دیوارهای پارچهای دیگر تحمل هقهقهای زلزلهزدگان را ندارد
35 كیلومتری ورزقان آغاز بحران است و آبادی به آبادی به تعداد چادرهای سفید اضافه میشود. ترافیك جاده با گذشت چند روز از زلزله همچنان سنگین است، در این میان خودروهای شخصی غالبترند و مردمی كه به هر وسیله ممكن در حال كمكرسانی هستند.
كمی جلوتر صدای اذان از مسجد بیمناره كه در میان خانههای به خاك نشسته طنینانداز شده، حكایت از وصل شدن برق در برخی روستاها دارد.
صنوبرها دوسوی جاده را احاطه كردهاند و زیبایی خود را به رخ میكشند و دشتهای وسیع از پس صنوبرها قاب چشم میشود؛ اما هر لحظه پس از این همه زیبایی میگویی، چه حیف این همه زیبایی برای تو طبیعت كه اینقدر بیرحم بودهای.
روستاهای كنار جاده آب شرب ندارند. تنها بستههای آبمعدنی است كه مایحتاج مردم را تامین میكند و تانكرهایی كه گاه و بیگاه از راه میرسد. حتی چشمهها هم در این زلزله آب را بر مردم ماتمدیده بستهاند و خشك شدهاند.
هر چند كه استاندار چند روز پیش قول داده كه به همه زلزلهزدهها فانوس میدهد، اما هنوز، «فانوس» بزرگترین خواسته این خانه خرابهاست تا از دامهایشان به عنوان تنها دارایی به جا مانده از قهر طبیعت، حفاظت كنند، این بار دیگر خبری از چوپان دروغگو نیست و شبها گرگها كه از بیخانمایی گلهها با خبر شدهاند، حمله میكنند و دامها را طعمه قرار میدهند.
پسر جوانی از اهالی "باجه باج" جلو میآید با فارسی دست و پاشكستهای میگوید: بنویسید ما نیازمندیم؛ واقعا نیازمند كمكیم. این را میگوید و اشك ریزان دور میشود.
چادرها و پارچههای مشكی كه نشان دهنده قبور تازه درگذشتگان است در نزدیكی خودنمایی میكند گویی زلزله زدگان را بیش از این نیز یارای دوری عزیزانشان نیست، پیرزنی لالایی غمانگیزی به زبان تركی در وصف دختر و نوهاش میخواند صدای غمآلود و بغض فروخوردهاش اشك را در چشم جاری میكند.
با لالایی به سراغ مرغ و خروسها میرود. گویا آنها تمام هستی و داراییاش هستند، مشتی غذای مانده برای آنها میریزد.