من از بيگانگان هرگز ننالم
از كشش و كوشش پروانه پند بگير !
چون ؛ با اينكه مي داند خواهد سوخت
بازهم عاشق شمع است .
يه درخت سبز و پر برگ
چند ساله تو كوچمونه
بهترين حسني كه داره
اسم تو رو تن اونه
كنار يه جوي آبي
تو دل خاك زميني
اون درخت تنها نشسته
كه زير سايش نشستي
قديما ؛ قديترا كه از كنارش من گذشتم
رو قامت بلندش يادگاري من نوشتم
يه روز از روزهاي هفته
وقتي صبح شد تورو ديدم
دلم از عشق تو لرزيد
رو تنش يه دل كشيدم
ديدم اون دل تك و تنهاست
غروبها غمش ميگيره
كنارش يه دل كشيدم
تا تو تنهايي نميره
خيلي سالهاست ديگه هيچكس
يادگاريمو نخونده
ولي اسمت با دو تا دل
قسمت من از ازل يك وصلة ناجور بود
من كه خود راضي به اين وصلت نبودم ؛ زور بود
خلق از من در عذاب و من كه خود از بخت خويش
اي طبيعت گر نميزادي مرا آخر اجاقت كور بود ؟
آنكه در تنهاترين تنهائيم ؛ تنهاي تنهايم گذاشت ...
الهي كه ...
اي بي وفا ....
رسم وفا از غم ببين !!!
غم با همه بي مهريش ؛ هر شب به ما سر ميزند
تو كيستي كه من اينگونه نامم را با تو در ميان ميگذارم
كليد خانه ام را بدستت مي سپارم و نان شاديهايم را با تو قسمت ميكنم
سرم را بر روي زانوهايت نهاده و به خواب آرامي فرو ميروم
من ندانم كه كيستي
اونكه از رفاقت و مردونگي دم ميزنه
عمريه غم شده مهمون دلم
از دو رنگي ها پريشون دلم
آدما همديگر رو گول ميزنن
زندگي هميشه بهاري نيست
گاهي ابر خزان سايه بان مرگ بر آن مي افكند و دست روزگار با وفاترين دوستان را از هم جدا مي سازد...