• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 175
تعداد نظرات : 74
زمان آخرین مطلب : 5603روز قبل
ادبی هنری

کاغذ سفید را هر چه قدر هم که تمیز و زیبا باشد کسی


قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری در ذهن باید حرفی برای


گفتن داشت.

يکشنبه 1/2/1387 - 18:30
خانواده

الو!سلام

-:سلام علیکم!بفرمایید.

-:ببخشید با خدا کار داشتم ،می خواستم با خودشون صحبت کنم.

-:خودم هستم ،درخدمتم؟

-:اااااااااااااا..... چه حافظه ای ماشا الله . چه زود منو شناختید

-:من هیچ کس و فراموش نمی کنم. هیچکس

-: ببخشید خدا جون کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟

-:بگو!همه حرفات رو می شنوم.

-:خدا جونم....؟!

-:بگو جونم!

-:چطوری بگم..... باز یه....یه خواهش دارم.

-:بگو عزیزم.

-: خدا جون می دونی!می دونی! می خوام بدونم وقتی باهات حرف می زنم و درد دل می کنم. صدامو می شنوی یا نه!

اصلا می خوام بدونم هروقت دعا می کنم. دعامو می شنوی به حرفم گوش می دی.

می دونی !همینکه بدونم یکی حرفم رو می شنوه برام کافیه.

يکشنبه 1/2/1387 - 18:26
خواستگاری و نامزدی

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم
گفتی: فانی قریب
.:: من كه نزدیكم (بقره/
۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم... كاش می‌شد بهت نزدیك شم
گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/
۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
۲۲) ::.


گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/
۹۰) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/
۱۰۴) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/
۲-۳ ) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/
۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/
۱۳۵) ::.
گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌كنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/
۲۲۲) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: الیس الله بكاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/
۳۶) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/
۴۱-۴۳) ::.

شنبه 31/1/1387 - 12:6
شعر و قطعات ادبی

آن گاه
خورشید سرد شد
و بركت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحراها خشكیدند
و ماهیان به دریاها خشكیدند
وخاك مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یك تصور مشكوك
پیوسته در تراكم و طغیان بود
وراه ها ادامه خود را
در تیرگی رها كردند
دیگر كسی به عشق نیندیشید
دیگر كسی به فتح نیندیشید
وهیچ كس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
مرداب های الكل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرك روشن فكران را
به ژرفنای خویش كشیدند
و موش های موذی
اوراق زرنگار كتب را
در گنجه های كهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن كودكان مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ كهنه را
در مشق های خود
با لكه های درشت سیاهی
تصویر مینمودند
بیچاره مردم
دل مرده و تكیده ومبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناك جنایت
در دستهایشان متورم می شد
آنها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناك گنه كاری
ارواح كور و كودنشان را مفلوج كرده بود
شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده،در عمق انجماد
یك چیز نیم زنده مغشوش
بر جای مانده بود
كه در تلاش بی رمقش می خواست
باور كند صداقت آواز آب را
شاید
شاید،ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچكس نمی دانست
كه نام آن كبوتر غمگین
كز قلبها گریخته،ایمان بود


كه نام آن كبوتر غمگین
كز قلبها گریخته،ایمان بود

ایمان بود

ایمان

شنبه 31/1/1387 - 12:3
خانواده

الا ! ای مهین مالك آسمانها
كجا گیرم آخر سراغت كجایی ؟
غلام وفای تو بودم _ نبودم ؟
چرا با من با وفا بی وفایی ؟
چه سازم من آخر بدین زندگانی
كه ریبی است در بیكران بی ریایی
چسان خلقت مهمل است اینكه روزم
فنا كرد – كام قدر – بر قضایی !
بیا پس بگیر این حیاتی كه دادی
كه مردم از این سرنوشت كذایی !
خداوندگارا !
اگر زندگانیست این مرگ ناقص
بمرگ تو ، من مخلص خاك گورم !
دو صد بار میكشتم این زندگی را
اگر میرسیدی به زور تو ، زورم !
كما اینكه این زور را داشتم من
ولی تف بر این قلب صاف و صبورم !
همه ش خنده میزد بصد ناز و نخوت
كه من جز حقیقت ز هر چیز دورم !
بپاس همین خصلت احمقانه
كنون اینچنین زارو محكوم و عورم ؟
چه سود از حقیقت كه من در وجودش
اسیر خدایان فسق و فجورم ؟
از آن دم كه شد آشنا با وجودم
سرشكی نهان در نگاه سرورم
چو روزم ، تبه كن تو ، روز « حقیقت »
كه پامال شد زیر پایش غرورم
خداوندگارا!
تو فرسنگها دوری از خاك دوری
تو درد من خاك بر سر چه دانی ؟
جهانی هوس مرده خاموش و بیكس
در این بینفس ناله آسمانی ...
زروز تولد همه هر چه دیدم
همه هر كه دیدم تبه بود و جانی
طفولیتم بر جوانی چه بودی
كه تا بر كهولت چه باشد جوانی !
روا كن به من شر مرگ سیه را
كه خیری ندیدم از این زندگانی!
مگر از پس مرگ – روز قیامت
خلاصم كن زین شب جاودانی!
بمن بد گمانی؟ دریغا ! ندانم
چسان بینمت تا چنانم ندانی؟
نه بالی كه پر گیرم آیم به سویت
نه بهر پذیرایی ات آشیانی!
چه بهتر كه محروم سازم تو را من
ز دیدار خویش و از این میهمانی
مبادا كه حاشا نمائی بخجلت
كه پروردگار لتی استخوانی !
خداوندگارا !
تو میدانی آخر ، چرا بی محابا
سیه پرده شرم و رو را ندیدم !
مرا ز آسمان تو باكی نباشد
كه خون زمین می طپد در وریدم !
من آن مرغ ابر آشیانم كه روزی
ببال شرف در هوا می پریدم !
حیات دو صد مرغ بی بال وپر را
برغم هوس – از هوی می خریدم
بهر جا كه بیداد میكشت دادی :
بقصد كمك ، كوبه كو می خزیدم !
بهر جه كه میمرد رنگی ز رنگی
بیكرنگی از جای خود میپریدم !
من آن شاعر سینه بدریده هستم
كه عشق خود از مرگ می آفریدم !
چه سازم ! شرنگ فنا شد به كامم
ز شاخ حقیقت هر چه چیدم!
ولی ناخلف باشم از دیده باشی
كه باری سر انگشت حسرت گزیدم !
ار آنرو كه با علم بر سرنوشتم
ز روز ازل راه خود را گزیدم !
خداوندگارا !
ز تخت فلك پایه آسمانها
دمی سوی این بحر بی آب رو كن
زمین را از این سایه شیاطین
جنین در جنین كین به كین رفت و رو كن
سیاهی شكن چنگ فریادها را
به چشم سكوت سیاهی فرو كن !
همیشه جوانی تو ، پیر زمانه !
شبی هم " جوانی " بما آرزو كن !
كه تا زیرورو نسازم آسمانت
زمین را بنفع زمان زیر رو رو كن !

 

شنبه 31/1/1387 - 12:2
شعر و قطعات ادبی
عشق یعنی یك شقایق غرق خون

 عشق یعنی همچو من شیدا شدن

 عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

 عشق یعنی بیستون كندن بدست

 عشق یعنی آب بر آذر زدن

 عشق یعنی چون محمد پا به راه

 عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 عشق یعنی با پرستو پرزدن

 عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 عشق یعنی یك تیمم یك نماز

 عشق یعنی سر به دار آویختن

 عشق یعنی اشك حسرت ریختن

 عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 عشق یعنی مستی و دیوانگى

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

 عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

 عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 عشق یعنی معنی رنگین كمان

 عشق یعنی شاعری دلسوخته

 عشق یعنی قطره و دریا شدن

 عشق یعنی سوز نی آه شبان

 عشق یعنی لحظه های التهاب

 عشق یعنی لحطه های ناب ناب

 عشق یعنی دیده بر در دوختن

 عشق یعنی در فراقش سوختن

 عشق یعنی انتظار و انتظار

 عشق یعنی هر چه بینی عكس یار

 عشق یعنی سوختن یا ساختن

 عشق یعنی زندگی را باختن

 عشق یعنی در جهان رسوا شدن

 عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 عشق یعنی با جهان بیگانگى
شنبه 31/1/1387 - 11:55
خانواده

دانی كه چرا زمیوه ها سیب نكوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست

 آن زردی و سرخی كه درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.

 آن دوست كه بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره كه بی بهاست

آهن به از اوست

جمعه 30/1/1387 - 19:17
شعر و قطعات ادبی

من پذیرفتم که عشق افسانه است  ...    این دل درد آشنا دیوانه است

 می روم شاید فراموشت کنم      ...     با فراموشی هم راهت کنم

می روم از رفتن من شاد باش      ...       از عذاب دیدنم آزادباش

 گر چه تو تنها تر از ما می روی     ...      آرزو دارم ولی عاشق شوی

 آرزو دارم بفهمی درد را          ...          تلخی بر خوردهای سرد را

جمعه 30/1/1387 - 19:14
شعر و قطعات ادبی

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند  تا آخرین   خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم .

جمعه 30/1/1387 - 19:12
شعر و قطعات ادبی
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم          به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
     آزمودم زندگی دشت غم است         شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش       یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته         که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست      کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
جمعه 30/1/1387 - 19:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته