات حضرت عباس(ع)، كنیه های درس آموزی برای همگان جلوه گر ساخته است كه عبارتند از:

۱- ابوالفضل

این كنیه، مشهورترین كنیه حضرت عباس(ع) است كه به یقین نشان از فضیلت های بی شمار او در عرصه های مختلف زندگانی؛ یعنی كودكی، نوجوانی و جوانی دارد كه هر یك آینه ای شفاف و روشنگر از ویژگی های ارزشمند محسوب می شود[۲]. مورخان نقل نموده اند: نامیده شدن او به ابوالفضل، به خاطر یكی از دو علت زیر بوده است:
الف) پسری به نام فضل داشت.
ب) چون سراسر زندگی آن حضرت سرشار از فضیلت بوده؛ زیرا ابوالفضل یعنی پدر فضیلت ها.
به نظرمی رسد كه علت دوم، مناسب تر باشد.

۲- ابوالقاسم

ابوالقاسم كنیه دیگری است كه جابربن عبدالله انصاری در زیارت اربعین، خطاب به حضرت عباس(ع) گفته است:
السلام علیك یا اباالقاسم !‌السلام علیك یا عباس بن علی ![۳]

۳- ابوالقربه

این كنیه، سومین كنیه حضرت عباس(ع) است كه دلاوری و مردانگی در امواج پرتلاطم آن جلوه گر است و حكایت از شكافتن سینه سپاه دشمن در رسیدن به آب گوارای شریعه دارد تا كام تشنگان، كودكان و زنان را سیراب سازد.[۴]
توضیح اینكه: منصب سقایت و آب رسانی به تشنگان، كه یكی از ارجمندترین و زیباترین برنامه های اسلامی و انسانی است، یكی از كارهای مهم حضرت عباس(ع) بود و حتی شهادت او در زمانی واقع شد كه برای آوردن آب به شریعه فرات رفته بود.

ب) القاب

۱- قمر بنی هاشم
همان گونه كه ذكر شد، حضرت عباس(ع) از ریبایی ویژه ای برخوردار بود و به خاطر سیمای سپید، سیرت زیبا و ملكوتی و قامت رعنا و رشیدش او را « ماه خاندان بنی هاشم و قمر بنی هاشم» می خواندند. همچنین همگان در مدح ابهت پرشكوه و سرافرازی عظمتش زبان می گشودند و چنین لقبی را برازنده وجود او می دانستند.

۲- باب الحوائج

از آنجا كه حضرت عباس(ع) فداكاریها، اخلاص و خصال والای انسانی در پیشگاه خداوند دارای مقام بسیار ارجمند و آبروی مخصوص گردید، ‌خداوند مقام و لقب «باب الحوائج» را به حضرتش عطا فرمود و وجود عظیم او را شایسته این لقب دانست.توسل به ذیل عنایت او نیز موجب رواشدن حاجات است؛ زیرا پذیرش شفاعتش در درگاه خداوندف قطعی است. او كریمی است از دودمان كریمان و وسیله ای برای تقرب به درگاه الهی، كه سالیان بسیار،‌شیعه و سنی و مسلمان و غیر مسلمان دست دعا و چشم امید به سوی او داشته، از كرامات شیرین و زلال معرفت او ناگفته های گفتنی فراوانی دارند. نویسندگان، ‌عالمان و محققان بسیاری، در این باره كتاب ها به رشته تحریر در آورده اند.[۵]

۳- طیار

«طیار» لقبی است كه امام سجاد(ع) از بلندای بینش خود، عمویش را بدان ستود و جلوه ای از جلوه های قدسی ابوالفضل(ع) را آشكار نمود.

۴- سقّا

منصب سقایت و آب رسانی، یكی از خدمات بزرگ در تاریخ حج است و آب دادن تشنگان، از مستحبات و گاه واجبات دینی شناخته می شود.
حضرت ابوالفضل(ع) از پدرش علی(ع) كه در جنگ بدر، با كمال شجاعت كنار چاهی كه نزدیك دشمن بود، رفت و از آن برای مسلمانان آب آورد؛[۶] لفب سقایی را به ارث برده بود. وی در ماجرای كربلا از مدینه تا مكه واز مكه تا كربلا سرپرست آب رسانی به كاروان امام حسین(ع) و حیوانات آنها بود.
با توجه به اینكه همراهان امام حسین(ع) در آغاز، بیشتر از هزار نفر بودند، با افزودن حیواناتشان، نتیجه می گیریم كه تأمین آب برای آنها كار بسیار مهمی بوده است كه حضرت عباس(ع) انجام می داده وی حقیقتاً برازنده این لقب بوده است.

۵- علمدار

«علمدار» دارنده بیرق لشكر و برگیرنده علم سرافرازی كه بسان نگینی، نمایانگر انسجام سپاه، استمرار مبارزه و خروش سپهسالار علیه دشمن داشت. این نشان پرافتخار، به عهده ابوالفضل(ع) بود.

۶- اطلس

حضرت عباس(ع) را «اطلس» می خواندند؛ زیرا این لغت به معنی سرخ تیره رنگ، شجاع، چابك، دلاور و دریا دل است. آن حضرت در صحنه های گوناگون، شجاعت و دلاوری خود را نشان داده ود؛ به طوری كه حتی دست هایش را قطع كردند؛ ولی تسلیم نشد و همچنان می جنگید و ترس در قاموس زندگی او وجود نداشت.[۷]

۷- الشّهید

یعنی والا گوهری كه توفیق شهادت یافت. حضرت ابوالفضل(ع) به راستی از آن دسته افرادی است كه شایسته عنوان عمیق شهید و شهادت است و به تمام امتیازات شهادت نائل گردید و از برجستگان در میان شهیدان سرافراز است. او كسی است كه دست هایش زودتر از خودش به بهشت برین خداوند شتافتند و سر بریده اش به گونه ای ضربه دید كه صورتش مشخص نبود.[۸] امام سجاد(ع) نیز وقتی به كنار پیكر مطهر ابوالفضل العباس(ع) آمد، خطاب به او فرمود:
و علیك منّی السّلام من شهیدٍٍ مُحتسبٍ؛ ای شهید مخلص راه خدا، سلام من بر تو باد‌![۹]

۸- عبد صالح

«عبد صالح» به معنی بنده نیكوكار خداوند است. این لقب از زیارتنامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) گرفته شده است.
ای نام تو جان پناه مردم
چون بحر بلا كند تلاطم
باشد لقب تو عبدصالح
همچو لقب امام هفتم[۱۰]

۹- حامی الضّعینه

«ضعینه» به معنی هودج است. این لقب به مفهوم حامی بانوان است، كنایه از اینكه حضرت ابوالفضل(ع) حامی بانوان هودج نشین در سفر كربلا بوده است. در این سفر، حضرت از آنها نگهبانی می كرد و آنان در پناه چنین نگهبانی نیرومند و شجاع هیچ گونه نگرانی نداشتند.[۱۱]

۱۰- فادی

«فادی»؛ یعنی فداكار، حضرت عباس(ع) به راستی فداكاری را به آخرین حد و مرز خود رسانید و برادران خود، هستی خود و حتی دو پسر خویش را فدای دین، امام حسین(ع) و آرمان آن حضرت نمود و حق جهاد و جانبازی را با تلاشی بی نظیر تا آخرین نفس و قطره خون انجام داد.[۱۲]

۱۱- المستجار

«المستجار»؛ یعنی پناهگاه. از القاب حضرت ابوالفضل(ع) اینكه پناه برای پناهندگان بود. شاعر معروف، فهیم و مخلص اهل بیت(ع) شیخ محمد رضا ازری در شأن حضرتش قصیده ای سرود.[۱۳]هنگامی كه این مصراع را سرود:
«یوم ابوالفضل استجار به الهدی؛ روز عاشورا ، روزی است كه حسین(ع) محزن هدایت، به عباس(ع) پناه برد.»
سپس صحت این مطلب را در نظر خود بعید دانست و گفت: شاید این سخن مورد قبول امام حسین(ع) واقع نگردد !
شب در عالم خواب، امام حسین(ع) به او فرمود: آنچه را گفته ای صحیح است، من به برادرم پناهنده شدم ! مصرع دوم این شعر را با این جمله تكمیل نما:
« والشَّمس مِن كَدِرِ العَجاجِ لِثامُها؛ در آن هنگام به عباس پناه بردم كه بر اثر حمله ها و در گیری و گرد و غبار، بین زمین و آسمان تیره و تار شده بود، به طوری كه نقاب گرد و غبار جلوی نور خورشید را گرفته و هوا را تاریك نموده بود.»[۱۴]

۱۲- ضِیغَم

گاهی حضرت عباس(ع) را «ضیغم» و گاهی «ضرغام» كه هر دو به معنی شیر ژیان و چابك است، می خواندند؛ چرا كه او در میدان رزم با دشمن چون شیری نیرومند بود كه به گله روباه حمله می كرد، دهها و صدها نفر را در حمله های حیدری خود به خاك مذلت می افكند.
از القاب دیگری كه به حق به حضرت عباس(ع) نسبت داده اند، می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
۱۳- ظهرالولایه (پشتیبان ولایت و امامت).
۱۴- مُوثِر(ایثارگر).
۱۵- مُواسی (مواسات و برادری).
۱۶- واقی (نگهبان).
۱۷- ساعی (تلاشگر).
۱۸- باب الحسین(ع)
۱۹- سردار و پیشتاز.‌
۲۰- البطل العلقمی (قهرمان نهر علقمه).
۲۱- فرمانده لشكر.
۲۲- صدّیق ( بسیار راستگو).
۲۳- حامل اللّوا (پرچمدار).
۲۴- صابر
كسی كه در تحمل همه سختی ها راه ا مرحله شهادت، شكیبایی اش را از دست نداد و احساساتش بر صبرش غلبه نكرد.
نكته بسیار مهم در این رابطه، این است كه حدود نیمی از القاب ابوالفضل(ع)، ملهم و متأثر از شخصیت مقتدایش امام حسین(ع) و به جهت همراهی، پشتیبانی و یاری نمودن او در طول زندگی سراسر فیض و معنویت؛ به ویژه در واقعه كربلاست. این نكنته از دو جهت قابل تأمّل است:
۱- قدرت رهبری ذاتی امام، كه توانسته است استعدادهای مثبت كسی چون حضرت عباس(ع) را به ظهور رسانده و نتیجه تعلیمات دانشگاه علی(ع) را تجلی بخشد و شخصیت او را از خود پر سازد.
۲- تأثیر تعلیمات و آموزش های مؤثّر در شخصیت سپهسالار، كه از كودكی وی را همراهی نموده است و وجودش در قالب یك مرید، مملوّ از وجود مولایش حسین(ع) بوده است. تسلیم او در برابر اراده امام، تصدیقش بر ولایت امام و وفاداری اش نسبت به امام، همگی تشكیل دهنده نمادی بی نظیر از مرید بودن اوست. او جز حسین(ع) نمی شناخت و توحیدش را نیز در ارادت به حسین(ع) می یافت. حسین(ع)، مظهر عشق و عباس(ع) مظهر وفا، هر دو با هم پیوندی دیرینه از عشق و وفاداری را به نمایش می گذارند و به همه ما می آموزند كه: وفا، از عشق پیروی می كند.

اوج وفاداری

ذكر نكته ای كه زینت وفاداری و شاهكار انحصاری حضرت عباس(ع) است و او را برای همیشه در «تاریخ جوانمردان» از دیگران متمایز می سازد، در اینجا لازم است.
نقل شده است كه: وقتی حضرت ابوالفضل(ع) ، سپهسالار رشید دشت كربلا برای بار دوم به شریعه فرات وارد می شود تا برای تشنگان آب ببرد، در میان نهر آب كه قرار گرفت -این واقعه عموماً به این منوال نقل شده است – هنگام برداشتن آب، فشار تشنگی باعث شد كه حضرت وضعیت تشنگان حرم را فراموش كرده و میل به خوردن آب كند. به همین علت،‌آب را با دست به دهان نزدیك كرد كه بیاشامد؛ ولی یكباره به خاطر آورد كه بچه های امام حسین(ع) تشنه اند وبا خود گفت: این، خلاف جوانمردی و وفاداری است كه آنان تشنه باشند و من سیراب شوم! و آب را از دستان خود به زمین ریخت. اسب ایشان نیز از خوردن آب تا قبل از این اقدام حضرت، خودداری نمود.[۱۵]
ولی آیا این قضاوت، تعریف كاملی از جوانمردی و وفاداری آن حضرت است؟ آیا ممكن است عباس علمدار كه سقایی را از كودكی تمرین كرده، ‌اكنون دچارغفلت گرددو منشأ مأموریتش را؛ حتی چند لحظه فراموش كند؟ آیا وفاداری محض، جایی برای غفلت باز می گذارد؟ هیهات!
آب كه مظهر پاكی و علت ساری ایجاد است، با شخصیت میر حرم، «ابوالقربه» از كودكی عجین گشته و حداقل بر سیاق عادت و ملكه اخلاقی هم این امكان وجود نداشته كه دچار غفلت مذكور گردد.
به یقین، انگیزه آب نخوردن ابوالفضل(ع) خیلی لطیف تر از آن است كه تاكنون شنیده ایم. خوب دقت و توجه نمایید!
تاریخ می گوید كه: حضرت عباس(ع) وقتی وارد شریعه فرات شد، اسبش هم با همه تشنگی كه به طور طبیعی داشت، ابتدا از خوردن آب خودداری می كرد. اسب، با هوش است و شاید به دلیل همین هوش، عرب این حیوان را «فرس» می نامد. این حیوان خوب می فهمید كه راكبش آب نمی خورد و فضا، فضای جنگ است؛ هیاهو و كشتار و شهادت را می دید و بر سیاق ذات هوشی اش حوادث راپیش بینی می كرد و می فهمید. بنابراین رغبتی به خوردن آب از خود نشان نمی داد و در واقع، نوعی تعهد به راكب و احترام را از خود بروز می داد! اسب می فهمید كه نباید غفلت كند؛ ولی با كمال تأسف، تاریخ در این باره در توضیح جوانمردی سپهسالار كربلا، غافلانه نقض غرض كرده و حقیقتی لطیف را در قالب یك وهم تاریخی جلوه می دهد؛ زیرا با مراجعه به كلید شخصیتی حضرت باب الحوائج عباس بن علی(ع) و از سر وفاداری و ارادت ورزی اش، به خوبی د رمی یابیم كه او نه تنها غافلانه و از سر سهو هم یك لحظه از دایره وفا خارج نگشت؛ بلكه از سر جوانمردی وقتی دید حیوانش هم حرمت گرفته و تشنگی را تحمل كرده، دست به زیر آب برد و آب را دست نزدیك دهان خود نمود تا حیوان فریب این حركت را بخورد و درآسودگی آب بیاشامد. و این، به طور دقیق عین نكته سنجی حضرت ابوالفضل (ع) است كه در تمامی زوایای حوادث، ریز و درشت، غفلت نكرده و در حساس ترین لحظات جای خالی و ناتمام باقی نگذارده است. تنها در این صورت است كه راز وفاداری حضرت عباس (ع) به عنوان بارزترین چهره او آشكار می گردد و وجود مقدسش را برای همیشه سرخیل مریدان عالم قرار می دهد.[۱۶]

در گفتار معصومان علیهم السلام

۱- پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله
در یكی از رؤیاهای صادقه آمده است كه پیامبر(ص) به عباس(ع) فرمود: «خداوند چشمت را روشن گرداند! تو باب الحوائج هستی!‌عز هر كه خواستی، شفاعت كن!»[۱۷]

۲- امام علی علیه السلام

حضرت علی(ع) در شأن فرزندش حضرت ابوالفضل(ع)، در آن هنگام كه در بستر شهادت بود و او را طلبید و به سینه اش چسبانید، فرمود:
« به زودی در روز قیامت، چشمم به وسیله وجود تو روشن می گردد!»[۱۸]

۳- حضرت زهرا علیهما السلام

پیامبر(ص) به علی(ع) می فرماید: به حضرت زهرا(ع) بگو؛ برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ حضرت علی(ع) بعد از ابلاغ این پیام به حضرت زهرا(ع) چنین پاسخ می شنود:
« ای امیرمؤمنان! دو دست بریده پسرم عباس(ع) برای ما در مورد مقام شفاعت،‌كافی است.»[۱۹]

۴- امام حسین علیه السلام

امام حسین(ع) در شأن حضرت عباس(ع) گفتارهای متعددی دارد كه ما از میان آنها به یك گفتار اشاره می كنیم:
در عصر تاسوعا، امام حسین(ع) به ابوالفضل(ع) فرمود:
«برادرم! جانم به قربانت! سوار بر اسب شو و نزد دشمن برو و از آنها بپرس برای چه به اینجا آمده اند…»[۲۰]
در این عبارت‌، امام حسین(ع) با عالی ترین تعبیر؛ یعنی «فدایت شوم»، محبت خود را به حضرت عباس(ع) ابراز می دارد و با چنین گفتاری، كه بیانگر اوج عظمت مقام حضرت عباس(ع) است، او را می ستاید.

۵- امام سجاد علیه السلام

امام سجاد(ع) وقتی كه روز سیزدهم محرم، همراه بنی اسد برای دفن پیكرهای مطهر شهیدان به كربلا آمد و در كنار بدن بی دست عمویش حضرت ابوالفضل(ع) قرار گرفت، خود را به روی پیكر مطهر آن حضرت انداخت و در حالی كه آن را می بوسید، فرمود:
«ای ماه بنی هاشم! بعد از تو، خاك بر سر دنیا!»[۲۱]

۶- امام صادق علیه السلام

فرازهای مهمی از زیارت نامه حضرت عباس(ع) از زبان امام صادق(ع) نقل شده است كه ما در اینجا به فراز آخر آن اشاره می نماییم:
«اَشهدُ اَنَّكَ لَم تَهِن و لَم تَنكُل وَ اَنَّكَ مَضَیتَ عَلی بصیرةٍ مِن اَمرِكَ، مّقتَدِیاً بِالصّالحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنّبّیین؛ گواهی می دهم كه تو ای عباس! در امر دینت هیچ گونه سستی نكردی و در برابر دشمن از مقاومت، باز نایستادی و به راستی با كمال بصیرت و اگاهی به صالحان نمودی و از پیامبران پیروی كردی.»[۲۲]

۷- امام هادی علیه السلام

در فرازی از زیارت نامه امام هادی(ع)، از زبان آن حضرت خطاب هایی با این مضامین به حضرت عباس(ع) آمده است:
السلام علی ابی الفضل العباس ابن امیرالمؤمنین…؛ سلام بر ابوالفضل العباس پسر امیرمؤمنان علیه السلام:
آنكه با كمال مواسات، ایثار و برادری، جانش را نثار برادرش حسین(ع) كرد.
آنكه دنیا را وسیله آخرت قرار داد.
آنكه خود را فداكارانه فدای برادر نمود.
آنكه نگهبان دین و سپاه حسین(ع) بود.
آنكه تلاشش بسیار برای آب رسانی به سوی لب تشنگان بود.
آنكه دو دستش در راه خداوند متعال قطع شد.[۲۳]-[۲۴]

۸- امام زمان علیه السلام

در اینجا بسیار تناسب دارد تعبیر جالب امام عصر(ع) از مقام ارجمند حضرت ابوالفضل العباس(ع) را كه درقالب كرامتی از كرامات ایشان وارد شده، بیان نماییم.
حضرت آیه الله مرعشی نجفی قدس سره فرمود: یكی از علمای نجف اشرف كه مدتی به قم آمده بود، برای من نقل كرد: برای رفع مشكلی كه داشتم، به مسجد مقدس جمكران رفتم. درد دلم را در عالم معنا به حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف – عرض كردم و از او خواستم كه وساطت كرده، از درگاه خدا شفاعت كند تا مشكل من حل شود. برای این منظور، به طور مكرر به مسجد جمكران رفتم؛ ولی نتیجه ای نگرفتم تا اینكه روزی در آن مسجد در هنگام نماز، دلم شكست و خطاب به امام زمان(ع) عرض كردم:
مولا جان! آیا جایز است كه درمحضر شما باشم و به دیگری متوسل شوم؟شما امام من هستید! آیا زشت نیست با وجود امام، حتی به علمدار كربلا قمر بنی هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم؟
از شدت ناراحتی بین خواب و بیداری بودم؛ ناگهان با چهرة نورانی قطب عالم امكان حضرت حجت – عجل الله تعالی فرجه الشریف – رو به رو شدم. بی درنگ سلام كردم. حضرت جواب سلامم را داد و فرمود:
«نه تنها زشت نیست و ناراحت نمی شوم كه به علمدار كربلا متویل شوی؛ بلكه شما را راهنمایی نیز می كنم كه هنگام توسل به علمدار كربلا چه بگویی؟! هنگامی كه برای روای حاجت به آن حضرت متوسل شدی، بگو: یا اباالغوث ادركنی؛ ای پدر پناه دهندگان! به فریادم برس و به من پناه ده!»[۲۵]

طلوعی غروب آفرین

هفتمین روز محرم فرا رسید و میزبانی نامهربانانه یزیدیان شروع شد. فریادی از لابه لای شمشیرها آخته و نیزه های بر افراشته به گوش همه رسید:
قطره ای آب به سپاه حسین و خاندان او نرسد! بگذارید عطش، و كار حسین و خاندان و سربازان او را بسازد! این، در حالی است كه تیغ عطش بر عمق جان كودكان و بانوان حرم فرو رفته بود و صدای العطش نوباوگان به گوش می رسید.
ناگاه ناوك نگاه امام به عباس افتاد و با نیم نگاهی پر معنا و تأملی بصیرت آمیز مأموریت تهیه آب برای خیمه ها به ابوالفضل(ع) واگذار شد. سی سوار و بیست پیاده همراه سقای كاروان حسین(ع) حركت كردند تا به شریعه فرات دست یابند و به نهر علقمه برسند.
نافع بن هلال، پیشانی حركت كرد و عباس چون شیری ژیان، دلاور و قوی پنجه،‌ خیره سران سپاه اموی را كنار می زد. عمروبن حجاج با ترفندی شیطانی قصد سیراب سازی سقای تشنه لب حسین را داشت؛ اما شور حماسه ابوالفضل(ع) و عهد و پیمان والای او تمامی حیله های دشمن راخنثی نمود و دیری نپایید كه همراهان غیرتمند و پر شور عباس، همانند فرمانده خود، وارد شریعه شدند مشك های آب را با قامتی افراشته به سوی امام حركت دادند. تمام تشنگان از دست سقای لب تشنه سیراب شدند و این نهضت گران سنگ و جاودان برای همیشه بر بلندای قله كرامات عباس چون بیرقی درخشان به اهتزاز در آمد.[۲۶]
علامه مجلسی قدس سره ماجرای شهادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) را چنین نقل می كند:
وقتی كه عباس(ع) تنهایی برادرش حسین(ع) را دید، به محضرش رسید و عرض كرد:یا اَخی هَل مِن رُخصَهً؟
حسین(ع) با شنیدن این سخن، گریه سختی كرد و چنین فرمود:
یا اَخی اَنت صاحِبُ لِوائی، ‌وَ اِذا مَضَیتَ تَفَرَّقُ عَسكَری!
عباس(ع) عرض كرد: سینه ام تنگ گشته و از زندگی خسته شده و به ستوه آمده ام، می خواهم انتقام خون شهیدان را از این منافقان بگیرم!
امام حسین(ع) فرمود: پس برو و برای این كودكان تشنه، اندكی آب بیاور!
عباس(ع) به طرف شریعه فرات روانه شد و در برابر جمعیت دشمن ایستاد، آنها را موعظه كرد و به آنه هشدار داد؛ ولی انذار و هشدار آن حضرت در دل سیاه آن كوردلان اثر نكرد. عباس(ع) نزد برادرش بازگشت و موضوع را گزارش داد. دراین هنگام فریاد العطش كودكان را شنید. حضرت سوار بر اسب شد، نیزه خود و مشكی را برداشت و به طرف فرات حركت كرد. چهار هزار نفر نگهبان شریعه فرات، سر راه آن حضرت را بستند و آن حضرت را تیرباران كردند، حضرت عباس(ع) با شجاعتی بی بدیل بر آنها حمله كرد؛ به طوری كه هشتاد نفر از آنها راكشت. بقیه هم پراكنده شده و عباس(ع) خود را به شریعه فرات رسانید. حضرت، مشك را پر از آب كرد و بر شانه راستش نهاد و به سوی خیمه ها روانه شد، به امید آنكه آب را به لب تشنگان برساند. در راه بازگشت، شروع به رجزخوانی در میدان نبرد نمود كه هر فرازی از آنها بیانگر عالی ترین درس های شجاعت، ایثار، همت بلند، وفاداری و اخلاص است.
نگهبانان شریعه به حضرت عباس(ع) حمله كردند. او نیز به آنها حمله كرد و همچنان رجزخوانی نمود و به جنگ خود ادامه داد و دشمن را پراكنده نمود. در این هنگاه، زید بن وقار – كه در پشت نخله خرما كمین كرده بود – با همیاری حكیم بن طفیل، شمشیر خود را بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دست راست آن حضرت را قطع نمود.حضرت عباس(ع) شمشیر به دست چپ گرفت و در این حال رجزهایی خواند و همچنان به جنگ ادامه داد. دراین میان حكیم بن طفیل هم كه درپشت نخله خرما كمین كرده بود، شمشیرش را بر دست چپ آن حضرت فرود آورد كه دست چپش نیز قطع گردید. عجب اینكه، حضرت عباس(ع) همانند عمویش جعفر طیار، پرچم را به سینه اش چسبانید و با بازوان قطع شده آن را نگه داشت و دوباره به رجز خوانی پرداخت. در آن هنگام ظالمی شقی عمود آهنین بر سرش زد كه آن حضرت از پشت اسب بر زمین افتاد.[۲۷]

نتیجه

در پایان، با عرض عذر و تقصیر به پیشگاه مقدس حضرت عباس(ع) كه با قلم ناقص خویش، به شرح زندگانی و ابعاد وجودی آن والا مقام پرداختم، از درگاه ایزد منان مسألت می نمایم كه به همه ما با آگاهی كامل توفیق عطا فرماید تا از رشادت های بی بدیل،‌پیكار و پایداری حضرت ابوالفضل العباس(ع) و اخلاص حسنه او پیروی نماییم وبا الگو قرار دادن تندیس و اسوه حقیقی تقوا، معرفت، انسانیت و معنویت؛ یعنی حضرت عباس(ع)، به درگاه الهی اش تقرب جسته، سعادت دنیا و آخرت را برای خویش به ارمغان آوریم. همچنین همیشه برای رفع حاجات خود، وجود مقدس ایشان را شفیع به درگاه خداوندی قرار دهیم، كه «شفاعت او» رد نخواهد شد.

پی نوشت :

[۱] مقاله «مروری بر سیره و شخصیت حضرت ابوالفضل(ع)، نشریه آزاد، شماره ۹۷/۱/۹۲ و بازیابی ۷۲۰، ص ۱ و ۲؛ پرچمدار نینوا، محمدی اشتهاردی، ص ۶۰-۵۷.۲
[۲] . -مولد العباس بن علی(ع)، محمد علی الناصری البحرینی، ص ۵۶.
[۳] مقاتیخ الجنان، حاج شیخ عباس قمی، زیارت اربعین منسوب به جابر بن عبدالله انصاری.
[۴] بطل العلقمی، ج ۲، ص ۸.
[۵] جهت مطالعه و اطلاع از كرامات گسترده و دریای بیكران عنایات حضرت عباس(ع)، ر. ك: خصائص العباسیه، آیه الله كلباسی نجفی؛ العباس، سید عبدالرزاق مقرم؛ چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علی ربانی خلخالی، ج ۱؛ زندگانی پرچمدار كربلا،‌معارف مظفری، معجزات و كرامات حضرت عباس(ع)، آیه الله حاج میرزا هادی خراسانی ؛ پرچمدار نینوا، محمدی اشتهاردی؛ كرامات حضرت ابوالفضل(ع)، سید علی حسینی قمی؛ باب الحوائج(ع)، عبدالحسین مؤمنی؛ اعلام الناس فی فضایل العباس؛ سید سعید ین سید ابراهیم بهبهانی؛ تذكره الشهداء، ملا حبیب كاشانی، كرامات باب الحوایج حضرت ابوالفضل(ع)، سی بشیر حسینی.
[۶] . این ماجرا در كتاب اعلام الوری،ص ۱۹۲ آمده است.
[۷] . شخصیت قمر بنی هاشم(ع)، عطایی خراسانی، ص ۵۷و ۵۸.
[۸] . كامل الزیاره، جعفر بن محمد بن قولویه قمی ، ص ۲۵۸.
[۹] . مقبل الحسین سید عبدالرزاق مقرم، ص ۳۹۸.
[۱۰] . ای اشكه بریزید، حبیب الله چاایچیان(حسان).
.[۱۱] پرچمدار نینوا، ص ۷۶ و۷۷.
[۱۲] . مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۱۱۲.
[۱۳] . نه شعر این قصیده در منتخب التواریخ، ص ۲۶۰ ذكر گردیده است.
[۱۴] . ر. ك: پرچمدارنینوا، ص ۷۵ و ۷۶؛معالی السبطین، ج ۲، ص ۴۴؛ فرسان الهیجاء، ج ۱، ص ۱۸۹.
[۱۵] . نقل به مضمون از منتهی الامال، ص ۴۵۵ و نفس المهموم، ص ۳۳۷.
[۱۶] این نكته صریح و مهم از مقاله «مروری بر سیره شخصیت حضرت ابوالفضل العباس (ع)» اقتباس گردیده است و نظر نگارنده نیز همین است.چرا كه مداحان و ناقلان تاریخ و محققان این عرصه، دچار چنین اشتباه و خطای سهوی گردیده اند.
[۱۷] برای آگاهی از ماجرای مشروح این موضوع، ر. ك: معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۵۳ و پرچمدار نینوا، ص ۲۲۵- ۲۲۳.
[۱۸] معالی السبطین، ج ۱، ص ۴۵۴.
[۱۹] همان، ص ۴۵۲.
[۲۰] ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۲.
[۲۱] معالی السبطین، ج ۲، ص ۶۹.
[۲۲] . كامل الزیاره، ص ۲۵۸؛ مفاتیح الجنان، ص ۷۷۱؛ بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۲۷۷.
[۲۳]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۶۶.
[۲۴] . تذكر:۱. برخی از القاب حضرت عباس(ع) از این فرازها گرفته شده است و در شأن ایشان آمده استۀ ۲. با توجه به تاریخ این واقعه كه در سال ۲۵۲ ق. و درعصر امامت امام هادی(ع) رخ داده، فهمیده می شود كه منظور از زیارت ناحیه، ناحیه امام هادی(ع) است.
[۲۵] چهره درخشان قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع)، ج ۱، ص ۴۱۹؛ پرچمدار نینوا، ص ۵۵ و ۵۶؛ كرامات باب الحوائج حضرت ابوالفضل(ع)؛ ص ۴۵ و ۴۶.
[۲۶] انساب الأشراف، ج ۱؛ ب ۱؛ العباس، سید عبدالرزاق مقرم، ص ۱۶۴-۱۶۱.
[۲۷] بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۰ و ۴۱ (با اندكی تصرف و تخلیص).

منبع: WWW.beiragh.net

شنبه 11/8/1392 - 23:44
آموزش و تحقيقات
کرامات حضرت عباس (علیه السلام)
کرامات حضرت عباس (ع)

نویسنده: على میرخلف زاده

مصیبت وارده

حضرت حجة الاسلام والمسلین حاج آقاى نمازى منبرى معروف اصفهان از قول صدیق شریفشان فرمود: دو چیز در حرم دیدم ، یكى : در صحن آقا حضرت قمر بنى هاشم ع و آن در شب جمعه اى بود كه من وعِدّه دیگرى مشغول كار بودیم ، دیدم یك دسته پرنده كه مثل مرغابى بودند آمدند دور گنبد امام حسین علیه السلام و دور گنبد حضرت اباالفضل ع دور زدند مثل اینكه مى خواستند تعظیم كنند سر فرود آوردند و رفتند، ما دست از كار كشیدیم و به این صحنه نگاه مى كردیم .
دوم : شب كه آمدیم حرم آقا اباالفضل علیه السلام ، جوانى را مشاهده كردیم كه به مرض روانى مبتلا بود و سه چهار نفر هم از عهده او برنمى آمدند، و با زنجیر پایش را به ضریح بسته بودند.
زیارت و كارهایمان را كردیم و به منزل رفتیم و صبح آمدیم كه زیارت كنیم و به كار مشغول شویم دیدیم این جوانى كه هیچكس از عهده او بر نمى آمد، آرام شده ، ولى زنجیر هنوز به پایش بسته است ، اما طرف دیگر زنجیر كه به ضریح بسته بود باز شده است .
خادم زنجیر را هم از پایش باز كرد، و زوار نیز به جوان پول مى دادند.
به پدرش گفتیم : فرزند شما چه مرضى داشت ؟!
پدرش گفت : این فرزند یك قسم نا حق به حضرت خورده بود، و از آن ساعت حواس پرتى پیدا كرد، هر جا هم كه بردیم نتیجه اى نگرفتیم ، آوردیمش اینجا و متوسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام شدیم خلاصه حضرت شفایش دادند.
فردا شب هم كه او را دیدیم داشت وضو مى گرفت كه به حرم آقا حضرت امام حسین علیه السلام برود.

فقط روضه ابوالفضل

حضرت حجة الاسلام والمسلین حاج آقاى نمازى از قول حاج آقاى مولانا از مداحین بااخلاص اصفهان نقل فرمودند: هر سال ایام عاشورا براى تبلیغ به آبادان مى رفتیم ، یكسال یك آقا سیدى كه ظاهراً اهل گلپایگان یا از شهر دیگرى بود، با ما همراه شد، تا اینكه دهه محرم تمام و وقت رفتن گردید، دیدم خیلى ناراحت است .
رفتم جلو و گفتم : آقا سید چرا ناراحتى ؟! گفت : حقیقتش ما ایّام محرم توى شهرمان روضه خوانى داشتیم ، ولى امورات ما نمى گذشت ، امسال خانواده به ما پیشنهاد دادند كه به خوزستان بیایم تا شاید بتوانم از طریق تبلیغ در شهرستان دیگر وضعمان را تغییر دهیم .
اینجا هم چیزى برایمان نداشت و دست خالى دارم برمى گردم و نمى دانم جواب زن و بچّه هایم را چه بدهم .
آقایى كه مسئول كار ما بود، فرمود: بلیط برایتان مى گیرم و یك مقدار هم پول دادند، امّا این جواب كار را نمى داد، آقا سید ناراحت و سر در گریبان بود، كه یك وقت یك سید عربى آمد و به او فرمود: آیا روضه مى خوانى ؟ گفت : بله ، ولى بلیط برگشت دارم .
فرمود: بلیطت را عوض مى كنیم ، گفت : دست شما درد نكند. در این هنگام سید عرب دست او را گرفت و برد.
بقیه داستان را از زبان خودش نقل میكنم : گفت :
مرا از این طرف شط به طرف دیگر شط برد، و از روى پل كوچكى عبور كردیم به نخلستان رسیدیم ، مرا وارد یك حسینیّه بزرگى كردند كه جمعیّت زیادى در آنجا آمده بودند، و آقا سیدى هم براى آنها نماز مى خواند، و همه افراد آنجا سید بودند و به من گفتند: فقط روضه اباالفضل علیه السلام را بخوان ، من هم صبح و ظهر و شب براى اینها روضه حضرت اباالفضل مى خواندم ، تا اینكه دهه تمام شد.
وقتى كه مى خواستم بیایم ، جعبه اى با یك بسته پارچه برایم آوردند. و بعد فرمودند: این ها نذر آقا اباالفضل ع است و كلیدش را هم به من دادند، من با خودم گفتم : شاید مثلاً 100 تومان یا 200 تومان است ، ولى وقتى باز كردم ، دیدم جعبه پر از پول است . امّا به من گفتند: اینجا همین یك دفعه بود، دیگه اینجا را پیدا نمى كنى ، این دو تا بقچه را هم ببر براى دو تا دخترهایت كه خانمت گفته بود: براى دخترهایمان چیز مى خواهیم .
بعد كه به منزل آمدم ، خانمم به من گفت : همان آقایى كه بقچه ها و پولها را به تو داده بودند به من گفته بودند: مَرْدَتْ را این طرف و آن طرف نفرست ما خودمان كارتان را سر و سامان مى دهیم .
هم اكنون این آقا وضع زندگانیش عالى است .

زوار ما را گرامى دار

مداح بااخلاص اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام حضرت حاج آقا محمد خبازى معروف به مولانا فرمود: یكى از این سالها كه كربلا رفتم ایام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان این است كه ایام عاشورا در كربلا عزادارى كنند و از نجف هم براى شركت در عزا به كربلا مى آیند، ولى آنان در موقع 28 صفر در نجف عزادارى مى كنند و از كربلا هم براى عزادارى به نجف مى روند.
صبح بیست و هفتم صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسینیه رفتم و در آنجا خوابیدم ، بعد از ظهر كه به زیارت حضرت اباالفضل علیه السلام و زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شدم ، دیدم خلوت است حتى خدام هم نیستند و مردم كم رفت و آمد مى كنند، گفتم : پس مردم كجا رفتند. گفتند: امشب شب بیست هشتم صفر است اكثر مردم از كربلا به نجف مى روند و در عزادارى پیغمبر ص و امام حسن علیه السلام شركت مى كنند.
من خیلى ناراحت شدم ، به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام آمدم و عرض كردم : آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به كربلا آمده ام ، یك وسیله اى جور كنى تا به نجف برگردم .
آمدم سر جاده ایستادم ولى هر چه ایستادم وسیله اى نیامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم : آقا من مى خواهم به نجف بروم ، باز به اول جاده برگشتم ولى از وسیله نقلیه خبرى نبود. بار سوم آمدم سر جاده ایستادم ، دیدم یك فولكس واگن كرمى رنگ جلوى پاى من ترمز كرد.
گفت : محمد آقا، گفتم بله ، گفت نجف مى آیى .
گفتم : بله گفت : تَفَضَّلْ، یعنى : بفرمائید بالا.
من عقب فولكس سوار شدم ، راننده مرد عرب متشخصى بود كه چپى و عقالى بر روى سرش بود.
از آینه ماشین گریه كردن او را دیدم ، از او پرسیدم : حاجى قضیه چیه ؟ چرا گریه مى كنى ؟!
گفت : نجف بشما مى گویم .
آمدیم نجف ، دَرِ یك مسافرخانه نگه داشت ، و مسافرخانچى را كه آشنایش ‍ بود صدا زد و گفت : این محمد آقا چند روزى كه اینجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ایشان چیزى نگیر.
بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدى به این آدرس به خانه ما بیا. گفتم : اسم شما چیست ؟ گفت : من سید تقى موسوى هستم . گفتم : از كجا مى دانستى كه من مى خواهم به نجف بیایم .
گفت : بعداً برایت به طور كامل تعریف مى كنم اما اكنون به تو مى گویم .
من عیالى داشتم كه سر زائیدن رفت ، بچه اش كه دختر بود زنده ماند، من دختر بچه را با مشكلات بزرگش كردم ، یكى دو سال بعد عیال دیگرى گرفتم ، مدتى با آن زندگى كردم ، و این روزها پا به ماه بود، من دیدم كه ناراحت است و دكتر دم دست نداشتم ، به زن همسایه مان گفتم : برو خانه ما كه زنم حالش خوب نیست و خودم به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام آمدم و گفتم : آقا من دیگه نمى توانم ، اگر این زن هم از دستم برود زندگیم از هم مى پاشد، من نمى دانم ، و با دل شكسته و گریه زیاد به خانه آمدم .
دیدم عیالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت : برو دم جاده نجف ، یك نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد.
گفتم : محمد آقا كیست ؟
گفت : من در حال درد بودم و حالم غیر عادى شد در این هنگام حضرت اباالفضل علیه السلام را دیدم . فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنایت مى كند.
به شوهرت بگو: این زائر ما را به نجف ببرد. خلاصه من مامور بودم شما را به نجف بیاورم .
من بعد از زیارت به كربلا آمدم ، منزل ایشان رفتم ، دیدم دو دختر دوقلوى او و عیالش بحمدالله همه صحیح و سالم هستند واز من پذیرائى گرمى كردند بخاطر آنكه زائر حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام بودم .

قبر كوچك

در زمان مرحوم علامه بحرالعلوم رضوان الله تعالى علیه ، قبر مقدس ‍ حضرت ابوالفضل العباس ع خراب شد. به علامه بحرالعلوم خبر دادند كه قبر مقدّس حضرت عباس علیه السلام دارد خراب مى شود، علامه بحرالعلوم دستور داد تا قبر شریف ترمیم و تعمیر شود.
بنا بر این شد كه روز معین به اتفاق استاد بناء به سرداب مقدس بروند و قبر را تجدید عمارت كنند.
در روز مقرر علامه همراه استاد بنا وارد سرداب و زیر زمین شدند.
معمار نگاهى بقبر و نگاهى به علامه كرد و گفت : آقا اجازه مى فرمائید سؤالى بكنم ؟
فرمود: بپرس ؟
استاد بناء گفت : ما تا حالا خوانده و شنیده بودیم مولاناالعباس ع اندامى موزون و رشید و قد بلند و چهارشانه داشته ، بطورى كه وقتى سوار بر اسب مى شده زانوهایش برابر گوشهاى اسب قرار مى گرفته .
پس بنابر این باید قبر مقدس هم بزرگ و طولانى باشد، ولى من مى بینم صورت قبر كوچك است ؟!
آیا شنیده هاى من دروغ است ، یا كوچكى قبر علت خاصى دارد؟!
علامه بحرالعلوم بجاى جواب سر بدیوار گذاشت و سخت گریه كرد.
گریه طولانى علامه ، معمار را نگران و ناراحت و مضطرب نمود و عرضه داشت : آقاى من چرا گریان و اندوهناك شدید و سرشك غم از دیدگان فرو میریزید؟!
مگر من چه گفتم ، آیا از سؤ الى كه من كردم تاثرى بر شما روى آورده ؟
علامه فرمود: استاد بناء پرسش تو دل مرا بدرد آورد. چون شنیده هاى تو درست و صحیح است ،امّا من بیاد مصائب و دردهاى وارده بر عمویم عباس علیه السلام افتادم .
آرى عباس بن على علیه السلام اندامى رشید و قد و قامتى بلند داشت ، و لیكن بقدرى ضربت شمشیر و تبرهاى دلسوز و گرزها و نیزه ها بر بدن ، نازنین او وارد كردند كه بدنش را قطعه قطعه نمودند و آن اندام رشید بقطعات خونین تبدیل شد.
آیا انتظار دارى بدن پاره پاره حضرت عباس علیه السلام كه بوسیله حضرت امام سجاد علیه السلام جمع آورى و دفن شد قبرى بزرگتر از این قبر داشته باشد؟!

جوان مریض

مرد صالح و اهل خیرى در كربلا زندگى میكرد كه فرزندش مرض سختى مى گیرد، هر چه حكیم و دوا مى كند نتیجه اى نمى گیرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام مى شود.
فرزند مریض را به حرم مطهر آورده و به ضریح مى بندد و مى گوید: یا ابوالفضل من دیگه از معالجه اش خسته شدم هر جا كه بردمش جوابم كردند، تو باب الحوائجى و از خدا شفاى این بچه را بخواه ...
صبح روز بعد یكى از دوستانش پیش او میآید و میگوید: براى شفاى بچه ات دیشب خواب دیدم ، گفت : چه خوابى دیدى ؟گفت : خواب دیدم كه آقا قمر بنى هاشم علیه السلام براى شفاى فرزندت دعا میكرد و از خدا شفاى او را مى خواست .در این بین ملكى از طرف رسول خدا ص خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت : حضرت رسول خدا ص مى فرماید: عباسم درباره شفاى این جوان شفاعت نكن ، زیرا پیمانه عمر او تمام شده و مرگش رسیده .
حضرت به آن ملك فرمود: تشریف ببرید به حضرت رسول الله بفرمائید: عباس بن على سلام مى رساند و مى گوید: به وسیله شما از خدا تقاضاى شفاى این مریض را مى كنم و درخواست دارم كه او را مورد عنایت قرار دهید.
ملك رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت .
كه اجل او رسیده .
باز آقا قمربنى هاشم علیه السلام سخنان خود را تكرار فرمود، این گفتگو سه مرتبه تكرار شد. مرتبه چهارم كه ملك حرف قبلیش را میزد آقا ابوالفضل علیه السلام فرمود: برو سلام مرا به رسول الله برسانید و بگوئید مرا ابوالفضل مى گویند: مگر خداوند مرا باب الحوائج نخوانده است ؟ مگر مردم مرا به این شهرت نمى شناسند؟
مردم بخاطر این اسم به من متوسل مى شوند و بوسیله من شفاى مریض هایشان را از خدا مى خواهند حالا كه اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد تا مردم دیگر مرا باب الحوائج نخوانند.
تا این پیام به حضرت پیغمبر ص رسید حضرت تبسمى نمود و فرمود: برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن كند تو همیشه باب الحوائجى و براى هركس كه میخواهى شفاعت كن و خداوند متعال ببركت تو این بچه را شفا فرمود.

باب الحوائج

عالم ربّانى حاج شیخ مرتضى آشتیانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: كه حجة الاسلام حاج میرزا حسین خلیلى طهرانى اعلى الله مقاله فرمود: خبر داد ما را شیخ جلیل و رفیق نبیل كه با همدیگر سر درس صاحب جواهر رضوان الله تعالى علیه حاضر مى شدیم .
یكى از تجار كه رئیس خانواده الكبّه بود، پسر جوان و خوش صورت و مؤ دبى داشت ، والده اش علوّیه محترمه همین یك پسر را داشتند كه این هم مریض مى شود، بقدرى مرضش سخت مى شود كه به حال مرگ و احتضار مى افتد.
چشم و پاى او را مى بندند. پدرش از اندرون خانه به بیرون مى رود، و به سر و سینه مى زند مادر علویه اش به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف مى شود و از كلیددار آن آستان خواهش و تمنا مى كند كه اجازه دهد شب را تا صبح توى حرم بماند.
كلیددار اول قبول نمى كند، ولى وقتى خودش را معرفى مى كند و مى گوید: پسرم محتضر است و چاره اى جز توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج ندارم كلیددار قبول مى كند و به مستخدمین دستور مى دهد كه علویه را در حرم شب بیتوته كند.
شیخ جلیل فرمود: بنده همان شب به كربلا مشرف شدم و اصلاً خبر از تاجر و مرض پسرش اطلاع نداشتم ، همان شب كه بخواب رفتم ، در عالم خواب به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شدم و از طرف مرقد مطهر حضرت حبیب بن مظاهرع وارد شدم ، دیدم بالاى سر حرم ، زمین تا آسمان مملو از ملائكه هاست و در مسجد بالا سر حضرت پیغمبر ص و حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام روى تخت نشسته اند. در همان موقع ملكى خدمت حضرت آمده فرمود: السلام علیك یا رسول الله سپس فرمودند: حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس علیه السلام فرمود: یا رسول الله پسر این علویه عیال حاجى الكبه مریض است و به من متوسل شده ، شما به درگاه خدا دعا كنید كه پروردگار او را شفا عنایت فرماید:
حضرت رسول ص دستها را به دعا بلند كردند و بعد از چند لحظه فرمودند: مرگ این جوان رسیده و كارى نمى شود كرد. ملك رفت و بعد از چند لحظه دیگر آمد و پس از عرض سلام همان پیغام را آورد.
حضرت رسول ص باز دستها را به دعا بلند كرده باز همان جواب را فرمودند: ملك برگشت .
یك وقت دیدم ملائكه اى كه در حرم بودند، یك مرتبه مضطرب شدند، ولوله و زلزله اى در بین شان بوجود آمد، گفتم چه خبر شده ؟! خوب كه نگاه كردم ، دیدم خود حضرت باب الحوائج علیه السلام كه با همان حالى كه در كربلا به شهادت رسیده اند دارند تشریف مى آورند، به حضرت رسول ص سلام كردند و بعد فرمودند: فلان علویه به من متوسل شده و شفاى جوانش را از من مى خواهد شما از حضرت حق سبحانه بخواهید كه یا این جوان را شفا دهد و یا اینكه دیگر مرا باب الحوائج نگوئید.
تا پیغمبر این حرف را شنید چشمان مباركشان پر از اشك شد و رو به حضرت امیر علیه السلام نمود و فرمودند: یا على تو هم با من دعا كن هر دو بزرگوار دست ها را رو به آسمان كرده و دعا فرمودند، بعد از لحظه اى ملكى از آسمان نازل شد و به محضر مقدس حضرت رسول اكرم ص مشرف شده و سلام كرد و فرمود: حضرت حق سبحانه و تعالى سلام مى رساند و مى فرماید: ما لقب باب الحوائجى را از عباس نمى گیریم و جوان را هم شفا دادیم .
من فورا از خواب بیدار شدم و چون اصلاً خبرى از این ماجرا نداشتم ، خیلى تعجب كردم . ولى گفتم : این خواب صادقه است و در آن حتما سِرّى هست .
وقتى كه برخاستم دیدم سحر است و ساعتى به صبح نمانده چون تابستان هم بود، طرف خانه حاجى الكبه براه افتادم .
وقتى وارد خانه شدم ، پدر آن جوان را در میان خانه دیدم كه راه مى رود و به سر و صورت مى زند. به حاجى گفتم : چطور شده چرا ناراحتى ؟! گفت : دیگه مى خواهى چطور بشود. جوانم از دستم رفت .
دست او را گرفتم و گفتم آرام باش و ناراحتى نكن ، خدا پسرت را شفا داده و ترس و واهمه اى هم نداشته باش ، خطر رفع شده ، تعجب كنان مرا به اطاق جوان مریض و مرده اش برد، وقتى كه وارد شدیم بقدرت كامله حق جوان نشست و چشم بند خود را باز كرد.
حاجى تا این منظره را مشاهده كرد دوید و جوانش را بغل كرد.
جوان اظهار گرسنگى كرد، برایش غذا آوردند و خورد! گویا اصلاً مریض ‍ نبوده .

دزدان قافله

مرحوم آقا میرزا حسن یزدى رحمة الله علیه از مرحوم پدرش نقل كرد:
یك سالى از یزد با اموال زیادى به همراه كاروان بزرگى به كربلا مشرف شدیم ، قریب به نیمه هاى شب به یك سِرى از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد كردیم ، من سكّه هاى طلاى زیادى داشتم كه فوراً آنها را توى قنداقه كودك كه همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت كردند، فریاد استغاثه زوار كربلا بلند شد كه دل هر بیننده اى را مى سوزانید و گریانش مى كرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنى هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه مى كردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سوارى با اسب از دامنه كوهى كه در نزدیكى ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولى نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن كرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمؤ منین علیه السلام بود.
فریادى مانند صداى رعد و برق ، تمام صحرا را پر كرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاك و به جهنم مى فرستم .
همه اهل كاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده كردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنیدند.
دزدها و سارقان فورا دست از قافله كشیدند و پا به فرار گذاشتند.
آن حضرت در همان محل كه ایستاده بودند غیب شدند.
تمام اهل قافله وقتى كه این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنى هاشم علیه السلام توسل و دعا و زیارت و روضه خوانى و گریه و زارى پرداختند.
بعد كه سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزى كه دزدها برده بودند و كنار انداخته بودند و فرار كرده بودند.
و سیدى در قافله ما بود كه سالها گنگ بود وقتى آن گیر و دار و پرتوى از نور خدا وقامت زیباى پسر على علیه السلام را دیده بود زبانش باز شد و همه اش ‍ صلوات مى فرستاد.

سكّه حضرت

سید سند عالیجناب ، آقاى سیّد جعفر نجفى آل بحرالعلوم ، از مرحوم آشیخ حسن نجل صاحب جواهر از فقید بزرگوار آشیخ محّمد طه نجفى على الله مقاماتهم نقل فرمود:
در ایّام طلبگى مفلس و بى پول بودم ، یك روز از نجف اشرف به كربلاى معلى مشرف شدم و با رفیقى كه از خودم بى پول تر و مفلستر بود، توى حرم مطهر حضرت عباس ع مشغول زیارت بودیم كه یك وقت دیدم مرد عربى میخواهد یك سكّه عثمانى بنام مجیدى كه ربع مثقال طلا ارزشش ‍ بود، در ضریح مقدس بیندازد.
جلو رفتم به او سلام كردم و گفتم : من طلبه اى مستحق هستم و در امور زندگیم درمانده و معطلم ، مجاهده و ایثار ثوابش بیشتر است ، عرب گفت : دلم مى خواهد به شما بدهم ولى از حضرت میترسم چون نذر این بزرگوار كرده ام و آن را میخواهم در ضریح بیندازم .
گفتم : حضرت عباس علیه السلام كه نیازى به این پول ها ندارد؟! هر چه اصرار كردم قبول نكرد، فكرى كردم ، دیدم نخ قندى در جیب دارم ، به مرد عرب گفتم : ما این مجیدى را به نخ مى بندیم ، تو سر نخ را در دست بگیر و مجیدى را داخل ضریح بینداز. و بگو: نذرت را دادم مى خواهى بگیر و مى خواهى به این طلبه بده .
پیشنهادم را قبول كرد، مجیدى را محكم به نخ بستم و به او دادم آن را توى ضریح رها كرد و در حالیكه سر نخ را در دست داشت چند مرتبه كشید و ول كرد تا صداى سكّه را شنید و مطمئن شد كه به ته ضریح رسیده ، همان حرف را زد بعد طبق قرار، پول را بالا كشید، نیمه هاى راه گیر كرد و بالا نیامد، باز شل كرد به زمین ضریح رسید، مجددا بالا كشید، باز وسط راه گیر كرد، چند مرتبه پائین و بالا كرد فایده اى نبخشید.
مرد عرب گفت : ببین حضرت عباس علیه السلام مجیدى را مى خواهد بالا نمى آید، سر نخ را به ما داد آن قدر كشیدم كه نزدیك بود نخ پاره شود. من رو به ضریح كردم و گفتم : مولانا من حرف شرعى دارم ،گفتم : كه مجیدى مال تو است ، ولى نخ كه مال تو نیست مال ماست ول كن .
مرد عرب نخ را گرفت و شل كرد به زمین خورد این دفعه وقتى نخ را كشید خود نخ آمد نخ را گرفتم و از حرم بیرون آمدم .
آمدیم توى صحن مطهر و یك گوشه صحن نشستیم به چپق كشیدن ، وقتى كه چپق را آتش زدم بقیه چوب كبریت را به زمین انداختم .
باد آتش را به موضع مخصوصى كه مرد عربى در آنجا خوابیده بود برد، عرب بى نوا در اثر سوختن محل ، از خواب پرید و باعصبانیت پیش ما آمد.
پیش از آنكه اجازه اعتراض به او بدهیم ، گفتم : برادر عرب ما گناهى نداشتیم باد آتش را نزد شما آورد.
گفت : معلوم مى شود حال روز شما خراب است .
گفتم : بله ، ما مفلس جامع الشرائط هستم . گفت : بسیار خوب یك مجیدى نذر دارم بشما مى دهم تا از افلاس و بى پولى در آیید.
بله بدین ترتیب آقا و مولا حضرت عباس علیه السلام ما را از بیچارگى و ضعف و بى پولى ریال نجاتمان داد.

دست بریده

عالم جلیل القدر، محدث متقى ، حضرت آیة الله آملا حبیب الله كاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یك عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نكردند.
بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا كردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت ع بود، بناچار او را در آن روز شبیه كردند، وقتى كه شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش ‍ مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى كنم .
پدرش مى گوید: اگر اینطور است ، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع كنم .
جوان دست خود را دراز مى كند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى كنى ؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى كند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شكایت مرا پیش عباس بكنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیكیهاى صبح بود كه چند بانوى مجلله اى را دیدم كه آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یكى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم .
دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش ‍ برسید.
آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما كیستید؟
فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم . این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم ، دیدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا یافتى ؟
گفت : در آن موقع كه بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى كه نگاه كردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم .
گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یك وقت اشكهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزیر چون دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند.
گفتم آقا شما كى هستید؟
فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم یك وقت دیدم كسى نیست.....
منبع: كرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
شنبه 11/8/1392 - 23:43
آموزش و تحقيقات
نقش‏آفرینی حضرت عباس(علیه‏السلام) در حماسه عاشورا
نقش‏آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا

نویسنده: ابوالفضل هادی‏منش

آب‏رسانی

روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه‏ام به دستت رسید، به حسین(علیه‏السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره‏ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1
امام، حضرت عباس(علیه‏السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2
از آن پس حضرت عباس(علیه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی‏امیه در مقابله اهل‏بیت(علیهم‏السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه‏السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه‏السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه‏السلام) دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.4

نمایندگی و سخنگویی از جانب امام

شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب‏هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه‏السلام)جلوی خیمه‏ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه‏السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه‏السلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می‏داند من به نماز عشق می‏ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می‏دارم». حضرت عباس(علیه‏السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5

ردّ امان‏نامه دشمن

آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏دانست این تلاش‏ها بی‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8
رفع یک شبهه
از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ‏البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏ای در اذهان به وجود می‏آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می‏زده‏اند. باتوجه به زندگی عشیره‏ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی‏رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ‏البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه‏ای می‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.
گفتنی است: امّ‏البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی‏کلاب» می‏باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّ‏البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان‏شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه‏السلام) را می‏شناخته، احتمال می‏داده که او امان‏نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می‏خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی‏اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه‏السلام) را برای پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می‏کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.

پاسداری از خیمه‏ها

شب عاشورا حضرت عباس(علیه‏السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون‏مایگی آنان بعید نبود که پیمان‏شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه‏السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی‏ای دیده‏ای که پرچم را از من می‏گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه‏السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه‏ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می‏شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه‏السلام) از امّ‏البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می‏خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی‏دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه‏ای نشانت می‏دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11

پرچمداری‏سپاه

صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏السلام) داد.12

شکستن حلقه محاصره دشمن

در نخستین ساعت‏های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه‏السلام) به نام‏های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏ای که کاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏السلام)با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13

کندن چاه برای تهیه آب

در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می‏رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه‏السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14

پیش فرستادن برادران برای نبرد

وقتی حضرت عباس(علیه‏السلام) بدن‏های شهیدان بنی‏هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه‏السلام) در رگ‏هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه‏السلام) به شهادت رسیدند.15

شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه‏السلام)

هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه‏السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی‏یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه‏السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه‏السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می‏نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18

پیکار شجاعانه

حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیه‏السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می‏شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی‏دانستی که در این جنگ با من روبه‏رو می‏شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20

پی نوشت :

1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص412؛ نفس‏المهموم، ص214؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل‏الطالبیین، ص78.
3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام‏الوری، ص233؛ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل‏العلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة‏الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص446؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443؛ العیون‏العبری، ص126.
14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل‏ابی‏مخنف، ص57؛ بطل‏العلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالی‏الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل‏الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطل‏العلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.

منبع: مجله یاس
شنبه 11/8/1392 - 23:43
آموزش و تحقيقات
حرم حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
حرم حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

متولیان حرم حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)

از آغاز سده چهارم هجری، حاجبان و دربانانی بر مرقد امام حسین(علیه السلام) و مرقد ابوالفضل العباس(علیه السلام) گماشته شدندتا حرمت این دو بارگاه را پاس بدارند و آنجا خدمت گزارند. معمولا (سادن) یا همان تولیت حرم، از بزرگان خاندان‌های علوی و گاه غیر علوی عراق بوده و در بیشتر اوقات یكی از عالمان عهده‌دار این قسمت شده است.
تولیت از سمت‌های مهمی است كه از روزگار آل بویه تا روزگار صفویان جایگاه درخور توجهی داشته و در عصر صفویان به طور خاص از رشد و عظمت دو چندانی برخوردار شده است. از سده دهم هجری قمری به این سوی، برخی از خاندان‌های ساكن كربلا فرمان‌هایی از پادشاه صفوی دارند كه تولیت را به آنان واگذاشته است. در دوران سلطه امپراتوری عثمانی بر عراق، نام‌های برخی از متولیان و خدمتگزاران حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) در دفتر ویژه‌ای در اوقاف ثبت شد و آنان به موجب همین فهرست، حقوقی ماهیانه دریافت می‌كردند.
اكنون نیز چنین است و خاندان‌هایی كه تولیت را در اختیار دارند آن را برای فرزندان خود به ارث می‌گذارند. البته گاه كه تولیت از سادات است وی نقابت و پیشوایی علویان را نیز در اختیار می‌گیرد و در نتیجه حكمران كربلا می‌شود و گاه تنها تولیت را در اختیار دارد و نقابت علویان با كسی دیگر است. تنها در اواخر حكومت صفویه و اوایل دوران سلطه عثمانی بر عراق، متولیانی غیر از علوی تولیت را عهده‌دار شده‌اند.
معمولا تولیت حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) جزو وظایف متولیان حرم امام حسین(ع) بوده و آنان با بر عهده داشت این مسئولیت، فردی شایسته را در خصوص اداره حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) به نیابت می‌گماشته‌اند.
اینك فهرستی از متولیان حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) را فراروی دارید كه بر پایه اسناد و مدارك كهن فراهم شده است:
1. محمد بن نعمة الله؛ چونان كه از مهر وی بر وقفنامه (فدان الساده) پیداست در سال 1025 حرمدار بوده است.
2. شیخ حمزه؛ از خاندان سلالمه، عالمی فاضل كه در فاصله سال‌‌‌های 1091 تا 1106 هجری قمری عهده‌دار حرم بود و یادداشت‌های ارزشمندی نیز درباره تاریخ كربلا از خود بر جای گذاشت. فرزندی از او نمانده است.
3. شیخ محمد شریف؛ چنان كه از مهر وی بر اوراق معلمچی به دست می‌آید، وی به سال 1161 هجری قمری متولی حرم بوده استو
4. شیخ احمد خازن؛ به سال 1187 هجری قمری تولیت حرم را بر عهده داشته و گردآورنده دیوان سید نصرالله حائری، او را (ادیب فرهیخته ستوده) خوانده است.
5. شیخ علی بن عبدالرسول؛ از سال 1188 تا 1222 هجری قمری عهده‌دار این سمت بوده است.
6. عبدالجلیل طعمه؛ در سال 1224 هجری قمری تولیت حرم را بر عهده داشته است.
7. سید محمد علی بن درویش بن محمد بن حسین آل ثابت؛ از سال 1225 تا 1229 هجری قمری عهده‌دار این سمت بوده است.
8. سید ثابت بن درویش بن محمد بن حسین آل ثابت؛ در سال 1232 هجری قمری عهده‌دار حرم شده و در سال 1238 هجری قمری و زمانی پس از آن نیز در همین سمت بوده است.
9. سید حسین بن حسن بن محمد علی بن موسی؛ جدّ بزرگ آل وهاب؛ در چهارم شوال 1240 هجری قمری و در پی بركناری سید ثابت متولی پیشین حرم، این سمت را بر عهده گرفته است.
10. سید وهاب بن محمد علی بن عباس آل طعمه؛ در آغاز متولی حرم امام حسین(ع) بود و پس از آن درسال 1243 هجری قمری تولیت حرم ابوالفضل(ع) را بر عهده گرفت.
11. سید محمد بن جعفر بن مصطفی بن احمد آل طعمه؛ به سال 1250 هجری قمری تولیت حرم بوده است.
12. سید حسین بن حسن بن محمد علی بن موس وهاب؛ در پی عزل سید محمد بن جعفر متولی پیشین به موجب فرمان مورخ 25 جمادی الاولی سال 1254 هجری قمری تولیت حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) به او سپرده شد و در سال 1256 هجری قمری از این سمت بركنار گردید. در فاصله سالهای 1256 تا 1259 هجری قمری دفتر سید محمد جعفر،‌متولی اسبق، عهده‌دار تولیت حرم بود و پس از این تاریخ مجددا خود او به تولیت حرم رسید و تا سال 1265 هجری قمری در این سمت ماند.
13. سید سعید بن سلطان بن ثابت بن درویش آل ثابت؛ به سال 1265 هجری قمری دو دوره زمانی جدای از هم، عهده‌دار سمت تولیت شده و در این مدت به انجام كارهای بزرگی توفیق یافته است، از جمله این كه با دربار عثمانی وارد گفت و گو شد و از آنان خواست افراد خاندان‌های متولی حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را از پرداخت حق دفت در حرم معاف بدارد و به آنان حقوقی هم بدهد. دربار عثمانی این درخواست را پذیرفت و برای حرم امام حسین(ع) و حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) هر كدام 15 خدمتگزار گماشت تا ماهانه از صندوق اداره اوقاف حقوق دریافت كنند.
14. سید حسین معروف به نائب التولیه؛ فرزند سید سعید بن سلطان آل ثابت؛ چون در هنگام به ارث بردن سمت تولیت خردسال بود،‌ به نیابت از او سید حسین بن سید محمد علی آل ضیاء الدین عهده‌دار امور حرم شد، تا آن كه ناصرالدین شاه در سفر خود به كربلا، سید حسین نایب التولیه را عزل كرد و رسما این سمت را به سید حسین آل ضیاءالدین سپرد. در پی این اقدام، سید حسین آل ثابت ناگزیر به استانبول رفت تا به كمك حكومت عثمانی سمت خود را باز پس گیرد. اما در این كار توفیقی نیافت و در نیتجه راهی ایران شد و در آنجا به تلاش‌هایی دست زد. شاه ایران در نتیجه این تلاش‌ها،‌ تولیت حرم امام رضا(ع) را به او سپرد.
15. سید حسین بن محمد علی بن مصطفی بن محمد بن شرف الدین بین ضیاءالدین بن یحیی بن طعمه (طعمه اول)؛ به سال 1282 هجری قمری عهده‌دار تولیت شد و تا پایان زندگی، یعنی سالی 1288 هجری قمری در این سمت ماند.
16. سید مصطفی بن سید حسین بن محمد علی ضیاءالدین؛ پس از درگذشت پدرش سید حسین متولی پیشگفته، این سمت را در اختیار گرفت و تا سال 1297 هجری قمری آن را عهده‌دار بود.
17. سید محمد مهدی بن محمد كاظم بن حسین بن درویش بن احمد آل طمعه؛ پس از درگذشت تولیت پیشین در سال 1297 هجری قمری بدین سمت گماشته و به سال 1298 یعنی سال بعد بركنار شد. او كه خطیبی فاضل بود و به سال 1334 هجری قمری درگذشت، نیكوكاری‌های فراوانی داشت. از آن جمله اقدامی است كه روزنامه الزورای بغداد آن را چنین گزارش می‌كند: (سید محمد مهدی آل طعمه كلیددار حرم حضرت ابوالفضل مبلغ 125000 قرش كمك به ساخت كتابخانه رشید در بغداد كمك كرد).
18. سید مرتضی بن مصطفی بن حسن آل ضیاء الدین؛ چون در هنگام به ارث رسیدن تولیت به وی،‌هنوز خرسال بود،‌او سید محمد مهدی تولیت پیشگفته در ردیف 17، این سمت را در اختیار گرفت تا هنگامی كه نزد حكومت بغداد از او بدگویی كردند. هنگامی كه حكمران بغداد به زیارت كربلا آمد، از نزدیك اطمینان یافت. سید مرتضی توانایی اداره حرم را داراست. از همین روی،‌ به سال 1298 هجری قمری دربار عثمانی فرمان تولیت او را صادر كرد. از این زمان تا هنگام رسیدن سید مرتضی به سنّ‌ بلوغ، عمویش سید عباس سید حسین آل ضیاء الدین به نیابت از او امور حرم را عهده‌دار بود. در روز پنج‌شنبه 18 ربیع الاول سال 1357 هجری قمری (17 ماه مه 1938 م) درگذشت. از اقدامات شایسته او می‌توان از طرح آبرسانی كربلا یاد كرد.
19. سید محمد حسین بن سید مرتضی آل ضیاءالدین؛ پس از درگذشت پدرش به سال 1357 هجری قمری تولیت حرم را در اختیار گرفت. او كه از شخصیت‌های برجسته و فرهیخته و دارای صفات برجسته‌ای بود، اقدامات و مواضع شایسته‌ای داشت كه از جمله است: اهدای هدیه تشكر ارزشمندی به عباس محمود عقاد به مناسبت تألیف كتاب ابوالشهداء، برقراری صلح میان مردم كاظمین و نجف در شب عاشورای 1946م، بازداشتن پلیس از ورود به حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) در خلال قیام مردمی در اكتبر 1952 م. او در روز 16 ربیع الثانی سال 1372 هجری قمری برابر با سال 1953م. درگذشت و در چهلم درگذشتش مجلس بی‌همانندی ترتیب دادند و شاعران و ادیبان او را رثا گفتند.
20. سید بدرالدین بن سید محمد حسن آل ضیاءالدین؛ در سال 1372 هجری قمری عهده‌دار تولیت و به سال 1385 هجری قمری از این سمت بركنار شد و در روز پنجشنبه 4 شوال 1406 هجری قمری درگذشت.
پس از بركناری‌اش در سال 1385 هجری قمری،‌سید حسن سید صافی آل ضیاءالدین به جای وی اداره حرم را در دست گرفت.
21. سید محمد حسین بن مهدی آل ضیاءالدین؛ از سال 1402 تا 1411 هجری قمری عهده‌دار تولیت بود. این كار را با درست‌اندیشی و تدبیر به انجام رساند.

آرامگاه مطهر قمر بنی هاشم(ع) در طول تاریخ

از تواریخ به دست می‌آید كه قبر مطهر قمر بنی‌هاشم(ع) از دوره اموی به بعد، دارای آثار و قبر و درب ورودی و روضه و سرداب بوده است.
مثلا، بر پایه نقل كفعمی در بلدالامین ـ كه مجلسی هم در مزار بحار آورده است ـ در روایت صفوان بن مهران كه شیخ مفید نقل كرده هر كجا دستور توقف بیرون درب برای اول دخول هست، برای حضرت عباس(ع) هم همان دستور صادر شده كه معلوم می‌‌شود در قرن اول تا دوره امام صادق(ع) قبر آن حضرت روضه و درب ورودی داشته است.
مرحوم آیت الله سید حسن صدر (قدس سره) در رساله‌ای كه در این زمینه نوشته آورده است: در روز 11 محرم 61 هجری، كه خبر شهادت امام حسین(ع) و یاران با وفایش به كوفه رسید، زنان كوفه جمع شدند به حدی كه تعداد آنان به ده هزار نفر رسید و از آنجا كه عمال ابن زیاد مانع تجمع مردها می‌شدند و ضمنا زنان نیز از این فاجعه عظمی سخت ناراحت بودند، با هم قرار گذاشتند كه در ششمین روز شهادت امام(ع) همه با هم به طرف كربلا حركت كنند تا كسی نتواند جلو آنها را بگیرد.
بدیهی است،‌با حرمتی كه بویژه اعراب به زن می‌گذراند، جلوی یك زن را نمی‌توان به آسانی گرفت، چه رسد به ده هزار نفر زن. آنان در هفتمین روز شهادت امام حسین(ع) در كربلا حاضر شدند و در خلال حركت این گروه كثیر، زنان ناظر و شام و كوفه و قبایل و عشایر اطراف نینوا و قادسیه و كربلا نیز به آنها پیوستند و جمع بسیار انبوهی را تشكیل دادند كه تعداد آنها را تا صد هزار نفر گفته‌اند. زنان مزبور بر سر قبر سیدالشهداء وحضرت عباس(ع) سایبانی و به عزاداری پرداختنمد و هیچ نیرویی نتوانست از آنها جلوگیری كند. آنان از همان روز هفتم بر مزار سیدالشهداء(ع) و اصحاب و یاران وی سایبان و اثر قبری پدید آوردند و یك هفته به عزاداری مشغول شدند.
بر پایه این نقل تاریخی معلوم میِ‌شود كه از همان دوران اموی آثار قبر شوده و شدت بروز احساسات پاك و جریحه‌دار شده مردم به حدی بوده كه امر و ابن زیاد هم قادر بر منع و جلوگیری از تجمع چنین جمعیتی نبوده‌اند.
در خصوص قبر ابوالفضل(ع) باید گفت كه علاوه بر زنان در آل محمد(ص) قبیله بنی كلاب هم ـ كه ام البنین از آنها بود ـ و قبیله بنی اسد و برای آبادی و عمران این روضه و بارگاه كوشا بودند و بنی امیه نیز به سبب دوستی كه با طایفه ام البنین داشتند، اگر در بنای قبر و روضه حضرت عباص(ع) نمی‌كردند مخالفتی هم نمی‌كردند. بنای بین 64 تا 72 را تكمیل نموده و در سال منتصر عباسی برای جلب توجه علویین ساختمان مختصری در مزارات كربلا و برای پنجمین بار،‌ زید داعی، مبالغی هنگفت برای ساختمان قبّه حضرت عباس اختصاص داد و روضه را تعمیر كرد. پس از وی دیالمه در سال 371 هجری به فرما عضدالدوله دیلمی قبور شهدای كربلا و قبر ابوالفضل العباس(ع) را تجدید و سلطان رسما اعلان تشیع داد.
پس از دیلمیان،‌ سلطان جلایر ایلكانی قبّه و بارگاه را تجدید بنا كرد 373 ق تا 907 ق، كه آغاز عصر صفوی است، یعنی قریب 534 سال‌، بنا و سال مزبور مورد زیارت سیاحان و زوار بوده است. در دوره صفویه، سال 32، ایلكانی تكمیل و تعمیر و مرمت و نوسازی شد. تا در عصر افشاریه نادرشاه به زیارت كربلا رفت و در سال 1155 حرم حضرت عباس(ع) آیینه‌كاری و گنبد مطهر ایشان مجددا كاشی‌كاری گردید.

گنبد 2

چنانكه همه محدثین و مورخین می‌دانند قمر بنی‌هاشم(ع) خود را خدمتگزاران برادرش، حضرت سیدالشهداء امام حسین(ع) می‌دانست و از برجسته‌ترین ویژگیهای او به شمار می رود. گویی تقدیر الهی از همان آغاز برگرفت كه به پاداش این خضوع و ادب،‌حضرت قمر بنی هاشم(ع) در میان شهدای كربلا تشخص ویژه‌ای یافته و مرقد با شكوه و مستقلی یابد و به مرور نیز این شكوه و تشخص، بارزتر گردد.
از دوران آل بویه كه قبّه و بارگاهی برای قمر بنی‌هاشم(ع) ساختند، مزار او مستقل، و دارای قبه و بارگاهی جداگانه بود. نوشته‌اند: در دوره نادرشاه، كه گنبد امام حسین(ع) را طلا گرفتند، وی خواست گنبد قمر بنی هاشم(ع) را طلا كند، خواب دید كه حضرت به وی فرمود: (بگذار كاشی باشد)، تا مقام خدمتگزاری و حمایت و فداكاری او از امام مشخص گردد.
مرحوم عمادزاده در مقدمه كتاب خصایص العباسیه می‌نویسد: گنبد آن حضرت سالها كاشی بود، تا اینكه در سال 1337 هجری به دولت وقت گزارش دادند كه هدایای مردم به حضرت ابوالفضل(ع) به حدی است كه انبارها از طلا و نقره و مس و غیره پر شده، و از دولت وقت عراق اجازه خواستند كه آنها را به فروش برسانند و گنبد را طلا نمایند. آن مرحوم اضافه می‌كند كه: نیك در یاد دارم رئیس دولت به كربلا آمد و دستور داد هدایای مردم به جای خودش باشد و از 5% درآمد نفت گنبد را طلا نمایند و از آن سال گنبد قمر بنی هاشم(ع) طلا شد و صحن و تكیه و رواق هم توسعه یافت.

عمارت آستانه ابوالفضل العباس(ع)

آستان مقدس حضرت ابوالفضل(ع) تاریخ مشتركی با آستانه سیدالشهداء ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) دارد و یكی از مهمترین زیارتگاههای شیعیان جهان است. حضرت ابوالفضل العباس(ع)، كه به امر برادرش سیدالشهداء(ع) به منظور تهیه آب برای خیمه‌گاه خانمدان نبوت به آبشخور فرارت رفته بود، در یك جنگ دلیرانه در كنار نهر علقمی به شهادت رسید و به علت دوری محل شهادت وی از خیمه‌گاه سیدالشهداء(ع) و میدان نبرد و نیز شدت یافتن جنگ، پیكر مطهر او در همان محل باقی ماند و سپس همانجا نیز به خاك رفت. بنی‌اسد، اولین كسانی بودند كه قب مطهر آن حضرت را به شكلی بارز و برجسته بنا كرند كه آثار آن از بین نرود. اولین زائران این آستانه مطهر نیز نخست عبیدالله فرزند حرّ جعفی،‌ از برجستگان شیعه در كوفه و سپس در بیستم صفر سال 62 ق صحابی مشهور جابر بن عبدالله انصاری بودند.
عمارت اول: مختار ثقفی در سال 66 قمری، با كمك جمعی از اعراب و نیز ایرانیان كه از شیعیان علی بن ابیطالب(ع) بودند؟ به خونخواهی سیدالشهداء(ع) قیام كرد و در دوران قدرت و حكومت او (توسط خود وی یا دیگر شیعیان) اولین عمارت آستانه بنا گشت و این عمارت و به طور كلی تمام شهر كربلا كم كم رو به آبادانی نهاد، ولی هارون الرشید در سال 170 قمری دستور خراب كردن آن را داد.
عمارت دوم: مأمون، كه در سال 198 قمری قدرت را به دست گرفت، بر خلاف سیاست پدر خود و برای جلب رضایت و كمك شیعیان خراسان، برخورد دوستانه‌ای با شیعیان در پیش گرفت، لذا محبان خاندان عصمت و طهارت این فرصت تاریخی را مغتنم شمردده و بدینگونه، عمارت دوم آستانه در عصر مأمون انجام گرفت. در سال 232 قمری متوكل عباسی بر مسند خلافت نشست. وی كه نسبت به شیعیان و آل ابی طالب عناد خاصی داشت، دستور داد و آستانه حضرت سیدالشهداء(ع) و ابوالفضل العباس(ع) بلكه تمامی شهر كربلا را خراب كردند و پس از تخریب، تمامی منطقه را شخم زدند و به آن آب بستند.
عمارت سوم: المنتصر، خلیفه عباسی، بر خلاف سیاست پدر خود ـ متوكل ـ با شیعیان روش دوستانه و صمیمانه‌ای داشت. وی اموال زیادی بین علویین تقسیم كرد و حكم به تعمیر بنای شهر كربلا و آستانه ابوالفضل العباس(ع) داد. در نتیجه، كربلا در عصر او رونق یافت و زائرین آن بقاع مطهر از اطراف و اكناف به سوی این شهر مقدس سرازیر گشتند.
عمارت چهارم: در سال 367 قم عضدالدوله دیلمی وارد بغداد شد، سپس به زیارت كربلا و نجف شتافت و دستور داد مرقد عظیم و با شكوهی برای حضرت ابی‌الفضل‌العباس(ع) بنا كنند. بنای مزبور در سال 367 قمری آغاز شد و در سال 372 پایان یافت و عمارت امروزه آستانه مطهر حضرت ابوالفضل العباس(ع) از عضدالدوله است كه از شكوه و عظمت خاصی برخوردار است.
در عصر جلایریان: پس از تاسیس دولت جلایریان در ایران و به قدرت رسیدن شیخ حسن ایلكانی در سال 740 قمری، سلطان اویس (فرزند شیخ حسن) تعمیرات را در این آستانه مطهر شروع نمود كه در عصر فرزندش، سلطان احمد، در سال 786 پایان یافت و هدایای زیادی از ایران به آستانه مزبور ارسال شد.
در عصر صفویه: شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار حكومت شیعی صفویه، روی 25 جمادی الثانی 914 قمری فاتحانه وارد بغداد گشت و مورد استقبال بی‌نظیر شیعیان قرار گرفت. وی سپس در روز بعد، یعنی 26 جمادی الثانی، به سمت كربلا حركت و یك شبانه روز در حرم ابی عبدالله الحسین(ع) معتكف گشت، آنگاه به آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) شتافت و دستور تعمیرات وسیعی را در آن آستانه صادر و دوازده قندیل از طلای خالص به نام دوازده امام را كه با خود آورده بود به حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) اهدا كرد و تمامی حرم مطهر و رواقها را با فرش گرانبهای ابریشم‌بافت اصفهان مفروش نمود و خدمه مخصوصی نیز برای نگاهداری و روشنایی قندیل آستانه استخدام كرد كه تبار آن امروزه با عنوان (آ‎ل قندیل) در كربلا شهرت دارد. اسماعیل صفوی، همچنین دستور كاشی‌كاری گنبد صادر كرد كه تا سال 1302 قمری كاشی‌كاری باقی بود.
در عصر نادرشاه افشار: در سال 1153 قمری نادرشاه هدایای زیادی به آستانه حضرت عباس(ع) ارسال داشت و تعمیرات وسیعی در آن بارگاه ملكوتی انجام گرفت.
در عصر وهابیان: در 18 ذی الحجة الحرام سال 1216 قمری، كه انبوه مردم برای درك زیارت عید غدیر از كربلا به نجف اشرف رفته بودند، سعود بن عبدالعزیز وهابی فرصت را مغتنم شمرده و با لشگری عظیم به شهر كربلا حمله برد و حكم به تاراج تمامی شهر داد و آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) را نیز خراب كرد و تمامی هدایای سلاطین و ملوك صفویه و نادرشاه و قندیل‌های طلا و نقره و غیره را به یغما برد.
در عصر قاجاریه: پس از حمله وهابیهای سعودی به كربلا و رسیدن خبر این جنایت وحشتناك به ایران، مردم خیر ایران با همراهی و همدلی دولت وقت ایران (زمان فتحعلی شاه قاجار) كمك‌های سخاوتمندانه‌ای به این شهر ماتم‌زده نمودند و تمامی خرابی‌های وارده را ترمیم كردند. آستانه حضرت عباس(ع) نیز به شكل احسن تعمیر گشت و از جمله این تغییرات، نصب ضریح نقره اهدایی فتحلی‌شاه قاجار بود كه در سال 1227 قمری انجام گرفت. تعمیرات آن آستانه مقدسه در طول دوران قاجاریه قطع نشد و ناصرالدین شاه كاشی‌كاری گنبد را تجدید كرد (در سال 1304 قمری كاشی‌كاری صحن شریف، و در سال 1305 قمری كاشی‌كاری گنبد مطهر انجام یافت). همچنین، شیخ عبدالحسین تهرانی، معروف به شیخ العراقین، با استفاده از ثلث میرزاتقی خان امیركبیر ـ صدر اعظم مشهور ایران ـ تعمیرات وسیعی در آستانه مزبور انجام داد.
در عصر حاضر: آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) درحدود سیصد و پنجاه متری شمال شرقی آستانه سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین(ع) قرار دارد و در یك میدان بزرگ هر دو آستانه را دربرگرفته است. قبر مطهر در وسط حرم شریف واقع شده و بر روی آن صندوق خاتم نفیس اهدایی قرار دارد كه با گذشت زمان تعمیراتی روی آن انجام شده است. روی صندوق را ضریح نقره‌ای پوشانده كه به همت بزرگ مرجع جهان تشیع، مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حكیم (قدس سره) و با دست هنرمندان ایرانی در اصفهان با به كار بردن چهارصد هزار مثقال نقره خالص و هشت هزار مثقال طلا پس از سه سار كار مداوم در سال 1385 قمری در حرم مطهر نصب گشته است. چهار طرف حرم شریف دارای چهار رواق قرینه است كه ابهت خاصی به حرم بخشیده و به یكدیگر منتهی می‌گردند. سقف و تمامی دیوارهای حرم مطهر و رواقها به دست هنرمندان ایرانی آینه‌كاری شد و بر فراز ضریح یك گنبد بزرگ بنا شده كه در سال 1375 قمری طلاكاری آن انجام یافته است. در دو طرف ایوان جنوبی حرم، دو مأذنه (مناره) به شكل زیبایی سر به فلك كشیده است. در قسمت جنوبی حرم یك ایوان سرتاسری سرپوشیده واقع شده است كه در وسط آن یك در طلایی میناكاری ساخت اصفهانو در سمت شرق و غرب آن نیز دو در كوچك دیگر واقع است كه هر سه در به داخل رواق جنوبی منتهی می‌شود.
آستانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) دارای یك صحن چهارگوش است كه حرم مطهر در وسط آن واقع شده و در چهار طرف صحن حجراتی بنا گشته كه در آن جمع كثیری از علمای امامیه و سلاطینو امرای شیعه دفن شده‌اند و كاشی‌كاری موجود در تمامی صحن آستانه، مربوط به عصر قاجاریه و بعد از آن است. صحن شریف دارای هشت در بزرگ ورودی و خروجی است: در قسمت جنوب صحن، در قبله و یا درب‌الرسول(ص) و در قسمت شمال درب امام محمد جواد(ع) قرار دارد. قسمت غرب صحن دارای چهار درب می‌باشد: 1. درب امام حسن(ع) 2. درب امام حسین(ع) 3. درب امام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 4. درب امام موسی بن جعفر(ع). قسمت شرقی صحن نیز دارای دو درب به نامهای درب امام امیرالمؤمنین(ع) و درب امام علی بن موسی الرضا(ع) می‌باشد. مساحت آستانه ابوالفضل العباس(ع) بالغ بر 4370 متر مربع می‌باشد و از نظر نقشه و سبك معماری مانند آستانه سیدالشهداء ابی‌عبدالله‌الحسین (ع)، منتها كوچكتر از آن است.

سقاخانه‌ها

در صحن حضرت ابوالفضل(ع) دو سقاخانه عمومی وجود داشته است:
1. یكی از این آبخورگاه‌ها در ضلع شرقی صحن و در مقابل مقبره راجه قرار داشته و بهره هند (طایفه‌ای از اسماعیلیان) آن را نوسازی كرده بودند و در جوار آن نیز دو درخت میوه و یك درخت سدر بوده است.
2. دیگری در ضلع غربی،‌ در جوار باب السوق بوده و در نزدیك آن دو درخت خرما وجود داشته است. البته امروزه از این آبخورگاه‌ها و همچنین از درختان نخل و سدر اثری نیست.
منبع: سایت باب العباس
شنبه 11/8/1392 - 23:42
آموزش و تحقيقات
عظمت‏ حضرت عباس و عزای مادر
عظمت‏ حضرت عباس (ع) و عزای مادر

چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی، همان طوری که مقاتل معتبر نوشته‏اند، وجود دارد؟ قبلا اگر نبود برای ابوالفضل جز همین یک افتخار، با ابو الفضل کسی کاری نداشت. با هیچ کس غیر از امام حسین کاری نداشتند.خود امام حسین هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند به هیچ کس دیگر کاری ندارند. وقتی که شمر بن ذی الجوشن از کوفه می‏خواهد حرکت کند بیاید به کربلا،یکی از حضاری که در آنجا بود و از طرف مادر[با ابوالفضل علیه السلام]خویشاوندی داشت،به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند،خواهش می‏کنم امان نامه‏ای برای آنها بنویس.ابن زیاد هم نوشت.شمر خودش هم در یک فاصله دور[با ابو الفضل علیه السلام نسبت داشت،]یعنی از قبیله‏ای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند.در عصر عاشورا این پیام را شخص او آورد.حالا عظمت را ببینید،ادب را ببینید! این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند کرد:«این بنوا اختنا ، این بنو اختنا» خواهرزادگان ما کجا هستند؟ خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابو الفضل در حضور ابا عبد الله نشسته بود و برادرانش همه آنجا بودند.اصلا جوابش را ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه و ان کان فاسقا» جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد ، جواب دادند.آمدند گفتند:«ما تقول؟» چه می‏گویی؟ شمر گفت: مژده و بشارتی برای شما آورده‏ام، از امیر عبید الله برای شما امان آورده‏ام ، شما آزادید ، الآن که بروید جان به سلامت می‏برید.گفتند:خفه شو! خدا تو را لعنت کند و آن امیرت ابن زیاد و آن امان نامه‏ای که آورده‏ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را اینجا رها کنیم به موجب اینکه ما تامین داریم؟!
در شب عاشورا اول کسی که نسبت ‏به ابا عبد الله اعلام یاری کرد، همین برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه‏ای که می‏کنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید ، بسیار شجاع،بسیار دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود (و کان یدعی قمر بنی‏هاشم)که او را«ماه بنی‏هاشم‏» لقب داده بودند.اینها حقیقت است.شجاعتش را البته از علی علیه السلام به ارث برده است.داستان مادرش حقیقت است که علی به برادرش عقیل فرمود:عقیل!زنی برای من انتخاب کن که‏«ولدتها الفحولة‏»از شجاعان به دنیا آمده باشد.«لتلد لی فارسا شجاعا» دلم می‏خواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. عقیل، ام البنین را انتخاب می‏کند و می‏گوید این همان زنی است که تو می‏خواهی.تا این مقدار حقیقت است.آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت. روز عاشورا می‏شود ، بنابر یکی از دو روایت ، ابوالفضل می‏آید جلو، عرض می‏کند برادرجان ، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمی‏آورم ، می‏خواهم هر چه زودتر جان خودم را قربان شما کنم. من نمی‏دانم روی چه مصلحتی- خود ابا عبد الله بهتر می‏دانست- فرمود: برادرم!حالا که می‏خواهی بروی، پس برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری.(این را هم عرض کنم: لقب‏«سقا»(آب آور)قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت‏یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل توانسته بود برود،صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبد الله آب بیاورد.این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند،خیر،سه شبانه روز بود که[از آب]ممنوع بودند،ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند.از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند). فرمود: چشم.
حالا ببینید چه منظره با شکوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است ، چقدر انسانیت است،چقدر شرف است، چقدر معرفت است،چقدر فداکاری است!یکتنه خودش را به این جمعیت می‏زند. مجموع کسانی را که دور این آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته‏اند. خودش را وارد شریعه فرات می‏کند.اسب خودش را داخل آب می‏برد.این را همه نوشته‏اند:اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب می‏کند و به دوش می‏گیرد.تشنه است،هوا گرم است،جنگیده است،همین طوری که سوار است تا زیر شکم اسب را آب گرفته است، دست می‏برد زیر آب،مقداری آب با دو مشت‏خودش تا نزدیک لبهای مقدس می‏آورد.آنهایی که از دور ناظر بوده‏اند گفته‏اند اندکی تامل کرد،بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد. آبها را روی آب ریخت.آنجا کسی ندانست که چرا ابوالفضل آب نیاشامید،اما وقتی بیرون آمد یک رجزی خواند که در این رجز مخاطب خودش بود نه دیگران.از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید.دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب می‏کند،می‏گوید:
یا نفس من بعد الحسین هونی
و بعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین شارب المنون
و تشربین بارد المعین
هیهات ما هذا فعال دینی
و لا فعال صادق الیقین (1)
ای نفس ابو الفضل!می‏خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانی.حسین دارد شربت مرگ می‏نوشد،حسین با لب تشنه در کنار خیمه‏ها ایستاده است و تو می‏خواهی آب بیاشامی؟ !پس مردانگی کجا رفت؟شرف کجا رفت؟مواسات کجا رفت؟همدلی کجا رفت؟مگر حسین امام تو نیست؟مگر تو ماموم او نیستی؟مگر تو تابع او نیستی؟هرگز دین من به من اجازه نمی‏دهد،هرگز وفای من به من اجازه نمی‏دهد.ابوالفضل در برگشتن مسیر خودش را عوض کرد،خواست از داخل نخلستان برگردد(قبلا از راه مستقیم آمده بود)چون می‏دانست همراه خودش یک امانت گرانبها دارد.تمام همتش این است که این آب را به سلامت‏برساند،برای اینکه مبادا تیری بیاید و به این مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.در همین حال بود که یکمرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد.معلوم شد حادثه تازه‏ای پیش آمده است.فریاد کرد:
و الله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین
نجل النبی الطاهر الامین
به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنید،من دست از دامن حسین بر نمی‏دارم.
طولی نکشید که رجز عوض شد:
یا نفس لا تخش من الکفار
و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری (2)
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است.این گونه نوشته‏اند:با آن هنر فروسیتی که[در او]وجود داشته است،به هر زحمت‏بود این مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت.دیگر من نمی‏گویم چه حادثه‏ای پیش آمد،چون خیلی جانسوز است. ولی اشعاری است از مادرش ام البنین،چون شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ می‏شود،آن را هم عرض می‏کنم.
ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود،در مدینه بود.در مدینه بود که خبر به او رسید که در حادثه کربلا قضایا به کجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهید شدند.این بود که این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می‏آمد و در آنجا برای فرزندان خودش نوحه‏سرایی می‏کرد.نوشته‏اند اینقدر نوحه‏سرایی این زن دردناک بود که هر که می‏آمد گریه می‏کرد،حتی مروان حکم که از دشمن‏ترین‏دشمنان بود.
این زن گاهی در نوحه‏سرایی خودش همه بچه‏هایش را یاد می‏کند و گاهی بالخصوص ارشد فرزندانش را.ابوالفضل،هم از نظر سنی ارشد فرزندان او بود،هم از نظر کمالات جسمی و روحی.
من یکی از دو مرثیه‏ای را که از این زن به خاطر دارم برای شما می‏خوانم.به طور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می‏خوانند.این مادر داغدیده در این مرثیه جانسوز خودش گاهی این گونه می‏خواند،می‏گوید:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد (3)
می‏گوید ای چشم ناظر،ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می‏دیدی،ای کسی که در کربلا بودی و می‏دیدی،ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو،شیر بچگان دیگر من پشت‏سرش بر این جماعت پست‏حمله برده بودند،ای چنین شخصی، ای حاضر وقعه کربلا،برای من یک قضیه‏ای نقل کرده‏اند،من نمی‏دانم راست است‏یا دروغ، آیا راست است؟به من این جور گفته‏اند،در وقتی که دستهای بچه من بریده بود،عمود آهنین به فرق فرزند عزیز من وارد شد،آیا راست است؟بعد می‏گوید ابوالفضل،فرزند عزیزم! من خودم می‏دانم اگر تو دست می‏داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو بشود.اینکه آمدند چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

پی نوشت :

1) بحار الانوار،ج 45/ص 41.
2) همان،ص 40.
3) منتهی الآمال،ج 1/ص‏386.

منبع: مجموعه آثار مرتضی مطهری

شنبه 11/8/1392 - 23:42
آموزش و تحقيقات
ابوالفضل العباس (علیه السلام) و دیدگاهها
اباالفضل العباس (ع) و دیدگاه ها

نویسنده: علامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشی
ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود كرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زیـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداكارى بزرگى زد، برادرى كه در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در ایـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .

1 ـ امام سجّاد(علیه السلام)

امـام عـلى بـن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى كرد و از فـداكـاریـهـایـش دربـاره بـرادرش حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه نیكى یاد مى كرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذكر مى كنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت كند كه از خودگذشتگى كرد و نیك از عهده آزمـایش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا آنكه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است كه همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)). (1)
ایـن كلمات ، فداكاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى كند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پـیـش رفت كه زبانزد تاریخ و سَمبل فداكارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى كرد تا آنكه به خون خود درغلتید.
ایـن فـداكـاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهایش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا كه همه بر او غبطه مى خورند.

2 ـ امام صادق (علیه السلام)

امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، هـمـواره از عـمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عـمـویـم عـبـاس بـن عـلى ( عـلیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محكم داشت . همراه برادرش حسین جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)). (2)
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش كه مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ـ ((تیزبینى )):
تـیـزبـیـنـى ، پـیامد استوارى راءى و اصالت فكر است و كسى بدان دست پیدا نمى كند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـیـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
تـیـزبـینى از آشكارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفكر عمیق بود كه حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و كرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصیت بى مانند حضرت كه بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و كرنش مى كند.
ب ـ ((ایمان استوار)):
یـكـى دیـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ایـمـان اسـتوار و پولادین اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ایـمـان حـضـرت ، جـهـاد در كـنـار بـرادرش ، ریـحـانـه رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـود كـه هـدفـش جـلب رضـایـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور كه در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى كمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ـ ((جهاد با حسین (علیه السلام))):
فـضـیـلت دیـگـرى كه امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان كربلا، عباس ( عـلیـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترین فضیلتى بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیك از عهده آزمایش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانیهایى از خود نشان داد كه در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .

زیارت امام صادق (علیه السلام)

امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت كربلا، سرزمین شهادت و فداكارى رفت و پس ‍ از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش ( عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را كـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مكانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائكـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاك ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن كـلمـات كـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار كربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداكـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى كه به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :
الف ـ تسلیم :
هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش كه مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .
ب ـ تصدیق :
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـرادرش ریـحـانـه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق كرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شك راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هركه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشكار است .
ج ـ وفادارى :
یـكـى دیـگـر از صـفـات نـیـكـى كـه امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در كنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى كه از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیكان وفادار باشد.
د ـ فداكارى :
امام صادق ( علیه السّلام ) به فداكارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء( عـلیـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداكـارى كـرد و بـا پـیـشـوایـان كـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شركت كرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه كنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى كردى ، به تو بهترین پاداش بدهد كه بهشت ، بهترین فرجام است )).
ایـن قـسـمـت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیـرا بـا فـداكـاریـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـیـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در كنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض ‍ پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا كرد.
امـام صـادق ( عـلیـه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس ‍ و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى كند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم كـه تـو در همان راه پیكارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى كـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان كوشیدى ، پس ‍ خداوند بهترین ، والاتـریـن و كاملترین پاداشى كه به مطیعان والیان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا كند...)). (3)
امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اینكه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى كه با خون پاك خـود پـیـروزى هـمیشگى اسلام را مسجّل كردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحید و كلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده كه مى خواست كلمه الهى را مـحو كند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام كرد و به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود كه كلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شكست خوردند.
امـام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى كند:
((شهادت مى دهم (كه ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را كردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث كرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ كه چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت كرد.
شـهـادت مـى دهـم كـه تـو سـستى نكردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى كه به صالحان اقتدا كرده بودى و پیامبران را پیروى مى كردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترین مهربانان )). (4)
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـلیـه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداكارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى كند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور كند.

3 ـ حضرت حجت (علیه السلام)

مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشریف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر كه جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنكه فدایى برادر بود و از او حفاظت كـرد و براى رساندن آب به او كوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حكیم بن طفیل طایى )) را لعنت كند...)). (5)
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا كـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت .
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا كـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ كـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى كه نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.

4 ـ شاعران

شـاعـران آزاده مـتـمـسـك بـه اهـل بـیـت ( عـلیـهـم السـّلام ) شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل كه در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مـانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند كه از شاهكارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى كنیم :
1 ـ كمیت :
بـزرگـتـریـن شـاعـر اسـلام ((كـمـیـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در یـكـى از ((هـاشـمـیـات )) جـاودانـه خـود چـنـیـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )). (6)
یـاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یـادآورى فـضـیـلت و كـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـیـن داروى جـانـهـا از بـیـمـاریـهـاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .
2 ـ فضل بن محمد:
فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار كربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایـستادگى عباس را در كربلا روزى كه دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یـاد مـى آورم . حـمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى كـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین ـ فضیلت و شرف بر او باد ـ ندیده ام . چه صحنه بى مانندى كه سرشار از فضیلت بود و جانشین او كردارش را تباه نكرده است )). (7)
ایـن ابـیـات شـجـاعـت و دلیـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـیـز او را در حـمـایـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در كـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـیـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته كرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شـایـسـتـه تـریـن كـس بـراى گـریـستن بر او، رادمردى است كه حسین را در كربلا به گـریـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنكه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات كرد ـ كه از ثـنـاگـویـى او عاجزیم ـ و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )). (8)
آرى ، شـایـسـتـه تـریـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـریـستن بر او به سبب مصایب هـولنـاكـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، كـمرش شكست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیكترین برادر خود را از دست داده بود.
3 ـ سید راضى قزوینى :
شـاعـر عـلوى سـیـد راضـى قـزویـنـى شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـكرد. كوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر كوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پیدا نمى كند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیكان نیزه ها را مركب خود كردى )). (9)
ابـوالفـضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و كرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیكان نیزه ها را برگزید.
4 ـ محمد رضا ازرى :
حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذكر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخیر كرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى كسب یاد و نام نیك بكوش كه نام نیك بهترین سرمایه كریمان است .
آیا ماجراى كربلا را كه غبار پیكارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلك را كر كـرده اسـت نـشنیده اى ؟! روزى كه خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نـخـسـتـیـن بـیـت ، ((ازرى )) آدمـى را به كسب نام نیك فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذكر جمیل است .
در دومـیـن بـیـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه كـربـلا كـه آتـش فـشـان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى كند.
در سـوّمـیـن بـیـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـیـامـبـراكـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.
بـه ابـیـات دیگر ((ازرى )) كه در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه كنیم :
((چـون شـیـرى از كـنـام خود پاسدارى كرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى )) (10) از بیشه خود دفاع مى كند. كوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـیـن بـود، از شـیـرمردى كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـدیم مرگ مى كند، سرافرازى كه در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنكه بر ستارگان چیره شود.
آیـا قـریـش نـمـى دانـسـت كه او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)). (11)
ایـن ابـیـات بـدقـّت ، قـهـرمـانـیـهـا و نـقـش درخـشـان حـضـرت ابـوالفـضـل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصویر مى كند و غرّیدن و هجوم چون شـیـر حـضـرت را بـه صـفـوف دشـمن و درهم شكستن حیوان صفتانى را كه براى دفاع از گـرگـان انـسـان نـمـا جـمـع شـده بـودنـد نـشـان مـى دهـد. ابـوالفـضـل بـدون توجّه به انبوه دشمنان و سفلگان كه صحرا را پركرده بودند، با چـهـره اى خـنـدان بـه پـیكارشان مى رفت و در راه كرامت خود و عزّت برادرش به آنان جام مـرگ مـى نـوشـانـد. قـبـایـل قـریش در این نبرد بود كه دریافتند، عباس مرد دشواریها و فـرزنـد و دسـت پـرورده عـلى ( عـلیـه السـّلام ) اسـت ؛ آنـكـه بتهایشان را درهم شكسته و جاهلیتشان را نسخ كرده و به پذیرفتن اسلام وادارشان كرده بود.
نـظـرات امـامـان مـعـصـوم و بـرخـى از بـزرگـان ادب عـرب را دربـاره ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در همین جا به پایان مى بریم .
1- ذخـیـرة الداریـن ، ص 123 بـه نـقـل از عـمـدة الطالب .
2- ذخیرة الدارین ، ص 123 به نقل از عمدة الطالب .
3- ر . ك : مفاتیح الجنان ، زیارت حضرت عباس ( علیه السّلام )
4- مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى و دیگر كتب ادعیه و زیارات .
5- المزار، محمد بن مشهدى ، از بزرگان قرن ششم .
6- الهاشمیات :
وابوالفضل ان ذكرهم الحلو
شفاء النفوس من اسقام
عجیب آنكه شارح دیوان ، ابوالفضل را عباس بن عبدالمطلب معرفى مى كند(مؤ لف ).
7- قـمـر بـنـى هـاشـم ، ص 147 بـه نقل از المجدى :
انى لاذكر للعباس موقفه
بكربلاء وهام القوم یختطف
یـحـمـى الحـسـیـن ویـحـمیه على ظما
ولایولّى ولایشنى فیختلف
ولاارى مـشـهـداً یـومـاً كـمـشـهـده
مـع الحـسـیـن عـلیـه الفضل والشرف
اكرم به مشهداً بانت فضیلته
و ما اضاع له افعاله خلف
8- الغدیر، ج 3، ص 5:
احق الناس ان یبكى علیه
فتى ابكى الحسین بكربلاء
اخـوه وابـن والده عـلى
ابوالفضل المضرج بالدماء
ومن واساه لایثنیه شى ء
وجادله على عطش بماء
9- ابـاالفـضـل یـا مـن اسـس الفضل والابا ابى الفضل الا ان تكون له ابا
تـطـلبـت اسـبـاب العـلى فـبـلغـتـهـا
وماكل ساع بالغ ماتطلبا
ودون احتمال الضیم عزا ومنعة
تخیرت اطراف الاسنة مركبا
10- ((كـنـام )) شـیـران در كـنـار فـرات كـه بـعـدهـا ضـرب المثل شجاعت شد و گفته مى شد: كاسد الشرى ـ (م ).
11- فانهض الى الذكر الجمیل مشمراً فالذكر اءبقى مااقتنته كرامها
اومااتاك حدیث وقعة كربلا
انى وقد بلغ السماء قتامها
یوم ابوالفضل استجاربه الهدى
والشمس من كدر العجاج لثامها
فحمى عرینته ودمدم دونها
ویذب من دون الشرى ضرغامها
والبـیـض فـوق البـیـض تـحـسـب وقـعـهـا
زجل الرعود اذا اكفهر غمامها
مـن بـاسـل یـلقى الكتیبة باسماً
والشوس یرشح بالمنیة هامها
واشـم لایـحـتـل دار هـضـیـمـة
او یستقل على النجوم رغامها
او لم تـكـن تـدرى قـریـش انـّه
طـلاع كل ثنیة مقدامها
منبع: زندگانی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
شنبه 11/8/1392 - 23:42
آموزش و تحقيقات
بـر كـرانـه علقمه
بـر كـرانـه علقمه

نویسنده: علامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشی
قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مى كرد كه مرگ ، او را در رُباید و شـاهـد ایـن حوادث هولناك ، كه هر زنده اى را از پا درمى آورد و بنیاد صبر را واژگون مـى كـرد ـ و جـز صـاحـبـان عـزیـمـت از پـیـامـبران كه خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برترى داده ، كسى طاقت آنها را نداشت ـ نباشد.
از جـمـله ایـن حـوادث هـولنـاك آن بـود كـه ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) هـر لحـظه به اسـتـقـبال جوان نورسى مى شتافت كه شمشیرها و نیزه هاى بنى امیّه اندام او را پاره پاره كـرده بـودنـد و صـداى بـانـوان حـرم را مـى شنید كه به سختى بر عزیز خود مویه مى كـردنـد و بـر صـورت خـود مى كوفتند و ماههاى شب چهارده را كه در راه دفاع از ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به خون تپیده بودند، در آغوش مى گرفتند.
عـلاوه بـر هـمـه ایـنـهـا، ابـوالفضل برادر تنهاى خود را میان انبوه كركسانى مى دید كه بـراى تـقـرب بـه جرثومه دنائت ، پسر مرجانه ، تشنه ریختن خون امام هستند، لیكن این مـحـنـتها و رنجها عزم حضرت را براى پیكار با دشمنان خدا و جانبازى در راه نواده پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جزم مى كرد و ایشان مصمم تر مى شدند.
در اینجا به اختصار به بحث از شهادت حضرت و حوادث منجر به آن مى پردازیم .

عباس (ع ) با برادرانش

پـس از شـهادت جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) عباس قهرمان كربلا به برادران خود رو كرد و گفت :
ایـنـك در مـیـدان نـبـرد درآئید و مخلصانه در راه یارى دین خدا با دشمنان او كارزار نمایید زیرا یقین مى دانم از این عمل ، زیانى نخواهید دید. (1)
از بـرادران بزرگوارش خواست خود را براى خدا قربانى كنند و خالصانه در راه خدا و رسـولش جـهـاد نـمـایـنـد و در جـانـبـازى خود به چیز دیگرى اعم از نسب و غیره نیندیشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبداللّه گشت و گفت :
((بـرادرم ! پـیش برو تا تو را كشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم )). (2)
آن رادمردان نداى حق را لبیك گفتند و براى دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت ، حسین بن على ( علیه السّلام ) پیش تاختند.
از خنده آورترین و ناحق ترین سخنان ، گفتار ((ابن اثیر)) است كه : ((عباس به برادران خود گفت : پیش بروید تا از شما ارث ببرم ؛ زیرا شما فرزندى ندارید!!)).
این سخن را گفته اند تا از اهمیت این نادره اسلام و این مایه افتخار مسلمانان بكاهند.
آیـا مـمـكـن اسـت مایه سرافرازى بنى هاشم در آن ساعات هولناك كه مرگ در یك قدمى او بـود و بـرادرش در مـحـاصـره گـرگـان امـوى قـرار داشت و یارى مى خواست و كسى به یـاریـش نـمـى آمـد و مـویـه بـانـوان حـرم رسـالت را مـى شـنـیـد، بـه مسایل مادى بیندیشد؟! در حقیقت حضرت عباس در آن لحظات به یك چیز مى اندیشید و بس ؛ اداى وظـیـفـه و شـهـادت در راه سـبـط پـیـامـبـر هـمـان راهـى كـه اهل بیت او پیمودند.
عـلاوه بـر آن ، ام البـنـیـن مادر این بزرگواران زنده بود و اگر قرار بود ارثى تقسیم شود، او بود كه ارث مى برد؛ زیرا در طبقه اول میراث بران قرار داشت .
وانـگـهـى ، پـدرشـان امـیـرالمـؤ مـنـین هنگام وفات نه زرى بجا گذاشت و نه سیمى ، پس فرزندان امام از كجا دارایى به هم زده بودند؟!
به احتمال قوى عبارت حضرت عباس چنین بوده است :
((تـا انـتـقـام خـون شـما را بگیرم )) (3) ، ولى سخنان حضرت تصحیف یا تحریف شده است .
بـرادران عـبـاس ، نـدایـش را پـاسـخ مـثـبـت دادنـد، جهت كارزار بپاخاستند و براى دفاع از برادرشان ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) آماده جانبازى و مرگ گشتند.
عـبـداللّه فـرزنـد امیرالمؤمنین ( علیهما السّلام ) پیش تاخت و با سپاهیان اموى درآویخت در حالى كه این رجز را مى خواند:
((پـدرم عـلى صـاحـب افـتـخارات والا، زاده هاشم نیك پى و برگزیده است . اینك این حسین فرزند پیامبر مرسل است و ما با شمشیر صیقل داده از او دفاع مى كنیم . جانم را فداى چنین بـرادر بزرگوارى مى كنم . پروردگارا! به من ثواب آخرت و سراى جاوید، عطا كن )). (4)
((عبداللّه )) در این رجز، سربلندى و افتخار خود را نسبت به پدرش ‍ امیرالمؤ منین ـ باب مدینه علم پیامبر و وصى او ـ و برادرش سرور جوانان بهشت ، ابراز داشت و اعلام كرد در راه بـرادر جـانـبـازى خـواهـد كـرد زیـرا او پـسـر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله ) و بدین ترتیب ، خواستار ثواب اخروى و درجات رفیعه اى است كه پروردگارش عطا كند.
آن رادمـرد هـمـچـنـان بـه شـدت پـیـكـار مـى كـرد تـا آنـكـه یـكـى از پـلیـدان اهل كوفه به نام ((هانى بن ثبیت حضرمى )) بر او تاخت و او را به شهادت رساند. (5)
پـس از او برادرش ((جعفر)) كه نوزده ساله بود، به پیكار پرداخت و دلیرانه جنگید تا آنكه قاتل برادرش او را نیز به شهادت رساند. (6)
پـس از آن ، برادرش ، ((عثمان )) كه 21 ساله بود به جنگ پرداخت . خولى او را با تیر زد كـه نـاتـوانـش ساخت و مردى پلید از ((بنى دارم )) بر او تاخت و سرش را برگرفت تا بدان نزد پسر بدكاره ؛ عبیداللّه بن مرجانه تقرب جوید. (7)
ارواح پـاك آنـان بـه سـوى پـروردگارشان بالا رفت . آنان زیباترین جانبازى و ایمان به درستى راه و فناى در حق را به نمایش گذاشتند.
ابوالفضل بر كنار پیكرهاى پاره پاره برادران ایستاد، در چهره نورانى شان خیره شد، سـیرتهاى والا و وفادارى بى نظیر آنان را یادآور گشت ، به تلخى بر آنان گریست و آرزو كـرد اى كاش قبل از آنان به شهادت رسیده بود و پس از آن آماده شهادت و دستیابى به رضوان خداوند گشت .
هـنـگـامـى كـه ابـوالفـضـل ، تـنـهـایـى بـرادر، كـشـتـه شـدن یـاران و اهـل بـیتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، دید، نزد او شتافت و از او رخصت خـواسـت تـا سـرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدایى حزین فرمود: ((تو پرچمدار من هستى !)).
امـام بـا بـودن ابـوالفـضـل ، احـسـاس تـوانـمـنـدى مى كرد؛ زیرا عباس به عنوان نیروى بـازدارنـده و حـمـایـتـگـر در كـنـار او عـمـل مـى كـرد و تـرفـنـد دشـمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :
((از دسـت ایـن مـنـافـقـیـن سـیـنه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم )).
آرى ، هـنـگـامـى كه برادرانش ، عموزادگانش و دیگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خـون نـشـسـتـه دیـد كـه بـر صـحـرا فـتـاده انـد و جـسـدهـاى پـاره پـاره آنـان دل را بـه درد مـى آورد، قـلبـش فـشرده شد و از زندگى بیزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگیرد و به آنان بپیوندد.
امـام از بـرادرش خـواسـت براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهیه كـنـد. آن دلاور بـزرگـوار نـیـز به طرف آن مسخ شدگان ـ هم آنان كه دلهایشان تهى از مـهـربـانـى و عـطـوفـت بود ـ رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :
((اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) است كه اصحاب و اهـل بـیـتـش را كشته اید و اینك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهید كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است كه باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى ((روم )) یا ((هند)) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).
سـكـوتـى هـولنـاك نـیروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بیشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمین فرو روند.
پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاك ، چنین پاسخ داد:
((اى پـسـر ابـوتـراب ! اگـر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنكه تن به بیعت با یزید بدهید)).
دنـائت طـبـع ، پـسـت فـطـرتـى و لئامـت ، ایـن نـاجـوانـمـرد را تـا بدین درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغیان و سركشى آنان را بازگو كـرد، صـداى دردنـاك كـودكـان را شـنـیـد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكیده و رنـگـهـاى پـریـده آنـان را دیـد و مـشـاهـده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هـراسـان شد؛ دریاى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشید و با شجاعت به فریادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، بـه طـرف شـریعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآویخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه مـحـاصـره را درهم شكست و آنجا را در اختیار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مـى سـوخـت ، مـشتى آب برگرفت تا بنوشد، لیكن به یاد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ریخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت :
((اى نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، این حسین است كه جام مـرگ مـى نـوشـد ولى تـو آب خنك مى نوشى ، به خدا این كار خلاف دین من است )).
انـسـانـیـت ، این فداكارى را پاس مى دارد و این روح بزرگوار را كه در دنیاى فضیلت و اسـلام مـى درخـشـد و زیـبـاتـریـن درسـها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
ایـن ایـثـار كـه در چـهـار چـوب زمـان و مكان نمى گنجد از بارزترین ویژگیهاى آقایمان ابـوالفـضـل بـود. شـخـصـیـت مـجـذوب حـضـرت و شـیـفـتـه امـام نـمى توانست بپذیرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ایثار از این صادقانه تر و والاتر است ؟!
قـمـر بـنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خیمه ها را در پیش ‍ گرفت و ایـن عـزیـزتـریـن هـدیـه را كـه از جـان گـرامـیـتـر مـى داشـت بـا خـود حـمـل مـى كـرد. در بـازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآویخت ، او را از همه طـرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زیر، آنان را تار و مار كرد و بسیارى را كشت :
((از مـرگ هـنـگـامـى كـه روى آورد بیمى ندارم ، تا آنكه میان دلاوران به خاك افتم ، جانم پـنـاه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هیچ شرى هراس ندارم )).
بـا این رجز، دلیرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گـفـت كـه : بـا چـهـره خـنـدان بـراى دفـاع از حـق و جـانـبـازى در راه بـرادر بـه اسـتـقـبـال مـرگ خـواهـد شـتـافـت . سـر افـراز بـود از ایـنـكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بیت مى برد.
سـپـاهـیـان از بـرابر او هراسان مى گریختند، عباس آنان را به یاد قهرمانیهاى پدرش ، فـاتـح خـیـبـر و درهـم كـوبـنـده پـایـه هـاى شـرك ، مـى انـداخت ؛ لیكن یكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمین حضرت نشست و از پشت به ایشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمدیدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :
((بـه خـدا قـسم ! اگر دست راستم را قطع كردید، من همچنان از دینم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاك ، حمایت خواهم نمود)).
بـا ایـن رجـز، اهـداف بزرگ و آرمانهاى والایى را كه به خاطر آنها مى جنگید، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سید جوانان بهشت ، پیكار مى كند.
انـدكـى دور نـشـده بود كه یكى دیگر از ناجوانمردان و پلیدان كوفه به نام ((حكیم بن طفیل ))دركمین حضرت نشست و دست چپ ایشان را قطع كرد.حضرت ـ به گفته برخى منابع ـ مـشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونریزى و درد بسیار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بیت شروع به دویدن كرد.
حقیقتاً این بالاترین مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حـالى كـه مـى دویـد تـیـرى بـه مـشـك اصـابت كرد و آب آن را فروریخت . سردار كربلا ایـسـتـاد، اندوه او را فراگرفت ، ریخته شدن آب برایش ‍ سنگین تر از جدا شدن دستانش بـود. نـاگـهـان یكى از آن پلیدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنین بر سر ایشان كـوفـت ، فـرق ایـشـان شـكـافـت و حـضرت بر زمین افتاد، آخرین سلام و درودش را براى برادر فرستاد:
((یا اباعبداللّه ! سلامم را بپذیر)).
باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسیخت ، به طرف عـلقـمـه شـتـافـت ، بـا دشـمنان درآویخت ، بر سر پیكر برادر ایستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :
((آه ! اینك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).
امام با اندامى درهم شكسته ، نیرویى فروریخته و آرزوهایى بر باد رفته به برادرش خـیـره شـد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسیده باشد. ((سید جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنین وصف كرده است :
((حـسـیـن بـه طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خیمه ها تا آنجا را كاوش مـى كـرد. جـمـال بـرادر رانهان یافت ، گویى ماه شب چهارده كه زیر نیزه ها شكسته نهان بـاشـد، بر پیكر او افتاد و اشكش زمین را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، لیكن جایى در بـدن او در امـان از زخـم سلاح نیافت تا ببوسد، فریادى كشید كه در صحرا پیچید و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:
برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصیبت تو را ببینم .
برادرم ! دیگر چه كسى دختران محمد را حمایت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند لیكن كسى به آنان رحم نمى كند.
پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بیفتد، چشمانم نابینا شود و كمرم بشكند.
بـراى غـیر تو سیلى به گونه مى نوازند و اینك براى تو است كه با شمشیرهاى آخته به پیشانیم كوبیده مى شود.
میان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعیم بهره مندى ، فاصله اى نیست .
ایـن شمشیر تو است ، دیگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! این پرچم توست ، دیـگـر چه كسى با آن پیش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكین مى دهد)).
این شعر توصیف دقیقى است از مصایبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر دیگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعیت امام را چنین توصیف مى كند:
((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :
امروز شمشیر از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه یافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعیت ما پریشان شد. امروز پایه ها از هم گسیخت ، امروز چشمانى كه بـا بـودنـت بـه خـواب نـمـى رفـتـنـد آرام گرفتندوخوابیدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابیدند از خفتن محروم شدند.
اى جـان بـرادر! آیـا مـى دانـى كـه پـس از تـو لئیـمـان بر تو تاختند و یورش ‍ آوردند، گـویـى آسـمـان بـه زمـین آمده است یا آنكه قله هاى كوهها فرو ریخته است ، لیكن یك چیز مـصـیـبـت تو را برایم آسان مى كند؛ اینكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و این خواسته پروردگار داناست )).
با این همه هرچه شاعران و نویسندگان بگویند و بنویسند، نمى توانند ابعاد مصیبت امام ، رنـج و انـدوه كـمـرشـكـن و سـوگ او را كـامـلاً تـصـویـر كـنـنـد. نـویـسـنـدگـان مـقـتـلهـا نـقـل مـى كـنـنـد امـام هنگامى كه از كنار پیكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برایشان عارض شده بود، لیكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خیمه ها رفت ، سكینه به استقبالش آمد و گفت :
((عمویم ابوالفضل كجاست ؟)).
امـام غـرق گـریـه شـد و با كلماتى بریده بریده از شدت گریه خبر شهادت او را داد. سـكـیـنـه دهـشـت زده مـویه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پیامبر اكرم ، زینب كبرى ( علیها السـّلام ) از شـهـادت بـرادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بـر قـلب آتش گرفته خود نهاد و فریاد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است واى از این فاجعه ! واى از این سوگ بزرگ !)).
زمـیـن از شـدت گـریـه و مـویه لرزیدن گرفت و بانوان حرم كه یقین به فقدان برادر یافته بودند، سیلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگین ، پدر شهیدان نیز در غم و سوگ آنان شریك شد و گفت :
((یا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است !)).
امـام پـس از فـقـدان برادر كه در نیكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهایى و بى كـسـى كـرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترین فاجعه اى بود كه امام را غمین كرد و او را از پا انداخت .
بدرود، اى قمر بنى هاشم !
بدرود، اى سپیده هر شب !
بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !
سـلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهید شدى و روزى كه زنده ، برانگیخته مى شوى .

پی نوشت :

1- ارشاد، ص 269.
2- مقاتل الطالبیین ، ص 82.
3- عـبـارت ابـن اثـیـر چـنـیـن اسـت : ((حـتـى ارثـكـم )). احتمال مؤ لف چنین است : ((حتى اثاءركم )) ـ (م ).
4- شـیـخـى عـلى ذوالفـخـار الاطـوال مـن هـاشـم الخـیـر الكـریـم المفضل
هـذا حـسـیـن بـن النـبـى المـرسـل
عـنـه نـحـامـى بـالحـسـام المصقل
تـفـدیـه نـفـسـى مـن اخٍ مـبـجـّل
یـا رب فـامـنـحـنـى ثـواب المنزل
5- حیاة الامام الحسین ، ج 3، ص 262.
6- ارشاد، ص 269.
7- مقاتل الطالبیین ، ص 83.

منبع: زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (ع)ش
شنبه 11/8/1392 - 23:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته