• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 263
تعداد نظرات : 21
زمان آخرین مطلب : 3836روز قبل
اهل بیت
محرم ماه بیداری و عدالت‌خواهی است، دنیا در این ماه عده‌ای را چنان فریب داد و در خود غرق کرد که فریاد بیداری اولاد رسول الله را نشنیدند و تا ابد تن به خواری و ذلت سپردند.

همه ملت ها می دانند که شهادت اباعبداالله الحسین (ع) مکتب را زنده کرد و زنده نگه داشتن عاشورا یک مسائله مهم سیاسی و عبادی است و محرم خون 72 لاله را برای ما زنده می کند.

محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان

محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.

عاشورا روز عشق بازی با خداوند و اُنس، لقاء و وصال است، این روز پلی است به سوی نعمتهای بی‌پایان خداوند متعال.

ماه محرم حوادث و وقایع فراوانی را یاد آوری می کند

امام جمعه موقت شاهرود با اشاره به اینکه حوادث و وقایع فراوانی در ماه محرم رخ داده است و روز عاشورا و تاسوعا اوج این وقایع است، گفت: غزوه ذات الرقاع، فتح خیبر، حادثه خونین کربلا - تاسوعا و عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و اسارت خاندان امام به کوفه و شام، شهادت امام زین العابدین (ع) (95 ه.ق). همچنین نقل است که به خلافت رسیدن عثمان، قتل محمد امین برادر مأمون عباسی، قتل جعفر برمکی و انقراض آل برمک و دولت برامکه، واقعه هولاکو و مستعصم و انقراض دولت بنی عباس و تغییر قبله مسلمین از بیت المقدس به مکه ( 52 ه. ق) در این ماه بوده است.

حجت الاسلام عباس امینی تصریح کرد: امام حسین (ع) به همراه 72 تن از یاران صدیقش در این ایام حماسه‌ای خلق کردند که حتی با یادآوری آن می‌توان به عظمت این نهضت حسینی پی برد درباره رویداداهای عاشورا نوشته های زیادی موجود است اما آنقدر این رویداد عظیم است که هنوز جای گفتن و نوشتن دارد.

وی ضمن تاکید بر اینکه عاشورا یک حادثه نبود بلکه یک فرهنگ است، خاطرنشان کرد: عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیاى خاصى محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیع در راستاى حرکت ها، جنبش ها و قیام هاى راستین شیعه ـ پل بسیارى از نهضت هاى دیگر است.

عاشورا واقعه ای که همه را به سوی خود جلب می کند

مدیر کل تبلیغات اسلامی استان سمنان نیز با بیان اینکه عاشورا واقعه ای که سالیان دراز از وقوع آن گذشته است، گفت: اما هنوز می بینیم که مسلمانان و شیعیان و تمامی آزادگان را به سوی خویش جلب می کند نسل امروز و آینده هنوز تشنه فضیلت و عدالت است و به دلیل سرخوردگى از تباهی ‏ها به ‏دنبال آرمان شهر اسلامى است.

حجت الاسلام علی شکری تصریح کرد: جوانان به نیرومندى و توانایى خویش براى به دست آوردن دنیایى بهتر و در نتیجه ‏رستاخیزى مطلوب مى ‏اندیشند، جوان امروز در تلاش است تا از فرهنگ و ارزش‏ هاى اسلامى انسانى ‏به صورت بهینه بهره مند شود.

وی افزود: این تفکر حیاتى ‏ترین، اندیشه ‏اى است که مى‏ تواند به ‏بالندگى جامعه جوان امروز و آینده مدد رساند، همانگونه که می دانیم  در صحنه عاشورا آگاهانه در راه معشوق جان‏سپارى کردند.

صحنه عاشورا جان سپاری در راه معشوق بود
 
امام جمعه بیارجمند اظهار داشت: به قول امام خمینى(ره): "هر چه روز عاشورا سیدالشهدا (ع) به شهادت نزدیک‏تر مى ‏شد، افروخته ‏تر مى ‏شد و جوانان با او مسابقه‏ مى ‏کردند براى این که شهید بشوند، همه هم مى‏ دانستند که بعد از چند ساعت دیگر شهیدند، براى این که آنها مى ‏فهمیدند کجا مى ‏روند؛ آنها مى ‏فهمیدند براى چه آمدند؛ آگاه بودند که "ما آمدیم اداى وظیفه خدایى را بکنیم؛ آمدیم اسلام را حفظ بکنیم‏".

احمدی: در این ماه جوانان و نوجوانان حال عجیبی دارند و همه دست به دست هم می دهند و مثل پروانه ای آن قدر گِرد سر بریده  نورانی امام عشق می چرخند تا به اذن او، قبیله پروانه های حسینی، به کمک آنها بشتابند و زیر پر و بال شکسته آنها را بگیرند و به بالاترین نقطه زمین خدا ـ کربلای نور ـ برسانند.

وی با بیان اینکه، با فرارسیدن ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان آئین‌های خاص این ایام با شور و حالی خاص برگزار می شود، تصریح کرد: سال هاست که مردم در این ماه سیاه پوشند و در و دیوار حسینیه ها همراه با مردم  به عزاداری نشسته اند.
 
این استاد اخلاق خاطرنشان کرد: بیایید ماهی را که خون ریختن آدمیان در آن ممنوع است را همیشه زنده نگه داریم چرا که هرچه داریم از این ماه اندوه داریم.

عزداری ها در راستای دین مبین اسلام باشد

دبیر شورای اطلاع رسانی استان سمنان ضمن تاکید بر اینکه در ایام محرم باید به گونه ای عزاداری کرد تا در راستای دین مبین اسلام و سید الشهدا باشد، گفت: قیام عاشورا به عنوان یک درس بزرگ اسلام خواهی، ایثارگری و شهادت طلبی برای همه مسلمانان و آزادی خواهان جهان است.

ایرج کارخایی برپایی تکیه، خیمه و چادر زدن و نصب پارچه های مشکی عزاداری را از جمله ویژگی عزاداری سنتی برشمرد و گفت: برپایی مراسم سخنرانی و مرثیه خوانی از دیگر ویژگی عزاداری سنتی است که باید مورد توجه قرار داد.

کارخایی تأکید کرد: در عزاداری سنتی باید همان اوصاف امام حسین (ع)، هدف از قیام آن حضرت و دستاوردهای عاشورا را بیان کرد و از ظلم و جنایات و پلیدی‌های امویان و یزدیان تبری جست.

باید برای هرچه با شکوه تر شدن عزداری امام حسین (ع) تلاش کنیم

وی با بیان اینکه مراسم عاشورایی باید هر چه با شکوه تر، بهتر، بی عیب تر و بی نقص تر برگزار شود   اظهار داشت: بایدهر آنچه عیب، نقص، کاستی و خلاف ارزش بوده است را از ساحت عزاداری سالار شهیدان حذف کنیم.

دبیر شورای اطلاع رسانی استان سمنان با بیان اینکه ماه محرم در مکتب تشیع یادآور نهضت حضرت سیدالشهدا و حماسه‌ جاودان کربلاست، افزود: این ماه، یادآور دلاور مردی‌های یاران با وفای اباعبدالله الحسین (ع)، فداکاری‌های زینب کبری(س)، حضرت سجاد(ع)، و همه‌ اسرای کاروان کربلا است.

کارخایی همچنین اضافه کرد: این ماه، یادآور خطبه‌ها و شعارهای آگاهی‌ بخش سالار شهیدان، نطق آتشین حضرت زینب (س) و خطابه‌ غرّای زین العابدین(ع)، است.

عزاداری براى حضرت سید الشهدا از افضل قربات است

مشاور امور جوانان استاندار سمنان نیز با اشاره با این مطلب که عزاداری براى حضرت سید الشهدا (ع) که از افضل قربات و در طول تاریخ داراى اثر مفید و ارزشمندى بوده است اظهار داشت: احیاء و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب ترویج دائمى مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوتهاست و تربیت کننده و پرورش دهنده روح حماسه و ایثار است.

حجت الاسلام محسن جلالی همچنین تصریح کرد: عزادارى نوعى پیوند محکم عاطفى با مظلوم انقلابگر و اعتراض به ستمگر است و به تعبیر استاد مطهرى: "گریه بر شهید شرکت در حماسه اوست‏".

وی با بیان اینکه عزادارى براى اهل بیت موجب احیاى یاد، نام، فرهنگ، مکتب و هدف آنان است، اظهار داشت: همین مساله موجب نفوذ ناپذیرى امت از تاثیرات و انحرافات دشمنان می شود.

تلاش ستمگران برای از بین بردن رابطه ملل اسلامی با تاریخ

رئیس گروه مشاوران جوان استان سمنان افزود: استعمارگران براى نابودى ملل اسلامى مى‏ کوشند تا رابطه آنان را با تاریخ پر افتخار صدر اسلام قطع نمایند و با ایجاد این خلاء زمینه القاء فرهنگ خود را فراهم آورند.

محمدیان در پایان خاطر نشان کرد: هدف از عزادارى‏ ها و مراسم محرم، احیاء فلسفه عاشورا و استمرار بخشیدن به قیام خونین امام حسین (ع) است
يکشنبه 5/9/1391 - 10:23
اهل بیت
یکی از مواردی که اطلاعات درست و صحیحی را از زندگانی و نحوه شهادت امام حسین علیه‌السلام در اختیار ما قرار می‌دهد دسترسی به منابع مطمئن و متقن است. کتاب مقتل «لهوف» سید بن طاووس از جمله آثار مکتوب مستندی است که وقایع و جریاناتی را که شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یارای باوفای ایشان رقم زد را به طور واقعی و به دور از هر گونه تحریف و خرافاتی بیان کرده است.

 
از این رو همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام، بر آن شدیم تا با ذکر مطالبی از کتاب «لهوف» سید بن طاووس را برای عاشقان و علاقه‌مندان حسینی بازگو کنیم. بخش دیگری از این نوشتار در ادامه می‌آید:

 
* ممانعت حرّ از حرکت امام حسین(ع)

 
راوی گفت: امام حسین(ع) (پس از شنیدن سخنان اصحابش) ‌از جای برخاست، سوار بر اسب خویش شده و حرکت نمود، در حین حرکت، سپاهان حر گاه مانع از حرکت امام(ع) شده و گاه باعث انحراف مسیر راه امام(ع) می‌شدند.

 
* خدایا! پناه از کرب و بلاء

 
(امام حسین(ع) همچنان به راه خویش ادامه می‌داد) تا آن که روز دوم محرم بود که امام حسین(ع) قدم بر سرزمین کربلا نهاد، هنگامی که به آن سرزمین وارد شد، فرمود: «این جا چه نام دارد؟»

 
گفتند:‌ «کربلا».

 
امام(ع) فرمودند: «بار خدایا! من از کرب و بلاء (اندوه و بلاء) به تو پناه می‌برم!»

 
سپس فرمودند: «این جا سرزمین اندوه و بلاست». و فرمود: «پیاده شوید که این جا، محل فرود آمدن ما و جایگاه کشته شدنمان و مدفن ماست. این خبری است که جدم رسول خدا(ص) به من داده است.»

 
پس همگی بارها را گشودند و در آن سرزمین فرود آمدند. و در سوی دیگر نیز حرّ با سپاهیانش منزل کردند.

 
* اُف بر دوستی تو ای روزگار!

 
امام حسین(ع) نشسته بود و مشغول اصلاح (و تعمیر) شمشیر خویش بود و در این ضمن، اشعاری را (در زیر لب) زمزمه می‌کرد: «ای روزگار! اف بر دوستی تو!‌ چه بسا یاران و طالبانی را که در بامداد و شامگاهت کشتی.

 
آری! روزگار به جای آنان دیگری را نپذیرد.

 
به راستی که پایان کار در دست خدای شکوهمند است و هر زنده‌ای باید این راه را طی کند.»

 
* حسین(ع) خبر مرگ خود را می‌دهد!


 
راوی گفت:‌ هنگامی که حضرت زینب(س) دختر حضرت زهرا(س) این اشعار را شنید، فرمود: «برادر جان! این حرف کسی است که به کشته شدن خویش یقین پیدا کرده است.»

 
امام(ع) فرمودند: «آری خواهرم!»

 
حضرت زینب(س) فرمودند:‌ «آه چه مصیبتی! این حسین است که خبر از شهادت و مرگ خویش می‌دهد.»

 
وای از ذلت بعد از تو یا اباعبدالله!

 
راوی گفت:

 
زنان همگی شروع به گریستن کردند، به صورت‌های خویش سیلی می‌زدند و گریبان چاک می‌نمودند، ام‌ کلثوم (س) پیوسته فریاد می‌زد: «وا محمداه! وا علیاه!‌وا اماه! وا اخاه! وا حسیناه! وای از بیچارگی پس از تو ای اباعبدالله.»

 
* دلداری امام حسین(ع) به زینب(س)

 
راوی گوید:

 
امام حسین(ع) خواهرش را دلداری می‌داد و می‌گفت: «خواهرم! دلت را به وعده‌های الهی امیدوار ساز! زیرا که اهل آسمان و زمین همگی فانی شده و می‌میرند، و تمامی آفریدگان رو به هلاکت می‌روند.»

 
سپس فرمودند: «خواهرم ام‌کلثوم! تو ای زینب! و تو ای فاطمه و ای رباب! گوش دهید، هنگامی که من به شهادت رسیدم، گریبان چاک مسازید و صورت‌هایتان را با ناخن نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان میاورید!»

 
* خواهرم!‌ شیطان صبرت را نرباید

 
در روایت دیگر این چنین آمده است که: ‌حضرت زینب(س) در جای دیگری پیش زنان و کودکان نشسته بود، هنگامی که این اشعار را شنید، سر برهنه و در حالی که پیراهنش بر زمین کشیده می‌شد، نزد برادر آمده و فرمود: «وای از این داغ و مصیبت! کاش مرگ من فرا می‌رسید ای یادگار گذشتگان و ای پناه بازماندگان!»

 
امام حسین(ع) به خواهرش نگاهی نموده و فرمود: «خواهرم! مراقب باش که شیطان شکیبایی‌ات را نرباید.!»

 
* بی‌هوش شدن حضرت زینب(س)

 
حضرت زینب(س) فرمودند: «(حسین جان!)‌پدر و مادرم فدایت شوند! ‌من فدایت شوم!‌ آیا تو را می‌کشند؟»

 
امام حسین(ع) در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود و دیدگانش پر از اشک شده بود فرمود: «(خواهرجان!) اگر مرغ قطا را به حال خود رها می‌کردند، در آشیانه خود می‌خوابید.»

 
حضرت زینب(س) فرمودند: «ای وای بر من! آیا خودت را اسیر و گرفتار دشمن می‌دانی، تحمل این داغ بر دل من سخت‌تر و دشوارتر است.»

 
این سخن را فرمود، سپس دست برد و گریبان خویش را چاک نموده و بی‌هوش بر زمین افتاد!

 
* تسلیت امام(ع) به حضرت زینب(س)

 
امام(ع) برخاست آبی بر سر و صورت خواهرش زینب(س) ریخت تا آن که به هوش آمد، سپس تا آنجایی که می‌توانست حضرت زینب(س) را تسلیت داده و مصائبی را که بر سر جد و پدر و مادرش آمده بود را بیان نموده و تذکر داد.

 
شاید یکی از عواملی که سبب شد امام حسین(ع)، زنان حرم خود را نیز به همراه ببرد این بودکه اگر آنها را در حجاز یا شهرهای دیگر ترک می‌گفت (و تنها می‌گذاشت)، یزیدبن معاویه که خدایش لعنت کند، سربازانی را برای به اسارت در آوردن و شکنجه و آزار ایشان می‌فرستاد و به این صورت مانع از جهاد و شهادت امام حسین(ع) می‌شد و اسارت زنان توسط یزید باعث می‌شد که امام حسین(ع) از شهادت در راه خدا محروم شود.
يکشنبه 5/9/1391 - 10:20
اهل بیت
"یک نفس تا بوسه بر لب مانده بود/ ماه اما دست من را خوانده بود..." مثنوی زیبایی که در ذیل آمده سروده حامد شیخ پور در رثای قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس است:

 
آب؛ بســم الله رحمـن رحیــم

"هسـتی از آب است " ( قـرآن کریم)

ای دل امشب هوشت از سر رفته است
 
جام صبرت گوییا سر رفته است
 
ای قلم! امشب ز تو خون می‌چکد
 
ای نی! امشب از تو افسون می‌چکد

نبضم امشب سخت دل دل می‌زند
قلـبم اللهم عجل می‌زنـد...
... بشنوید ای عاشقان این باب را
داستــانِ خـوابِ نـابِ آب را:
خواب دیدم خواب هستم، خوابِ خواب
خواب دیـــدم: آب هسـتم؛ آب؛ آب..
خواب دیدم آبم اما تشنه ام
مثلِ کامِ مـردِ سـقا تشنه‌ام
آب می‌خواهم ولی از دســت او
مستِ اویم، مستِ اویم، مستِ او
خواب دیدم: ماه، مهمانم شده
مهــرِ او آمیــزه جــانم شـد

خواب دیدم ماه را در خویشتن

عکسِ او در من، نگاهِ او به من
با شتاب آمد سوی من، مستِ مست
آمد آمـد تا لبِ چشــمم نشســـت
عکسِ او در سینه من، جان گرفت
سایه در آییـنه مـن، جـان گرفـت

 
عشق را در قاب هرگز دیده‌ای 
ماه را در آب هـرگـز دیـده‌ای؟
گفتمش: «خوش آمدی ای خوش‌لق
آمـــدی جــانم ولـی حـالا چــرا؟»
گفتمش: «ای بر جبینت جای مُهر

 
آمدی؛ امـا چـرا این وقتِ ظُـهر؟»
ماه، ناگَــه لب به دردِ دل گشـود...
لب؛ چه گویم یک گلِ سرخ کبود..
با دو چشمِ خیسِ خیس از سیلِ اشک،
با لبــانی خشــک‌تر از کــامِ مشــک،
گفت: « ای آب! ای روان! ای جانِ جان!

 
ای جهـــان زنـده به تــو! ای میـزبـان
میـهمـانِ خویـش را آبـی بده
نیمه جان خویش را آبی بده...»
او سخن می گفت و من محو نگاه
او سخن از آب... من از روی مــاه

 
او سخن می‌گفت از " آتش" از "عطش"
مــن سخــن می‌گفتـم از روی مهـَـش
او به من مشتاق و من مشتاقِ او
چشـــمِ مـن بر ابـروانِ طـاقِ او 
او برایـم از صفـای دل ســرود
از عطش، از آتشِ ساحل سرود
ماه گفت: « ای آب! خورشید آن طرف

 
منتظر مانده است در صحـرای طف.»
من از او پرسیدم: « این خورشید کیست؟
تشنـه است آیـا؟ چرا؟ منظور چیست؟ »
اشـک، چشمان قشنگش را گرفت
بغـض هم حلقومِ تنگش را گرفت
مــاه نـاگـاه آه از دل برکشیــد

 
قطره‌های اشک او بر من چکید 
اشک شورَش در دلم شوری فکند
نور رویــش در دلـم نوری فکنـد

 
گفت: «خورشید آن طرف‌تر تشنه اس
دور او یـک فوج کـفتـر، تشنـه اســت.»
گفت: «فرزندانِ زمــزم تشـنـه‌انـد.
 گفت: «حتی مشک‌ها هم تشنه‌اند.»
گفتمش: «این تشنه، آخر کیست؟ هان؟

 
قصه خورشیـد و کفتـر چیست؟ هـان..؟»
ماه گفت: «ای آب! بس کن حرف را
خستـه‌ام؛ پـر کـن برایـم ظــرف را
ناگهان ماه آمد و نزدم نشست
آستین بالا زد او از ساقِ دست
 
مُشتی از من برگرفت او بهر خود
دسـت او از بوسه من ســرد شد
مُشت خود را چون سبـو پـر آب کرد 
یک طرف او تشنه، یک سو آبِ سرد
یک نفس تا بوسه بر لب مانده بود

 
ماه اما دست من را خوانده بود...
ناگهـان انگشــت های او گسیــخت
"آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت"
یاد کرد از کفترِ تشنه به آب
 
از لبِ خورشید و هُرمِ آفتاب

 
لحظه‌ای آهی کشید و رخ نهفت

 
آب را بر صورتم پاشید و گفت:

 
«کفتران در فکر اینکه با شتاب

 
آورد از چاه نخشب، ماه، آب

 
وانگهی من آب نوشم خوش‌خیال؟

 
کفتران را وا نهم بشکسته‌بال؟

 
های! هیهات ای لب خشکیده‌ام

 
گر گذارم آب نوشی از کفم

 
آب کم جو، تشنگی آور به دست

 
تا بجوشد آبت از بالا و پست»

 
این بگفت و آب را از دست ریخت

 
مشک را پرآب کرد آنگه گریخت

 
شد سوار اسب، ماه چارده

 
مست افتاد از سرش طرف کُـلَه

 
کردمش از دور با حسرت نگاه

 
مدّ من شد جزر و موجم شد تباه

 
ناگهان دیدم که دیوی روسیاه

 
با کمان و تیر، آمد سوی ماه

 
تیر او ناگه ز بند چله جَست

 
بر دل مشک مه زیبا نشست

 
اسب را شد خیس، زین و پشت و یال

 
ماه، از اندوه، خم شد چون هلال

 
تا قمر طی کرد منزل‌ها ز بیم

 
خم شد و برگشت عرجون قدیم

 
ماه حیران ماند و عالَم در خسوف

 
آن طرف، خورشید هم شد در کسوف

 
دیو زشت دیگری آمد ز راه

 
بست راه ماه را بر خیمه‌گاه

 
تیغ خشم و کینه را بیرون کشید

 
دست‌های میهمانم را برید

 
ماه گویی باز اما جان گرفت

 
مشک را این بار با دندان گرفت

 
ناگهان تیر سوم از ره رسید

 
چشم زیبای مه من را درید

 
زخم چشمش، چهره را در خون کشید

 
تیر را با زانوان بیرون کشید

 
تیرباران شد تمام پیکرش

 
همچو رگبار شهابی بر سرش

 
دیو پست دیگری از ره رسید

 
گرز او بر تارک آن مه رسید

 
ناگهان دیدم میان آن سپاه

 
گرز را بر فرقِ قرصِ ماه... آه

 
دیدم آن دم با همین چشمانِ سر

 
چشـمه ای از معجـز شق القمـر...

 
ماه من از اسب بر خاک اوفتاد

 
گوییا از عرش، افلاک اوفتاد

 
یک سپاه از دیوهای زشت و پست

 
جملگی شمشیرهای کین به دست

 
دوره کردند از همه سو ماه را

 
خرد کردند استخوان شاه را

 
پیکر صدچاک هرگز دیده‌ای؟

 
ماه را بر خاک هرگز دیده‌ای؟

 
پاره پاره شد تنش از خشم و کین

 
صد ستاره ریخت بر روی زمین

 
پیکرش گرچه دونیم افتاد، آه

 
بدرِ کامل می‌شود در نیمه، ماه

 
ماه اما در پی خورشید بود

 
چشم باقی‌مانده هم در خون غنود

 
صورتش را کرد رو به خیمه گاه

 
گفت: خورشید! ای تمام نور ماه!

 
ناگهان مهتاب، رد الشمس کرد

 
چشم او دستان من را لمس کرد

 
گوییا یاد کسی افتاده بود

 
آب، مَهر مادر خورشید بود

 
دشت ناگه پر ز عطر یاس شد

 
حوض کوثر، مادر عباس شد

 
دیدمش فردای آن روز، ای دریغ

 
مـاه را بــر روی نی، در زیر تیـغ

 
میهمان خویش را در زیرِ پی

 
ماه‌مان خویش را بر روی نی

 
میهمان را بر سرِ نی دیدم... آه

 
ماه‌مان را بر سر نی دیدم... آه

 
راستی سرنیزه دیدن مشکل است

 
ماه را بر نیـزه دیدن مشـکل است

 
با خودم گفتم: « دریغا... ای دریغ...

 
ماه را دیــدی میـان تیـر و تیـغ...

 
میهــمان تشنـه را بـردی زِ یاد

 
خاک و آتش بر سرت ای آب؛ باد

 
ای دلِ من! تا ابـد رویت سیـاه...

 
دیدی اینها را و تاب آوردی؟ آه...

 
ماه من، بی‌جان شد اما جان گرفت

 
مثنوی در نیمه‌ره پایان گرفت
يکشنبه 5/9/1391 - 10:18
اهل بیت
احادیث و روایات بسیار زیادی از ائمه معصومین (ع) درباره اهمیت عزاداری و اندوه روز عاشورا و بزرگداشت این روز بسیار بزرگ که شهادت سومین پیشوای شیعیان مسیر بشریت را از انحراف نجات داد ذکر شده است.

امام رضا(ع) می‌فرمایند: "هر که در روز عاشورا کار و کسب خود را فرو گذارد، خداوند حاجت‏‌های دنیا و آخرت او را بر آورده سازد2".

امام صادق(ع) فرموند: "روز شهادت امام حسین علیه‏‌السلام سوگ‌ناک‏ترین روزها است3".

همچنین آن حضرت به مسمع که از سوگواران و گریه کنندگان بر عزای حسینی بود، فرمود: "خدای، اشک تو را مورد رحمت قرار دهد. آگاه باش، تو از آنانی که از دلسوختگان ما به شمار می‌آیند، و از آنانی که با شادی ما شاد می‌شوند و با اندوه ما غمگین می‌گردند. آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالین خویش خواهی بود4".

امام رضا(ع) همچنین فرمودند: "روز عاشورا، روز مصیبت و حزن و گریه (امام کاظم علیه‏‌السلام) بود و می‏‌فرمود:"در چنین روزی بود که حسین علیه‏‌السلام کشته شد5".

منبع:

1- علل الشرائع: 227 / 2 منتخب میزان‌الحکمة: 382

2- علل الشرائع، ص 227.

3- علل الشرائع، ص 225.

4- وسائل الشیعه، ج 10، ص 397

5- الأمالی، صدوق، ص 128.
يکشنبه 5/9/1391 - 10:12
اهل بیت

 

 

شخصیت و نهضت امام حسین­(ع) همیشه در کلام معصومین­(ع) وجود داشته است و عجیب آنکه حتی معصومین پیش از امام حسین(ع) نیز اشاراتی به این واقعه و سرزمینی که در آن عاشورا رخ داد، داشته‌اند.

1-حریم پاک

 
عن النبى(ص) قال:… و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.

 
پیامبر اسلام (ص) در ضمن حدیث بلندى مى‌فرماید: کربلا پاک‌ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگ‌ترین بقعه‏‌ها است و الحق که کربلا از بساط­هاى بهشت است. (۱)

 
۲ -سرزمین نجات

 
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.

 
پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مى‏شود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنانکه خدا یاران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد. (۲)

 
۳- عشاق الحسین علیه السلام

 
قال على علیه­ السلام: هذا… مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم.

 
حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است. شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند. (۳)

 
۴-عطر عشق‏

 
قال على علیه­ السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب.

 
امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوش‌بویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى‌درنگ به بهشت روند. (۴)

 
۵- ستاره سرخ محشر

 
قال على بن الحسین علیه­ السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة.

 
امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى میدرخشد و ندا میدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. (۵)

 
۶- کربلا و بیت المقدس‏

 
قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس.

 
امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است.

 
۷- فرات و کربلا

 
قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى…

 
امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.

 
۸- کربلا، کعبه انبیاء


 
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.

 
امام صادق علیه­ السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمان‌ها و زمین نیست مگر این که میخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه­ السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.

 
۹- کربلا، مطاف فرشتگان‏

 
قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.

 
امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشته‏ اى در آسمان‌ها و زمین نیست مگر این که میخواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند.

وبلاگ فارسیان قانجی

جمعه 3/9/1391 - 19:14
اهل بیت

محرم سال 61 هجری قمری است و در صحرای کربلا، روزها... ساعت‌ها... دقایق... و ثانیه‌ها می‌گذرند و امام حسین (ع) با وجود این‌که هدف‌شان محو باطل و منکر و جبهه آن است، تلاش می‌کند که افراد هرچه کمتری در این جبهه قرار گیرند. شاید بتوان تلاش‌های ایشان برای منصرف کردن افراد مختلف حاضر در سپاه عمر بن سعد و حتی خود وی را برای خروج از این مهلکه، از جمله این تلاش‌ها دانست.

رخدادهای هشتم ماه محرم الحرام سال 61 ه-ق در ادامه می‌آید:

 
1- قحط آب در خیمه‌های امام حسین (ع)


 
در این روز آب در خیمه‌های سیدالشهداء (ع) نایاب شد."خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏‌اند که در روز هشتم محرم امام حسین (ع) و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام (ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏‌ها به فاصله 19 گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که:

 
"به من خبر رسیده است که حسین چاه می‏‌کند و آب به دست می‏‌آورد، به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آن‌ها به آب نرسد و کار را بر حسین و یارانش سخت بگیر".

 
عمر بن سعد به دستور وی عمل کرد.

 
2- در این روز "یزید بن حصین همدانی (حمدانی)" از امام (ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفت‌وگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛

 
عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟

 
گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آن‌ها گرفته‏‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏‌نوشند از آن‌ها مضایقه می‏‌کنی؟

 
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی، من می‏‌دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته‏‌ام و نمی‏‌دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏‌دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی؛ حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏‌بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.

 
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام حسین (ع) رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.

 
امام (ع) مردی از یاران خود به نام "عمرو بن قرظه" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. شب هنگام امام حسین (ع) با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند.

 
امام حسین (ع) به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏‌اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.

 
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام (ع) که فرمود: آیا می‏‌خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.

 
یک بار گفت: می‏‌ترسم خانه‏‌ام را خراب کنند.

 
امام (ع) فرمود: من خانه‏‌ات را می‏‌سازم.

 
ابن سعد گفت: می‌‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند.

 
فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم.

 
عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‌‏ام از خشم "ابن زیاد" بیمناکم و می‏‌ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

 
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏‌گردد، از جای برخاست در حالی که می‌فرمود: تو را چه می‏‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند من می‏‌دانم که از گندم عراق نخواهی خورد.

 
ابن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است.

 
پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‌‏ای به عبیدالله‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین (ع) را رها کنند، چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏‌گردم یا به مملکت دیگری می‏‌روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.

 
منبع:

 
- تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری، انتشارات دلیل ما، 1387

جمعه 3/9/1391 - 19:11
اهل بیت
ما هر سال یک روایت را انتخاب می‌کنیم چون به آن نیاز داریم. به حماسه و شکوهی که اتفاق افتاده باشد محتاجیم. ما همیشه در این وقت سال به مرور روایت باور پذیر ارادت و ایستادن و مرگ نیاز پیدا می‌کنیم. مثل دوباره خواندن کتابی که یک‌بار عبارت خوبی در آن پیدا کرده باشی.

شناور در واگرایی طولانی‌مان، جذبه‌ها و سامان گرفتن‌های مردمان این قصه را می‌خواهیم. دل‌مان پیوستن‌های بی‌گسست می‌خواهد. خیمه‌ای که بپذیرد و رها نکند. این دور ایستادن و فاصله گذاری با همه کس و همه چیز، این واگرایی طولانی ما یک جایی باید تمام شود.

"هفتاد برابر اگر بمیرم با توام" دل‌مان می‌خواهد. این وقت سال همیشه دوست داریم کسی تعریف کند برادری امان‌نامه پس می‌فرستد. به علم‌هایی که نمی‌افتند محتاج می‌شویم، به مشک‌هایی که با دندان بگیرند و با چشم و دست و سینه‌ی خونی هم رهایش نکنند.

"وای بر من، زنده باشم و تو بمیری" دل‌مان می‌خواهد، صفت‌های مطلق، بی‌تاویل و بی‌دروغ، وفاداری‌های شگفت، جذبه‌های پایان ناپذیر.

این نقل مصیبت، این آستانه‌ی اندوه را انتخاب می‌کنیم چون پی لحظه‌های دور از دسترس می‌گردیم. دنبال کسی که برای همیشه اسم‌مان را صدا کند. مرد سر سفره نشسته. ناگهانی صدایش می‌کنند.

پسر رسول خدا او را خوانده. دلش نیست که برود. بار و بنه، مال و منال، زن و غلامان این جا هستند. کوتاه می‌رود. سفره هنوز پهن است که برمی‌گردد. رهاست. ناگهانی دلش پیش هیچ چیز نیست. زنش را طلاق می‌دهد و می‌رود که پیش چشم پسر رسول بمیرد و ما همین را دل‌مان می‌خواهد. آدم گاهی دلش می‌خواهد یکی سر و سامانش بدهد. و کل حی سالک سبیلی*

*آخرین جمله از شعری که امام حسین علیه السلام شب عاشورا زیر لب با خودش می‌خواند: اف بر تو ای روزگار که دوست بدی هستی، چه صبح و شام‌ها که طالبان حق کشته شدند و روزگار، به جایشان بدل نپذیرفت، امور به خدای جلیل برمی‌گردند و هر زنده‌ای از این راه که من رفتم، رفتنی است.
جمعه 3/9/1391 - 18:55
اهل بیت

علامه شیخ عبدالواحد مظفر
 

«عباس، از فقهای عظام و علمای اعلام بوده و شکی نیست که او وحید در فقاهت وعلم است(1).

آیت الله شیخ محمد ابراهیم کلباسی
 

«طبقه رعیت را درک مقام و مرتبه فضل او میسر نیست، بلکه عباس، علم ربانی دارد وعالم ربانی است (2).

علامه میرزا محمدعلی اردوبادی
 

علامه قصیده ای سروده است که ترجمه برخی ابیات آن چنین است :«عباس که عالم به قرآن، آگاه به طریق هدایت و علم ودین ومنسوب به خمسه طیبه است، شأنش را بس والاتر ازآن می دانم که تیری پرتاب کند و به هدف ننشیند یا کرداری از او سرزند وآلوده به گناه باشد.ما همانند زاده رسول خد(ص) (یعنی امام حسن وامام حسین(ع) عصمت را در او شرط نمی دانیم، اما چنین نیست که بگویی از او گناهی سرزده باشد (3).

علامه محقق، مولا محمد باقر بیرجندی
 

«عباس (ع) از بزرگان اهل فضل وبصیرت خاندان عصمت و طهارت بوده، بلکه عالِم تعلیم نیافته است واین با برخورداری او از تعالیم پدرش منافاتی ندارد»(4).

علامه مامقانی

«وقد کان من فقهاء اولاد الائمه؛ حضرت اباالفضل العباس(ع) از فقهای فرزندان امامان (ع) بود»(5).
1. امیر مؤمنان علی(ع) دست های قمر بنی هاشم راپس از ولادت بوسید.
از این رو، گفته اند: می توان دست فرزند را از سر عطوفت وشفقت بوسید(6).
2. در زیارت نامه منسوب به حضرت ولی عصر(ع) و درسلام آن حضرت (ع) به قمر بنی هاشم به چهار فضیلت سقای کربلا، حضرت عباس (ع) اشاره شده است:
الف) جانش را نثار برادر کرد؛
ب) دنیا را وسله نیل به آخرت قرار داد؛
ج) نگهبان سپاه وخیمه های حرم حضرت سیدالشهدا(ع) بود و بسیار کوشید آب را به لب تشنگان برساند؛
د)دو دستش در راه جهاد فی سبیل الله قطع شد(7).
3. حضرت ابوالفضل العباس(ع) با توجه به زمان تولدش، پنجمین پسر حضرت علی(ع) است.فرزندان آن حضرت عبارتنداز: امام حسن(ع)؛ امام حسین (ع)؛ حضرت محسن که در سال 11هجری قمری سقط وشهید شد؛ محمد حنفیه وحضرت عباس.
4. بنا بر ظن قوی نقل است محل دفن سر مقدس حضرت قمر بنی هاشم (به همراه سر مقدس علی اکبر وحبیب بن مظاهر) در قبرستان باب الصغیر دمشق در سوریه است. (8)

پی نوشت :
 

1-نک:بطل العلقمی، ج2، صص184 و185.
2-نک:خصائل العباسیّه.
3-نک: مجید زجاجی کاشانی، سقای کربلا، ص 70.
4-480داستان از فضایل، مصائب و کرامات حضرت اباالفضل العباس(ع)، ص 102، به نقل از : محمد باقر بیرجندی، کبریت احمر.
5-نک:نتقیح المقال، ج2، ص128.
6-چهره درخشان قمر بنی هاشم، ج1، ص9.
7-همان، صص11و 12، به نقل از: سوگنامه آل محمد.
8-نک: علامه سید محسن امین جبل عاملی، اعیان الشیعه،ج 1،ص 627.
 

منبع: اشارات شماره128
جمعه 3/9/1391 - 14:28
اهل بیت


 
چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجری می گذشت كه در آسمان شهر مدینه ستاره پرفروغ دیگری از فضیلت هویدا گردید كه با تلالؤ روحانی اش، خاندان عترت در موجی از شادی و شعف فرو رفت. این مولود مبارك در خانه ای دیده به جهان گشود كه درخت تنومند ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش سالها به نور معنویت آراسته بودند. با تولد این كودك كه او را «عباس» نامیدند، مدینه گلباران شد. وقتی مژده ولادت این طفل به پیشاهنگ راستین پارسایی و پرهیزگاری، علی(ع) رسید، به سوی خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را غرق دربوسه كرد و نخستین كلمات روح بخش توحید و سرود جاویدان یكتا پرستی را بر لوح آسمانی ذهن و دلش جاری ساخت .
عباس(ع) از آن پس در دامان مردی سترگ پرورش می یافت كه بر كرانه های تاریخ ایستاده بود؛ پدری كه لقمه های اشك آلود نان را با دست خود در كام یتیمان می گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم می كرد. مردی كه افسار دنیا را رها كرده و از هر تعلق وارسته و از هر كاستی پیراسته بود. او در خانه ای پرورش می یافت كه گرچه از زیور دنیایی تهی می نمود، اما لبریز از نور ایمان بود؛ خانه ای گلین كه دهلیز آن كانون خاطراتی تلخ و جانكاه برای علی(ع) بود و گاه تلخی داغی سترگ، گلویش را می فشرد.او نیز از همان آغاز و در همین خانه با مفهوم ظلم ستیزی آشنا شد و از همین مأمن زمینه های ایستادگی و جانفشانی در راه حق در او به وجود آمد.
در روزهای كودكی عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایی و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهی و رفتار آسمانی اش بر وی تأثیر می نهاد. او از دانش و بینش علی(ع) بهره می برد. حضرت درباره تكامل و پویایی فرزندش فرمود: «همانا فرزندم عباس در كودكی علم آموخت و همانند نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا می گیرد، از من معارف فرا گرفت.» پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاك و مبارك برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم كرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد.
امام علی(ع) در هر فرصتی ذهن پاك فرزندش را با حكمتها و مطالب سازنده و عمیق بارور می كرد و همچون لقمان حكیم، جان كودك خود را با مواعظ و حكمتهای ژرف می نواخت، و این توصیه های اخلاقی، یا نوازشهای عاطفی با لحنی صمیمانه توأم بود. بر همین اساس، این جوان هاشمی، انسانی برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نمای جمال و كمال پدر پاك خود گردید.
در محیط پرورشی عباس(ع) چشمه توحید جاری بود و با دلی لبریز ازعشق الهی و مهر ملكوتی، تربیت می گردید. دوران كودكی او سرشار از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانی بود كه لحظه ای از پرورش وی به عنوان انسانی والا و صاحب كرامتهای اخلاقی، غافل نبودند.
حضرت ابوالفضل(ع) ملازم دو نوه گرامی رسول اكرم(ص) و سروران جوانان بهشت بود و در كلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت را فراگرفت. ایشان همواره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وی جدا نمی شد و الگوهای رفتاری او را در جان خویش استوار می ساخت، تا آنجا كه پرتوی از برادر در خصوصیات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین(ع) نیز كه ارادت بی شایبه و جانبازی برادرش عباس(ع) را نیك دریافته بود، او را بر تمامی اهل بیت خود مقدم می داشت و خالصانه، نسبت به او محبت می ورزید. اسوه های تربیتی عباس(ع) او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقا داد؛ بزرگانی كه با فداكاریهای والا و تلاشهای مستمر برای نجات جامعه انسانی از ذلت و احیای آرمانهای بلند انسانی مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این كودك از همان روزهای آغازین رشد و شكوفایی، آموخته بود كه در راه اعتلای كلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازی كند و چنین باوری در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستی او عجین گشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایی را طی كند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین(ع) و نیز مادر نیكو خصالش، نهال ارزشها را در كشتزار روح و روانش غرس كرده بودند.
نخستین بارقه های جنگاوری عباس(ع) از همان اوان نوجوانی درایشان مشاهده شد و در این میان امیرالمؤمنین(ع) بیشترین سهم را در بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و كارآمد روحی در او بر عهده داشت. تیزبینی امام(ع) در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوری در جنگهای مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام علی(ع) را در كربلا زنده می كرد. روزی امیرالمؤمنین(ع) در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود مشغول گفتگو بود كه مردی عرب در آستانه در مسجد ایستاد، از مركب خود پیاده شد و صندوقی را كه همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزدیك آمد و دست علی(ع) را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیه ای آورده ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشیری آب دیده در آن بود. در همین لحظه، عباس(ع) كه نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه ای ایستاد و به شمشیری كه در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین(ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس(ع) گفت: آری! امیرالمؤمنین(ع) فرمود: جلوتر بیا ! عباس(ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه می گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می كند تا اینكه دو دستش قطع می گردد. آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنین خبر می داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ابی طالب در بهشت پرواز كند. محبت پدری گاه علی(ع) را بر آن می داشت تا پاره پیكرش را ببوسد، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو، لحظه ای عباس را از خود دور نمی ساخت. فرزند پاكدل علی(ع) در مدت 14 سال و 47 روز كه با پدر زیست، همیشه در جنگ، محراب ، غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت، لحظه ای از پدر جدا نشد و آنگاه كه در سال 37 هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.
در گرماگرم نبرد صفین، عباس(ع) از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشكر معاویه آمد و با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به ابوشعثاء كه جنگجویی قوی بود رو كرد و به او دستور داد با وی مبارزه كند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند، حالا تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟» پس به یكی از هفت فرزند خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(ع) او را به خون غلتاند و تا آنجا پیش رفت كه همگی فرزندان ابوشعثاء به دست عباس(ع) كشته شدند. ابوشعثاء كه آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، ولی حضرت او را نیز به هلاكت رساند؛ به گونه ای كه دیگر كسی جرات مبارزه با او را نداشت و حتی شگفتی اصحاب امیر مؤمنان(ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی كه حضرت عباس(ع) به لشكرگاه خود بازگشت، امام علی(ع) نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد.
دوران سراسر محنت علی(ع) كه در سحرگاه خونین 21 رمضان سال چهلم هجری، با گویاترین فریاد مظلومیت تاریخ به پایان آمد و آن هنگام كه آن امام همام، نیمه جان در بستر شهادت به سوی جاودانگی گام برمی داشت، فرزندان خویش را فراخواند، عباس(ع) را به بغل گرفت و فرمود: «پسرم! به زودی در قیامت چشمم به دیدار تو روشن می شود. به یاد داشته باش روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیه السلام را یاری كنی».
حضرت عباس(ع) در دوران حیات طیبه امام مجتبی(ع) نیز پیوسته همراه با آن حضرت به مددكاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا كه هرگاه نیازمندی برای كمك خواستن نزد این دو امام همام می آمد، ایشان مأمور اجرای دستور امام خویش می شد. ایشان نزد برادرش امام حسین(ع) نیز جایگاهی بس رفیع داشت. امام(ع) با پیشامد هر مشكلی، آن را با برادرش در میان می گذاشت و از او می خواست آن را برطرف كند. همین مسأله نیز موجب گردید تا ایشان را باب الحوائج، «برآورنده نیازها» بخوانند.
با شهادت امام حسن مجتبی(ع) طلیعه قیام و نهضت عاشورا رخ نمود و تاریخ در عین آنكه نظاره گر مظلومیت خاندان پاك رسول صلح و رحمت بود، شهامت و دلاوری مردانی را به نظاره نشست كه تاریخ را به تحسین اینان واداشت. در شب عاشورا آنگاه كه امام حسین(ع) در خطبه معروف خود فرمود: «من به همه شما رخصت رفتن دادم؛ پس همه آزادید بروید و بیعتی كه از جانب من به گردن شما بود برداشتم و این شب كه شما را فرا گرفته فرصتی است، آن را شتر رهوار خود كنید و به هر سو كه می خواهید بروید » آنگاه چراغ را خاموش كرد و فرصت خوبی برای رفتن بود. اولین كسی كه وفای كامل خود را ابراز داشت، حضرت عباس وفادار بود و این گونه به امام حسین(ع) عرض كرد: برای چه این كار را انجام دهیم؟ آیا برای آنكه بعد از شما باقی باشیم؟ نه، خدا این را ]یعنی جدایی از شما را[هرگز به ما نشان ندهد »
هنگامی كه وسایل غارت شده كربلا را به شام نزد یزید بردند، در میان آنها پرچم بزرگی بود. یزید و حاضران در مجلس دیدند همه پرچم سوراخ و صدمه دیده، ولی دستگیره آن سالم است. یزید پرسید: «این پرچم را چه كسی حمل می كرد؟» گفته شد: «عباس بن علی». یزید از روی تعجب و تجلیل از آن پرچم سه بار برخاست و نشست و گفت: «به این پرچم بنگرید، ]كه بر اثر صدمات[ نیزه و زدن ]شمشیر[ جایی از آن سالم نمانده جز دستگیره آن كه ]پرچمدار[ آن را با دست حمل می كرده است »
آنگاه گفت: لعن [و ناسزا[ را از خودت دور ساختی ای عباس]! و ناسزا زیبنده تو نیست [. این چنین است ]رسم و معنای[ وفاداری برادر نسبت به برادرش »
روز عاشورا هنگامی كه حضرت عباس(ع) از اسب بر روی زمین افتاد، امام حسین(ع) فرمودند: «الان انكسر ظهری و قلت حیاتی»؛ اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد.
امام زین العابدین (ع) به عبیدا... بن عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاری شد. سپس فرمود: «هیچ روزی بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزة بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت از روز جنگ موته نبود، زیرا در آن روز پسر عموی پیامبر جعفر بن ابی طالب كشته شد. سپس فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین(ع) نیست كه سی هزار تن در مقابل امام حسین(ع) ایستادند و می پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر یك از آنها آن حضرت را از روی ظلم و جور و دشمنی به شهادت رساندند.«آنگاه ایشان ادامه داد:» خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ایثار كرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد كه روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.»
حضرت امام صادق(ع) نیز از در تجلیل، مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا و در بیانی عالی، این گونه توصیف نموده است: «عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ، بینشی ژرف و ایمانی محكم داشت. همراه با امام حسین(ع) و در ركاب او به جهاد پرداخت و به خوبی از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد و با شهادت از دنیا رفت.»
عباس(ع) دنیای فضایل و كمالات، دریای معرفت و آموزگار عشق و وفاست. خون او شجره طیبه دین را آبیاری كرد و دستانش اسلام را یاری نمود. سلام بر او باید كه معدن بزرگی و آزادمردی است؛ سلام بر ابوالفضل، پدر فضیلت ها و نیكی ها.

منابع :

1- جستاری درباره كنیه ها و لقب های حضرت عباس(ع) / حجة الاسلام ابوالفضل هادی منش
2- حوزه پاسدار اسلام /ش 43
3-معارف و معاریف، السید مصطفی الحسینی الدشتی، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، 76 .
4- نفس المهموم، شیخ عباس قمی
5- مقاتل الطالبیین، ص 55

منبع: روزنامه قدس
جمعه 3/9/1391 - 14:26
اهل بیت

جناب حجت‏الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى مى‏فرماید: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه یكى از اخیار تهران است، شنیدم كه مى‏گفت: من از اول جوانى مقیّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مكه معظمه مشرف مى‏شدم.
در یكى از این سالها كه عهده‏دار پذیرایى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى كه با من بودند جاى بهترى تهیه كنم. تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده كردم و در یكى از آن چادرهایى كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غیر از من هنوز كسى به عرفات نیامده است. در آن هنگام یكى از شرطه‏هایى كه براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏اى؟ مگر نمى‏دانى ممكن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده‏اى، باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى. گفتم: مانعى ندارد، بیدار مى‏مانم و خودم از اموالم محافظت مى‏كنم.
آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏كه نیمه‏هاى شب دیدم سید بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام علیكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبى در بیابان عرفات بیتوته كرده‏اى كه جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللَّه‏الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته كرده بود. من گفتم: در این شب چه باید پبكنیم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مى‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏هواللَّه بخوان.
لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یك دعایى خواندند كه من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشى داشتند و اشك از دیدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولى آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با این دلایل، خدایى هست. فرمودند: براى تو همین مقدار از خداشناسى كافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(علیه السلام) در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال كردم: روز عرفه، كه مى‏گویند حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات مى‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى‏بیند؟ فرمود: بله، او را مى‏بیند ولى نمى‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) به خیمه‏هاى حجاج تشریف مى‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خیمه شما مى‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل مى‏شوید.
در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چیز آورده‏ام ولى چاى نیاورده‏ام. عرض كردم: آقا اتفاقاً چاى نیاورده‏ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر دادید؛ زیرا فردا مى‏روم و براى مسافرین چاى تهیه مى‏كنم.
آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خیمه بیرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم كردیم، به قدرى معطر و شیرین بود كه من یقین كردم، آن چاى از چایهاى دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایى دارى، بخوریم؟ گفتم: بلى نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمى‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.
سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ریال (سعودى) مى‏دهم، تو براى پدر من یك عمره به‏جا بیاور. عرض كردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم »سید حسن« است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدى. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه كه ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را ندیدم! یك مرتبه متوجه شدم كه ایشان حضرت بقیةاللَّه، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص كه اسم مرا مى‏دانستند و فارسى حرف مى‏زدند! نامشان مهدى(علیه السلام) بود و پسر امام حسن عسكرى(علیه السلام) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه كردم. شرطه‏ها فكر مى‏كردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.
فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضیه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شورى پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏كه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده‏اند: »فردا شب من به خیمه شما مى‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل مى‏شوید« خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پیدا كرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقیةاللَّه، روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیك بود روضه تمام شود كه كاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش مى‏دهند و گریه مى‏كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اینجاست، ولى ایشان با دست اشاره كردند كه چیزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزى بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیةاللَّه، روحى‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه مى‏كردیم و من قدرت نداشتم كه حتى یك قدم به طرف حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.

 

پى‏نوشت:
× برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسین(علیه السلام)، ص23، قضیه 5.
جمعه 3/9/1391 - 14:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته