• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3226روز قبل
آموزش و تحقيقات
سیری در اندیشه‏های عرفانی علامه طباطبایی‏«قدس سره‏الشریف)
سیری در اندیشه‏های عرفانی علامه طباطبایی‏ (ره)

نویسنده: غلامرضا گلی زواره

اهل تزکیه یا فرقه خدعه

در واقع علامه طباطبایی از آن دسته عرفا حمایت می‏کند و خود نیز در سلک‏آنان قرار می‏گیرد که دارای معرفت الله و متخلق به اخلاق الله بوده و با تهذیب‏نفس، ریاضات و مجاهدات و تزکیه روح و پاک ساختن دل از عشق و محبت ماسوی الله به‏کمالاتی معنوی نائل شده و ضمن خلق نیکو، علم و عمل خالص و ذکر و فکر در اسماء واوصاف الهی و ترک شهوت حیوانی و فضولات دنیوی به موعظه، هدایت و تربیت جامعه‏انسانی پرداخته و افراد مشتاق حق را راهنما هستند; از فقیران و درماندگان‏دستگیری کرده مظلومان را یاری نموده; گمراهان را به سرمنزل مقصود رسانیده و ه‏حقیقت‏شاگردان عالی مدرسه انبیاء و مکتب اهل‏بیت هستند و مضامین قرآنی و روایی‏را زیربنای تلاش‏های فکری، علمی و اخلاقی خود می‏دانند.
اما ایشان با آن دسته از صوفیانی که مدعی دروغین مقام ولایتند و خود را به‏هوای نفس و حب ریاست و خرقه‏بازی و سالوسی و ریا و دکان‏داری و فریب دادن مردمان‏ساده لوح و امور موهوم و تخیلات مشغول کرده‏اند نه تنها مخالف است، بلکه انزجار وتنفری شدید از این دسته داشته و معتقد است چنین افرادی با افسون و فریب جمعی رابه نام درویش و فقیر به گرد خود جمع کرده و دکانی از اخبار عرفانی و حکایت‏های‏اغراق‏آمیز مشایخ صوفی را به نام کرامت‏برای آنان باز می‏گویند و به قول مولوی‏حرف مردان خدا را دزیده تا متاعی برای دکان خود تدارک ببینند:
چند دزدی حرف مردان خدا
تا فروشی و ستانی، مرحبا
چنین صوفیانی در مریدان خودهیچ تاثیر کمال نفس و صفای روح و خداشناسی و خداپرستی و تقوی نداشته، بلکه به‏خودپسندی و نخوت آنان افزوده و مردم را از فطرت خداشناسی و گرایش‏های عالی‏انسانی و شوق ذاتی معرفت الله خارج کرده به وادی ضلالت و راه ریا و سمعت کشند.
شمس الدین محمد اسیری لاهیجی چه خوب اینان را وصف کرده است:
آن که میلش سوی لهوست و سماع وجد و حالاتش نباشد جز خداع لاف فقر اندر جهان انداخته رهبر و رهزن زهم نشناخته صد فسون و مکر دارد در درون مخلص و صادق نماید از برون رهزنی چون نام خود ره‏بین کند عامیان را در هلاکت افکند گوید او که من قلا و وزرهم وز منازل‏های این ره آگهم هر که باور کرد آن مکر و دروغ ماند از نور ولایت‏بی‏فروغ گم شد و هرگز به منزل ره نبرد در بیابان هلاکت زار مرد کرده‏ای نفس و هوی را پیشوا لاجرم بویی نیابی از خدا نور عرفان در دل و جانت نتافت تو همی گویی چو من عارف که یافت نیستت از عارفان شرم و حیا دعوی عرفان و تلبیس و هوی وای آن طالب که در دامش فتاد هر چه بودش نقد او بر باد داد (1)
علامه طباطبایی که از جهت‏سیر باطنی در مدارج و معارج عوالم غیب و ملکوت و وصول به‏درجات مقربین و صدیقین نامور بود، از جهت‏شرع، فقیهی متشرع به شمار می‏رفت و دررعایت‏سنن و آداب به تمام معنی بذل توجه داشت و حتی از به جا آوردن کوچک‏ترین‏مستحبات دریغ نمی‏نمود و به آورندگان شرع مبین به دیده تعظیم و تجلیل می‏نگریست، سبت‏به برخی صوفیه که به شرع مقدس آن طور که باید و شاید اهمیت نمی‏دادند معترض‏و از آنان انتقاد می‏کرد و روش آنان را مقرون به خطا و غیر مصیب به سر منزل‏مقصود می‏دانست. از آن طرف نسبت‏به برخی متنسکین که به عنوان شرع و حمایت از دین‏و ترویج‏شرع مبین، علمای ربانی را که با مراقبه و محاسبه سر و کار داشته و ازطریق تزکیه و عبادت به کمالاتی معنوی رسیده بودند، مذمت می‏کردند، و چنین تفکری‏را ناشی از تعصب بی‏جا و خشک می‏پنداشت که روح شریعت از آن بیزار بود. (2) به نظرعلامه بدگویی از چنین انسان‏هایی که به طریق کشف و شهود خدا را شناخته‏اند و به‏حالات معنوی رسیده‏اند یک نوع جمود فکری بوده و با سیره اهل بیت عصمت و طهارت(ع)در تباین می‏باشد.
علامه مجلسی صاحب کتاب گران سنگ «بحارالانوار» با صوفیه میانه خوبی ندارد وبا صوفیان زمان خود مبارزه بی‏امانی را انجام داد و حتی برخی را نفی بلد کرد وراه ایشان را بدعت دانست و اظهار داشت اینان عقاید حقه را تحریف کرده و درنوامیس شرعیه تصرف می‏کنند (3) و در رد تصوف و عقایدشان رساله‏ای نگاشت. (4) علامه‏طباطبایی به هنگام تعلیقه نویسی بر «بحارالانوار» (5) ، با آن که مقام علمی بسیاروالا و برجسته‏ای برای علامه مجلسی قائل است، مخالفت ایشان را با درک‏های ذوقی وعرفانی مورد نقد قرار داده و این راه را به عنوان یکی از سه راه دست‏یابی به‏اندیشه دینی دانسته است.
در هفتمین کنگره سالانه بزرگداشت و بررسی آثار و افکار علامه طباطبایی که درتاریخ 23 آبان 1371 در تالار وحدت دانشگاه تبریز گشایش و به مدت سه روز ادامه‏داشت آیه الله ملکوتی ضمن ابراز تاسف از این که اشخاصی نگذاشتند تعلیقات‏علامه طباطبایی بر بحارالانوار ادامه یابد، از مخالفت علامه مجلسی با عرفان دفاع‏کرد و گفت‏باید ببینیم مجلسی در چه شرایطی با این مسائل مخالفت کرده است. دروقتی که پادشاه عثمانی سلطان صفوی را بچه درویش خطاب می‏کرد و ایرانیان متهم به‏صوفی‏گری و درویش مسلکی بوده‏اند. البته این اظهارات خود نیاز به بررسی دقیق‏تری‏دارد و باید افزود که علامه مجلسی همان صوفیانی را مذمت کرده که علامه طباطبایی‏از آنها نفرت داشته و ما بدان‏ها اشاره کردیم و این محدث عصر صفوی خود در منابع‏خویش برخی مضامین عرفانی را آورده و در همان رساله‏ای که بر ضد صوفیان نگاشته‏مطالبی را در سیر و سلوک با الهام و مستفاد از روایات آورده است و ایشان همچون‏علامه با آن صوفی‏گری مخالفت کرده که در مقابل شرع و احکام دینی ایستاده‏اند و ازخود مضامینی بافته‏اند که به منابع و متون دینی نه تنها استنادی ندارد، بلکه باعرضه کردن آنها به چنین آثاری، ابطال آنها روشن می‏گردد. محمد تقی مجلسی پدرعلامه مجلسی خود از زهاد عصر و نامداران طریقه عرفانی بود و می‏کوشید به وسیله‏اخبار اهل بیت، برخی از صوفیان را از عقاید نادرستشان برحذر دارد و گرچه درهدایت عده‏ای از آنان توفیق یافت، ولی گروهی دیگر، سخن ارشادی ایشان را نپذیرفته‏و لذا وی از آنان تبری جست و تکفیرشان کرد. (6)
استاد شهید مرتضی مطهری می‏گوید:
هانری کربن در مصاحبه‏ای که با علامه طباطبایی داشت، از جمله سوالاتی که کرد این‏بود که این مساله ولایت را آیا شیعه از متصوفه گرفته یا متصوفه از شیعه؟ علامه‏در پاسخ وی گفته بود: متصوفه از شیعه گرفته‏اند برای این که این مساله از زمانی‏در شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته و هنوز این مسائل در بین‏آنان مطرح نبود. این مساله، مساله انسان کامل و به تعبیر دیگر حجت زمان است‏که عرفا روی آن تکیه دارند و در هیچ عصر و زمانی از یک ولی کامل که آنها آگاهی‏از او تعبیر به قطب می‏کنند خالی نیست و برای آن ولی کامل که انسانیت را به طورکامل دارد، مقاماتی قائلند که از افکار ما دور است. (7)
هم چنین از علامه طباطبایی پرسیده بودند: متصوفه عقیده دارند مقصود از «هوالاول والاخر» در سوره حدید، حضرت علی(ع) است و علامه مجلسی در جلد هشتم‏بحارالانوار حدیثی با چنین مضمونی نقل کرده است و اگر بخواهیم ادعای صوفیان رارد کنیم، گفته مرحوم مجلسی نیز مورد تکذیب قرار می‏گیرد، در حالی که ضمایری که‏برگشتش به خداست در قرآن فراوان دیده می‏شود، از کجا بفهمیم که مرجع این ضمایرعلی(ع) نباشد با این که سیاق آیات نشان می‏دهد که مرجع این ضمایر خداوند متعال‏است؟
علامه طباطبایی در پاسخ آنان گفت:
آن چه در روایت وارد شده این است که حضرت علی(ع) «اول و آخر» است و درروایاتی هم آمده است که معنی اول و آخر بودن علی(ع) این است که اول کسی است که‏به رسول اکرم(ص) ایمان آورد و آخرین کسی است که از آن حضرت جدا شد و آن وقتی‏بود که پیکر مطهر آن حضرت را در قبر شریف گذاشت و بیرون آمد و ظاهر سیاق اول‏سوره حدید می‏رساند که مراد از اول، کسی است که وجودش مسبوق به عدم نباشد و ازآخر، این است که وجودش ملحوق به عدم نباشد و آن خداست عزوجل چنان که‏می‏فرماید: «و ان الی ربک المنتهی‏». (8)
هم چنین از این عالم ربانی پرسیده بودند که بعضی می‏گویند تمام موجودات وهستی‏ها از وجود خدا سرچشمه گرفته، پس تمام هستی به طور کلی در زمینه وحدت وجودخداست، لکن به صورت مختلف هستی‏ها را می‏بینیم مثلا بعضی را درخت، بعضی را سنگ،بعضی را آدم و امثال آن، جواب چیست؟
ایشان فرموده بودند براهین و ادله‏ای استوار وجود دارد که خدا را برای عالم‏اثبات می‏کنند، این دلایل عالم را فعل خدا و خدا را فاعل معرفی می‏کنند و بدیهی‏است که فعل غیر از فاعل باید باشد و اگر فعلی عین فاعل باشد باید شی‏ء (فاعل)
قبل از وجود خودش (فعل) وجود داشته باشد، پس عالم غیر از خداست و بنابراین، این‏که گفته شده پس تمام به طور کلی در زمینه وحدت وجود خداست الی آخر غلط می‏باشد. (9)

مراقبه و محاسبه

علامه طباطبایی از دوران نوجوانی به انجام تکالیف شرعی واعمال عبادی مقید بود، ذکر خدا بر لب داشت و نوافل را به جا می‏آورد، شب‏های ماه‏مبارک رمضان تا صبح بیدار بود و پس از مطالعه به دعا و تلاوت قرآن و اذکار مشغول‏می‏شد. (10) در ایام لیالی رمضان مقید بود دعای سحر را با افراد خانواده بخواند. (11)
فرزند علامه نجمه السادات طباطبایی از قول مادرش قمر السادات طباطبایی‏نقل کرده که علامه در ایامی که در نجف بود پس از اقامه نماز شب نمی‏خوابید و درفاصله بین نوافل شب و نماز صبح با برادرش سید محمد حسن الهی به مباحثه می‏پرداخت‏یا خط تمرین می‏کرد. (12)
بنا به اظهارات علامه حسن زاده آملی، علامه طباطبایی همواره مراقب نفس خویش بودو از خدا غافل نمی‏شد و این امر در صورت و رفتار و حرفشان پیدا بود که ایشان درپیشگاه دیگری قرار گرفته، هرچند که به صورت ظاهر بدنش با دیگران بود، مشخص بودکه در محضر دیگری نشسته است و این حالات مصداقی از سخن امام صادق(ع) در مصباح‏الشریعه است که می‏فرماید: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله بدن عارف با خلق‏و دلش با خداست ولامونس له سوی الله و هو فی ریاض قدسه مترود و من لطائف فضله‏متزود، توشه‏اش آن سویی است، قلبش در پیشگاه ملکوت عالم آمد و شد دارد و بر اثراین مراقبت‏به صفت ملکوتی متصف و بدان خو گرفته بود. (13)
استاد عبدالله جوادی آملی خاطر نشان نموده‏اند: علامه طباطبایی روح بسیارمتعالی و حساسی داشت و وقتی از خدا صحبت می‏شد آن قدر حالات عجیب از خود نشان‏می‏داد که انسان متحیر می‏شد که واقعا در این مواقع در کدام عالم سیر می‏کنند. (14)
علامه طباطبایی بر چهار کتاب مهم عرفانی; یعنی تمهید القواعد، شرح فصوص قیصری،مصباح الانس صدرالدین قونوی و فتوحات محی الدین عربی تسلط کامل داشت و درتدریس و بررسی آنها صاحب نظر بود و در واقع در فن عرفان اجتهاد داشت و در مسیرکشف و شهود و سیر و سلوک از اساتیدی چون آیه الله سید علی قاضی طباطبایی (13601285 ه. ق) و سید حسین بادکوبه‏ای (1293 1358 ه.ق) (15) بهره‏مند گشت.
در واقع به فرمایش مقام معظم رهبری حضرت آیه الله العظمی خامنه‏ای: «چهره‏معنوی علامه طباطبایی سیمای پرصلابت مردی بود که ایمان استوار و عرفانی راستین رابا دانش گسترده و عمیق توام ساخته و با آمیزه شگفت‏خویش ثابت کرده بود که اسلام‏می‏تواند سوز درون دل سوختگان شیفته را با عقل راسخ فرزانگان فرهیخته یکجاگردآورد». (16)
و به قول شاعر معاصر زکریا اخلاقی:
نور اشراق زسر تا قدمش می‏بارید گرچه خود صاحب پاینده‏ترین برهان بود باغ نیلوفری حکمت و عرفان و ادب از شمیم خوش اندیشه‏اش آبادان بود دلبر از پیش خود آموختش اسرار سلوک که بر او مشکل دیرینه عشق آسان بود (17)

تماشای ملکوت

در یکی از روزهای سال 1304 ه.ش که علامه طباطبایی در نجف اشرف برای کسب علم بسر می‏برددر حالی که به آینده خود می‏اندیشید، عارف نامدار آیه‏الله قاضی طباطبایی بر اووارد شد و با آن چهره جذاب و نورانی و حالت معنوی به علامه خیرمقدم گفت و در ضمن‏بیانات خویش اظهار داشت: کسی که برای تحصیل علم به نجف می‏آید شایسته است علاوه‏بر فراگیری دانش‏های متفاوت به فکر تهذیب نفس و تکمیل مکارم و کسب فضایل باشد وپس از آن سخنان، از جای خود بلند شد و منزل علامه را ترک نمود. این سخنان در روح‏و روان علامه طباطبایی تاثیری بسزا نهاد و هر موقع از سیر و سلوک و تهذیب نفس‏سخن می‏گفت، کمالات معنوی آیه الله قاضی را برمی‏شمرد. (18) ارمغان چنین دیداری آن بودکه علامه با وجود برخورداری از کتب فلسفی وآثار معقول و اندیشه‏های برهانی، سیر وسلوک قلبی و بینش شهودی را پیش گیرد. (19)
علامه طباطبایی، برای یکی از شاگردان خود نقل کرده است که آن چنان بیانات‏شگفت‏انگیز این عالم ربانی و عارف صمدانی بر صحنه دلم نقش بست که بسیار برایم‏آرام بخش بود و گویی آن چنان سبکبارم که در زندگی هیچ گونه ملالی ندارم: (20)
پیر خرد پیشه نورانی‏ام برد زدل زنگ پریشانی‏ام گفت که در زندگی آزادباش هان گذران است جهان شاد باش
آیه الله قاضی طباطبایی، شاگردان خود را طبق موازین‏شرعی با رعایت آداب باطنی اعمال و حضور قلب در نماز و اخلاص در افعال به طریق‏خاصی دستورهای عرفانی و اخلاقی می‏دادند و قلوب آنها را مهیای پذیرش الهامات عالم‏غیب می‏نمودند، شاگردان را توصیه می‏کردند چنانچه در حال اقامه نماز و یا قرائت‏قرآن و یا در حال ذکر و نیایش در مسجد سهله کوفه برای شما اتفاقی روی داد وبرخی جهات غیب را مشاهده کردید، اعتنایی نکرده به اعمال عبادی خویش ادامه دهید! (21)
علامه طباطبایی نقل نموده است که روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم درآن حال حوریه‏ای بهشتی از طرف راستم می‏آمد و یک جام شربت‏بهشتی در دست داشته وخود را به من ارائه نمود خواستم به او توجهی کنم که به یاد توصیه استادم‏افتادم، لذا چشم پوشیده روی گردانیدم، آن حوریه برخاست و از طرف چپم آمد و باردیگر آن جام را به من تعارف کرد، باز توجهی نکردم، آل حوریه زنجیر و از من دورشد، از آن زمان هر وقت چنین منظره‏ای را به یاد می‏آورم از آزادگی وی متاثرمی‏شوم. (22)
هم چنین ایشان به ماجرای دیگری اشاره کرده و فرموده‏اند به یاد دارم هنگامی درنجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفانی مرحوم آیه الله قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای‏بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این موقع خواب سبکی بر من مستولی گردید ومشاهده کردم، دو نفر مقابلم نشسته‏اند، یکی از آنها حضرت ادریس(ع) و دیگری برادرارجمندم آقای حاج سید محمد حسن الهی بود، حضرت ادریس با من به مذاکره و سخن‏مشغول شدند، ولی طوری بود که ایشان القای کلام می‏نمودند و سخنانشان به واسطه کلام‏اخوی استماع می‏شد. (23) در تایید این گونه حالات نقل کرده‏اند که حضرت آیه الله‏العظمی بروجردی، فرموده بود، استاد بزرگوار من آخوند کاشی که مردی با کمال بودمی‏گفت: من فرشتگان را در آسمان در حال پرواز مشاهده می‏کنم. (24) به قول اسیری لاهیجی:
دیده روشن بیار و نور بین
دل مصفی کن بهشت و حور بین
علامه طباطبایی، درخاطره‏ای دیگر گفته است: در ایامی که در نجف نزد استادم آیه الله قاضی مشغول کسب‏فیض بودم، روزی در حالت‏خلسه به خدمت‏حضرت علی بن جعفر الصادق(ع) رسیدم، به‏گونه‏ای که گویا به من نزدیک می‏شد تا به حدی که نزدیکی بدن او را ادراک می‏کردم وصدای نفس او را می‏شنیدم. (25)
آری ایشان با ورود به گلستان الهی و قرب او به مقام قدس خدایی به حالتی رسیده‏بود که دری به سوی ملکوت برایش باز شده و نشانه‏هایی از غیب را که بر دیگران‏مخفی است مشاهده می‏کرد و این حالت‏به خاطر آن بود که علامه با تهذیب نفس و تزکیه‏شیاطین را از وجود خویش دور ساخته بود، زیرا بنا به فرمایش حضرت امام صادق(ع)
که خود علامه در جایی نقل نموده است اگر نه این بود که شیطان‏ها اطراف دل‏های‏بنی‏آدم گردش می‏کنند حتما ملکوت آسمان‏ها و زمین را می‏دیدند و این مفسر عالی‏قدربه مصداق آیه کریمه «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع‏المحسنین‏»، (26) جزو عبادی بود که به لطف خداوند و با اهتمامی وافر به کشف و شهودرسید.
علامه حسن زاده آملی در یکی از آثار خود آورده‏اند: «خدمت استادم علامه‏طباطبایی عرض کردم جناب آقا بحمدالله تعالی وارداتی روی آورد، در جواب‏فرمودند:
یک سلسله کشف اصلا تردید بردار نیست که محض عیان است، مثل آن کشف عیانی که‏پیغمبر اکرم(ص) برای شما اذان می‏گفت، برای مکاشف احوالی پیش می‏آید که معیارتمیز و میزان صحت و سقم به دست می‏آورد، باید قرآن و عقل را ضابطه قرار داد». (27)
در عرفان عملی ایشان به جایی رسیده بود که چشم برزخیش باز بود و انسان‏ها رامطابق سریره و ملکات آنان مشاهده می‏نمود. (28) علامه در تمامی برنامه‏های خود تنهاخدای متعال را هدف خویش می‏دانست، چنان که امیرمومنان(ع) خدا را نهایت آرزوی‏عارفان به حق دانسته و در دعای کمیل فرموده است: یا غایه آمال العارفین، وی حقامصداق واقعی این جمله آن حضرت بود و حتی در پژوهش‏های علمی از ذکر خداوند و یادحق غافل نمی‏شد.
اخلاقیات ایشان نیز ناشی از تراوش باطن و بصیرت ضمیر و نشستن حقیقت‏سیر و سلوک‏در کمون دل و ذهن او و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیت از عالم مجاز و اعتبار ووصول به حقایق عوالم ملکوتی بود. استاد شهید مرتضی مطهری، درباره تفسیر المیزان‏گفته است: «تفسیر المیزان همه‏اش با فکر نوشته نشد، من معتقدم که بسیاری از این‏مطالب از الهامات غیبی است، کم‏تر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده‏که کلید حل آن را در تفسیر المیزان پیدا نکرده باشم...». (29)

پژوهش‏های عرفانی علامه

روش علامه طباطبایی در خصوص مشاهیر عرصه عرفان، تجلیل‏از علمای راستین این رشته از معرفت‏بود، برای مقام زهد و وارستگی و تصفیه باطن‏و ریاضیات شرعی ملاصدرا ارزش قائل بود و وی را تحسین می‏نمود. اندیشه‏های فارابی‏را می‏ستود و اظهار می‏داشت آمیزه‏ای از برهان و شهود اشراقی را می‏توان در آثاراین حکیم یافت. درباره محی الدین عربی از وی نقل کرده‏اند که نامبرده فصوص الحکم‏را مشت مشت آورده و در فتوحات دامن دامن. (30) در عین حال علامه بر برخی تفکرات ابن‏عربی انتقاد داشت و خصوصا مساله خلود وی را نقد نمود. (31)
در مورد ملاصدرا هم چنان نبود که در برابر آرای او تسلیم محض باشد و عقیده‏داشت او انسانی فهیم و بزرگی بوده، ولی نقد کردن سخنانش عین احترام نهادن به‏همان اظهارات است، در عین حال از اندیشه‏های عرفانی ملاصدرا ملهم بود و در نظام وفضای تفکرات ذوقی او تنفس می‏کرد و از مشرب حکمت متعالیه جرعه می‏نوشید. به نظرعلامه صدرالمتالهین پایه بحث‏های خود را روی اتحاد میان عقل، کشف و شرع نهاد وچنین تفکری را از راه تزکیه و سیر و سلوک به دست آورد.
هم چنین ایشان حواشی و تعلیقات آقا علی مدرس زنوزی (1234 1307 ه.ق) صاحب‏بدایع الحکم را در تهران نزد فضل الله خان آشتیانی که مردی غیر معمم و با کمال‏بود، دیده است. این حواشی از دوره اسفار بیش‏تر و هر تعلیقه آن به تنهایی یک‏رساله است. علامه برای نظریات عرفانی این حکیم ارزش قائل بود و موقعی که در یکی‏از جلسات بحث تقابل «ممکن‏» که فقیر است‏با «واجب‏» که غنی است پیش آمد و نظرآقا علی حکیم در بدایع الحکم مطرح شد، ایشان در آن جلسه سخنی نگفت، ولی وقتی ازجلسه بیرون آمد، گفت: حق با آقا علی حکیم است. (32)
علامه طباطبایی، از مقام و منزلت‏سید بن طاووس به عظمت‏یاد می‏کرد و به کتاب‏«اقبال‏» او ارج می‏نهاد و این عالم وارسته را اهل مراقبت تلقی می‏کرد. هم چنین‏سلوک علمی و عملی سید بحرالعلوم را تحسین می‏نمود و تشرف وی و سید بن طاووس رابه خدمت ولی‏عصر (ارواحنا له الفداه) را به کرات نقل می‏کرد. به رساله سیر و سلوک‏منسوب به سید بحرالعلوم اهمیت می‏داد و شاگردان را به مطالعه آن توصیه می‏فرمود وخودشان چندین دوره از آن را برای شاگردان برگزیده و شائق و طالب حق با شرح وبسط بیان می‏کرد.
نسخه‏ای از این اثر ثمین نزد سید ابوالقاسم خوانساری استاد ریاضی علامه درنجف اشرف بوده که علامه از روی آن نمونه‏ای استنساخ و تصحیح نموده است و علامه‏درباره آن فرموده: استادمان آیه الله قاضی اظهار داشتند: من رساله‏ای مانند این‏رساله مرحوم سید بحرالعلوم با این شیوایی و متانت در سیر و سلوک ندیده‏ام. (33)
یکی از ارزشمندترین آثار عرفانی که در مناجات و دعا به رشته تحریر درآمده،کتاب شریف «المراقبات‏» می‏باشد. علامه طباطبایی بر این کتاب تقریظی نوشته که درفرازی از آن آمده است:
«اما بعد بدان که با این خط که بر کتاب «اعمال السنه‏» نوشته حجت و نمونه‏آشکار آیه الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس الله روحه حاشیه می‏زنم،قصد ستایش این کتاب گران‏قدر یا تعریف از مولف بزرگوار آن را ندارم، چه این کتاب‏خود بدون شک دریایی پر از در و گوهر است که سنگینی آن به سنگ و پیمانه نمی‏آید وآن نویسنده خود بدون شک دانشمند بلند پایه‏ای است که ارزش و قدرش را با متر ووجب نمی‏توان اندازه گرفت... بلکه منظور من از نوشتن این چند سطر آن است که‏برادران عزیز و بی‏آلایشم را با بعضی از تذکراتی که در آن است مواجه کنم ویادآوری مومنان را بهره‏مند می‏سازد...». (34)
هم چنین بین شیخ محمد حسین اصفهانی، معروف به کمپانی (از اساتید علامه‏طباطبایی) و سید احمد کربلایی مکاتباتی عرفانی صورت گرفته که علامه طباطبایی‏تذییلاتی بر آن نگاشته و استاد علامه حسن زاده آملی این مکاتبات را استنساخ نموده‏که در یادنامه شهید قدوسی مندرج است. (35)
علامه طباطبایی، در معرفی این مکاتبات نوشته است: «[این نوشتار] در معنای‏بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجر الکلام دو مبنای‏معروف حکما و عرفا را که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت‏یکی از آنهاپرداختند و در روشن ساختن مطلوب استفراغ وسع کامل فرموده‏اند. نظر به نفاست مطلب‏و دقت، بحث‏خالی از اغلاق و غموض نبود به غرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ وتربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبایی در اوراقی چند به نام تذییلات ومحاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم...». (36)

پی نوشت:

1- اسرار الشهود، ص‏14.
2- مهر تابان، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ص‏74.
3- مرآه العقول، ج‏1، ص‏2.
4- نک : جوابات المسائل الثلاثه.
5- علامه طباطبایی بر 87 موضوع از هفت جلد بحار (تا ص‏45 ج‏هفتم) تعلیقه دارد.
6- علامه مجلسی، رساله الاعتقادات، ص‏48.
7- شهید مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص‏55.
8- علامه طباطبایی، مجموعه مقالات، ص‏214 215.
9- همان، ص‏213.
10- یادنامه استاد علامه طباطبایی، ص‏131.
11- مجله نور علم، دوره سوم، شماره 9، ص‏68.
12- مجله زن روز، شماره 892، شنبه 29 آبان 1361.
13- کیهان اندیشه، شماره مسلسل 26، ص‏9.
14- مجله زن روز، همان.
15- درباره این عالم نامدار نگاه کنید به مقاله نگارنده در مجله پاسدار اسلام،آبان ماه 1357، تحت عنوان نامداری ناشناخته.
16- آینه عرفان (ویژه دهمین سالگرد رحلت علامه طباطبایی آبان ماه‏1370.
17- کیهان اندیشه، شماره مسلسل 26، مهر و آبان 1368، ص‏40.
18- یادبود یادواره علامه طباطبایی در کازرون، به کوشش منوچهر مظروفیان، ص‏112111.
19- آینه عرفان، ص‏38.
20- مقاله ابتکارات علمی علامه طباطبایی، حسن ممدوحی، همان ماخذ، ص‏46.
21- مهر تابان ، ص‏19.
22- همان.
23- علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، رساله لب اللباب، ص‏91 و 92.
24- مکتب اسلام، سال‏21، شماره 10، ص‏67.
25- یادها و یادگارها، ص‏25، به نقل از مهر تابان، ص‏219.
26- عنکبوت(29 آیه 69.
27- علامه حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، ص‏520.
28- کیهان اندیشه، شماره مسلسل 26، مقاله علامه حسن زاده آملی، ص‏6.
29- شهید مطهری، حق و باطل، ص‏89 90.
30- دومین یادنامه علامه طباطبایی، ص‏38.
31- ماخوذ از بیانات آیه الله جوادی آملی، مندرج در مجله شاهد، شماره 48، ص‏46.
32- مجله شاهد، همان، ص‏14.
33- هزار و یک نکته، ص‏198 و 610.
34- چه باید کرد (ترجمه و تنظیمی ویژه از مراقبات حاج میرزا جواد ملکی‏تبریزی، ترجمه محمد تحریرچی، مقدمه علامه، ص 3 5.
35- نک یادنامه شهید آیه الله قدوسی، ص‏269 347.
36- همان.

منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
شنبه 25/8/1392 - 18:35
آموزش و تحقيقات
خاطراتی از علامه طباطبایی(رحمت الله علیه)
خاطراتی از علامه طباطبایی (ره)

نماز شب

استاد علامه طباطبایی نقل کردند:
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:
« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »

صبر بر فراق

علامه طباطبائی از قول استادشان مرحوم آقای قاضی می فرمودند:
« من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
چه طور باباطاهر گفته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟!
چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد.
مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟! »

گنجینه و مخزن الهی

علامه طباطبائی فرمودند:
« من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی ( برادر آیت الله سید علی قاضی ) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم.
روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت.
من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید.
آیت الله سید احمد به من فرمود: به حیاط برو؛ زیر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم. »
« و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم:
و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم ( و حساب شده ). سوره حجر/آیه 21 »

مقام ولیّ خدا

علامه طباطبائی فرمودند:
« روزی از خیابان عبور می کردم. بنایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افتاد.
در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: « نیافت! » دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد.
من به دنبال کارگر به راه افتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟!
بعد فهمیدم آن فرد، کسی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود. »
{ ظاهراً از ایشان ( کارگر) سوال کردند که شما چطور به این مقام رسیدی ایشان فرموده بودند به این مضمون که: یک عمر، ما حرف خدا را گوش کردیم، این دفعه خدا حرف ما را گوش کرد. }

خاطرات آشنایان از علامه

انقطاع از دنیا

در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود.
در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
« من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.

در سوگ همسر

در روزهایی که علامه طباطبایی در سوگ همسرشان محزون و متأثر بود و اشک فراوانی از دیدگانش بر گونه ها جاری می ساخت، یکی از شاگردان سبب این همه آشفتگی و ناراحتی علامه را از این بابت جویا شده بود، علامه پاسخ داده بود:
« مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم، گریه من از صفا و کدبانوگری و محبت های خانم بود.
من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام. در نجف با سختی هایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟... من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »

ما همه بندگان خدائیم!

آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی اظهار می دارد:
« در هر مجلسی که در خدمت علامه طباطبایی می رسیدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشت و به اندازه ای سرشار از وجد و سرور و توحید بود که از شدت حقارت در خویش احساس شرمندگی می نمودم و معمولا هر دو هفته یک بار به قم شرفیاب می شدم و زمان زیارت و ملاقات ایشان برایم بسیار ارزنده بود.
... هر موقع که خدمتشان می رسیدم، بدون استثنا برای بوسه زدن بر دستان علامه طباطبایی خم می شدم ولی آن حکیم و فیلسوف متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان می نمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا می گردید که مرا منفعل می نمود.
یک روز عرض کردم ما برای برکت و فیض دست شما را می بوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟
سپس افزودم آقا آیا شما این روایت را که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در منابع شیعه آمده است: « من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً: هر کس مرا نکته ای آموزد، مرا بنده خویش ساخته است. »، به خاطر دارید؟
علامه طباطبایی فرمودند: « بلی روایت مشهوری است. »
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموخته اید و کراراً مرا بنده خود ساخته اید، آیا از ادب بنده این نمی باشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟!
آنگاه علامه طباطبایی با تبسم فرمودند:
« ما همه بندگان خدائیم. »

استماع قرآن توأم با گریه

استاد محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان طی خاطراتی گفته است:
« علامه طباطبایی قرآن را در خود پیاده کرده بود، وقتی در تفسیر قرآن به آیات رحمت و غضب و یا توبه برمی خوردیم، ایشان منقلب می شد و اشکش از دیدگانش جاری می گردید و در این حالت که به شدت منقلب به نظر می رسید می کوشید من متوجه حالتش نشوم.
در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم من تفسیر فارسی را می خواندم و ایشان عربی را نگاه می کردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بودیم، ایشان نتوانست به گریه بی صدا اکتفا کند و رسماً زد به گریه و سرش را پشت کرسی پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.»

صعود و پرواز شهید

پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند:
« چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است. »

چشمه های حکمت

علامه ـ رضوان الله علیه ـ می فرمودند:
« در اوایل تحصیلم، حدیثِ :« من اخلص لله اربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه : هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند. » را خواندم و تصمیم گرفتم بدان عمل کنم.
پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت. »

اثر ذکر « یا الله »

شخصی نقل کرد که گرفتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم.
روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق رساندم. مرحوم علامه فرمودند:
« هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن. »
به منزل رفتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا الله آقا طباطبائی باعث شفایم شده است.

توسل به امام زادگان

یکی از آشنایان علامه نقل می کند:
« برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد! »

روش تدریس

جلسه درسی ایشان به نحوی بود که شاگردان شهامت اشکال کردن بر مباحث او را داشتند و اگر شاگردی به درس ایشان انتقادی داشت، با مهربانی و ملاطفت سخن او را گوش می‏داد و با کمال احترام او را متقاعد می‏کرد.
علامه از این که با صراحت بگوید: «نمی‏دانم»، ابایی نداشت. مکرر اتفاق می‏افتاد که می‏گفت: باید این موضوع را ببینم و یا این که لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم.
برای آن که ذهن شاگرد را به تحرک و پویایی وادارد، در جلسات خود می‏فرمود: به من استاد نگویید. ما یک عده‏ای هستیم که این جا جمع شده‏ایم و می‏خواهیم حقایق اسلام را بررسی کنیم و با هم کار می‏کنیم. من از آقایان خیلی استفاده می‏کنم.
تحمیل عقیده و تحکم فکر در برخورد با شاگردان نداشت. در مسائل طرح شده نظر خود را می‏گفت و بعد خطاب به حاضرین می‏فرمود: این موضوعی است که به ذهن ما رسیده است، خودتان بررسی کنید، بینید تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است.

همت عالی

یکی از خصوصیات آن مفسر عالی‏قدر همتی عالی و پشتکاری زایدالوصف بود. فرزند محترمه ایشان، نجمة السادات طباطبایی، همسر شهید بزرگوار قدوسی، خاطرنشان شاخته‏اند که پدر بزرگوارشان نقل کرده‏اند که وقتی در نجف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کرده بودم که فقط یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت. من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر می‏رفتم. وقتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد می‏رسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی، آن قدر لباس‏هایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض می‏رفتم و درمی‏آمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس می‏خواندم.

فروتنی

هر موقع که خدمتشان می‏رسیدم، بدون استثناء برای بوسه زدن بر دستان ایشان خم می‏شدم؛ ولی آن حکیم متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان می‏نمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا می‏گردید که مرا منفعل می‏نمود.
یک روز عرض کردم: «ما برای برکت و کسب فیض دست شما را می‏بوسیم، چرا مضایقه می‏فرمایید؟» سپس افزودم: آقا! آیا شما این روایت را به خاطر دارید که از حضرت امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در منابع شیعه آمده است: «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً» (هرکس مرا نکته‏ای آموزد، بنده خویش ساخته است)؟
فرمودند: بلی روایت مشهوری است و سیاق آن با موازین مطابقت دارد.
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموخته‏اید و کراراً مرا بنده خود ساخته‏اید. آیا از ادب بنده این نمی‏باشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟
با تبسّم ملیحی فرمودند: ما همه بندگان خداییم!
(علامه محمد حسین طباطبایی تهرانی)

سکوت

یکی از مزایای شگفت علامه این بود که با آن همه معلومات و توانایی‏های علمی گوناگونی که داشت، اکثر اوقات مجلس او با سکوت برگزار می‏گردید؛ مگر این که از محضرشان سؤالی می‏شد.

عنایت الهی

علامه طباطبایی در زندگی نامه خویش می‏گوید: در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه می‏خواندم، نمی‏فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یک‏بار «عنایت خدایی» دامنگیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی‏تابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریباً هیجده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم. بساط معاشرت با غیر اهل علم را به کلی برچیدم و در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه می‏پرداختم. بسیار می‏شد (به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه می‏گذراندم و همیشه درس فردا شب را پیش مطالعه می‏کردم. اگر اشکالی پیش می‏آمد، با هر خودکشی بود، حل می‏نمودم. وقتی در کلاس درس حضور می‏یافتم، از آن چه استاد می‏گفت، قبلاً روشن بودم. هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبرده‏ام.

خط زیبا

نه آن که خوش می‏نوشت، بلکه خطش ممتاز بود و منظومه‏ای در آداب حُسن خط نوشته است.
(علامه حسن‏زاده آملی)

مقام علمی

ایشان چند تا نظریه در فلسفه دارند؛ نظریاتی در سطح جهان که شاید پنجاه یا شصت سال دیگر ارزش این‏ها روشن بشود... البته ایشان تنها در ایران شناخته شده نیستند، بلکه در دنیای اسلام و حتی در اروپا و آمریکا هم مستشرقینی که با معارف اسلامی آشنا هستند، ایشان را به عنوان یک متفکّر بزرگ می‏شناسند.
(استاد شهیدمطهری)
در زمان رژیم ستم شاهی، آمریکاییان تلاش داشتند تا برای تدریش فلسفه شرق، ایشان را به یکی از دانشگاه‏های ایالات متحده آمریکا ببرند. دولت آمریکا برای عملی کردن این برنامه، به محمد رضا شاه معدوم متوسل شد. وی هم از حضرت آیت‏الله العظمی بروجردی (ره) خواست که این موضوع را به اطلاع علامه برسانند. امّا ایشان نپذیرفتند.
(علامه طباطبایی تهرانی)

لطافت طبع

طبعی لطیف و زیبا داشت. به مناظر زیبا، درخت، چمن و گل علاقه بسیاری ابراز می‏کرد. اشعار زیبایی می‏سرود. سروده‏های بسیاری از شاعران کهن متأخر را حفظ بود... صاحب قلم و نویسنده بود. هم به فارسی محکم و متین می‏نوشت و هم به فارسی شیوا و رسا.
(علامه طباطبایی تهرانی)

علاقه به نقاشی

از همان دوران کودکی به نقاشی بسیار علاقه داشت. خودش تعریف می‏کرد که تمام پول و وقت خود را در این سنین صرفِ خرید کاغذ و نقاشی بر روی آن می‏کرد.
(نجمة السادات طباطبایی ـ دختر علامه)

بنده راستین خدا

هنگام تطبیق ترجمه با متن عربی تفسیر المیزان، وقتی به آیه‏های رحمت یا غضب یا توبه برمی‏خوردیم، ایشان دگرگون می‏شد و می‏کوشید تا من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستان که زیر کرسی نشسته بودیم، من تفسیرِ فارسی را می‏خواندم و ایشان به متن عربی نگاه می‏کردند. بحث درباره توبه، رحمت خداوند و آمرزش گناهان بود. تأثر ایشان در آن لحظه چنان زیاد شد که نتوانست بی‏صدا گریه کند. سرش را پشت کرسی پنهان کرد و با صدای بلند های‏های گریست.
(حجة‏الاسلام محمد باقر موسوی همدانی)

اهمیت المیزان

می‏توانم ادعا کنم که این تفسیر از جنبه‏های خاصی... بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا به امروز نوشته شده است.
اصولاً من بیشترِ مطالبی را که در کتاب‏ها و نوشته‏های خود دارم، شاید ریشه‏هایش را از علامه طباطبایی و به ویژه از المیزان گرفتم... .
این تفسیر همه‏اش با فکر نوشته نشد. من معتقدم که بسیاری از این مطالب، از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیر المیزان پیدا نکرده باشم.
(استاد شهید مطهری)

در برابر قرآن

در یکی از روزها که مشغول ترجمه المیزان بودم، قرآن دستم بود و تفسیر هم روبه رویم. می‏خواستم کتاب دیگری را باز کنم، امّا چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و آن را گم کنم، قرآن را پشت و رو روی زمین نهادم. علامه طباطبایی که نگاه می‏کرد، فوری قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت: دیگر از این کارها نکنید.
(حجة‏الاسلام سید محمد باقر موسوی همدانی)

اخلاص

وقتی در جلسه‏ای که علامه حضور داشت، دانشمندی از تفسیر المیزان ستایش کرد، علامه فرمود: تعریف نکن که خوشم می‏آید؛ و وقتی این احساس در من به وجود بیاید، خلوص و قصد قربتم را از بین می‏برد.

احترام به نظر دیگران

یک روز علامه طباطبایی مرا خواستند و فرمودند: دوست دارم تفسیر المیزان ترجمه شود و نظرم این است که شما این کار را بکنید.
من پذیرفتم و جلد اول را در دو مجلّد ترجمه کردم. خدمتشان آمدم و عرض کردم: آقا! شما استادید و بزرگوار و صاحب نظر؛ ولی من هم آدمی هستم که نمی‏توانم در همه مسائل تقلید کنم. در این بحث‏های شما که ترجمه می‏کنم، می‏خواهم استقلال فکری خودم را از دست ندهم. اگر جایی اختلاف نظر داشتم، آیا اجازه می‏فرمایید در پاورقی نظر خویش را بنویسم، یا اجازه نمی‏فرمایید؟
ایشان در حالی که تبسم بر لب آوردند، جمله پرمعنایی فرمودند. گفتند: آقای مکارم! اگر ما از خودمان انتقاد بکنیم، بهتر از این است که دیگران از ما ایراد بگیرند. بگذارید ما خودمان بحث‏هایمان را نقد کنیم؛ نه اینکه بیگانگان این کار را بکنند.
بعد افزودند: پیشنهادی که دارم این است که اگر شما جایی ایراد داشتید، قبلاً بیایید با من بحث کنید؛ اگر من شما را قانع کردم، تمام.
گفتم: اگر قانع نشدم چی؟
فرمودند: ایرادتان را در پاورقی نوشته، جواب من را هم بنویسید و قضاوت را به خوانندگان واگذار کنید.
(آیت‏الله ناصر مکارم شیرازی)

ادب به اهل بیت (علیهم‏السلام)

در مجالس روضه و مرثیه‏های روز جمعه شرکت می‏کرد و گاه چنان از شنیدن مصائب کربلا و ائمه (علیهم‏السلام) منقلب می‏شد که زارزار می‏گریست و تمام بدنش می‏لرزید. بی‏گمان بسیاری از موفقیت‏های او نتیجه همین خصلت بود.
ایشان به عزاداری در منزل ما ـ که بیش از یکصد سال سابقه دارد ـ بسیار علاقه داشت. می‏آمد و در گوشه‏ای می‏نشست. در سکوت کامل و با خلوص و پیراسته از هر گونه ریا اشک می‏ریخت.
(آیت‏الله برقعی)
شدت علاقه علامه به امام حسین (علیه‏السلام) در حدی بود که درس و بحث ایشان که هیچ روزی از ایام سال تعطیل نمی‏شد، در روز عاشورا تحقیق و پژوهش و کارهای علمی خود را کنار می‏نهاد.
در ماه‏های آخر عمر، با همه کسالتی که داشت، زیارت حضرت رضا (علیه‏السلام) را ترک نکرد. با آغوش باز و با آن سن بالا و بیماری باز جمعیت را می‏شکافت و با علاقه خود را به ضریح می‏رسانید و بر آن بوسه می‏زد. با زحمت او را جدا می‏کردیم. علامه می‏گفت: من به حال این مردم که عاشقانه ضریح را می‏بوسند، غبطه می‏خورم.
هیچ به خاطر ندارم از اسم هر یک از ائمه (علیهم‏السلام) بدون ادای احترام گذشته باشند... گاهی که از محضرشان «التماس دعا»یی درخواست می‏شد، می‏گفتند: بروید از حضرت بگیرید. ما این جا کاره‏ای نیستیم.
(دکتر احمدی)

همدردی با فلسطینی‏ها

در سال 1348، همزمان با جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، ایشان به همراه آیت‏الله حاج ابوالفضل موسوی زنجانی و آیت‏الله شهید مطهری، با انتشار بیانیه‏ای، با محکومیت اسرائیل و اظهار همدردی با مردم مظلوم فلسطین، با افتتاح شماره حساب بانکی، از مردم خواستند به یاری فلسطینی‏ها بپاخیزید.

یاد خدا

همواره حضور قلب داشت و مدام مشغول ذکر بود. در تمامی حالات ـ حتی هنگام پژوهش‏های علمی ـ این حالت را فراموش نمی‏کرد. همین که جلسه یا درس ساکت می‏شد، به ذکر مشغول می‏شد... به نوافل خیلی مقیّد بود. شب‏های ماه مبارک رمضان تا صبح بیدار بود، مقداری مطالعه می‏کرد و بقیه را به دعا، قرائت قرآن، نماز و اذکار مشغول بود.

دوست خصوصی همه

در برخورد با شاگردانش تواضع خاصی داشت. یکی از شاگردان معروفش می‏گوید:
«در طول سی سال که با او انس داشتم، می‏دیدم وی نسبت به همه کسانی که علاقه به تحصیل داشتند، فوق‏العاده فروتنی می‏کرد و نسبت به همه طلبه‏ها آن چنان صمیمی و یکرنگ بود، که هر کسی می‏پنداشت تنها او «دوست خصوصی» علامه است.»
منابع:
1.سایت صالحین.
2. ماهنامه یاس،ش26
شنبه 25/8/1392 - 18:35
آموزش و تحقيقات
درگذشت علامه سید محمدحسین طباطبایی(رحمت الله علیه)
یادی از علامه طباطبایی (ره)

نویسنده: سیدمحمود طاهری

اشاره

چنان‏که خورشید به همه سوی، نور می‏باشد و جایی را از روشنایی و گرمای خود، تهی نمی‏خواهد، جان‏های خورشیدیان و خورشیدسازان نیز چنین است. آنان نیز سردی و سیاهی و تاریکی و رکود و نادانی را در دل‏ها و جان‏ها و افق‏ها و آبادی‏ها برنمی‏تابند و از جایگاه بلند خویش به همه سوی روشنایی می‏دهند و نور می‏گسترانند تا چونان خورشید که گیاهان و گل‏ها را می‏پرورد، عقل‏ها و ذهن‏ها را پرورش دهند.
بی‏گمان، یکی از این انسان‏های والا، فیلسوف بزرگ شرق، مفسّر عالی‏قدر قرآن، علامه طباطبایی است. کسی که مصداق آشکار این شعر است:
هر آن‏که ز دانش برد توشه‏ای
جهانی است بنشسته در گوشه‏ای
همو که دستاوردهای گران‏سنگ علمی‏اش، مرزهای کشورمان را در نوردید و همانند مائده‏هایی آسمانی، بر سفره بسیاری از اندیشمندان سرزمین‏های دیگر قرار گرفت.

دوره‏های علمی علامه طباطبایی

یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی، دست‏یابی او به دانش‏های گوناگون بوده است. شوق بی‏پایان و خستگی‏ناپذیری وی در کسب دانش، او را بر چکاد باشکوه دانایی قرار داد و از وی شخصیتی کم‏نظیر ساخت.«علامه طباطبایی، در فقه و اصول استاد بودند. ایشان دوره‏هایی از فقه و اصول را نزد استادانی چون مرحوم آیت‏الله نایینی و مرحوم آیت اللّه کمپانی خوانده بودند. مدت این دوره‏ها، ده سال به درازا کشید. ایشان همچنین در جبر و مقابله و هندسه فضایی و حساب استدلالی، سهمی بسزا داشتند و در هیئت قدیم استاد بودند، به پایه‏ای که به آسانی می‏توانستند استخراج تقویم کنند. گفتنی است ایشان علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی‏دان‏های مشهور عصر بود، فراگرفته بودند. استاد ایشان در فلسفه، مرحوم سید حسین بادکوبه‏ای بوده است که کتاب‏های فلسفی چون اَسفار و شفا را نزد ایشان آموختند. علامه طباطبایی در ادبیات عرب و معانی و بیان و بدیع نیز کم‏نظیر بودند. در اینکه ایشان متخصص فلسفه شرق بوده‏اند، بین دوست و دشمن خلافی نیست. می‏گویند: امریکایی‏ها، سی سال زودتر از ایرانیان او را شناختند و علامه را برای تدریس فلسفه شرق به آنجا دعوت کردند و به شاه ایران (محمد رضا) متوسل شدند. شاه ایران از آیت‏الله العظمی بروجردی این مهم را خواستار شد، ولی علامه نپذیرفت».

آگاهی از معماری اسلامی

یکی از شاگردان علامه طباطبایی درباره آگاهی ایشان از معماری اسلامی می‏گوید: «هنگامی که برای ادامه تحصیل وارد قم شدم و در مدرسه حجّتیه جای گرفتم، بنای این مدرسه، کوچک بود و آیت اللّه حجّت در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بنای بزرگی که به سبک مدارس اسلامی و در برگیرنده حجره‏های بسیار و مَدرَس و مسجد و کتاب‏خانه و سرداب و بقیه نیازمندی‏های طلاب باشد، با فضای بزرگ و روح‏افزا بسازد. هر چه مهندس از تهران و غیر تهران آمدند و نقشه‏های متنوع و مختلفی کشیدند، مورد نظر آیت‏الله حجت واقع نشد، تا آنکه علامه طباطبایی نقشه‏ای کشید و در اختیار ایشان قرار داد و مورد نظر و تصویب ایشان قرار گرفت».

توفیقات الهی به علامه

هیچ انسانی، هر اندازه با استعداد و توانا باشد، بدون توفیق الهی، به انجام کاری موفق نخواهد شد. به تعبیر زیبای حافظ:
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
علامه طباطبایی نیز با الهام از آموزه‏های دینی، همه موفقیت‏های خود را در گرو توفیق و عنایت الهی می‏دانست. ایشان در این‏باره می‏نویسد: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و ازاین‏روی هر چه می‏خواندم، نمی‏فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن، یک‏باره عنایت خدایی دامن‏گیرم شد و عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی‏تابی به تحصیل کمال حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریبا هیجده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دل‏سردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم. بساط معاشرت با غیر اهل علم را به کلی برچیدم و در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت کردم و باقی را به مطالعه می‏پرداختم. بسیار می‏شد که شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه می‏گذراندم و همیشه درس فردا را شب قبل مطالعه می‏کردم و با ذهنی روشن به درس استاد حاضر می‏شدم» و بدین‏گونه، طباطبایی در اثر توفیقات الهی، به بالاترین درجه‏های علمی دست یافت.

پیوند دهنده دین و فلسفه

تهمت کافری و طعنه بیگانه‏تباری، داغ‏هایی بوده که گاه بر پیشانی سپید و ستبر فلسفه و حکمت اسلامی نهاده می‏شد. گروهی، بدون آنکه از فلسفه شناخت درستی داشته باشند، آن را جزو دانش‏های گمراه کننده و فیلسوفان را در شمار اهل کفر می‏پنداشتند. علامه طباطبایی، برخلاف این پندارهای نادرست درباره فلسفه، آن را یکی از بهترین پشتوانه‏های فهم دقیق و درست آیات و احادیث می‏دانست و بر این اساس، فلسفه را با دین در پیوند می‏دید. یکی از شاگردان ایشان در این‏باره می‏نویسد: «برخلاف بسیاری که معتقدند در ابتدا خوب است محصّلین کاملاً به اخبار و روایات ائمّه طاهرین علیهم‏السلام اطلاع پیدا کنند و سپس فلسفه بخوانند، ایشان می‏فرمودند: روایات ما سرشار از مسائل عقلی عمیق و دقیق و مستند بر برهان فلسفی و عقلی است. بدون خواندن فلسفه و منطق که همان رشد عقلی است، چگونه انسان می‏تواند به این دریای بزرگ وارد شود و از آنها در امور اعتقادیّه یقین حاصل کند».

اهتمام علامه به فلسفه

فهم بهتر معارف الهی و پاسخ‏گویی به شبهه‏های مادی، دو انگیزه اصلی اهتمام علامه طباطبایی به فلسفه بوده است. ایشان در این‏باره می‏نویسد: «من وقتی وارد قم شدم، دیدم جامعه اسلامی ما نیاز دارد که اسلام را از منابع اصیل خودش بشناسد و بتواند از معارف اسلامی دفاع کند. بنابراین، می‏بایست در حوزه، درسی می‏داشتیم که طلبه را آن‏چنان از لحاظ استدلال عقلی، قوی کند که بتواند عقاید اسلامی را اثبات و از مواضع اسلام دفاع کند و شبهه‏های اعتقادی وارد نماید، و این جز از راه فلسفه میسّر نبود.» استاد شهید مطهری نیز در این‏باره می‏نویسد: «علامه در این فکر هستند که به تألیف یک دوره فلسفه بپردازند که هم مشتمل بر تحقیقات گران‏مایه هزار ساله فلسفه اسلامی باشد و هم آرا و نظریات فلسفی جدید در آن مورد توجه قرار گیرد و به صورتی درآید که با احتیاجات فکری عصر، بهتر تطبیق شود. نشریات روزافزون فلسفی اخیر و توجه جوانان روشن‏فکر ما به آثار فلسفی دانشمندان اروپا که هر روز به صورت ترجمه یا مقاله و رساله در عالم مطبوعات ظاهر می‏شود، و از طرف دیگر، انتشارات مجهز به تبلیغات سیاسی و حزبی فلسفه مادی جدید، ایشان را مصمم نمود که در راه مقصود خود گام بردارند. این روشی که ایشان آغاز کرده‏اند، یک اقدام اساسی است و فلسفه را در ایران وارد مرحله جدیدی می‏کند».

ارادت به اهل بیت علیهم‏السلام

پناه آوردن به آستان اهل بیت علیهم‏السلام ، انسان را به سرچشمه دانش پیوند می‏دهد و او را از آسیب‏ها و توفان‏های حادثه‏ها در امان می‏دارد. در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این‏باره می‏خوانیم: «بی‏گمان، مَثَل اهل بیت من در میان این امت، همانند کشتی نوح علیه‏السلام است. هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر کس آن را ترک کرد، نابود گشت».
گویا حافظ با اشاره به همین حقیقت، سروده است:
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه توفان حوادث ببرد بنیادت
علامه طباطبایی، یکی از ارادتمندان به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام بوده است. «ایشان شأن و منزلت پیامبر و حضرت زهرا علیهاالسلام را غیرقابل ادراک می‏دانست و هرگاه نام یکی از معصومان علیهم‏السلام برده می‏شد، به شدت احترام می‏کرد. در تابستان‏ها همواره به زیارت حضرت رضا علیه‏السلام می‏رفت و تمام تابستان را در مشهد مقدس ساکن می‏شد و هر شب به حرم مطهر مشرّف می‏گشت. به مجالس روضه و ذکر مصایب اهل‏بیت علیهم‏السلام علاقه فراوان داشت و در آن به شدت می‏گریست».

علامه طباطبایی و قرآن

باید به این حقیقت تلخ اعتراف کرد که قرآن کریم با همه جایگاه والایی که دارد، هنوز در میان مسلمانان ناشناخته است، تا آنجا که در قرآن کریم از زبان حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل است که: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا؛ پروردگارا! قوم من این قرآن را وا نهادند». (فرقان: 30) به تعبیر زیبای اقبال لاهوری:
منزل و مقصود قرآن دیگر است
رسم و آیین مسلمان دیگر است
یکی از خدمت‏های ارزنده علامه طباطبایی به جامعه اسلامی آن بود که با نوشتن تفسیر گران‏سنگ المیزان، گرد غربت را از چهره قرآن زدود و در این زمینه گامی بسیار بلند برداشت. ایشان می‏فرماید: «هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‏ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‏ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها، به این نتیجه رسیدم که این دو حوزه، نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد تا مفاهیم والای اصیل‏ترین متن اسلامی و عظیم‏ترین امانت الهی را بهتر بشناسند و بهتر بشناسانند. ازاین‏رو، وظیفه شرعی خود دانستم که به یاری خدای متعالی در رفع این نیاز ضروری بکوشم.» آیت الله جوادی آملی درباره تفسیر المیزان ایشان می‏نویسد: «همان‏طور که قرآن، مخزن همه علوم است، تفسیر استاد علامه نیز مخزن همه آرا و افکار و علومی است که این حکیم الهی از آن بهره‏مند شده و به دیگران رسانده است. ازاین‏رو، عده زیادی از میوه‏های این شجره طوبا بهره می‏گیرند».

چگونگی آماده شدن تفسیر المیزان

علامه طباطبایی برای آنکه بتواند تفسیری کم‏نظیر به همراه مفاهیمی ژرف و سرشار از نکته‏های ناب ارائه کند، زحمت‏های فراوانی کشید. استاد علامه حسن زاده آملی در این‏باره می‏فرماید: «روزی به محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی تشرف حاصل کردم. سخن از کارهای علمی ایشان به میان آمد. ایشان اندکی در این‏باره سخن گفت و سپس درباره تفسیرش فرمود: «من اول در روایات بحارالانوار، بسیار جست‏وجو کردم تا درباره این روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشم. بعد در تلفیق آیات و روایات، زحمت بسیار کشیدم تا اینکه به فکر افتادم بر قرآن تفسیری بنویسم، ولی چنین می‏پنداشتم که چون قرآن دریای بی‏پایان است، اگر به همه آن بپردازم، مبادا توفیق نیابم. ازاین‏رو، آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این‏گونه امور بود، جدا کردم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدم که اکنون چهارده جلد آن، منتشر شده است.» این سخن استاد، در آن روز بود و امروز بحمدالله تفسیر کامل المیزان در بیست جلد در اختیار ما قرار داده طلاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبایی، حتی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می‏کرد و تفسیرش را نیز در این شب فرخنده به پایان رساند. آری این چنین باید مشغول کار بود. به تعبیر رسا و شیوای شمس‏الدین محمد بن محمود آملی:
به هوس راست نیاید، به تمنا نشود کاندر این راه بسی خون جگر باید خورد»

عدالت اقتصادی در تفسیر المیزان

یکی از بخش‏های ارزشمند تفسیر المیزان، بحث‏های اقتصادی آن است. علامه طباطبایی به شکوفایی سالم اقتصادی جامعه اهتمام ویژه‏ای داشت. موضوع‏هایی چون رفع اختلاف‏های طبقاتی، مبارزه با زراندوزی و تعادل‏بخشی به ثروت انباشته در جامعه، از مسائلی است که در راستای شکل بخشیدن به اقتصادی سالم و پویا، در تفسیر المیزان آمده است. علامه طباطبایی در این‏باره می‏نویسد: «اسلام به شدت با مال‏اندوزی برخورد کرده و مرتکبان آن را وعده عذابی دردناک داده است. آنان که به انباشت ثروت روی می‏آورند و نیازهای احتمالی خود و خویشان را بر نیاز فعلی جامعه مقدّم می‏دارند، به عنوان کسانی که شئون و روابط اجتماعی را از هم می‏گسلند و مصالح شخصی را بر منافع و مصالح عموم ترجیح می‏دهند، خائن شمرده می‏شوند. به کارگیری سرمایه و امکانات در جهت رشد اقتصادی جامعه در چارچوب مقرّر، این فرصت را برای جامعه به وجود می‏آورد که آحاد مردم از به جریان افتادن سرمایه‏ها و چرخ‏های اقتصادی استفاده و تأمین معاش کنند.» «ربا نیز که در فرهنگ اسلامی پدیده‏ای بسیار شوم و دردناک به شمار رفته، یکی از مفاسد آن همین است که راه را برای انباشت ثروت هموار می‏کند و سرمایه‏های بی‏شماری را در بانک‏ها و صندوق‏ها از جریان طبیعی بازمی‏دارد و جمعی را بر اریکه بطالت و پرخوری و خوش‏گذرانی می‏نشاند و جمعی را محروم می‏سازد».

علامه طباطبایی و همسر

رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «از همه مؤمنان کامل‏تر از نظر ایمان، کسی است که خلقش نیک‏تر و با خانواده‏اش، مهربان‏تر باشد.» نیز فرمود: «بهترین شما کسی است که با خانواده نیکوترین باشد و من بهترین شما با خانواده‏ام هستم». علامه طباطبایی با الهام از این آموزه‏های دینی، احترام ویژه‏ای برای همسرش قائل بود و همواره از او به نیکی یاد می‏کرد و در مرگ همسرش بسیار متأثّر شد و گریست. وقتی از او علت گریه‏اش را پرسیدند، گفت: «مرگ، حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی‏کنم. گریه من برای صفا و کدبانوگری و محبت‏های خانم است. ما زندگی پر فراز و نشیبی داشته‏ایم. در نجف اشرف با سختی‏هایی مواجه می‏شدیم. من از حوایج زندگی و چگونگی اداره آن بی‏اطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ‏گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی‏کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. شما می‏دانید که کار من در منزل است و همیشه در منزل مشغول نوشتن یا مطالعه هستم. معلوم است که خسته می‏شوم و احتیاج به استراحت و تجدید نیرو دارم. خانم به این موضوع توجه داشت. سماور ما همیشه روشن بود و چای درست. خانم در عین حال که به کارهای منزل اشتغال داشت، هر ساعت یک فنجان چای می‏ریخت و می‏آورد در اتاق کار من می‏گذاشت، دوباره دنبال کارش می‏رفت تا ساعت دیگر. من این همه محبت و صفا را چگونه می‏توانم فراموش کنم».

خاطرات سبز

شهامت در گفتن کلمه «نمی‏دانم»
حضرت علی علیه‏السلام می‏فرماید: «گفتن «نمی‏دانم» را بیاموز؛ زیرا اگر گویی: نمی‏دانم، به تو آموزند تا بدانی و اگر گویی می‏دانم، از تو سؤال کنند تا نادانستنت آشکار شود».
یکی از ویژگی‏های برجسته علامه طباطبایی، شهامت ایشان در گفتن «نمی‏دانم» بود. برخی از انسان‏ها، حاضرند پاسخ‏های نادرست به افراد بدهند و آنها را در بسیاری از زمان‏ها به گمراهی افکنند، ولی «نمی‏دانم» نگویند. آنها کسانی هستند که به تعبیر زیبای حافظ «عرض خود می‏برند و زحمت ما می‏دارند»، اما علامه طباطبایی، با آن همه مقام علمی خویش، بارها در پاسخ پرسش‏ها، واژه «نمی‏دانم» را بر زبان جاری کرده بود. یکی از شاگردان وی در این‏باره می‏گوید: «در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان را داشتم، هرگز کلمه «من» از ایشان نشنیدم. در عوض، عبارت «نمی‏دانم» را بارها در پاسخ سؤالات از ایشان شنیده‏ام. همان عبارتی که افراد کم‏مایه از گفتن آن عار دارند، ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می‏گفت و از گفتن آن، هیچ ابایی نداشت».
پاسخ‏گویی به پرسش ه
یکی از بزرگان درباره علامه طباطبایی می‏گوید: «ایشان تابستانی را در دَرَکه در اطراف تهران به سر می‏بردند. در آن سال‏ها افکار کمونیستی و ماتریالیستی رایج بود. یکی از صاحب‏نظران افکار مادی، خواست با ایشان به بحث آزاد بنشیند. ازاین‏رو، به حضور ایشان در همان ییلاقی که در تابستان برای تعطیلات تابستانی می‏گذراندند، رفت. علامه می‏فرمود: وقتی این صاحب‏نظر آمد، از صبح شروع کرد به بحث تا پایان روز و من از راه برهان با او به سخن نشستم. بعدا این شخص مارکسیست می‏گفت: آقای طباطبایی مرا خداشناس کرد. باری علامه طباطبایی، حرف توهین‏آمیز هر کافری را می‏شنید و نمی‏رنجید و از پرخاش پرهیز می‏کرد».
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن

انس با قرآن

می شیرین پاک آسمانی است ز قرآن جو که تاک آسمانی است
علامه طباطبایی، انس عجیبی به قرآن مجید داشت و شاهد آوردن از آیات قرآنی در موارد گوناگون، گویای میزان تسلط ایشان بر معارف عمیق قرآن بود. وقتی در تفسیر قرآن، به آیات رحمت و غضب می‏رسید، منقلب می‏شد و اشک از دیدگانش جاری می‏گردید. در یکی از روزها که به یکی از شاگردانش درس تفسیر می‏داد، وقتی به مباحثی در توبه و رحمت و آمرزش گناهان رسید، با صدای بلند شروع به گریه کرد.

علامه طباطبایی و شعر

علامه طباطبایی در سرودن اشعار عرفانی و اخلاقی، ذوق سرشاری داشت و در این‏باره شعرهای ارزشمندی از ایشان به یادگار مانده است. یکی از سروده‏های زیبای ایشان این است:
مِهر خوبان، دل و دین از همه بی‏پروا برد رُخ شطرنج نبرد آنچه رُخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سَمایش، کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید، نه خود بردم راه
ذرّه‏ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی‏سر و پایم که به سیل افتادم
او که می‏رفت، مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود، مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک‏جا برد
خودت آموختی‏ام مِهر و خودت سوختی‏ام
برافروخته‏رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم،
ولی خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد
منبع: ماهنامه گلبرگ
شنبه 25/8/1392 - 18:34
آموزش و تحقيقات
دانستنی هایی درباره امام حسین(علیه السلام)
 

 
 
 
 
 
 

اولین کلمه ‏ای که به زبان امام حسین جاری شد

از امام باقر علیه ‏السلام روایت می‏ کنند که در دوره کودکی امام حسین علیه‏ السلام کمی دیر زبان به سخن گفتن گشود و این امر این نگرانی را به وجود آورده بود که مبادا او از نعمت حرف زدن محروم باشد؛ تا این‏که روزی به همراه پیامبراکرم صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم به مسجد آمد و در نماز جماعت آن حضرت شرکت کرد. وقتی پیامبر اکرم صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم شروع به نماز کردند و تکبیر نماز را گفتند، حضرت حسین علیه‏ السلام نیز تکبیر گفتند. این اوّلین سخنی بود که از زمان تولد از زبان آن‏ حضرت شنیده شد. بدین ترتیب اوّلین کلمه‏ ای که امام حسین علیه‏ السلام بر زبان راندند لفظ مبارک «الله اکبر» بود. وقتی پیامبر اکرم صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم صدای تکبیر امام حسین علیه‏ السلام را شنیدند دوباره تکبیر گفتند و باز امام حسین علیه‏ السلام آن را تکرار کردند و به این ترتیب به‏ دنبال رسول‏ خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم امام حسین علیه‏ السلام هفت مرتبه تکبیر گفتند.

از پیامبر چه شنیدی

روزی به امام حسین علیه‏ السلام گفته شد که از رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم چه شنیدی؟ آن‏ حضرت در ضمن سخنانی طولانی فرمودند: از پیامبر خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم شنیدم که می‏ فرمود: «خداوند تبارک و تعالی کارهای مهم و بزرگ را دوست دارد و کارهای پست و حقیر را نمی‏ پسندد».

ادب حسنین علیه‏ماالسلام

امام حسن علیه‏ السلام و امام حسین علیه‏ السلام مصداق کامل ادب بودند. نقل می‏ کنند که وقتی امام حسن علیه‏ السلام در زمان حیات پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم می‏ خواستند پدر بزرگوارشان را صدا بزنند با تعبیر «یا اباالحسین» صدا می‏ کردند و امام حسین علیه‏ السلام آن‏ حضرت را «اباالحسن» می‏ خواندند و هر دو رسول‏ خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم را پدر صدا می‏ کردند. اما چون رسول‏ خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم رحلت کردند آن دو بزرگوار علی علیه‏ السلام را پدر خواندند.

آموزش وضو

در دوران کودکی روزی امام حسن علیه‏ السلام و امام حسین علیه‏ السلام دیدند که پیرمردی وضو می‏ گیرد، اما وضوی او اشکال دارد. برای آن‏که او را متوجه اشتباه خود کنند و در عین حال به گونه‏ ای این کار را انجام دهند که پیرمرد ناراحت نشود، هر دو جلو آمدند و به پیرمرد گفتند: «تو بین ما قضاوت کن که کدام‏یک از ما دو نفر وضویمان کامل است». آن گاه هر دو شروع به وضو گرفتن کردند. وقتی وضوی آن دو تمام شد، پیرمرد متوجه اشتباه خود شد و رو به آن دو کرد و گفت: «وضوی هر دوی شما کامل است و وضوی من درست نبود. اکنون شیوه صحیح وضو گرفتن را از شما بزرگواران آموختم».

خبر شهادت امام حسین علیه‏ السلام در روز تولّد

اسماء بنت عمیس می‏ گوید: وقتی پس از تولد امام حسین علیه‏ السلام او را به نزد رسول‏ خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بردم آن‏ حضرت او را در آغوش گرفت و شروع به گریستن کرد. عرض کردم: یا رسول الله، چرا گریه می‏ کنید؟ آن‏ حضرت فرمودند: «روزی این فرزندم را گروهی از افراد ستمگر امت من خواهند کشت. خداوند شفاعتم را شامل حال آنها نکند». آن‏گاه پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم اضافه کردند: «ای اسماء، مبادا این خبر را به دخترم فاطمه بگویی. او در وضعی است که این خبر برای او بسیار دردناک و غم‏ انگیز خواهد بود».

نقش نگین امام حسین علیه‏ السلام

از امام صادق علیه‏ السلام نقل شده است که نقش نگین انگشتر امام حسین علیه‏ السلام عبارت «الحمداللّه» بوده است. از امام رضا علیه‏ السلام نقل شده است که نقش نگین انگشتر امام حسین علیه‏ السلام «اِنّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ» بوده است. این دو نقل تعارضی با هم ندارند؛ زیرا ممکن است آن‏ حضرت چند انگشتری داشته‏ اند و هر یک از روایات مذکور به یکی از آنها اشاره دارند.

تأثیر شهادت امام حسین علیه‏ السلام در قلب‏ ها

پیامبر اکرم صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در توصیف تأثیر شهادت امام حسین علیه‏ السلام در دل‏ های مؤمنان می‏ فرماید: «شهادت حسین علیه‏ السلام در دل انسان‏ های با ایمان چنان حرارت و تأثیر عمیقی به جای می‏ گذارد که هرگز رو به سردی نمی‏ گراید».

امام حسین علیه‏ السلام جگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم از امام حسین علیه‏ السلام با تعابیر مختلفی چون «یکی از جوانان بهشت»، «گل پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم » و «محبوب من» و «فرزندم» و... یاد کرده‏ اند و نهایت محبت خویش را به آن‏ حضرت از این طریق بیان کرده‏ اند: «یا بُنیَّ انّک لَکَبِدی طُوبی لِمَن اَحَبَّک و اَحَبّ ذُرّیتَک؛ ای پسرم، تو جگر منی. خوشا به حال آن که تو را و ذریّه تو را دوست بدارد».

حسنین علیه‏ السلام امامند

رسول‏خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بارها می‏ فرمودند: «حسن علیه‏ السلام و حسین علیه‏ السلام امامند، چه برای برطرف کردن ستم قیام کنند و چه به سبب فراهم نبودن اوضاع قیام نکنند. پیروی از آن‏دو واجب، و مخالفت و ستیز با آنها دشمنی با من، و دوستی با آنها دوستی با من است».

آخرین سخنان امام حسین علیه‏ السلام

بنابر نقلی کلماتی که امام حسین علیه‏ السلام پس از بر زمین افتادن در قتلگاه کربلا به زبان جاری ساختند، عبارت بوده است از: «الهی رِضا بِقَضائِک، صَبرا عَلی بَلائِک، تَصْدیقا لِاَمْرِک، لامَعْبوُدَ سِواکَ؛ خدایا به حکم تو راضی‏ ام؛ بر بلای تو صابرم؛ دستورهایت را تصدیق می‏ کنم؛ و جز تو معبودی نیست».

نترسیدن از تهدید

عَقْبَة بن سَمْعان می‏ گوید: «از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق و تا لحظه شهادت حسین علیه‏ السلام حضور داشتم. خطبه‏ ها، گفتگوها و سخنان و احتجاجات او را شنیدم. او هرگز حاضر به بیعت و تسلیم نشد و هرگز سخنی از او مبنی بر این‏که بگذارید بروم، از او شنیده نشد، مگر برای اتمام حجّت». آن‏ حضرت شجاعت و بلندنظری داشت، روح او کریم و بزرگوار بود، دارای شهامت و حمیّت بود و لحظه‏ ای تسلیم ستم نشد. آن همه توطئه، آن همه محاصره، ترور مؤمنان و صحابه پیامبر و داستان مسمومیّت برادرش امام مجتبی علیه‏ السلام هرگز او را مرعوب نکرد و مانع ادامه راه او نشد و حتی لحظه‏ ای هرچند کوتاه، تسلیم تهدیدها و تطمیع‏ های دشمن نشد.

مرقد امام حسین علیه‏ السلام در گذر تاریخ

تعدی ناپاکان به قبر امام حسین علیه‏ السلام
در زمان هارون الرشید، زیارت امام حسین علیه‏ السلام چنان رایج بود که حرم ایشان از جمعیت موج می‏ زد و در آن مکان پیوسته ازدحام عجیبی بود. این موضوع، باعث ترس هارون الرشید شد. ترس وی از آن بود که مبادا مردم در اثر این اجتماع و ازدحام و زیارت، به اولاد امیرالمؤمنین علیه‏ السلام رغبت و علاقه نشان دهند و بدین ترتیب، حکومت و خلافت از عباسیان به علویان منتقل شود. از این رو، به والی کوفه فرمانی فرستاد. والی کوفه نیز پیرو نامه هارون، قبر امام حسین علیه‏ السلام را خراب کرد و اطراف آن ساختمان ساخت و بر زمین‏ های آن مزارعی راه‏ اندازی کرد.

حسین علیه‏ السلام ، آرام جان‏ ها

با تخریب مرقد مطهر امام حسین علیه‏ السلام در زمان هارون الرشید، علاقه مردم از زیارت آن امام هرگز بریده نشد. بی‏ توجهی خلفای پس از هارون الرشید نیز این امر را تشدید کرد؛ تا اینکه در زمان متوکل، به او خبر دادند که مردم به زیارت قبر حسین بن علی علیه‏ السلام می‏ آیند و اجتماع می‏ کنند. متوکل لشگری فرستاد و آنجا را خراب کردند، ولی مردم در موسم زیارت، باز هم جمع می‏ شدند و حتی از کشته شدن باکی نداشتند. آنان می‏ گفتند: «اگر همه ما کشته شویم باز هم بازماندگان و نسل‏ های پس از ما به زیارت خواهند آمد».

نشانه قبر حضرت

در کنار قبر نورانی امام حسین علیه‏ السلام ، درخت سِدری بود که علامت و نشانه قبر بود و مردم به وسیله آن قبر را می‏ شناختند. ناپاکان دولت عباسی هنگام تخریب مرقد امام حسین علیه‏ السلام آن درخت را نیز از ریشه درآورند. وقتی این خبر به گوش جریر یکی از صحابه پیامبر رسید، تکبیر گفت و شگفت‏ زده شد؛ زیرا در حدیث معروفی از رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم شنیده بود که آن حضرت سه مرتبه فرموده بودند: «خدا، قطع کننده درخت سِدر را لعنت کند». جریر پس از شنیدن آن خبر گفت: «الان معنای حدیث را فهمیدم».

جنایت عباسیان

متوکل، خلیفه عباسیان، پس از تخریب مرقد مطهر امام حسین علیه‏ السلام ، دستور داد بر سر راه‏ ها افراد مسلحی را بگمارند تا هر کس به زیارت امام حسین علیه‏ السلام برود او را بکشند یا آن‏قدر شکنجه دهند تا بمیرد. آنان آن‏قدر جنایت کردند که شاعر عرب زبان درباره آنان گفت: «به خدا سوگند! اگر بنی‏ امیه فرزند دختر رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم را مظلومانه کشتند، پس پسرعموهای ایشان (یعنی بنی‏ عباس) همانند آنان جنایت کردند. آنان قبر او را ویران ساختند. بنی‏ عباس افسوس خوردند که نتوانستند در قتل حسین بن علی علیه‏ السلام شرکت کنند. از این رو، به قبر پاکش یورش آوردند و او را در آرامگاهش دنبال کردند».

عطر تربت حسینی

متوکل، خلیفه عباسیان، پس از تخریب مرقد امام حسین علیه‏السلام به هیچ کس اجازه زیارت آن حضرت را نمی‏داد و با زائران به شدت برخورد می‏کرد. یکی از عاشقان حسینی که در آن زمانه می‏زیست، چنین می‏گوید: مدتی طولانی بود که به زیارت نرفته بودم. تصمیم گرفتم خود را به خطر اندازم و به زیارت روم. مرد عطر فروشی نیز با من همراه شد. روزها پنهان بودیم و شب‏ها راه می‏رفتیم. نیمه شبی از میان دو پاسگاه که در خواب بودند عبور کردیم و خود را به سر قبر امام حسین علیه‏السلام رساندیم. هنگامی که خود را به روی آن انداختیم، بوی خوشی از آن به مشام ما رسید که هرگز مانند آن را در عطرها ندیده بودیم. من به آن عطر فروش که همراهم بود، گفتم: «این بوی چیست؟» او گفت: «به خدا من عطری مانند آن نبوییده‏ام».

کرامت قبر حسین علیه‏السلام

کرامات امام حسین علیه‏السلام تنها به زمان حیات آن حضرت محدود نمی‏شود، بلکه پس از شهادت ایشان نیز، افزون بر شفای بیماران و برآورده شدن حاجات، کراماتی از قبر مطهر و نورانی آن حضرت آشکار شده است. یکی از کسانی که از سوی متوکل، مأمور ویران‏سازی مرقد امام حسین علیه‏السلام بود، می‏گوید: «هنگامی که متوکل مرا برای ویران کردن قبر حسین علیه‏السلام فرستاد، به آن ناحیه رفتم، و دستور دادم گاوها را بر قبرها براندند، ولی وقتی به قبر حسین رسیدند، بر آن عبور نکردند. من با عصا به آنها زدم تا اینکه عصا در دستم شکست، ولی به خدا از قبرش نگذشتند و بر آن گام ننهادند».

برخی از آثار نهضت عاشور

گرچه در ماجرای نهضت عاشورا امام حسین علیه‏السلام و یاران باوفایش به ظاهر شکست خوردند، اما از توجه به دست‏آوردهای این واقعه به خوبی معلوم می‏شود که پیروز واقعی امام حسین علیه‏السلام است. آن‏حضرت با انتخاب شهادت و جنگ با دشمن موجب شد که:
1. اسلام از نابودی حتمی که در پی سلطه یزید پیش می‏آمد نجات یافت؛
2. نفوذ دینی و سیاسی بنی‏امیّه بر افکار عمومی قطع شد؛
3. روح مبارزه با ستم در رگ‏های آحاد جامعه اسلامی از نو به جریان افتاد؛
4. روحیه شهادت‏طلبی و صبر و مقاومت را در مردم تقویت کرد؛
5. بیداری مردم و تقویت مسئولیت اجتماعی را در آنها موجب شد؛
6. الگویی عینی برای نهضت‏های آزادی‏بخش به وجود آورد؛
7. اسباب نابودی حکومت ستمگر یزید را فراهم کرد؛
8. زمینه شناخت بیشتر امامت را فراهم ساخت.

رمز جاودانگی عاشور

ویژگی‏های خاصی که نهضت امام حسین علیه‏السلام داشت موجب شد که این حرکت بزرگ همیشه ماندگار باشد. در پاسخ به این پرسش که «چه عواملی موجب جاودانگی این نهضت شد؟» پاسخ‏های مختلفی بیان شده که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد:
1. خدایی بودن نهضت؛ یعنی امام حسین علیه‏السلام و اصحابش در این قیام و مبارزه بزرگ انگیزه الهی داشتند و هدفشان حمایت از دین و احیای احکام آن بود؛
2. رهبری بی‏نظیر امام حسین علیه‏السلام ؛
3. تلاش‏های اهل‏بیت علیه‏السلام پس از حادثه کربلا؛
4. اهتمام شیعیان به پاسداری از دست‏آوردهای انقلاب عاشورا و پافشاری بر زنده نگه‏داشتن خاطره عاشورا در طول تاریخ؛
5. کیفیّت خود حادثه عاشورا و وجود مردان شجاع و فداکار و بااخلاص و مؤمن از یک سو و دژخیم‏های حیوان‏صفت که اثری از خوی انسانی و اخلاق شایسته در آنها دیده نمی‏شود و از ارتکاب هرگونه جنایت و رذالت خودداری نکردند، از سوی دیگر.

اهداف قیام امام حسین علیه‏السلام

در مجموعه سخنان امام حسین علیه‏السلام و اصحاب فداکارش و همین‏طور روایات اهل‏بیت علیه‏السلام به برخی از اهداف قیام جاودانه عاشورا اشاره شده است. برخی از اموری که هدف قیام امام حسین علیه‏السلام ذکر شده‏اند، عبارتند از:
1. زنده کردن اسلام و پاسداری از دست آوردهای آن؛
2. آگاه کردن مردم از ماهیّت واقعی زمام‏دارانی چون یزید؛
3. احیای سنت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و سیره علی علیه‏السلام ؛
4. اصلاح وضع جامعه اسلامی و از بین بردن فسادهای ناشی از حاکمیت ستمگران؛
5. آزادسازی مسلمانان از سلطه زر و زور و تزویر؛
6. حاکمیّت بخشیدن به مجموعه تعالیم اسلامی و فراهم کردن زمینه رشد و تربیت انسان‏های صالح؛
7. از بین بردن بدعت‏ها و کج‏روی‏ها؛
8. تقویت اراده امت اسلامی و ترویج روحیه سلحشوری و جوان‏مردی در بین آحاد جامعه اسلامی.

عزاداری برای امام حسین علیه‏السلام

برپایی مراسم عزاداری برای امام حسین علیه‏السلام علاوه بر زنده نگه‏داشتن خاطره شهید کربلا و تقویت روحیه مسئولیت‏پذیری و نشان دادن احساسات پاک انسان‏های با ایمان نسبت به اهل‏بیت علیه‏السلام و ارزش‏های متعالی، نوعی اعتراض به ستمگران و حمایت از مستضعفان و مظلومان است. این امر حسّ عدالت‏خواهی و انتقام‏جویی از ستمگران و ظالمان را تقویت می‏کند و باعث وحدت و یک‏دلی نیروهای مؤمن و متعهد می‏شود. هم‏چنین عزاداری برای امام حسین علیه‏السلام سبب می‏شود که شور و عاطفه از شعور و شناخت برخوردار شود و مکتب عاشورا به مانند فکری سازنده و حادثه‏ای الهام‏بخش هموار تأثیر خود را حفظ کند و در نهایت عزاداری، احیای خط خون و شهادت و رساندن صدای مظلومیت اهل‏بیت علیه‏السلام به گوش تاریخ است.

برخی از شعارهای عاشور

در روز عاشورا و قبل و بعد از آن جملات بسیار ارزشمندی از امام حسین علیه‏السلام و یاران شجاع و فداکارش بیان شده است که هریک اهداف و پیام‏های آموزنده و هشدارهای حیات‏بخشی را گوش‏زد می‏کنند که توجه به آنها در طول حیات بشر آموزنده است. برخی از آن سخنان نورانی را با هم مرور می‏کنیم:
1. مرگ سرخ بهتر از زندگی ننگین است.
2. اگر دین ندارید و از معاد نمی‏ترسید، دست کم در دنیا آزادمرد باشید.
3. مرگ بهتر از تحمل ننگ و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش دوزخ است.
4. محال است که تن به پستی بدهیم.
5. خشنودی خداوند خشنودی ماست. ما بر بلا و امتحان او صبر می‏کنیم.

عاشورا و امر به معروف و نهی از منکر

از جمله اهداف مهم حماسه خونین کربلا احیای عنصر امر به معروف و نهی از منکر است. امام حسین علیه‏السلام در وصیتی که به برادر بزرگوارشان محمد حنفیّه می‏نویسند، در این باره چنین می‏فرمایند: «من نه به سبب خودخواهی یا خوشگذرانی و نه برای ایجاد فساد و ترویج ستمگری قیام کرده‏ام؛ بلکه انگیزه من از قیام انجام دادن تکلیف «امر به معروف و نهی از منکر» است. می‏خواهم از این طریق اصلاحاتی را در امت جدم رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم انجام دهم و روش من روش رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و پدرم علی بن ابیطالب علیه‏السلام است».
بر همین اساس در زیارت آن‏حضرت تصریح می‏کنیم: «اشهد انّک... اَمَرتَ بِالمعروف و نَهَیتَ عن المنکر و جاهدتَ فی سبیلِ‏اللهِ حتی اَتاکَ الیقین؛ شهادت می‏دهم که تو امر به معروف و نهی از منکر کردی و آن‏گونه در راه خدا به جهاد پرداختی که به یقین کامل دست یافتی».

کرامات امام حسین علیه‏السلام

نفس مسیحایی امام حسین علیه‏السلام
یکی از یاران امام حسین علیه‏السلام به نام یحیی می‏گوید: خدمت آن حضرت بودیم. جوانی گریان وارد شد. حضرت فرمود: «چرا گریه می‏کنی؟» جوان گفت: «اکنون مادرم بدون وصیت از دنیا رفت. او مالی دارد و به من گفته بود که درباره آن اقدامی نکنم تا خبر دهد». حضرت فرمود: «به سوی او برویم» جنازه در اتاق بود. حضرت دعا کرد که او زنده شود و وصیت کند. پس خداوند او را زنده کرد و زن شهادت گویان برخاست و نشست. چون نگاهش به امام حسین علیه‏السلام افتاد گفت: «مولای من! داخل شو و هر دستوری داری بفرما». حضرت داخل شد و فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! وصیت کن». زن گفت: یک سوم اموالم را برای شما قرار دادم تا به هر یک از دوستانت که خواستی بدهی و دو سوم دیگر ـ اگر پسرم از دوستان شما است ـ برای او باشد و گرنه از او باز پس گیر». سپس آن زن از امام حسین علیه‏السلام درخواست کرد تا بر جنازه او نماز بخواند. و بدین ترتیب، امام حسین علیه‏السلام اعجازی مسیح‏گونه از خود به یادگار گذاشت.

خاطره کودکی امام باقر علیه‏السلام

زُراره، از یاران امام پنجم می‏گوید: به امام باقر علیه‏السلام عرض کردم: «آیا شما امام حسین علیه‏السلام را درک کرده‏اید؟» حضرت فرمود: «آری، به یاد دارم در مسجد الحرام با او بودم که ناگهان در مسجد سیل آمد. مردم روی مقام ابراهیم می‏ایستادند. برخی از مردم نیز از مسجد بیرون می‏رفتند و می‏گفتند: «مقام را آب برد» و بعضی می‏گفتند: «مقام، به جای خود است» امام حسین علیه‏السلام به من فرمود: «اینها چه می‏کنند؟» گفتم: «می‏ترسند سیل مقام را ببرد». فرمود: با صدای بلند بگو: خداوند، مقام را نشانه قرار داده است و از بین نخواهد رفت». پس مردم آرام شدند.

شفای بیمار

اولیای خدا، در پیشگاه او کمال احترام و آبرو را دارند؛ تا آنجا که اگر از خدا چیزی را بخواهند، برآورده می‏شود. امام حسین علیه‏السلام نیز که در پیشگاه خدای سبحان جایگاه ویژه‏ای دارد و به برکت وجود آن حضرت و قدم‏های ایشان بسیاری از حاجت‏های مردم برآورده می‏شد. آورده‏اند، یکی از مسلمانان به سختی در آتش تب می‏سوخت. امام حسین علیه‏السلام به عیادت او رفت. همین که از در خانه وارد شد، بیمار از تب رهایی یافت. آن حضرت کنار بستر بیمار نشست و احوال او را پرسید. بیمار عرض کرد: «از قدم مبارک شما بسیار خشنودم که آمدید و به برکت قدم شما، تب من برطرف شد». امام حسین علیه‏السلام فرمود: «به خدا سوگند! پروردگار چیزی را نیافریده، مگر این که او را به پیروی از ما فرمان داده است».

نفرین امام حسین علیه‏السلام

روز عاشورا، هنگامی که سراسر بدن امام حسین علیه‏السلام مجروح شده بود و امام واپسین لحظات زندگی را می‏گذراندند، فرد ناپاکی از لشگر یزید با گستاخی صدا زد: «ای حسین! آیا نمی‏بینی که آب فرات چنان موج می‏زند؟ از آن نخواهی آشامید تا مرگ را با لب تشنه بچشی». این گفتار جسورانه، امام را سخت ناراحت کرد؛ تا آنجا که از خداوند درخواست کرد: «خدایا! این شخص را در شدت تشنگی بمیران». پس از مدتی، همین شخص ناپاک، بیماری تشنگی گرفت؛ به گونه‏ای که هر چه آب می‏آشامید، سیراب نمی‏شد. روزی آن‏قدر آب خورد که از دهانش بیرون آمد و وضع او به همین حال بود تا در شدت تشنگی و خواری مُرد و با ذلت و بیچارگی به جهنم رفت.

حجّتی دیگر برای دشمنان

پس از عاشورا، هنگامی که لشگر یزید سر مطهر امام حسین علیه‏السلام و یارانش را به سوی شام می‏بردند، شبی به خوردن غذا سرگرم شدند. ناگهان دیدند قلمی از آهن در دیوار دیده شد که با خون نوشت: «آیا کسانی که در قتل حسین علیه‏السلام شرکت داشتند، امید دارند که در روز قیامت مشمول شفاعت جدش، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شوند؟». این واقعه، به جز کتاب‏های شیعه، در چند منبع اهل سنت نیز آمده است.

کنیه اباعبداللّه‏

شاید علت اعطای کنیه «ابا عبداللّه‏» به امام حسین علیه‏السلام از سوی پیامبر گرامی اسلام و بی‏تردید از ناحیه خداوند متعالی، خلوص او در برابر حضرت حق بود. کسی که در روز عاشورا کمال بندگی و عبودیت را در عرصه گیتی به نمایش گذاشت و با انجام برترین عبادت قهرمان میدان عبودیّت ذات اقدس الهی شد. همچنین از آنجا که «اب» در لغت به معنای معلم و مربی نیز استعمال شده است، سیّدالشهدا علیه‏السلام پدر و مربی تمام بندگان خداست و در حقیقت، جاودانگی پرستش خدای سبحان در زمین، از آثار وجودی اوست؛ همان‏گونه که امام رضا علیه‏السلام درباره کنیه «ابوالقاسم» برای پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «از سویی علی علیه‏السلام تقسیم کننده بهشت و جهنم است و از سوی دیگر، وی از اوان کودکی دست پرورده رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بود. پس او «ابوالقاسم» است»

با عظمت‏ترین شهادت

انسان در حال زندگی از عقل و وجدان استفاده می‏کند، محبت و عشق می‏ورزد، می‏تواند جهانی را آباد کند، از علم و معرفت و جهان‏بینی، روشنایی کسب می‏کند و هزاران امتیاز دیگر. هر اندازه شهید از مزایا و عظمت‏های حیات، آگاه‏تر باشد و هرچه بیشتر توانایی استفاده از آنها را داشته باشد، شهادت او از عظمت بالاتری برخوردار می‏گردد. انسان آگاه با از دست دادن هر یک از امتیازها و عظمت‏ها در حقیقت جهانی را از دست می‏دهد؛ زیرا هر یک از آنها به تنهایی می‏تواند هدفی برای زندگی و توجیه کننده آن باشد. حال، می‏توانیم این معنا را به خوبی درک کنیم که چرا شهادت امام حسین علیه‏السلام با عظمت‏ترین شهادتی است که در تاریخ بشر روی داده است؛ زیرا او با شناخت همه ابعاد و امتیازهای زندگی و توانایی برخورداری از آنها، دست از زندگی شسته است.

نماز ظهر عاشورا

وقتی هیئت‏های عزاداری در روز عاشورا، همه خیابان‏ها را با صدای سنج و طبل و زنجیر و بوی خوش اسپند، خوشبو می‏کنند، آن وقت یک لحظه بسیار خوب از راه می‏رسد؛ لحظه‏ای که بهترین فرصت برای خوشحال کردن خداوند و آقا امام حسین علیه‏السلام است؛ لحظه نماز، نماز ظهر عاشورا. همان نمازی که امام حسین علیه‏السلام برای برپا داشتن آن، با دشمن جنگید و خود و بهترین عزیزانش را فدا کرد. همان نمازی که خود امام حسین علیه‏السلام هم در روز عاشورا و در وسط‏های جنگ آن را خوانْد و به همه مردم فرمود که مواظب نماز باشند و با خواندن آن، اسلام را زنده کنند. پس اگر می‏خواهیم از این فرصت خوب برای خوشحال کردن امام حسین علیه‏السلام و یاران و فرزندان ایشان استفاده کنیم، لازم است در ظهر عاشورا، همراه تمام هیئت‏ها، زیر آفتاب و روی سنگ‏فرش‏های خیابان، به نماز بایستیم و همه با هم، صدای «اللّه‏ اکبر» را در خیابان و شهرمان پخش کنیم.

شام غریبان

وقتی مراسم روز عاشورا تمام می‏شود، در شب یازدهم، ما یک جور دیگر عزاداری می‏کنیم. چراغ‏های مسجد و حسینیه خاموش می‏شوند و جای خودشان را به شمع می‏دهند. آیا تاکنون از کسی درباره علت این کار سؤال کرده‏اید؟ بله بچه‏ها، شب یازدهم محرم، که شب شام غریبان نام دارد، یکی از غم‏انگیزترین شب‏های سال است؛ چون در یک چنین شبی، دشمنان خدا، با شهید کردن امام حسین علیه‏السلام و 72 نفر از یاران خوب ایشان، غم را مهمان دل‏های بچه‏ها و خانواده آن‏ها کردند. آن شب، شب تاریک و غمگینی بود و همه چشم‏ها گریان بودند. ما به احترام آن بچه‏هایی که پدر و نزدیکان خودشان را از دست داده بودند و در تاریکی شب، میان بیابان‏های اطراف کربلا بودند، فضای مجلس خودمان را تاریک می‏کنیم تا به یاد آن‏ها باشیم و با آن‏ها هم‏دردی کنیم.
منبع: پایگاه حوزه
شنبه 11/8/1392 - 23:55
آموزش و تحقيقات

 

آن مرد آمد، آن مرد با آب...
آن مرد آمد، آن مرد با آب...

 

نویسنده:طه تهامی




 
نگاهی به شخصیت و عمل کرد حضرت عباس (ع)پیش از عاشورا

اشاره
 

داستان شجاعت و صلابت عباس(ع)مدت ها پیش از ولادت او آغاز شد؛از آن روزی که امیرالمؤمنین (ع)از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ی ازدواج شان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.(1)او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالد بن ربیعه»را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین»خوانده شد.(2)

کودکی و نوجوانی
 

تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین(ع)، همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول می داشتند و عباس(ع)را افزون بر تربیت در جنبه های روحی و اخلاقی، از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار می دادند تا جایی که از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده می شد. علاوه بر ویژگی های وراثتی که عباس(ع)از پدرش به ارث برده بود، فعالیت های روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیاری نخلستان ها و جاری ساختن نهرها و حفر چاه ها و نیز بازی های نوجوانانه، بر تقویت قوای جسمانی او می افزود. از جمله بازی هایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس(ع)بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازی ای به نام «مداحی»(3)بود که تا اندازه ای شبیه به ورزش گلف است و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته. در این بازی که به دو گونه ی سواره یا پیاده امکان پذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی می کردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چاله ای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمی ها، نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشته اند که امیرالمؤمنین (ع)به توصیه های پیامبر(ص)مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا، جامه ی عمل می پوشانید و خود شخصاً، فنون نظامی را به عباس(ع)فرامی آموخت.

نخستین بارقه های جنگ آوری
 

به حق، امیرالمومنین (ع)بیش ترین سهم را در بروز این ویژگی برجسته و کارآمد-هم از لحاظ جسمی و هم روحی-در عباس(ع)بر عهده داشت. تیزبینی امیرالمؤمنین(ع)در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوری در جنگ های مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی(ع)را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین(ع)روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفت و گو بود. در این لحظه، مردی عرب در آستانه ی در مسجد ایستاد. از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که هم راه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع)را بوسید و گفت:«مولای من!برای شما هدیه ای آورده ام» و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس(ع)که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه ای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (ع)متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود :«فرزندم!آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟» عباس (ع)گفت:آری!امیرالمؤمنین (ع)فرمود: «جلوتر بیا!» عباس (ع)پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند :«یا امیرالمؤمنین!برای چه می گریید؟»امام پاسخ فرمود:«گویا می بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می کند تا این که دو دستش قطع می گردد...»(4)و این گونه نخستین بارقه های شجاعت و جنگ آوری در عباس(ع)به بار نشست.
شرکت در جنگ ها، نمونه های بارزی از شجاعت شاید اولین تجربه ی حضور عباس در صحنه ی سیاسی، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش های او در این جنگ، اسناد چندان معتبری در دست نیست. احتمال آن می رود که کم سن و سال بودن این نوجوان تلاش گر، سبب شده تا فعالیت های او از حافظه ی تاریخ پاک شود. اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر کتاب نام آوری او افزوده است. در این مجال به بررسی گوشه هایی از اخبار این جنگ پرداخته می شود.
1.آب رسانی ، تجربه پیشین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین(ع)عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی»را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه ی امیرالمؤمنین(ع)وقتی به صفین می رسند، آب را به روی خود بسته می بینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (ع)را بر آن می دارد تا عده ای را به فرماندهی «صعصعه بن صوحان»و«شبث بن ربعی» برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به هم راه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله می کنند و آب می آورند.(5)در این حمله امام حسین (ع)و ابالفضل العباس (ع)نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت می نمود.(6)
به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی که امام حسین(ع)، در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس(ع)برای نبرد امتناع می ورزد، او برای تشویق امام حسین(ع)خطاب به امام عرض می کند:«آیا به یاد می آوری آن گاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به هم راه شما برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتیم؟...» (7)
2.اهتمام امیرالمؤمنین (ع)در تقویت روحیه ی جنگ آوری عباس(ع)
در جریان آزاد سازی فرات توسط لشگریان امیرالمؤمنین (ع)مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیب بن ابرهه»از قبیله ی «ذی یزن»از صفوف لشگریان معاویه برای هماورد طلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشته اند که وی یک سکه ی نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان می مالید که نوشته های روی سکه ناپدید می شد.(8) او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین(ع)آماده می ساخت. معاویه برای تحریک روحیه ی جنگی او می گفت:علی (ع)با تمام نیرو می جنگد [و جنگ جویی سترگ است]و هر کس را یارای مبارزه با او نیست.[آیا توان رویارویی با او را داری؟]کریب پاسخ می داد:من[باکی ندارم و]با او مبارزه می کنم.
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین (ع)را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیش مرگان مولا علی (ع)به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید:کیستی؟ گفت:هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگیدن او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد:یا شجاع ترین شما با من مبارزه کند، یا علی(ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر»و پس از او«حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمرمنین(ع)که این شکست های پی در پی را سبب از دست رفتن روحیه ی جنگ آوری و سرخوردگی یاران خود می دید، دست به اقدامی عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس(ع)را که در آن زمان علی رغم سن کم جنگ جویی کامل و تمام عیار به نظر می رسید،(9)فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین(ع)در قلب لشگر بماند و خود لباس جنگ عباس(ع)را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ای کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند...و به سوی لشگر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خون خواهان کریب مبارزه کند.(10)
امیرالمؤمنین (ع)از این حرکت چند هدف را دنبال می کرد:هدف بلندی که در درجه ی اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس(ع)بود که جنگ آوری نورسیده بود. در درجه ی دوم او می خواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگ ها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس(ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی(ع)در خاطرشان زنده شود.
و در گام واپسین، اما با این کار می خواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی(ع)شانه خالی نکند(11)و هم چنان سرمست از باده غرور و افتخار به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام(ع)کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
3.درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریان های فکری و عقیدتی در پای گاه های اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره ی جالب و شگفت انگیز دیگری از درخشش حضرت عباس(ع)بر می خوریم. این گونه نگاشته اند:در گرما گرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تاب ناکش خوانده می شد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده اند مقابل لشگر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء»که جنگ جویی قوی در لشگرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند[اما تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟]آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(ع)او را در خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه، تغییری ننمود. تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابو شعثاء که آبروی خود و پیشینه ی جنگ آوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونه ای که دیگر کسی جرأت مبارزه با او را به خود نمی داد. تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع)نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع)نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره ی او سترد... .(12)

دوشادوش امام حسن(ع)
 

دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین(ع)در سحرگاه شب21رمضان ، سال40هجری به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس (ع)توصیه های فراوانی مبنی بر یاری رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین(ع)نمود و در شب شهادتش، عباس(ع)را به سینه چسبانید و به او فرمود:پسرم!به زودی چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن می شود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین (ع)را یاری کنی.(13) و این گونه از او پیمانی ستاند که هرگز از رهبری برادران خود تخطی نکند و همواره دوشادوش آنان به احیای تکالیف الهی و سنت نبوی(ص)در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئه ی صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی(ع)تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آن جا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند. نوشته اند «سلیمان بن صرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین(ع)قیام توابین را سازمان دهی کرد و از یاران و دوستان امام علی(ع)به شمار می رفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی(ع)را «مُذِلُّ المؤمنین»خطاب نمود؛(14)
اما با وجود این شرائط نابه سامان، حضرت عباس(ع)دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی(ع)در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح هرگز با روحیه ی جنگ آوری و رشادت او سازگار نبود، اما اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بست و سکوت نمود.
در این اوضاع نابه هنجار حتی یک مورد در تاریخ نمی یابیم که او علی رغم عمل کرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پند دهی مورد خطاب قرار دهد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع)به مدینه، عباس (ع)در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه ی برادر خود را بین مردم تقسیم می کرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت(15)و وسیله ی دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه ی پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی ابدی، در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینه توزی خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس (ع)لبریز شد و غیرت حیدری اش به جوش آمد. دست بر قبضه ی شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین(ع)نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک الود، برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(16)

یار وفادار امام حسین(ع)
 

حضرت عباس (ع)با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال می کرد و از پشتیبانی امام خود دست برنمی داشت و هرگز وعده های بنی امیه، او را از صف حق پرستی جدا نمی ساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام می داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرمان دار وقت مدینه«ولید بن عقبه»نگاشت :«حسین(ع)را احضار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.»ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار می رفت، در پاسخ ولید گفت:«اگر من جای تو بودم گردن او را می زدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد.» سپس امام حسین(ع)را احضار کردند. حضرت عباس(ع)نیز به هم راه سی تن از بنی هاشم امام را هم راهی نمودند. امام داخل دارالاماره ی مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه ی پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر می کنی، مرا نیز احضار کن[تا بیعت نمایم].»مروان گفت:«امیر!عذر او را نپذیر!اگر بیعت نمی کند گردنش را بزن.»امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم!تو دستور می دهی که گردن مرا بزنند!به خدا که دروغ گفتی و بزرگ تر از دهانت سخن راندی.»(17)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت:«به جلّادت دستور بده گردن او را بزند!قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن می گیرم.»امام همان گونه که به بنی هاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس(ع)به هم راه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(18)امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام هم راه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را با سخنرانی ها، جانفشانی ها و حمایت های بی دریغش از امام به منصه ی ظهور رساند.

پی‌نوشت‌ها:
 

1.نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، مکتبه بصیرتی، 1405ق.،ص332.
2.اعیان الشیعه، سید محسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1406ق.،ج7،ص429.
3.نگرشی تحلیلی به زندگانی امام حسین(ع)،عباس محمود عقاد، برگردان:مسعود انصاری، تهران، نشر پردیس، 1380ش.،ص57.
4.مولد العباس بن علی(ع)،محمد علی ناصری، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372ش،صص61و62.
5.نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس(ع)،ابوالفضل هادی منش، قم ، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما،1381ش.،ص47،به نقل از تذکره الشهداء،ص255.
6.معالی السبطین، محمد مهدی حائری مازندرانی، بیروت،مؤسسه النعمان، بی تا، ج2،ص437؛العباس ،ص153.
7.العباس(ع)عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعه الحیدریه، بی تا،ص88.
8.المناقب، احمد بن محمد المکی الخوارزمی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1411ق.، ص227؛العباس، ص154.
9.همان.
10.همان،ص228.
11.همان.
12.العباس(ع)ص153؛کبریت الاحمر،محمد باقر بیرجندی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه،1377ق.،ص385.
13.معالی السبطین، محمد مهدی حائری مازندرانی، بیروت، مؤسسه النعمان، بی تا، ج1،ص454.
14.الامامه و السیاسه، عبدالله بن مسلم ابن قتیبه الدینوری، برگردان:ناصر طباطبایی، تهران، انتشارات ققنوس، 1379ش.،ص188.
15.مولد العباس بن علی(ع)،ص74.
16.العباس(ع)ص156؛العباس بن علی (ع)رائد الکرامه و الفداء فی الاسلام، باقر شریف قرشی، بیروت، دار الکتاب الاسلامی،1411ق.،ص112.
17.تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری،بیروت، مؤسسه عزالدین،1407ق.،ج3،ص172؛الملهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404ق.،ص98.
18.مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمد بن علی بن شهر آشوب السروی المازندرانی، بیروت، دارالاضواء، بی تا، ج4،ص88.
 

منبع:نشریه پیام زن، شماره 219.

شنبه 11/8/1392 - 23:54
آموزش و تحقيقات
ماه بنی هاشم ، عباس
ماه بنی هاشم ، عباس

تهیه کننده : مجید مکاری
منبع : راسخون



میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب‏ شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏ های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب می‏شناخت طلبید.
میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب‏ شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏ های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب می‏شناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته و از قبیله ‏ای كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تكسوار و رشید.
پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفه كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه كلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ‏ البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری كه به ‏دنیا آورد و عبّاس یكی از آنان بود.
عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن شریف ازدواج كرد. فاطمه كلابیّه سراسر نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانه علی(ع) شد، حسن و حسین (علیهماالسلام) بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و ملاطفت بسیار به آنان نشان داد.
گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید.
ثمره ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثه كربلا به شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی كه در این بخش از او و خوبی‏ها و فضیلتهایش سخن میگوییم، نخستین ثمره این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.
فاطمه كلابیه (امّ البنین) زنی دارای فضل و كمال و محبّت به خاندان پیامبر بود و برای این دودمانِ پاك، احترام ویژه ‏ای قائل بود. این محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پیامبر را «مودّت اهل بیت» دانسته است. او برای حسن، حسین، زینب و امّ كلثوم، یادگاران عزیز حضرت زهرا (س)، مادری می‏كرد و خود را خدمتكار آنان می‏دانست. وفایش نیز به امیرالمؤمنین (ع) شدید بود. پس از شهادت علی(ع) به احترام آن حضرت و برای حفظ حرمت او، شوهر دیگری اختیار نكرد، با آن كه مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.
ایمان والای امّ البنین و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بیشتر از فرزندان خود، دوست می‏داشت. وقتی حادثه كربلا پیش آمد، پیگیر خبرهایی بود كه از كوفه و كربلا می‏رسید. هركس خبر از شهادت فرزندانش می‏داد، او ابتدا از حال حسین(ع) جویا می‏شد و برایش مهمتر بود.
عبّاس بن علی(ع) فرزند چنین بانوی حق شناس و بامعرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب(ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او آینده ‏ای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان و پاكی رقم زده بود.
ولادت نخستین فرزند امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود. تولّد عباس، خانه علی و دل مولا را روشن و سرشار از امید ساخت، چون حضرت می‏دیدند در كربلایی كه در پیش است، این فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ ِعلی، فدای حسینِ ِفاطمه خواهد گشت.
وقتی به دنیا آمد حضرت علی(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحید و رسالت و دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.
آن حضرت، گاهی قنداقه عبّاس خردسال را در آغوش میگرفت و آستینِ دستهای كوچك او را بالا می‏زد و بر بازوان او بوسه می‏زد و اشك می‏ریخت. روزی مادرش امّ البنین كه شاهد این صحنه بود، سبب گریه امام را پرسید. حضرت فرمود: این دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسین، قطع خواهد شد؛ گریهء من برای آن روز است.
با تولّد عبّاس، خانه علی(ع) آمیخته ‏ای از غم و شادی شد: شادی برای این مولود خجسته، و غم و اشك برای آینده‏ ای كه برای این فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.
عبّاس در خانه علی(ع) و در دامان مادرِ با ایمان و وفادارش و در كنار حسن و حسین (علیهماالسلام) رشد كرد و از این دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهای بزرگ انسانیت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربیت خاصّ امام علی(ع) بی‏ شك، در شكل دادن به شخصیت فكری و روحی بارز و برجستهء این نوجوان، سهم عمده‏ ای داشت و درك بالای او ریشه در همین تربیتهای والا داشت.
روزی حضرت امیر(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زینب (س) هم حضور داشت. امام به این كودك عزیز گفت: بگو یك. عبّاس گفت: یك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری كرد و گفت: شرم می‏كنم با زبانی كه خدا را به یگانگی خوانده ‏ام دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود شد و پیشانی عبّاس را بوسید .
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد كه در كمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و جوانی كامل، ممتاز و شایسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشید بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ های انسانی هم رشید بود. او می‏دانست كه برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری كند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگی داشت و از نفسهای پاك و عنایتهای ویژه علی(ع) و مادرش امّ البنین برخوردار شده بود. امّ البنین هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پیامبر را یكجا داشت و در ولا و دوستی آنان، مخلص و شیفته بود. از آن سو نزد اهل بیت هم وجهه و موقعیّت ممتاز و مورد احترامی داشت. این كه زینب كبری پس از عاشورا و بازگشت به مدینه به خانه او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به این مادرِ داغدار تسلیت گفت و پیوسته به خانه او رفت و آمد می‏كرد و شریك غمهایش بود، نشانِ احترام و جایگاه شایسته او در نظر اهل‏بیت بود فصل جوانیاز روزی كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را در كنار خود دیده بود و از سایه مهر و عطوفت آنان و از چشمه دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علی(ع) گذشت، دورانی كه علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته‏ اند عبّاس در برخی از آن جنگها شركت داشت، در حالی كه نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع) به او اجازه پیكار نمی‏داد، به امام حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمی‏داد. اینان ذخیره‏ های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عبّاس می‏بایست جان و توان و شجاعتش را برای كربلای حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد.
برخی جلوه ‏هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفّین نگاشته ‏اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان می‏دهد.
در یكی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از سپاه شام كسی جرأت نكرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاویه یكی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر می‏دانند، چگونه فرمان می‏دهی كه به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه كنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یكی از آنان را می‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. یكی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان كشته شد. دیگری را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش یك به یك به نبرد این شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند.
خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی كه میگفت: ای جوان، همهء پسرانم را كشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یك ضربت كاری جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پیوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند كه او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است.
نیز آورده‏ اند در جنگ صفین، در مقطعی كه سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید می‏كرد، فرمانی كه حضرت به یاران خود داد و جمعی را در ركاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم در كنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است.
اینها گذشت و سال چهلم هجری رسید و فاجعهء خونین محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شك این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تكیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایه عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصیه‏ ای را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانه شهادت به عباس داشت از یاد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسین را تنها نگذارد. می‏دانست كه روزهای تلخی در پیش دارد و باید كمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ منای عشق دركربلا شود تا به ابدیّت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی كه برادرش امام حسن مجتبی(ع) به امامت رسید، حیله گری‏های معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به دربارِ معاویه، پدرش علی(ع) را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن علی 24 سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست.
پس از آن كه امام مجتبی(ع) بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربه رحلت رسول خدا و فاطمه زهرا وعلی مرتضی را تكرار كردند و غمهایشان تجدید شد. عباس بن علی نیز ازجمله كسانی بود كه با گریه و اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاك عزا بر سر و روی خود افكند ...
این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع) زیر سایه برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع) و در كنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می‏زیست و شاهد فراز و نشیبهای روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر، در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجسته علی(ع) بود. شخصیّت معنوی و فكری این بانو نیز در خانه این مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نیز كسانی بودند كه در شمار راویان احادیث و عالمان دین در عصر امامان دیگر بودند و این نور علوی كه در وجود عباس تجلّی داشت، در نسلهای بعد نیز تداوم یافت و پاسدارانی برای دین خدا تقدیم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان بودند.
عباس درهمه دوران حیات، همراه برادرش حسین(ع) بود و فصل جوانی ‏اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی‏ هاشم شكوه و عزّتی داشت و آنان بر گرد شمع وجود عباس، حلقه‏ ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و ركاب امام حسن و امام‏ حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.
آن روز هم كه پس از مرگ معاویه، حاكم مدینه می‏خواست درخواست و نامه یزید را درباره بیعت با امام حسین(ع) مطرح كند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس‏ بن علی(ع) با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانه ولید و پشت در ایستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه ‏ای شوند. كسانی هم كه از مدینه به مكه و از آن‏جا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.
اینها، گوشه‏ هایی از رخدادهای زندگی عباس در دوران جوانی بود تا آن كه حماسه عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.
سیمای اباالفضل(ع(هم چهره عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیّاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینه باطنش بود. سیمای پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان می‏داد و در میان بنی هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم» میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان كشیده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضیلتهای او نیز، كه درخشان بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشكیل می‏داد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار می‏ آمد. زیبایی صورت و سیرت را یكجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی‏ و بازوانی ستبر وتوانا و چهره ‏ای نمكین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت.
وقتی سوار بر اسب می‏شد، به خاطر قامت كشیده ‏اش پاهایش به زمین می‏رسید و چون پای در ركاب اسب می‏نهاد، زانوانش به گوشهای اسب می‏رسید. شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبه سیما و رفتار، یادگاری از همه عظمتها و جاذبه‏ های بنی‏ هاشم بود. بر پیشانی‏ اش علامت سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساری در برابر «اللّه» حكایت می‏كرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا با راز و نیازهای شبانه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پاره آهن. فكرش روشن و عقیده ‏اش استوار و ایمانش ریشه ‏دار بود. توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت. عبادت و خداپرستی او آن چنان بود كه به تعبیر شیخ صدوق: نشان سجود در پیشانی و سیمای او دیده می‏شد.
ایمان و بصیرت و وفای عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شیعه پیوسته از آن یاد می‏كردند و او را به عنوان یك انسان والا و الگو می ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزی به چهره «عبیدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گریست. آنگاه با یاد كردی از صحنه نبرد اُحد و صحنه كربلا از عموی پیامبر (حمزه سیدالشهدا) و عموی خودش (عباس‏ بن علی) چنین یاد كرد:
«هیچ روزی برای پیامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمویش حضرت حمزه كه شیر دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسید. بر حسین بن علی(ع) هم روزی سخت‏تر از عاشورا نگذشت كه در محاصره سی ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان می‏پنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزدیك می‏شوند و سرانجام، بی ‏آن‏كه به نصایح و خیرخواهی های سیدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»
آنگاه در یادآوری فداكاری و عظمت روحی عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمویم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ایثار و فداكاری كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاری كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نیز به او همانند جعفربن ابی‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز می‏كند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتی دارد بس بزرگ، كه همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می‏خورند و رشك می‏برند.»
بصیرت و شناخت عمیق و پایبندی استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن حضرت بود. در ستایشی كه امام صادق(ع) از او كرده است بر این اوصاف او انگشت نهاده و به‏ عنوان ارزش‏های متبلور در وجود عبّاس، یاد كرده است:
«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصیره صُلب الایمانِ، جاهد مع ابی‏عبدالله(ع) وابْلی’ بلاءاً حسناً ومضی شهیداً
عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید.»
بصیرت و بینش نافذ و قوی كه امام در وصف او به كار برده است، سندی افتخار آفرین برای اوست. این ویژگی‏های والاست كه سیمای عباس بن علی را درخشان و جاودان ساخته است. وی تنها به عنوان یك قهرمانِ رشید و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضایل علمی و تقوایی او و سطح رفیع دانش او كه از خردسالی از سرچشمه علوم الهی سیراب و اشباع شده بود، نیز درخور توجّه است. تعبیر «زُقّ العِلْم زقّاً» كه در برخی نقلها آمده است، اشاره به این حقیقت دارد كه تغذیه علمی او از همان كودكی بوده است.
افتخار بزرگ عباس بن علی این بود كه در همه عمر، در خدمتِ امامت و ولایت و اهل‏بیت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) نقش حمایتی ویژه ای داشت و بازو و پشتوانه و تكیه گاه برادرش سیدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جایگاه را داشت كه حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت. در این زمینه به مقایسه یكی از نویسندگان درباره این پدر و پسر توجه كنید:
«حضرت عباس در بسیاری از امور اجتماعی مانند پدر قد مردانگی برافراخت و ابراز فعالیت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسین بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاری، شجاعت، قوّت بازو، ایمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فریب دادن و بیم نداشتن از عظمت حریف و انبوهی دشمن را كه پدرش درجنگهای اُحد، بدر، خندق، خیبر و غیره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور كه علی(ع) همیان نان و خرما به دوش میگرفت و برای ایتام و مساكین می‏برد، او به اتفاق و امر برادر، بسیاری از گرسنگان مكّه و مدینه را به همین ترتیب اطعام می‏نمود. عباس، مانند علی(ع) كه باب حوایج دربار پیغمبر بود و هركس روی به ساحت او می‏كرد، اوّل علی را می‏خواند، باب حوایج در استان امام حسین بود و هركس برای رفع حوایج به دربار حسین (ع) می‏شتافت، عباس را می‏خواند.
عباس مانند پدر كه در بستر پیغمبر خوابید و فداكاری كرد در راه پیغمبر، در روز عاشورا برای اطفال و آب آوردن فداكاری كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پیغمبر شمشیر می‏زد، در حضور برادر شمشیر زد تا از پای در آمد. عباس، همان‏طور كه پدرش به تنهایی به دعوت دشمن رفت، به‏ تنهایی برای مهلت به طرف خیل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت.»
در آیینه القابغیر از نام، كه مشخّص كننده هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگی‏های اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز می‏كند و به خاطر آن خصوصیّات بر آنها «لقب» نهاده می‏شود و با آن لقبها آنان را صدا می‏زنند یا از آنان یاد می‏كنند.
وقتی به القاب زیبای حضرت عباس می ‏نگریم، آنها را همچون آیینه ‏ای می‏ یابیم كه هركدام،جلوه ‏ای از روح زیبا و فضایل حضرتِ ابوفضایل را نشان می‏دهد. القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود، برخی بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است جاودانه.
چه زیباست كه اسم، با مسمّی و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شایسته و درخور لقب و نام و عنوانی باشد كه با آن خوانده و یاد می‏شود.
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله می‏كرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود كه ترس در دل دشمن می‏ریخت و فریادهای حماسی‏اش لرزه بر اندام حریفان می‏افكند.
كُنیه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیكی زاده او و مولود سرشت پاكش و پرورده دست كریمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند به خاطر مشكِ آبی كه به دوش میگرفت و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی می‏كرد«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقی كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه‏ های ابا عبدالله(ع) بود و یكی از مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمه‏ های امام بود و وقتی از روز هفتم محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند از یاران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید (كه در آینده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهه علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذاب‏ترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار می‏درخشید.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورنده نیاز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حیات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمه كرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) كاری داشتند از راه عباس وارد می‏شدند، هم پس از شهادت به كسانی كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر می‏ آورد. بسیارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا یافته‏ اند یا مشكلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده است. دركتابهای گوناگون، حكایات شگفت وخواندنی از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنیدن این گونه كرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و محبّت انسان می‏افزاید.
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام حسین(ع) بود و خود سیّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏ دهنده نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بنده شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامه او به چشم می‏خورد، زیارتنامه ‏ای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی كند، افتخار كوچكی نیست.
یكی دیگر از لقبهایش «طیّار» است، چون همانند عمویش جعفر طیّار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را می‏بوسید و می گریست به اهل خانه داد تا تسلای غم و اندوه آنان گردد.

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید.

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند.

کنیه‏های حضرت عباس (ع)

در فرهنگ عربی به آن دسته از نام‏هایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه می‏گویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونه‏ای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار می‏آید.
در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی می‏نویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دل‏هایشان به کنیه صدا می‏زند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیه‏ای برایشان انتخاب می‏فرمود و سپس آنها را بدان می‏خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه می‏خواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیه‏ای داشته باشند کنیه‏ای می‏نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب می‏نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا می‏زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه‏های حضرت عباس(ع) بر شمرده می‏شود:

1. ابوالفضل

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند که در بین کنیه‏های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه‏های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده‏اند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بوده‏اند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده‏اند. گفته‏ها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته می‏شود:
آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست می‏آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ‏تر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.
نوشته‏اند در خاندان بنی‏هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه می‏نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و ... نیز مکنّی به همین کنیه بوده‏اند که گفته‏ای مقبول و موجّه به نظر می‏رسد.
برخی دیگر گفته‏اند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت می‏شناخته‏اند آن گونه که در سوگ او نیز سروده‏اند:
اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی می‏تواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)». هم‏چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده می‏شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگی‏های آنان می‏گذاشته‏اند. آورده‏اند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم می‏خوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور [خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده می‏شوی؟» او پاسخ داد:
«قبیله‏ام هر گاه بر سر مسأله‏ای اختلاف پیدا می‏کنند نزد من می‏آیند و من بین آنان داوری می‏کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف می‏نمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی می‏کنی» و این گونه گذاشتن چنین کنیه‏هایی را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آورده‏اند اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع می‏باشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینه‏هایی هم ایجاد می‏شود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.

2. ابو القِربَة

در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانی‏اش در کربلا به این کنیه نامیده‏اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیه‏ای را برای حضرت برشمرده‏اند.

3. ابو القاسم

کنیه‏ای غیر مشهور برای حضرت می‏باشد اگر چه برخی نوشته‏اند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.

4. ابن البَدَویّة

این کنیه نیز از جمله کنیه‏های غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیه‏نشین» می‏باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده‏اند.

5 . ابو الفَرجَة

در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیه‏ای نیز برای حضرت برشمرده‏اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می‏ماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختی‏ها در نتیجه توسل به او می‏باشد.

لقب‏های حضرت عباس(ع)

به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگی‏هایی در انسان‏ها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی‏شان باشد، لقب می‏گویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده‏اند که معروف‏ترین آنها عبارت‏اند از:

1. قمر بنی‏هاشم

حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه‏ای برخوردار بوده؛ به گونه‏ای که سیمای دل‏ربای او جلب توجه می‏کرد و چهره‏اش مانند ماه تمام، تابناک می‏نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» می‏خواندند. این لقب، لقبی مشهور برای حضرت به شمار می‏رود و بسیاری از منابع آن را برشمرده‏اند.

2. باب الحوائج

حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می‏پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می‏آمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجرای دستور امام خویش می‏شد. حضرت عباس(ع) جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین(ع) داشت. نوشته‏اند:
«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین(ع) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشکلی روی می‏داد پیامبر اکرم(ص) ابتدا آن را با علی(ع) در میان می‏گذاشت، عباس(ع) نیز چنین حالتی نسبت به امام حسین(ع) داشت. امام با پیشامد هر مشکلی آن را با برادرش در میان گذاشته و از او می‏خواست که آن مشکل را برطرف نماید». این مسأله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نیازها» بخوانند. البته به نظر می‏رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل‏ها و کرامت‏های آن حضرت به ایشان داده شده است.

3. باب الحسین(ع)

شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگ‏تر خود، امام حسین(ع) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می‏دانست و برای اجرای فرمان‏های ایشان همیشه پیش‏قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و علی(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد». حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی(ع) بود.
از علامه فقید طباطبایی؛، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید علی قاضی فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین(ع) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش‏کار آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه علیه است».

4. سقّا

سقّا از مشهورترین لقب‏های حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید. یکی از بی‏رحمانه‏ترین حربه‏های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روی لشگر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از بنی‏هاشم، به فرات حمله می‏برد و آب می‏آورد. او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَیّ نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده‏ای مشهور بودند.

5 . کَبْش الکتیبة

اصطلاحی نظامی است که در جنگ‏ها به کار می‏رفته و به فردی شجاع اطلاق می‏شده که فردی که تمام صفات شجاعت و نام‏آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن می‏پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردی قریشی از قبیله بنی عبدالدار که از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابی طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر المؤمنین(ع) کشته شد زیرا شخص دیگری را جرأت رویارویی با او نبود و شجاعت و جنگاوری او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
با کشته شدن او توسط امیر المؤمنین(ع) روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالی پیامبر اکرم(ص) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیاری از آنان پا به فرار گذارند.
دومین فردی که پیش از حضرت عباس(ع) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعی بود. او را در دوران خلافت امیر المؤمنین(ع) کبش العراق می‏خواندند. پس از وی این لقب به حضرت عباس(ع) رسید آن گونه که از زبان امام حسین(ع) سروده‏اند:
عَبَّاسُ(ع) کَبْشُ کَتِیبَتی وَ کَنَانَتی وَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونی
«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».

6. حامی الظُعَینة

در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودج‏نشین می‏باشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودج‏نشین است. چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای عباس(ع) بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی‏دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشگر قوت قلبی برای همه به شمار می‏آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعة بن مکدم کنانی از قبیله بنی فراس می‏باشد و چه در زمان زندگی و چه پس از مرگش او را این گونه می‏خوانده‏اند. آن سان که درباره‏اش سروده‏اند:
حامی الظعینة این منه ربیعة أم أین من علیا ابیه کلام

7. شهید؛
8 . عبد صالح؛
9. مستجار (پشت و پناه)؛
10. فادی (فداکار)؛
11. ضَیغَم (شیر)؛
12. مُؤثر (ایثارگر)؛
13. ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛
14. طیار؛
15. اکبر؛
16. مواسی (ایثار کننده)؛
17. واقی (پاسدار)؛
18. ساعی (تلاشگر)؛
19. صدّیق (راست‏گفتار و درست‏کردار)؛
20. بَطَل (گُرد)؛
21. اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(30) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛
22. حامل اللّواء (پرچمدار).
23. صابر؛
24. مجاهد؛
25. حامی؛
26. ناصر؛

عباس (ع ) و دیدگاهها

ابوالفضل ( علیه السّلام ) دل و اندیشه بزرگان را مسخّر خود كرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زیـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداكارى بزرگى زد، برادرى كه در برابر ظلم و طغیان خروشید و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى همیشگى ، به ارمغان گذاشت .
در ایـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى آوریم .

1 ـ امام سجّاد(ع )

امـام عـلى بـن الحسین ، حضرت زین العابدین ( علیه السّلام ) از سروران تقوا و فضیلت در اسلام به شمار مى رود. این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى كرد و از فـداكـاریـهـایـش دربـاره بـرادرش حـسـیـن ( عـلیـه السـّلام ) بـه نیكى یاد مى كرد و جانبازیهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذكر مى كنیم : ((خداوند عمویم عباس را رحمت كند كه از خودگذشتگى كرد و نیك از عهده آزمـایش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا آنكه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است كه همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند...)).
ایـن كلمات ، فداكاریهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) به خوبى بیان مى كند. حضرت در ایثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جایى پـیـش رفت كه زبانزد تاریخ و سَمبل فداكارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرین لحظه پایدارى كرد تا آنكه به خون خود درغلتید.
ایـن فـداكـاریهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهایش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهیدان راه حق و فضیلت در دنیاى اسلام و غیر آن ، برترى بخشید تا آنجا كه همه بر او غبطه مى خورند.

2 ـ امام صادق (ع )

امام صادق ( علیه السّلام ) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، هـمـواره از عـمویش عباس تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
((عـمـویـم عـبـاس بـن عـلى ( عـلیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محكم داشت . همراه برادرش حسین جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت ...)).
امام صادق ( علیه السّلام ) از برترین صفات مجسم در عمویش كه مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف ـ ((تیزبینى )):
تـیـزبـیـنـى ، پـیامد استوارى راءى و اصالت فكر است و كسى بدان دست پیدا نمى كند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـیـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .
تـیـزبـینى از آشكارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفكر عمیق بود كه حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین ( علیه السّلام ) برخاست و بـدیـن گـونـه بـه قـله شرف و كرامت دست یافت و خود را بر صفحات تاریخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصیت بى مانند حضرت كه بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و كرنش مى كند.
ب ـ ((ایمان استوار)):
یـكـى دیـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ایـمـان اسـتوار و پولادین اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ایـمـان حـضـرت ، جـهـاد در كـنـار بـرادرش ، ریـحـانـه رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـود كـه هـدفـش جـلب رضـایـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور كه در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى كمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت .
ج ـ ((جهاد با حسین (ع ))):
فـضـیـلت دیـگـرى كه امام صادق ( علیه السّلام ) براى عمویش ، قهرمان كربلا، عباس ( عـلیـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان ، سبط گرامى پیامبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترین فضیلتى بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیك از عهده آزمایش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانیهایى از خود نشان داد كه در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است .

زیارت امام صادق (ع )

امام صادق ( علیه السّلام ) به زیارت كربلا، سرزمین شهادت و فداكارى رفت و پس ‍ از زیـارت امـام حـسـیـن و اهـل بـیـتـش ( عـلیهم السّلام ) و اصحاب برگزیده اش با شوق به زیـارت قـبر عمویش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ایستاد و زیارت زیـر را كـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مكانت او گواهى مى دهد با این سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائكـه مـقـرّب و انـبـیـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهیدان و صدیقان پاك ، شبانه روز بر تو باد اى پسر امیرالمؤ منین ...)).
امـام صـادق عـمـویـش عـبـاس را بـا ایـن كـلمـات كـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـیـم و مـعـانـى تـجـلیـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه ، پیامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهیدان و صدیقان را بر او مى فرستد و این بهترین و برترین سلامى است براى پرچمدار كربلا.
سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را چنین پى مى گیرد: ((به تـسـلیـم ، تـصـدیـق ، وفـادارى و فـداكـاریـت در راه جـانـشـیـن پـیـامـبـر مرسل ، سبط برگزیده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمدیده ، شهادت مى دهم ...)).
در ایـنـجـا امام صادق ( علیه السّلام ) بهترین نشانه هایى كه به شهیدان بزرگ تقدیم مى شود به عمویش عباس تقدیم مى دارد. افتخاراتى از این گونه :

الف ـ تسلیم :

هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـیـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسید؛ زیرا بـه امامت برادرش كه مبتنى بر ایمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نیت خالص و راءى اصیل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .

ب ـ تصدیق :

عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـرادرش ریـحـانـه رسول اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و دیدگاهها تصدیق كرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شك راه نـداد و یـقین داشت برادرش بر حق است و هركه با او سر ستیز دارد در گمراهى آشكار است .

ج ـ وفادارى :

یـكـى دیـگـر از صـفـات نـیـكـى كـه امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) بـه عـمـویـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پیمانى را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـیـقت ابوعبداللّه الحسین ( علیه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترین شـرایط و مراحل در كنار برادر ایستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسید. وفادارى كه از والاترین صفات است ، از ویژگیهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفریده شده بود تا نسبت به دور و نزدیكان وفادار باشد.

د ـ فداكارى :

امام صادق ( علیه السّلام ) به فداكارى و جانبازى عمویش در راه برادرش ‍ سیدالشهداء( عـلیـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـیـن بـردن بـاطـل ، فـداكـارى كـرد و بـا پـیـشـوایـان كـفر و باطل به ستیز پرداخت و با برادر در جـانـبـازیـهـاى بـزرگ و بـى نـظـیر تاریخ شركت كرد. به قسمت دیگرى از این زیارت بزرگ توجه كنیم :
((پـس خـداونـد از طـرف پیامبرش و امیرالمؤ منین و حسن و حسین ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پایدارى ، خویشتندارى و یارى كردى ، به تو بهترین پاداش بدهد كه بهشت ، بهترین فرجام است )).
ایـن قـسـمـت شامل تجلیل و تقدیر حضرت عباس از سوى امام صادق ( علیه السّلام ) است ؛ زیـرا بـا فـداكـاریـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـیـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در كنار او، شایسته این بزرگداشت است . حضرت در این تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نیز عوض ‍ پیامبرش ، مولاى متقیان ، حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ این جانبازیها را ارج نهاد و به او بهترین پاداشها را عطا كرد.
امـام صـادق ( عـلیـه السّلام ) زیارت خود را پى مى گیرد و صفات والاى عمویش عباس ‍ و جایگاهش را نزد خداوند یاد مى كند و مى فرماید:
((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـیـرم كـه تـو در همان راه پیكارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضمیران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و یـارى كـنـنـدگـان اولیـایـش ، پیش رفتى و چون آنان كوشیدى ، پس ‍ خداوند بهترین ، والاتـریـن و كاملترین پاداشى كه به مطیعان والیان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا كند...)).
امـام صـادق ( عـلیـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و اندیشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اینكه عمویش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسین ( علیه السّلام ) بر همان راه شهیدان بدر پیش رفت ؛ رادمردانى كه با خون پاك خـود پـیـروزى هـمیشگى اسلام را مسجّل كردند و با یقین به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصیرت تام ، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحید و كلمه حق را بر بلنداى تاریخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نیز در این راه درخشان پیش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفیان زاده كه مى خواست كلمه الهى را مـحو كند و پرچم اسلام را درهم بپیچد و مردم را به جاهلیت نخستین برگرداند، قیام كرد و به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونریز اموى ایستاد و با پایدارى و قیام آنان بود كه كلمه حق تثبیت و اسلام پیروز شد و دشمنان حق و حقیقت و امام بشدت شكست خوردند.
امـام صادق ( علیه السّلام ) زیارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزیده عمویش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنین یاد مى كند:
((شهادت مى دهم (كه ) حق نصیحت را بجا آوردى و نهایت تلاشت را كردى ، پس خداوند تو را در مـیـان شـهـیـدان مـبـعوث كرد و روحت را با روحهاى سعیدان همراه ساخت و در وسیعترین مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترین غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در ((علّیین )) پرآوازه ساخت و با پیامبران ، شهیدان و صالحان ـ كه چه خوب رفیقانى هستند ـ محشورت كرد.
شـهـادت مـى دهـم كـه تـو سـستى نكردى و عقب ننشستى و با بصیرت نسبت به امرت پیش رفـتـى در حـالى كه به صالحان اقتدا كرده بودى و پیامبران را پیروى مى كردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـیـامبرش و اولیایش را در جایگاه برگزیدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترین مهربانان )).
در قـسـمـت پـایـانـى زیـارت ، مـتوجه اهمیت بى مانند و موقعیت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـلیـه السّلام ) مى شویم ؛ زیرا این قهرمان بزرگوار با نصیحت خالصانه و فداكارى در راه ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله )، امام حسین ( علیه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گردید؛ لذا امام صادق دعا مى كند تا خداوند عمویش را به بالاترین درجات قرب برساند و او را با پیامبران و صدیقان محشور كند.

3 ـ حضرت حجت (ع )

مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـیـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشریف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤ منین ، همدرد بزرگ برادر كه جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از دیـروز بـهره فردایش را برگزید، آنكه فدایى برادر بود و از او حفاظت كـرد و براى رساندن آب به او كوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((یزید بن رقاد)) و ((حكیم بن طفیل طایى )) را لعنت كند...)).
امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ریشه دار در عمویش ، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین برمى شمارد و مى ستاید:
1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـیـدالشـهـداء( عـلیـه السـّلام ) در سـخـت تـرین و دشـوارتـریـن شـرایـط تـا آنـجـا كـه ایـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاریخ گشت .
2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.
3 ـ فـدا كـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسین ( علیه السّلام ).
4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.
5 ـ كـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى كه نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) شده بودند.

4 ـ شاعران

شـاعـران آزاده مـتـمـسـك بـه اهـل بـیـت ( عـلیـهـم السـّلام ) شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل كه در اوج بزرگى و شرافت مى درخشید، بودند و تحت تاءثیر شخصیت بى مـانند و صفات والاى او قصاید زیبایى سرودند كه از شاهكارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اینجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى كنیم :

1 ـ كمیت :

بـزرگـتـریـن شـاعـر اسـلام ((كـمـیـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در یـكـى از ((هـاشـمـیـات )) جـاودانـه خـود چـنـیـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شیرین آنان ، درمان جانها از دردهاست )).
یـاد ابوالفضل و سایر اهل بیت ( علیهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شیرین است ؛ زیرا یـادآورى فـضـیـلت و كـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـیـن داروى جـانـهـا از بـیـمـاریـهـاى جهل و غرور و دیگر بیماریهاى روحى است .

2 ـ فضل بن محمد:

فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبیداللّه بن عباس ( علیه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شیفته شخصیت نیاى بزرگش پرچمدار كربلاست . در قصیده اى چنین مى سراید:
((ایـستادگى عباس را در كربلا روزى كه دشمن از همه سو دیوانه وار هجوم مى آورد، به یـاد مـى آورم . حـمایت از حسین ( علیه السّلام ) نموده و در نهایت تشنگى او را نگهبانى مى كـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسین ـ فضیلت و شرف بر او باد ـ ندیده ام . چه صحنه بى مانندى كه سرشار از فضیلت بود و جانشین او كردارش را تباه نكرده است )).
ایـن ابـیـات شـجـاعـت و دلیـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( علیه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـیـز او را در حـمـایـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقایى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زیباتر از این موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در كـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـیـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثیرى شگفت آور دارد و او را شیفته كرده است ؛ پس با قلبى آتشین و جانى سوخته ، طى ابیات لطیفى جدش را چنین مرثیه مى گوید:
((شـایـسـتـه تـریـن كـس بـراى گـریـستن بر او، رادمردى است كه حسین را در كربلا به گـریـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنكه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات كرد ـ كه از ثـنـاگـویـى او عاجزیم ـ و در عین تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).
آرى ، شـایـسـتـه تـریـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـریـستن بر او به سبب مصایب هـولنـاكـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ایستادگى و فضیلت است . امام حسین ( علیه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، كـمرش شكست و بر او به تلخى گریست ؛ زیرا مهربانترین و نیكترین برادر خود را از دست داده بود.

3 ـ سید راضى قزوینى :

شـاعـر عـلوى سـیـد راضـى قـزویـنـى شـیـفـتـه شـخـصـیـت ابوالفضل ( علیه السّلام ) مى شود و چنین او را مى ستاید:
((اى ابوالفضل ! اى سرور فضیلت و ایستادگى و خویشتندارى ! فضیلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـكرد. كوشیدى و به اوج عظمت و بزرگى دست یافتى ، اما هر كوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پیدا نمى كند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذیرفتن ظلم سرباز زدى و پیكان نیزه ها را مركب خود كردى )).
ابـوالفـضل ( علیه السّلام ) از بنیانگذاران فضیلت و ایستادگى در دنیاى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و كرامت دست یافت و براى رهایى از ذلّت و ظلم ، پیكان نیزه ها را برگزید.

4 ـ محمد رضا ازرى :

حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصیده شیواى خود به ذكر و ستایش از صفات گرامى قمر بنى هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخیر كرده ، پرداخته است و چنین مى سراید:
((براى كسب یاد و نام نیك بكوش كه نام نیك بهترین سرمایه كریمان است .
آیا ماجراى كربلا را كه غبار پیكارش آسمان را تیره و تار و نبردش گوش ‍ فلك را كر كـرده اسـت نـشنیده اى ؟! روزى كه خورشید از شدت گردباد آن تیره شده و امام هدایت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).
در نـخـسـتـیـن بـیـت ، ((ازرى )) آدمـى را به كسب نام نیك فرامى خواند؛ زیرا تنها سرمایه ماندنى و پایدار همین ذكر جمیل است .
در دومـیـن بـیـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه كـربـلا كـه آتـش فـشـان فضایل و رادمردیهاى اهل بیت ( علیهم السّلام ) است ، دعوت مى كند.
در سـوّمـیـن بـیـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـیـامـبـراكـرم و ریـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـلیـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( علیه السّلام ) سخن مى گوید.
بـه ابـیـات دیگر ((ازرى )) كه در آنها از یاریها و دلاوریهاى عباس در راه برادرش سخن مى گوید توجه كنیم :
((چـون شـیـرى از كـنـام خود پاسدارى كرد و بر دشمنان شورید، آرى ، هژبر ((شرى )) از بیشه خود دفاع مى كند. كوبش شمشیرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـیـن بـود، از شـیـرمردى كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـدیم مرگ مى كند، سرافرازى كه در خانه ستم جایگیر نمى شود تا آنكه بر ستارگان چیره شود.
آیـا قـریـش نـمـى دانـسـت كه او پیشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختیها است ؟!)).

ویـژگیهـاى روحـى

سـرورمـان عـبـاس ( علیه السّلام ) دنیایى از فضایل و نیكى بود. هر صفت نیك و گرایش والا را كـه بـتـوان تـصـور كـرد، جـزء ذاتـیـات او بـود و هـمـین افتخار او را بس ‍ كه زاده امـیـرالمـؤ مـنـیـن ( عـلیـه السـّلام ) داراى تـمـامـى فـضـایـل دنـیـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـیـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـكـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضیلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .
در اینجا به اختصار برخى صفات حضرت را یاد مى كنیم :

1 ـ شجاعت

دلیـرى و شـجـاعـت ، گـویـاتـریـن نـشان مردانگى است ؛ زیرا نشانه قوت و استوارى و ایـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ایـن صفت والا را از پدرش كه شـجـاعترین انسان هستى است و داییهایش كه از دلاوران نامدار عرب بودند و در میان سایر قبایل بدین صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.
ابـوالفـضـل دنـیـایـى از قـهرمانیها بود و آنگونه كه مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نیز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد كـه زبـانـزد تـاریخ گشت . ابوالفضل در این روز كه از حماسى ترین روزهاى تاریخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ كه دشت را پر كرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد كـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهیان را هراسان كرد و زمین ، زیر پایشان لرزید و مـرگ بـر آنـان سـایـه افـكـنـد تـا آنـجـا كـه بـه حـضـرتـش ‍ پـیـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى كـل سپاه را ـ در صورت كناره گیرى از یارى برادرش ـ دادند. لیكن عباس بر آن تمسخر زد و بر ایمان و عقیده اش و دفاع از آرمان مقدسش ‍ افزوده شد.
شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ایـن زنـدگـى نـبـود، بـلكـه دفـاع از مقدّسّترین آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سیدالشهداء بزرگترین مدافع حقوق محرومان و ستمدیدگان به شمار مى رفت .

با شاعران

شـاعـران از شـجـاعت ، دلیرى ، رادمردى حضرت و شكستى كه یك تنه به سپاه اموى وارد كـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـیـفـتـه شـخـصـیـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را كه در این باب داد سخن داده اند مى آوریم .

الف ـ سید جعفر حلى :

شـاعـر عـلوى ((سـیـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـیـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پیكارهاى حضرت را چنین تصویر مى كند:
((از شـیر كارآزموده نبردها، بر سپاهیان اموى ، عذاب فرو ریخت . جز هجوم شیرى خشمگین و غرّان كه خواسته اش را نیك آشكار كرده بود، چیزى آنان را هراسان نكرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگین كرده بود. اما عباس ‍ در آن میانه خندان بود.
مـیـمنه و میسره سپاه را درهم مى ریخت ، آنان را درهم مى كوفت و سرهایشان را درو مى كرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى كرد مگر آنكه مى گریخت و سرش ، پیشاپیش او حركت مى كرد. اسبان را چنان با نیزه اش رنگ آمیزى كرد كه سیاه و سپیدشان یكسان شدند. بر شكارش خـشـمـنـاكانه هجوم نمى آورد مگر آنكه بلاى محتوم را بر او سرازیر مى كرد. پیشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گویى براى تسلیم پیش مى رود. قهرمانى كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاك مالید)).
مى بینید چگونه ((حلى )) هراس فراگیر امویان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى كند و آشفتگى صفوف آنان را تصویر مى نماید.
عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشكر دشمن مى تازد و از كشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگین مى كند. تا جایى كه مى دانیم هرگز كسى شجاعت و دلیـرى را چـنـیـن تـرسیم نكرده است و بدون گزافگویى ، عباس ـ همانگونه كه مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگینى به اهل كوفه وارد كرد.
((سید جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گوید:
((قـهـرمـانـى كـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گویى كوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا كـه اسـبـى ، چـنـیـن كـوهـى را خـوب تحمل مى كند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشیرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشیرش هستى را مى زدود؛ لیكن این خداوند است كه هرچه اراده كند، مقدر مى سازد و بر آن حكم مى راند)).
تـیـغ ابـوالفضل صاعقه اى ویرانگر بود كه بركوفیان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى كرد.

ب ـ كاشف الغطاء:

امام ((محمد كاشف الغطاء)) شیفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصیده درخشانى او را چنین مى ستاید:
((هـنـگـامـى كه عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امویان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگین ) مى كرد.
به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشیرش كارآزمودگان را از پا درمى آورد.
وقتى كه تیرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاریك به اوج مى رسید، مرگبارترین روز دشمنانش آغاز مى شد)).
هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امویان را تیره كرده ، زیرا سرهاى قهرمانان آنان را درو كرد و روحیه آنان را درهم شكست و بارانى از عذاب بر آنان فروبارید.

ج ـ فرطوسى :

شاعر دلباخته اهل بیت ، شیخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاویدان خود، دلیرى و شجاعت ابوالفضل در میدان نبرد را چنین مى ستاید:
((در هر هجومى در جهاد، كوه است و در استوارى هنگام رویارویى كوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ریـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به یادگار گذاشته و در هر دیدار، هراسى در روان دشمن افكنده است )).
سـپـس هـمـو، شـكـسـتـهـاى سـنـگـیـن سـپـاه امـوى بـه وسـیـله ابوالفضل را چنین ترسیم مى كند:
((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تیرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـیـد. دلهـاى دلاوران از دیـدن هـیبت او فرو ریخت و چون هوا از پهلوهایشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـكـسته شان بر زمین افتاد در حالى كه سرهایشان پرّان بود و او انبوه لشكریان را با ید بیضاى خود به سوى مرگ مى راند)).
شـجـاعـت و دلاورى ابـوالفـضـل ، شـاعـران بـزرگ را شـیـفـتـه خـود كـرد و ضـرب المثل تاریخ گشت .
آنـچـه بـر اهمیت این شجاعت مى افزاید ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه یـارى حـق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.

2 ـ ایمان به خدا

قـوت ایـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، یكى از بارزترین و بنیادى ترین ویژگیهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ایمان ، مركز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربیت یافت و پدرش ، پیشواى موحّدان و سرور متقیان ، جانش را با جوهر ایمان و توحید حـقـیقى پرورش داد و تغذیه كرد. پدر، او را با ایمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقایق هستى و رازهاى طبیعت ، تغذیه نمود؛ ایمانى كه خود چنین وصفش كرده بود:
((اگر پرده ها برایم كنار زده شوند، بر یقینم افزوده نخواهد شد)).
ایـن ایـمـان ژرف و ریـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجین شد و او را به یكى از بزرگان تقوا و توحید بدل ساخت . و بر اثر همین ایمان پایدار و عظیم بود كه ایشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى كرد.
عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دین خدا و حمایت از عقاید اسلامى كه در آسـتـانـه تحریف شدن و نابودى در زمان حكومت امویان قرار گرفته بود، برخاست و در این كار فقط خداوند و رضاى حق و جایگاه اخروى را مد نظر داشت .

3 ـ خویشتندارى

یـكى دیگر از صفات برجسته ابوالفضل ( علیه السّلام ) عزّت نفس و خویشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زیر سایه حكومت اموى ابا داشت ؛ حكومتى كه بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـیـت المـال را دارایـى شـخـصـى كـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان كه صلاى عزّت و كرامت در داده بود و مرگ زیر سایه هاى نـیزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام كرده بود، دست به قیامى خونین زد و به میدان نبرد و جهاد پا گذاشت .
ابـوالفـضـل ( علیه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خویشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امویان او را به شرط كناره گیرى از برادرش ، وعده فرماندهى كـل قـوا دادنـد، لیـكـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال كـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّیت ، دین و آزادگى خود، كُندآوران را به خاك انداخت و سرها را درو كرد.

4 ـ صبر

یـكـى از ویژگیهاى ابوالفضل ( علیه السّلام ) شكیبایى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصایبى كه در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، كوهها را مى گداخت ، لیـكـن ایـشان همچنان استوار بودند و كمترین سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نیاوردند. حضرت همچون برادرش ، سیدالشهداء ـ كه صبرش از صلابت و سنگینى كوههاى سر به فـلك كـشـیـده ، بـیـش بـود ـ و بـه پیروى از امامش ، خود و اراده اش را تسلیم پروردگار بـزرگ كـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگریست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناك و اصحاب باوفا را مى دید كه بر دشت سوزان كربلا چون قربانیها به خون تپیده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مویه و فریاد كودكان را مى شنید كه بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر كشتگان خود را مى شـنید، تنهایى برادرش ، سیدالشهداء را در میان كركسهاى كوفه و مزدوران ابن مرجانه كه براى كشتنش بر یكدیگر پیشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزدیك شوند، مى دید. آرى ، هـمـه ایـن حـوادث سـنـگـیـن را مـى دیـد، لیـكـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار كرده بود و بدون كمترین تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى كرد.

5 ـ وفادارى

یـكـى دیـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل كـه از بـرتـریـن و بـرجـسته ترین صفات است ، ((وفـادارى )) اسـت . حـضرت در این صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و ركوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترین حد آن رسید. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اینجا مى آوریم .
الف ـ وفادارى به دین :
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) از وفادارترین كسان به دین خود بود و بشدت از آن دفـاع كـرد. هـنـگـامـى كـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان كمر بسته آن ـ امـویـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انكار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگیدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دین خود، مخلصانه جهاد كرد تا آنكه كلمه توحید در زمین برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقادیش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتید.
ب ـ وفادارى به امت :
سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـلیـه السـّلام ) مى دید كه امت اسلامى در زیر كابوس تیره امـویـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى كند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى كنند و حتى یكى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حیا اعلام مى كند كه : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قریش ‍ است )) و چه اهانتى به امت بیش از این .
در برابر وضعیت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قیام دید. پس ‍ همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بیت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از یـوغ بـنـدگـى امـویان را سر داد و رهایى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود كرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى كریمانه براى آنان را آغاز كرد و در راه این هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسیدند. پس كدام وفادارى به امت مثل این وفادارى است ؟!
ج ـ وفادارى به وطن :
سـرزمـیـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ایام حكومت امویان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و كـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امویان ، سرمایه داران قریش و دیگر مزدوران بدل گشته بود.
تـهـیـدستى و فقر، همه گیر و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـكـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سیدالشهداء براى درهم شكستن این حكومت سیاه و فروپاشى پایه هاى آن ، قیام كرد و بر اثر فداكاریهاى آنان بود كه طومار حكومت اموى پس از چندى درهم پیچیده شد؛ در حقیقت بزرگترین وفادارى به وطن اسلامى همین است .
د ـ وفادارى به برادر:
ابـوالفـضـل پـیـمـانـى را كـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـیـعـت خود با برادرش ریحانه رسـول خـدا( صـلّى اللّه علیه و آله ) و اولین مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاریخ مانند این وفادارى در حق برادر را ندیده اند و قطعاً زیباتر از این وفادارى در كارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسیده است ؛ وفاداریى كه هر آزاده شریفى را به خود جذب مى كند.

6 ـ قوّت اراده

((اسـتـوارى و قدرت اراده )) از مهمترین و بارزترین صفات بزرگان جاوید تاریخ است كـه در كـار خـود موفق بوده اند؛ زیرا محال است افراد سست عنصر و ضعیف الاراده بتوانند كمترین هدف اجتماعى را محقق كنند یا كارى سیاسى را به پایان برند.
ابوالفضل ( علیه السّلام ) در اراده نیرومند و عزم و جزم ، در بالاترین سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پیوست و بدون تزلزل یا تردید، پیش رفت و در عرصه تاریخ به عـنـوان بـزرگـترین فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر این صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاریخ برایش ثبت نمى شد.

7ـ مهربانى

مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـدیـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ایـن پـدیـده بـه زیـبـاتـریـن شـكـل خـود در كـربـلا آشـكـار شـد و جـلوه كـرد؛ سـپـاه امـویـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـیـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـیـرنـد یـا تـسـلیـم گـردنـد. ابوالفضل كه لبهاى خشكیده و چهره هاى رنگ پریده فرزندان برادرش و دیگر كودكان را از شـدت تـشنگى دید، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله كرد، راهى براى خود گشود و براى كودكان آب آورد و آنان را سـیـراب كـرد. در روز دهـم محرم نیز بانگ ((العطش )) كودكان را شنید، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا كند. مشكى برداشت و در میان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآویخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف كند، لیكن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و كودكانش سیراب شود، پس آب را فرو ریخت . حال در تاریخ امتها و ملتها بگردید آیا چنین محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهید یافت ؟!
ایـنـهـا پـاره اى از صفات و فضایل ابوالفضل است كه با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترین قلّه مجد و كرامت دست یافت

شهادت :
رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی.

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند).

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست.
منابع :
ویـژگیهـاى روحـى http://www.ghadeer.org
فرازهایی از زندگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) http://www.articles.ir
تاسوعای حسینی ،شهادت حضرت ابولفضل العباس (ع) http://aftab.ir
جستاری درباره کنیه‏ها و لقب‏های حضرت عباس(ع) http://www.hawzah.net
كنیه ها http://www.ghadeer.org
شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) http://www.aviny.com
شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام http://www.hawzah.net

شنبه 11/8/1392 - 23:54
آموزش و تحقيقات
علمدار کربلا
علمدار کربلا

نویسنده: جواد محدثی
مادرش "فاطمه ی کلابیه" بود که بعدها با کنیه ی "ام البنین " شهرت یافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند.کنیه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترین لقبهایش قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.
عباس بالبابه، دختر عبیدالله بن عباس ( پسرعموی پدرش ) ازدواج کرد و از این ازدواج دو پسر به نامهای عبیدالله و فضل یافت. بعضی دو پسر دیگر برای او به نامهای محمد و قاسم ذکر کرده اند.
آن حضرت قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را « قمر بنی هاشم » می گفتند. درحادثه ی کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین ( علیه السلام ) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان امام ( علیه السلام ) نیز بر عهده ی او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند. روز تاسوعا که امام او را برای مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبیر والای "بنفسی انت یا اخی" ( جانم فدایت ای برادر ) را به کار برد.
روز عاشورا، سه برادر دیگر عباس (علیه السلام ) پیش از اوبه شهادت رسیدند. وقتی علمدار کربلا از امام حسین ( علیه السلام ) اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست که برای کودکان تشنه و خیمه های بی آب، آب تهیه کند. ابوالفضل ( علیه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خیمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگیر شد و دست هایش قطع گردید و به شهادت رسید. البته پیش از ان نیز چندین نوبت، همرکاب با سید الشهدا به میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود. عباس، مظهر ایثارو وفاداری و گذشت بود. وقتی وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگی برادرش حسین ( علیه السلام ) آب نخورد. وقتی دست راستش قطع شد، این رجز را می خواند:
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نجل النبی الطاهر الامین
و چون دست چپش قطع شد، چنین گفت:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار
شهادت عباس، برای امام حسین ( علیه السلام ) بسیار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتی که به بالین عباس ( علیه السلام ) رسید، این بود: " الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی ". (1)
و پیکرش، کنار نهر علقمه ماند و سید الشهدا ( علیه السلام ) بسوی خیمه آمد و شهادت او را به اهل بیت خبر داد. هنگام دفن شهدای کربلا نیز، در همان محل دفن شد.از این رو امروز حرم ابالفضل با حرم سید الشهدا ( علیه السلام ) فاصله دارد.
مقام والای عباس بن علی ( علیه السلام ) بسیار است. تعابیر بلندی که در زیارت نامه اوست، گویای آن است. این زیارت که از قول حضرت امام صادق ( علیه السلام ) روایت شده، از جمله چنین دارد: " السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لا میرالمومنین و الحسن و الحسین..... اشهد الله انک مضیت علی ما مضی به البدریون و المجاهدون فی سبیل الله المناصحون فی جهاد اعدائه المبالغون فی نصره اولیائه الذابون عن احبائه..... " (2) که تأیید و تأکیدی بر مقام عبودیت و صلاح و طاعت او و نیز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و یاوران اولیاء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( علیه السلام ) نیز سیمای درخشان عباس بن علی ( علیه السلام ) را این گونه ترسیم فرموده است: " رحم الله عمی العباس فلقد آثر و ابلی و فدا اخاه بنفسه حتی قطعت یداه فابدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن ابی طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه ". (3) که در آن نیز مقام ایثار، گذشت، فداکاری، جانبازی، قطع شدن دستانش و یافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طیار و فرشتگان مطرح است و اینکه: عمویم عباس، نزد خدای متعال، مقامی دارد که در روز قیامت، همه شهیدان به آن غبطه می خورند و رشک می برند.

پی نوشت :

1- معالی السبطین، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمی، ج 2، ص 30.
2- مفاتیح الجنان، ص 435.
3- سفینه البحار، ج 2، ص 155.

منبع: مجله راه راستان

شنبه 11/8/1392 - 23:53
آموزش و تحقيقات
  حضرت عباس(علیه السلام) پیش از واقعه کربلا 
شخصیت حضرت عباس (ع) پیش از واقعه کربلا
نویسنده:ابوالفضل هادی منش
عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ
وَالْعَباسُ علیه‏السلام فیهِمْ ضاحِكٌ یَتَبَسَّمٌ
لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَیْفِهِ
وَاللّه‏ُ یَقْضى ما یَشاءُ وَیَحْكُمُ(1)
(سیدجعفر حلّى)

اشاره

زندگانى حكمت‏آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم علیهم‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت كامل و بارز آنان بوده و نیز درسهاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامى زمینه‏هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بیت عصمت علیهم‏السلام و به ویژه براى نسل جوان، خواهد بود.زندگانى پرخیر و بركت اهل بیت علیهم‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشته‏اند، براى عامه مردم و بویژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبلیغ دینى خواهد بود.این نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس علیه‏السلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعالیتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ترى از ابعاد حماسى شخصیت آن حضرت را به تصویر كشد.

ولادت و نامگذارى

داستان شجاعت و صلابت عباس علیه‏السلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دین و كیان ولایت باشد.(2) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را براى همسرى مولاى خویش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(3)
نخستین آرایه‏هاى شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانى عباس علیه‏السلام گردید: آن لحظه‏اى كه على علیه‏السلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق و خوى حیدرى او بود. على علیه‏السلام طبق سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنین علیهاالسلام از این حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه‏اى دیگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس علیه‏السلام افزوده شد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام حاضران را از حقیقتى دردناك اما افتخارآمیز، كه در سرنوشت نوزاد مى‏دید، آگاه نمود كه چگونه این بازوان، در راه مددرسانى به امام حسین علیه‏السلام از بدن جدا مى‏گردد و افزود: «اى ام البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آید؛ آن سان كه پیش‏تر این لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(4)
اشك در چشمان ام البنین علیه‏السلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكید؛ چرا كه اینگونه، طالع فرزند خود را بلند مى‏دید و هیچ چیز را برتر از این نمى‏پنداشت كه فرزندش، فدایى راهِ امام خویش گردد. شادىِ جشنِ میلاد عباس علیه‏السلام با گریه درآمیخت و شیرینى خرسندى تولد او با بغض سنگین حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى‏شد.

خاستگاه تربیتى

عباس علیه‏السلام در گستره‏اى چشم به جهان گشود كه رایحه دل‏انگیز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش یافت كه بر كرانه‏هاى تاریخ ایستاده بود. در خانه‏اى رشد كرد كه از زیور و زینتهاى دنیایى تهى، اما از نور ایمان سرشار بود؛ خانه‏اى گلین با درى چوبى كه یادگار خانه‏دارى زهرا علیهاالسلام بود؛ خانه‏اى كه دهلیز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على علیه‏السلام بود و شاید با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلویش را مى‏فشرد؛ داغ زهرا علیه‏السلام و دهلیزخانه یادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.
پیداست كه عباس علیه‏السلام نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمینه‏هاى ایستادگى و جانفشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدرى كه لقمه‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام یتیمان مى‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم مى‏كرد. پدرى كه افسار دنیا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پیراسته بود. مردى كه مدال سالها پیكار در ركاب رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به گردن آویخته بود و بتهاى جاهلیت را شكسته و خیبرهاى الحاد را در هم نوردیده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه علیهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على علیه‏السلام ، هرگز در حباله مردى دیگر قرار نگرفت.(5)

كودكى و نوجوانى

تاریخ گویاى آن است كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس علیه‏السلام را افزون بر تربیت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مى‏دادند تا جایى كه از تناسب اندام و ورزیدگى اعضاى او، به خوبى توانایى و آمادگى بالاى جسمانى او فهمیده مى‏شد. علاوه بر ویژگیهاى وراثتى كه عباس علیه‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبیارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهاى نوجوانانه بر تقویت قواى جسمانى او مى‏افزود.
از جمله بازیهایى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس علیه‏السلام بین كودكان و نوجوانان رایج بود، بازى‏اى به نام «مداحى»(6) بود كه تا اندازه‏اى شبیه به ورزش گلف مى‏باشد و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازى كه به دو گونه سواره یا پیاده امكان‏پذیر بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏كردند تا گوى را از دست حریف بیرون آورده، به چاله‏اى بیندازند كه متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمى در چالاكى و ورزیدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته‏اند كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام به توصیه‏هاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تیراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مى‏پوشانید و خود شخصا، فنون نظامى را به عباس علیه‏السلام فرا مى‏آموخت كه این موضوع نیز گام مؤثر و سازنده‏اى در پرورشهاى جسمانى عباس علیه‏السلام به شمار مى‏رفت.

نخستین بارقه‏هاى جنگاورى

به حق، امیرالمؤمنین علیه‏السلام بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس علیه‏السلام بر عهده داشت و تیزبینى امیرالمؤمنین علیه‏السلام در پرورش عباس علیه‏السلام ، از او چنان قهرمان نام‏آورى در جنگهاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على علیه‏السلام را در كربلا زنده كرد. روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ایستاد، از مركب خود پیاده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزدیك آمد و دست على علیه‏السلام را بوسید و گفت: مولاى من! براى شما هدیه‏اى آورده‏ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشیرى آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس علیه‏السلام كه نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ایستاد و به شمشیرى كه در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست دارى این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه‏السلام گفت: آرى! امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیه‏السلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! براى چه مى‏گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اینكه دو دستش قطع مى‏گردد... .(7)
و این گونه نخستین بارقه‏هاى شجاعت و جنگاورى در عباس علیه‏السلام به بار نشست.

شركت در جنگها، نمونه‏هاى بارزى از شجاعت

شاید اولین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در این جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نیست. احتمال آن مى‏رود كه كم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهاى او از حافظه تاریخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینى بر كتاب نام‏آورى او افزوده است. در این مجال به بررسى گوشه‏هایى از اخبار این جنگ پرداخته مى‏شود.

1. آب‏رسانى، تجربه پیشین

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین، وى به منظور شكست دادن امیرالمؤمنین علیه‏السلام عده زیادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیه‏السلام وقتى به صفین مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بینند. تشنگى بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیه‏السلام را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله مى‏كنند و آب مى‏آورند.(8) در این یورش امام حسین علیه‏السلام و اباالفضل العباس علیه‏السلام نیز شركت داشتند و مالك اشتر این گروه را هدایت مى‏نمود.(9)
به نوشته برخى تاریخ‏نویسان معاصر، هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیه‏السلام براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تحریص امام حسین علیه‏السلام خطاب به امام عرض مى‏كند: «آیا به یاد مى‏آورى آن‏گاه كه در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسیار كردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)
اهتمام امیرالمؤمنین علیه‏السلام در تقویت روحیه جنگاورى عباس علیه‏السلام
در جریان آزادسازى فرات توسط لشكریان امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، مردى تنومند و قوى هیكل به نام «كُرَیْب بن ابرهة» از قبیله «ذى یزن» از صفوف لشكریان معاویه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى یك سكه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏مالید كه نوشته‏هاى روى سكه ناپدید مى‏شد.(11) او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین علیه‏السلام آماده مى‏سازد. معاویه براى تحریك روحیه جنگى او مى‏گوید: على علیه‏السلام با تمام نیرو مى‏جنگد [و جنگجویى سترگ است [و هر كس را یاراى مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویى با او را دارى؟]. كریب پاسخ مى‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم.
نزدیك آمد و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. یكى از پیش‏مرگان مولا على علیه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدى» پیش آمد. كریب پرسید: كیستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كریب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع‏ترین شما با من مبارزه كند، یا على علیه‏السلام بیاید. «شرحبیل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین علیه‏السلام كه این شكستهاى پى‏درپى را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگى یاران خود مى‏دید، دست به اقدامى عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس علیه‏السلام را كه در آن زمان على‏رغم سن كم جنگجویى كامل و تمام عیار به نظر مى‏رسید،(12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى امیرالمؤمنین علیه‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس علیه‏السلام را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كریب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش كریب فرستاد تا با خونخواهان كریب مبارزه كند.(13)
امیرالمؤمنین علیه‏السلام از این حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیه‏السلام بود كه جنگاورى نو رسیده بود. در درجه دوم او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس علیه‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیه‏السلام در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با این شمایل را دیدند، پیكار على علیه‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین، امام با این كار مى‏خواست كریب نهراسد و از مبارزه با على علیه‏السلام شانه خالى نكند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نكته دیگرى كه فهمیده مى‏شود این است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخى، تناسب اندام عباس علیه‏السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى‏توان به برخى از پندارهاى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس علیه‏السلام از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم اینكه برخى تنومند بودن عباس علیه‏السلام و یا حتى رسیدن زانوان او تا نزدیك گوشهاى مركب را انكار كرده و جزو تحریفات واقعه عاشورا مى‏پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى‏رود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كریب با شرحى كه در توانایى او گفته شد، در لشكر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست كه در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس علیه‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خیبر را از جا كند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى‏فرماید: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(15)

3. درخشش در جنگ صفین

در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پیدایش بسیارى از جریانهاى فكرى و عقیدتى در پایگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگیز دیگرى از درخشش حضرت عباس علیه‏السلام بر مى‏خوریم. این‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده‏اند. مقابل لشكر معاویه آمد و با نهیبى آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» كه جنگجویى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعثاء با تندى به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به یكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس علیه‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه كرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تا جایى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى‏فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاكت مى‏رساند. در پایان ابوشعثاء كه آبروى خود و پیشینه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏دید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاكت رساند، به گونه‏اى كه دیگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه‏السلام نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)

دوشادوش امام حسن علیه‏السلام

دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین علیه‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس علیه‏السلام توصیه‏هاى فراوانى مبنى بر یارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین علیه‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس علیه‏السلام را به سینه چسبانید و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن مى‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسین علیه‏السلام را یارى كنى.(17) و این گونه از او پیمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احیاى تكالیف الهى و سنت نبوى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئه صلحى كه از سوى معاویه به امام مجتبى علیه‏السلام تحمیل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نیز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته‏اند «سلیمان بن صرد خزاعى» كه پس از قیام امام حسین علیه‏السلام قیام توابین را سازماندهى كرد واز یاران و دوستان امام على علیه‏السلام به شمار مى‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى علیه‏السلام را «مُذِلُّ المؤمنین» خطاب نمود؛(18) اما با وجود این شرائط نابسامان، حضرت عباس علیه‏السلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقى كه با پدرش، على علیه‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پیش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحیه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح مى‏داد اصل پیروىِ بى‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتى یك مورد در تاریخ نمى‏یابیم كه او على‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خیرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. این گونه است كه در آغاز زیارت‏نامه ایشان كه از امام صادق علیه‏السلام وارد شده است، مى‏خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَیْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو اى بنده نیكوكار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمؤمنان و حسن و حسین كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظائف خود عمل مى‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى علیه‏السلام به مدینه، عباس علیه‏السلام در كنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى‏كرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت(20) و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نیز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تیرهاى كینه‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس علیه‏السلام لبریز شد و غیرت حیدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیه‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)

یار وفادار امام حسین علیه‏السلام

معاویه در آخرین روزهاى زندگى خود به پسرش یزید سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچیدن را از تو برداشتم. كارها را برایت هموار كردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وریشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نیامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسین بن على علیه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبیر و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسین بن على علیه‏السلام سرانجام خروج مى‏كند. اگر بر او پیروز شدى، از او درگذر كه حق خویشى دارد و حقش بزرگ و از نزدیكان پیامبر است... .»(22)
اما حكومت یزید با پدرش تفاوتهاى بنیادین داشت. چهره پلید و عملكرد شوم او در حاكمیت جامعه اسلامى، اختیار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض‏آمیز به صورت آشكار مى‏دید. اگر چه معاویه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به كار بست، اما به خوبى مى‏دانست كه امام هرگز بیعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش‏بینى نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامه‏اى به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بیعت با پسرت وادار كنى، با اینكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زیان خود عمل كرده و دین خودت را تباه ساخته‏اى.»(23) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت یزید فرمود: «حال كه فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظى كرد].»(24)
در این میان، حضرت عباس علیه‏السلام با دقت و تیزبینى فراوان، مسائل و مشكلات سیاسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتیبانى امام خود دست بر نمى‏داشت و هرگز وعده‏هاى بنى‏امیه او را از صف حق‏پرستى جدا نمى‏ساخت و حمایت بى‏دریغش را از امام اعلام مى‏داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین علیه‏السلام را احضار كن و بى‏درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام به شمار مى‏رفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم. او هرگز بیعت نخواهد كرد. سپس امام حسین علیه‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس علیه‏السلام نیز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنى هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا كه همه را براى بیعت حاضر مى‏كنى، مرا نیز احضار كن [تا بیعت نمایم]. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمى‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى‏چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(25)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را كشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینكه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گیرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس علیه‏السلام به همراه افرادش با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس علیه‏السلام نیز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم‏گیرى، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلى، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهاى بى‏دریغش از امام به منصه ظهور رساند.
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است
به روى اسب قیامم به روى خاك سجود
این نماز ره عشق است، زآداب تهى است
جان من مى‏برد آبى كه از این مشك چكد
كشتى‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیده اصغر لب تشنه‏ات از خواب تهى است
دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است
مشك هم اشك به بى‏دستى من مى‏ریزد
بى‏سبب نیست اگر مشك من از آب تهى است
(شهاب یزدى)

پی نوشت ها:

1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشیده شده بود؛ در حالى كه عباس علیه‏السلام در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشیرش نابود مى‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.
2. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، مكتبة بصیرتى، 1405 ق.، ص 332.
3. اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
4. خصائص العباسیة، محمدابراهیم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.
6. نگرشى تحلیلى به زندگانى امام حسین علیه‏السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پردیس، 1380 ش.، ص57.
7. مولد العباس بن على علیه‏السلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شریف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.
8. نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس علیه‏السلام ، ابوالفضل هادى‏منش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سیما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.
9. معالى السبطین، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بیروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
10. العباس علیه‏السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بى‏تا، ص88.
11. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.
12. همان.
13. همان، ص228.
14. همان.
15. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.
16. العباس علیه‏السلام ، ص153؛ كبریت الاحمر، محمدباقر بیرجندى، تهران، كتابفروشى اسلامیه، 1377 ق.، ص385.
17. معالى السبطین، محمدمهدى حائرى‏مازندرانى، بیروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج1، ص454.
18. الامامة والسیاسة، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتیبه الدینورى، برگردان: ناصر طباطبایى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
19. كامل الزیارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولویه القمى، بیروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.
20. مولد العباس بن على علیهماالسلام ، ص74.
21. العباس علیه‏السلام ، ص156؛ العباس بن على علیهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شریف قرشى، بیروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.
22. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصیرتى، 1405 ق.، ص66.
23. بحارالانوار، ج44، ص326.
24. همان.
25. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر الطبرى، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.
26. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بیروت، دارالاضواء، بى‏تا، ج4، ص88.

شنبه 11/8/1392 - 23:53
آموزش و تحقيقات
ذکر مصیبت‏ حضرت قاسم (علیه السلام)
ذکر مصیبت‏ حضرت قاسم (ع)

نویسنده: مرتضی مطهری
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده‏اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمه‏ای‏«عند قرب الماء» جمع کرد.معلوم می‏شود خیمه‏ای بوده است که آن را به مشکهای آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع می‏کردند.امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد،که حالا آزادید(آخرین اتمام حجت‏به آنها). امام نمی‏خواهد کسی رودربایستی داشته باشد،کسی خودش را مجبور ببیند،حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است‏بماند،خیر، همه‏تان را آزاد کردم،همه یارانم،همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر می‏خواهید،از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعا به شما کاری ندارند. اول از آنها تجلیل می‏کند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب ‏خودم بهتر سراغ ندارم ، اهل بیتی از اهل بیت‏خودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به آنها می‏فرماید. همه‏شان به طور دسته جمعی می‏گویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند ،که واقعا انسان را به هیجان می‏آورد. یکی می‏گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟! ای کاش هفتاد بار زنده می‏شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‏کردم. آن یکی می‏گوید هزار بار.یکی می‏گوید: ای کاش امکان داشت‏بروم و جانم را فدای تو کنم ، بعد این بدنم را آتش بزنند ، خاکستر کنند،خاکسترش را به باد بدهند ، باز دو مرتبه مرا زنده کنند ، باز هم و باز هم.
اول کسی که به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم ، همینکه اینها این سخنان را گفتند،آنوقت امام مطلب را عوض کرد، از حقایق فردا قضایایی گفت ، فرمود: پس بدانی که قضایای فردا چگونه است.آنوقت‏به آنها خبر کشته شدن را داد. درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند.آنوقت همین نوجوانی که ما اینقدر به او ظلم می‏کنیم ، آرزوی او را دامادی می‏دانیم، تاریخ می‏گوید خودش گفته آرزوی من چیست. یک بچه سیزده ساله معلوم است در جمع مردان شرکت نمی‏کند، پشت ‏سر مردان می‏نشیند. مثل اینکه پشت‏سر نشسته بود و مرتب سر می‏کشید که دیگران چه می‏گویند؟ وقتی که امام فرمود همه شما کشته می‏شوید،این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟با خود گفت آخر من بچه‏ام،شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می‏شوند، من هنوز صغیرم.یک وقت رو کرد به آقا و عرض کرد:«و انا فی من یقتل؟»آیا من جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟حالا ببینید آرزویش چیست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال می‏کنم جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را می‏دهم.شاید(من این طور فکر می‏کنم)آقا مخصوصا این سؤال را کرد و این جواب را شنید،خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد،دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود،دیگر برایش حجله درست نکنند،جنایت نکنند.آقا فرمود که اول من سؤال می‏کنم.عرض کرد: بفرمایید.فرمود:«کیف الموت عندک‏»؟پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن،کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فورا گفت:«احلی من العسل‏»از عسل شیرین‏تر است، من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟ اگر از ذائقه می‏پرسی(چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرین‏تر است، یعنی برای من آرزویی شیرین‏تر از این آرزو وجود ندارد. ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!
اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زنده‏ایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش می‏دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه‏ای (1) به نامشان بسازیم کاری نکرده‏ایم، و الا آن که آرزوی دامادی دارد،که همه بچه‏ها آرزوی دامادی دارند، دیگر این حرفها را نمی‏خواهد، وقت صرف کردن نمی‏خواهد، پول صرف کردن نمی‏خواهد،برایش حسینیه ساختن نمی‏خواهد، سخنرانی نمی‏خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت‏اند ، مصداق انی جاعل فی الارض خلیفة (2) هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم ،کشته می‏شوی‏«بعد ان تبلؤ ببلاء عظیم‏»اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است، یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می‏کنی.(چون مجلس آماده شد این ذکر مصیبت را عرض می‏کنم.) این آقا زاده اصلا باک ندارد.روز عاشوراست. حالا پس از آنکه با چه اصراری به میدان می‏رود ، بچه است،زرهی که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد،خود مناسب با اندام او وجود ندارد ، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته‏اند همین طور رفت، عمامه‏ای به سر گذاشته بود«کانه فلقة قمر»همین قدر نوشته‏اند به قدری این بچه زیبا بود ، مثل یک پاره ماه.این جمله‏ای است که دشمن در باره او گفته است.گفت:
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا می‏برد
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از کفشهایش باز است،یادم نمی‏رود که پای چپش هم بود.معلوم می‏شود که چکمه پایش نبوده است.
حالا آن روح و آن معنویت چه شجاعتی به او داد،به جای خود، نوشته‏اند که امام[کنار]در خیمه ایستاده بود.لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است.یک مرتبه فریادی شنید. نوشته‏اند مثل یک باز شکاری-که کسی نفهمید به چه سرعت امام پرید روی اسب-حمله کرد.می‏دانید آن فریاد چه بود؟ فریاد یا عماه ، عموجان! عموجان! وقتی آقا رفت ‏به بالین این نوجوان ، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند.امام که حرکت کرد و حمله کرد،آنها فرار کردند.یکی از دشمنان از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خود او در زیر پای اسب رفقای خودش پایمال شد.آن کسی که می‏گویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالی که زنده بود،یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی‏فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است،سر قاسم را به دامن گرفته است.این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏»یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند ، یا اجابت کند و بیاید اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد.در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم‏و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظم‏الاعز الاجل الاکرم یا الله...
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!ما را به حقایق اسلام آشنا کن!این جهلها و نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان!توفیق عمل و خلوص نیت‏به همه ما عنایت‏بفرما!حاجات مشروعه ما را بر آور!اموات همه ما ببخش و بیامرز!

پی نوشتها:

1) حسینیه ارشاد
2) بقره .30

منبع:مجموعه آثار ج 17

شنبه 11/8/1392 - 23:53
آموزش و تحقيقات
در ذکر شهادت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)


عبدالله بن الحسن ( علیه السلام): پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله می‏باشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بی‏یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمی‏شوم‏» . در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست‏خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان‏» ! حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می‏کند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید . وی نوجوانی یازده ساله بود .
بس كه خونبار است چشم خامه‏ام‏
بوى خون آید همى از نامه‏ام‏
ترسمش خون باز بندد راه را
سوى شه نابرده عبدالله را
آن نخستین سبط را دوم سلیل‏
آخرین قربانى پور خلیل
قامتش سروى ولى نو خاسته
تیشه كین شاخ او پیراسته
خاك بار اى دست بر سر خامه ‏را
بو كه بندد ره به خون این نامه ‏را
سر برد این قصه جانكاه را
تا رساند نزد مهر آن ماه را
دید چون گلدسته باغ حسن
شاه دین را غرق گرداب فتن‏
كوفیان گردش سپاه اندر سپاه‏
چون به دور قرص مه شام سیاه‏
تاخت سوى حربگه نالان و زار
همچو ذره سوى مهر تابدار
شه به میدان چشم خونین باز كرد
خواهر غمدیده را آواز كرد
كه مهل اى خواهر مه روى من
كاید این كودك ز خیمه سوى من
ره به ساحل نیست زین دریاى خون
موج طوفان زا و كشتى سرنگون‏
بر نگردد ترسم این صید حرم
زین دیار از تیر باران ستم
گرك خونخوار است وادى سر به سر
دیده راحیل در راه پسر
دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر بر گرد باز
از غمت اى گلبن نورس مرا
دل مكن خون داغ قاسم بس مرا
چاه در راه است و صحرا پر خطر
یوسف از این دشت كنعان كن حذر
از صدف بارید آن در یتیم
عقد مرواریدتر بر روى سیم
گفت عمه و اهلم بهر خدا
من نخواهم شد ز عم خود جدا
وقت گلچینى است در بستان عشق
در مبندم بر بهارستان عشق‏
بلبل از گل چون شكیبد در بهار
دست منع اى عمه از من باز دار
نیست شرط عاشقان خانه سوز
كشته شمع و زنده پروانه هنوز
عشق شمع از جذبه‏هاى دلكشم
او فكنده نعل دل در آتشم‏
دور دار اى عمه از من دامنت
آتشم ترسم بسوزد خرمنت
دور باش از آه آتش زاى من
كاتش سود است سر تا پاى من
بر مبند اى عمه بر من راه را
بو كه بینم بار دیگر شاه را
باز گیر از گردن شوقم طناب
پیل طبعم دیده هندوستان بخواب
عندلیبم سوى بستان مى‏رود
طوطیم زى شكرستان مى‏رود
جذبه عشقش كشان سوى شهش‏
در كشش زینب به سوى خرگهش
عاقبت شد جذبه‏هاى عشق چیر
شد سوى برج شرف ماه منبر
دید شاه افتاده در دریاى خون
با تن تنها و خصم از حد فزون
گفت شاها نك بكف جان آمدم
بر بساط عشق مهمان آمدم
آمدم ایشان من این ‏جا قنق
اى تو مهمان دار سكان افق
هین كنارم گیر و دستم نه بسر
اى به روز غم یتیمان را پدر
خواهران و دختران در خیمه گاه
دوخته چون اختران چشمت براه
كز سفر كى باز گردد شاه‏ها
باز آید سوى گردون ماه ما
خیز سوى خیمه‏ها مى‏كن گذار
چشم‌ها را وارهان از انتظار
گفت شاهش الله ‏اى جان عزیز
تیغ مى‏بارد در این دشت ستیز
تو به خیمه باز گرد اى مهوشم‏
من بدین حالت كه خود دارم خوشم
گفت شاها این نه آئین وفاست
من ذبیح عشق و این كوه مناست‏
كبش(1) املح(2) كه فرستادش خدا
سوى ابراهیم از بهر فدا
تو خلیل و كبش املح نك منم
مرغزار عشق باشد مسكنم
نز گران جانى بتأخیر آمدم
كوكب صبحم اگر دیر آمدم
دید ناگه كافرى در دست تیغ‏
كه زند بر تارك شه بى دریغ‏
نامده آن تیغ كین شه را به سر
دست خود را كرد آن كودك سپر
تیغ بر بازوى عبدالله گذشت
وه چه گویم كه چه زان بر شه گذشت‏
دست افشان آن سلیل ارجمند
خود چو بسمل در كنار شه فكند
گفت دستم گیر اى سالاركون
اى به بی‌دستان بهر دو كون عون‏
پایمردى كن كه كار از دست رفت
دستگیرم كاختیار از دست رفت
شه چو جان بگرفت اندر بر تنش
دست خود را كرد طوق گردنش
ناگهان زد ظالمى از شست كین
تیر دل دوزش به حلق نازنین
گفت شه كى طایر طاوس پر
خوش بر افشان بال تا نزد پدر
یوسفا فارغ ز رنج چاه باش‏
رو به مصر كامرانى شاه باش‏
مرغ روحش پر به رفتن باز كرد
همچون باز از دست شه پرواز كرد

پی نوشتها:

1- گوسفند.
2- سپید سیاهی آمیخته.

منبع:"دیوان آتشكده، نیر تبریزى" (پایگاه امام حسین علیه السلام)

شنبه 11/8/1392 - 23:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته