آموزش و تحقيقات
سه دستور العمل برای خودسازی از علامه طباطبایی(رحمت الله علیه)
درخواست دستورالعمل و برنامه برای خودسازی و خویشتننگری در اسلام سابقهای دیرینه دارد.
روایات فراوانی حاکی از آن است که جویندگان کمال و سعادت، از پیامبر
گرامی(ص) و ائمه هدی7 تقاضای برنامه برای خودسازی کرده و آن بزرگواران
مناسب حال درخواستکننده برنامهای به وی دادهاند.
همین تقاضا از
عالمان وارسته و سالکان و اصل، بسیار شده است و آن گرامیان به این
درخواستها پاسخ دادهاند. اکنون این دستورالعملها بسان مشعل هدایت فرا راه
طالبان خودیابی و نیکبختی قرار دارد. یکی از دوستان فاضل در روزگار جوانی
که شوق بیداری و تسلط بر نفس و رسیدن به سعادت به سر داشته استبه علامه
طباطبایی - که از فرهیختگان سیر و سلوک بوده - نامهای مینگارد و ضمن بیان
موقعیتخود برای رسیدن به مقصود دستورهای عملی طلب میکند.
آن فرزانه
در پشت همان نامه، دستورالعملی مینگارد و برای وی میفرستد و میخواهد که
پس از بیست روز از عمل به آن، حالات خود را برای ایشان بنویسد. وی پس از
عمل به آن، حالات خود را برای ایشان مینویسد و در جواب نامه دوم بقیه
دستورالعمل را برای او ارسال میفرماید.
در پاسخ به نامه سوم، علامه این برنامه سعادتآفرین را تکمیل میفرماید.
امید است نشر این نامهها در دلهای مشتاق مشعل افروزد و ریشههای شرک خفی بسوزد و از آن پیر اهل دل یادی شود.
اینک برای آنکه این دستورالعمل بدرستی ارائه شود نامهها و جوابهای علامه با توضیحاتی کوتاه از ما به ترتیب تقدیم میشود.
نامه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک نخبة الفلاسفة و آیةالله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
کوتاه
سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله، میزان تحصیل پنجم ریاضی. اشتغالات فعلی
تحصیلات حوزه قم حدود لمعه اصول الفقه. آخوندزاده. محیط زیست: دو سال
سربازی در تهران، شش سال کودکی در قم، تحصیلات اولیه و بیشتر تحصیلات
دبیرستان نیز در قم، چند سالی کرمانشاه.
چنین تشخیص میدهدم که تنها
ممکن استشما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید. در محیط و شرایطی که
زندگی میکنم هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا
اسیر خود ساختهاند و سبب آن شدهاند که مرا از حرکتبه سوی الله، و حرکت
در مسیر استعداد خود بازداشته و میدارند.
درخواستی که از شما دارم
برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دستبزنم تا بر نفس مسلط شوم و این
طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟
یادآور
میشوم نصیحت نمیخواهم و الا دیگران ادعای ناصحیت فراوان دارند.دستورات
عملی برای پیروزی لازم دارم. همان گونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش
استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).
باز
هم خاطرنشان میسازم که نویسنده با خود فکر میکند که شفاها موفق به پاسخ
این سؤال نمیشود. وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم.
لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح میدانید و بر این موضوع میتوانید
اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند
نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود وا گذارید.
متشکرم.
امضا23/10/1355
جواب علامه به نامه اول
السلام علیکم
برای
موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشتهاید لازم است همتی
برآورده، توبهای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر
روز که طرف صبح از خواب بیدار میشوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش
آید رضای خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هر کاری که
میخواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع
اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب،
وقتخواب ادامه خواهید داد و وقتخواب، چهار پنج دقیقهای در کارهایی که
روز انجام دادهاید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام
مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید. و هر کدام تخلف شده استغفاری
بکنید. این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و
در ذائقه نفس تلخ میباشد ولی کلید نجات و رستگاری است. و هر شب پیش از
خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را
بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از
حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق
خواهید بود. والسلام علیکم.
محمد حسین طباطبایی
توضیح:
توبه،
پس از آنکه بنده از وظیفه بندگی سرباز زد واجب است هر چه زودتر به درگاه
الهی برگردد و از حق تعالی طلب مغفرت و آمرزش نماید و آمادگی خود را برای
فرمانبری اعلام کند. بر این معنی عقل و نقل گواه و آیات و روایات بسیار
است. در قرآن کریم آمده است: توبوا الی الله جمعیا ایها المؤمنون; ای
مؤمنان همگی به سوی حق تعالی برگردید و توبه کنید.
امام باقر(ع) فرماید: کسی که از گناه توبه کند بسان کسی است که اصلا گناهی نداشته است.
مشارطه:
آن
است که انسان پیش از شروع در کار، با خویشتن شرط و تعهد کند که از جاده
مستقیم شرع خارج نشود. خواستههای حق تعالی را عمل کند بلکه بر خواستههای
خود مقدم دارد و هیچ گاه از طلب رضای خداوند و آخرت جویی غلفت نورزد.
مراقبه:
آن
است که بنده به هنگام عمل، حق تعالی را در نظر گیرد و خود را در محضر
خداوند بیند و کشیک نفس کشد که مبادا از فرمان و خواسته مولا سرباز زند و
راه دگر گیرد و عصیان ورزد و به لهو و لعب پردازد.
یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
در کارهایی که روز انجام دادهاید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید.
هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید.
و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید.
محاسبه:
آن
است که از خویشتن حساب کشد که فکر و فعل خود به چه صرف کرده و اوقات را
چگونه به سر آورده است. پس از آنکه به کاری پرداخت و وقتی و فرصتی گذشت آن
را ارزیابی میکند و با محک شریعت آن را میسنجد تا فایده و ضرر را بفهمد.
بر کارهای پسندیده خدای را سپاس گوید که او را توفیق داده است و از کارهای
زشت و گناه استغفار میکند.
امام(ع) فرماید: از ما نیست کسی که هر روز
از خود حساب نکشد. پس اگر کار نیکی انجام داده حمد خدا کند و بیشتر انجام
دهد و اگر گناهی از او سر زده از خداوند آمرزش بطلبد.
امام صادق(ع) از
پدران گرامیش(ع) از رسول خدا(ص) روایت کند که فرمود: خوشا به حال کسی که در
روز قیامت در نامه عملش، در زیر هر گناهی استغفاری بیابد.
سور مسبحات:
پنجسورهای
که با (سبح) و یا (یسبح) آغاز میشود سور مسبحات نامیده میشود. چرا که
این سورهها با تسبیح حق تعالی آغاز میشود. و دو سوره اسراء و الاعلی را
که با (سبحان) و (سبح) آغاز میشود داخل آن ندانند. در حدیث آمده است:
پیامبر گرامی اسلام(ص) نمیخوابید مگر آنکه مسبحات را میخواند و میفرمود:
در این سورهها آیهای است که از هزار آیه برتر است. پرسیدند: مسبحات کدام
است؟ فرمود: سورههای حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن.
امام باقر(ع) فرماید: هر کس همه مسبحات را قبل از خواب بخواند نمیرد تا قائم(عج) را درک کند. و اگر مرد در پناه رسول(ص) خواهد بود.
نامه دوم
بسم الله الرحم الرحیم
محضر مقدس نخبة المجتهدین حجةالاسلام و المسلمین جناب آقای علامه محمد حسین طباطبایی دام مجده سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
خداوند ان شاء الله خیر دنیا و آخرت عطایت فرماید و با اولیا و انبیا محشورت سازد.
برادر
عزیز! فراوان احساس کمبودی میکنم. هر چه دست و پا میزنم و تلاش میکنم و
به هر جهت مینگرم دریا در نظرم وسیعتر جلوه میکند. ندانم در چه مسیری
روی گردانم. کدام سفینه را سوار شوم تا به ساحل خوشبختی برسم؟ از شما بردار
عزیز استمداد میطلبم. نمیدانم مرا چه میشود.مدتی استخود را چنان بینم
که بر آسمان افکارم ابرهای سنگین و تیره و تار برآمده و عالم مرا غمناک
ساختهاند حتی غرشی نیست تا ببارد و آسمانی صاف بینم. عامل این تیرگی چیست;
نمیدانم.
در لا به لای این حالات فکر میکنم اگر سؤال مرا در این موضوع پاسخ گویید راحتشوم.
برادر
عزیز! با روشنبینی خود و حقیقتخواهی خود اگر بتوانید حالت مرا درک کنید و
آنچنان جوابم گویید که ناخودآگاه جرقهای در من به وجود آید که تا ابد
(مرگ) روشن باشم. آیا میتوانید راهنمایی کنید تا عاشق خدا شوم. 2-عاشق
پیامبر شوم.3 - عاشق اولیای خدا شوم. راه چیست و چاره کدام؟ اگر راز عشق،
مرا آموزید و معشوق را به نیکی برایم بشناسانی ولو بروی خود میروم. اگر
حالت عشق در من بتوانی سازی و دستم گرفته به کوی عشق رهبری نمایید و با
اشاره معشوق را بنمایی دوان دوان میروم حتی لحظهای آرام نمیگیرم.
اما چه کنم جاهلم و عاشق نیستم.
موقعیت نویسنده: طلبه پایه معلومات: پایان دوره دبیرستان، دیپلم. علوم اسلامی: لمعه و اصول الفقه، سن:23 سال.
استاد
عزیز، از قرآن جز خواندن (بدون تعارف) چیزی نمیدانم. از سخنان معصومین
تقریبا بیگانهام. چگونه و به چه اندازه بر آنها وارد شوم و چگونه استفاده
کنم؟ صبر کنم تا رشد علمی بیابم و یا به موازات تحصیل ... طریق استفاده را
نیز بیان فرمایید.
امضا
جواب علامه به نامه دوم
به
عرض شریف میرساند نامه شریف دوم زیارت شد. قبلا نیز یک نامه دیگری رسیده
بود که تا کنون پاسخ آن نوشته نشده. اصولا در زمستان گذشته در اثر کسالت
مزاج و ناراحتی اعصاب نه تنها نامه جناب عالی بلکه نامههای زیاد دیگری که
در این مدت رسیده تا امروزها برای هیچ کدام نتوانستهام جواب بنویسم.
امروزها که کمی حالم رو به بهبودی است تدریجا جواب میفرستم. به هر حال عذر
گذشته را میخواهم.
عرض کنم روشی که برای ما در همه حال و همه شرایط
در حد ضرورت است روش بندگی و به عبارت دیگر روش خداشناسی است و راه آن طبق
آنچه از کتاب و سنتبرمیآید همانا یاد خدا و امتثال تکالیف عملی است. یعنی
همان مراقبه و محاسبه است که در نامه اولی خدمتتان عرض شد. فعلا به این
ترتیب که هر صبح که از خواب بیدار میشوید تصمیم بگیرید که خدا را فراموش
نخواهید کرد. آنگاه به طور استمرار خود را در برابر خدا تصور کنید و شب
وقتخواب به حساب کارهای روز بپردازید. اگر غفلتی شده استغفار و توبیخ نفس،
و اگر نشده حمدی به خدا بکنید. و ضمنا برای تقویت ذکر تا چهل روز، روزی
هزار مرتبه طرف صبح با توجه تام کلمه طیبه لاالهالاالله بگویید. حال بندگی
که از این روش به دست میآید الگو و مقیاس همه حالات زندگی است.
والسلام علیکم
محمد حسین طباطبایی
توضیح
چهل روز
عدد
چهل و چهل روز در میان اهل معنی دارای ویژگی است. پیامبر ما در چهل سالگی
به رسالت مبعوث شد. میقات موسی(ع)چهل روز بود و هر کس چهل حدیثحفظ کند
خداوند او را در روز قیامت فقیه محشور فرماید. هر کس چهل روز اعمالش را
برای خداوند خالص کند حق تعالی چشمههای حکمتبر زبانش جاری کند و .. و در
میان اهل باطن و ریاضتشرعی، چله ( چهل روز)نشینی مرسوم بوده است.
ذکر لاالهالاالله
ذکر آن است که به یاد محبوب باشی و خود را در حضورش دانی و به فرمانش از دل و جان گردن نهی و از نافرمانیش در بیم و حذر باشی.
امام
صادق(ع) میفرماید: ذکر خداوند فقط سبحان الله، الحمدلله، لاالهالاالله و
الله اکبر گفتن نیست. بلکه بدان معنی است که هر گاه فرمان الهی بر تو وارد
شد به کار بندی و هر گاه نهیی رسید آن کار را ترک کنی.
لیکن برای
تقویتحضور عندالله، در روایات بسیار به اذکار فراوانی توصیه شده است که
بنده بر لب داشته باشد. و چون مرحوم علامه در این نامه به ذکر شریف
لاالهالاالله توصیه فرموده است از روایات متعدد آن به یک روایتبسنده
میکنیم.
پیامبر گرامی ما میفرماید: نه من و نه هیچ پیامبری پیش از من، پیامی به عظمت لاالهالاالله نیاوردهاند.
جواب علامه طباطبایی به نامه سوم (این نامه در اختیار ما نیست)
بسمه تعالی
برادر عزیز
حالتی
که به شما رخ میدهد حالت جذبه است. لازم است که به مراقبه بپردازید و با
تمام قوا به سوی خدای متعال توجه کنید و خود را برابر حق ببینید و تصور
کنید. و ضمنا روزانه اقلا با خدای خود - عز اسمه - ساعتی خلوت کرده، به ذکر
او مشغول باشید. با استخاره یکی از دو ذکر شریف (لاالهالاالله روزی 1000
مرتبه یا 1750 مرتبه)، (الله بدون حرف ندا روزی 1500 مرتبه و اگر توانستید
سه هزار مرتبه) مشغول شوید. و در خوردن و نوشیدن و حرف زدن و معاشرت و
خواب، از افراط و تفریط بپرهیزید و فرصت را غنیمتشمارید. چنانکه
میفرماید: ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا
عنها. وفقکم الله و ایدکم انشاءالله.
محمد حسین طباطبایی
توضیح
جذبه:
حالتی است که بر اثر عنایت و توجه حق تعالی، همه آنچه را که بنده برای
پیمودن منازل به سوی خداوند متعال نیاز دارد بدون زحمتبرایش فراهم میشود و
او به آسانی و راحتی مسیر سلوک عرفانی را طی میکند.
ذکر «الله»
حق
تعالی را نامهای بسیار است که بدانها خوانده میشود. در قرآن کریم و در
دعاها نامهای فراوان حق تعالی آمده است. و در دعای جوشن کبیر هزار نام حق
تعالی برشمرده شده است.
در میان نامهای خداوند اسم شریف «الله» دارای
امتیاز و ویژگی است. چرا که نامهای دیگر دلالتبر بعضی از صفات جلال و جمال
خداوند دارد اما اسم «الله» ذات خداوند با تمام صفات جلال و جمال را در
بر دارد. اهل عرفان به این اسم شریف اهتمام فراوان دارند.
و میدانیم
که ذکر نام خدا بدون حرف ندا دلالتبر نزدیکی خداوند به بنده دارد. چرا که
ندا را برای خطاب به کسی که از ما جداستبه کار میبریم و چه وقت است که
خداوند از ما دور و جدا باشد.
میانهروی در خواب و خوراک
بدن
ما نیازمند خواب است و بدون آن ادامه حیات برایمان ممکن نیست. لیکن
زیادهروی در آن برای سلامتی جسم و جان مضر است و در دستورهای دینی ما از
آن نهی شده است. در باره این موضوعات روایات فراوانی وجود دارد که به عنوان
نمونه چند آیه و حدیث ذکر میکنیم.
قرآن کریم: کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. (بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید)رسول خدا(ص): به ملکوت راه نیابد کسی که شکمش را پر کند.
رسول
خدا(ص): برترین شما نزد خداوند کسی است که گرسنگی و تفکرش طولانیتر باشد.
و مبغوضترین شما نزد خدواند کسی است که خواب و خوراک و نوشیدنش بسیار
باشد.
امام صادق(ع): همانا خداوند زیادی خواب را دشمن میدارد.
امام
صادق(ع): زیادی خواب دین و دنیای آدمی را بر باد میدهد. پیامبر گرامی ما
کلام مادر سلیمان پیامبر را نقل میفرماید که خطاب به فرزندش سلیمان گفت:
از خواب زیاد پرهیز کن، چرا که خواب زیاد سبب فقر آدمی در روز قیامت
میشود.
سخن گفتن و معاشرت با مردم به مقدار لازم
در دستورهای دینی ما از پرگویی و رفت و آمد بسیار با هر گونه مردمی نهی شده است.
امام
کاظم(ع) از پدران گرامیش روایت کند که امیرالمؤمنین(ع) به مردی برخورد که
زیاده سخن میگفت. حضرت ایستاد و فرمود: ای مرد، آنچه گویی دو فرشته مراقب
بنویسند و به پیشگاه الهی برند، پس آنچه به کارت آید بگو و آنچه به کارت
نیاید واگذار.
امام صادق(ع) میفرماید: خداوند به چیزی برتر از سکوت پرستش نشده است.
رسول
خدا(ص) میفرماید: در سخن گفتن - به غیر ذکر خداوند - زیادهروی نکنید چرا
که زیاده سخن گفتن - به غیر ذکر خدا - سبب قساوت قلب میشود و دورترین
مردم از خداوند کسی است که دچار قساوت قلب شده باشد.
فیض کاشانی(ره) در
کتاب اخلاقی خود در باره عزلت و کنارهگیری یا معاشرت با مردم و فواید هر
کدام فصلی طولانی اختصاص داده است و در پایان به منظور جمعبندی میفرماید:
با شناخت فواید و مضار عزلت و کنارهگیری دانستی که نمیتوان یکسر حکم
کرد که کنارهگیری از همه کس و همه جا و از سوی هر کسی پسندیده یا ناپسند
استبلکه بستگی دارد که خود شخص که باشد و همنشینش چگونه آدمی باشد و
انگیزه آنان در معاشرت چه باشد. بایستی دید که به سبب آمیزش با او چه چیزی
را به دست میآوری و چه چیزی را از دست میدهی و پس از مقایسه بهترین را
برگزین.
سخن آخر اینکه کنارهگیری کامل از مردم سبب دشمنی آنها میشود و
معاشرت بسیار هم سبب گرفتار شدن به همنشینان بد میشود. پس راه میانه را
برگزین. و این راه میانه و حد وسط با ملاحظه حالات و فواید و آفات، تفاوت
مییابد. این سخن، حرف حق و خالص است و غیر از این هر چه گویند سخنی است
نارسا.
اغتنام فرصت
برای دست زدن به کاری و توفیق
در آن، هزار و یک شرط بایستی تحقق یابد تا بتوان به هدف نایل شد. هر گاه
تمام زمینهها و شرایط فراهم آمد بایستی سریع اقدام کرد و دستبه کار شد و
فرصت از دست میرود و فراهم آمدن دوباره زمینه دیر دست میدهد.
امام
علی(ع) میفرماید: الفرصة تمر مر السحاب. (فرصتها و زمینههای مساعد چون
ابر گذراست) به سرعت میگذرد و بازگشت ندارد. و هر گاه فرصتها از دست
رفتبه فرموده امام علی(ع) اضاعة الفرصة غصة (از دست دادن فرصت موجب غصه
است).
در حدیثشریفی که پایان بخش نامههای مرحوم علامه است اشاره به
این است که در روزگار و دوره هر کس گهگاه نسیم رحمت میوزد و نفخه رحمانی
دیردیر دست میدهد. حال که چنین استبایستی خود را در معرض آن قرار داد و
از آن بهره جست. و مبادا که به آن پشت کنید و از آن غفلت ورزید.
منبع: فصلنامه کوثر شنبه 25/8/1392 - 18:42
آلبوم تصاویر
شنبه 25/8/1392 - 18:42
شهدا و دفاع مقدس
شنبه 25/8/1392 - 18:42
آموزش و تحقيقات
به بهانه ۲۵ آبان، سالروز تشییع ۳۷۰ شهید در اصفهان+اسامی شهدا
تاریک بود و کسی فرورفتن بچهها را نمیدید/ اینبار دویرج، لالهها را چید و به ملت ایران هدیه داد
اِن تَنصُرالله یَنصُرکُم
خبرگزاری
ایمنا: در بعدازظهر روز ۹ آبان ۱۳۶۱ گردانها یکی پس از دیگری به راه
افتادند تا پس از غروب خورشید بر سیاهیها و تاریکیها یورش برند...
رودخانه "چیخواب" و " دویرج" در پیش بود و نیروها و سیلابها هم هر دو به
سمت دویرج در حرکت بودند... هوا تاریک بود، جز چند نفری که در کنار رودخانه
منتظر عبور بودند؛ کسی فرورفتن بچهها را نمیدید... آب که فرو نشست در
بین گل و لای و شن زارها، پیکر لالهها جمع آوری شد و این بار دویرج بود که
لالهها را دسته دسته میچید تا به ملت ایران و مردم اصفهان هدیه دهد.
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۵
عملیات
محرم از آغاز بوی کربلا میداد؛ بچهها در این عملیات جور دیگر بودند؛
کربلا حس میشد؛ رزمندگان حسینی شده بودند؛ تمام طراحی و شناساییها انجام
شده بود؛ فرماندهان از ردهی تیپ تا دسته نسبت به عملیات توجیه شدند؛
رزمندگان آمادگی لازم را پیدا کردند و در بعدازظهر روز ۹ آبان ۱۳۶۱ گردان
ها یکی پس از دیگری به راه افتادند تا پس از غروب خورشید بر سیاهیها و
تاریکیها یورش برند؛ آسمان در هم فرو رفت و خورشید در پس ابرها مخفی شد،
نم نم باران بچه ها را بدرقه میکرد؛ آرام آرام به بارش باران اضافه میشد،
وقتی هوا کاملا تاریک شد، رزمندگان پشت خط، آمادهی فرمان از قرارگاه
ایستادند؛ بارش باران بسیار تند شد و از بین شیارها و تپهها جویبارهایی
روانه گشت؛ رودخانه "چیخواب" و " دویرج" در پیش بود و نیروها و سیلابها هم
هر دو به سمت دویرج در حرکت بودند؛ بعضی از فرماندهان و نیروها بر آب،
پیشی گرفتند و خود را به آن سوی رودخانهها رساندند و گروهی ماندند، هوا
تاریک بود جز چند نفری که در کنار رودخانه منتظر عبور بودند؛ کسی فرورفتن
بچهها را نمیدید؛ آنها برای یک لحظه هم توقف نکردند، چون فرمان به حرکت و
عبور بود؛ خبر طغیان رودخانه به قرارگاه رسید اما همچنان تاکید بر گذر از
رودخانه بود؛ تا اینکه فرماندهان یکی پس از دیگری بر ساحل رودخانه حاضر
شدند و دیگر عبور را مصلحت ندیدند، اما کمی دیر شد و حدود دو گردان در
رودخانه غرق شدند؛ التهاب رودخانه به سنگر فرماندهی و قرارگاه رسید؛ همه به
فکر چارهای بودند و در اینجا چارهای جز توقف نبود این محور با یک روز
تاخیر و از دست دادن دو گردان عملیات را ادامه داد؛ رودخانه فتح شد؛ "جبل
الحمرین" فتح شد؛ تپه ۱۷۵ با تمام اُفت و خیزهایش و تمام مقاومت و جنگ تن
به تن به دست رزمندگان افتاد. "زبیدات" و "شرحانی" تسلیم نیروهای اسلام شد؛
و عملیات تا آخر آبان ماه ادامه یافت؛ رودخانه " دویرج" به خون خانه تبدیل
شد؛ آب که فرو نشست در بین گل و لای و شن زارها پیکر لالهها جمع آوری شد و
این بار دویرج بود که لالهها را دسته دسته میچید تا به ملت ایران و مردم
اصفهان هدیه دهد...
مرحله نخست این عملیات شامگاه دهم آبان ۶۱ با همکاری تیپ قمربنی هاشم،
لشکر نجف اشرف و ۸۴ خرم آباد از ارتش جمهوری اسلامی با رمز یا زینب (س)ˈ به
فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و یک هفته به طول انجامید.
نیروهای ایرانی توانستند در کمتر از نیم ساعت شماری از نیروهای عراقی را
به اسارت در آورده و ۵۵۰ کیلومترمربع از خاک ایران را آزاد و شهرک طیب عراق
را تصرف کنند.
بامداد ۱۱ آبان، مرحله دوم عملیات آغاز شد و نیروهای عراقی به محاصره کامل
رزمندگان ایرانی درآمدند و ۱۵۰ کیلومتر مربع از زمین های اشغالی آزاد شد و
تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند .
شامگاه ۱۵ آبان نیز مرحله سوم این عملیات با هدف تصرف بلندی های غرب
حمرین، جاده ها و مراکز مهم عملیاتی آغاز شد و در این مرحله ۳۰۰
کیلومترمربع از خاک عراق و ۳۵ حلقه چاه نفتی تاسیسات عراق به تصرف نیروهای
ایرانی در آمد و عملیات محرم صبح ۱۶ آبان خاتمه یافت.
در این عملیات یکهزار و ۲۵۰ نفر از شیران بیشه ایران به شهادت رسیدند که
بیش از ۷۰۰ نفر آنها از استان اصفهان بودند و سه هزار و ۲۵۰ رزمنده دیگر
نیز مجروح شدند.
۲۵ آبان سال ۱۳۶۱ کاروان شهدای محرم به اصفهان بازگشت؛ تعداد شهدا بیش از
حد تصور بود، فرماندهی لشگر امام حسین (ع) از طاقت و تحمل مردم اصفهان در
اندیشه بود که حاج حسین خرازی گفت: آنها را در دو یا سه نوبت بفرستید؛
اولین کاروان در ۲۴ آبان به اصفهان رسید؛ کوچهها و خیابانها از حجله شهدا
آذین بسته شده بود. مساجد همه پذیرای شهدا بودند؛ در هر محله و کوی و برزن
التهاب بود و روحیه بالای مردم و پدر و مادر شهیدان شگفتآور بود.
صبح روز موعود فرا رسید؛ ۲۵ آبان ۱۳۶۱ ؛ ۳۷۰ تابوت بر روی دستان مردم به
سوی میدان امام در حرکت بود؛ شهدا را از محلهها و خیابانها تشییع کردند.
حال و هوای آنروز، قابل توصیف نبود؛ میدان امام مملو از جمعیت بود؛ همه و
همه آمدند تا شهدا را تشییع کنند؛ سه یا چهار روز بعد نیز ۲۵۰ شهید دیگر در
این شهر تشییع شد.
و اما...
اسامی فرماندهان شهید عملیات محرم:
۱. سردار شهید مهدی نصر اصفهانی/ فرمانده تیپ یکم لشگر امام حسین (ع)
۲. سردار شهید منصور رییسی/ فرمانده تیپ دوم از لشگر امام حسین (ع)
۳. سردار شهید محمود ریاحی/ فرمانده گردان از تیپ قمربنی هاشم
۴. سردار شهید محمدرضا گوسفندشناس/ فرمانده گردان لشگر ۸ نجف اشرف
۵. سردار شهید محمد خدامی/ فرمانده گردان امام حسن (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۶. سردار شهید جواد کمالی/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۷. سردار شهید مصطفی اللهبخشی/ فرمانده گردان امام حسن (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۸. سردار شهید احمد محمدی/ فرمانده مهندسی لشگر ۸ نجف اشرف
۹. سردار شهید محمود اکبری/ فرمانده گردان امام رضا (ع) لشگر امام حسین (ع)
۱۰. سردار شهید مهدی شاهین/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۱۱. سردار شهید مهدی طالبی/ مسوول قرارگاه نوح
۱۲. سردار شهید سیدجمال الدین طبائیان/ معاون گردان یازهرا (س)
۱۳. سردار شهید حسین صادقی/ فرمانده گردان یازهرا (س)، لشگر امام حسین (ع)
۱۴. سردار شهید حسینعلی قوقهای/ فرمانده گردان لشگر ۸ نجف اشرف
۱۵. سردار شهید حسنعلی یوسفیان/ فرمانده گردان ادوات، لشگر ۸ نجف اشرف
۱۶. سردار شهید جعفر حشمتی/ فرمانده آتشبار خمپارهای لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۱۷. سردار شهید اصغر امینالرعایا/ فرمانده گردان یا مهدی (عج)، لشگر امام حسین (ع)
۱۸. سردار شهید کریم سلیمی/ فرمانده گردان امام صادق (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۱۹. سردار شهید احمد صداقت/ فرمانده گردان امام حسن عسگری (ع)، لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۲۰. سردار شهید حسن حقوقی/ فرمانده گردان امام جواد (ع)، لشگر امام حسین (ع)
۲۱. سردار شهید علیرضا ملاقلی/ فرمانده گردان مالک اشتر لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
۲۲. سردار شهید اکبر عباسی/ فرمانده گردان از تیپ قمر بنی هاشم
۲۳. سردار شهید حسین شریفی ولدانی/ فرمانده گردان از تیپ قمر بنی هاشم
۲۴. سردار شهید مهدی سامع/ فرمانده گردان امام حسین (ع)، تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم
اسامی شهدای اصفهانی عملیات محرم:
۱. علیرضا آذری بروجنی فرزند زینالعابدین
۲. سعید آخوندی یزدی فرزند اصغر
۳. ابوالقاسم آرامی فرزند حیدرعلی
۴. محمدرضا آقابزرگی دلیگانی فرزند حسین
۵. حمیدرضا اربابیان فرزند رسول
۶. محمد آقادادی فرزند اصغر
۷. سید مجتبی احسانی
۸. حسین احمدزاده فرزند حبیب الله
۹. جواد احمدی فرزند حسین
۱۰. مجتبی اعلایی فرزند اکبر
۱۱. منصور اسدی فرزند ناصر
۱۲. حسین اعتباری فرزند اسماعیل
۱۳. محمد اعتباری فرزند محمدعلی
۱۴. عبدالرحیم اسماعیلی فرزند علی
۱۵. احمد اکبری فرزند نادعلی
۱۶. محمود اکبری کردآبادی فرزند حسین
۱۷. محمدحسین امینی فرزند علی
۱۸. سیدعلی اعتصامی رنانی فرزند سیداسدالله
۱۹. اکبر امینی فرزند محمدعلی
۲۰. عباس الهی فرزند مهدی
۲۱. اصغر امینی چونی فرزند محمدعلی
۲۲. حسن امینی فرزند غلامرضا
۲۳. حیدرعلی امینی فرزند محمد
۲۴. محمدولی ایرانشاهی فرزند اصغر
۲۵. محمود اقبالی فرزند امیر
۲۶. مجتبی افضل فرزند مصطفی
۲۷. حسن اسماعیلی فرزند اسدالله
۲۸. اسدالله ابراهیمیان دستجردی فرزند ابوالقاسم
۲۹. سید حسن اربابیان اصفهانی فرزند علی
۳۰. حمیدرضا آرش منش فرزند حسین
۳۱. محمدرضا آشورایی فرزند علی
۳۲. محسن ابطحی فرزند محمدحسن
۳۳. رجبعلی ابراهیمی فرزند عباس
۳۴. غلامحسین احمدی فرزند اسدالله
۳۵. یحیی احمدی فشارکی فرزند محمود
۳۶. محمدرضا افقری فرزند عباس
۳۷. مصطفی انوری کردآبادی فرزند حسین
۳۸. رضا اباذری وانانی فرزند خلیل
۳۹. احمدعلی باباصفری فرزند رمضان
۴۰. رمضان علی بارپازی خوراسگانی فرزند محمدرضا
۴۱. عبدالمجید باقرزاده فرزند قاسم
۴۲. بیژن باقری فرزند هدایت الله
۴۳. سیدعلی بانکی فرزند سیدابراهیم
۴۴. حمیدرضا بت شکن فرزند محمود
۴۵. محسن بجلی فرزند ابراهیم
۴۶. مهدی بدیع الصنایع فرزند جعفر
۴۷. محمدرضا برزو اصفهانی فرزند محمدتقی
۴۸. غلامرضا برومند فرزند ابوالقاسم
۴۹. احمد برکت فرزند حجتالله
۵۰. اکبر بهرام ارجاوند فرزند محمدباقر
۵۱. ماجد بهرمند فرزند عبدالرسول
۵۲. مجتبی بهمن پور فرزند غلامحسین
۵۳. مجتبی بوجاریان فرزند محمد
۵۴. فضل الله پاگیری فرزند حسن
۵۵. مجید پاکزاد فرزند یدالله
۵۶. حسین پنیری لادانی فرزند غلامرضا
۵۷. محسن پورحیدری شیرازی فرزند شعبان
۵۸. مهدی پورمهرابی فرزند مصطفی
۵۹. رسول پورمیری فرزند حسن
۶۰. اصغر پورکرمانیان فرزند مصطفی
۶۱. علی تتار فرزند حسن
۶۲. علی تختکش دهشری فرزند غلامرضا
۶۳. مهدی ترابی پوده فرزند عباس
۶۴. احمد ترابی زیارتگاهی فرزند امیرقلی
۶۵. علیرضا تقی زاده خوراسگانی فرزند قربانعلی
۶۶. محمدعلی توانگر فرزند غلامرضا
۶۷. محمدحسن توکلی دارگان فرزند محمد
۶۸. رسول توکلی فرزند رضا
۶۹. عبدالله تیموری فرزند غلامحسن
۷۰. سعید پولادخان فرزند رحمتالله
۷۱. منصور بابایی سودانی فرزند اصغر
۷۲. عبدالحسین جانثاری فرزند احمد
۷۳. حسینعلی جعفری فرزند ابوالقاسم
۷۴. عبدالمحمد جعفری کاکلکی فرزند خدامراد
۷۵. بهرام جمالی عسگرانی فرزند اسدالله
۷۶. علیرضا جوادپور مجلسی
۷۷. مهدی جوادی حسین آبادی فرزند حسین
۷۸. رضا جوادی فرزند رجبعلی
۷۹. نصرالله جوادی گورتانی فرزند محمود
۸۰. علی محمد جوانی فرزند اسدالله
۸۱. عباس جوشقانی حسین آبادی فرزند محمد
۸۲. رجبعلی جیرجیریان فرزند کاظم
۸۳. منصور چلمقانی قهه فرزند علی
۸۴. مهدی چهارباغی فرزند رضا
۸۵. مصطفی حاج عنایتی جورتانی فرزند علی
۸۶. مرتضی جهدی فرزند غفار
۸۷. فرهاد حامدی دهکردی فرزند محمد
۸۸. مصطفی حدیدی
۸۹. حسین حسن زاده فرزند محمدعلی
۹۰. سید حسین حسینی بهارانجی فرزند سید مصطفی
۹۱. سید مهدی حسینی نوگورانی فرزند سید علی
۹۲. اسماعیل حسینی فرزند حسن
۹۳. جعفر حشمتیفر فرزند سیفالله
۹۴. محمدعلی حمامی فرزند رمضان
۹۵. حسن حیدرپور فرزند محمد
۹۶. اسماعیل حیدری بنی فرزند محمدعلی
۹۷. محمدعلی حیدری بنی فرزند حیدرقلی
۹۸. علی خاقانی اصفهانی فرزند کریم
۹۹. محمدعلی خدابخش سیچانی فرزند اسماعیل
۱۰۰. پرویز خدادادی فرزند محمد
۱۰۱. علی خدیو پور فرزند حسن
۱۰۲. مصطفی خرسندی فرزند احمد
۱۰۳. عزت الله خواجه دهاقانی فرزند باقر
۱۰۴. بهرام جمشیدی آفارانی فرزند حسن
۱۰۵. مجید جوادپور مرندی فرزند ابراهیم
۱۰۶. سید کریم حسینی فرزند محمود
۱۰۷. مجید چکشی فرزند محمود
۱۰۸. علی اکبر دادخواه فرزند حسین
۱۰۹. حسن داوری دولت آبادی فرزند عباس
۱۱۰. احمد دری دولتآبادی فرزند اسدالله
۱۱۱. اکبر دهقاننژاد فرزند محمود
۱۱۲. مهدی دهقانی ناژوانی فرزند عباسعلی
۱۱۳. احمد ذاکری علون آبادی فرزند رضا
۱۱۴. شکرالله (رضا) ذوالفقاری عاشق آبادی فرزند غلام عباس
۱۱۵. اکبر رحمانی فرزند بمانعلی
۱۱۶. علی رحمانی فرزند اسدالله
۱۱۷. اکبر رحیم زاده نجف آبادی فرزند اسدالله
۱۱۸. محمدکاظم رحیمی چمکانی فرزند عزتالله
۱۱۹. رضا رحیمی چمکانی فرزند عزت الله
۱۲۰. عباس رحیمی خوراسگانی فرزند علی
۱۲۱. غلامرضا رحیمی دهاقانی فرزند یدالله
۱۲۲. خلیل رستم شیرازی فرزند محمود
۱۲۳. علیرضا رشیدی فرزند بهمن
۱۲۴. رحمت الله رضایی فرزند بهمن
۱۲۵. لطف الله رضایی برزانی فرزند رضا
۱۲۶. اصغر رضایی زفره ای فرزند حسینعلی
۱۲۷. مرتضی رضوی فرزند سیدحسن
۱۲۸. سیدعلی اصغر رضیان فرزند سیدهادی
۱۲۹. علی رعیت زاده فرزند حسین
۱۳۰. رمضان رنجکش آدر منابادی فرزند حسن
۱۳۱. اکبر روحانی اصفهانی فرزند محمدعلی
۱۳۲. حسینعلی ریاحی فرزند علیرضا
۱۳۳. اکبر زادهوش فرزند مرتضی
۱۳۴. عبدالرسول زارع چاوشی آشنستانی فرزند عبدالعلی
۱۳۵. حسین زمانی فرزند رمضان
۱۳۶. محمدحسین زمانی فرزند رجبعلی
۱۳۷. رحیم زمانی فرزند رجب
۱۳۸. حمید زمانی سودرجانی فرزند علی
۱۳۹. محمدحسین زکی زاده فرزند رجبعلی
۱۴۰. اکبر سالارفرد فرزند حسین
۱۴۱. مهدی سدهیان عاشق آبادی فرزند فتح الله
۱۴۲. سعید سرجوقیان فرزند رحمت الله
۱۴۳. محمدحسین سروش کاشانی فرزند حسن
۱۴۴. اسکندر سرکوب فرزند محمدعلی
۱۴۵. هدایت الله سفیددشتی فرزند محمود
۱۴۶. ظهراب سلطانی رهنانی فرزند یدالله
۱۴۷. حسن سلطانی رنانی فرزند مهدی
۱۴۸. محمد سلمانی زادگان فرزند حسین
۱۴۹. علی اصغر سنونی فرزند کریم
۱۵۰. محمد سهرابی رنانی فرزند حسن
۱۵۱. حمید سوفسطایی فرزند اکبر
۱۵۲. حسن سیفی مزرعهنو فرزند میرزا فتح الله
۱۵۳. سید عباس شاطرباشی فرزند سید رضا
۱۵۴. مصطفی شانه فرزند محمد
۱۵۵. محمد علی شاهمرادی فرزند حیدر
۱۵۶. محمد شاهمرادی فرزند مسیب
۱۵۷. صفرعلی شاکری
۱۵۸. مجید شاکری سیمندی فرزند رضا
۱۵۹. مهدی شجاعی فرزند علی
۱۶۰. امیررضا شریعت فرزند حسین
۱۶۱. علیرضا شریفی فرزند حسن
۱۶۲. رسول شریفی جروکانی فرزند چراغعلی
۱۶۳. اصغر شعبانی دستجردی فرزند علی
۱۶۴. ناصر شفیعی فرزند رضا
۱۶۵. ولی الله شفیعی دستگردی فرزند جعفرقلی
۱۶۶. مصطفی شفیعیان اشکاوندی فرزند اسدالله
۱۶۷. جمال شهبازی دستجردی فرزند ابراهیم
۱۶۸. قدرت الله شهیدی فرزند حسین
۱۶۹. سید مجید شهیدی مارانی فرزند سیدحسن
۱۷۰. محمدحسین شیخ حسینی اصفهانی فرزند عبدالعلی
۱۷۱. سعید شیخ حسینی اصفهانی فرزند رجبعلی
۱۷۲. حسین شیرازی تهرانی فرزند ایرج
۱۷۳. غلامرضا شیرانی بیدآبادی فرزند عبدالله
۱۷۴. حسین شیروی خوزانی فرزند رجبعلی
۱۷۵. سیدحسن صالحی فرزند سید کریم
۱۷۶. محسن صالحی فرزند عباس
۱۷۷. اکبر صالحی (قاسمی) فرزند علی
۱۷۸. رسول صغیرا فرزند احمد
۱۷۹. منصور ضعیف الحال فرزند حسین
۱۸۰. غلامرضا ضیایی ریزی فرزند اسماعیل
۱۸۱. علی اصغر ضیایی فرزند حسین
۱۸۲. رمضانعلی طالبی حسین آبادی فرزند سید حسن
۱۸۳. حسن طاووسی فرزند محمدعلی
۱۸۴. سید اکبر طباطبایی فرزند سید رسول
۱۸۵. رسول عابدی درچه فرزند حسنعلی
۱۸۶. حسن عابدیان خانجانی فرزند عباس
۱۸۷. قدمعلی عابدینی فرزند محمدرضا
۱۸۸. مرتضی عارفیان جزی فرزند علی
۱۸۹. سید علیرضا عاملی سید عطاءالله
۱۹۰. مجید عباسی فرزند عزتالله
۱۹۱. ابراهیم عباسی فرزند عبدالعلی
۱۹۲. ابراهیم عباسی قلعه شاهی فرزند قاسمعلی
۱۹۳. سهید عبدلی فرزند علی
۱۹۴. رسول عسگری ذبیحی فرزند فتح الله
۱۹۵. غضنفر عسگری رنانی فرزند احمد
۱۹۶. مرتضی عسگری مارنانی فرزند رضا
۱۹۷. مجتبی سهروفیروزانی فرزند مصطفی
۱۹۸. جعفر عقیلی فرزند سیدمرتضی
۱۹۹. یدالله علی بابایی رنانی فرزند علی
۲۰۰. سید حسین علی خانی کوپایی فرزند سید ابوالقاسم
۲۰۱. اسماعیل علی عسگری حسین آبادی فرزند حسین
۲۰۲. احمد علی عسگری رنانی فرزند محمود
۲۰۳. محمدعلی عمرانی دهقانی فرزند ابوالقاسم
۲۰۴. علی عمویی فرزند ناصر
۲۰۵. حسین غلامپور فرزند اسماعیل
۲۰۶. محمود غلامی مهیاری فرزند رجبعلی
۲۰۷. محمد قنبری سلیمان آبادی فرزند حیدرعلی
۲۰۸. حسنعلی فاتحی فرزند محمد
۲۰۹. سیدرضا فاطمی رنانی فرزند سید مهدی
۲۱۰. محمدحسن فانی فرزند رضا
۲۱۱. محسن فتح فرزند عباس
۲۱۲. غلامعلی فخار فرزند عبدالرسول فرزند حبیب الله
۲۱۳. حسینعلی فدایی تهرانی فرزند ابوالقاسم
۲۱۴. اکبر فراست فرزند محمد
۲۱۵. مصطفی فردی فرزند قاسمعلی
۲۱۶. عباس فروزان مهر فرزند غلامرضا
۲۱۷. حسن فروغی فرزند حسین
۲۱۸. مهدی فروغی فرزند فتح الله
۲۱۹. حسن فروغی فرزند علی
۲۲۰. علیرضا فریدنی سامانی فرزند حسن
۲۲۱. نادعلی فشارکی پزوه فرزند عبدالعلی
۲۲۲. فرهاد فشنگ فرزند غلامعلی
۲۲۳. علیرضا فنایی فرزند اسدالله
۲۲۴. رضا فنایی قهنویه فرزند مصطفی
۲۲۵. محمدحسین قادری فرزند شیرعلی
۲۲۶. حبیب الله قاسمی چادگانی فرزند حسینعلی
۲۲۷. اصغر قاسمی هفشجانی فرزند حسن
۲۲۸. علی قدرخواه فرزند حسین
۲۲۹. سعید قدوسی نژاد فرزند علی
۲۳۰. ولی الله قربانی مزرعه فرزند رضا
۲۳۱. حسن قربانیان کردآبادی فرزند شعبانعلی
۲۳۲. سیدجواد قریشی فرزند سیدحسین
۲۳۳. سید محسن قسیسین فرزند سیدحسن
۲۳۴. حسن قضاوی فرزند رضا
۲۳۵. عبدالرسول قلمزن فرزند محمود
۲۳۶. اکبر قلیانگران فرزند حسن
۲۳۷. سیدحسن قمشه دستگردی فرزند سیداکبر
۲۳۸. مجید قمیان فرزند حسن
۲۳۹. بهرام قنبری حسن آبادی فرزند یدالله
۲۴۰. علیرضا گلشیرازی فرزند علی
۲۴۱. محسن لبخنده فرزند حسن
۲۴۲. اصغر لطف الله خواجه فرزند علی
۲۴۳. مظفر ماست بندزاده فرزند کریم
۲۴۴. مرتضی ماموریان اصفهانی فرزند عبدالله
۲۴۵. محمد مانیان فرزند نادعلی
۲۴۶. فرهاد ماهپیشانیان فرزند مرتضی
۲۴۷. حسین محمددخت فرزند فضل الله
۲۴۸. علیرضا محمدی فرزند جعفر
۲۴۹. محسن محمدی فرزند عباسعلی
۲۵۰. حسن محمدی سمسانی فرزند نورالله
۲۵۱. حسین علی محمدیان قارانه فرزند ابراهیم
۲۵۲. محمدحسین محمدیان فرزند خدارحم
۲۵۳. اسفندیار محمودی خانی آبادی فرزند رحمت الله
۲۵۴. رسول محمودیان اصفهانی فرزند قاسم
۲۵۵. حسن محوری فرزند غلامرضا
۲۵۶. علیرضا مختاری باغکمه فرزند یوسف
۲۵۷. سید مرتضی مدرس رهنانی فرزند سیدمحمد
۲۵۸. فرشید (مجید) مدرسه فرزند اصغر
۲۵۹. سید مهدی مدینه فرزند سید عباس
۲۶۰. اصغر مسلمی زاده فرزند محمد
۲۶۱. محمدحسین مسکینی فرزند زینالعابدین
۲۶۲. سید محسن مصطفوی اصفهانی فرزند سید عباس
۲۶۳. رضا مصلحی بهارانچی فرزند حسین
۲۶۴. محمدجواد مطلبی دستگردی فرزند کریم
۲۶۵. محمدعلی مطلبی فشارکی فرزند محمدرضا
۲۶۶. مهدی مطلبی فشارکی فرزند علی اصغر
۲۶۷. نجفعلی مطلبی فشارکی فرزند عبدالله
۲۶۸. محمد مطلبی فشارکی فرزند رمضان
۲۶۹. علی محمد مطلبی فشارکی فرزند عبدالله
۲۷۰. محمود معتمدی درچه کلمادانی فرزند حسین
۲۷۱. محمدعلی (رسول) معتمدی درچه کلمادانی فرزند حسین
۲۷۲. محمد معزی کتایونچه فرزند علی
۲۷۳. عبدالحسین معصومیان کوپایی فرزند محمد
۲۷۴. مرتضی مقاره زاده فرزند مهدی
۲۷۵. حمید مقدس پور فرزند علی محمد
۲۷۶. حسن ملک محمد فرزند محمد
۲۷۷. فضلالله ملک محمد فرزند عزیزالله
۲۷۸. محمدعلی ملک محمدی فرزند ابراهیم
۲۷۹. حسین ملکوتی خواه فرزند حیدر
۲۸۰. سیاوش منصوری نبی فرزند رحمت الله
۲۸۱. قدیرعلی مهتری فرزند احمد
۲۸۲. حسین مهران پور فرزند محمدرضا
۲۸۳. سعید مهیاری فرزند حسین
۲۸۴. اکبر موذنی فرزند علی
۲۸۵. محمدکریم مولایی رنانی فرزند علی محمد
۲۸۶. حمیدرضا مومنی بیک فرزند غلامرضا
۲۸۷. احمد مکاریان فرزند یوسفعلی
۲۸۸. تقی مکتوبیان فرزند قاسم
۲۸۹. سعید مکتوبیان فرزند رحیم
۲۹۰. اصغر مکتوبیان فرزند رحیم
۲۹۱. احمدرضا مکتوبیان فرزند حسینعلی
۲۹۲. احمد میر خلف زاده فرزند مهدی
۲۹۳. رضا میرخلف زاده فرزند محمدصادق
۲۹۴. سیدمصطفی میرعلایی میرآبادی فرزند سید ابراهیم
۲۹۵. علی میرمجرمیان فرزند اصغر
۲۹۶. سیدعلیرضا میرقادری فرزند سید محمد
۲۹۷. سید مرتضی میرمعصومی کرمی فرزند سید محمود
۲۹۸. علی نادعلی سورانی فرزند ولی الله
۲۹۹. رحیم نادعلیان مارانی فرزند جعفر
۳۰۰. احمد ناظمی فرزند محمدعلی
۳۰۱. احمد نجفی فرزند امان الله
۳۰۲. محسن نریمانی فرزند حسن
۳۰۳. اکبر نساج پور فرزند مرتضی
۳۰۴. عباسعلی نصرآزادانی فرزند محمود
۳۰۵. رسول نصر اصفهانی فرزند غلامرضا
۳۰۶. غلامرضا نصر اصفهانی فرزند محمد
۳۰۷. علی نصر اصفهانی فرزند عبدالحسین
۳۰۸. بهرام نصر اصفهانی فرزند علی
۳۰۹. محمدرضا نصر اصفهانی فرزند نعمت الله
۳۱۰. مصطفی نصر اصفهانی فرزند جعفر
۳۱۱. مهدی نصر اصفهانی فرزند محمدعلی
۳۱۲. سعید نصر کارلادانی فرزند احمد
۳۱۳. حسین نظرکرده فرزند اسماعیل
۳۱۴. رسول نقی زاده قهدریجانی فرزند محمدحسن
۳۱۵. مرتضی نقیان فشارکی فرزند ابوالقاسم
۳۱۶. حسین نقیه فرزند مصطفی
۳۱۷. حسن نقیه فرزند علی
۳۱۸. علیرضا نمازیپور فرزند حسین
۳۱۹. محمود نواب دانشمند فرزند اکبر
۳۲۰. جمشید نکویی دستگردی فرزند فیضالله
۳۲۱. مجید نیلی فرزند ناصر
۳۲۲. سید محمدحسین هاشمی فرزند سیدمیرزا
۳۲۳. سیدحسن هاشمی فرزند سیدعلی
۳۲۴. قربانعلی هاشمی دهچی فرزند عزیزالله
۳۲۵. اکبر هاشمیان فرزند خسرو
۳۲۶. احمدرضا هاشمیان فرزند عباس
۳۲۷. شاهپور هاشمیان کربکندی فرزند عباس
۳۲۸. مسعود هدیه فرزند عبدالعلی
۳۲۹. سیداسدالله همایونی رادانی فرزند سید محمد
۳۳۰. احمد هنردوست فرزند حسین
۳۳۱. عبدالله هنرمند اصفهانی فرزند نعمتالله
۳۳۲. ذبیح الله واعظی فرزند ابوطالب
۳۳۳. محمد وجدانی بیلندی مقدم فرزند ناصر
۳۳۴. عزیزالله کاظمی اسفه فرزند رضا
۳۳۵. عباسعلی کاظمی رنانی فرزند عباس
۳۳۶. سید مجتبی کاظمی شیخ شبانی فرزند سیدنگهدار
۳۳۷. امیرحسین کتیرایی فرزند مهدی
۳۳۸. امرالله کثیری بابوکانی فرزند اکبر
۳۳۹. مسعود کدخدایی الیادرانی فرزند منصور
۳۴۰. مهدی کرمیان فرزند محمد
۳۴۱. محسن کریمی فرزند جمشید
۳۴۲. حسین کریمی جزی فرزند عابدین
۳۴۳. حسین کریمی علویجه فرزند صفدر
۳۴۴. رضا کریمیان فرزند عبدالخالق
۳۴۵. محسن کشکولی فرزند مهدی
۳۴۶. مهدی کلاهدوزان فرزند حسین
۳۴۷. محسن کلباسی فرزند علی
۳۴۸. جواد کمالی فرزند براتعلی
۳۴۹. مجید کوهستانی فرزند عبدالله
۳۵۰. اصغر (قاسم) کوهستانی فرزند علی
۳۵۱. مصطفی کوهستانی فرزند محمدعلی
۳۵۲. حسن کیانی خوزانی فرزند اسماعیل
۳۵۳. بهزاد کیانی رنانی فرزند صفر
۳۵۴. علیرضا یاوری رامشه فرزند اسماعیل
۳۵۵. مهدی یزدانبخش فرزند حسن
۳۵۶. احمد یزدانی فرزند حسن
۳۵۷. مجید یزدخواستی فرزند عبدالخالق
۳۵۸. اصغر یزدیان پور فرزند جمال
۳۵۹. اکبر یوسفیان فرزند عباس
۳۶۰. سیدعلی انگوری زاده اصفهانی
شنبه 25/8/1392 - 18:41
اخبار
ژاکت های LED + تصاویر
ژاکت های LED که برای دوچرخه سواری و
پیاده روی ساخته شده اند چیز جدیدی نیستند. به تازگی ژاکت های LED جدیدی
ساخته شده اند که قابلیت کاربرد های عمومی حتی در زمانی که سوار دوچرخه
نیستید یا پیاده روی نمی کنید را دارند.
به گزارش راسخون ، قبلاً این لباسها بیشتر توسط دانش آموزان مدارس استفاده
می شد تا بتوانند به راحتی از خیابان عبور کنند. ژاکت های جدید طراحی های
خاص دارند. در این لباس از دکمه ها و پرچهای خاصی استفاده شده است و در
قسمت پشت و قفسه سینه LED هایی نصب شده است. جنس این کت پلی استر و ضد آب
می باشد و درزهای آن با پوشش نایلونی پوشامده شده است.
در این کت دو LED سفید در جلو و پنج LED قرمز در پشت آن قرار گرفته است و
رانندگان اتومبیل ها از فاصله 100 متری قاد به تشخیص این نور هستند. این
چراغها با باتری لیتیومی در مدت 5/3 ساعت شارژ می شوند. قیمت این ژاکت ها
800 دلار است. همچنین ژاکتهای مشابه بدون LED هم به بازار عرضه شده که به
قیمت 480 دلار در دسترس مشتریان قرار می گیرد.
منبع : گیزمگ
مترجم : فرزانه عالی نژادیان
/117/
شنبه 25/8/1392 - 18:40
آموزش و تحقيقات
احیاگر تفکر برهانی
گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری
برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این
فلسفه ذاتا یونانی است . با توجه به اینکه حضرتعالی درسهایی با مرحوم
علامه طباطبایی داشتید، لطفا بفرمایید در مجموع نظر ایشان درباره رابطه
فلسفه یونانی با فلسفه اسلامی چیست؟
در اینکه علوم اسلامی، ریشه
هایی در قبل از اسلام داشتهاند، شکی نیست و مسلما این علوم بعد از اسلام
به تکامل رسیدند . البته میتوان گفت علوم ادبی توسط مسلمین ابداع شده است و
آنهم به خاطر فهم کتاب و سنت است; ولی دیگر علوم عقلی و نقلی، ریشه در
قبل از اسلام داشته است . بشر دارای دانشها و تمدنهایی بوده است که
دستبه دست گشته و به مسلمین رسیده است . و به حق مسلمین در پرورش این
علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم فلسفه اسلامی به تمام
معنا بریده از فسلفه پیش از اسلام است، صحیح نیست . ارتباط این دو فلسفه،
محفوظ است . همچنین ارتباط تمام علوم قبل از اسلام و بعد از اسلام محفوظ
است; ولی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، از نظر کمیت و کیفیت،
صحیح نیست . از نظر کمیت فلسفه اسلامی سه برابر فسلفه یونانی است . مرحوم
علامه طباطبایی در مقالهای که در یادواره ملاصدرا داشتهاند، به این مطلب
اشاره کردهاند که فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست
مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند . بنابراین با این
کمیت مختلف، چگونه میتوانیم بگوییم که فسلفه اسلامی، همان فلسفه یونانی
است .
این دو فلسفه از نظر کیفیت نیز با هم فرق دارند . چون در فلسفه
اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرالمتالهین، مسائلی مطرح میشود که مقابل
اندیشههای یونانیهاست . غالبا آنها اصالت ماهوی بودند; در حالیکه فلاسفه
اسلامی، اصالت وجودی هستند . غالبا آنها تشکیک وجود را جائز نمیشمرند;
ولی فلاسفه اسلامی تشکیک در وجود را یک امر مسلم میدانند . فلاسفه یونانی
حرکت جوهری سر را صحیح نمیدانستند و حرکت را منحصر به چهار نوع عرض
میکردند; در حالیکه فلاسفه اسلامی، حرکت را به ذوات و جوهر اشیاء توسعه
دادند و کسانیکه در مسئله اصالت الوجود و تشکیک در وجود وارد باشند،
میدانند که این دو مسئله راس کل معارف عقلی هستند و در مسائل الهیات تاثیر
گذارند . مسئله بساطت ذات و اینکه ذات در عین بساطت، واجد تمام کمالات است
و همینطور علم پیشین خداوند قبل از خلقت و حضور خدا در همه جهان و آن هم
نه حضور به هم آمیخته و نه از هم جدا، در فلسفه اسلامی مطرح شدند . علاوه
بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این
مسائل کمتر توجه کرده بودند . نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه
اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی نیست، از نظر کمیت و کیفیت تکاملی پیدا
کرده است که قابل مقایسه با اندیشههای قبل از اسلام نیست .
یکی از
ویژگیهای تفکر فلسفی علامه طباطبایی، توجه به طرح مسئله بوده است . ایشان
در بحثهای فلسفی تلاش میکردند که موضوع درست تصور شود و بعد به بررسی
مسائل پرداخته شود . به عبارت دیگر به تحریر محل نزاع توجه بسیار داشتند .
در این زمینه هم مطالبی را بیان بفرمایید .
همینطور که فرمودید ایشان
به تحریر محل نزاع و تصور موضوع علاقهمند بودند و تا زمانی که مسئله به
صورت روشن مطرح نمیشد، در اطراف آن بحث نمیکردند . شاید برخی از مسائلی
را که ایشان بحث نکرد، و یا کمتر بحث میکرد، بدین خاطر بود که موضوع کاملا
روشن نبوده است . اصولا ایشان از پیچیده گویی در بیان احتراز میکرد; ولی
ممکن است در قلم ایشان نوعی پیچیدگی باشد . مسئله را از لحاظ موضوع، محمول و
رابطه مشخص میکرد، بعد میگفتند که اطراف این مسئله بحث کنیم و ببینیم
برهانی بر این مسئله داریم یا خیر؟ به بیان واضح، عرض میکنم که قبل از
ایشان کمتر حکیمی توانسته است نزاع در اصالت وجود و اصالت ماهیت را به طور
صحیح روشن کند . غالبا کسانی که این مسائل را مطرح کردهاند، به اینکه
حقیقت این دو نزاع چیست، کمتر پرداختهاند; در حالی که ایشان این نزاع را
به صورت روشن مطرح میکردند و کاملا مشخص میکردند که اصالت الماهوی و
اصالت الوجودی چه میگویند . بعضا مسائل فلسفی برای افراد به درستی متصور
نیست . ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - میفرمود: اصالت الوجود و
اصالت الماهیه یک نزاع لفظی است . هر دو قائل به این هستند که این موجود
خارجی اصیل است، یکی اسمش را وجود و دیگری ماهیت گذاشته است . در حالی که
این نوع قضاوت، حاکی از این است که یک نزاع هزار و پانصد ساله، فقط نزاعی
لفظی بوده است! به خاطر دارم که این مسئله را در مشهد مقدس، در سال 1330
خدمت مرحوم امام مطرح کردم که برخی چنین میگویند . ایشان این مسئله را به
شدت رد کردند و فرمودند که نزاع لفظی نیست . نزاع حقیقی است و هر دو قول
آثاری در الهیات دارند .
علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش
کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا کنند . ایشان نخست مباحث فلسفی را
ارائه میدادند; آنگاه همانگونه که ما مسائل ریاضی را ارائه میکنیم;
ایشان هم به همان صورت مسائل فلسفی را ارائه میکردند; یعنی تقدم و تاخر
مسائل فلسفی را بیان میکردند و ارتباط تنگاتنگی را که میان این دو است
روشن مینمودند . نمونهاش هم دو اثر نفیس ایشان بدایه الحکمه و نهایه
الحکمه است در این مورد هم توضیحاتی بفرمائید .
ایشان معتقد بودند که
باید مباحث فلسفی را همانند مسائل ریاضی و هندسی مطرح کنیم . بدین صورت که
هر مسئله پیشین پایه برهان برای مسئله بعدی باشد و در علوم طبیعی، علوم
هستی شناختی و بالاخص در معارف به این نکته اصرار میورزیدند که آن جنبه
هندسی و ریاضی مسائل باید محفوظ باشد . بدین جهت از مخلوط کردن مسائل علمی
به علم دیگر پرهیز میکرد . در عین حال که ایشان نسبتبه مرحوم
صدرالمتالهین علاقهمند بودند، ولی به کار ایشان اشکال میگرفتند .
مرحوم
صدرالمتالهین کار ارزشمندی انجام داد و تباین میان کتاب و فلسفه و سلوک را
برداشت، اما مرحوم علامه طباطبایی با همه علاقهای که به صدرالمتالهین
داشتند، معتقد بودند که در کتابهای علمی و بهخصوص کتابهای درسی نباید
این سه را به هم مخلوط کرد . بحثبرهانی برای خود جایی دارد، بحث قرآنی هم
فصل مشخصی دارد و بحثسلوک عرفانی هم جایگاه خاص خود را دارد . هر چند تمام
این موارد به یک مقصد میرسند و ما معتقدیم، محال است که میان ادراک عقلی
قاطع و داوری کتاب اختلافی باشد، ولی هر علم برای خود موضوع و شیوه بحثی
دارد که باید از هم جدا شوند . حتی در تفسیر المیزان، ایشان برخی از مباحث
اجتماعی، اخلافی و فلسفی را مطرح میکند، ولی بعد از آنکه از تفسیر قرآن
فارغ میشود، فصل را جدا میکند که این مسائل با هم مخلوط نشوند . البته
مهندسی کردن و به شیوه ریاضی مطرح کردن مسائل فلسفی، یکی از ابتکارات ایشان
بود .
دیدگاه علامه طباطبایی نسبتبه فلسفه مشائی و اشراقی چه بوده است؟ نظر مثبتی داشتند، یا آراء خاصی را ارائه نکردند؟
یکی
از ویژگیهای ایشان این بود که مکتب خاصی را دربست نمیپذیرفت; چون صاحبان
این مکاتب، افراد غیر معصومند . ما نمیتوانیم یک مکتب را دربستبپذیریم .
ولی در عین حال این مانع از آن نبود که ایشان از هر مکتبی گزیدهای را
بگیرد و از آن استفاده کند . مثلا معلوم است که از نظر فلسفه صدرایی، طرز
تفکر ایشان همان تفکر اصالت الوجود، تشکیک در وجود و حرکت در جوهر است; ولی
در عین حال این به آن معنا نیست که همه تفکرات صدرایی را بپذیرد; مثلا
ارباب انوار یکی از مسائلی است که مرحوم صدرالمتالهین به نام مثل یا رب
النوع بر آن اصرار دارد . ایشان این مسئله را تکذیب میکرد و تمام براهینی
را که در اسفار مطرح شده است، در جلسه درس رد میکرد . آنچنان نبود که چون
صدرالمتالهین دنبال مثل است و آن را ثابت میکند، ایشان هم این مطلب را
بپذیرد . استقلال فکری یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی بود . از این نظر
عاشق فلسفه مشا بود . چون این فلسفه به دنبال برهان است . اما آنچنان هم
نیست که هر چه آنها گفتهاند، ایشان بپذیرد . از هر مکتبی ویژگی و کمال آن
را میگرفت و در عین حال در برخی از مسائل با هر سه مکتب فاصلههایی داشتند
.
کسانیکه در 500 سال اخیر در ایران فلسفه تدریس میکردند، گاهی در
اصفهان، تهران و گاهی در نقاط دیگر، دو دستهاند: اکثر این افراد فلسفهدان
بودهاند . به این معنا که فلسفه میدانستند و آنرا تدریس میکردند .
قلیلی از این افراد، فیلسوف و صاحب تفکر بودند و برای خود مبانی و آرای
مستقل داشتهاند . ولی کسانی مانند مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی تنها فلسفه
دان نبود، بلکه فیلسوف بود و برای خود مبانی داشت . ایشان، مرحوم نوری را
از فلاسفهای میدانست که آراء و عقاید خوبی دارد . مرحوم علامه طباطبایی
هم تنها فلسفهدان نبود که اشارات و اسفار را بداند; بلکه در مسائل برای
خود فکر و اندیشه داشت و ابتکاراتی داشتند که ایشان را متمایز میکرد .
همانطور
که حضرتعالی فرمودید، مرحوم علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف نه صرفا
یک عالم فلسفه، آراء و ابداعاتی داشتند . یکی از نظریات ایشان، برهان
صدیقین است . به بیانی، این برهان در زمان شیخ الرئیس بوعلی سینا مطرح
میشود; تا اینکه صدرالمتالهین بر اساس مبانی اصالت وجود، اشتراک وجود و
وحدت وجود، این برهان را تقریر میکند . علامه طباطبایی تقریر دیگری از این
برهان ارائه میدهند که بحث از واقعیت میکنند و اینکه واقعیت نمیتواند
تبدیل به لاواقعیتشود . پیرامون این نظریه هم توضیحاتی بفرمائید؟
در
پرسش شما همه محتویات و جوابها هست . این برهان صدیقین معروف به برهان
سینایی است و مبتکر آن مرحوم ابوعلی سینا است و در اشارات - که بهترین کتاب
فلسفی ایشان است - از همین برهان در اثبات صانع استفاده کرده است; ولی در
آنجا ایشان مقدماتی به نام دور و تسلسل ذکر میکند; یعنی اگر کسی بخواهد
برهان ایشان را بپذیرد، باید قبلا دور و تسلسل در علل را باطل بداند تا
برهان ایشان قابل استفاده باشد و لذا دیگران خصوصا صدرالمتالهین به این
مسئله ایراد میگیرند که خلاق متعال واضحتر از آن است که وجود او از این
طریق ثابتشود . اینکه ما در ابتدا دور و تسلسل را باطل کنیم و بعدا برهان
صدیقین را مطرح کنیم، به معنای خفای وجود حق تعالی است . وجود او در صورتی
ظاهر میشود که این دو مسئله ثابتبشود . لذا ایشان از این راه نرفت، و
برای خود بیانی دارد . ولی ایشان هم بیان خود را مبتنی بر دو یا سه مقدمه
کردهاند . باید قبلا اصالت الوجود و تشکیک در وجود را بپذیریم . بعد از
پذیرفتن این مقدمات، برهان صدیقین را مطرح کنیم . همان اشکالی که ایشان بر
مرحوم شیخ الرئیس کردند، که وجود خدا برتر از آن است که بر ابطال این دو
اصل مبتنی شود، بر خود ایشان هم وارد است . در عین حال که بیان ایشان بیان
کاملی است، ولی باید مقام حق تعالی از نظر ظهور و تجلی بالاتر از آن باشد
که مبتنی بر این دو اصل فلسفی گردد . لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم
سبزواری مطرح میکند و بیان چهارم، بیان مرحوم علامه طباطبایی است . ایشان
میفرماید که برهان صدیقین، اصلا نیازی به مقدماتی که شیخ الرئیس و ملاصدرا
گفتهاند، ندارد . بالاخره ما به یک واقعیتی معتقدیم، واقعیت را فقط
سوفسطایی منکر میشود . حتی خود سوفسطایی هم در انکار واقعیتبه واقعیتی
معتقد است و میفرمود نمیتوانیم سوفسطایی مطلق پیدا کنیم . حتی انکار او
هم واقعیتی است . اگر این انکار واقعیت نباشد، خود به خود همه حقایق عالم
ثابت میشود . بنابراین واقعیتسر جای خودش باقی است . هنگامی که ما به این
واقعیت چشم میافکنیم، میبینیم این واقعیت عدمپذیر نیست . و چیزی که
چنین حالتی دارد، ضرورتا وجود دارد و این ضرورت وجود، مساوی با واجب الوجود
است .
در باب علیت، ایشان دیدگاه خاصی داشتند . همینطور در مورد
مسئله درک جوهر . در بحث از رابطه علیت، میدانیم که حداقل دو نظریه در غرب
مطرح شده است: نظریه اصالتحس و اصالت تجربه که مربوط به فیلسوفانی نظیر
جان لاک، برکلی و بهویژه هیوم است . و یکی از مطالبی را که آنان بیان
کردهاند، این است که ما نمیتوانیم رابطه علیت را حس کنیم . برخی هم
طرفدار اصالت عقل هستند; مانند کانت و دکارت که معتقدند بحث علیت و معلولیت
از مفاهیم پیشین و قبل از تجربه هستند . علامه طباطبایی نقدی در این زمینه
داشتند و دیدگاه خاصی را مطرح کردند . در این مورد توضیحاتی بفرمائید .
غالب
متفکران جهان، قانون علیت و معلولیت را محترم میشمارند . کمتر کسی به
انکار این اصل که هر پدیدهای، پدیدآورندهای دارد، پرداخته است . ولی از
زمانی که ابزار معرفت و درک، تغییر کرد و حس و تجربه جانشین برهان شد، اصل
این قانون زیر سؤال رفت میگویند . که ما نمیتوانیم قانون علیت و معلولیت
را از خارج انتزاع کنیم; چون معنای علیت این است که یکی اثربخش و دیگری
اثرپذیر است و ما این مسئله را در خارج حس نمیکنیم . آنچه را که ما حس
میکنیم، تعاقب و پشتسر هم آمدن دو پدیده است: بعد از آتش حرارت هست; اما
اینکه حرارت اثر آتش است و آن اثر بخش است و این اثرپذیر، این مسئله را لمس
نمیکنیم . ما تنها تعاقب این دو را حس میکنیم . و تعاقب غیر از معنای
علیت و معلولیت است . از این جهت قانون علیت و معلولیت را زیر سؤال بردند .
مرحوم علامه طباطبایی برای قانون علیت، اصل دیگری دارند و آن این است که
متفکرین جهان برای شناخت علت و معلول که مسئله تعاقب نیست، بلکه مسئله
اثرپذیری و اثردهی است منشا دیگری دارند و آن این است که هر علم حصولی،
مسبوق به علم حضوری است . الان که شما مفهوم علیت و معلولیت را تصور
میکنید، این تصور علم حصولی است . باید قبل از این، یک علم حضوری وجود
داشته باشد . این یکی از ابتکارات ایشان است که تمام علوم حصولی، بشر مسبوق
به علم حضوری است . مثلا الان که من این حرارت را درک میکنم، به حتم نوعی
از حرارت در نفس هست و تاثیر نفس در مرحله حس است . که به علم حضوری درک
میشود . این درک، درک حضوری است . بعدا مفهوم حرارت برای این گرمی تصور
میشود . میفرمودند که مفهوم علیت و معلولیتیک مفهوم حصولی است; ولی
مسبوق به یک علم حضوری است و آن این است که اگر هر انسانی به وجدان خود
مراجعه کند، در مییابد که نفس خلاق صور است . صورتهایی را که ندیده است،
خلق میکند; مفاهیمی را که ندیده است، ایجاد میکند . دیگر نمیتوانیم
بگوییم آنجا تعاقب است . چون انسان بالوجدان درک میکند که نفس این صورت را
پدید میآورد . نفس، روح و یا ذهن خود پدیدآورنده صورت است و از علم
حضوری، میتواند یک علم حصولی به نام مفهوم علت و مفهوم معلول بسازد .
بنابراین آنچنان نیست که کانت میگوید (ما نمیتوانیم علیت و معلولیت را
ثابت کنیم) چون نزد او ابزار، تنها حس و تجربه است، و تجربه، فقط پشتسرهم
بودن را درک میکند، اثرگیری و اثربخشی را درک نمیکند . اگر در خارج این
چنین باشد، در عالم ذهن چنین نیست . وقتی که نفس، علیت و معلولیت را به
صورت علم حضوری درک کرد، بعدا مفهوم حصولی پیدا میکند و روی برهان، به همه
عالم گسترش میدهد; زیرا همه عالم ممکن است و ممکن فاقد وجود است . پس
اثربخشی را لازم دارد که به او وجود اعطا کند .
علامه طباطبایی چه دروسی را در حوزه تدریس میکردند، در ضمن روش تدریس ایشان چگونه بود؟
علامه
طباطبایی حق بزرگی بر گردن حوزههای علمیه و بالاخص حوزه علمیه قم دارند .
بنابراین ایجاب میکند تا دستپروردههایشان که اساتید فعلی حوزه هستند،
کارهای لازم را در معرفی و تجلیل از ایشان انجام دهند . علامه طباطبایی در
سال 1324 ه . ش، از تبریز به قم منتقل شدند . انتقال ایشان به جهتحرکاتی
بود که دمکراتها در آذربایجان راهانداخته بودند که موجب ایجاد ناامنی شده
بود . ایشان استخاره کردند و طبق استخاره به قم منتقل شدند . ایشان
میفرمودند: وقتی که وارد قم شدم، اکثر دروس مانند فقه و اصول، اساتید
فراوانی داشتند و من تصمیم گرفتم دروسی را تدریس کنم که استاد مشخصی
نداشتند . بنابراین دروسی نظیر فلسفه و تفسیر را که استاد فراوانی نداشت،
ایشان تدریس میکردند . اسفار، منظومه و بعدها شفای شیخ الرئیس را نیز
ایشان تدریس کردند . در ضمن، هر روز مرتبا تفسیر را تدریس میکردند . البته
تفسیر را ایشان در سال 1320 در تبریز پایهگذاری کردند . گاهی هم در ایام
تعطیل به تدریس ریاضیات و هیات میپرداختند . خلاصه ایشان مقید به تدریس
دروسی بودند که کمتر استاد داشت تا خلاها را پر کنند .
برخی
گفتهاند که در حوزه علمیه قم، فضای مناسبی برای تدریس فلسفه نبوده و همین
امر موجب شد که ایشان به درخواست و با اشاره مرحوم آیت الله العظمی
بروجردی، کلاس درس فلسفه را تعطیل کنند . شما خاطرات یا اطلاعاتی از آن
دوران دارید؟
من خودم در جریان این موضوع بودم . کسانی بودند که
تدریس فلسفه را برای حوزه علمیه قم، مناسب نمیدیدند . این افراد به مرحوم
آیهالله بروجردی فشار آوردند که ایشان بفرمایند که آقای طباطبایی، درس
فلسفه را تعطیل کنند . البته مرحوم آیهالله بروجردی خودشان یک فلسفهدان
عالی بودند . منظومه، اشارات و اسفار را به خوبی خوانده بودند . مرحوم امام
(ره)، در میان مراجع، از کسانی که تسلط بر فلسفه داشتند . دو نفر را
میشمرد: یکی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (ره) صاحب حاشیه بر کفایه و
مکاسب، معروف به کمپانی، دوم از آقای بروجردی به عنوان یک فرد وارد در
فلسفه یاد میکردند . مرحوم آیهالله بروجردی کسی را خدمت آقای طباطبایی
فرستاد که جریان چنین است و ایشان درس را تا مدتی تعطیل کنند . آقای
طباطبایی، پیغامی به آقای بروجردی دادند که من در مقابل شبهاتی که در خارج
هست، تدریس فلسفه را وظیفه خود میدانم . این ذهن فلسفی است که میتواند به
این شبهات پاسخ دهد; ولی اگر آقا امر میفرمایند، من در مقابل خداوند حجتی
دارم و تدریس را تعطیل میکنم . این تدریس فلسفه برای خداست . برای حل
شبهات است و برای اینکه افراد را برای دفاع از اسلام آماده کند . کسی که
پیام آقای بروجردی را آورده بود، همین پیام را رساند . مرحوم آیهالله
بروجردی با شنیدن این مطلب، قانع شدند و دیگر مسئله را تعقیب نکردند و آقای
طباطبایی تدریس فلسفه را ادامه دادند . البته این مطلب را باید گفت که شیخ
الرئیس هم در آخر اشارات عنوان میکند که این علم یک علم، همگانی نیست;
یعنی همه کس مغز فهمیدن این مسائل را ندارد . فلسفه از علوم عمومی نیست که
همه افراد آن را بخوانند . نه بدین معنا که این مباحثخدای نکرده، مباحث
غیر طبیعی است . برداشت افراد غیر مستعد از این مباحث، برداشت صحیحی نخواهد
بود; وگرنه افراد مستعد با این مباحث میتوانند افقهایی از علم، کلام و
فلسفه را به روی خود و دیگران بگشایند .
گویا مرحوم علامه طباطبایی
یک سلسله درسهای خصوصی هم با چندی از شاگردان خاص خود داشتهاند .
حضرتعالی هم در آن جلسات شرکت میکردید؟
در سال 1329، کتابی از
طریق سفارت امریکا منتشر شد به نام «نگهبانان سحر و افسون» . این کتاب در
حقیقتیک نوع دیالکتیک و فلسفه مادی بود . ولی به زبان روز و به اصطلاح،
زبان خیابانی و بازاری نوشته شده بود; نه به زبان فلسفی عمیق . در آنجا دین
را آلت استعمار و استثمار معرفی کرده بودند . میگفتند غرض این بوده که
ملت ایران را علیه توده سیاسی آن زمان برانگیزند . انتشار این کتاب موجب شد
که روحانیت در مقابل این منطق دیالکتیک احساس وظیفه کند . مسلما کسی که در
آن زمان برای این کار آمادگی داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود . ایشان
شبهای پنجشنبه و جمعه، جلسات خصوصی تشکیل دادند که بخشی از اعضای آن
جلسات، مرحوم شدهاند: مرحوم علامه مطهری بود، آقای عباس ایزدی، آقای
ابراهیم امینی، مرحوم آقای بهشتی و حاج آقا موسی صدر و جناب آقای قدوسی و
آقای جزایری و شخصیتهای دیگری که از شاگردان ایشان بودند . در این جلسات
درسهایی داده شد که بعدها به صورت اصول فلسفه، با پاورقیهای علامه مطهری
منتشر شد . عجیب اینکه وقتی جلد اول این کتاب منتشر شد هنوز قوت و قدرت
فکری مارکسیستی در ایران وجود داشت و آنجا گفته بودند حقا که ایشان مطالب
ما را درست فهمیده و نقل کرده است .
یکی از ویژگیهای علامه
طباطبایی، توجه به شبهات و مقتضیات زمان بوده است . یعنی ایشان از یک طرف
در این فکر بوده که نیازهای جامعه اسلامی چیست، و از طرف دیگر هم به شبهات و
اشکالاتی که بر دین وارد میکردند، پاسخ بگویند . در واقع یک بعد فکری
ایشان، بعد کلامی است . حضرتعالی چه ابداعات و ابتکاراتی در بعد کلامی
علامه طباطبایی میبینید؟
همین طور که فرمودید ایشان از همان لحظه
روز ورود به حوزه، میگفتند آنچه نیاز است، آنرا برطرف کنیم . آنچه دیگران
متکفلش هستند، ما سراغش نرویم . لذا سراغ فقه و اصول کم رفتند . چون نیاز
کمتر بود . یکی از کارهای ایشان این بود که سؤالهایی که در خارج مطرح
میگردید، پاسخ میگفتند . مثلا در یکی از سالها این سؤال مطرح شد که
جهان، جهان متغیر است . دنیا، دنیای متغیر، متبدل و متحرک است; ولی قوانین
اسلام، ثابت است . چگونه میتوان با قوانین ثابت، جامعه متغیر را اداره کرد
. ایشان در این موقع، رساله مفصل و گستردهای نوشتند . قسمتی از آن در
مجله مکتب اسلام، سال دوم منتشر شد و بعدا هم به صورت کامل منتشر گردید .
نه تنها این شبهات، بلکه شبهات فراوانی از طریق مادینماها به سوی ایشان
میآمد . مثلا درباره تجرد و روح . خاطرم هست که ایشان با یک پزشک مادی
مکاتباتی داشتند و برای اولین بار این جمله را که ما باید همه چیز را زیر
چاقوی تشریح خود ببینیم و من در زیر چاقوی تشریح، روح را نمیبینم و آن را
احساس نمیکنم، در آن نامه نوشته بود . ایشان در آن مکاتبات مسائلی را مطرح
کردند و غالب نوشتههای ایشان در حقیقت پاسخ به این پرسشها است .
آیا ایشان فقه و اصول هم تدریس کردند؟
بله;
ایشان که آمدند، کسانی علاقهمند بودند که از محضر فکری و علمی ایشان
استفاده کنند . یک دوره کفایه را تدریس کردند و کسانی که در این درس از
محضر ایشان بهره گرفتند، حضرت آیه الله احمدی میانهجی بود . یک حاشیه بر
کفایه در آن زمان نوشتند که تاریخ ختم آن 1328 ه . ش است . بعدا هم درس
خارج را شروع کردند . درس خارج اصول ایشان را برخی از تلامیذ مینوشتند و
ایشان تصحیح میکردند . حتی فقه را در مسجد سلماسی، ساعت 10 تدریس میکردند
و از کسانی که از محضر ایشان استفاده میکردند آیهالله شربیانی است که
الان از علمای مشهد و از ائمه جماعت مسجد گوهرشاد هستند . علامه یک فقیه
عالیقدر و اصولی بزرگوار و رجالی بزرگ بود . حتی ایشان یک دوره در نجف،
وسائل الشیعه را با وسایل الشیعه مرحوم شیخ حرعاملی مقابله کرده و وسایلی
را که مرحوم آیهالله ربانی چاپ کردهاند، از روی وسایل ایشان بود . خلاصه
علامه تنها عالم معقول نبود، عالم منقول به تمام معنا نیز بود . ولی خوب
ایشان غالبا متوجه به نیازها بودند .
توجه علامه طباطبایی بیشتر به
برهانیات بود . از آغاز که نزد مرحوم بادکوبهای فلسفه میخواندند، توجه به
مسائل عقلی و برهانی داشتند حتی وقتی به ریاضیات توجه میکنند و درپای درس
مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری حاضر میشوند، گویا هدفشان بیشتر آشنایی به
علوم برهانی بوده است . نکته مهمی که در آثار ایشان تجلی میکند، این مطلب
است که مرزها را به خوبی رعایت میکنند . مرز برهان از عرفان جدا میشود;
مرز عقل از نقل جدا میشود; حتی در المیزان جاهایی که یک بحث فلسفی
میکنند، برای تائید و اثبات آن مطلبی است که در نقل آمده است . آیا شیوه
ایشان در تدریس هم همین بوده است، یا اینکه مثل برخی از اساتید، نقل و عقل و
برهان و عرفان را درهم میآمیختند؟
همانطور که فرمودید، ایشان مرد
برهان بود . به مسائلی علاقهمند بود که برهانپذیر باشند . سراغ چیزی که
خارج از قلمرو برهان است، نمیرفت . حتی استاد ایشان فرموده بود، شما
ریاضیات بخوانید تا قوه اقامه برهان شما قویتر باشد . در تدریس هم همین
طور بود; هیچ وقت مسائل خطابی را با مسائل برهانی مخلوط نمیکردند . اگر
آیات را گاهی با معقول جمع میکرد، بدین خاطر بود که در آیات گاهی
نشانههایی و دلایلی بر آن مسئله عقلی بود . وقتی تفسیر میفرمودند،
هیچگاه مسائل عرفانی را با مسائل تفسیری مخلوط نمیکردند . همانطور که
میدانید که در اسفار سه مسئله به هم مخلوط شده است: برهان و ذوق به نام
عرفان و دیگر نقل که آیات و روایات است . ایشان یکی از اشکالاتشان به
آخوند، این بود که این سه را با هم مخلوط کردهاند . اگر همه اینها از هم
جدا میشدند بهتر بود و گاه گاهی از این نظر از آخوند ملاصدرا انتقاد
میکردند .
به نظر حضرتعالی شیوه علامه طباطبایی بیشتر شبیه شیوه بوعلی نبوده تا آخوند؟
بله;
بیشتر ایشان اهل برهان بود . در عین حال که از صدرالمتالهین خیلی بهره
میگرفت و به ایشان علاقهمند بود; بیشتر دنبال مسائل برهانی بود . در
برهان هم میکوشید که براهین روشن باشند . از براهینی که مقدمات معقد و
پیچیدهای داشتند، پرهیز میکرد . یکی از خصایص ایشان، این بود که از
نزدیکترین راه به مقصود برسند; مثلا در مورد برهان صدیقین که شیخ الرئیس
تقریر کرده، بعدا آخوند هم تقریر کرده . مرحوم سبزواری هم تقریر کرده و
ایشان هم در پاورقیهای اسفار تقریر کردهاند، به همان مقصد شیخ رسیده است;
اما از نزدیکترین راه، تا انسان مسئله را روشنتر بفهمد . حتی مبانی
صدرایی مثل اصالت وجود و اشتراک وجود و وحدت وجود را ایشان در این برهان مد
نظر قرار نمیدهند; بلکه صرف واقعیت را در نظر میگیرند و استدلال میکنند
.
ما علامه طباطبایی را بهعنوان شخصیتی میشناسیم که اندیشههای
بسیار والایی داشته است . ابداعات فکری بسیاری داشتند و آثار زیادی را به
رشته تحریر درآوردهاند که این نشانه عشق ایشان به علم، تحصیل و تدریس بوده
است . حضرتعالی که از نزدیکان ایشان بودید، چه خاطراتی از علمجویی و
کمالطلبی ایشان در مسیر علم و دانش دارید .
ایشان عاشق تحصیل علم و
دانش بود . شبهای پنجشنبه و جمعه بعد از جلسه «اصول فلسفه» ، ما خسته
میشدیم و به خانه یا حجره مراجعت میکردیم; ولی ایشان بعد از جلسه
میرفتند و مطالعه تفسیر میکردند . گاهی تا 9 ساعت از شب رفته، طول
میکشید; گاهی هم همه شب را مطالعه میکردند . از مطالعه هرگز خسته
نمیشدند . لذا پزشکان گفتند که تمام سلولهای مغز این مرد کارکرده است .
همانطور
که قبلا اشاره شد ایشان مرز بین برهان و عرفان را جدا میکنند; مرزهای
حکمت نظری و حکمت عملی را جدا میکنند . ولی وجود خودشان آمیزهای از حکمت
علمی و حکمت نظری است; یعنی با وجود تحصیلات و ابداعات فکری در مسائل
فلسفی، توجه زیادی به اخلاقیات، عرفان و سیر و سلوک داشتهاند . اگر
خاطرهای از سیر و سلوک ایشان دارید، بفرمائید، و اینکه ایشان تا چه حد به
عرفان عملی پایبندی داشتند، و آیا عرفان عملی ایشان به گونه خاصی بوده است؟
این بعد از حیات ایشان برای اکثر افراد مکتوم ماند . دیگران
نمیتوانستند این مراحل را درک کنند . خود علامه نیز آنچنان انسان عفیفی
بود که اشارهای به این مراتب نمیکرد . گاهی قضایایی را که از نجف و جاهای
دیگر نقل میکرد، انسان درک میکرد که ایشان از نظر سیر عملی به جایی
رسیده است که اشباح برزخیه را به خوبی مشاهده میکند . میفرمود: مرحوم
قاضی به ما گفته بود که هر موقع هنگام نماز، موجود زیبایی بر شما ظاهر شد، و
آب یا غذایی به شما تعارف کرد، شما به او اعتنا نکنید . ما از اینجا
میفهمیدیم که ایشان به آن حد رسیده است که صورتهای برزخی را درک کند .
ایشان به شدت درونگرا بود . مثلا در سال 1324 که به قم آمدند، دو اطاق
اجارهای در یخچالقاضی از جناب حجتالاسلام بنابی، اجاره کردند . در 24
ساعت، یک ساعت را در اطاقی که کسی حضور نداشت، به تفکر میپرداخت و ذکری را
که از مرحوم قاضی آموخته بود، تا آخر عمر ادامه دادند . وقتی که خدمتشان
میرفتیم، سؤال علمی میکردیم . آن بعد دیگر چندان برای ما مورد توجه نبود .
سؤال میکردیم و ایشان جواب میفرمود . بعد ساکت میشدند . مثل اینکه از
این مجلس غفلت کردهاند . در خود فرو میرفتند و فکری میکردند . وقتی که
سؤال دیگری میکردیم، همانند انسانی که متوجه یک عالم دیگری بوده و به این
عالم منتقل شده، متوجه ما میشدند . از نظر عرفان عملی فوق العاده بودند و
عرفان نظری را کمتر تدریس میکردند . در عرفان عملی، شاگرد مرحوم قاضی بود .
انصافا، علما و عملا یک سالک به تمام معنا بودند . به این دلیل که در تمام
عمر یکبار «من» نگفت . در تمام عمر یک بار خود را ستایش نکرد . مثلا در
آخر کتاب که هر مؤلفی چیزی مینویسد، ایشان فقط مینوشت: «تم بالید محمد
حسین طباطبایی» و یک تاریخی هم میگذاشت و چیزی دیگری نمینوشتند . هیچ
ستایش، حتی به صورت اشاره از خود نمیکردند .
شما خاطرهای هم در باب توجه شخصیتهای داخلی و خارجی به ایشان دارید؟
وقتی
کتاب «المیزان» به مصر رفت و دارالتقریب مطالعه کرد، تقدیرنامهای را
برای ایشان فرستادند که بعدا در جلد پنجم چاپ شد . اما پروفسور کربن با
ایشان مصاحبههایی کرد . به این دلیل که خیلی به علامه علاقهمند بود، و در
واقع گمشده خود را در شرق یافت . از نظر غرب یک فیلسوف تمام عیار بود و از
این بعد که کسی یک فلسفه شرقی و عرفانی اسلامی را خوب بداند، در وجود
علامه یافت . در سال 1339 پدربزرگوار من مرحوم شیخ محمدحسین خیابانی، به قم
آمده بودند . مرحوم آیت الله بروجردی از ایشان دیدار کردند . قرار شد که
ما بازدید آقای بروجردی برویم . بنده و پدرم به خدمت مرحوم آیت الله
بروجردی رفتیم; ناگهان خادم ایشان، جناب آقای حاج احمد آمدند و گفتند که یک
پزشک سوئدی به همراه پزشکی از تهران آمدهاند و میخواهند راجع به موضوعی
با ما صحبت کنند . فرمودند: موضوع چیه؟ گفتند: در آنکارا قرار است کنگرهای
درباره تحریم مشروبات الکلی برگزار شود . میخواهند نظر اسلام را در این
مورد از شما بپرسند . مرحوم بروجردی دیدند که موضوع، یک موضوع دینی است و
واقعا مفید است . وقتی پزشک سوئدی که دبیرکنگره بود، وارد شد، دید که همه
روی زمین نشستهاند و صندلی برای نشستن نیست . بندهخدا نیمخیز نشست .
نتوانست راحتبنشیند و سؤالاتی را مطرح کرد . اولا سؤال کرد که چرا اسلام
الکل را حرام کرده است؟ من با خودم فکر کردم که آقا چه جوابی خواهد داد .
آیا میخواهند مضرات طبی را بگویند؟ این فرد که خودش طبیب است و استاد .
خوب گاهی به بزرگان الهام میشود، و امدادهای غیبی به کمکشان میآید . دیدم
ایشان یک جواب خیلی روشن و مختصر که همه را راضی میکند، داد . فرمود:
امتیاز انسان به وسیله عقل و خرد است و الکل ضدعقل و خرد است و اسلام
نمیتواند آنرا تجویز کند . ایشان سؤال کردند که مصرف زیاد الکل، عقل را
نابود میکند; اگر کم مصرف شود، چطور است؟ باز ایشان فرمودند: انسان یک
موجود زیادهطلب است . اگر یک قاشق را اجازه بدهند، فردا دو برابر، سه
برابر . . . خواهد شد . سؤالات زیادی کردند که آن پزشک ایرانی ترجمه میکرد
. این سؤال و جوابها خیلی آن پزشک را تحت تاثیر قرارداد . بعد ایشان عرض
کرد: آقا شما یک رسالهای در مورد الکل از نظر اسلام بنویسید . ما این
رساله را به انگلیسی برمیگردانیم تا در کنگرهای که در آنکارا برگذار
میشود، از طرف شما قرائتشود . آقای بروجردی که وقت این کارها را نداشت،
نگاهی به اطراف کردند . مرحوم علامه طباطبایی آن روز در محضر آقای بروجردی
بودند . چون یکی از بستگان ایشان مرحوم سیدمحمدرضا طباطبایی، فوت کرده بود و
مرحوم آقای بروجردی برای او ختم برگزار کرده بود، ایشان برای تشکر نزد
آیتالله بروجردی آمده بودند . چشم آیهالله بروجردی که به علامه طباطبایی
افتاد، فرمودند: آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلام است، و
تفسیری دارد . ایشان در این باره رسالهای مینویسد و به من ارائه میدهند
که من میفرستم . مرحوم علامه طباطبایی رساله را نوشتند و آقای بروجردی هم
رساله را به آنکارا فرستادند، که ترجمه شد و برای اولین بار پیام یک مرجع
شیعی در انکارا قرائتشد .
جناب عالی نقش علامه طباطبایی را در احیای حوزههای علمیه چگونه میبینید؟
مرحوم
علامهطباطبایی از کسانی بودند که در احیای تفکر، برهانی شدن حوزه و
بازکردن افقهای جدید، به روی طلاب و دانشمندان حوزه نقش مؤثری داشتند .
البته
در شکوفایی حوزه فعلی که 28 هزار استاد و دانشجو و نویسنده و محقق دارد،
افراد بسیاری سهیماند . مرحوم امام (ره) سهم بزرگی دارند . همچنین مؤسس
این حوزه، مرحوم آیت الله حائری که سهم بیشتری دارد . ولی از نظر علمی کسی
که توانستبه این حوزه، غنای علمی بیشتری بدهد، درسهایی بود که در طی 35
سال مرحوم علامه طباطبایی تدریس کردند . برای اولین بار در حوزه علمیه قم
فن نویسندگی را علامه طباطبایی به راه انداختند .
در پایان اگر خاطرهای از علامهطباطبایی دارید، بیان بفرمایید .
ایشان
یک انسان متواضع به تمام معنا بودند . آنچه را که از زندگی امام علی (ع)
شنیده بودیم، گوشههایی از آن را در ایشان دیدیم . مثلا ایشان در زمان
استادی خود، گاهی به تنهایی به نانوایی میآمدند، و همانند دیگران در صف
میایستادند و نان میگرفتند و به منزل باز میگشتند . ایشان به نماز مرحوم
آیهالله سید محمد تقی خوانساری میآمدند . چنانچه زیلوها پر شده بود،
عبای خود را پهن میکردند و روی آن نماز میخواندند . ابدا برای خود تعینی
قائل نبود اگر کسی با ایشان همسفر میشد و صحبت علمی نمیکرد، اصلا فکر
نمیکرد که ایشان یک فرد تحصیلکرده است . حتی در سطح تحصیلات عمومی به تمام
معنا یک انسان کتوم بود . اسرار را به زودی باز نمیکرد . ایشان
نمیخواستند به کوچکترین چیزی تظاهر کنند و برای همین آن جنبه سیر و
سلوکشان برای ما مخفی ماند . مورد دیگر علاقه ایشان به اهل بیت است . اگر
کسی تفسیر ایشان را مطالعه کند، برایش روشن خواهد شد که علاقه ایشان به
ائمه چقدر بوده است، و چه اندازه در این مسائل زحمت کشیدهاند . خیلی از
جاها مضامینی را که در روایات اهل بیت است، از لابهلای آیات استخراج و
بیان کردهاند . در روضهها اشک میریخت و نسبتبه ائمه علاقه فوق
العادهای داشت .
منبع: پگاه حوزه شنبه 25/8/1392 - 18:40
آموزش و تحقيقات
مناط ارزش ادراكات از منظر شهید علامه مطهری و علامه طباطبایی
نویسنده: بهمن شریفزاده
چكیده
واقعنمایی ادراكات بشری كه از آن با نام
ارزش معلومات یاد كردهاند، از غامضترین موضوعاتی است كه در برهههایی از
تاریخ تفكر بشری، موضوع مجادلات فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. در این
بارة آرای گوناگونی از اندیشمندان یونان، فیلسوفان مسلمان و متفكران عصر
روشنگری غرب بر جای مانده كه حاكی از نوع نگرش ایشان به آدمی، نفس او و
حقیقت علمش است. اندیشمند معاصر، استاد شهید مرتضی مطهری در مواجهه با
اندیشه های نو در این باب و با بهرهبرداری از میراث فلسفة مشاء، اشراق و
به ویژه حكمت متعالیه، تقریری نو از این موضوع ارائه كرده است. او همانند
استاد خویش علامه طباطبایی، علم حضوری را ریشة همة علوم حصولی بشر دانسته و
بر این باور است كه آدمی پس از اتصالی حضوری با واقعیات به علم حصولی دست
خواهد یافت. آنچه در این نوشتار خواهید خواند، تبیینی از نظر او در این
باره خواهد بود، در ضمن به تفاوتهای ظاهری این نظر با نظر علامة
طباطبایی خواهیم پرداخت.
شناخت، یگانه راه ارتباط انسان با جهان بیرون
از خویش است و بدون آن حیات انسانی و رشد و تكامل آن ممكن نیست. توجه به
این موضوع بوده كه انسان را با پرسشهای مهمی دربارهی ارزش علم و چگونگی
مطابقت آن با واقعیات بیرونی، روبهرو كرده است. مطابقت صورتهای نقش بسته
در ذهن با جهان بیرونی كه از آن با عنوان ارزش علوم و ادراكات یاد
كردهاند، از مسائلی است كه اندیشة بشر را در برهههای گوناگونی از تاریخ
اندیشه به خود معطوف داشته و هم اكنون نیز از جایگاه بلندی در بین مسائل
گوناگون دانش معرفتشناسی برخوردار است، تا آنجا كه می توانیم آن را پایه و
ریشة اغلب مسائل این دانش بدانیم. استاد شهید مرتضی مطهری میگوید: مسألة
تعیین ارزش و اعتبار معلومات را از جهتی میتوان اساسیترین مسائل شمرد
زیرا راه رئالیسم از ایدهآلیسم با سوفیسم و راه فلسفة جزمی (دگماتیسم) …
از راه فلسفة شكاكان (سپتیسیسم) … از همینجا جدا میشود. (مطهری, بیتا: ج
1, 129). سرنخ این مسأله را میتوان در گفتمانهای علمی سالها پیش از
میلاد مسیح جستوجو كرد. به نظر می رسد نفی و اثبات همین مطابقت بوده كه دو
گروه از اندیشمندان یونان باستان را با عناوینی همچون سوفیست و فیلسوف، در
برابر یكدیگر قرار داد و به صحنة جدال كشانده؛ بساط دیالكتیك سقراط با
امثال پروتاگوراس را گشود و بر سرش بزرگانی مانند افلاطون و ارسطو را
پوراند. سرانجام نیز با تلاش فیلسوفان، مطابقت انگاری برای سدههایی چند بر
فضای اندیشة متفكّران چیره شد و در شمار مسلمات و بلكه بدیهیات قرار گرفت.
فیلسوفان، میداندار عرصة دانش گشتند؛ و اندیشهی سوفیستها به كنج انزوا
رانده شد تا آنجا كه سفسطه به مغالطه ترجمه و حامی آن، غلط پرداز و بیمار
تلقی شد. ولی پس از قرنها چیرگی، رنسانس اروپا با تردید در این انگاره
همراه شد و اینك چهار قرن است كه صدرنشینان پیشین، در تقابل جدی با نو
ظهوران عصر روشنگری، به زیر كشیده و در نشیب قرار گرفته اند. در این بین
اندیشمندانی به تكاپو افتاده و در صدد تبیین و تفسیری مبرهن از آنچه قرنها
نزد فیلسوفان مسلّم گرفته شده بود، بر آمدند و با استمداد از میراث صدها
سال تلاش فكری و كوشش فلسفی، طرحی نو در انداختند وتفسیری نوین از مطابقت
ارائه كردند كه با وجود جنبههای مشترك و شباهتهای بسیاری كه با یافتههای
پیشینیان دارد، از امتیازهای ویژهای نیز برخوردار است.
متفكر
گرانقدر، استاد شهید مرتضی مطهری و استاد فرزانه و بزرگش علامة فقید سید
محمد حسین طباطبایی از معدود دانشمندانی بودند كه با بهرة وافر از مكاتب
سینوی، صدرایی و لطایف عرفانی از سویی و مواجهه با اندیشههای نوین مغرب
زمین به ویژه تفكر ماركسیسم از سوی دیگر، كوشیدند تا راه را برجویندگان
حقیقت، هموارسازند و گامی نو، در مسیر تابناك دانش بردارند. آنچه در این
نوشتار میآید، كوششی در تبیین دیدگاه استاد شهید در این باره است.
فیلسوفان
مسلمان غالباً برآنند كه ماهیت اشیا همان طور كه در بیرون از ذهن موجود
است، در ذهن هم موجود میشود با این تفاوت كه نحوة وجود شان در بیرون و
درون ذهن، یكسان نیست و همین انتقال ماهیت است كه توجیهگر مطابقت علم ما
با جهان خارج است استاد در اینباره میگوید: تنها از طریق رابطة ماهوی است
كه میتوان به ارزش و اعتبار علم و مطابقت آن با معلوم قائل شد و الزاما
همة كسانی كه به ارزش و اعتبار علم قائلند، چارهای ندارند از اینكه نظریة
ارتباط ماهوی را بپذیرند و اصولا طرز تفكر به اصطلاح رئالیستی منحصرا در
گرو همین نظریه دربارة وجود ذهنی است. (مطهری، 1376: 265)
و لكن این توجیه با دو اشكال روبهرو است كه مطابقت را با مشكلی جدی مواجه میسازد.
اشكال
اوّل: ماهیت نزد بسیاری از فیلسوفان (طرفداران اصالت وجود)، امری اعتباری
بوده و بهره ای از واقعیت ندارد (بنا بر معنای شایعی كه از اعتباری بودن
ماهیت وجود دارد)، پس انتقال امری كه واقعیت خارج از ذهن را تشكیل نمی دهد
به چه معنا است؟ به عبارت دیگر آنچه كه بیرون از ذهن است، وجود است و
ماهیت، برداشتی از واقعیت است، وجود خارجی هم كه قابل انتقال به ذهن نیست،
پس پل ارتباطی ذهن و خارج فرو میریزد و ارتباطِ با خارج قطع میشود.
همچنین اگر ماهیت، اصیل پنداشته شود، از آنجا كه واقعیت خارجی، به ذهن
منتقل نمیشود، پس انطباق، مشكل میشود.
اشكال دوم: بنا بر عقیدة اصالت
وجود و اعتباریت ماهیت، ماهیت حد وجود است. همچنین برای هر مرتبهای از
مراتب طولی و عرضی وجود، حد و ماهیتی ویژة همان مرتبه هست كه با حد مرتبة
دیگر متفاوت است و هیچ موجودی در حد و ماهیت با موجود دیگر یكسان نیست تا
آنجا كه برخی از فیلسوفان، هر فرد از افراد یك نوع را، صاحب ماهیتی متفاوت
با فرد دیگر همان نوع دانستهاند. حال چنانكه وجودِ خارجی و وجود ذهنی
چیزی، دو مرتبه از وجود او باشند، چگونه میتوانند حد و ماهیتی یكسان داشته
باشند؟ و در صورت تفاوت ماهیت این دو مرتبه، چگونه میتوانیم صور ذهنی را
منطبق بر واقعیات جهان خارج بدانیم؟ چرا كه دیگر میان صورتهای ذهنی و
واقعیات خارجی، یكنواختی و یكسانی در وجود یا ماهیت باقی نمیماند.
در
رویارویی با چنین مشكلاتی است كه نیاز به تفسیری صحیح از نوع ارتباط ذهن با
جهان خارج، احساس میشود تا با تكیه بر آن از دام شكگرایی جدید رهید و
ارزش معلومات را باور كرد. ارتباط چنین تفسیری با دانش معرفتشناسی را از
همین جا میتوان آشكارا نظاره كرد. اگر چه تفسیر چنین ارتباطی گاهی با دید
هستی شناسانه طرح میشود، لكن چنین تفسیری بی شك، دلالتی بر انطباق
صورتهای ذهنی بر جهان بیرون از ذهن دارد كه از امهات مسائل معرفتشناسی
است. بدیهی است كه امروزه ادعای مطابقت در مواجهه با موشكافی شكگرایان فقط
با تفسیر و توجیهی صحیح و مبرهن از نحوة ارتباط ذهن با خارج و كیفیت و ساز
و كار صورتسازی از واقعیات بیرونی، قابل پذیرش خواهد بود و چه بسا چنین
تفسیری، بهترین برهان یا تنبیه بر انطباق علم ما بر واقعیت خارجی باشد، اگر
چه پس از فراغت از انطباق، عرضه شده و با نگاهی هستیشناسانه به آن
پرداخته شده باشد. حال برای دریافت صحیح و كامل از آنچه استاد مطهری در این
باره باور داشته، باید به مقدماتی اشاره كنیم كه شامل برخی باورهای یكسان
ومتفاوت میان فیلسوفان مسلمان درمسئلة علم است، آنگاه به تفصیل از دیدگاه
استاد در این باره، سخن بگوییم تا از خَلط این دیدگاه با باورهای فیلسوفان
مسلمان بپرهیزیم وآن را تنها تكرار گفتة گذشتگان نپنداریم، اگرچه مقدمات یا
مشابهات آن در گذشته، دیده میشود.
مقدمات
1.
اغلب فیلسوفان مسلمان بر آنند كه در هنگام علم ما به جهان خارج، صورتی از
واقعیات در ذهن نقش می بندد كه از آن به وجود ذهنی یاد می كنند و این
برخلاف باور كسانی است كه میان عالم و معلوم خارجی، صورتی را واسط
نمیبینند و منكر وجود هرگونه صورتی از اشیای خارجی در ذهن هستند.[1]
2.
بسیاری از فیلسوفان مسلمان، علم را همان صورت پدید آمده در ذهن میدانند و
بین علم و معلوم ذهنی فرقی نمیبینند؛ برخلاف كسانی كه با وجود اعتقاد به
وجود ذهنی، علم را اضافة صورت پدید آمده با عالم و یا كیفیت نفسانی عارض از
حصول صورت شیء در ذهن میدانند. (فخر رازی, 1410: 450)
3. اغلب
فیلسوفان مسلمان، صورت پدید آمده در ذهن را، ماهیت واقعیت خارجی میدانند
كه در ذهن عالم به وجود ذهنی تحقق یافته است؛ برخلاف گروهی كه این صورت را
شبحی از ماهیت دانسته و تحقق ماهیت اشیا در ذهن را غیرممكن دانستهاند.
(سبزواری, 1369: 60)
4. اغلب فیلسوفان مسلمان، علم را از كیفیات نفسانی
دانسته و علم هر كس به كیفیات نفسانی خود را علم حضوری میدانند؛ از این
رو آگاهی ما به صورتهای نقش بسته در ذهن را، از سنخ آگاهی حضوری میدانند
كه میان آنها و ذهن، صورتی واسطه نبوده و خود نزد عالم حاضر میباشند.
توضیح
آنكه: علم به هر واقعیتی، یا با وساطت صورت آن واقعیت در ذهن پدید میآید
كه از آن به علم حصولی یاد می كنند و یا بدون وساطت صورت، با تحقق خود
واقعیت نزد عالم، به وجود میآید كه آن را علم حضوری می نامند. حال از آنجا
كه ذهن و صورتهای آن، امور مقایسهای هستند، به این معنا كه گاه در نسبت
با آنچه از آن انتزاع شده اند، سنجیده شده و ذهن و ذهنی نامیده میشوند و
گاه بدون این نسبت، و فقط به خودشان توجه میشود كه در این صورت خود از
واقعیات خارجی به شمار رفته و خارجی نامیده میشوند، پس از آنجا كه در هر
علم حصولی، صورت واقعیات خارجی در ذهن محقق میشود و این صورت در قیاس با
خود، واقعیتی از واقعیات خارجی است كه در نزد عالم بدون وساطت صورتی دیگر
موجود است، علم ما به خود این صورت، علم حضوری نامیده میشود. استاد در
اینباره میگوید: انسان علم به نفس خود دارد و همچنین به صور ذهنی خود نیز
آگاه است. علم به اینها علم حضوری است زیرا نفس، خود پیش خود حاضر است و
همچنین صور ذهنیه نیز خودشان پیش نفس حاضرند. پس علم نفس به خودش و به صور
ذهنیه خودش، حضوری است. (مطهری, 1374: ج 7, ص 88)
پس علم ما به واقعیات
بیرون از ذهنمان، علم حصولی و به واقعیات ذهنمان علم حضوری خواهد بود؛ از
این رو فیلسوفان از واقعیات بیرونی به «معلوم بالعرض» و از صورتهای آن به
«معلوم بالذات» تعبیر كرده اند. زیرا آنچه نزد عالم حاضر است، صورت واقعیات
بیرونی است و واقعیات به وساطت صورتها، معلوم هستند، پس گویا آنچه در
حقیقت، معلوم ما است، صورتها هستند و واقعیات بیرونی «بالعرض و المجاز»
معلوم ما هستند. (علامه طباطبایی, 1404: ص 187 ـ 188)
5. فیلسوفان
مسلمان، علم را همچون نفس، مجرد از ماده میدانند و تحقق صورتهای علمی را
فقط در مجالی غیرمادی ممكن میدانند، ابای از تغیر و انقسام، و مقید نشدن
به زمان و مكان، از ادله ایشان بر غیرمادی بودن علم است. (علامه طباطبایی,
1404: ص 249)
دیدگاه استاد مطهری دربارة صورتهای علمی
استاد
مطهری همچون فیلسوفان مسلمان، صورتهای علمی را همانند خود نفس مجرد از
ماده دانسته و پیدایش علم در عرصة ماده را غیرممكن میداند. او در تعلیقات
مفصّلی كه بر نظرات علامةطباطبایی دربارة ماهیت علم دارد به اثبات تجرد علم
و ادراك پرداخته و نظرات ماتریالیستی را در مادّی بودن علم با قوت به نقد
كشیده است. (مطهری, بیتا: ج 1, ص 88 ـ 126)
استاد با تكیه بر مجرد بودن
صورتهای علمی، آنها را در مرتبة وجودی، قویتر و بالاتر از واقعیات مادی
بیرون از ذهن میداند و مانند بسیاری از فیلسوفان مسلمان، به آثاری ویژه
برای آنها معتقد است؛ او در پاسخ به این پرسش كه وجود خارجی ماهیت بالاتر
است یا وجود، علمی و ذهنی آن میگوید:
از نظر حكمای اسلامی، وجود نفسانی
بالاتر است، چون این وجود ماده و طبیعت است و وجود متغیر و مادی است و آن
وجود مجرد [و غیر مادی است]. ناقص در كامل وجود دارد نه كامل در ناقص؛ یعنی
كامل میتواندنشان دهنده ناقص باشد؛ و این معنایش این است كه نفس در مقامی
است كه وجود احاطی نسبت به ماده خارجی پیدا میكند. با اینكه این ماهیت
موجود به وجود نفس است (زیرا «موجود به وجود علم» یعنی «موجود به وجود نفس»
…) در عین حال میتواند حكایتگر یك وجود دیگر باشد، كه این مطالب قهرا
لازمه مسأله وحدت تشكیكی وجود است، یعنی لازمه وحدت تشكیكی وجود كه اختلاف
مراتب وجود را به شدت و ضعف میداند، همین است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 316)
همچنین
او با صراحتی بیشتر میگوید: وجود مادّی ترقّی میكند وجود ذهنی و نفسانی
میشود؛ به عكس، وجود ذهنی تنزّل میكند وجود مادی میشود. (مطهری, 1374: ج
7, ص 275 و 276)
آنچه تاكنون از استاد نقل شد، مطابق با گفتة فیلسوفان
پیش از او است؛ لكن آنچه در سرنوشت بحث مطابقت معلومات با واقعیات خارجی،
نقش تعیین كننده دارد، آن است كه بدانیم صورتهای مجرد علمی از كجا پدید
آمده و چه ارتباطی با واقعیات مادی و خارج از ذهن دارند؟ در اینجا است كه
استاد به تحلیل مكانیزم ادراك پرداخته و میگوید:
حال ما مراحلی را كه
باید طی شود تا انسان به شیء خارجی علم پیدا كند بیان میكنیم. البته ما
شاید همة مراحل را نتوانیم بیان كنیم، ولی اجمالاً میدانیم كه سیر این
مراحل چنین است. شیء در خارج وجود دارد؛ نفس قدرت ندارند كه ابتداءاً حتی
از آن شیئی كه در خارج وجود دارد و مثلا در اینجا در فاصلة دومتری آن
نشسته است صورتی ایجاد كند؛ بلكه باید هوایی در بین باشد، نوری در بین
باشد، آنگاه این نور با وساطت هوا از آن شیء منعكس شود و به صورت یك تصویر
مادی در شبكیة چشم ما قرار بگیرد. آیا همین كافی است؟ همینه قدر كه یك
تصویری روی شبكیة چشم ما قرار بگیرد همانطور كه یك تصویر روی دیوار قرار
میگیرد، كافی است؟ نه، آن قرار گرفتن كافی نیست. قوای نفسانی یا قوای
ادراكی یعنی قوایی كه بالقوه مدرِك هستند، در بدن پخشندیا لااقل هر قوهای
در یك عصبی ودر یك جایی از بدن وجود دارد. این قوا در بدن پخشند و شبه
مادیاند، یعنی ابعاد دارند (و لذا تصریح میكنند كه انسان دارای دو طبیعت
است. الآن در دست من دو طبیعت و دو قوه وجود دارد: یك قوة مادی كه یك نفر
فیزیكدان میتواند آن را تشخیص بدهد و یك قوة محاذی این قوة مادی كه آن هم
پخش است و مانند همین [قوه] ابعاد دارد). وقتی كه روی یك مادة زنده یك
تصویر مادی پیدا شد كه این [مادة زنده] متحد است با آن قوة نفسانی، تصویر
دیگری روی آن [قوة نفسانی] پیدا میشود كه مماثل و مشابه با اوست، و چون آن
قوه، نفسانی است ومال خود نفس است، در واقع در خود نفس یك صورت پیدا شده
است؛ یعنی علل مادی خارجی كار را كشاندهاند به آنجا كه روی یك قوه از
قوای نفس یك تصویری منعكس كردهاند. دیگر آن تصویر برای نفس معلوم به علم
حضوری است. آن تصویری كه اینها منعكس كردهاند تازه میشود یك امر حسی.
تازه آن همان چیزی است كه ما آن را «صورت حسی» مینامیم.آن وقت نفس، مماثل
با او را خلق میكند. قدرت خلّاقهای در نفس هست كه بعد از آنكه رسید به
صور اشیاء و متصل شد به آنها، در نشئة خودش مماثل او را میآفریند. بعد كه
در نشئة خودش مماثلش را آفرید دیگر بهوجود او هم احتیاج ندارد. او هم اگر
از بین برود آن هست و لهذا وقتی ما یك شیء را میبینیم بعد هم كه
چشمهایمان را ببندیم و یا آن را از جلوی چشمهای ما بردارند میگوییم او
الآن در حافظة ما وجود دارد. او فقط به وجود او نیاز دارد برای اینكه
بتواند تصویرش را بردارد و مثالش را خلق كند، همانطور كه دوربین عكاسی هم
[به شیء خارجی] احتیاج دارد تا تصویر او را بردارد، همینكه برداشت دیگر به
او احتیاج ندارد. (مطهری, 1374: ج 9, ص 319 و 320)
استاد همچون علامة
طباطبایی، ارتباط با جهان مادی را معد ادراك و آگاهی دانسته و برای
واقعیات مادی فقط نقش اعدادی در پیدایش علم، قائل است؛ چراكه صورتهای
موجود در سلسلة اعصاب و مركز بینایی در مغز، مادی بوده و هیچ امر مادی
نمیتواند علّت حقیقی موجد برای امور مجرد نفسانی باشند پس پرسش همان است
كه این امور مجرد از كجا آمدهاند؟ در اینجا است كه استاد پاسخی به ظاهر
متفاوت با پاسخ علامةطباطبایی به این پرسش میدهند، استاد شهید نفس را خالق
این امور مجرد كه كاملتر از امور مادی هستند دانسته و میگوید: وقتی كه
میان نفس و شٍیء خارجی ارتباط پیدا میشود و بعد نفس در عالم خودش متناسب
با نشئة خودش، مثل «این» را ولی در درجة اقوی و مثال «این» را در درجة اقوی
میسازد آن وقت آگاهی به «او» عین آگاهی به «این» میشود چون این او است.
نه تنها از نظر ماهوی، بلكه حتّی از نظر وجودی این او است، به معنای اینكه
«او» وجود كامل «این» است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 317)
پس مطابق نظر
استاد ارتباط حسی معد صورت سازی نفس آدمی است و این در حالی است كه علامه
طباطبایی ارتباط حسی را معد رؤیت صور مجردی میداند كه علّت فاعلی واقعیات
مادی هستند و این همان است كه استاد ریشة آن را از شاهكارهای شیخ اكبر
محییالدینابنعربی میداند چنانكه میگوید: این شاهكار خیلی بزرگ از
محییالدین است و اصولاً شاهكارهای این چنینی از محییالدین است. این فكر
محییالدین بر حرفهای فلاسفه خیلی تقدم و پیشی داشته است و بعداً در
حرفهای فلاسفه وارد شده است و آن چیزی است كه عرفا آن را به نام «حضرات
خمس» مینامند و خلاصة حرفشان این است كه عوالم در یكدیگر حضور دارند.
میگویند عوالم متطابقند و در یكدیگر حضور دارند (صورتی در زیر دارد آنچه
در بالاستی). مثلاً در عالم بزرگ (كه عالم نفسانی هم درست مثل عالم بزرگ
است) آنچه در عالم ماده و طبیعت وجود دارد عیناً همین است كه در عالم مثال
(به قول آنها) وجود دارد ولی در یك وجود راقیتر و بالاتر و آنچه در عالم
مثال است همان است كه در عالم بالاتر از او (كه مثلاً آن را عالم عقول
میگویند) هست ولی به وجودی عالیتر و راقیتر و بالاتر. (همان: 316)
لكن
آنچه راه استاد را از علامه جدا میكند آن است كه استاد نفس را خالق این
صور مجرد میداند گویی او حركت علمی آدمی را بهوجود آوردن صور مجرد معرفی
میكند نه یافتن و شهود صور مجرد. و از همینجا است كه استاد صورتهای علمی
را مماثل همان صورتهای متعلّق به واقعیات مادی میداند كه تنها با خلق
نفس، ذهنی شده و آثار واقعیت خارجی را ندارند در حالی كه علاّمه آثار
واقعیت مادی بیرون از ذهن را از صورتهای علمی نفی میكند اما نه با توجیه و
دلیلی كه غالب فیلسوفان پیش از او ارائه میكردند و این از آن رو است كه
او در بارة صورتهای علمی مجرد از ماده، نظری غیر از رأی اغلب گذشتگان
دارد. فیلسوفان مسلمان، سلب آثار واقعیت بیرونی، از صورتهای علمی را با
تبدیل وجود خارجی به وجود ذهنی یك ماهیت و حقیقت واحد، توجیه می كردند چنان
كه حكیم سبزواری(ره) در منظومة حكمت خود، به تبعیت از گذشتگان میگوید:
للشئ غیر الكون فی الاعیان كون بنفسه لدی الاذهان (سبزواری: 1369؛6)
و
این در حالی است كه علاّمه طباطبایی همچون صاحب حكمت متعالیه، صدر ـ
المتألهین شیرازی(ره) صورتهای علمی اشیا را صورتهای متعلق به واقعیات
مادی خارج نمیداند كه فقط با تبدیل وجودشان از خارجی به ذهنی، آثار مربوط
به خارج را واگذاشته و آثار دیگری مربوط به وجود ذهنی، پیدا كرده باشند؛
بلكه او از اساس این آثار را به آنچه حقیقتاً معلوم ما است، متعلق
نمیداند، و از این رو بحث از ترتب یا عدم ترتب آثار بر صورتهای علمی را
بی معنا میداند. اودراین باره میگوید: اما آثار وجودها (الصورةالعلمیة)
الخارجی المادی التی نحسبها متعلقة للادراك، فلیست آثاراً للمعلوم بالحقیقة
الذی ]= المعلوم بالحقیقة[ یحضر عندالمدرِك حتی تترتب علیه او لاتترتب.
(علامه طباطبایی 1404: 239) همان طوركه گفته شد علامه طباطبایی صورتهای
علمی اشیا را صورتهای متعلّق به واقعیات مادی خارجی نمیداند، كه آثارخارج
را به علّت ذهنی شدن ازدست داده باشند؛ بلكه آنها را موجودات مجردی
میداند كه خود، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده و تمام كمالات آنها را دارا
میباشند؛ از این رو بدون توجه به واقعیات مادی هم؛ موجودند اگرچه مورد
غفلت قرارگرفته و مشاهده نشوند.
در حالی كه صورتهای علمی نزد بسیاری از
فیلسوفان با توجه به عالَم مادی پدیدآمده و پیش از این توجه، بی بهره از
هستی می باشد. علاّمه در این باره میگوید: «فالمعلوم عندالعلم الحصولی
بامر له نوع تعلّق بالمادة؛ هو موجود مجرد. هو مبدأ فاعلی لذلك الامر
(امرله نوع تعلّق بالمادة) واجد لما هو كماله.» (همان)
سخن علامه؛ یاد
آور اعتقاد صدرالمتالهین در نحوة وجود صورتهای علمی است، آنجا كه میگوید:
«همانا این نحوه از وجود صوری (صورتهای ادراكی علمی) كه كاستیهای مادی
از آن سلب میشود، وجودی برتر و شریفترند، پس اثبات این معانی جسمی مادی
برای این صورتهای علمی از جهت تحقق مبدا و اصل معانی جسمی مادّی برای این
صورتهای علمی از جهت تحقق مبدأ و اصل معانی جسمی مادی برای صورتهای
ادراكی است. پس همانا این صورتهای مادی، بتها و قالبهایی برای آن
صورتهای مجرد هستند و اما سلب صورتهای ادراكی از معانی جسمی مادی، به
خاطر آن است كه این صورتها، شریفتر و برتر از آن هستند كه به هستیهای
پست و مادی یافت شوند. این حیوان گوشتی (مادی) كه مركّب از اضداد است،
(وجود) مثالی و سایة آن حیوان نفسانی بسیط است و اگر چه بالاتر از آن وجود
مثالی نیز، حیوان عقلی بسیط واحدی است كه با وجود بساطتش، شامل تمام اشخاص و
اصناف مادی و نفسانی است كه ذیل او قرار دارد. (صدرالمتألهین شیرازی,
1410: ج 3, ص 303) و به این ترتیب صورتهای علمی، با وجود خارجی مجردشان
نزد انسان حاضر شده و در پی آن علم حصولی پدید آمده و انسان به ماهیت اشیا و
آثار خارجی اشیا توجه میكند كه این حكایت از تقدم علم حضوری بر علم حصولی
داشته و با نظر غالب فیلسوفان پیشین در حضوری بودن صورتی كه از حصول آن
پدید آمده، متفاوت است. علاّمه در ادامة سخن پیشگفته میگوید:
یحضر
بوجوده الخارجی للمدرك و هو علم حضوری و یتعقبه انتقال المدرك الی ما لذلك
الامر من الماهیة و الآثار المترتبه علیه فی الخارج. (علامه طباطبایی,
1404: ص 239)
توجه به كلمه «یتعقبه» به خوبی گویای پیشینی بودن این علم
حضوری از علم حصولی است، به این معنا كه پیش از آنكه علم حصولی پدید آید،
باید موجود مجردی كه معلوم حضوری انسان است، نزد او حاضر باشد تا علم حصولی
با تكیه بر آن پدید آید و علامه به صراحت میگوید:
«العلم الحصولی مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مجرد مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرك». (همان)
توجه
به این نكته، تفاوت میان حضوری بودن صورتهای علمی از دید غالب فیلسوفان
گذشته و حضوری بودن آنها از دید علامه را به خوبی آشكار میكند؛ زیرا
فیلسوفان پیشین، این حضور را مبتنی و متوقف بر حصول میانگاشتند؛ در حالی
كه استاد همانند علامه حصول را متوقف بر حضور میداند و میگوید:
شرط
اصلی پیدایش تصورات اشیاء و واقعیتها برای ذهن، اتصال وجودی آن واقعیتها
باواقعیت نفس است و … اتصال وجودی یك واقعیتی با واقعیت نفس موجب میشود كه
نفس آن واقعیت را با علم حضوری بیابد علیهذا ذهن یا قوه مدركه از اینجا
آغاز میشود یعنی همین كه نفس به عین واقعیتی نائل شد و آن واقعیت را با
علم حضوری یافت، قوه مدركه (قوه خیال) كه در این مقاله به قوه تبدیل
كنندهی علم حضوری به علم حصولی نامیده شده، صورتی از آن میسازد و در
حافظه بایگانی میكند و به اصطلاح آن را با علم حصولی پیش خود معلوم
میسازد. (مطهری, بیتا: ج 2, ص 36)
از این رو وی بازگشت هر علم حصولی را به علم حضوری دانسته و میگوید:
مبنا
و مأخذ تمام علمهای عادی و تصورهای معمولی كه از آنها به علم حصولی
تعبیر میشود، علمهای حضوری است و همهی آنها از آنجا سرچشمه میگیرند.
(همان: 39)
و چنانكه به وضوح معلوم است منظور او از مبنا و مأخذ بودی
علم حضوری برای علم حصولی، متفرع شدن علم حصولی بر علم حضوری است نه آنكه
علم حصولی مقدم بر علم حضوری بوده و به آن بینجامد.علامه طباطبایی(ره) در
این باره میگوید:
اگر بخواهیم به كیفیت تكثرات و تنوعات علوم و ادراكات
پی ببریم، باید به سوی اصل منعطف شده، ادراكات و علوم حضوریه را بررسی
نماییم زیرا همة شاخهها بالاخره به این ریشه رسیده و از وی سرمایة هستی می
گیرند. علم حضوری است كه به واسطة سلب منشأیت آثار به علم حصولی تبدیل
میشود. (علامه طباطبایی, بی تا: ج2, ص 37 ـ 38)
همچنین همان طور كه
گفته شد علاّمه معلوم حاضر نزد عالم را، صورت و ماهیت شئ مادی خارجی
نمیداند. در حالی كه فیلسوفان پیش از او، ماهیت موجود واقعی كه به وجود
ذهنی موجود شده را نزد عالم حاضر میدانند. حال پرسش در این است كه اگر
صورتهای علمی، موجودات مجرد مثالی یا عقلی باشند كه پیش از علم حصولی و
توجه به ماهیت اشیا مادی و آثار خارجی آنها، نزد عالِم حاضرند، پس علم
حصولی كه از توجه به عالم مادی پدید میآید، دیگر چیست و چه موقعیتی دارد؟
همچنین با این دید مشكل معرفتشناختی علوم بشر در مطابقت با جهان خارج
چگونه حل میشود؟ علامه، متعلق دانستن صورتهای علمی موجود در ذهن به
واقعیات مادی خارجی را ناشی از ایهام قوة واهمه دانسته و آن را اعتباری
میداند كه، گریزی از آن ندارد. او بر این باور است كه اتصال انسان با جهان
مادی از راه حواس، موجب آن میشود كه انسان صورتهای علمی مجرد كه
موجوداتی مثالی یا عقلی هستند را، صورتهای متعلّق به واقعیات مادی بپندارد
و چون آثار خارجی را در آنها نمی یابد، حكم كند كه اینها ماهیاتی هستند كه
از وجود خارجی منسلخ گشته و به وجود ذهنی تحقق یافته اند، علامه در این
باره میگوید: انما هو الوهم یوهم للمدرك انّ الحاضر عنده حال الادراك هو
الصورة المتعلقة بالمادة خارجاً فَیطلب آثارها الخارجیة فلایجد معها فیحكم
بانّ المعلوم هو الماهیة بدون ترتب الآثار الخارجیة. (علامه طباطبایی,
1404: ص 239) علامه، علم حصولی را محصول همین حركت قوة واهمه دانسته و آن
را اعتباری عقلی میداند كه از همان واقعیاتِ مجرد و حاضر نزد عالم گرفته
شده است، او در این باره میگوید: «العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطر الیه
العقل، مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی
للمدرك». (همان) علامه گاه از این قوه با عنوان قوة تبدیل كنندة علم حضوری
به علم حصولی یاد كرده، میگوید: قوة نامبرده (تبدیلكنندة علم حضوری به
علم حصولی) به همة علوم و ادراكات حضوری، یك نحو اتصال دارد و میتواند
آنها را بیابد، یعنی تبدیل به پدیدههای بیاثر نموده و علم حصولی بسازد.
(علامه طباطبایی, بی تا: ص 48) قابل توجه آنكه حكیم سبزواری پیش از علامه
در جایی به همین مطلب صراحت داشته میگوید: لكن الصورة الادراكیة بحسب دقیق
النظر صورة مجردة خیالیة او عقلیة هی اعلی و اشرف وجوداً من هذا الوجود
المادی و لها آثارها المناسبة لمرتبة وجودها وان لم یكن لها هذه الآثار
الخاصّة بالّتی للوجود المادی ولذا یتوهّم انّها وجود لایترتب علیه الآثار
فیؤول الی انتزاع المفاهیم و الماهیات. (سبزواری) حال چون توهم پیشگفته،
ازاتصال انسان ـ به وسیلة حواس ـ باجهان مادی پدید میآید و همین توهم منشأ
علم حصولی است، پس علم حصولی بدون اتصال حواس آدمی با جهان مادی، محقق
نخواهد شد و نفس حضور موجودات مثالی یا عقلی نزد
نفس آدمی، به تحقق و
موجودیت علم حصولی نخواهد انجامید چنان كه علامه میگوید: «باید دانست كه
این علم حضوری، خود به خود نمیتواند علم حصولی بار آورد» (علامه طباطبایی,
بیتا: ص 48) علامه این اتصال را علّتی اعدادی برای پیدایش علم حصولی
دانسته و بنابراین علم حصولی را ویژة نفوسی میداند كه به بدن مادی تعلق
داشته باشند، تا با اتصالشان به ماده (البته از راه حواس) این اعتبار عقلی
را پدید آورند. او جوهرهای عقلی بی ارتباط با ماده را زمینهای برای تحقق
علوم حصولی ـ كه آنها را علوم سرابی می نامدـ نمیداند، زیرا این جوهرها نه
ذاتاً ارتباطی باماده داشته و نه در فعلشان تعلقی به ماده دارند، پس آنها
اتصالی به ماده نداشته تا توهمی برایشان پیش آید كه زمینة اعتبار علم حصولی
شود، آنها به حقایق اشیا دست یافتهاند و علمشان اعتباری نیست. علامه
میگوید: «برای علم حصولی را هیچ جایگاهی در خارج، بیرون از ظرف دانش
نفسهای متعلق به بدنها نیست به عبارت دیگر هیچ علم حصولی برای جوهرهای
عقلی مجرد از ماده در ذات و فعل، وجود ندارد و این برای آن است كه ما
وجودهای مجرد عقلی یا مثالی را با حقیقت خارجیشان كه آثار برآن بار میشود،
مییابیم و این علومی حضوری است، سپس از راه اتصالمان با ماده مییابیم كه
آثار وجود مادی، بر آن وجودهای مجرد، مترتب نمیشود، پس گمان می كنیم آنچه
از وجودهای مجرد و دارای آثار نزد ما است، همان اشیای طبیعی (مادی) است كه
به وجود ذهنی بدون آثار، در ذهنهای ما یافت شده است و با چنین گمانی،
ماهیات و مفاهیم كه همان علوم حصولی هستند، نشأت میگیرند. این عرض وهمی
برای صورتهای علمی بر ماهیات طبیعی مادی كه از راه اتصال به ماده پدید
میآید، همان چیزی است كه علوم حصولی را ایجاد میكند و ماهیات و مفاهیم
ذهنی بدون آثار (شیء خارجی) را به وجود میآورد. از اینجا آشكار میشود كه
نزد مجردات عقلی محض كه هیچ اتصالی با ماده ندارند، منشأیی برای ظهور
ماهیات و مفاهیم نبوده وجایگاهی در آنها برای علوم حصولی نیست، بلكه همانا
این وجودهای مجرد، به نفس وجود اشیا، به صورتی حضوری و نه سرابی (غیرواقعی)
نایل می شوند.2 دقت در گفتار علامه به خوبی روشن می سازد كه اتصال با جهان
مادی در نزد او، با علم حصولی متفاوت است علامه اتصال را به مراتب، مقدم
بر علم حصولی میداند، چرا كه این اتصال است كه زمینهساز آن توهم و سپس
اعتبار علم حصولی است و بدون آن چنین توهمی پدید نمیآید. همچنین این اتصال
است كه نفس آدمی را آمادة مشاهدة آن موجودات مجرد مثالی یا عقلی میكند.
توضیح آنكه موجودات مجرد مثالی یا عقلی، اگرچه پیش از جلب توجه آدمی به
آنها موجود بوده و مبدأ فاعلی واقعیات مادی هستند؛ لكن توجه به آنها، پس از
اتصال آدمی با جهان مادی بیرون از ذهنش رخ میدهد و این منطبق بر باور
اغلب فیلسوفان مسلمان به پیروی از ارسطو است كه «من فقد حساً فقد فقد
علماً». اما این اتصال نزد علامه پدید آورندة آن موجودات مجرد كه همان
صورتهای علمی حاضر نزد ذهناند، نیست، بلكه فقط نفس رامستعد شهود آنها
میسازد كه این بیشباهت به ایدة افلاطون در «تذكّر بودن علم» نیست. علامه
صورتهای علمی را معلول این اتصال نمیداند و برای اتصال، نقش اعدادی هم در
پیدایش صورتها قایل نیست؛ بلكه اتصال را مْعد شهود وتنبه میداند؛ چنان
كه میگوید: «والنفس اذا اتصلت من طریق الحواس نوعاً من الاتصال بالخارج
المادی، استعدت لان تشاهد هذا الموجود المثالی او العقلی (تام الوجود، قائم
بنفسه، مجرد عن المادة فی وجودة) فی عالمه.» (علامه طباطبایی, 1410: ج 1, ص
286)
بنابراین، اتصال نفس به جهان مادی از راه حواس، هم موجب مشاهده
موجودات مجرد مثالی یا عقلی میشود وهم علم حصولی كه اعتباری برآمده از
فعالیت قوه واهمه است را به بار میآورد. حال از آنجا كه صورتهای علمی
مجرد، بنابر اعتقاد علاّمه، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده وتمام كمالات
آنها را دارا می باشد، پس نه فقط خدشهای بر بیروننمایی آنها وارد
نمیشود، كه از كمال بیروننمایی برخوردار خواهند بود و چنان كه حكیمی
همچون ملا هادی سبزواری(ره) نیز از حمل میان صور علمی و واقعیات مادی به
«حملالحقیقة و الرقیقة» تعبیركرده، میگوید: «لكن الحمل من قبیل حمل
الحقیقة والرقیقة الذی بین مراتب شدة و الضعف عند كل تشكیك.» (سبزواری) و
صد البته كه توهم پیشگفته، لطمهای بر این واقعنمایی نخواهد زد؛ زیرا چنان
كه گذشت حقیقت این توهم آن است كه صورتهای علمی را صورت بی اثر و اقعیات
مادی بپنداریم و این توهم، تغییری در صورتهای مجرد علمی پدید نمیآورد.
البته باید توجه داشت كه فیلسوفان پیشین نیز از آنجا كه پیدایش علم را در
عرصة ماده ممكن نمیدیدند، صور علمی را مجرد از ماده میدانستند و تفاوت
بین واقعیات مادی و صورتهای علمی در مادیت و تجرد، مورد قبول همگان بوده
است با این فرق كه علامه صورتها ی علمی را موجودات مجردی میداند كه مبدأ
فاعلی واقعیات مادیاند وقوة واهمه سبب میشود كه آدمی آنها را صورتها و
ماهیات همان واقعیات مادی بپندارد و غالب فیلسوفان پیش از او، صورتهای
علمی را موجودات مجردی میدانند كه صورتهای ذهنی همان واقعیات مادی هستند.
علامه در تبیین و بررسی تفسیرهای گوناگونی كه از نحوة وجود مْثُل افلاطونی
ارائه شده ضمن پذیرش قائم بالذات بودن صورتهای علمی مجرد، تفسیر چهارمی
را ابداع كرده وپس از تبیین آن میگوید:
همانا ماهیت از نسبت این صورت
موجود در ظرف ادراك به فرد مادی خارجی و مشاهدة خالی بودن آن از آثار افراد
(مادی) پدید میآید. پس بر پایة این نسبت، مفاهیمی پدید میآید [=
اعتبارمیشود] كه آثار خارج بر آنها بار نمیشود یعنی ماهیاتی ساخته میشود
كه نسبتی مساوی به وجود و عدم داشته وآن گاه به عنوان امری ذاتی برافراد
مادی حمل میشود و در نتیجه، ماهیات نوعی یا جنسی، جوهری یا عرضی پدید
میآید. (علامه طباطبایی, 1410: ج 2, ص 70 و 71)
توجه به این نكته لازم
است كه بنابرآنچه گذشت علاّمه ماهیات نوعیه را اعتبارات مبتنی بر توهم
دانسته و در نتیجه صورتهای علمی را هم ماهیت با واقعیت مادی نمیداند واین
برخلاف چیزی است كه او از آرای صدرالمتألهین(ره) برداشت میكند چنان كه
میگوید: «فالصورة الخیالیة والعقلیة عنده(ره) (عندصدرالمتالهین) یشاركان
الفرد المادی فی الماهیة النوعیة» (علامه طباطبایی) البته ممكن است تصور
شود كه این صور خیالی و عقلی مبهم بوده و هیچ تمیز و تمایزی در آنها یافت
نمیشود چراكه در مرتبهای بالاتر و قویتر از موجودات مادی قرار گرفته و
حدود و نقائض موجودات مادی در آنها راه ندارد، پس در این صورت معضل
واقعنمایی علوم بر جای خواهد ماند، زیرا داشتن واقعیتی مجرد و كلی كه
نتوان میان او و دیگر مجردات، تمییزی داد، مشكل مطابقت را رفع نخواهد
كرد.پس لازم است در صورت تكیه بر این روش در حل مسألة مطابقت صور ذهنی با
واقع، به تمایز صور مجرد از یكدیگر توجه شود، در اینجا است كه علامه
طباطبایی مسألة اعدادی بودن اتصال به جهان مادی برای دریافت صور مجرد را
پیش كشیده و از تمایز اشیاء مادی، تمایز اعداد و از تمایز اعداد، تمایز در
صورتهای مجردی كه به گفته او از دور درك شدهاند را نتیجه میگیرد. علامه
میگوید:
انّ اخذ المفهوم و انتزاعه من مصداقه یتوقف علی نوع من
الاتصال بالمصداق و الارتباط بالخارج … فلولم تستمد القوة المدركة من ادراك
مفهوم من المفاهیم من الخارج و كان الادراك بانشاء منها من غیر ارتباط
بالخارج، استوت نسبة الصورة المدركة الی مصداقها و غیره فكان من الواجب ان
تصدق علی كلّ شییء اولا تصدق علی شییء اصلاً و الحال انّها تصدق علی
مصداقها دون غیره هف. (علامه طباطبایی, 1404: ص 244)
در پایان از این
نكته نباید غفلت كرد كه آنچه علاّمه دربارة صورتهای علمی، از تجرد
وحضورشان نزد نفس گفته، شامل تمام مراتب صورتهای علمی است. او صورتهای
محسوس، متخیل ومعقول را مجرد دانسته و اتصّال به ماده را زمینهساز شهود
صورتهای مجرد درهمة مراتب میداند، اگرچه این شهود را امری مشكّك بدانیم
كه گاه در قالب شهود صورتهای محسوس و گاه متخیل و گاه معقول نمود میكند.
او در این باره میگوید:
وحقیقة الامر أن الصورة المحسوسة بالذات صورة
مجردة علمیة واشتراط حضور المادة واكتناف الاعراض المشخصة لحصول الاستعداد
فی النفس للادراك الحسّی، وكذا اشتراط الاكتناف بالمشخصات للتخیل، وكذا
اشتراط التقشیر فی التعقل للدلالة علی اشتراط ادراك اكثر من فرد واحد لحصول
استعداد النفس لتعقل الماهیة الكلیة المعبّر عنه بانتزاع الكلّی من
الافراد. (همان)
از این رو نباید پنداشت كه مراد علاّمه از صورتهای
علمی مجرد، فقط صورتهای معقول وكلّی بوده و منظور از اتصال نفس به جهان
مادی، همان درك صورتهای محسوس است، بلكه علاّمه اتصال به جهان مادی را
چیزی جز برخی فعل وانفعالهای اجزای عصبی و دماغی ندانسته وآن را
آمادهكنندة نفس برای درك صورتهای محسوس مجرد به شمار میآورد چنان كه
میگوید:
فالصورة العلمیة المحسوسة اوالمتخیلة بما لها من المقدار قائمة
بنفسها فی عالم النفس من غیر انطباع فی جزء عصبّی او امر مادی غیرها…و اذ
لا انطباع للصورة العلمیة فی جزء عصبی و لا انقسام لها بعرض انقسامه،
فارتباط الصورة العلمیة بالجزء العصبی، و ما یعمله من عمل عند الادراك
ارتباط اعدادی بمعنی ان مایأتیه الجزء العصبّی من عمل تستعّد به النفس لان
یحضر عندها و یظهر فی عالمها. (همان: ص 238)
البته چنان كه گذشت شهود
موجودات مجرد، مراتبی دارد كه صورتهای محسوس ومتخیل ومعقول حكایت از آن
دارد و این نیست مگر از آن جهت كه این موجودات با شدت وضعف، مورد درك حضوری
عالم قرار میگیرند. علاّمه دربارة این موجودات مجرد مثالی یا عقلی
میگوید: «حاضربوجوده الخارجی للمدرك و ان كان مدركاً من بعید» (همان: ص
239) كلمه «بعید» حكایت ازآن دارد كه درك حضوری خود شدت و ضعفی به اندازة
استعداد مدرك دارد وآنگاه كه مدرك به مرتبهای برسد كه از دام توهم رهیده و
از توجه به اعتبارات علم حصولی رهایی یابد به شهود عرفانی واصل میشود و
در اینجا است كه باید به تفاوت بین شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی در
تمام علوم حصولی و شهود عرفانی توجه كرد كه شهود عرفانی وقتی پدید میآید
كه آدمی به توهم گرفتار نیاید و از توجه به حقیقت علمش باز نماند بلكه
حقیقت علم را آن گونه كه هست دریابد، استاد مطهری در این باره میگوید:
و
اگرحرف عرفا را بپذیریم كه از طریق درون خودش یك اتصال واقعی با تمام عالم
هستی دارد (كه قطعاً همین جور است) میتوانیم بگوییم كه انسان میتواند
حقیقت همة اشیا را درك كند آنها میگویند این «خود» واین «من» ی كه تو الان
داری در زیر این من، منهای دیگری خفته است كه آن منها از این من جدا
نیستند منتها تو باید با عمل خودت به اصطلاح از این شعور آگاهت بروی به
درون شعور ناآگاهت این (خود) كه تو الان میبینی «خود» فردی تو است. اینكه
الان میگویی من و این «خود» طفیلی است كه درك میكنی اگرخوب درخودت فرو
بروی به آن منی میرسی كه آن من، همة اشیا است یعنی منی است كه بر همة اشیا
احاطه دارد. (مطهری، 1477: ص 39)
پس نباید پنداشت كه چون شهود عرفانی،
شرایط خاص و ریاضتهای ویژة خود را دارد و فقط گروه اندكی به آن شهود
عرفانی نایل میشوند درحالی كه هرانسانی صاحب علوم حصولی است، پس نمیتوان
شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی را پایه و اساس علوم حصولی دانست، زیرا
شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی مساوی با شهود عرفانی نیست و چنان كه گذشت
علامه بر این باور است كه تا این شهود انجام نپذیرد، علم حصولی پدید
نمیآید. نتیجه آنكه علم حضوری به موجودات مجرد و مثالی ، باتوجه به ماده
وجهان مادی، گاه مورد غفلت قرار گرفته و از این رهگذر این غفلت ، آدمی
معلوم حضوری خود را صورت بی اثر همان امور مادی می پندارد و گاه مورد غفلت
نبوده و به شهودی تام، مشهود آدمی قرار میگیرد.
منابع :
1. رازی، فخرالدین، 1410، المباحثالمشرقیة. دارالكتب العربیة.
2. سبزواری، ملاهادی، 1361، منظومة حكمت. تهران: دانشگاه تهران.
3. سبزواری، ملاهادی، 1410، التعلیقات علی الاسفارالاربعة فی الحكمة العقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
4. شیرازی، صدرالمتألهین، 1410، الاسفارالربعه فی الحكمةالعقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
5. طباطبایی، محمدحسین، بیتا، اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: انتشارات صدرا.
6. طباطبایی، محمدحسین، 1404: نهایة الحكمه. قم: موسسة النشر الاسلامی.
7. مطهری، مرتضی، 1374، مجموعة آثار، تهران: انتشارات صدرا.
8. مطهری، مرتضی، بیتا، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، انتشارات صدرا.
9. مطهری، مرتضی، 1376، مقالات فلسفی، تهران: انتشارات صدرا.
پی نوشت :
[1]
قاضی ایجی فیلسوفان را موافق وجود ذهنی و متكلّمان را مخالف آن معرفی
كرده، میگوید: المقصد الرابع فی الوجود الذهنی. احتج مثبتوه و هم الحكماء
بامور… و احتج نافیه و هم جمهورالمتكلمین بوجهین… المواقف فی علم الكلام، ص
52، 53.
منبع:قبسات
شنبه 25/8/1392 - 18:38
آموزش و تحقيقات
آیت بصیرت
نویسنده: عبداللطیف نظری
ولادت
روزهای ماه ذیحجه 1321 ق یکی پس از دیگری میگذشت و دلهای شیفتگان
بیت اللّه در هوای حرم با صفای الهی لبیک عشق سر میداد. یاد عرفات و نام
مشعر، الهامبخش مناجات با پروردگار و راز و نیاز با خالق هستی بود.
ناگهان کعبه کرامت الهی چهرهای نورانی را در آغوش پدر و مادری مهربان
نهاد. گویی بار دیگر زمزمِ لطفِ خداوندی رخ نشان داده بود. آری طفلی دیده
به جهان گشود که نور سیادت بر سیمای بلورینش آیندهای روشن را خبر میداد.
نام او را «محمدحسین» نهادند. خاندان محمدحسین، خانوادهای اصیل بوده که
همواره پرچم هدایت و رهبری انسانها را در دست داشته و شهر تبریز از نام
آنان لبریز بوده است.
دوران کودکی و آغاز تحصیل
دوران
کودکی محمدحسین طباطبایی با طوفان حوادث و بلا همراه بود. بیش از پنج بهار
از عمر عزیزش نگذشته بود که مادر مهربان و با فضیلت خود را از دست داد.
اندوه بیمادری او را رها نکرده بود که گرد یتیمی بر وجودش سنگینی کرد و از
دیدن روی پدر بزرگوارش محروم شد. او همراه با برادر کوچکتر خود تنها ماند
امّا همواره دست لطف خداوندی سایهبان مرحمتی بر سر او بود. مدت زیادی از
تحصیل او نمیگذشت که علاوه بر قرآن مجید، کتابهای گلستان، بوستان، اخلاق
مصوّر، تاریخ معجم، نصاب الصبیان، ارشاد الحساب و دیگر کتابهای متداول در
مدارس آن روز را فرا گرفت. صرف و نحو و معانی و بیان را نزد استاد خویش،
مرحوم شیخ محمدعلی سرابی، آموخت و پس از آن با گامی بلند و همّتی فراتر،
دروس عالیِ فقه، اصول، فلسفه و کلام را در زادگاه خود نزد استادان آن خطه
فرا گرفت.
حکایت علامّه درباره تحصیل
با
سپری شدن دوران سخت کودکیِ سیدمحمدحسین طباطبایی، شکوفههای رشد و تکامل بر
شاخسار وجود وی نمایان شد. وی از سال 1297 تا 1304 ش دانشهای بسیاری
آموخت. در این مدت، تمامی درسهای مربوط به سطح را فرا گرفت و با عشق و
علاقه فراوان کتابهای مربوط به ادبیات، فقه، اصول، کلام و معارف اسلامی را
آموخت. او خود از آن روزگار چنین حکایت میکند: «در اوایل تحصیل که به نحو
و صرف اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هرچه
میخواندم نمیفهمیدم... پس از آن یک بار عنایت خدایی دامنگیرم شده، عوضم
کرد. در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال حسّ نمودم، به
طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریبا هیجده سال طول کشید، هرگز
نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را
فراموش کردم... بسیار میشد ـ بهویژه در بهار و تابستان ـ که شب را تا
طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم...».
سفر به نجف اشرف
علامه
طباطبایی به تحصیل دانش و کمال علاقه زیاد داشت و همین عشق به تحصیل و
تکامل وی را بر آن داشت که از شهر خود به سوی حوزه علمیه نجف اشرف هجرت کند
تا از شراب عشق مولایش حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام جامی بنوشد و
طریق معرفت و راه رستگاری را بهتر و بیشتر بپیماید. او با اوّلین نگاه به
حرم با صفای مولای پرهیزگاران، علی علیهالسلام ، میفرماید: «یا علی! من
برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شدهام، ولی نمیدانم چه روشی پیش
گیرم... از شما میخواهم که در آنچه صلاح است، مرا راهنمایی کنید». چند
روزی نمیگذرد که لطف الهی شامل حال علامّه میشود و شخصیت وارستهای چون
حاج میرزا علی آقای قاضی رحمهالله به سراغ وی آمده، میگوید: «کسی که به
قصد تحصیل به نجف میآید، خوب است علا وه بر تحصیل، از فکر تهذیب خود غافل
نماند». بدین ترتیب کیمیای وجود مرحوم قاضی، روح علامّه را دگرگون میسازد و
برنامهای روشن و نورانی برای آینده او ترسیم میکند.
استادان علامه
مفسر
گرانقدر شیعه، علاّمه طباطبایی، مدت یازده سال در کنار مرقد مطهر
بزرگمرد حماسه و ایمان، حضرت علی علیهالسلام ، کسب فیض کرد و از ذخایر
گرانسنگ آن حوزه بهره برد. علامّه بیشترین استفاده را از فرصت به دست آمده
نمود و فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات و رجال را از محضر استادان بزرگ حوزه
نجف فرا گرفت. استادان به نام و معماران علمی و معنوی علامّه طباطبایی در
حوزه نجف عبارت بودند از: آیت اللّه نایینی، سیدابوالحسن اصفهانی، سید
حسین بادکوبهای، سید ابوالقاسم خوانساری، آیت اللّه حجّت، حاج میرزا علی
ایروانی و میرزا علی اصغر مالکی. سرسلسله استادان علامّه مرحوم قاضی بود؛
شخصیتی که «سیدمحمدحسین» را «علامّه» ساخت و جام وجود این انسان پاک طینت و
بلنداندیش را جرعههای حیات ابدی و معنویت جاودانه بخشید. خود علامّه
درباره استادش مرحوم قاضی چنین میگوید: «ما هرچه داریم... از مرحوم قاضی
داریم؛ چه آنچه را که در حال حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده
کردیم و چه طریقی که خودمان داریم و از مرحوم قاضی گرفتهایم».
اوّلین غنچههای المیزان
علامّه
طباطبایی رحمهالله پس از سالها اندوختن معارف دینی در سال 1314 ش از
حوزه علمیه نجف به زادگاه خویش بازگشت. دوران تلخکامی و دوری از مهد دانش
از این زمان شروع شد، امّا مدتی نگذشت که لطف خفّی الهی چهره خود را از پس
سراپرده حکمت خداوندی نشان داد.
کار تدریس و تحقیق شروع شد و اوّلین غنچههای المیزان بر شاخسار وجود علامّه رویید.
دعوت دولت آمریکا از علاّمه
علامّه
طباطبایی رحمهالله در عصر خود یکی از شخصیتهای شهیر و خوشنام به شمار
میرفت. هر روز که سپری میشد ابعاد علمی و چهره چشمگیر وی بیشتر از گذشته
نمایان میشد. شعاع شخصیت این استاد فرزانه به داخل کشور محدود نبود و
اندیشمندان بسیاری را از خارج کشور به سوی خویش کشاند. این عظمت بدانجا
انجامید که دولت آمریکا از طریق شاه ایران از علامّه دعوت رسمی کرد تا در
دانشگاههای آن کشور فلسفه شرق تدریس نماید. روح بلند و بینش کمنظیر
علامّه دست رد به آن همه اصرار زد. او زندگی محقّرانه در قم و جلسات درس و
حشر و نشر با طلاّب و تربیت شاگردان فاضل را بر تمامی ظواهر فریبنده ترجیح
داد.
شروع درس تفسیر و فلسفه
علامّه
طباطبایی در مدت اقامت خود در حوزه علمیه قم از فرصتهای پیشآمده به طور
کامل استفاده نمود. او نیازهای جامعه را سنجید و بر طبق آنها، برنامهای
منظم و کارآمد تنظیم کرد. تفسیر و فلسفه درسهایی بود که بر اساس احساس
وظیفه شروع شد و تعجب بسیاری را برانگیخت؛ چرا که تدریس تفسیر دانشی دور از
تحقیق تلقی میشد. امّا پشتکار و اخلاص علامّه کار را بدانجا رساند که
المیزان حاصل سالهای تلاش و تدریس گردید. درس فلسفه نیز در آن ایّام
خوشنام نبود. از این رو تلاشهای بسیاری برای تعطیل کردن این درس به انجام
میرسید، امّا رفتار مؤدبانه استاد و برخورد مهربانانه آیت اللّه بروجردی
ابرهای تیره سوء تفاهم را کنار زد و تلاشهای غیر منطقی را بیاثر ساخت.
تشکیل جلسات عمومی و خصوصی این عالم فرهیخته و حضور شاگردان اندیشمندی چون
آیتاللّه مطهری باعث به نقد کشیدن و بررسی فلسفههای غربی ـ مخصوصا
ماتریالیسم و یالکتیک ـ گردید و آثار و برکات جاودانهای در تدوین کتب
فلسفی به همراه آورد.
علاقه و محبت مردم به علاّمه
رسیدگی
به ضعیفان، دستگیری از مستمندان و تلاش در پی رفع گرفتاری نیازمندان از
صفات بارز علامّه طباطبایی رحمهالله بود. او چون پدری دلسوز، به بسیاری
از یتیمان درمانده محبت میکرد و آنان را از هدایای خویش بهرهمند میساخت.
قدرت معنوی، نفوذ کلام، پیوند با مردم و شجاعت علامّه در برابر ستمکیشان،
از وی شخصیتی محبوب و پرآوازه ساخته بود.
علامّه طباطبایی رحمهالله در
قلب همه جای داشت به گونهای که علاقه و محبت درونی مردم به این اندیشمند
سترگ و مفسر گرانمایه در تمام حالات کاملاً هویدا بود.
اخلاق قرآنی
علاّمه
طباطبایی رحمهالله مرد عبادت و نجوا با آفریدگار هستی و اسوهای اخلاقی
بود. او از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر نهاده و خود را مقیّد به
ترک اولی کرده بود. همواره ذکر الهی بر لب داشت و هیچ وقت از توجه به حضرت
حق غافل نمیشد. «اخلاق ایشان اخلاقی قرآنی بود... هر آیهای که خداوند در
قرآن نصب العین انسان کامل میداند ما در حد انسانی که بتواند مبین و مفسر
قرآن باشد در این مرد بزرگ مییافتیم. مجلس ایشان، مجلس ادب اسلامی و خلق
الهی بود و ترک اولی در ایشان کمتر اتفاق میافتاد. نام کسی را به بدی
نمیبرد. بدِ کسی را نمیخواست و سعی میکرد خیر و سعادت همگان را مسئلت
کند.»
رفتار علامّه در منزل
دختر علامه
طباطبایی رفتار پدر را در میان خانواده اینگونه توصیف میکند: اخلاق و
رفتار ایشان در منزل «محمدی» بود. هرگز عصبانی نمیشدند و هیچ وقت صدای
بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدم. در عین ملایمت، بسیار قاطع و استوار
بودند و مقیّد به نماز اوّل وقت، بیداری شبهای ماه رمضان، قرائت قرآن با
صدای بلند و نظم در کارها بودند. دست رد به سینه کسی نمیزدند و این به سبب
عاطفه شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود... بسیار کم حرف بودند. پرحرفی را
موجب کمی حافظه میدانستند. بسیار ساده صحبت میکردند، به طوری که گاهی آدم
گمان میکرد این یک فردِ عادی و عامی است... میگفتند شخصیت را باید خدا
بدهد و با چیزهای دنیوی هرگز انسان شخصیت کسب نمیکند... آرام و صبور با
مسایل برخورد میکردند... رفتارشان با مادرم بسیار احترامآمیز و دوستانه
بود. همیشه طوری رفتار میکردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز
بگومگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم».
رابطه دوستانه امام و علاّمه
از
دیرزمان ارادت بسیاری بین علامّه طباطبایی و حضرت امام خمینی رحمهالله
برقرار بوده است؛ چرا که هر دو از هوا و هوس به دور بودند و نسبت به یکدیگر
احترام میگذاشتند. «رابطه دوستانه آن دو بزرگوار از قدیم برقرار و علامّه
نسبت به حضرت امام احترام قائل بود. وی نسبت به اوضاع جامعه بسیار ناراضی و
از شاه و رژیم او منزجر بود. یکبار به ایشان گفته شد که شاه تصمیم گرفته
است دکترای فلسفه به شما بدهند. ایشان خیلی ناراحت شدند و اعلام کردند به
هیچ وجه تن به قبول چنین چیزی نخواهند داد... و در پایان، پس از اصرار
زیادِ رئیس دانشکده الهیات آن زمان گفتند: «من از شاه هیچ ترسی ندارم و
حاضر به قبول دکترا نیستم».
پاسخ به شبهات
توجه
به جهان اسلام و بررسی وضعیت حال و آینده مسلمانان از نشانههای بارز مفسر
و فیلسوف فرزانه، مرحوم علامه طباطبایی رحمهالله بود. او در سالهای دهه
بیست و سی نقش حساسی در هدایت جامعه داشت. با هجوم شبهاتِ دشمنان دین و اهل
بیت عصمت و طهارت علیهالسلام سلاح قلم به دست گرفت و در برابر توطئههای
فرهنگی معاندان مردانه ایستاد و زیرکانه شبهات را پاسخ گفت و فلسفه مادی و
افکار غربی را پوچ و بیمقدار جلوه داد. هدایت گروههای مختلف جامعه،
بهویژه جوانان، کار کمنظیری بود که «علامّه» یارای آن را داشت و به خوبی
از عهده آن برآمد. پس از رحلت آیة اللّه بروجردی رحمهالله حکومت اسلامی
موضوع درس علامّه گردید و مقالاتی در این زمینه نگاشت و در آنها توانایی
حکومت اسلامی را در اداره جامعه اثبات کرد.
خصوصیات اخلاقی علاّمه
آیت
اللّه ابراهیم امینی که مدت سی سال با علامّه طباطبایی مأنوس بوده و
افتخار شاگردی علامّه را دارد، درباره خصوصیات اخلاقی آن اندیشمند کمنظیر
جهان تشیع چنین نوشته است: «علامّه انسانی وارسته، مهذّب، خوش اخلاق،
مهربان، عفیف، متواضع، مخلص، بیهوا و هوس، صبور، بردبار، شیرین و خوش مجلس
بود. من در حدود سی سال با استاد حشر و نشر داشتم... به یاد ندارم که در
طول این مدت حتی یک بار عصبانی شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند یا
کوچکترین سخن تند یا توهینآمیزی را بر زبان جاری سازد. خیلی آرام و متین
درس میگفت و هیچگاه داد و فریاد نمیکرد. خیلی زود با افراد انس میگرفت و
صمیمی میشد... گاهی که به عنوان استاد مورد خطاب قرار میگرفت میفرمود:
«این تعبیر را دوست ندارم. ما اینجا گرد آمدهایم تا با تعاون و همفکری،
حقایق و معارف اسلامی را دریابیم».
شاگردان علاّمه
علامّه
طباطبایی رحمهالله در مدت عمر گرانمایه خود خدمات ارزندهای به عالم
تشیع تقدیم کرده. وی پس از کسب علوم عالی، بر کرسی تدریس نشست و با کمال
دقت و حوصله مسائل و مباحث علمی را به شاگردان خویش تعلیم داد. در پای درس
این اندیشمند پرآوازه جویندگان خوش استعدادی مینشستند و از نور علم و
معرفت دلهای خود را جلا میدادند. شهید مرتضی مطهری، شهید سیدمحمّد حسینی
بهشتی، امام موسی صدر، آیتاللّه ناصر مکارم شیرازی، شهید محمد مفتح، آیت
اللّه محمدتقی مصباح یزدی، آیتاللّه حسن حسنزاده آملی، آیتاللّه
عبداللّه جوادی آملی، آیت اللّه ابراهیم امینی و دهها نفر از بزرگان و
فرهیختگان کنونی حوزههای علمیه شیعه از جمله شاگردان علامه طباطبایی
رحمهالله میباشند.
تألیفات گرانسنگ علامّه
علامّه
طباطبایی رحمهالله در دوران حیات ارزشمند خویش، به رغم فرصت کم و مشاغل
زیاد، توانست آثار ماندگاری از خویش به یادگار بگذارد، که تفسیر گرانسنگ
المیزان به دلیل اهمیت فوقالعاده آن بیش از همه مورد توجه اندیشمندان و
پژوهشگران قرار گرفته است. این اثر ماندگار ثمره بیستسال تلاش شبانهروزی
علامّه است. نقطه آغازین این تألیف به برکت ژرفنگری در روایات بحارالانوار
بود. علامّه سبک این تفسیر را از مرحوم قاضی آموخت و در قم عملی ساخت.
دیگر اندوختههای علمی و تألیفات گرانسنگ علامّه که به نسلهای پس از خویش
هدیه کرده است عبارتند از: بدایة الحکمة، نهایة الحکمة، اصول فلسفه و روش
رئالیسم، حاشیه بر کفایة، شیعه در اسلام، خلاصه تعالیم اسلام، روابط
اجتماعی در اسلام، بررسیهای اسلامی، آموزش دین، سُنَن النبی، لُبّ
اللّباب، حاشیه بر اسفار و... که هریک بهسان مشعلی فروزان میدرخشند و
مایه هدایت طالبان حقیقت میباشند.
وفات علاّمه
بیست
و چهارم آبانماه 1360 ش بود که خبر وفات مفسر بزرگ و اندیشمند سترگ، علامه
طباطبایی به گوش همگان رسید. این خبر اندوهبار، امت خداجو و فضلا و
دانشوران حوزوی را آشفته ساخت. حضرت امام خمینی رحمهالله ضمن اظهار
همدردی، با برپایی مجلس ختم برای مرحوم علاّمه، این ضایعه اسفناک را تسلیت
گفتند و در پی آن دیگر مراجع و شخصیتهای علمی، مذهبی و اجتماعی در این ما
تم جانکاه به سوگ نشسته، مراسم بسیاری برپا کردند.
منبع: ماهنامه گلبرگ
شنبه 25/8/1392 - 18:37
آموزش و تحقيقات
علّامه عصر
نویسنده:راحله عطایی
اشاره
24 آبان، سالروز درگذشت فرزانهای فرهیخته و عارفی کامل است که عمر
79 ساله خود را، برای شکوفایی معارف دینی و گسترش آن در جامعه انسانی هدیه
نموده و با گذر از دانه و دام دنیایی، سبکبال با توشهای گرانسنگ چون
تفسیر المیزان، به سوی یار پرکشید. بزرگداشت بزرگمردی چون علامه سید
محمدحسین طباطبایی، ارج گزاری به تمامی عالمان و دانشمندان دینی است که با
سختکوشیهای خود، دانش، معنویت و روحانیت را به انسانها تقدیم میدارند.
روح پاکش مهمان سفره رحمت الهی باد.
حقیقتطلبی علّامه
یکی
از ویژگیهای علمی علامه طباطبایی، حقیقتطلبی ایشان بود. در این باره
نوشتهاند: «مرحوم علامه طباطبایی، زندگی و سرمایه عمر خود را در راه
حقیقتطلبی صرف کرد. ایشان، پیش از آنکه به دنبال جریانهای رایج باشد، به
دنبال حقیقت بود و هر گاه حقیقت را مییافت و با تأمل و تحقیق، چیزی را کشف
میکرد، در بیان و اظهار آن تردید روا نمیداشت. ایشان، اهل هیاهو و
جوسازی هم نبود و تنها از راه تدریس و گفتار و نوشتار معارف، نظرات خود را
مطرح میساخت».
روش تدریس
برخی از
ویژگیهای مربوط به تدریس علامه طباطبایی را میتوان در پرهیز از پراکنده
گویی؛ بیان مطالب عالی با عبارات کوتاه و رسا؛ تکریم مقام دانشمندان و
احترام به مقام علمی آنان؛ توجه کامل به اشکال شاگردان و رعایت احترام
آنان؛ فروتنی و متانت در پاسخ به پرسشها و شتاب نکردن در جوابگویی و نکاتی
مانند آن، بیان کرد.
توجه به اندیشههای متفکران غیرمسلمان
یکی
از ویژگیهای علامه طباطبایی، توجه به تحقیقات و یافتههای دیگر دانشمندان
در دانشهای گوناگونِ روز بود. ایشان در عین تسلّط بر فلسفه و عرفان و
متون اسلامی، هرگز خود را در این محدوده محصور نساخت، بلکه مرزهای معرفت و
تحقیق را تا منابع غیراسلامی نیز گسترش داد و معتقد بود که «باید جهان را
شناخت و نباید خود را در برجهای خویش محصور و منزوی کرد». آشنایی علامه با
معارف دیگر مکتبها و حوزههای فکری دیگر، سطحی نبود و عمق و غنای بالایی
داشت.
ترویج نویسندگی
یکی از
خدمات بزرگ علامه طباطبایی به جامعه دینی زمان خود، پرورش و تربیت تنی چند
از نویسندگان بود. یکی از شاگردان ایشان میگوید: «در سال 1335که حملات و
تبلیغاتِ مادیگری در ایران افزایش یافته بود و هیچ مقاله دینی و نشریه
علمی در ایران وجود نداشت که پاسخگوی نیازهای روز باشد، استاد (علامه
طباطبایی) انجمنی متشکل از فضلای آن روز حوزه به وجود آورد و از آنان،
نویسندگی و تنظیم مقالات در موضوعات مختلف را درخواست کرد. طرح موضوع توسط
خود استاد انجام میگرفت و نگارش مقالات بر عهده دیگران بود که شهید مطهری،
شهید قدوسی وامام موسی صدر از شمار کسانی بودند که اولین مقالات را تهیه و
تنظیم کردند».
عیبپوشی
یکی از شاگردان علامه طباطبایی میگوید:
«از
خصوصیات علامه طباطبایی، این بود که هیچگاه از کسی بدگویی نمیکردند. در
طی 35 سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یکبار
هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم ؛ علّامه، عیب کار کسی را اظهار نمیکرد.
همچنین
از جمله درس هایی که من از این مرد بزرگ گرفتم، این بود که در همه لحظات،
مراقب خویش بود و کنترل خود را به دست داشت. خدا شاهد و گواه است که در این
مدت از ایشان، حتی یک بار غیبت کسی و یا کلمهای تعریف و تمجید از خودشان
نشنیدم».
زندگی قرآنی
اُنس و
آشنایی علامه طباطبایی با ژرفای معارف قرآنی، از او عالمی ربّانی ساخته بود
که جلوههای رفتاریاش، همگی از تأثیرپذیری از قرآن حکایت داشت. همراهان
علامه و شاگردان ایشان در باره استاد خود چنین میگویند: «سیره زندگی علامه
طباطبایی با قرآن آمیخته بود؛ یعنی با قرآن زندگی میکرد، با قرآن
میاندیشید، شاگرد خوب قرآن بود، با قرآن معارف الهی را در مییافت، با
قرآن سخن میگفت، و با قرآن مطلب مینوشت ؛ یعنی تمام شئون زندگی این عالم
ربانی را، وحی خدا رهبری میکرد».
دگرگونی با تلاوت آیات
یکی
از همراهان علامه طباطبایی که در نگارش و ترجمه تفسیر المیزان در کنار
علامه بود، درباره تأثیرپذیری علامه طباطبایی مینویسد: «علامه طباطبایی،
قرآن را در خود پیاده کرده بود. وقتی در تفسیر قرآن کریم به آیات رحمت یا
غضب و یا آیات توبه برمیخوردیم، ایشان متقلب میشد و اشکش جاری میگشت و
سعی میکرد آن را از من مخفی نگه دارد. یکبار در زمستان، پشت کرسی نشسته
بودیم و به مقابله تفسیر فارسی با عربی میپرداختیم که به آیهای در باب
توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان رسیدیم، ایشان نتوانست به گریه بیصدا
بسنده کند و سرش را پشت کرسی پایین آورد و شروع کرد به بلند گریه کردن».
افتادگیآموز اگر طالب فیضی
مرحوم
علامه جعفری، درباره یکی از ملاقاتهایش با علامه طباطبایی، خاطرهای
شیرین دارد: «روزی به قصد دیدار علامه طباطبایی به منزلشان رفتم و درِ خانه
را زدم. پیرمری در را باز کرد. گفتم: آقا تشریف دارند. گفتند: بله. گفتم:
به ایشان عرض کنید اگر حالشان مساعد باشد، به خدمت ایشان برسم. آن شخص رفت و
پس از بازگشت مرا به یک اتاق راهنمایی کرد. پس از لحظاتی مرحوم علامه
آمدند و پس از سلام و احوال پرسی گفتند: چون در حال تشرف به مشهد مقدس
هستم، فرشهای اتاق را جمع کردهایم. صبر کنید بروم و قالیچهای بیاورم تا
روی آن بنشینیم. من دست ایشان را گرفتم و گفتم: نیازی نیست و عبا را از دوش
خود برداشتم و پهن کردم و گفتم: بفرمایید. آن انسان وارسته با یک قیافه
ملکوتی که هرگز از یاد نمیبرم فرمود: «در این موقع عمرم، درس آموزندهای
به من آموختی». من عرض کردم: این جمله هشداردهنده شما، خیلی آموزندهتر و
سازندهتر از سخن من بود.
دلداده خاندان وحی
درباره
علاقه بسیار علامه طباطبایی به اهل بیت علیهمالسلام نوشتهاند: علامه
طباطبایی، علاقه و شیفتگی خاصی نسبت به ائمه طاهرین علیهمالسلام داشتند.
وقتی نام یکی از آنها برده میشد، اظهار تواضع و ادب در چهره ایشان نمایان
میشد. ایشان نسبت به امام زمان(عج) تجلیل خاصی داشتند و مقام و منزلت حضرت
رسولاللّه و حضرت صدیقه کبری را فوق تصور میدانستند و یک نحو خضوع
واقعی نسبت به آن بزرگان داشتند و مقام و منزلت آنان را ملکوتی دانسته و به
سیره و تاریخ آنها کاملاً آگاه بودند.
بر آستان کوی دوست
یکی
از ویژگیهای علامه طباطبایی، ارادت و احترام ویژه نسبت به اهلبیت
علیهمالسلام بود. یکی از شاگردان ایشان در این باره میگوید: «علامه، نسبت
به اهلبیت، به ویژه حضرت علی علیهالسلام تا سر حد عشق دلبستگی داشتند.
هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه علیهمالسلام بدون ادای احترام
گذشته باشند. در مشهد که همه ساله مشرف میشدند و تابستان را در آنجا
میماندند، وقتی وارد صحن حرم رضا علیهالسلام میشدند، بارها میدیدم که
دستهای لرزان را روی آستانه در میگذاشتند و آستان در را میبوسیدند. گاهی
که از محضرشان التماس دعایی در خواست میشد، میگفتند: «بروید از حضرت
بگیرید، ما اینجا کارهای نیستیم، همه چیز اینجاست».
دلیل علاقه شهید مطهری رحمت الله علیه
استاد
شهید مرتضی مطهری، چنان از علامه طباطبایی تمجید میکردند که در هنگام یاد
از علامه، تعبیر «روح و جانم فدای او» از ایشان شنیده میشد. خود شهید
مطهری درباره علت علاقه و ارادت به علامه طباطبایی میگویند: من فیلسوف و
عارف بسیار دیدهام و احترام مخصوص من به ایشان (علامه طباطبایی) نه به
خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او
عاشق و دلباخته اهلبیت است. علامه در ماه رمضان، روزه خود را با بوسه بر
ضریح مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام افطار میکرد. ابتدا پیاده به حرم مطهر
مشرف میشد، ضریح مقدس را میبوسید، سپس به خانه میرفت و غذا میخورد. این
ویژگی اوست که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است».
شوخطبعی
یکی
از دانشپژوهان محضر علامه طباطبایی، درباره شوخطبعی علامه، خاطرهای
چنین دارد: در مشهد مقدس، روزی برای دیدن علامه وارد منزل ایشان شدم. دیدم
ایشان روی تشکی در اتاق نشستهاند. با ورود من، علامه از روی تشک برخاست و
مرا به نشستن روی آن تعارف کرد ولی من از نشستن خودداری کردم. من و ایشان
مدتی هر دو ایستاده بودیم تا اینکه علامه فرمودند: بنشینید تا من جملهای
عرض کنم. من ادب کرده و اطاعت کردم و روی تشک نشستم. ایشان نیز روی زمین
نشسته و فرمودند: «جملهای را که میخواستم عرض کنم این است که آنجا نرمتر
است».
نظم علامه
یکی از شاگردان
علامه طباطبایی درباره نظم استادشان میگوید: علامه طباطبایی بسیار منظم
بود. غالبا قبل از شاگردان در کلاس درس حاضر میشد. دقیقهای تخلف
نمیکردند و تا دقیقه آخر هم درس میدادند و این برنامه دایمی ایشان بود.
در برف و سرما، در طول ده و دوازده سال یادم نمیآید که ایشان یکدفعه هم
درس را تعطیل کند. اتفاق میافتاد که ساعتها مطالعه یا فکر میکرد و یا
مینوشت. نظم و پشتکار زیادی داشت.
انضباط در فراگیری علم
مرحوم
آیتاللّه احمدی میانجی، درباره یکی از خاطراتش از علامه طباطبایی
میگوید: یکی از خاطراتی که از ایشان (علامه طباطبایی) به یاد دارم، این
است که میفرمود: دوازده سال نجف بودم و در این سالها، تنها دوازده روز
درس را تعطیل کردم، یعنی سالی یک روز. در طول سال فقط روز عاشورا را تعطیل
میکردم. به ایشان عرض کردم: خسته نمیشوید؟ فرمود: علم همچون باغ است. اگر
در این باغ خسته شوم، به باغ دیگر میروم. ایشان وقت را مثل طلا میدانست و
از اوقاتش در نجف و قم استفاده کامل میکرد. روزی میفرمود: من در
شبانهروز شش ساعت را صرف خوردن، خوابیدن و عبادات میکنم و هیجده ساعت هم
مشغول تفکر هستم.
طراحی مدرسه
یکی
از ویژگیهای علامه طباطبایی، تسلط بر برخی از دانشها مانند ریاضی و نجوم
بود تا آنجا که در طراحی یکی از مدارس بزرگ حوزه علمیه قم، به نام مدرسه
حجتیه، که هماکنون ینز محل تحصیل طلاب علوم دینی است، نقش به سزایی
داشتند. مهندسان، نقشه ساختمانیِ این مدرسه را زیر نظر ایشان طرح و اجرا
میکردند و ایشان بر کارشان نظارت داشت، نقشهها را میدید و اشکالات آنان
را متذکر میشد.
تجلیل از همسر
دختر
بزرگوار علامه طباطبایی، درباره ارتباط عاطفی ایشان با همسر خود میگوید:
رفتار علامه با مادرم بسیار احترامآمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار
میکردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند و ما هرگز اختلافی بین آن دو
ندیدیم. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید میکرد و میگفت: از اول
ازدواج، همیشه با هم یکرنگ و یک دل بودهایم. پدرم هرگز از رفتار خوب خود
حرفی نمیزد و همه خوبیها را به مادرم نسبت میداد. حتی بعد از فوت مادر،
ایشان همیشه از مادرم به نیکی یاد میکردند و میگفتند: این زن بود که مرا
به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هر چه کتاب نوشتهام، نصفش مال این
خانم است.
عظمت علامه
یکی از
بزرگان که از جرعه نوشان محضر علامه طباطبایی بوده، میگوید: در روز عیدی،
عدهای از افراد از قشرهای مختلف، نزد علامه آمده بودند. کنارم جوانی بود
که محو عظمت علامه شده بود. چند دقیقه مجلس به سکوت برگزار شد و ابهت خاصی
در آن بود. یک وقت آن جوان بیاختیار اشک از چشمانش جاری شد و گفت: من تعجب
میکنم که چگونه زمین سنگینی این مرد (علامه طباطبایی) را تحمل میکند.
این جمله عجیبی بود که من از آن جوان شنیدم و حقیقت هم همین بود. انسان یک
احساس عظمت و ابهتی در وجود علامه میکرد که وصفکردنی نیست.
آخرین نصیحت
یکی
از استادان اخلاق، در خاطرهای از آخرین ملاقات با استاد خود، علامه
طباطبایی میگوید: آخرین جلسهای بود که با گروهی از بزرگان، خدمت علامه
رفتیم. حال ایشان خوب نبود. به احترام جمع نشست، ولی حرف نمیزد. جلسه طول
کشید. بعداز آن جلسه، حال ایشان بد شد و ایشان را به بیمارستان بردند.
لحظات آخر عمر شریف علامه بود که به ملاقات ایشان رفتیم. ما که از اتاق
بیرون آمدیم، از قول خانم ایشان نقل کردند که لحظه مرگ، ایشان چشمها را
باز کرد و به گوشهای خیره شد و آن گاه سه مرتبه فرمود: توجه! توجه! توجه! و
از دنیا رفتند. این جمله، یادآور نصیحت همیشگی ایشان بود که شاگردان خود
را به مراقبت و پاسبانی از حریم دل دعوت میکردند و آن را چون تخم سعادتی
میدانستند که میبایست در مزرعه دل کاشت.
مجموعه معارف
مقام
معظم رهبری، حضرت آیتاللّه خامنهای، در قسمتی از پیام خود به مناسبت
سالگرد ارتحال علامه طباطبایی، ایشان را چنین ستودند: «او (علامه طباطبایی)
مجموعهای از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقیه بود، حکیم بود، آگاه از
اندوختههای فلسفی شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامی، یعنی
علومی که از اسلام نشأت گرفته، یا از آن تغذیه کرده است، مطلع بود... شخصیت
او، در لابه لای این دانستنیهای بسیار، به کمک ریاضتی مداوم و درازمدت
پرورده، صیقل یافته و پرداخته شده بود. از کسانیبودکهتنها مکتبجامعی چون
اسلام میتواندامثال او را در دامان پربرکت خویش پرورش دهد».
منبع: ماهنامه گلبرگ شنبه 25/8/1392 - 18:37
آموزش و تحقيقات
نگاهى به تفسیر «المیزان»
نویسنده: حسین فعال عراقى
«تفسیر المیزان» یكى از تفاسیر ارزشمند عصر حاضر به شمار
مىرود و حاصل سالها تلاش مداوم و خستگى ناپذیر علامه سید محمد حسین
طباطبایى ـ رحمة الله علیه ـ است. استاد فرزانه در این اثر ماندگار خود در
جهان اسلام، صد و چهارده سوره قرآن را از ابعاد مختلف روایى، تاریخى، علمى،
كلامى و فلسفى كاویده و ضمن شرح و بسط گسترده آیات به بررسى دیدگاههاى
مفسیرین قرآن اعم از شیعه و سنى پرداخته است و در این راستا با توجه به
اینكه بخش قابل توجهى از قرآن را قصهها و داستانها تشكیل مىدهد، در كنار
تفسیر و توضیح این داستانها به اهداف قصهگویى در قرآن نظر داشته و ضمن
بررسى نكات ظریف قصهها، پیامهاى هر قصه و داستان را بیان نموده است.
حضرت
علامه در نقل قصص قرآن شیوه خاصى را مبذول داشته است كه مىتوان گفت آن
وجه تمایز ایشان از دیگر مفسران و قرآن پژوهان و حتى برخى كتابهاى «قصص
قرآن و تاریخ انبیاء» است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مىگردد:
1. قصص از دیدگاه قرآن:
از
آنجا كه روش علامه در المیزان تفسیر «قرآن به قرآن» است، قرآن پژوه و مفسر
بزرگ با غوص در دریاى بیكران قرآن، گوهر آیات را از ژرفاى آن بیرون كشیده و
در كنار دیگر گوهرهاى وحى قرار داده و دریایى از معارف فراهم آورده است.
این
«سیره خاص، «المیزان» است كه جز در روایات معصومین علیهم السلام در تفاسیر
پیشینیان به ندرت دیده مىشود و بعد از آن هم هنوز به ابتكار خویش باقى
است. همانا شناسایى آیات كلیدى و ریشهاى قرآن است كه در پرتو آن آیات
كلیدى درهاى بسیارى از آیات دیگر را گشوده است و با شناخت آن آیات ریشهاى
این شجره طوبى، تغذیه بسیارى از آیات شاخهاى میسر مىگردد» . (1)
علامه
این شیوه را نیز در بررسى قصص قرآن به كار گرفته و «با روشى قرآنى به
تفسیر قرآن به قرآن قرآن و قصص قرآنى مىپردازد.» (2) و در پرتو نور قرآن،
نمایى زیبا و روشن از یك قصه را به تصویر مىكشاند و ترسیم مىكند و
«مىكوشد كه به آیات حاكى از یك قصه ترتیب زمانى بدهد و از مجموع آیات
مربوط به آن یك قصه كامل قرآنى فراهم آورد.» (3)
2. قصص از دیدگاه روایات:
علامه
(ره) داستان و قصص را نیز از دیدگاه روایات بررسى نموده و ضمن بیان روایات
به نقد آنها نیز پرداخته و به «نقل احادیث و اخبار صحیح از پیامبر (ص) و
صحابه و ائمه معصومین (ع) اعتنا و اهتمام تمام نشان داده» . (4) و در ذیل
هر فرازى از داستان فصلى تحت عنوان «بحث روایى» و «قصه در روایات» آورده كه
ضمن نقل روایات از منابع تشیع و تسنن، از نقد آنها نیز فروگذارى ننموده
است. او با نگاهى ژرف، سنگ معیار وحى روایات را مىسنجد و آنهایى را
مىپذیرد كه با آیات تعارض و تناقضى نداشته باشد و بر شفافیت قصه بپردازد
نه اینكه قصه را با روایات مجعول تاریك و تیرهگرداند و خود در این باره
چنین مىنویسد:
«پیامبر گرامى به عمومى مسلمانان معیارى دست مىدهد كه
با آن معیار و محك كلى، معارفى كه به عنوان كلام او، و یا یكى از اوصیاء او
بر ایشان روایت مىشود بشناسند و بفهمند آیا از دسیسههاى دشمن است و یا
براستى كلام رسول خدا (ص) و جانشینان او است و آن این است كه هر حدیثى را
شنیدید به كتاب خدا عرضه اش كنید، اگر موافق با كتاب خدا بود، آن را
بپذیرید و اگر مخالف بود رهایش كنید.» (5)
3. اسرائیلیات در قصص:
علامه
در همان هنگام كه قصص را در روایات بررسى مىنماید، از ترفند یهود نیز
غافل نمىماند و «اسرائیلیات» در روایات و اخبار از نگاه تیز بینش به دور
نیست و با درنگ و تامل «اسرائیلیات» را از دامن پاك داستانهاى قرآن
مىزداید و هشیارانه از آمیختگى برخى از اخبار و روایات با اسرائیلیات و
تحریفات یهود هشدار مىدهد و به قرآن پژوهان این نكته با یادآور مىشود كه
چگونه یهود در طول تاریخ خواستهاند قصص قرآن و تاریخ پیامبران را با
افسانه و خرافات درهم آمیزند و چون پوستینى وارونه نمایان سازند.
شرح و
بسط اینكه «اسرائیلیات» از چه زمانى و به وسیله چه كسانى در متون و منابع
اسلامى رواج یافت، فرصتى دیگر را مىطلبد و در حوصله این بحث نمىگنجد ولى
به طور اجمال مىتوان گفت كه «آغاز نشر این آثار در میان روایات اسلامى به
دوره صحابه مىرسد و در دوره تابعین و تدوین آثار اسلامى گسترش مىیابد.
درباره عوامل گسترش و نشر آن نیز به اشاره مىتوان گفت: ناآگاهى و بیسوادى
مردم جزیرة العرب تمایل و گرایش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبدأ
آفرینش و حادثههاى هستى، شهرت داستانهاى ملل و پیامبران در میان مردم،
اجمال قصهها در قرآن و اهمیت قصهسرایى و داستانپردازى در میان اعراب،
توطئههاى یهودیان نفوذى براى آلوده ساختن منابع اسلامى و... از عوامل مهم
شیوع و نشر اسرائیلیات و نصرانیات در میان تفاسیر اسلامى است.
«علامه»
با دقت نظر و ژرفاندیشى و تامل در اخبار و روایات در برابر این توطئه
مىایستد و «موضع منتقدانه بسیار سختگیرانهاى دارد و هشدار مىدهد كه
اكثر مفسرین در تفسیرهایشان در این ورطه افتادهاند و علت آن در طبیعت
داستان و داستانپردازى و تأثیر آنها در تفاسیر و افراط در تمسك به انواع
احادیث و پذیرش بىچون و چراى آنهاست، و لو اینكه با صریح عقل و آیات محكم
قرآنى مخالف باشند. او ریشه اسرائیلیات و منشاء راه یافتن آنها به روایات
اسلامى را مىكاود و براى این كار مضامین این گونه روایات را با آنچه در
تورات و انجیل آمده است تطبیق مىدهد و وجوه تشابه و اختلاف آنها را باز
مىنمایاند و جعلیات یهودیان را كه با اقوال انبیاء علیهم السلام و الهیات
اصیل ادیان توحیدى مخالفت دارد، بیان مىكند .» (6)
از آن جمله علامه
در ذیل آیه 103 سوره بقره به داستان ساختگى یهود درباره «هاروت و ماروت»
اشاره دارد و با نگاهى ژرف و عالمانه، ضمن نقل داستان ساختگى، به نقد و
بررسى آن مىپردازد و زشتترین گناه و معصیتى را كه یهود به آن دو فرشته
خدا نسبت دادهاند، از دامن آن دو موجود پاك مىپیراید و درباره این روایات
خرافى و ساختگى مىنویسد: «پس، از اینجا براى هر دانش پژوه خردبین روشن
مىشود كه این احادیث مانند احادیث دیگرى كه در مطاعن انبیاء و لغزشهاى
آنان وارد شده از دسیسههاى یهود خالى نیست، و كشف مىكند كه یهود تا چه
پایه و با چه دقتى خود را در میانه اصحاب حدیث در صدر اول جا زدهاند تا
توانستهاند با روایات آنان به هرجور كه بخواهند بازى نموده، و خلط و شبهه
در آن بیدازند.» (7)
المیزان، میزان و محكى است براى تشخیص سره از
ناسره و جدایى خالصىها و ناخالصىها و از این رو علامه «در پتو آگاهیهاى
عظیم و كاراآمد خود جاى جاى این اخبار و آثار را به نقد كشیده وبر تمامت
آنها مهر بطلان زده است.» (8)
4. تطبیق قصص قرآن با تورات و انجیل:
یكى دیگر از شیوهها در المیزان «بررسى تطبیقى قصص قرآن، تورات و انجیل» است.
علامه
در مقام مقایسه بر آمده و قصص قرآن را در یك كفه و داستانهاى تورات و
انجیل را در كفه دیگر گذاشته و خواننده را محور قرار داده تا با سنجش و دقت
نظر، به حقانیت قصص قرآن پىببرد و تحریفات و خرافاتى را كه در تورات و
انجیل وارد شده خود عینا نظاره كند .
از جمله در داستان آدم (ع) كه
میدانى فراخ و گسترده براى افسانه پردازى و بیهوده گویان مىباشد با مقایسه
این داستان در قرآن و تورات غبار اساطیر را از چهره داستان مىزداید و
مىنویسد:
«در بعضى اخبار آمده: مار و طاووس دوتا از یاوران ابلیساند
چون ابلیس را در اغواء آدم و همسرش كمك كردند و چون این روایات معتبر نبوده
از ذكر آنها صرف نظر كردیم و خیال مىكنم از رویات جعلى باشد.
چون داستان از تورات گرفته شده و ما در اینجا عین عبارات تورات را مىآوریم تا خواننده به وضع آن روایات كاملا آگاهى یابد...» (9)
بعد
از فراغ داستان، مطلب را این گونه به پایان مىبرند: «خواننده عزیز با
تطبیق و مقایسه این دو داستان باهم یعنى داستان آدم به نقل از قرآن كریم و
به نقل از تورات و سپس دقت در روایاتى كه از طریق عامه وشیعه وارد شده به
حقایق این قصه پىمىبرد.» (10)
و در داستان «هابیل و قابیل» ضمن تطبیق
داستان در قرآن و تورات، خواننده را به داورى و قضاوت فرا مىخواند و
مىنویسد: «خواننده را سفارش مىكنم كه نخست یدر آنچه تورات و آیات قرآنى
كه راجع به پسر آدم نقل كردیم دقت كند، آنگاه آنها را باهم تطبیق نموده سپس
داورى كند.» (11)
و از این گونه است مطابقعت داستان نوح (12) ، لوط
(13) ، ابراهیم (14) ، یوسف (15) ، شعیب (16) ، موسى (17) ، قارون (18) ،
داود (19) ، سلیمان (20) ، یونس (21) با تورات و داستان زكریا و یحیى (22) و
مسیح (23) علیهم السلام با انجیل.
5. مباحث علمى و تاریخى:
علاوه بر موارد فوق، علامه در هر فرصتى با توجه به اقتضاى داستان به مسایل علمى، تاریخى، جغرافیایى و... پرداخته است.
در
داستان «طوفان نوح» در پاسخ به این پرسش كه آیا طوفان نوح همه زمین را فرا
گرفت یا بخشى از آن را، وارد مباحث زمین شناسى و ژئوفیزیك شده (24) و در
داستان اصحاب كهف براى اثبات اینكه كدامیك از غارهاى هفتگانه به غار اصحاب
كهف تعلق دارد، به ناچار به مسایل معمارى و مهندسى پرداخته (25) و در
داستان ذوالقرنین و براى بیان این كه «ذوالقرنین» كیست و سرش كجاست، تاریخ
را ورق زده دیدگاههاى مختلف در این زمینه را بررسى كرده است (26) و در
داستان محاجه ابراهیم (ع) با قوم خود و تفسیر آیه «فلما جن علیه اللیل راى
كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلین» (27) (پس همین كه شب او را
پوشانید ستارهاى را دید گفت: این پروردگار من است سپس همین كه غروب كرد،
گفت: من غروب كنندذگان را دوست ندارم) علامه (ره) وارد یك بحث نجومى و
ستاره شناسى شده اثبات مىكند كه در بین سیارات هفتگانه قمر، عطارد زهره،
شمس، مریخ، مشترى و زحل كه مورد پرستش بودهاند، این كوكب «زهره» است، زیرا
قرآن در داستان ابراهیم، شمس و قمر را بعد از آیه مورد بحث ذكر كرده است.
بنابراین، سیاره كوكب یكى از پنج سیاره دیگر بوده و چون «عطارد» مدار
تنگترى دارد و بسیار كم دیده مىشود و «زهره» در بین آن چهار سیاره دیگر،
از جهت تنگى مدارش، نمىتواند بیش از چهل و هفت درجه از خورشید فاصله بگیرد
و همیشه همراه خورشید است، از این جهت به ذهن مىرسد كه كوكب مزبور همان
زهره بوده است، چرا كه زهره گاهى قبل از خورشید طلوع مىكند و عوام آن را
ستاره صبح مى نامند و گاهى در دنبال آن قرار گرفته و در نتیجه بعد از غروب
خورشید در همان طرف مغرب ظاهر مىشود و چیزى نمىگذرد كه غروب مىكند و
گاهى كه این وضع در نیمه دوم ماه یعنى شب هجدهم نوزدهم و بیستم ماه قمرى
اتفاق مىافتد، ظهور زهره تقریبا با غروب خورشید و غروب آن تقریبا با طلوع
ماه مقارن مىشود، زیرا در این شبها اول آفتاب غروب مىكند و پس از آن
ستاره زهره هویدا شده، پس از یك یا دو ساعت در همان جهت غربى افق غروب
نموده و پس از آن بلافاصله و یا به فاصله مختصرى از ماه طلوع مىكند و این
خصوصیت تنها در ستاره زهره است، و اگر در مشترى و مریخ و زحل هم اتفاق
بیفتد صرف اتفاق و آنهم بسیار نادر و كم است.
علاوه بر این كه ستاره
زهره در بین ستارگان درخشان، از همه زیباتر و روشن تر است، به طورى كه پس
از فرارسیدن شب، اولین ستارهاى است كه نظر بیننده را به خود جلب مىنماید .
و از این روى مىتوان گفت ستاره مورد اشاره ابراهیم، همین ستاره بوده است و
آیه شریفه، بر این ستاره بهتر منطبق مىشود زیرا بر حسب ظاهر بین غروب
ستاره و طلوع ماه فاصله نینداخته است و از این ظهور استفاده مىشود كه طلوع
ماه به دنبال غروب ستاره بوده و این خود مؤید ما است.» (28)
خلاصه
كلام، این سبك و سیاق علامه (ره) در داستانهاى قرآن «به تناسب موضوع و
دقیقا براى تصحیح نظرگاه و افزایش دانش و بینش خوانندگان و در جهت آشناتر
شدن با روح قرآن است» (29) تا جانهاى خسته و تشنه حقیق در كنار این سرچشمه
زلال وحى آرام گیرند و خود را از این دریاى بیكران الهى سیراب سازند.
***
«تفسیر
المیزان» كه ثمره بیست و سال سال تلاش علمى علامه مىباشد، در 20 جلد به
زبان عربى نوشته شده است كه در همان سالهاى نخست شیفتگان قرآن و
علامهمندان «تفسیر المیزان از حضرت علامه خواستند كه نسبت به ترجمه آن نیز
عنایتى مبذول دارند و ایشان این مهم را به اساتیدى از حوزه علمیه و تنى
چند از شاگردان داشنمند خود سپردند كه تا كنون این یادگار ماندگار با
ترجمههاى گوناگون توسط برخى ناشران چاپ و منتشر گردیده است.
ابتدا
ترجمه جلد 1 الى 10 «المیزان» كه هر جلد توسط یكى از محققان و قرآن پژوهان
حوزه ترجمه گردیده و از سوى انتشارات دار العلم قم و سى جلد بعد با ترجمه
سید محمد باقر موسوى همدانى در تهران، انتشارات محمدى چاپ و منتشر شد و سپس
این تفسیر با ترجمه گروه فوق نیز در بیست مجلد از سوى بنیاد علمى و فكرى
علامه با همكارى مؤسسه نشر فرهنگى رجاء و مؤسسه امیركبیر در سال 63 انتشار
یافت.
ترجمه كاملى نیز از المیزان توسط حجت الاسلام موسوى همدانى صورت
پذیرفت كه این ترجمه را دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه
علمیه قم، با پارهاى از اصلاحات در بیست مجلد به چاپ رساند.
ترجمه اخیر از ویژگىهاى زیر برخوردار است:
الف: كلیه مجلدات آن با یك قلم و شیوه ترجمه گردیده است.
ب: ویراستارى شامل اصلاحات دستورى، انشایى، علامت گذارى، غلطگیرى و تغییر و تبدیل بعضى از جملات یا كلمات غیر مصطلح.
ج: منابع و مآخذ اخبار، روایات، نقل قولها در پاروقىهاى تفسیر ذكر شده است.
پی نوشت:
.1 جوادى آملى، عبدالله، «المیزان» (مقدمهاى بر تفسیر المیزان)، جلد 1، ص .18
.2 الاوسى، على، «الطباطبایى و منهجه فى تفسیر المیزان» ، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، كیهان فرهنگى، سال 6، (آبان 68)، ص .34
.3 همان جا، ص .1
.4 خرمشاهى، بهاء الدین «قرآن پژوهى» ، تهران، مركز نشر فرهنگى مشرق، 1373، ص .256
.5 «المیزان» ، جلد 1، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ص .361
.6 «قرآن پژوهى» ، ص .266
.7 «المیزان» ، جلد 1، ص .360
.8 الاوسى، على، «طباطبایى و منهجه فى تفسیر المیزان» ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، كیهان فرهنگى، سال 1368، شماره .8
.9 «المیزان» ، جلد 1، ص .213
.10 همان جا، ص .215
11.همان جا، ج 5، ص .529
.12 همان جا، ج 10، صص 377 ـ .383
.13 همان جا، ج 10، صص 532 ـ .537
.14 همان جا، ج 7، صص 306 ـ .313
.15 همان جا، ج 11، صص 356 ـ .365
.16 همان جا، ج 10، ص .568
.17 همان جا، ج 16، صص 62 ـ .64
.18 همان جا، ج 16، صص 124 ـ .125
.19 همان جا، ج 17، صص 302 ـ .303
.20 همان جا، ج 15، صص 524 ـ .525
.21 همان جا، ج 17، صص 254 ـ .256
.22 همان جا، ج 14، صص 37 ـ .41
.23 همان جا، ج 3، صص 485 ـ .509
.24 همان جا، ج 10، صص 393 ـ .401
.25 همان جا، ج 13، صص 408 ـ .411
.26 همان جا، ج 13، صص 526 ـ .544
.27 انعام، آیه .76
.28 المیزان، ج 7، صص 245 ـ .226
.29 «قرآن پژوهى» ، ص .260
منبع: گلستان قرآن شنبه 25/8/1392 - 18:36