• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1655
تعداد نظرات : 157
زمان آخرین مطلب : 4152روز قبل
اهل بیت
نویسنده:علی کرمی

6ـ کسی که هرگز تن به ذلّت نداد

«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتی برادرم حسین علیه‏السلام در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآوری روایتی از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می‏شد با این گروه بیدادپیشه و خشونت‏کیش بیعت می‏کردی!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خدای سوگند که هرگز تن به خواری نخواهم داد و با خودکامگی و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادی مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
«وَاللّهِ لا اُعْطِی الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسی أَبَدا... .»(31)
این گونه باز هم از روح شکست‏ناپذیر و پرشکوهی خبرداد که در اوج عزّت و آزادگی است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.

7ـ احیای شیوه آزادمنشانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله

حسین علیه‏السلام نهضت فکری و آزادی‏خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیای منش آزادی‏بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می‏دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ‏اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... .»(32)
«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازی فرامی خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطی است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقی پیامبر، یکسره از میان رفته و جای آن را شیوه‏های استبدادی گرفته است ... .»
هم‏چنین در پاسخ نامه‏های مردم کوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذلِکَ للّه‏ِ.»(33)
«به جان خودم سوگند! پیشوای راستین مردم، تنها آن کسی است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داوری کند؛ عدل و داد را به راستی برپای دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دست‏آوردن خشنودی خدا، به سبکی خداپسندانه زندگی کند.»

8ـ خورشیدی فراراه مردم ظلمت‏زده

امام حسین علیه‏السلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پیامبر به سوی خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت‏پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهای بسیاری با مردم به جان آمده و با چهره‏های مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزی «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوی عراق خودداری ورزد و در کنار خانه خدابماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
«این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودی خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستم‏ناپذیری است.»(34)
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه‏ای کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسین علیه‏السلام در پاسخ او به سرگذشت درس‏آموز جامعه‏های ظلم‏پذیر و نظام‏های استبدادی پیشین و فرجام عبرت‏آموز آن‏ها و ایستادگی خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَی اللّه‏ِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ یَحْیی بِنْ زَکَریّا اُهْدی إلی بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللّه‏َ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»(35)
«آیا ندانسته‏ای که از خواری و بی‏مقداری دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیی» را به خاطر ستم‏ستیزی و ذلّت‏ناپذیری‏اش به دربار زشت‏کرداری از بنی‏اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی‏ها کنند؛ امّا هنگامی که به خود نیامدند و در اصلاح‏ناپذیری پافشاری کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابی سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پروای خدا را پیشه‏ساز واز خشم او بترس و از یاری و همراهی ما در مبارزه مسالمت‏آمیز و خیرخواهانه با بلای تاریک‏اندیشی و استبداد ـ برای نجات دین و آزادی و آفرینش عزّت وسرفرازی برای این مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگی انسان، به سان پیام‏آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدی و یأس مطلق و در شرایطی که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمی‏زد، برق‏آسا درخشیدند، در آن فضای رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جای احساس مسؤولیت و روشنگری و دمیدن روح عزّت و آزادگی و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،(36) برخی تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخی سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می‏کردند و برخی نیز از سرخیرخواهی پیشنهاد سکوت و سازش می‏دادند، به ناگاه به سان برقی درخشید و همانند خورشیدی فراراه مردم در بند به نورافشانی پرداخت و خروشید که:
«هان ای مردم! من برای شما در مبارزه با این شرایط برده‏ساز و ذلیل‏پرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستاده‏اید و ذلّت و تحقیر را می‏پذیرید؟ به پا خیزید.»
«... وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ.»(37)

9ـ اصلاح جامعه و نظام‏آن از روابط زورمدارانه و حقیرپرور

پیشوای آزادی، نهضت خود را نهضت اصلاح‏طلبانه عنوان داد و روشنگری فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی‏بخشی و عزّت آفرینی و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و می‏خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و دارای حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور دارای حقوق و آزادی و فرصت‏ها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی‏دهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و بهره‏وری ابزاری از دین را به هیچ بهانه‏ای بپذیرند.
از سوی دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازی بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک می کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقی دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختاری کند و آن را به اندیشه امانت و امانتداری از سوی خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت‏پذیری و نقدطلبی و محاسبه‏جویی و قانونگرایی و بشردوستی ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسی و معماری اجتماعی و مهندسی سیاسی، روح عزّت و آزادگی را در مردم بدمد و شکست‏ناپذیری و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیت‏نامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا برای عصرها و نسل‏ها روشنگر راه باشد، که نمی‏توان از حسین علیه‏السلام و آزادگی و استبدادستیزی او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت‏ناپذیر و نهان‏کارانه و استبدادی و خشونت‏بار یزید پافشاری کرد و خواری و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی‏خواهان حاکم کرد:
«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهی عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی.»(38)
«من نه به انگیزه خودبزرگ‏بینی و حق‏ناپذیری بیرون می‏روم، و نه طغیان‏گری وآشوب‏طلبی؛ نه برای افشاندن بذر تباهی حرکت می‏کنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزه‏ام، سامان دادن حرکت فکری و فرهنگی و جنبش اصلاحی و انسانی و خیرخواهانه و مسالمت‏آمیز برای اصلاح امور جامعه و اُمّت نیای گران‏قدرم پیامبر است. من می‏خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه‏های ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقی و سرشار از عدل و داد نیای گران‏قدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»

10ـ پافشاری دلیرانه بر شایسته‏سالاری و بیعت و انتخاب آزاد

به هنگام تصمیم پیشوای آزادی برای حرکت به سوی عراق، «محمّد حنفیه» به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرزنشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامی خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگی و جوانمردی ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگری از صلابت و شکست‏ناپذیری را در تاریخ آفرید و فرمود:
«یـا اَخی! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوی لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیة.»(39)
«برادر عزیز! اگر در کران تا کران گیتی پناهگاه و نقطه امنی برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگی و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد.»

11ـ نفی امان‏ها و امان‏نامه‏ها

هنگامی که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوی عراق حرکت کند، شماری از چهره‏های مخالف استبداد، یکی پس از دیگری به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانی و عزّت‏خواهانه او را برای جامعه، حیاتی و سرنوشت ساز می‏نگریستند، امّا با خیرخواهی و دور اندیشی، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشن‏گر و تاریخ‏ساز را تزلزل و نا استواری و بی وفایی مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیری و خشونت بی مهار حکومت از سوی دیگر عنوان می‏کردند.
آنان به ظاهر درست هم می‏دیدند؛ چراکه استبداد اموی فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل علی علیه‏السلام ، به گونه‏ای دهشتناک آزادی‏خواهان را گردن زد، شکم‏ها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها برای دگراندیشی از نخل‏ها آویزان کرد، و حق‏طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه‏ها و دهلیزهای مرگ و بساط شکنجه‏های ددمنشانه را گسترش داد و نیز از عالم‏نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله‏های ظلم ودین و آیین مردم به صورت ابزاری بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگی و حق گویی وحق‏طلبی و نقد قدرت را در مردم نابود کند؛ به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادی دادند، امّا با آمدن «عبید» و اعلام حکومت نظامی وتشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردی و وفا ترجیح دادند؛ چرا که به بیان «بشر بن غالب» ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین علیه‏السلام دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ «دل‏ها و قلب‏های مردم، خواهان حسین علیه‏السلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را می‏جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموی است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنی أُمَیَّةَ!»
امّا پرسش اساسی این بود که، پس باید چه کسی این شیوه ددمنشانه را ـ که به نام دینِ خدای عزّت‏بخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفی و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس‏منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفی کند، و آن گاه با روشنگری و دهش فکری و اخلاقی و عملی، روح عزّت و آزادگی و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت‏زده و دنباله‏رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟(40)
به هر حال، از چهره‏های سرشناسی که به پیشوای آزادی پیشنهاد انصراف از حرکت به سوی عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طیّار وهمسر بانوی دانش وشهامت زینب علیهاالسلام بود. او پس از حرکت کاروان آزادی، نامه‏ای از مکّه به حسین علیه‏السلام نوشت و به وسیله پسرانش به سوی آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونه‏ای بی بنیاد و سطحی است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهی و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنی را بر نمی‏تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می‏کند.
آن گاه بی درنگ با تلاش بسیار، از برخی سران استبداد، امان نامه‏ای برای بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکی از مهره‏های حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشوای آزادی پاسخی قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعید» استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویی خود سرکرده تروریست‏های اعزامی یزید برای ترور حسین علیه‏السلام بود ـ چنین نوشت:
«... وَقَدْ دَعوتَ اِلی الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُ‏اللّه ... .»(41)
«... برای من امان‏نامه فرستاده‏ای و در آن، وعده نیکی و سازش و مسالمت داده‏ای، امّا به باور من بهترین امان و امان‏نامه از آنِ خداست و کسی که در زندگی این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره‏ور نخواهد شد؛ به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سرای آخرت به امنیت او نایل آییم ... .»
بدین‏سان جلوه زیبای دیگری از عزّت و آزادگی در نهضت آزادی‏خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و امان‏نامه خدا از راه پرواپیشگی و آزادمنشی وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بی همتای او نهراسید.

12ـ تندیس صراحت و صداقت

از جلوه‏های عزّت و آزادگی بی نظیر حسین علیه‏السلام روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیری برای نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکت‏ها و جنبش‏ها، هماره می‏کوشند تا با انواع وعده‏ها و شعر و شعارها وابزارهای شرافتمندانه و ... سربازگیری کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی‏دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکی از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایی و انقلابی می‏فرستند، امّا شگفتا از پیشوای آزادی که جز روشنگری و دعوت و مردم‏داری و بزرگ‏منشی کاری نکرد و نه تنها کسی از آشنا و بیگانه را به همراهی خویش در فشار مذهبی، اخلاقی، سیاسی و نظامی قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می‏توانند بروند و او مسؤولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می‏دارد! برای نمونه:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوی عراق، چنین نوشت: از حسین بن علی، به سوی «بنی‏هاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاح‏طلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید...؛ «مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ... .»
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهی یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامی که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وی رسید، ضمن سخنانی صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبری بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانی» و «عبداللّه». در کوفه، شرایط، دگرگونیِ نامطلوبی یافته ودوستداران ما ناخواسته از یاری ما گسسته‏اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوی ما هیچ مانع و ادای حقی بر عهده او نیست:
«... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ.»(42)
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتی عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق‏شناسی از یاران، با آزادمنشی شگفتی، مسؤولیت بیعت را از گردن‏ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«... و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتی، وَ تَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونی وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْری ... .»
«واقعیت این است که من، نه یارانی پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می‏شناسم، و نه خاندانی برتر و شایسته‏کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نیک ارزانی دارد. راستی که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یاری دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکی آن، همه جا سایه گسترده است؛ بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبی راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکی از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهی شب به سوی شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید؛ چرا که آنان تنها مرا می‏خواهند و رأی و بیعت مرا؛ در پی من هستند، و نه دیگری؛ با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر؛ پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد.»(43)
آیا نمونه‏ای از چنین صراحت و صداقت و جلوه‏ای از چنین آزادگی و شکست ناپذیری را در میان رهبران جنبش‏ها و انقلاب‏ها می‏توان سراغ گرفت؟!

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگی

او به راستی قلب تپنده آزادگی و شکست‏ناپذیری بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز؛ چرا که در اندیشه ارزش‏ها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آن‏ها را به بهای این‏ها مبادله نکرد.
هنگامی که راه او به سوی کوفه به فرماندهی «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودی، به او هشدار داده شد که اگر پافشاری کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبی هدفدار وشکست‏ناپذیر فرمود:
«لَیْسَ شأْنِی شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلی سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ؛ لَیْسَ الْمَوتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً، وَلَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذی لا حَیاةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِی لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتی لَأَعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِی؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِی سَبِیلِ‏اللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلی هَدْمِ مَجْدِی وَمَحْوِ عِزِّی وَ شَرَفِی، فَإذاً لا اُبـالِی بِالْقَتْلِ.»(44)
«من کسی نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزی هرگز در شأن من و نهضت آزادی‏خواهانه من نیست. راستی مرگ پرافتخار برای آفرینش عزّت و سربلندی و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است؛ چراکه مرگ در راه عزّت و سرفرازی جز زندگی جاودانه نیست و زندگی ذلّت‏بار نیز جز مرگ چیز دیگری نیست. آیا مرا از مرگ می‏ترسانی؟ راستی که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید؛ چرا که من کسی نیستم که از مرگ انتخابی و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه‏تر و همت و مردانگی‏ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستی آیا شما بر چیزی فراتر از کشتن جسم من توانایی دارید؟ درود خدای بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان‏تر از آن هستید که روح شکست‏ناپذیر و شرافت والای مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگی.»

14ـ منش شکوهبار

آن حضرت به راستی نمونه عزّت‏خواهی و آزادمنشی است و با شهامتی وصف‏ناپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی‏ساز خویش فرامی‏خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه‏های استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پای می‏فشارد و در سخن روشنگرش در قانون‏گریزی و آزادی‏ستیزی وکرامت‏شکنی مدیریت بسته و استبدادی، به پیشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«... فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِیِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِ‏ا للّهِ نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(45)
«هان ای مردم! اگر به پیمانی که با من بسته‏اید وفادار بمانید، به نیک‏بختی وسرفرازی اوج گرفته‏اید؛ چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه علیهاالسلام دخت سرفراز پیامبر و پسر علی علیه‏السلام . در راه عدالت و آزادی و آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه استبدادزده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و برای شما در موضع‏گیری و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه‏ای برای گزینش راه شایسته زندگی است.»

15ـ من برای آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم

آن حضرت آموزگار راستین آزادی و آزادمنشی بود و برای بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدف‏ها و آرمان‏های دین خدا و نجات و رستگاری مردم دربند، به روشنگری و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگی برای پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام‏تر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصت‏ها و امتیازات و مدیریت و آسایش را برای خود و خودی‏ها می‏خواهند و رنج و دنباله‏روی را برای دیگران.
او در سخن و عملی جاودانه در ترسیم بخشی از انگیزه‏ها و هدف‏های نهضت عزت‏طلبانه خویش، به سپاه «حُرّ» چنین گفت:
«اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ‏اللّهِ قالَ: مَنْ رَأی سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ‏اللّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیی‏ءِ، وَ اَنَا أَوْلی مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَة‏اللّهِ هِیَ الْعُلْیا ... .»(46)
«هان ای مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشوای زورمدار و خودکامه‏ای را ببیند که مقررات خدا را نادیده می‏گیرد، مرزهای آن را می‏شکند، پیمان خدا را زیر پا می‏نهد و با روش مدیریت و مردمداری و قانونگرایی و معنویت من مخالفت می‏ورزد و به مردم ستم می‏کند و حقوق و آزادی آنان را پایمال می‏سازد، و آن گاه به نقد و نفی بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموی‏مسلک فرمانبرداری شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده‏اند؛ تبهکاری را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده‏اند، و من شایسته‏ترین کسی هستم که باید برای یاری دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتری آن بپا خیزم.»(47)

16ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام

پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه‏السلام به وسیله پیشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی‏داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگری از عزّت و سرفرازی را در برابر عصرها و نسل‏ها به یادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلی الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً.»(48)
«هان ای یاران راه! حوادث و رخدادهایی بر ما فرود آمده است که می‏نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونی ناپسندی یافته و ضمن روکردن زشتی‏ها و خودکامگی‏ها، زیبایی‏های انسانی از جامعه رخت بر بسته و نیکی‏ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیری نامطلوب در جریان است. از فضیلت‏ها و کرامت‏ها، جز اندکی، به سان قطره‏هایی که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام می‏ماند، بیشتر باقی نمانده، ومردم در یک زندگی ننگین و فاجعه‏باری بسان یک مزرعه یا بوستان آفت‏زده گرفتار آمده‏اند! آیا نمی‏بینید به حقّ و عدالت عمل نمی‏کنند و از باطل و بیداد روی نمی‏گردانند؟ شایسته است که مردم باایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینی به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطی ـ جز سعادت نمی‏بینم؛ و زندگی با این ستمگران را ملال‏انگیز و جانفرسا می‏دانم!»
بدین سان، پیشوای آزادی در این سخن جاودانه و موضع‏گیری عزّت ساز خود، به دو اصل اساسی رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه‏ها، سیاست‏ها، هدف‏ها، آرمان‏ها و اصلاح بنیادی جامعه در پرتو درایت و ژرف‏نگری و قانون‏مداری است، تا مردم به عزّت و آزادگی برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جای کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتی است که حق و عدالت پایمال می‏شود، و فریب و بیداد، بابستن راه‏های گفت و شنود منطقی و روزنه‏های خردورزی و اصلاح‏پذیری، باقانون شکنی و خشونت، میدان‏دار می‏شود؛ آری، آن‏گاه است که مرگ هدفدار برای توحیدگرایان آزاده و اصلاح‏گران فضیلت خواه، نیک‏بختی و زندگی با تبهکاران رنج‏آور است.

17ـ این نامه در خور پاسخ نیست

پس از فرود حسین علیه‏السلام در کربلا و گزارش آن به وسیله «حُرّ» به «عبید»، او نامه‏ای به این مضمون برای پیشوای آزادی نوشت:
«هان ای حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خدای لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهی و دست تسلیم بالا بری!»
هنگامی که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگی رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهی که خشنودی مخلوقی ناتوان را به بهای ناخشنودی و خشم خدای توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ العَذابِ.»
«این نامه در خور پاسخ نیست؛ چرا که بر نویسنده‏اش ـ به خاطر زورمداری و قانون شکنی ـ عذاب خدا بایسته‏است.»(49)

18ـ من و پذیرش خواری؟

حسین علیه‏السلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین ندای خویش به روشنگری و خیرخواهی پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری‏های آنان را پرسید که:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبی یَوْمَ القِیامَة؟»
«پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهی ریختن خون مرا روا می‏شمارید؟ به چه مجوّزی برای کشتن من همدست و همداستان شده‏اید؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپیامبر این گونه رفتار می‏کنید؟»
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره‏های پلید آن، که از افشانده‏شدن بذر بیداری وآزادگی بر دل‏ها بر خود می‏لرزیدند، به منظور شعله‏ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله‏روی، فریاد کشیدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّی تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»(50)
«همه آنچه را که گفتی می‏دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهی و یا از تشنگی جان به جان‏آفرین تسلیم داری!»
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق‏طلبان تاریخ خروشید:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِی اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ(51) وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ.»(52)
«نه! به خدای سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و برده‏صفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می‏برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیری ـ که به روز حساب ایمان نمی‏آورد و به خاطر هوای دل خویش به هر فریب وزشتی دست می‏یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‏برم.»(53)
راستی تمسک به این آیات ـ که منطق موسی و توحیدگرای آل فرعون است ـ اتفاقی است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟

پی نوشت ها:

31ـ لهوف، ص 23.
32ـ مثیر الأحزان، ص 27؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 241.
33ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195؛ ارشاد مفید، ص 204؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 235؛ در رواق چشم‏های اشکبار، ص 64.
34ـ لهوف، ص 101.
35ـ مثیر الأحزان، ص 41؛ لهوف، ص 102.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
38ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188.
39ـ مقتل ابی مخنف، ص 15.
40ـ سوره نساء (4) آیه 76؛ سوره بقره (2) آیه 216.
41ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 280؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
42ـ ارشاد، ص 123.
43ـ مثیر الأحزان، ص 52؛ مقتل الحسین، امین، ص 85.
44ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
45ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
46ـ وقعة الطّف، ص 172؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 403؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
47ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.
48ـ لهوف، ص 138؛ مثیرالأحزان، ص 44.
49ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.
50ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین علیه‏السلام را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگی استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشی نهضت آزادی‏خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامی که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین علیه‏السلام رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکب‏هایشان از تشنگی می‏سوختند و هر چه می‏جستند آب نمی‏یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکب‏هایشان را سیراب کردند. شگفت‏انگیزتر این که «علی محاربی» یکی از سپاه دشمن می‏گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامی که من و مرکبم را از فشار تشنگی به آن حال نگریست، با مهری وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می‏خواهی بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
51ـ سوره دخان (44) آیه 20.
52ـ سوره غافر (40) آیه 27.
53ـ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ سموّ المعنی، ص 120.

منبع: ماهنامه فرهنگ جهاد
شنبه 7/11/1391 - 18:39
اهل بیت
نویسنده: حجت الاسلام محسن قرائتی

صبر امام حسین (علیه السلام) در برابر سختی ها

8- صبر، كربلا نمایشگاه تمام زیبائی ها در امام و یارانش، در زیارتش داریم كه (وصبرت علی الاذی) حسین جان صبر كردی بر اذیت ها كسانی كه در سختی ها صبر می كنند خود خدا بر آنها صلوات می فرستد. ما دو تا صلوات داریم توی قرآن داریم آدمهایی كه توی سختی خوب هستند آدمهایی كه توی خوبی خوب هستند بعضی ها توی جبهه و جنگ در حوادث آدم خوبی هستند و صبر می كنند بعضی ها نه، همیشه خوش و خرم هستند منتهی آدمهای خوبی هستند مثلاً توی جبهه نیامده اند اما كمك به جبهه می كنند پول می دهد كمك می كند ولی اهل اینكه اسلحه دست بگیرد و خودش را... هر دو خوب هستند.

درود و صلوات خداوند بر مجاهدان

اما خدا می گوید آن خوبهایی كه توی سختی خوب هستند خودم به آنها صلوات می فرستم «أُوْلَئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ» البقرة/157 از طرف رب صلوات می فرستد یعنی خود رب العالمین بر اینها صلوات می فرستد اما اینهایی كه تاجر هستند اهل خون و جبهه و اینها نیستند ولی خمس می دهند زكات می دهند نماز شب می خوانند روزه می خوانند ولی انقلابی آنطوری كه بروند خط اول این نیستند می گوید خیلی خوب خمس و زكات او را بگیر «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ» التوبة/103 پیغمبر تو به آنها صلوات بفرست یعنی اینها در حدی نیستند كه (صلوات من ربّ) باشد اینها در حدی هستند كه... آخر یكی را رئیس جمهور می رود فرودگاه یكی را وزیر می رود فرودگاه یكی را امام تسلیت می گوید یكی را دفتر امام تسلیت می گوید یكی را دفتر امام حكم می دهد یكی را امام حكم می دهد اینها كد هایش فرق می كند آنهایی كه توی خون آتش صبر می كنند آنهایی كه توی اذیت ها صبورند قرآن می گوید صلوات از طرف خداست آنهایی كه اذیت حالش را ندارند مرفه هستند منتهی مرفهین بی درد نیستند مرفهین با درد هستند می گوید تو بر آنها صلوات بفرست صبر یكی از زیبائی هایی بود كه در كربلا بود.

حق قرآن بر مسلمانان

9- همراه با قرآن: داریم در زیارت امام حسین (تلوت الكتاب حق تلاوتــــه) حسین جان! قرآن را... توی قرآن آیاتی داریم كه می گوید حق اش را انجام بده بعضی جاها می گوید حالا كه نمی توانی آن مقداری كه می توانی مثلاً می گوید «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» آل عمران/102 تقوا داشته باشید حق تقوی، تا این آیه نازل شد گفتند خدایا ما كه نمی توانیم آنوقت گفت پس قیمت تعاونی حساب می كنم تا مشتری شوید یك خورده پائین آمد گفت «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» التغابن/16 یعنی اگر حق تقوا را نمی توانید لااقل مقداری كه می توانید این قیمت بازار آزاد است و این هم قیمت تعاونی است امام حسین (ما استطعتم) نیست می گوید حق تلاوته، حق تلاوت چیه؟ 1- آرام بخوانیم 2- با وضو بخوانیم 3- تدبر كنیم، این شبی با قرآن را تبدیل كنیم به شبی با تفسیر قرآن، نه یعنی قرآن حذف بشود قرآن هم خوانده شود اینطور نباشد كه دو ساعت قرآن خوانده بشود اصلاً تفسیر سهمی... یك چیزی برایتان بگویم خواهش می كنم همــه قاری ها توجه كنند تمام اینهایی كه قرآن حفظ می كنند به لطف خدا بعد از جمهوری اسلامی خیلی ها رفتند سمت قرآن و حفظ و مسابقه و تجوید دست شما درد نكند باید بگویم زبانتان درد نكند البته تنها عضوی كه هیچ وقت درد نمی كند زبان است، قرآن می گوید «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى» النساء/43 در وقتی كه مست هستید نماز نخوانید حالا شبیه مستی وقتی است كه آدم خرف است بی حال است چشم هایش پر است خواب آلود است آنها هم یك رگه هایی از مستی است می گوید وقتی نشاط ندارید بگذارید برای وقتی كه نماز می خوانید نماز بخوان، چرا نزدیك نماز نشویم «حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ» تا ببینید چه می گوئید ما هم كه قرآن می خوانیم بعد از چند سال باید بدانیم بالاخره این آیه چیه، حالا كه روشهای قرآن را یاد گرفته ایم (كوّرت) یعنی چه؟ نماز باید آگاهانه باشد قرآن هم باید آگاهانه باشد من تقاضایم این است كه یكی از چیزهای امام حسین كه در زیارت نامه هم داریم (تلوت الكتاب حق تلاوتـــه) برویم سراغ فهم.

دیدگاه انحرافی در مورد قرآن

یك نقطــه انحرافی پیدا شده كه من اینرا توی یكی از دانشگاهها دیدم من لازم است اینرا اینجا بگویم یك چیزی می گویند كه ما حق تفسیر نداریم ما روح قرآن را نمی فهمیم در قرآن آیاتی است كه ما نمی فهمیم ما به سراغ تفسیر نرویم این حرف ضد قرآن است چون قرآن می گوید من حرفهایی كه می زنم برای اینست كه بفهمید «لقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» قرآن می فرماید من با آدمهایی حرف می زنم كه اهل تعقل هستند، این آیه یعنی تو عاقل هستی و قرآن مال عاقل هاست یعنی فكر كن می فهمی قرآن می فرماید «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» خوب اگر من عقلم نمی كشد پس چرا قرآن من را توبیخ می كند كه چرا در قرآن تدبر نكردی چرا قرآن می گوید باید بدانی كه چی می گویی آیه ای كه می گوید بدانید چی می گوئید تدبر كن و تعقل كن از این پیداست كه ما قرآن را می فهمیم البته كسی كه قرآن را می خواهد بفهمد باید با لغت آشنا باشد روایت را ببیند توقع نداشته باشد كه هر چی فهمید همان است مثل اینكه از كسی بپرسند نفت چیه؟ بگوید همانكه توی بخاری است، بگو فهم من این است وگرنه نفت دست دنیای پتروشیمی بیفتد صدها فرآورده از آن در می آرود صد ها آیه دست كارشناس بیفتد... یعنی یك قاضی حقوقدان وقتی آیات حقوقی را می فهمد چیزی می فهمد كه قرائتی نمی فهمد در جبهه و جنگ امیران و سرداران ما از قرآن چیزی می فهمند كه بنده پشت جبهه نمی فهمم كسی كه در زمان طاغوت توی زندان طاغوت بود معنای طاغوت را چیزی می یابد كه من بیرون زندان... چون آنها از نزدیك دستی به آتش دارند هر كسی فقیه است آیات فقهی را بهتر می فهمد هر كس در علوم طبیعی كار كرده است آیاتی كه مربوط به طبیعت است را بهتر می فهمد هر كس در هر رشته ای تخصص اش بیشتر است فهمش هم بیشتر است اما این معنایش این نیست كه دست به قرآن نزنیم یكی از راههایی كه ما قرآن را مهجور كنیم یكی از راههایی كه ما قرآن را كنار بزنیم این است كه اینست كه بگوئیم قرآن ظنی الدلالــــ( است یعنی دلالت هایش برفك دارد نمی فهمیم چه می كند عقل بشر به قرآن نمی رسد بابا به كنه نمی رسد به بخشی كه می رسد بابا ما به قعر دریا دستمان نمی رسد اما از اینكه می رسد استفاده كنیم ما از دریا استفاده می كنیم گرچه دستمان به عمق دریا نرسد این نیست كه چون دستم به عمق دریا نمی رسد... مگر ما دستمان به عمق علوم می رسد حالا غیر از قرآن، كی است كه بگوید آقا من به عمق علوم دسترسی پیدا كرده ام؟ ما به عمق علوم هم دستمان نمی رسد اما به آن مقداری كه می توانیم می رویم مدرسه و دانشگاه و حوزه (دستمان بر عمق آن نمی رسد این دلیل بر این نیست كه ما... مگر نسخه هایی كه دكترها می دهند این كپسول را هشت ساعت بخورد این كپسول را شش ساعت بخورد این شربت را با قاشق مربا خوری بخور این غذا را بعد از... واقعاً نسخه ای كه می دهد ما به عمق دارو علم پیدا می كنیم؟ ما نمی دانیم كه عمق آن چیه اما همین مقداری كه دكتر می گوید به همین گفتن دكتر مقداری آگاه می شویم به همین مقدار آگاهی باید عمل كنیم وگرنه اگر بگویم ما تا اسرار را نفهمیم عمل نمی كنیم پس همه مریض ها باید بمیرند چون دكتر می گوید هشت ساعت به هشت ساعت كپسول بخور به دكتر بگویم آقای دكتر چون راز این كپسول را نمی فهمم نمی خورم می گوید برو بمیر مگر می شود كه به مرجع تقلید گفت آقا من به فتوای شما عمل نمی كنم مگر اینكه روح كار را بفهمم دكتر ده سال درس خوانده ما راز آنرا نمی فهمیم آنوقت چطور مرجع تقلیدی كه هفتاد سال درس خوانده راز آنرا بفهمی ولی آن مقداری كه می فهمیم مسئول هستیم شما اگر دیدی یك ورق قرآن است حرام است كه پایت را روی آن بگذاری گرچه نفهمی معنایش چی است ولی همینكه فهمیدی قرآن است همین مقدار فهم مسئول هستی نباید پایت را روی آن بگذاری دست بی وضو روی آن نگذار ما به مقداری كه مسئول هستیم باید بفهمیم.)
حسین جان حق تلاوت... صرف اینكه آدم قرآن حفظ كند ولی حق تلاوت چیز دیگری است حق تلاوت تجوید نیست تجوید خوب است اما حق تلاوت نیست قرائت خوب است اما حق تلاوت نیست.

تعبّد امام حسین (علیه السلام) به احكام دین

پایبندی به احكام، آقایانی كه دیر آمده اند پای تلویزیون بدانند زینب كبری فرمود من هر چه دیدم زیبائی دیدم می خواهیم بدانیم زیبائی های كربلا چیه، نه تا را گفتیم حالا برویم سراغ دهمی یك صلوات هم بفرستید.
10- تعبد نسبت به حلال و حرام: امام حسین... الله اكبر زیادی گوش بدهید یك چیزی یادم آمد زیادی گوش بدهید زیادی زیادی... امام حسین وقتی وارد كربلا شد پرسید این زمین ها مال كی است، صاحبش را آوردند زمین ها را خرید گفت حاضرم تكه تكه بشوم اما توی زمین مردم نباید باشم، یك چیز دیگر این هم الان یادم آمد، بلد بودم ولی حالا یادم آمد صبح عاشورا یا شب عاشورا بود امام حسین یارانش را جمع كرد و فرمود فردا شهید می شویم هر كدام به مردم بدهكار هستید بروید راضی نیستم كه شهید شوید بروید قرض مردم را بدهید نمی شود كه مال مردم توی شكم تان باشد حق مردم را ندهید بیائید جبهه، ببینید چقدر... زمینی كه خون ریخته می شود الله اكبر... انقلاب به شرطی پیش می رود كه آدم مواظب حرام و حلال باشد حالا حزب الله است حزب اللهی است كه حزب اللهی است باید یك ذره حرام انجام ندهد. (یك خاطره بگویم نمی دانم توی ذهنم است كه امام جمعه شهركرد جناب آقای ناصری شنیدم الان توی ذهنم است كه ایشان گفت نود و پنج درصد... امام جمعه یكی از استانها بود نود و پنج درصد ایشان گفت حضرت امام (رحمه الله علیه) آمد توی یك سالن كه نماز بخواند پشت در سالن كفش بود امام یك خورده نگاه به كفش ها كرد و برگشت گفتیم آقا چرا برگشتی فرمود اینجا كفش است من از روی كفش ها رد شوم و نماز بخوانم؟ پایم را بگذارم روی كفش مردم؟ گفتیم آقا ما افتخار می كنیم فرمود نه این حرفها نیست من پایم را روی كفش های مردم نمی گذارم گفت آقا كفش ها را كنار می زنیم بفرمائید گفت آخر كفش ها را بریزید روی هم و كنار بریزید یك وقت بر می گرددند عمر مردم تلف می شود باید بگردند دنبال لنگه كفششان!)

آفات مراسم عزاداری در محرّم

ما می خواهیم برویم روضه ماشین را هر جا شد پارك می كنیم بابا راه بندان كردی شما وقتی عزاداریت ارزش دارد آن كسی كه پشت فرمان است ممكن است دل درد دارد ممكن است زن زائو است ممكن است هواپیما و فرودگاه می خواهد برود ممكن است بچه اش را می خواهد بگذارد مدرسه ممكن است خبرش داده اند كه اتاقت سوخته آخر یك كسی ممكن است توی ماشین مشكل داشته باشد تو وسط خیابان را گرفته ای همینطور یواش یواش داری می روی آقا جان از كنار خیابان برو عزاداری كن عزاداریتان را با گناه قاطی نكنید چون آن كسی كه پشت فرمان است هم دلش شور است هم عصبانی است و هم بخاطر امام حسین حیا می كند فحش بدهد توی رودربایستی این هم اذیت است فكر نكنید اذیت فقط شلاق است آدمی هم كه كسی را در محصور قرار بدهد اذیت است بگذارید من قرآن بخوانم الله اكبر چقدر دین ما قشنگ است واقعاً قشنگ است می رفتند خانه پیغمبر ناهار دیگر بیرون نمی رفتند می نشستند گپ می زدند پیغمبر هی دلش شور می زد بابا شما آمده اید ناهار بلند شوید بروید نمی رفتند آیه نازل شد «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ» الأحزاب/53 ناهارتان را كه خوردید بلند شوید بروید ننشینید حدیث بشنوید چانه تان گرم شده بابا الان سه بعدظهر است شما باید یك بعداز ظهر خانه ما باشید الان چه می كنی بعد می گوید «إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ» این پیغمبر را اذیت می كنید پس اذیت فقط شلاق نیست گاهی هم فشارهای روحی اذیت است گرفتید چه می گویم؟ قرآن به فشار روحی هم كلمه اذیت بكار برده پس اذیت دو تا است اذیت جسمی آدم یك نیشگون بگیرد اذیت روحی... توی روضه وارد می شود بچه را بلند می كند یك نفر دیگر را می نشاند سر جایش چرا بچه را بلند كردی؟ حالا گیرم این آقا استاد دانشگاه گیرم رئیس جمهور اگر یك آیت الله یا رئیس جمهور یا تاجری وارد شد شما باید بچه را از سر جایش بلند كنی؟ هر كس بچه را بلند كند سر جایش بنشیند جایش دزدی است نماز هم بخواند نمازش باطل است نمی شود كسی را بلند كرد ما راحت می گوئیم خانم ها بروید بالا آقا جان! مردها بروند بالا اگر باید رحمی بشود باید به زنها رحم كرد ما همه جلساتمان مردها پائین هستند زنها بالا... ما یك اذیت های این رقمی می كنیم ما باید بگوئیم خدایا عبادتهایمان را ببخش گناهایمان را پیش كش مان. یك كسی بازار كه می رفت وقتی می خواست مغازه باز كند می گفت خدایا تو شر مردم را از سرمان كم كن با شریك كنار می آئیم یعنی واقعش این است كه گاهی عبادتهای ما مملو از... تعبد یعنی در عزاداری...
دلیل تعبد را هم بخوانم، (قد حللت حلال الله و حرمت حرام الله) حسین جان! حلال خدا را حلال كردی حرام خدا را حرام كردی غذای هیئت مال همه است احدی حق ندارد بخاطر اینكه آشپز است یا بخاطر اینكه رئیس هیئت است یك خورده چرب تر به او بدهند بنده آقای قرائتی مشهور... آقای قرائتی است؟ بدهید، یك دیگ پلو بدهید بگذاریم پشت ماشین اش، من با یك آدم غیر مشهور فرقی نمی كنم اصلاً حرام است غذای هیئت مال هیئت است شما حق ندارید بیش از یك پرس بدهید به كسی دیگر بله اگر روضه شخصی بود آنرا باید حلالیت طلبید ولی عمومی را مشكل داریم.
ما همینطور توی عزاداریها انگار ملك پدرمان است این آشپز است این خودی است... حتی بانی حق ندارد اضافه بگیرد شما اگر دو تا گوسفند دادی برای هیئت می توانی بگوئی آقا من در هیئت دو تا گوسفند دادم پس یك خورده غذا بدهید به ایشان شما چكاره ای؟ تا گوسفند را نخریدی مالك هستی وقتی سر گوسفند را بریدی و تحویل هیئت دادی تو با دیگران فرق نمی كنی بانی مسجد وقتی مسجد را وقف كرد دیگر با بیگانه ها یكی می شود مگر اینكه بگوید حق تولیت دارم.
11- قوت قلب: این قوت قلب هم یك چیزی است از زیبائی ها است، البته قوت قلب با همان شهامت قابل ادغام هست حالا اینجا تفكیك شده است. امام حسین به ابوالفضل (علیهما السلام) فرمود (یا اخی والله لو لم یكن فی الدنیا مرجعٌ) به خدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم (و لا مأوی) اگر هیچ پناهگاه و مأوایی نداشته باشم به خدا قسم تنهای تنها بمانم با یزید بیعت نمی كنم.

پایداری و خستگی ناپذیری پیامبران در راه خدا

12- خستگی ناپذیر: درباره خستگی ناپذیر داریم كه می فرماید حسین جان (اشهد انك) گواهی می دهم كه تو چنین و چنان هستی تا می رسد (و قمت بحقه) به حق خدا قیام كردی (غیرواهن و لا موهن) قیام كردی یعنی نه شل شدی و نه دیگران را شل كردی یعنی یك ذره عقب نشینی نكردی قرآن تعریف می كند «وَكَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا» آل عمران/146 انبیائی بودند كه یارانی داشتند می جنگیدند و ضعیف نمی شدند كلمات همین است می ترسم پس و پیش بگویم می گویند وهن است یعنی شل شده است (ما ضعفوا) ضعف است (ما استكانوا) یعنی اینها نه شل شدند نه ضعیف شدند نه خسته شدند.

برخورد بزرگوارانه امام حسین (علیه السلام) با دشمن

13- سعـــه صدر: یعنی روح بزرگ، چه روحی، به حر فرمود (یتوب الله علیك و یغفر الله علیك) حر كه آمد توبه كند گفت توبه ات قبول است من به تو دعا می كنم. امام حسین قبل از حر رسید به كربلا یعنی نزدیك كربلا فرمود همه مشك ها و ظرفها را آب كنید همه را آب كردند بعد حر با هزار نفر رسید گفت حر با هزار نفر آمده است كه ما را بكشد فعلاً تشنه شان است آب به آنها بدهید به لشگر حر آب داد یكی از اینها گفت آقا اینها آمده اند ما را بكشند فرمود بابا تشنه شان است به آنها آب بدهید بعد یكی یك مشكی گرفته بود توی دهان یكی از افراد لشگر یزید این آب را درست نمی توانست درست بخورد آب اینطرف و آنطرف دهانش می ریخت امام فرمود چرا به او بد آب می دهی بگذار آب به دلش بچسپد مشك را به من بده امام حسین مشك را گرفت به این آقایی كه آمده بود او را بكشد گفت این رقمی آب بده مشك را زیر گرفت حر می گوید كه آتش گرفتم دیدم امام حسین از قبل آب ذخیره كرده حالا هم كه این آقا بد آب دهان لشگر من می گذارد خود امام مشك را می گیرد در مشك را تنگ می كند كه این آقایی كه آب می خورد به دلش بچسپد خیلی اینها مهم است اینها را توی كتابهای روانشناسی و جامعه شناسی نه توی حوزه است نه توی دانشگاه این چیز دیگری است شبیه اینرا راجع به امام رضا (علیه السلام) هم داریم آن شبی كه به امام زهر دادند فرمود كه به برده هایم بگوئید كه با هم غذا بخوریم برده ها هم نشستند و غذا خوردند خوب نمی دانستند كه آقا چرا این جوری شده خیلی به طور طبیعی نشستند و غذا خوردند به طور طبیعی یكی یكی هم رفتند همینطور خیلی شل رفتند تا آخرین نفر كه رفت بیرون امام فرمود در را ببند افتاد روی زمین غلتید و غلتید گفتند چه شد؟ امام فرمود سوختم، گفتند كی؟ فرمود خیلی وقت است كه دارم می سوزم منتهی گفتم اگر بگویم سوختم این برده ها غذا به دلشان نمی چسپد من برای اینكه غذا به دل اینها بچسپد سوختم ولی اظهار نكردم مسئله مهمی است.
14- پاسداری از دین، كه وقت دیگر تمام شد داریم (و عن الشریعـــ( محامیا) زیبائی های كربلا، پاسداری از دین، من آمده ام كربلا كه حمایت كنم... همان شعری كه ابوالفضل فرمود به خدا قسم دست راستم را قطع كنند دست از دینم بر نمی دارم (إنی احامی ابداً عن دینی) به خدا قسم از حسین دست بر نمی دارم به خدا قسم از دین دست بر نمی دارم بالاخره حوادثی پیش می آید یكوقت انسان ضربه هم می بیند ولی نباید از مكتب اش دست بردارد اینها توی جلسه‌ی اول هفت تا گفتیم توی این جلسه هم شد چهارده تا، چهارده تا از زیبائی های كربلا انشاء الله باقی اش هم توفیق باشد می گوئیم.
منبع: درسهایی از قرآن
شنبه 7/11/1391 - 18:31
اهل بیت

جایگاه امام حسین علیه‏السلام در قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

عمران بن حصین می‏گوید: روزی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به من فرمودند: «ای عمران هرچیزی در دل جایگاهی دارد، اما هیچ چیز همانند این دو جوان (امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام ) در قلب من از منزلت برتر و بیشتری برخوردار نیست». عمران می‏گوید: عرض کردم یا رسول اللّه چه چیزی موجب شده است که این همه آن‏دو بزرگوار را دوست می‏دارید؟ حضرت فرمودند: «ای عمران آنچه بر تو پوشیده است بسیار بیشتر از آنی است که به آن اطلاع پیدا کرده‏ای، خداوند متعال به من دستور داده است که این دو را دوست داشته باشم».

حسین علیه‏السلام ، عروة الوثقای الهی

امام باقر علیه‏السلام از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نقل می‏کنند که آن حضرت فرمودند: «هرکس بخواهد به عروة الوثقی ـ که خداوند متعال در قرآن فرموده است که هرگز گسسته نمی‏شود ـ چنگ بزند باید علی علیه‏السلام و فاطمه علیه‏السلام و امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام را دوست بدارد؛ زیرا خداوند متعال در عرش عظمت و جلال خود آنها را دوست می‏دارد».

حسین علیه‏السلام ، مشعل هدایت و کشتی نجات

نقل شده است که روزی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به امام حسین علیه‏السلام که از در وارد شدند فرمودند: «خوش آمدی ای زینت آسمان‏ها و زمین!» یکی از حاضران به نام اُبیّ بن کعب [با تعجب] عرض کرد. یا رسول‏اللّه، آیا جز شما کسی دیگر هم زینت آسمان‏ها و زمین محسوب می‏شود؟ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند: «ای ابیّ بن کعب، سوگند به آن‏که مرا به حقّ به پیامبری مبعوث کرد، همانا حسین بن علی علیه‏السلام در آسمان‏ها از روی زمین بیشتر شناخته شده است. نام او در عرش الهی این‏گونه نوشته شده‏است: اِنّ الحُسینَ مِصباحُ الهُدی و سفینةُ النّجاة؛ همانا حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است».

حسین علیه‏السلام ، امانت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

وقتی مردم به منظور بیعت با علی بن ابیطالب علیه‏السلام به آن حضرت مراجعه کردند، آن حضرت از جمله کارهایی که انجام دادند این بود که امام حسن و امام حسین علیه‏السلام را در بر گرفته رو به طرف مردم کردند و فرمودند: «ای مردم شاهد باشید و گواهی بدهید که این دو، فرزندان پیامبرند و ودیعه‏هایی هستند که آن‏حضرت آنها را در بین شما به جای نهادند و از شما خواسته‏اند که آنها را حفظ کنید. اینک من نیز این دو را به عنوان امانت به شما می‏سپارم. از آنها به طور کامل مراقبت کنید و بدانید که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در روز قیامت از شما درباره حفظ این دو ودیعه‏اش پرسش و بازخواست خواهد کرد».

امام حسین علیه‏السلام ، سرور و سیّد جوانان بهشت

علمای شیعه و سنی در چندین مورد از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده‏اند که می‏گوید: من بارها از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم درباره حسین بن علی علیه‏السلام شنیدم که می‏فرمودند: «کسی که دوست دارد به سرور جوانان اهل بهشت نگاه کند و او را بشناسد به حسین بن علی علیه‏السلام نگاه کند» و در روایت دیگر از پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم روایت شده است که: «حسن و حسین علیه‏السلام سروران جوانان اهل بهشتند».

گل‏های باغ نبوّت

ابو ایّوب انصاری می‏گوید: روزی به خدمت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رسیدم. دیدم امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام در کنار آن حضرت مشغول بازی‏اند و پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با تمام وجود به آن‏دو بزرگوار محبت می‏کنند و آنها را در آغوش می‏گیرند. عرض کردم: یا رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، آیا آن دو بزرگوار را دوست داری؟ حضرت فرمودند: «چگونه آنها را دوست نداشته باشم، در حالی که این دو گُل‏های منند و من آنها را می‏بویم و از رایحه‏های آن دو بهره‏مند می‏شوم» و در روایت دیگر آمده که حضرت فرمودند: «این دو، دو گل من در دنیا هستند. هرکس مرا دوست می‏دارد این دو را نیز باید دوست بدارد».
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم :
«ای فاطمه! همه چشم‏ها در روز قیامت گریان است، جز چشمی که بر مصیبت‏های حسین علیه‏السلام بگرید».
امام صادق علیه‏السلام :
«عاشورا روزی است که حسین میان یارانش کشته شد و بر زمین افتاد».
امام رضا علیه‏السلام :
«هر کس عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه‏اش باشد، خداوند روز قیامت را روز شادی و سرورش می‏گرداند».
امام صادق علیه‏السلام :
«روز شهادت امام حسین علیه‏السلام ، سوگناک‏ترین روزهاست».
امام رضا علیه‏السلام :
«هر کس در روز عاشورا کار و کسب خود را فرو گذارد، خداوند حاجت‏های دنیا و آخرت او را برآورده می‏سازد».
امام حسین علیه‏السلام :
«من کشته اشکم. هر مؤمنی که مرا یاد کند، اشکش روان می‏شود».
امام سجاد علیه‏السلام :
«من پسر کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند. من پسر کسی هستم که جنیّان در زمین و پرندگان در هوا برای او نوحه سرایی کردند».
امام رضا علیه‏السلام :
«اگر بر حسین بگریی، چندان که اشک‏هایت بر گونه‏ات جاری شود، خداوند گناهانت را می‏آمرزد».
امام رضا علیه‏السلام :
«چون ماه محرم می‏رسید، کسی پدرم را خندان نمی‏دید و چون روز عاشورا فرا می‏رسید، آن روز، روز سوگواری و اندوه و گریه او بود و می‏فرمود: در چنین روزی بود که حسین علیه‏السلام کشته شد».
منبع: پایگاه حوزه
شنبه 7/11/1391 - 18:16
اهل بیت
نویسنده:علی کرمی

19ـ درخشان‏ترین جلوه شکوه و شکست‏ناپذیری

پس از پافشاری سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهی و آزادگی تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی‏ترین بیان به روشنگری پرداخت:
«تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلی عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلی أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَکُمْ فیهِم ... .»
«هان ای گروه دنباله‏رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرین‏تان. آیا شما پس از این‏که با شور و شوق فراوان دست یاری‏طلبی به روی ما گشودید، آن‏گاه که ما به دادخواهی شما پاسخ مثبت داده و بی‏درنگ و با احساس انسانی به سوی شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهای آخته‏ای را ـ که برای دفاع از برنامه‏های آزادی‏خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم‏سوزی را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت‏کیش و سیاه‏کار مشترک‏مان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله‏ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنان‏تان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بی‏آن که این دشمن خیره‏سر، عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بی‏آن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکی و شایستگی برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ وای بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روی برتافته و از یاری ما ـ که برای عدالت و آزادی به پاخاسته و از مرزهای دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسل‏ها دفاع می‏کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترین‏های روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده‏اید که چه می‏خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»
یکی از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلی حُکْمِ بَنِی عَمِّک!»
«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزاری و به مشروعیت آن رأی دهی، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگی و کرامت، هنگامی که در برابر منطق و درایت و خیرخواهی و مهر و مسالمت و مدارای خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
«ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَی اللّه‏ُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ علی مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»(54)
«هان ای عصرها و نسل‏ها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهیِ ذلّت‏پذیری و تسلیم خفّت‏بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازی با پایبندی به آرمان‏ها! و چه قدر دور است از ما که خواری را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان‏آوردگان و روشنفکران و دامان‏های پاک و رگ و ریشه‏های پاکیزه و مغزهای روشن‏اندیش و جان‏های ستم‏ستیز و باشرافت نمی‏پذیرند که ما فرمانبرداری فرومایگان و پایمال‏گران حقوق و امنیت و آزادی مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و برای دفاع از حق، به یاری خدا مقاوم و شکست‏ناپذیر آماده‏ام.»
این سان امید پوچ و شقاوت‏بار رژیم اموی را برای همیشه به باد داد، و نه تنها زورمداری وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانی همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دل‏های سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنی است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می‏سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهی زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگی را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خدای عزیز و عزّت‏بخش که ذلّت پذیری را بر بندگانش نمی‏پذیرد؛ همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین؛
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جان‏های پرشرافت که حسین علیه‏السلام در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگی و بینش و منش شکست‏ناپذیری و عزّت داده‏اند، نه ذلّت‏پذیری و تحمل تحقیر و زورمداری؛ «یَأبَی اللّه‏ُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... .»(55)
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشداری دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
«... فَأءجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَیَّ وَ لاتُنْظِرونَ،(56) إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّه‏ِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلی صِراطٍ مُستقیم(57) ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ»(58)
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشوای آزادی، نُماد فضیلت و آزادگی و شکست‏ناپذیری و عدالت‏خواهی همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی‏کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست‏ناپذیری قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیری عاشورا در قرآن نیست؟

20ـ من شیوه استبدادی را برای اداره جامعه نخواهم پذیرفت

یاران فداکار حسین علیه‏السلام بخشی از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهی مبارزه کرده و برخی سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسه‏ای دیگر آفرید و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللّه‏ِ عَلَی الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی قَوْمٍ اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلی قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلی شی‏ءٍ مِمّا یُریدونَ حَتّی أَلْقَی اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمی.»(59)
«خشم خدا بر یهود آن‏گاه شدّت یافت که برای خدای یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پای فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آن‏گاه سخت گردید، که به جای توحیدگرایی، به سه گانه‏پرستی گرایش یافتند و ذات بی همتای خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آن‏گاه شدّت گرفت که به جای خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک‏اندیش وخشونت‏طلب آن‏گاه سخت شد که با ادعای اسلام‏خواهی و ندای تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خدای سوگند من به ذرّه‏ای از خواسته‏های ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست‏ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالی که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آری، به خدای سوگند استبداد و ذلّت را برای خود و مردم نخواهم پذیرفت.»

21ـ شهادتگاه عزّت و آزادگی

هنگامی که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگی و پایمردی عاجز ماند و «شمر» به سرکردگی گروهی میان او و سراپرده‏اش جدایی افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارا فی دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ.»(60)
«هان ای دنباله‏روهای دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره‏ای ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی‏ترسید، پس در دنیای خویش اندکی آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بی‏بهره‏اید، اگر خود را از امّت عرب می‏پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردی و غیرت عربی را پاس دارید.»
بدین‏سان از شهادتگاه الهام‏بخش خویش، به گونه‏ای ندای آزادگی و نُمود شکست‏ناپذیری را طنین انداز و جلوه‏گر ساخت که تاریک اندیش‏ترین و خشونت کیش‏ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.

22ـ ندای آزادگی و شکست‏ناپذیری از فراز نیزه‏ها

حسین علیه‏السلام نه تنها در زندگی و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست‏ناپذیری و ترجمان آزادی و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت برای انسان و نفی ذلّت وحقارت در هر شکل و نام و فرمی بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه‏ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگی و عزّت‏طلبی انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی‏خواهانه او از جوشش و موج باز نمی‏ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا واربعین و نام و یاد و خاطره‏های او نیز برای مردم شورانگیز و سازنده و برای ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادی و حقوق بشر هراس‏انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکاری که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی‏خواه خاموش شود؛ نه، بلکه آن حضرت راهی را گشود و حرکتی را آغازید و طرحی را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی‏خواهی و عزت‏طلبی برای بشر تبدیل شد؛ به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می‏هراسند و بارها برای ویران کردن و بی‏رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهره‏وری ابزاری از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت می‏زنند و یابرای آن نُماد شکوه وشکست‏ناپذیری، رقیب می‏تراشند.
راستی چرا سرِ سرفراز او بر فراز نی به تلاوت این آیات پرداخت:(61)
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا اِذْ اَویَ الْفِتْیَةُ اِلیَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»(62)
«آیا چنین پنداشتی که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه‏های شگفت‏انگیز قدرت بی‏کران ما بودند؟ هنگامی را به یاد آور که آن جوانانِ حق‏طلب و آزادی‏خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوی خود رحمت و بخشایشی به ما ارزانی دار، وبرای ما راه نجات و هدایتی در کارمان فراهم آور ... .»
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموی در پرده مذهب سالاری و ادعای جانشینی پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقی را حاکم ساخته بود که دیگر جایی برای آزادی و عدالت و سرفرازی و عزّت و طرفداران آن‏ها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه‏ها و دشت‏ها و غارها پناه برند وطرحی دیگر برای نجات و آزادی بیفکنند؟
راستی چرا آن سرِ سرفراز و موج‏انگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(63)
«کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.»
آیا جز این است که به ستم‏ستیزی نهضت خویش پای می‏فشارد و امید می‏دهد که پیروزی از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگی و رهروان راستین راه اوست؟
بدین‏سان می‏نگریم که پیشوای آزادی از آغاز نهضت عزّت‏خواهانه و ستم‏ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی‏بخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبت‏های گوناگون، از سویی از روح شکست‏ناپذیر قرآن وفروفرستنده آن ـ که سرچشمه عزّت‏ها و قدرت‏هاست ـ یاری می‏جوید و به او اعتماد می‏کند و از دگرسو به همراه آن به سوی هدف بلند و آرمان خدایی خویش گام می‏سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می‏دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کاری قرآنی و نبوی و علوی است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.(64)

درخشش هماره نهضت عاشورا

دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه‏ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبش‏ها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می‏کنند، و می‏دانیم که استبداد سیاهکار اموی، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگی و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،(65) به تدریج گورستانی سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّت‏پذیری و واپسگرایی و فقدان آزادی اندیشه و بیان مردم، به جایی رسید که به هر انحصارگر و زورمداری ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می‏داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت می‏زد ـ تسلیم می‏شدند و به خواست او، اطاعت از وی و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکاری و وفای به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می‏خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون می‏پنداشت و هر آنچه را می‏خواست، دیکته می‏کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمی‏آوردند که ناگزیر، استقبال هم می‏کردند و به تمام مظاهر خودسری و زورگویی و اسارت و تحقیر، آفرین هم می‏گفتند.
یکی از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله‏روی و خفّت‏پذیری جامعه از استبداد چنین می‏سراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبایِعُها اَمِیْرةَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموی، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبری و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّت‏پذیری و سرکوب شدگی با آنان بیعت می‏کنیم!»(66)

* * *

... امّا نهضت شکست‏ناپذیر و زندگی‏ساز عاشورا به مردم ذلّت‏زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه دارای حقوق و آزادی و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارت‏پذیر و تضمین‏گر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّت‏آفرین حسین علیه‏السلام و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّت‏خواه و آن منش آزادی‏طلب و آن روح و اندیشه استقلال‏جوی پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگری فکری و دهش عقیدتی و شورانگیزی و حماسه سازی و الگودهی عینی و عملی خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(67)
پس از نهضت عزّت‏ساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیری و صلابت آن بر جای جای قلمرو اسلام و اثرگذاری معجزه‏آسای آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستم‏پذیری، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگی در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگ‏ها، در وصف دگرگونی مطلوب و مترقی دل‏ها و اندیشه‏ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّت‏پذیری و حقارت مردم آن گونه در نهان می‏نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّی لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِی أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دل‏های ما به اندازه‏ای از خشم و کینه استبدادگران اموی‏مسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»(68)
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین علیه‏السلام و شهادت انتخابی و حماسه‏ساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکست‏ناپذیرش می‏بینیم به تدریج لب‏ها گشوده و زبان‏ها باز و چهره‏ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقی و مردم‏نواز و عادلانه آل علی علیه‏السلام را زندگی‏ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می‏کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادی و آزادگی و بشردوستی می‏ستایند و تاعرش بالا می‏برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموی و مهره‏ها و دژخیم‏های پلید آن را به باد نفی و نکوهش و لعنت و نفرین می‏گیرند و با شورش‏ها و قیام‏های پیاپی آنان را به دوزخ می‏فرستند، همه این‏ها پرتوی از شعله عزّت‏آفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.
اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین علیه‏السلام ، روح آزادمنشان را می‏نوازد که جان پدر! با این موضع حق‏طلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالی بِالْمَوْتِ»(69) و روز عاشورا با این بینش و منطق شکست‏ناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می‏افرازد: به خدای سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِیّ ...»(70) و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبی علیه‏السلام در پاسخ پرسش پیشوای آزادی از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می‏گردد که از عسل مصفّا شیرین‏تر و دلنشین‏تر است؛ «اَحْلی مِن العَسَلِ!»(71) و اگر در آستانه عاشورا آن موضع‏گیری بی همتای سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و امان‏نامه «شمر» می‏نگریم که دست‏های خیانت‏بارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر امان‏نامه‏ات ای دشمن خدا! آیا از ما می‏خواهی که برادر و سالارمان حسین علیه‏السلام ، فرزند ارجمند فاطمه علیهاالسلام را رها سازیم و سر بر آستان لعنت‏شدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبرداری آن خودکامگان انحصارگر و سیاه‏کار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»(72) همه این جلوه‏های عزّت و صلابت و درایت، پرتوی از تابش روح ستم ستیز و عزّت‏آفرین حسین علیه‏السلام و عاشورای او بر دل‏هاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه‏السلام ، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگری دلیرانه‏ای فرمود: در چنین شرایط ظالمانه‏ای مرگ را جز سعادت نمی‏بیند؛ و زندگی با ستمگران خشونت‏کیش را ملال‏انگیز و جانفرسا می‏داند! «فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگین‏ترین فشار و ددمنشی استبداد، ضمن پاسخ‏های لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می‏خیزند وپافشاری می‏کنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگی پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَدا حتی نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»(73) این موضع شکوهبار، پرتوی از تابش روح سِتُرگ حسین علیه‏السلام بر جان‏های حق طلب و ارواح کمال‏جوی آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّت‏ستیز، شهامت و شکست‏ناپذیری سفیر آزادی را می‏نگریم که در برابر امان‏نامه استبداد، ندای آزادگی سر می‏دهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً ... .»(74)
«سوگند یاد کرده‏ام که جز به آزادی‏خواهی سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانی» و نیز «قیس صیداوی»، آن نامه‏رسان درایت‏مند و شجاع و نیز زن آزاده‏ای چون «طوعه» را می‏نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگی و پناهگاه «مسلم» تبدیل می‏سازد،(75) و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنین‏افکن شدن ندای آزادی‏خواهی حسین علیه‏السلام بر بام گیتی در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیف‏ها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و ندای عزّت‏خواهانه دختر آزاده او را می‏نگریم؛ اگر صدای اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولی» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهای او در خانه‏ها و کوچه‏ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموی به گوش می‏رسد و حتی درون خانه‏هایشان بر آنان ناامن می‏شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفی» در «یمامه» یکی پس از دیگری زبانه می‏کشد؛ اگر فریاد یحیی‏بن حکم‏ها، زید بن ارقم‏ها، جوان حق‏جوی شامی، سفیر آزادمنش رومی، عالم نواندیش مذهبی یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جای جای قلمرو اسلام، به آسمان بر می‏خیزد، همه و همه پرتوی از خورشید ظلمت‏سوز و عزّت‏آفرین حسین علیه‏السلام و عاشورای اوست.
بالاتر از همه این‏ها، اگر امام سجّاد علیه‏السلام ، زینب علیهاالسلام ، فاطمه، اُمّ‏کلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالت‏خواه حسین علیه‏السلام توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله‏ها، با فرصت‏سازی و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگی تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشوای آزادی تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه‏های میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوی و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعله‏افکن، شوری دیگر برپا کنند و شعوری تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتی سراپرده اموی را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه این‏ها از جلوه‏های عزّت و شکست‏ناپذیری عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ‏های مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابرای تنفس و روشنگری و تحول مطلوب است.
به راستی آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموی بود و نیروی تاریک‏اندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموی امکان آن فجایع را می‏داد(76) ـ پیش از هجرت تاریخ‏ساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین علیه‏السلام ، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضای پر اختناق و آکنده از تملق و بت‏سازی و ظالم‏پروری ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلم‏هایشان شکسته، و اوباش و سگ‏های هار استبداد همه جا بی مهار و رها می‏لولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسی می توانست در تالار استانداری کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاه‏رو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادی حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا ندای اعتراض و پایداری و شهامت از هیچ جا بر نمی‏خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشی و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حق‏طلبان و بنیاد و گسترش دخمه‏های مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و علی علیه‏السلام به یک مذهب سالاری خشن و هراس‏انگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علی علیه‏السلام و برخی رهروان راه آنان، از جایی شنیده نمی‏شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دل‏ها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخی شهرهای دیگر پس از دیداری از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونت‏کیش او، وقتی به شهرهای خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که ای وای! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدی می‏آییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می‏سازد؟

کار سِتُرگ و معجزه‏آسای حسین علیه‏السلام

نکته ظریف‏تر و باریک‏تر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلی، شب عاشورا با احساس خطر جدّی به جان پیشوای آزادی، آن گونه بی‏قرار می‏شود،(77) امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهای دژخیمان سیاه‏رو، با درایت وشهامتی وصف‏ناپذیر در پاسخ فریبکاری و دجّالگری «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می‏دهد:
«... إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انسان‏نماهای خودکامه و پلیدکارند که رسوا می‏شوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ می‏بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادی وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدی خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسه‏ساز روشنگری کرد:
«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذٍ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکی و سرفرازی چیزی ندیدم! خدای فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادی و حقوق پایمال‏شده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازی سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی آغاز خواهد شد و آن‏گاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آنِ کیست؛ آزادی‏خواهان و حق‏طلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان ای پسر مرجانه! چه می‏گویی؟ تو می‏پنداری پیروز شده‏ای؟!»
نیز با منطق و بیانی روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می‏خروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَدا ؟ یَومَ یُنادِی المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ.»
«تو ای یزید! هر فریب و نیرنگی داری ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشی که می‏توانی دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدایِ پیروزمند که نخواهی توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان برداری و نه نورِ روشنگر وحی وفرهنگ خداپسندانه و انسان‏دوستانه ما را خاموش سازی؛ و نه می‏توانی به جلال وشکوه دست یابی و نه موفق خواهی شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادی را که به آن دست یازیده‏ای از دامان و پیشانی خود و رژیم پوشالی و هراس انگیزت بشویی واز پرونده زندگی رسوایت بزدایی! آگاه باش که رأی و دیدگاه تو سخت سست وبی‏اعتبار است و روزگار میدان‏داری و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنش‏ات رو به پریشانی و پراکندگی است. دور نیست روزی که نداگری ندا سر دهد که: هان ای مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریک‏اندیشان و دژخیمان بیداد پیشه‏ای است که حقوق و آزادی انسان‏هارا پایمال می‏سازند.»
به جای بی قراری و گله از روزگار، با آرامشی شگرف به ستایش و سپاس خدا می پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذی خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»
«باز هم خدای بی‏همتا را ستایش می‏کنم که آغاز کار ما را به نیک‏بختی و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی‏کران خویش رقم زد؛ و از بارگاه او می‏خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالت‏خواه ما را کامل‏تر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حق‏شناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی‏همتای او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازی است.»
در قالب پرسشی اندیشاننده، عدل دروغین اموی مسلک‏ها را به باد نکوهش می‏گیرد و دلیرانه از رهبرشان می‏پرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا ... .»
«هان ای زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگری است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانی و آن‏گاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانی و در این کوی و آن برزن بگردانی؟»
امام سجّاد علیه‏السلام در برابر دژخیمی چون «عبید» جلوه‏ای دیگری از عزّت و آزادگی را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان ای پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می‏ترسانی؟ مگر هنوز نمی‏دانی که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادی تقدیم‏داشتن مایه سرفرازی و کرامت ما! ما را از چه می‏ترسانی؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصت‏سازی شگرفی در مرکز استبداد اموی رو به یزید می‏کند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِ‏اللّهِ لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان ای یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را این‏گونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او می‏خروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودیِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توانا خریدی! اینک جایگاه تو در آتش شعله‏ور دوزخ است، پس خود را برای آن جا آماده ساز!»
آن‏گاه رو به یزید می‏کند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لی حَتّی اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ لِلّهِ فِیهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان ای یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوب‏ها بروم و سخنان درست وشایسته‏ای بگویم که هم خشنودی خدا و هدفمندی آفرینش در آن‏ها باشد و هم این مردم دربند، بهره‏ور شوند و به آگاهی و پاداشی پرشکوه برسند.»
به باور ما همه این‏ها نمودها و جلوه‏های عزّت و شکست‏ناپذیری عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگ‏منشی و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ‏های جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط برای درخشش زینب و زین‏العابدین است.

جلوه‏های آزادگی و شکست‏ناپذیری عاشورا در نگاه دانشمندان

نهضت عزّت‏آفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمه‏سار شکوه و آزادگی است، و در منطق و پیام، موضع‏گیری و روشنگری، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگیِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخی ـ موج می‏زند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بی طرف و بیگانه وحتی مخالف نیز هست؛ برای نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابی الحدید» در این مورد نوشته است:
«سالار پرشکوه شکست‏ناپذیران روزگار و قهرمان کسانی که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسل‏ها درس جوانمردی و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهای آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتی حسین علیه‏السلام ، فرزند رشید علی علیه‏السلام است. استبدادگران اموی به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی‏خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش امان‏نامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوی «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگی ذلیلانه برگزید.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدی» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگی و عزّتمندی حسین علیه‏السلام از جمله چنین می‏سراید:
الْحسینُ الَّذِی رَأی الْمَوتَ فِی الْعِزِّ حَیاةً وَالْعِیشَ فِی الُّذلِ قَتْلاً ...(78)
«حسین علیه‏السلام همان کسی است که مرگ با عزّت و آزادگی را زندگی حقیقی می‏نگریست و زندگی باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبیر» آورده‏اند که وقتی «سکینه» دخت آزاده حسین علیه‏السلام و همسر ارجمند خویش را اندوه‏زده دید، گفت:
«لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»(79)
«پدرت حسین علیه‏السلام دیگر برای هیچ آزادمنش و آزادیخواهی عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقی نگذاشته است!»
4ـ نیز پس از فروپاشی یاران و همراهانش هنگامی که دید دیگر یار و یاوری ندارد، به خواندن این شعر حماسی پرداخت:
فإِنَّ الْأُلی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ
تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا(80)
«آن پیشتازان راه آزادی و عدالت که در کرانه‏های فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، برای همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوی جاودانه‏ای به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتدای شکست‏ناپذیر برای همه آزادمنشان جلوه کردند.»
5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزی» که روزی با تعمق در جلوه‏ها و نُمودهای عزّت و آزادگی عاشورا دگرگون شده بود، شعری سرود که یک بند آن این گونه است:
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...
«نیزه‏های بیداد استبدادِ عنان‏گسیخته و بی مهار توانست همه اندام و اعضای پیکر آن آزادمنشان عدالت‏خواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکست‏ناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقی و همّت والای آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را برای کسی نخوانده بود که یکی از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزی» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفت‏زده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبی نداشت به در خانه‏اش آمد و گفت: هان ای دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سروده‏ای؟
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ
اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آری! امّا هنوز آن را برای کسی نخوانده‏ام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر داری و آن را از کجا به دست آورده‏ای؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه علیهاالسلام را دیدم وآن حضرت این شعر را برای من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.(81)

شکوه صلابت و آزادگی نهضت عزّت‏ساز عاشورا در نگاه دشمن

اسناد حماسه‏ساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین علیه‏السلام و یاران آزاده‏اش در گذر زمان در برابر استبدادی ددمنش و خون‏خوار و سپاهی دژخیم و بی شمار در بیابانی خشک و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانی وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روی کودکان وبیماران، خشونت و بی رحمی بی حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدن‏ها و شکنجه و مثله کردن‏ها و با آنچه در تصور نمی‏گنجد کوشید تا نهضت آزادی‏خواهانه و ذلّت‏ستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأی دادن به مدیریت به سبک استبدادی و امضای اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکست‏ناپذیر حسین علیه‏السلام جز شکست و رسوایی ابدی چیزی ندروید!
این حقیقت درخشان حتی در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است؛ به عنوان نمونه:
1ـ «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکست‏ناپذیری پیشوای آن می گوید:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِی قَتْلِهَ.»(82)
«به خدای سوگند که فروغ فروزان سیمای حسین و جمال و هیبت او به گونه‏ای مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»(83)
2ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکی از منتقدان، برخی از سپاه شوم اموی را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم می‏دیدی، جز جنایت و بیدادی که از ما سر زد از تو سر نمی‏زد؛ چرا که ما باگروهی کم شمار رو به رو شدیم که دست‏هایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک می‏افکندند و خودرا بی هیچ هراسی به دریای مرگ می‏زدند! آنان مردمی بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود می‏آوردند و نه امان و امان‏نامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزی نمی‏توانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگی بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکی در برابر آن اراده‏های مصمم و شکست‏ناپذیر کوتاه می‏آمدیم جان همه سپاه اموی را می‏گرفتند! با این وصف ای بی‏مادر! ما تیره‏بختان چه می‏توانستیم انجام دهیم؟»(84)
3ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالی «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگری، ننگ کشتار پیشوای آزادی و یاران آزادی‏خواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموی بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد علیه‏السلام با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگری کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستم‏ستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داری که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهی و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنی؟!
بدین‏سان خشن‏ترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکست‏ناپذیری نهضت عاشورا گشود و به واماندگی و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
4ـ هنگامی که پیشوای آزادی گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگی و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادی باید خسته و تسلیم‏پذیر و دارای روحیه‏ای درهم شکسته باشد و در برابر ده‏ها هزار نفر دست‏ها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتی سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتی را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمی‏کرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظه‏ای مهلت نیافت؛ از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، می‏دانید به جنگ چه کسی رفته‏اید؟ این فرزند بزرگ‏ترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»(85)
بدین‏سان به شکوه و شکست‏ناپذیری آن حضرت اعتراف کرد.
5ـ «شمر»، خشن‏ترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگی و شکست‏ناپذیری حسین علیه‏السلام گفت: به خدای سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش علی را در کالبد دارد.(86)
بدین‏سان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکست‏ناپذیر شد.

نتیجه‏گیری

با بازنگری و جمع‏بندی آنچه آمد، به این نتیجه می‏رسیم:
1ـ عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادی‏ترین دهش‏های اسلام به انسان، و از هدف‏های بزرگ تربیتی پیامبران و از ویژگی‏های ارجدار اخلاقی و انسانی است.
2ـ این ویژگی اوج‏بخش در رشد و بالندگی انسان، و قانون‏گرایی و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزه‏آسایی دارد؛ چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگ‏منشی ومیوه‏های دل‏انگیز آن دست یافت و از بلای ذلّت و احساس پوچی و یابزرگ‏پنداری وخودکامگی و ره‏آورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگی در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایی و زیبایی است ـ فرود می‏آورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکست‏ناپذیر می‏ایستد و زمامدار خود وفراتر از خود می‏شود. چنین فرد و جامعه‏ای، نه تاریک‏اندیشی و ستم و تباهی را بر می‏تابد و نه به دیگران روا می‏دارد؛ چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارت‏ها و تباهی‏ها می‏نگرد و می‏یابد.
3ـ نهضت عدالت‏خواهانه عاشورا، دارای ابعاد گوناگون و آموزه‏های ارزشمندی برای زندگی سرشار از عزّت و آزادگی است. این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهای شکل‏گیری تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین علیه‏السلام و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدی از آن می‏توان راه یافت که اندیشه‏ها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوه‏های عزّت و شکست‏ناپذیری عاشورا بر اساس آموزه‏های قرآن» یکی از آن مفاهیم جالب است.
4ـ اگر این نهضت عزّت‏طلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقه‏های آغازین نفی بیعت‏خواهی زورمدارانه از سوی پیشوای آزادی تا نپذیرفتن پیشنهاد همکاری با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامه‏ها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتوای نامه‏های روشنگر، خطبه‏های شعور آفرین، موضع‏گیری‏های حماسه‏ساز، دیدارها و اتمام حجت‏ها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایی و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین علیه‏السلام ، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانی کاروان اسیران آزادی‏بخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانه‏های گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستم‏ستیز و عدالت‏خواهانه است.
5ـ از سوی دیگر نگرش به تمامی اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّت‏خواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضع‏گیری، برنامه‏ریزی ونتیجه‏خواهی، قرآن را مشعل راه قرار داده‏اند.
6ـ از شاهکارهای سِتُرگ حسین علیه‏السلام این بود که شخصیت عزّت‏خواه و منش آزادی‏طلب وروح و اندیشه استقلال‏جوی پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایی رسیده بود، که اگر یکی از کنیزکان دربار اموی را هم نامزد رهبری می‏کردند، با او بیعت می‏شد ـ با روشنگری فکری و شورانگیزی و حماسه‏سازی والگودهی عینی و عملی خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّت‏زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، دارای حقوق و آزادی وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقی، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگی در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکست‏ناپذیری و ایمان و عدالت بر بوستان جان‏ها تزریق کرد و با افروزش شعله‏های حیات و حرکت در جنبش‏ها و نهضت‏های اصلاحی و انسانی وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایی و نابودی استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درس‏ها را آن گونه که باید فرا گیرد.

پی نوشت ها:

54ـ لهوف، ص 156؛ مثیر الأحزان، ص 55.
55ـ مثیر الأحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 174.
56ـ سوره یونس (10) آیه 71.
57ـ سوره هود (11) آیه 56.
58ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.
59ـ لهوف، ص 158؛ مثیر الأحزان، ص 58.
60ـ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33.
61ـ ارشاد مفید، ص 230؛ بحارالانوار، ج 45، ص 121؛ ریاض الأحزان، ص 55.
62ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.
63ـ سوره شعراء (26) آیه 227.
64ـ اگر آیاتی را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبت‏های گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفته‏اند گردآوری، دسته‏بندی و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهام‏بخش و راهنمای جالبی خواهد بود، نشان می‏دهد که حسین علیه‏السلام با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالت‏خواهانه و عزّت‏ساز خود را از قرآن گرفته است.
65ـ سوره فتح (48) آیه 29.
66ـ پرتوی از عظمت حسین علیه‏السلام ، ص 429.
67ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
68ـ همان، ص 447.
69ـ لهوف، ص 131.
70ـ در رواق چشم‏های اشکبار، ص 175.
71ـ همان، ص 178.
72ـ لهوف، ص 150.
73ـ لهوف، ص 152.
74ـ لهوف، ص 120.
75ـ الشهید مسلم بن‏عقیل، ص 156.
76ـ نهج‏البلاغه، خطبه 206.
77ـ مثیرالأحزان، ص 49؛ لهوف، ص 141.
78ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 245.
79ـ پرتوی از عظمت حسین علیه‏السلام ، ص 429.
80ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 248.
81ـ از مدینه تا کربلا، ص 206.
82ـ قصّه کربلا، ص 449.
83ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو رارفتند و به پای دل رسیدند تو را
و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدنددیـدند تـو را ولـی ندیـدند تـو را!
84ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 263.
85ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
86ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.

منبع: ماهنامه فرهنگ جهاد
شنبه 7/11/1391 - 18:15
اهل بیت
نویسنده: حجت الاسلام محسن قرائتی

جوانمردی و غیرت در كربلا

15- جوانمردی و غیرت، این جمله معروف است كه شك كردند امام حسین (علیه السلام) هنوز زنده است یا شهید شد گفتند حمله كنید به خیمه ایشان دریای غیرت است اگر حتی یك نفس... یك سوال ایدئولوژی، آخرین سخن امام چه بود؟ دفاع از ناموس، نهی از منكر، دفاع از مظلوم، بعد می گوید (إن لم یكن لكم دین فكونوا احراراً فی دنیاكم) این خیلی مهم است یعنی اگر می خواهی امر به معروف و نهی از منكر كنی لازم نیست كه بگویی تو كه حزب اللهی هستی ممكن است حزب اللهی نباشد بگو انسان كه هستی، اگر دین ندارید بابا آزاد باشید، مسلمان نیستی ایرانی كه هستی خدا را دوست نداری خودت را كه دوست داری وطن را كه دوست داری یعنی برای جلوگیری از فساد لازم نیست كه از قلاب ایمان استفاده كنید از هر قلابی می توانید استفاده كنید مثلاً كسی فحش می دهد بگویی فحش حرام است می گوید برو بابا آقا شیخ حرام حرام در آورده ای، بگوئیم آقا تو دانشمند هستی تو تحصیلكرده هستی این حرف قشنگ آدم تحصیلكرده نیست اگر می دانی كه كلمــه تحصیل را مطرح كنی فحش نمی دهد اینجا نگو تو مگر مومن نیستی اینجا شرعاً حرام است از مدرك بگو، بگو تو كه فوق لیسانس هستی فوق لیسانس كه نباید این حرف را بزند امام حسین (علیه السلام) به ما یاد داد جلوی فساد را بگیرید حتی اگر از اهرم دین استفاده نشد از هر چی شد استفاده كن. جامعــه ما باید جامـــعـه سالم باشد هر چی شد از راه دین و هر چی هم شد از راه علم هر چی شد از راه عقل و هر چی شد از راه عاطفه.

برخورد های عاطفی و انسانی قرآن با مردم

قرآن گاهی وقتها برای اینكه پول مردم را در بیاورد یعنی به مردم بگوید كه كمك كن گاهی می گوید بابا جهنم پول نمی دهی «فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ» التوبة/35 فلز داغ را داغ می كنند می گذارند به پیشانی ات و می گویند «هَذَا مَا كَنَزْتُمْ» التوبة/35 این همان پولهایی بود كه قایم كرده بودی گاهی افراد را از جهنم می ترساند.
گاهی افراد را تشویق می كند می گوید اگر پول بدهی مثل دانه ای است كه می كاری هفت تاخوشه می دهد و هر خوشه صد تا دانه می شود هفتصد گاهی می گوید بابا گیرم قیامت را قبول نداری تشویق هم نمی خواهد تو آدم كه هستی «یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ» البلد/15 یتیم فامیل تو است «مِسْكِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ» البلد/16 بابا روی خاك نشسته است تو دو تا قالی روی هم انداخته ای او روی خاك نشسته است تو چند تا چمدان لباس زیادی داری او دارد می لرزد بحث ایمان نیست یعنی خداوند برای اینكه به فقرا كمك كنیم حتی از مسائل روانی استفاده می كند می گوید از اینهایی كه زكات می گیری «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ» التوبة/103 وقتی پیغمبر به آنها دعا می كند دعای پیغمبر برای كسی كه پول داده و زكات داده است آرامبخش است اگر با تشكر تلفنی این شارژ می شود او را شارژ كن خلاصه باید كار خیر بشود.
از طریق دین شد چه بهتر اگر نشد از طریق علم... یكوقت می گوئیم سیگار حرام است مثل اینكه بعضی از مراجع هم فرموده اند كسی كه سیگاری نیست با دود خودش را سیگاری می كند به بقیه ظلم می كنی به خودت ظلم می كنی هوا را آلوده می كنی كه چی؟ یكوقت می گویی آقا ما كاری به حلال و حرامی آن نداریم، این آهنگ حلال است؟ ما كاری به حلالی و حرامی آن نداریم من مخ ام را در اختیار این خواننده نمی گذارم چون مخ من حیف است اگر با مخ ام فكر كنم بهتر از این خواننده می توانم مسائل را درك كنم من یك دانشجو هستم من یك دبیرستانی هستم من بهتر می توانم فكر كنم چرا مخ ام را در اختیار این خواننده قرار دهم مگر همه حلالها را باید ما انجام بدهیم پس ببینید گاهی می گوئیم آهنگ حرام است گاهی می گوئیم تو حیف هستی گاهی می گوئیم بده خدا به تو می دهد گاهی می گوئیم بابا بده فامیل تو است روی خاك نشسته است از همه امكانات برای رشد خوبی ها ما باید استفاده كنیم. امام حسین (علیه السلام) فرمود شما حر باشید یعنی مرد باشد....

قیام امام حسین (علیه السلام) برای اصلاحات

16- مسئله اصلاح گری، ببینیم اصلاح گر كی است بعضی ها گفتند ما خواهان اصلاحات هستیم امام حسین (علیه السلام) فرمود من اصلاح طلب هستم، طرفدار اصلاحات، فرمود (خرجت) من از مدینه آمدم كربلا برای چی؟ (لطلب الاصلاح) من می خواستم اصلاح كنم برای طلب اصلاح، چی را می خواستی اصلاح كنی؟ (فی امت جدی) اصلاحات... رهبر خط اصلاحات باید امام حسین... امام حسین چه كرد اگر خط ما به خط امام حسین (علیه السلام) می خورد ما هم طرفدار اصلاحات هستیم اما اگر كلمــه اصلاحات را گفتیم اما كار دیگری كردیم این خودش یك نفاق است كه آدم بگوید بیا تو را ببوسم بعد گاز بگیرد بگوید بیا مهمانی بعد به او سم بدهد لفظ لفظ حسینی باشد عمل عمل... به قول مقام معظم رهبری فرمود اصلاحات آمریكایی یعنی اصلاحاتی كه آمریكا شاد بشود ما... من خیلی لذت می برم تا الان كه خدمت شما نشسته ام در آستانـــه شصت سال هستم هنوز یك كلمه پیدا نكرده ام كه یك حرف نو داشته باشد هر كه هر حرف زیبائی دارد ما بهتر آنرا در قرآن داریم مثلاً سخن از سازندگی می شود سازندگی كار خوبی است اما قهرمان سازندگی ذوالقرنین است سدی ساخت كه چند قرن میخ توی آن فرو نرفت.
گفتگو با ملت ها با تمدن ها حرف خوبی است ولی باز هم قرآن پیشقدم است چون تمام (قالوا) (قل)، (قالوا) یعنی آنها گفتند (قل) یعنی تو هم بگو این گفتگوی تمدن هاست. هر كسی هر حرفی می زند رهبرش یا قرآن است یا اهل بیت، چرا از خودم بگویم امام رضا (علیه السلام) به دو نفر فرمود (شرقا او غربا) به شرق بروید یا به غرب بروید كسی حرف نو برای زدن ندارد جز اینكه ما قبل از او زده ایم امام رضا (علیه السلام) فرمود حرفی كه می زنم اگر تعجب می كنید شما از امام رضا هم تعجب نكنید به من بگوئید كه این حرف نو را از كجا در آورده اید تا من بگویم این حرف نو از كدام آیـــه قرآن است یعنی هیچكس حرف نو ندارد جز اهل بیت و اهل بیت هم فرمودند حرف نو ما از قرآن است این خیلی جالب است.
17- استفاده از ابزار مشروع و قانونی، شخصی حرف هرزه ای به امام حسین (علیه السلام) زد، خدایا عذاب او را زیاد كن، یك جسارت كرد یكی از یاران امام سوخت نزدیك حضرت رفت و گفت آقا بزنم توی دهانش تیر اندازی كنم حضرت فرمود بنشین و تیر اندازی نكن (لا ترمی فإنی اكره عن ابدئه بالقتال) بحار ج5ص5 من نمی خواهم كه به من بگویند اولین تیر انداز حسینی ها هستند بگذارید اگر آنها تیر اندازی كردند ما جنبـــه دفاعی داشته باشیم نه جنبــــه تهاجمی.
18- بی رغبتی و زهد در دنیا، سادگی و زهد، توی جمهوری اسلامی اول انقلاب خیلی زندگی ها ساده بود روز به روز دارد تجملات اضافه می شود میزها مبل ها ماشین ها دكورها و اینها... (حتی فیلم های تلویزیون تمام خواستگاری ها و نامزدیها و عروس و داماد ها در خانه های قشنگ و... ما توی همین جمهوری اسلامی كسی را داریم كه دو دور وزیر بود الان هم از چهره های بسیار عزیز است پاسدارش می گفت ما یك شب دیدیم خانـــه ایشان بیش از قاعده مهمان آمد مثلاً مهمانی ایشان ده نفره و پنج نفره بود یك شب دیدیم ایشان سی و پنج تا مهمان داشت ولی ما نفهمیدم چیه؟ گفتیم آقای وزیر مثل اینكه امشب سر شما شلوغ بود گفت دخترم عروسی اش بود عقد دخترم بود گفتیم اِه! یعنی عقد دخترش در حدی بود كه پاسدارهایش فهمیدند ایشان مهمانهایش بیشتر است ما این رقمی هم داشته ایم حالا آقا تالار بگیر چی بگیر حالا در حد معقول طوری نیست چشم و هم چشمی... ازدواج را برده به سمتی كه... حالا انشاء الله اگر من زنده باشم محرم و صفر تمام بشود من می خواهم چند ماه راجع به ازدواج آسان حرف بزنم حرفهای استاتید دانشگاه را گرفته ام حرفهای كتابها را گرفته ام خودم مطالعه كرده ام خیلی اطلاعات جمع كرده ام شاید یك... الان ازدواج فقط شده مال بچه پولدارها فقرا دیگر آه می كشند اینكه ازدواج نشد ازدواج اسلام غیر از ازدواج ما است یعنی ما خیلی داریم منحرف می شویم.)
در زیارت نامه می خوانیم (كنت زاهداً فی الدنیا) حسین جان! در دنیا زاهد بودی (و همتك عن زینتها مصروفه) همت تو از زینت دنیا منصرف شد البته آدم یك ذره یك ذره اینطور می شود مثلاً من فكر می كنم كه اگر با پیكان بروم این توهین به من است فكر می كنیم فكر می كنیم همه اش خیال است.

كسب آگاهی و اطلاعاتی سیاسی

19- یكی از زیبائی های كربلا جنگ یك جنگی بود كه... كسب اطلاعات، آگاهی به امور سیاسی و اطلاعاتی، این هم یكی از زیبائی های كربلا بود چون امام حسین (علیه السلام) به محمد حنفیه برادرش گفت تو كربلا نیا و مدینه باش (علیك أن تقیم بالمدینه) لازم است تو در مدینه بمانی (فتكون لی عیناً علیهم و لا تخفی عنك شی من امور) تو چشم من باش وهیچی از امور مدینه از من مخفی... یعنی لحظه به لحظه كارهایم را... ما در اسلام سه رقم اطلاعاتی داریم اطلاعاتی داریم اطلاعات عمومی و مردمی اطلاعات با ابلاغ اطلاعات ویژه، اطلاعات عمومی، در نهج البلاغه داریم كه حضرت امیر (علیه السلام) به استاندارش می گوید (بلغنی) یعنی به من گزارش داده اند كه تو همچین كاری كرده ای، (بلغنی) یعنی به قول آقای شهید رجایی اطلاعات سی و شش میلیونی، یعنی همه مردم اطلاعاتی باشند اگر یك خانمی دید كه شوهرش هروئین رد و بدل می كند این را اطلاع بدهد به مواد مخدر نگوید این شوهر من است نانش قطع می شود بابا تو می روی نان خودت را قطع كنی جوانهای مردم نابود می شوند همه ما باید نسبت به مسائل عمومی اطلاعات بدهیم به اهل آن.
دومی را بگویئم مأموریتی، كسانی كه از وزارت اطلاعات حقوق می گیرند از حراست از نمی دانم... از حفاظت اطلاعات، اصلاً پول می گیرد حقوق می گیرد اینرا می گوید (وابعث العیون) یعنی یك چشم هایی را انتخاب كن كه بروند گزارش تهیه كنند یك اطلاعات ویژه داریم نهج البلاغه داریم (عینی بالمغرب) یعنی چشمی كه در مغرب دارم یعنی یك بازرش ویژه، عیون جمع عین است یعنی هم بازرس حقوق بگیر داریم هم بازرس ویژه داریم هم بازرس مردمی. یعنی معنای حزب اللهی این نیست كه آدم دستش را هم بگذارد و از هیچی خبر نداشته باشد باید انسان هم ریز مسائل را بداند و هم... (آخر ببینید مسافرهای زمینی تپه ها واینها را می بینند مسافرهای هوایی توی هواپیما قله ها را می بینند دیگر از این جاده های فرعی غافل هستند آن كسی كه می خواهد عمیق باشد باید هم راههای فرعی و ریز را بلد باشد هم قله های... یعنی باید هم توجه به مسائل داخلی و خارجی داشته باشد. لذا داریم اگر مجرمی در یك كشوری جنایت كرد فرض كنید یك مسلمانی در اتریش جنایت كرد می فرماید كه در اتریش به او شلاق نزنید برای اینكه مردم نگاه می كنند می گویند این مسلمان یك كاری كرده چون آبروی كشور اسلامی می ریزد اینرا ببرید توی كشور اسلامی بزنید دستش را قطع بكنید اما بگذارید آبرویمان پیش بیگانه ها نرود دست دزد را باید قطع كرد حتی می گوید «وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» النور/2 در مواردی هم باید كه روبروی مردم شلاق زد ولی خودیها بفهمند بهتر از این است كه بیگانه ها بفهمند ولی من نمی دانم این افرادی كه مختصر چیزی را روی اینترنت می گذارند و به همه دنیا پاس می دهند آقا ما رفتیم دارو گیرمان نیامد ما رفتیم تخم مرغ گران شده تا یك مسئله جزئی هست تنها وقتی كه با این... آخر اینرنت یعنی دیوارها را برداشته اند همه خانه ها به هم سوارخ شده همه دنیا به هم سوراخ شده است هر كس هر چی دارد می تواند به همه بگوید خیلی خوب تكنولوژی است و ما هم استفاده می كنیم بنده هم خودم اینترنت دارم یعنی سایت دارم ولی استفاده از تكنولوژی یك مسئله است آبروی نظام را ریختن یك مسئله ای دیگر است انسان حق ندارد آبروی خودش را بریزد حدیث داریم شما حق نداری كه بگویی من بدبخت و ضعیف حالا با خدا مناجات می كنی بگو المسكین الفقیر الحقیر اما آقا می دانی چی شد ما دیشب گوشت مان سوخت چرا می گویی؟ سوخت كه سوخت چون خانم تا به شما نگاه می كرد فكر كرد كه یك خانم حسابی هستی حالا فهمید كه یك خانمی هستی گوشت را می سوزانی یعنی خودت خودت را... یعنی حدیث داریم خدا اجازه نمی دهد كه مؤمن خودش آبروی خودش را بریزد آنوقت شما اجازه می دهی كه آبروی نظام را بریزی بخاطر اینكه... عیب كه داریم)

شیوه برخورد ما با مشكلات نظام

ممكن است كه نظام ما مشكلاتی داشته باشد مسئولین آن ممكن است مشكلات داشته باشند عادی اش ممكن است مشكلات داشته باشند ولی نقل مشكلات به دیگران درست نیست ما داریم كه امر به معروف بكن نهی از منكر بكن اما تضعیف... من جمله ای هست توی تلویزیون گفته ام ولی چون مال چند سال پیش است اجازه بدهید كه تكرار كنم طوری نیست این جمله یادتان نرود بخصوص دانشجوها خواهش می كنم این سه تا كلمه را می توانید حفظ كنید.
توجیه حماقت است، این جمله مال آقا شیخ علی صفائی است بنام عین صاد توی كلماتش حرفهای درخشنده ای داشت می گفت توجیه حماقت است آقا همه مسئولین عادل هستند همه با تقوا هستند همه زاهد هستند نه خیر این خبرها نیست خود بنده كه رئیس نهضت سواد آموزی هستم اگر بگویند عیب هایت را بنویس شاید پنجاه تا عیب خودم از خودم بگیرم بعضی ها دسته گل هایی آب می دهند رئیس جمهور یونسكو رئیس جمهور فرانسه زنگ زد به رئیس جمهور ایران تلفنی از نهضت سواد آموزی تشكر كرد بعد هم سفیر آمد یك لوح به ما بدهد جشن هم گرفتند سفرا آمدند تصادفاً آنجا لوح گم شده بود نوار هم بناست سرود بخوانند نوار هم خراب شد قاری هم دیر كرد اصلاً همه دست به دست هم داد آن جلسه بد شد ولی هر كس هم نگاه می كنی... كسی هم تقصیر نداشت بد شد یك بار هم گاز قطع می شود هم برق قطع می شود هم بچه می افتد هم دست آدم می رود لای در یكباره می بینی همه به هم ور می شود گاهی یك چیزهایی پیش می آید توجیه نكنید حماقت است.
تضعیف جنایت است، ما بیائیم بگوئیم حالا كه فلانی فلان عیب را دارد پس بیائیم نظام را تضعیف كنیم توی انتخابات به نظام رئیس جمهور رأی ندهیم به وكیل رأی ندهیم پایمان را كنار بكشیم به شورای اسلامی رأی ندهیم نماز جمعه نرویم جماعت نرویم تضعیف كنیم ما چند هزار جوان شهید و جانباز و اسیر دادیم این جمهوری گران تمام شده مگر می شود كه تضعیف كرد جنایت به خون شهداست.
تكمیل رسالت است، رسالت ما این است كه بیائیم عیب ها را برطرف كنیم توجیه حماقت است تضعیف جنایت است تكمیل رسالت است رسالت ما این است كه بیائیم با امر به معروف خوبی ها را تكمیل كنیم با نهی از منكر جلوی بدی ها را بگیریم تذكر بدهیم به افراد كه آقا این كار را بكنید این كار را نكنید.

بهره گیری از همه امكانات در قیام عاشورا

20- یكی از زیبائی های كه امام داشت ضمن اینكه رفت كربلا و می دانست كه شهید می شود باید از این خون حداكثر استفاده را بكند، استفاده حد اكمل، بهترین بهره گیری، بعضی ها هستند امكانات دارند اما خوب بهره گیری نمی كنند امام حسین (علیه السلام) قبل از اینكه بیاید مكه و كربلا وقتی یزید به حكومت رسید به فرماندار مدینه گفت از امام حسین (علیه السلام) بیعت بگیر امام فهمید كه... در مسجد نشسته بود گفتند آقا دارالعماره شما را احضار كرده است باید بیائید امام فهمید كه معاویه مرده و یزید به حكومت رسیده است به فرماندارش گفته بیعت بگیر بعد گفته بود فرماندار اگر امام بیعت نمی دهد توی خانه او را ترور كن بكش امام فرمود (فدعا بجماعه) یك جماعتی را دعوت كرد از یارانش (من اهل بیته و موالیه) از دوستان و فامیل هایش دعوت كرد (و كان ثلاثین رجلا) اینها سی نفر بودند گفت شما سی نفر (و امرهم بحمل السلاح) فرمود شما اسلحه بردارید من می روم دارالعماره (فاجلسوا الباب) شما پشت دیوار بنشینید و كمین بگیرید (فان سمعتم صوتی قد علی) اگر صوت من را شنیدید، اگر دیدید كه نعره كشیدم (فادخلوا علی لتمنع علی) از دیوار بپرسید تو كه جلوی كشتن من را... امام حسین (علیه السلام) حرفی ندارد كه كشته بشود اما نمی خواهد توی اتاقی كشته بشود كه هیچ خبری... گفت بگذار بروم مكه دو سه ماه مكه ماند تا حاجی ها آمدند سخنرانی كرد صد و بیست و پنج روز در مكه سخنرانی كرد اصلاً نگفته رفت مردم دیدند كه امام نیست چی شده؟ دیروز دالعماره امام را احضار كرده از دیشب تا حالا نیست مثل اینكه مردم ببینند امام در جماران نیست مقام معظمی در محل خودش نیست به هیچكس هم نگفت نگفته رفت تا ول وله... یكوقت می گویم آقا بنده بروم یك تلفن جواب بدهم و برگردم شما آرامش دارید چون می گوئید قرائتی رفت تلفن جواب بدهد اما یكوقت میكرفن را پرت می كنم و می روم و به كسی هم نمی گویم كه چیه این ول وله می افتد از مدینه رفت تا ول وله بیفتد صد و بیست و پنج روز توی مكه سخنرانی كرد تا همه اهل مكه بفهمند حكومت یزید اسلامی و شرعی و قانونی نیست.
حاجی ها كه آمدند باز ایشان رفت تا باز موج بیندازد وقتی هم رفت از وسط جمعیت رفت روز هم رفت سوار هم شد رفت كاروان هم راه انداخت اینها همه اش فرمول دارد اگر امام تنهایی می رفت كسی نمی فهمید می گفتند آقا كجا داری می روی ما از دنیا آمده ایم مكه شب عید قربان همه حاجی ها دارند می آیند تو چرا می روی؟ مخصوصاً روز رفت تا ببینند از وسط جمعیت رفت تا بپرسند كاروان راه انداخت تا بفهمند دارد هجرت می كند وإلا اگر خودش تنهایی سوار اسب می شد كسی نمی فهمید بعد هم تا می گفتند آقا كجا می روی می ایستاد و سخنرانی می كرد می گفت نمی دانید كه چه خبر است؟ یزید به حكومت رسیده می خواهند از من بیعت بگیرند من پناهنده شده ام به مكه می خواهم در مكه به خانه من بریزند حریم مكه شكسته می شود من از مكه می روم كربلا سلام من را به فامیل هایت برسان بعد از حج بگو حكومت یزید قانونی نیست و حسین (علیه السلام) رفت كربلا یعنی این كپسول خالی ها كه آمده بوند مكه این حاجی ها، تمام این كپسول خالی ها در مكه پر از گاز شدند همه اطلاعات را گرفتند هر حاجی وقتی برگشت بعنوان یك خبر تازه... خبر تازه این بود كه شب عید قربان كه همه حاجی ها جمع شدند امام حسین (علیه السلام) رفت بعنوان خبر تازه موج انداخت بناست كه... ما گاهی وقتها برای مقابله با فساد از هر امكاناتی باید استفاده كنیم بهترین استفاده را هم بكنیم.
(آقا یك سوال، بنده الان تنهایی حریف شما می شوم یا نه؟ نه، چون من یك نفر هستم شما یك جمعیت هستید اما من می توانم عمامه ام را بردارم با سر برهنه بروم توی خیابان بگویند آقای قرائتی عمامه ات كو؟ والله مردم فلان منطقه بردند می گویند ای خدا لعنت شان كند یعنی من می توانم با برداشتن عمامه تمام در و دیوار را علیه شما بشورانم این خیلی مهم است) امام حسین (علیه السلام) وقتی می خواست برود با خودش خبرنگار برد هم خبرنگار زن برد زینب كبری (علیها السلام) هم خبرنگار مرد برد امام سجاد (علیه السلام) چهل پنجاه تا ضبط صوت برد كوچولو ها همه ضبط صوت بودند آمدند با چشم هایشان فیلم برداری كردند با گوش هایشان نوار گرفتند هر بچه كوچولویی می آمد می گفتند آقا زاده تو هم كربلا بودی؟ آنچه را دیده بود و شنیده بود نقل می كرد و مردم زار زار گریه می كردند امام حسین (علیه السلام) علی اصغر را با خودش برد علی اصغر كوچولو است ولی یك امضای كوچولو به یك ورق بزرگ ارزش می دهد علی اصغر به كربلا ارزش سندی داد اگر علی اصغر نبود می گفتند بابا دو گروه می خواستند حكومت كنند جنگ شد یكی یكی را كشت الان می گویند علی اصغر چه گناهی كرده بود؟ این سند خیلی مهم است بهترین استفاده را امام حسین (علیه السلام) برد بهترین بهره گیری را كرد.
(حالا چون... یك چیزی هم از ارتش و قوای مسلح بگویم در قوای مسلح می گویند قوایی ارزش دارد آن لشگری ارزش دارد كه آخرین فشنگ را بكار ببرد اگر یك سربازی هنوز فشنگ دارد و شكست خورد می گویند بی عرضه تو باید آخرین فشنگ را سربازی را می گویند آفرین كه تا آخرین نفس دفاع كند باز اگر هنوز نفس دارد و شكست خورد می گویند تا آخرین نفس دفاع نكردی ارتشی ارزش دارد كه سپاهی ارزش دارد كه آخرین نفر باشد یعنی آخرین فشنگ آخرین نفر و آخرین نفس امام حسین (علیه السلام) سه تا آخرین را داشت آخرین نفر علی اصغر آخرین نفس در گودی قتلگاه فرمود به زن و بچه ام كاری نداشته باشید و اما آخرین فشنگ، یكی از یزیدیها سر یكی از یاران امام حسین (علیه السلام) را برید برای اینكه دل مادرش را بسوزاند كلـــه این شهید را انداخت جلوی مادرش حالا یك مادر بچــه شهیدش را سرش را اندختند توی دامنش چه حالی پیدا می كند؟ مادر هم نگاهی كرد و گفت چیزی كه در راه خدا دادیم پس نمی گیریم سنگ كه ندارم از كلــه تو بجای سنگ استفاده می كنم كلــه بچه اش را گرفت زد به آن سرباز یعنی حتی از سر بچه اش...)
كربلا خیلی زیبائی دارد خوب حرفها كه تمام نشد این جمله را هم بگویم استادی ارزش دارد كه از جرقه ها جریان درست كند امام حسین (علیه السلام) نفرمود من بیعت نمی كند می گفتیم خیلی خوب آن حسین (علیه السلام) است و پسر زهرا (علیها السلام) البته نباید بیعت كند اما فرمود (مثلی لا یبایع مثله) هر كس مثل من است رنگ من را دارد فكر من را دارد خون من توی بدنش است اعتقاد من را دارد هر كس مثل من است نباید با مثل یزید بیعت كند این جرقه بود یعنی امام حسین (علیه السلام) خودش یك جرقه و یك حادثــه فرد به فرد بود اما از حادثـــه فرد به فرد یك قانون درست كرد گفت فكر نكنید كه من هستم و او در طول تاریخ هر كسی فكر حسینی داشته باشد نباید بیعت كند با كسی كه فكر یزیدی دارد فرمود مثل من با مثل یزید خیلی قشنگ است كه آدم بتواند از جرقه ها جریان درست كند یعنی از یك حادثــه... (قرآن هم همینطور است شأن نزول كه می گویند یعنی حادثه ای پیش آمده است امام علی (علیه السلام) می خواست برود دید دو نفر دارند به هم فخر می فروشند یكی می گوید زنده باد من كه كلید دار كعبه هستم دیگری می گوید زنده باد من مسئول آبرسانی هستم حضرت فرمود كلید داری و مسئول آب خیلی مهم نیست من بیشتر از شما هم توی جبهه بوده ام هم ایمانم قبل از شما بوده به اینها برخورد كه جوانی بنام علی آمده سراغ دو تا پیرمرد می گوید من از شما بهترم رفتند نزد پیغمبر حضرت فرمود (أجعلتم سقایــه الحاج و اماله مسجد الحرام كمن آمن بالله) یعنی شما كلید داری كعبه و آبرسانی را كنار ایمان می گذارید مقام ایمان از همه چیز... این جرقه بود تبدیل به یك جریان شد یعنی هیچ مسئله ای را كنار ایمان نگذارید دو تا خواستگار می آید برای دخترت یكی خانه و ماشین و تلفن دارد اما نماز نمی خواند گاهی هم می خواند نسبت به دین اش شل است یك كسی خانه و ماشین و تلفن ندارد اما دین او سالم است هیچ چیز را پهلوی دین نگذارید در انتخاب شوهر در انتخاب عروس در انتخاب شغل، یك شغل درآمد دارد اما توی آن دین فروشی است یك شغل درآمد آن كم است اما ایمان شما ثابت است این...) یا مثلاً می گوئیم ابوالفضل آب را آورد تا رفت بخورد یاد تشنگی بچه ها افتاد آب را نخورد این یعنی چه؟ یعنی شما هم تا یك امكاناتی داری یاد محرومین بیفت یك خورده از امكاناتت كم كن حالا نمی گوئیم آب را نخور او ابولفضل بود كه آب را نخورد باقی مردم را می گوید (الاّ من اغترف غرفه بیده) حالا یك مشت یا دو مشت خوردید طوری نیست اما به فكر فقرا باشید. خوب بس است.
آخر بحث هم یك سلام به امام حسین (علیه السلام) بكنیم السلام علیك یا ابا عبدالله السلام علیكم و رحمه الله و بركاته. خدایا به امام حسین (علیه السلام) قسم، به برادرهایش و فرزندانش و خواهرش و اصحابش و زوارهای مخلص اش قسم، این عراق را از شر آمریكا و از شر هر صاحب شری و از شر اشراری كه در خود عراق هستند نجات بده.
خدایا همینطور كه طاغوت ایران و عراق را شكستی همه طاغوت ها را بشكن.
خدایا ما را هم مثل امام حسین (علیه السلام) یعنی از فكرش از ایمانش از مناجاتش از اخلاص اش هر چه كه به امام حسین (علیه السلام) دادی... سی تا تیر به او زدند نمازش را خواند نه تنها نماز بلكه با مستحبات خواند آخر نماز اول وقت و نماز جماعت مستحب است اذان مستحب است نماز را با مستحبات خواند خیلی آدم خیلی خجالت می كشد سی تا تیر... نماز امام دو ركعت بود شكسته بود چون دوم آمد دهم شهید شد بخاطر هشت روز نمازش شكسته است نماز شكسته را من شمردم دو تا حمد دارد دو هفت تا چهارده تا دو تا هم قل هو الله دو پنج تا ده تا و چهارده تا بیست و پنج تا دو تا ركوع بیست و شش تا چهار تا سجده سی تا تشهد سی و پنج تا یعنی با سی و پنج چهل تا كلمه سی تا تیر یعنی تقریباً هر یك كلمه یك تیر خیلی مهم است كه آدم اینقدر از نماز حمایت كند ما سر یك چیزی نماز را عقب می اندازیم نماز را نمی خوانیم.
خدایا از ایمانش از عشق اش از معرفت اش هر كمالی كه به محمد و آل محمد دادی پرتوی از آن كمالها را به ما و به نسل ما مرحمت بفرما.
منبع: درسهایی از قرآن
شنبه 7/11/1391 - 18:12
اهل بیت
نویسنده:محمدحسین مهورى
عزت و سربلندى از صفات انسانهاى بزرگ، با شخصیت و آزاده است‏و خوارى از رذایل اخلاقى و صفات ناپسند انسانى به شمار مى‏آید.
تعالیم اسلام همگى در جهت عزت بخشیدن به انسان و رهایى ساختن‏وى از دل بستن به امورى است كه با مقام شامخ انسانیت‏سازگارنیست. اسلام انسان را از عبادت، خشوع و هرگونه سرسپردگى به‏معبودهاى دروغین كه با عزت انسان سازگار نیست. رهانیده است‏و از او مى‏خواهد جز در مقابل خدا در برابر هیچ كس سرتسلیم فرودنیاورد و فقط خداوند در نظر او بزرگ و با عظمت‏باشد.
هرچند همه رهبران الهى از همه صفات كمال به طور كامل‏برخوردارند و در همه ابعاد كاملند; ولى اختلاف موقعیتها سبب شدتا یكى از ابعاد شخصیت انسانى در هریك از آن بزرگواران به طوركامل تجلى یابد و آن امام به عنوان اسوه و مظهر آن صفت مطرح‏گردد. براى مثال زمینه بروز شجاعت در حضرت على(ع)بیش از سایرامامان(علیهم السلام )به وجود آمد. بدین سبب، آن امام(ع)مظهركامل این صفت‏به شمار مى‏آید. زمینه بروز عزت، سربلندى و آزادگى‏در امام حسین(ع)بیش از دیگر امامان(علیهم السلام) بروز كرد، به‏گونه‏اى كه آن حضرت «سرور آزادگان جهان‏» لقب گرفته است. آن‏حضرت حتى در دشوارترین موقعیتها حاضر نشد در مقابل دشمن‏سرتسلیم فرودآورد و براى حفظ جان خویش كمترین نرمشى كه‏برخاسته از ذلت‏باشد. نشان دهد. حماسه عاشورا سراسر آزادى،آزادگى، عزت، مردانگى و سربلندى است.
اعمال و سخنان سالار شهیدان(ع)سرمشق تمامى آزادگان جهان درهمه زمانهاست. آن حضرت مى‏فرماید: «من مرگ(در راه خدا)را جزشهادت و زندگى با ستمگران را جز ذلت و فرومایگى نمى‏دانم.» (1) ونیز مى‏فرماید: «مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلت‏بهتراست.» (2)
سرورآزادگان جهان در پاسخ گروهى كه او را از رفتن به كربلانهى مى‏كردند، این اشعار را خواند:
«من به كربلا خواهم رفت، مرگ برجوانمرد ننگ نیست...» (3)
یكى از رجزهاى آن امام در عاشورا چنین است: «مرگ بهتر ازننگ و عار است و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است...» (4)
وقتى شب تاسوعا براى آخرین بار تسلیم و بیعت‏یا جنگ و شهادت‏به او عرضه شد، پاسخ داد: «به خدا سوگند نه هرگز دست ذلت‏به‏شما مى‏دهم و نه مثل بردگان فرار مى‏كنم.» (5) و نیز در روز عاشورافرمود: «زنازاده فرزند زنازاده مرا به انجام دادن یكى از دوكار مجبور كرده، شمشیر و كشته شدن یا ذلت، ذلت از ما خانواده‏بسیار دور است. خداوند و پیامبرش(ص) و مومنان و دامنهاى پاكى كه‏در آن‏ها پرورش یافته‏ایم، آن را براى ما نمى‏پسندند. (6)
آن حضرت در واپسین لحظات زندگى انسانها را به آزادگى دعوت‏كرد و فرمود: «اگر دین ندارید و از معاد نمى‏ترسید، در دنیاى‏خود آزادمرد و جوانمرد باشید.» (7)

راز استمدادها

نظرى هرچند سطحى و گذرا به حادثه عاشورا انسان را به این‏باور مى‏رساند كه سراسر وجود امام حسین(ع)عزت، شرافت، مردانگى وآزادگى است.
با این حال، نكاتى در تاریخ كربلا به چشم مى‏خورد كه در ظاهرممكن است‏با عزت و شرافت انسانى سازگار ننماید. این اعمال‏عبارت است از: 1- تقاضاى كمك از اشخاص گوناگون، نظیر خواست كمك ازعبیدالله بن الحرالجعفى با كیفیت مخصوص. پس از امتناع عبیدالله‏از پاسخ به دعوت امام(ع)و نیامدن به حضور وى، آن حضرت شخصا به‏خیمه او رفت و به یارى دعوتش كرد. در این ملاقات امام‏حسین(ع)براى تحریك احساسات عبیدالله كودكان خود را نیز همراه‏برد. (8) 2- تكرار تقاضاى كمك در روزعاشورا با جمله «هل من ناصرینصرنى و هل من معین یعیننى‏» و جملاتى به این مضمون. 3- استفاده از هروسیله ممكن در روزعاشورا براى تحریك‏احساسات سپاه عمربن‏سعد و اندرز دادن آنان و در خواست مكرر براى‏آزاد گذاشتن آن حضرت. 4- درخواست آب از دشمن.
برخى از بزرگان، به دلیل سازگار ندانستن این كار با روح عزت‏و شرافت، اصل آن را انكار فرموده‏اند; ولى به نظر مى‏رسد این امرتحقق یافته است. هلال بن نافع گوید: «من در میان یاران عمربن‏سعد ایستاده بودم كه شخصى نزد عمربن سعد آمد و گفت: «بشارت‏باد به تو اى امیر! شمر(ملعون)امام حسین(ع)را شهید كرد.»
هلال گوید: از میان دو لشكر بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است. وقتى بالاى سرآن حضرت رسیدم، مشاهده كردم امام(ع)با مرگ دست وپنجه نرم مى‏كند. به خدا سوگند، تا آن زمان كشته‏اى آغشته به خون‏زیباتر و نورانى‏تر از او ندیده بودم. نور چهره، زیبایى و هیبتش‏مرا از پرداختن به فكر كشته شدنش باز داشت و در همان حال، آن‏حضرت درخواست آب مى‏كرد... .
پس از این كه همه یاران و اصحاب امام حسین(ع)در روز عاشورابه شهادت رسیدند، امام(ع)به عمربن‏سعد ملعون فرمود: «یكى ازاین سه پیشنهاد را در باره من بپذیر!» ابن سعد پرسید:
«چیست؟»امام حسین(ع)فرمود: «مرا آزادگذارى تا به مدینه،حرم جدم رسول خدا(ص)، باز گردم.»
ابن سعد: «این خواسته غیر قابل قبول است.»
امام حسین(ع): «شربت آبى به من بیاشامان، جگرم از تشنگى‏خشكیده است.»
عمربن سعد: «این نیز غیر ممكن است.»
امام حسین(ع): «اگر راهى جز كشتن من نیست، پس تك تك با من‏مبارزه كنید.» (9)
و نیز عبدالحمید گوید: «در همان حال كه امام‏حسین درروزعاشورا در میدان جنگ ایستاده بود، احساسات و عواطف دشمن رابرمى انگیخت تا شربتى آب به او دهند و مى‏فرمود: «آیا كسى هست‏كه به آل رسول(ص)رحم و عطوفت و مهربانى كند؟...» (10)
در پاسخ باید گفت: پیشوایان معصوم:به دو دلیل به چنین‏كارهایى‏اقدام مى‏كنند:
الف)اتمام حجت و بستن هرگونه راه عذر و بهانه برگمراهان ومنحرفان.
خداوند متعال پیامبران را براى راهنمایى بشر فرستاد تا افرادمستعد و حقجو از راهنمایى آنان بهره برده، به خوشبختى نایل‏آیند و راه هرگونه عذرتراشى و بهانه جویى بر گمراهان بسته شود. قرآن كریم در باره پیروزى مسلمانان در جنگ بدر مى‏فرماید: «(شما در بدر در مقابل هم قرار گرفتید.)تا خدا كارى را كردنى‏بود، به انجام رساند تا آن كه هركه هلاك مى‏شود با حجتى روشن هلاك‏شود و آن كه(به هدایت)زنده مى‏ماند، به حجتى روشن زنده بماند; وهر آینه خدا شنوا و دانا است. » (11)
ب)نكته دیگر در حل این مشكل، این است كه كمالات انسانى هیچ‏گونه منافاتى با یكدیگر ندارند و همه قابل جمعند. برخوردارى ازیك كمال انسانى به گونه‏اى نیست كه سبب از بین رفتن دیگر كمالات‏گردد. اگر وجود یكى از فضایل در انسان به حدى رسید كه كمال‏دیگرى را از بین برد، آن صفت از كمال بودن خارج شده است و دیگرنمى‏توان آن را از فضایل انسانى به شمار آورد. براى مثال اگرعزت نفس سبب از بین رفتن تواضع و فروتنى در انسان گردد، آن صفت‏دیگر عزت نفس نیست‏بلكه غرور، تكبر و خودخواهى است. از این رو،عمل به تعهدات انسانى، وفاى به عهد و پیمان و... را نباید دلیل‏برذلت و ترس و زبونى دانست. همان گونه كه پیامبراكرم(ص)در عمل‏به پیمان صلح حدیبیه مسلمانان پناهنده را به مشركان تحویل‏مى‏داد و امام‏حسن مجتبى(ع)به خاطر عمل به مفاد صلح با معاویه‏حركت مسلحانه نكرد.
باتوجه به مطلب فوق، باید گفت: پیشوایان معصوم(علیهم‏السلام)در عین برخوردارى از عزت و شرافت از رحمت، عطوفت،مهربانى و خیرخواهى نیز در حد اعلا برخوردار بودند. براساس‏جمله: «یامن سبقت رحمته غضبه‏» هدایت الهى مبتنى بر رحمت،عطوفت، مهربانى و خیرخواهى است; خشونت‏خلاف اصل است و حالت‏استثنایى دارد. دستور به آغاز هركار با نام «خداوند رحمن ورحیم‏» دلیل بردرستى این مطلب است. پیشوایان معصوم(علیهم‏السلام)نهایت تلاش خود را براى هدایت گمراهان به كار مى‏گرفتند ودر این راه از هیچ كوششى فروگذار نمى‏كردند. آنان در برخورد باگمراهان چنان رفتار مى‏كردند كه تا حد امكان آنان را جذب كنند واز هرگونه برخورد تند و خشن كه ممكن بود حسى لجاجت و انتقام‏آنان را تحریك كند و به واكنش منفى انجامد. دورى مى‏كردند. برخورد پیامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان معصوم(علیهم السلام)بامخالفان بسان برخورد پدرى دلسوز و مهربان با فرزند سركش وبریده از خانواده است كه هرچه فرزند بیشتر طغیان و سركشى كند،پدر بیشتر نرمش نشان مى‏دهد تا مبادا برخورد تند او فرزند رافرارى داده، به دامن دشمنان و شیادان بیندازد. این گونه رمش‏برخاسته از رحمت، عطوفت، مهربانى و خیرخواهى به ظاهر بدون‏توجه به فلسفه آن خلاف عزت و شرافت مى‏نماید; ولى با توجه به‏فلسفه آن، دلیل بربزرگى، عظمت و... پیشوایان معصوم(علیهم‏السلام)است و با شرافت و عزت آن بزرگواران هیچ گونه منافاتى‏ندارد.
چنین برخوردى كه كسى با دشمن خود تا این حد خیرخواهى، محبت‏و عطوفت داشته باشد. از توان و قدرت انسانهاى عادى خارج است واز معجزات امامان(علیهم السلام )به شمار مى‏آید.
با روشن شدن مطلب فوق، در مى‏یابیم تمام اعمال و سخنان امام‏حسین(ع) كه ممكن است‏برخى آنها را با عزت و رافت‏سازگارندانند. از روح مهربانى، عطوفت، خیرخواه و مشتاق هدایت مردم‏آن حضرت است. امام حسین(ع)حتى براى نجات دشمنان خود كه كمربه قتلش بسته بودند. نهایت تلاش خود را به كار بست.
اگر سالار شهیدان از اشخاصى مانند عبیدالله بن حر تقاضاى كمك‏كرد، براى ترس از شهادت و كشته شدن نبود; زیرا حضرت نیك‏مى‏دانست كمك این افراد نمى‏تواند سرنوشت‏حادثه كربلا را تغییردهد. این یارى جویى به خاطر این بود كه مردم با كمك به وى وشهادت در ركاب حضرتش به سعادت ابدى نایل گردند.
اگر سرور آزادگان در روزعاشورا به طور مكرر جمله «آیاكسى‏هست مرا یارى كند؟ » را تكرار كرد و به موعظه لشكر عمربن‏سعدپرداخت و از هر وسیله ممكن براى تحریك احساسات آنان استفاده‏كرد، همه به این دلیل بود كه بتواند تعدادى از یزیدیان را ازگمراهى نجات داده، وارد بهشت‏با صفاى حسینى كند.
گواه درستى این سخن، آن است كه امام(ع)از كسانى كه حاضر به‏یارى‏اش نمى‏شدند، تقاضا مى‏كرد كربلا را ترك گویند و دست كم به‏سپاه دشمن نپیوندند تا به گناه شركت در قتل امام(ع)یا ترك یارى‏وى آلوده نگشته، به شقاوت ابدى گرفتار نیایند.
این كه امام حسین(ع)در شب عاشورا بیعت را از یارانش برداشت وآنان را آزاد گذاشت تا به میل خود راهشان را انتخاب كنند، یكى‏از اسرارش این است كه به یاران خود بگوید: من به شما نیازندارم و در هرحال كشته خواهم شد. این شما هستید كه باید بین‏سعادت جاودانى و شقاوت ابدى یكى را انتخاب كنید.
بنابرآنچه گفته شد، نداى «هل من ناصرینصرنى‏» امام حسین(ع)،به ظاهر درخواست كمك و تقاضاى یارى از دیگران و در باطن تقاضاى‏یارى رساندن و كمك كردن به انسانهاى ناتوان و درمانده از رسیدن‏به كمال و سعادت. معناى واقعى آن چنین است: «آیا كسى هست من‏یارى‏اش كرده، به سعادت رسانم؟ آیا كسى هست دستش را گرفته، ازورطه هلاكت نجاتش دهم؟ آیا كسى هست او را از ظلمت‏یزیدى خارج‏كرده، به نور حسینى وارد كنم؟»همان گونه كه خداوند در این آیه: «اگر مرا یارى كنید، شمارا یارى مى‏كنم.» درظاهر از بندگان خود تقاضاى كمك مى‏كند، ولى‏باتوجه به این كه خداوند غنى مطلق است و به كسى نیاز ندارد، درواقع دعوت براى یارى بندگان و نجات آنهاست.
بنابر آنچه گذشت، مشكل درخواست آب از جانب امام حسین(ع)نیزحل مى‏شود. امام حسین(ع)مى‏خواست‏با تحریك احساسات و به رحم‏آوردن دشمن، آنان را به خود جذب كرده، به سعادت رساند; زیرابسیار اتفاق افتاده كسانى به خاطر خدمتى ناچیز به امام(ع)موفق‏به توبه شدند. مگر نه این است كه حر به خاطر ادب و احترام به‏امام حسین(ع)موفق به توبه شد. امام(ع)با در خواست آب مى‏خواست‏زمینه توبه و بازگشت را در افراد قابل فراهم سازد.

پی نوشت ها:

1- فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحیوة مع الظالمین الا برها.
(بحار الانوار، ج 44، ص 381.)
2- موت فى عز خیر من حیوة فى ذل(همان، ج 1، ص 150.
3- سامضى و ما بالموت عار على الفتى. (حماسه حسین، ج 1، ص 152.)
4- الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار (بحار الانوار، ج 45، ص 50.)
5- و الله لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.
(الارشاد، ج 2، صص 98.)
6- الا و ان الدعى ابن الدعى قد ركز بین اثنتین بین السلسة و الذلة و هیهات منا الذلة یابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت. (بحار الانوار، ج 45، ص 9)
7- و یحكم یا شیعة آل ابى‏سفیان، ان لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنیاكم. (همان، ج 45، ص 51.)
8- منتهى الآمال، ج 1، ص 711.
9- نفس المهموم، ص 366، اللهوف، ص 55.
10- موسوع- كلمات الامام الحسین(ع)، ص 495.
11- همان ، ص 506.
12- «لیهلك من هلك عن بینه و یحیى من حى عن بینه و ان الله لسمیع علیم.»( الانفال، آیه 42)
13- مفاتیح الجنان، دعاى جوشن كبیر.

منبع: ماهنامه كوثر
شنبه 7/11/1391 - 18:6
اهل بیت

اشک پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم

پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بارها به مناسبت‏هایی مصایب امام حسین علیه‏السلام را بیان می‏کردند و می‏گریستند، هنگامی که حسین علیه‏السلام به محضر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏رسید، آن حضرت او را در آغوش می‏گرفت و به علی علیه‏السلام می‏گفت که وی را نگاه دارد. سپس او را می‏بوسید و گریه می‏کرد. چون امام حسین علیه‏السلام علت گریه آن حضرت را جویا شد، فرمود: «محل ضربه‏های شمشیر را می‏بوسم و می‏گریم». امام حسین علیه‏السلام عرضه داشت: «آیا من کشته می‏شوم؟» پیامبر فرمود: «آری. به خدا سوگند! تو و پدرت و برادرت کشته می‏شوید». امام حسین علیه‏السلام گفت: «محل کشته شدن و مدفن ما متعدّد است؟» حضرت پاسخ داد: «آری، فرزندم». پس امام حسین علیه‏السلام پرسید: «چه کسی به زیارت ما می‏آید؟» پیامبر فرمود: «زائران من، پدر، برادرت و تو، راست‏گویان و حق جویان امت من هستند».

نفرین پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

دو سال از ولادت حسین علیه‏السلام می‏گذشت که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عزم سفر کرد. پس در نقطه‏ای از مسیرش ایستاد و همچنان که می‏فرمود: «اناللّه‏ و اناالیه راجعون»، اشک از دیدگانش سرازیر شد. هنگامی که مردم از علت این حال پرسیدند؛ حضرت فرمود: «اکنون جبرئیل مرا از منطقه‏ای خبر داد که در کنار شطّ فرات واقع شده و کربلا نام دارد و فرزند من حسین ـ پسر فاطمه ـ در آن سرزمین کشته می‏شود». عرض شد: «یا رسول اللّه‏! چه کسی او را می‏کشد؟» فرمود: «مردی به نام یزید که خدایش لعنت کند! گویا می‏بینم جایی را که حسین در آن جان می‏دهد و محلی که در آن دفن می‏شود».

خبر جبرئیل

پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پس از بازگشت از سفری، بر بالای منبر رفت و مردم را پند داد. در پایان دست راستش را بر سر حسن علیه‏السلام و دست چپش را بر سر حسین علیه‏السلام نهاد و سر به سوی آسمان برداشت و فرمود: «پروردگارا! به یقین، محمد بنده تو و پیغمبر توست و این دو پاک‏ترین افراد خاندان من و برگزیده فرزندان و خانواده من هستند که پس از خود، این دو را در میان امّتم به جای می‏گذارم. جبرئیل مرا خبر داد که این پسرم (با اشاره به امام حسین علیه‏السلام ) غریبانه و مظلومانه کشته خواهد شد. بارالها! شهادت را بر او مبارک فرما و او را از سروران شهیدان قرار بده. خداوندا! آنان که او را تنها می‏گذارند و کسانی که به کشتن او اقدام می‏کنند، از برکات دنیا و آخرت محروم گردان».

میوه دل پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم

زمانی که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مصایب امام حسین علیه‏السلام را برای مردم نقل می‏کرد، آنان می‏گریستند. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به آنان فرمود: «آیا بر حسینم گریه می‏کنید و او را یاری نمی‏کنید؟» سپس با رنگی برافروخته و چهره‏ای سرخ، در حالی که به شدت از چشمانش اشک فرو می‏ریخت، خطبه کوتاه دیگری خواند. سپس فرمود: «ای مردم! من دو یادگار نفیس را در میان شما به جای گذاشتم و آن دو کتاب خدا و عترت و خاندان من است و آنان با آب و گل من آمیخته‏اند و میوه دل من و جگر گوشه من هستند. این دو هرگز از هم جدا نگردند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. هان که من در انتظار دیدار با آنان هستم و من درباره این دو، از شما چیزی نمی‏خواهم، جز آنچه پروردگارم به من دستور داده است. پروردگارم به من امر فرموده که من دوستیِ خویشان و نزدیکان خود را از شما بخواهم. مبادا فردای قیامت که در کنار حوض با من دیدار می‏کنید، خاندانم را دشمن داشته و بر آنان ستم نموده باشید!»

اشک امام حسین علیه‏السلام

امام حسین علیه‏السلام در واپسین ساعت‏های عمر امام حسن علیه‏السلام به حضورش شرفیاب شد و بسیار گریست. امام حسن علیه‏السلام فرمود: «چرا گریه می‏کنی؟» حضرت پاسخ داد: «به دلیل حال شما». امام حسن علیه‏السلام فرمود: «من به وسیله زهر کشته می‏شوم، ولی روزی مانند روز تو نیست که سی هزار نفر به ظاهر مسلمان ـ و در باطن کافر ـ گرد تو جمع می‏شوند تا خون تو را ریخته، به حرم و خاندانت بی‏احترامی کنند. سپس آنان را به اسارت برده، لوازم خیمه‏های تو را غارت کنند. در این هنگام، خداوند لعنتش را بر بنی‏امیه فرو می‏فرستد و آسمان به سبب این مصیبت هولناک خون می‏گرید. نه تنها آسمان، بلکه همه زمین و زمان بر تو می‏گریند؛ حتی حیوانات وحشی و ماهیان دریا».

آگاهی بخشی امام سجاد علیه‏السلام به مردم

روزی امام سجاد علیه‏السلام از بازار عبور می‏کرد. قصابی را دید که قصد ذبح گوسفندی را دارد، ایستاد و گریست. قصّاب و مردم کوچه و بازار گرد او جمع شدند. قصاب که بیم آن داشت از او خطایی سر زده باشد، از حضرت پوزش طلبید. امام سجاد علیه‏السلام پس از آن‏که همه دیدگان مردم را به سوی خود جلب کرد، فرمود: «آیا به این حیوان که قصد سر بریدنش را داری، آب داده‏ای؟» وی گفت: «یابن رسول اللّه‏! روش مسلمانی چنین است». آن‏گاه حضرت فرمود: «من به چشمان خود دیدم که پدر و برادرانم و یارانش را در کنار آب گوارای فرات، با لب تشنه شهید کردند». بدین ترتیب، آن حضرت در میان بازار، مجلس عزاداری برای سالار شهیدان تشکیل داده، مصایب او را یادآور شد.

سوز امام سجاد علیه‏السلام

امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: پس از حادثه عاشورا، امام سجاد علیه‏السلام بیست سال پیوسته گریست. هنگامی که غذا پیش او می‏آوردند، گریه می‏کرد؛ تا اینکه یکی از غلامان عرض کرد: «فدایت گردم! می‏ترسم که بر اثر این رفتار، جانتان به خطر افتد». حضرت فرمود: «من غم و غصه خودم را به خدا عرضه می‏کنم (یعنی شما توان ادراک واقعیت را ندارید تا بازگو کنم) و چیزی می‏دانم که شما بدان آگاه نیستید. هنگامی که به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه علیهاالسلام می‏افتم، ناخودآگاه چشمانم پر از اشک می‏شود».

روزی پر از غم

روزی امام سجاد علیه‏السلام به عبیداللّه‏ ـ فرزند عمویش عباس ـ نگریست و چشمانش اشک آلود شد. سپس فرمود: «روزی سخت‏تر از روز جنگ احد برای پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نبود؛ زیرا در آن روز عمویش که شیر خدا و رسولش بود، به شهادت رسید. پس از آن، روز نبرد موته بود که پسرعمویش جعفر طیار شهید شد، ولی برای ما روزی به سختی روز عاشورا نیست که سی هزار نفر گرد هم آمدند تا پدرم، سیدالشهدا علیه‏السلام را به شهادت برسانند و با این عمل ننگین خویش به خدا تقرب جویند؛ در حالی‏که آن حضرت ایشان را نصیحت و موعظه کرد و خدا را بر آنان یادآور شد، ولی آنان از روی ستم و عدوان پدرم را کشتند».

زائر امام حسین علیه‏السلام ، همنشین اهل بیت علیهم‏السلام

امام باقر علیه‏السلام فرمود: «چنان‏چه کسی دوست دارد که جایگاهش بهشت برین باشد، زیارت مظلوم را ترک نکند». از آن حضرت پرسیده شد: «مظلوم چه کسی است؟» فرمود: «حسین پسر علی علیهماالسلام است که آفریننده حماسه پرشور کربلاست. هر آنکه با عشق او و محبت به خاندان رسالت به زیارتش بشتابد، پیش از دیگر مردم در بهشت وارد شده، همنشین اهل بیت نبوی خواهد شد».

روز عاشورا

عبداللّه‏ بن سنان، یکی از یاران امام صادق علیه‏السلام می‏گوید: «روز عاشورا به محضر امام صادق علیه‏السلام مشرف شدم. اشک‏های امام چون دانه‏های مروارید از چشمانش سرازیر بود. عرض کردم: «چرا گریه می‏کنید؟» آن حضرت فرمودند: «چگونه غافلی؟ آیا نمی‏دانی که در چنین روزی جنایت بی‏نظیر کربلا اتفاق افتاد؟» عرضه داشتم: «نظر شما درباره روزه گرفتن در این روز چیست؟» در پاسخ فرمودند: «روزه کامل نگیر و از شب پیش نیّت روزه مکن و هنگام عصر با مقداری آب افطار کن؛ زیرا در چنین ساعتی بود که جنگی سخت و نابرابر که بر خاندان رسالت تحمیل شده بود، پایان یافت، در حالی که سی نفر از آنان بر زمین افتاده بودند. بر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بسیار سخت بود که آنان را در آن حالت ببیند و اگر در آن روز، حضرت رسول صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم زنده بود، به یقین ایشان صاحب عزا بود و باید که به ایشان تسلیت گفته می‏شد».

تشویق شاعر

امام صادق علیه‏السلام به جعفر پسر عفّان طایی فرمود: «شنیده‏ام درباره حسین بن علی علیهماالسلام شعر و مرثیه می‏گویی و خوب هم می‏سرایی». او گفت: «آری» و سپس برخی از اشعارش را در محضر امام صادق علیه‏السلام خواند. آن حضرت و حاضران به شدت گریستند و اشک‏هایشان بر صورت‏ها جاری شد. امام فرمود: «ای جعفر! سوگند به خدا در این لحظه که مرثیه حسین علیه‏السلام را می‏خواندی، فرشتگان خدا شاهد و شنوای سخن تو بودند. آنان نیز همچون ما گریستند. خداوند بهشت را بر تو لازم کرد و تو را آمرزید».

تدبیر امام کاظم علیه‏السلام برای یادآوری عاشورا

امام کاظم علیه‏السلام در شرایطی می‏زیست که هرگونه امکان برگزاری مراسم عزاداری امام حسین علیه‏السلام از او سلب شده بود. ولی حضرت در موقعیت مناسبی دیده‏ها را به سوی کربلا جلب کرد. در نوروز یکی از سال‏ها، هارون الرشید به حضرت پیشنهاد داد که سران کشوری و لشکری به دیدن امام بیایند. آن حضرت خواسته هارون را نپذیرفت، ولی مخالفت ایشان سودی نبخشید و ناگزیر به دستور هارون تن داد. همه شخصیت‏های سیاسی و نظامی به دیدار امام شرفیاب شدند و هر کدام هدیه‏ای تقدیم کردند. در این میان، پیرمردی حاضر شد و گفت: «من مالی ندارم که اهدا کنم، ولی اشعاری را که پدرم در رثای جدت سیدالشهدا علیه‏السلام سروده است، به شما تقدیم می‏کنم». حضرت وی را بسیار گرامی داشت و در کنارش نشانید. پس از پایان مراسم، امام علیه‏السلام به مأموری که هارون برای کنترل اوضاع گماشته بود، فرمود: «نزد هارون برو و درباره این هدیه‏ها کسب تکلیف کن». وی پس از مراجعت از نزد هارون، گفت: «شما در تصرف این هدیه‏ها مختارید». بدین ترتیب، حضرت، تمام هدایا را به شاعر مرثیه سرای حسینی هدیه کرد و در پاسداری حماسه حسینی نقش آفرینی فرمود.

امام رضا علیه‏السلام در رثای امام حسین علیه‏السلام

امام رضا علیه‏السلام در موقعیت‏های مناسب، مصایب امام حسین علیه‏السلام را یادآور می‏شد و در رثای سالار شهیدان می‏گریست. آن حضرت خطاب به پسر شبیب می‏فرماید: «ای پسر شبیب! اگر بر چیزی گریه می‏کنی، بر حسین پسر علی گریه کن؛ زیرا او را مثل گوسفند سر بریدند و هجده نفر از مردان خاندانش را که مردان بی‏مانند عصر خویش بودند، شهید کردند و در سوگ شهادت او، آسمان‏ها و زمین‏ها گریستند».

حرم حسینی

امام هادی علیه‏السلام در اوضاع خفقان‏بار زمان خویش، آشکارا نمی‏توانست به عزاداری جد بزرگوارش، امام حسین علیه‏السلام بپردازد، ولی از هر فرصتی برای تبلیغ و نشر فرهنگ عاشورا بهره می‏برد. ایشان به شخصی که به زیارت سیدالشهداء مشرف می‏شد، فرمود: «برای من در آن مکان شریف دعا کن؛ زیرا من دوست دارم در مکانی برای من دعا کنی که خداوند دعا کردن در آن را دوست دارد، و حرم حسینی از آن مکان‏هاست».

نجوای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در رثای سالار شهیدان می‏فرماید: «اگر روزگاران مرا به تأخیر انداخت و تقدیر الهی مرا از یاری تو باز داشت و نتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، همواره در این مصیبت ناله می‏کنم و به جای اشک چشم، خون دل می‏گریم، تا از سوزش این مصیبت و غصه رنج و محنت آن جانْ به جان‏بخش تسلیم کنم».
منبع: پایگاه حوزه
شنبه 7/11/1391 - 18:3
اهل بیت
نویسنده:حجت الاسلام محسن قرائتی
زیبائی هایی كه در عاشورا بود چند قسمت بیان کردیم که جوانمردی و غیرت گفته شد، اصلاحات گفته شد، جمع آوری اطلاعات، برخورد با مشكلات، سادگی و زهد، صبر، تعبد به احكام، خستگی ناپذیری، قوت قلب، اخلاص، تشكر از نعمت ها، جوناپذیری، اینها گفته شد اما چیزهایی كه گفته نشد

اقدام برای اصلاح تا آخرین نفس

ما امر به معروف می كنیم ولی یكبار كه گفتیم گوش نداد می گوئیم ول كن بابا به من چه، مثلاً یكبار می گوئیم داداش سیگار نكش دیگر بعد رهایش می كنیم بلند شو نمازت را بخوان نمی خواند می گوئیم ول كن خسته شدیم ما با یكی دو بار خسته می شویم ببینید برادرها و شما پدر تا كی بچه اش را می برد دكتر؟ آنقدر می بریم دكتر تا بچه خوب شود هیچ پدر و مادری نمی گوید من یك قرص به او دادم خوب نشد بگذار بمیرد شما اگر یك جایی گیر كنی یك بار داد نمی زنی اینقدر داد می زنی تا یك راه نجاتی پیدا كنی قندی را كه می خواهند بشكنند اگر یكبار قندشكن را زدند قند نشكست نمی گویند قند را توی كوچه بیندازیم اگر میوه درختی را دیدی كه نرسیده شاخه اش را نمی شكنی آنقدر صبر می كنیم تا برسد آنقدر قند را می زنیم تا قند بشكند آنقدر تبر می زنیم تا چوب بشكند آنقدر به دكتر مراجعه می كنیم تا مریض خوب بشود اگر بیماری داری و نسخه ای دست طرف بود دو تا داروخانه بسته بود برنمی گردی بگویی من رفتم هفت هشت تا داروخانه بسته بود شما بهتر است كه دیگر بمیری حتی از شهرستانها هم باشد تاكسی تلفنی كرایه می كنی خودت را به آب و آتش می زنی از شهر دیگر از بیمارستان دیگر پزشكی دیگر... اینطور نیست كه بگویی آقا من گفتم گوش نداد تا آخرین نفس... كربلا همه چیزهایش آخرین بود آخرین نفس، حالا شما آموزشهای نظامی هم دیده اید یك چیزی برایتان بگویم.

آخرین نفر، آخرین نفس، آخرین فشنگ

می گویند رزمنده خوب این است كه سه تا آخرین توی او باشد آخرین نفر، آخرین نفس، آخرین فشنگ، یعنی اگر كسی را گرفتند هنوز فشنگ داشت پیداست كه خوب نجنگیده هنوز فشنگ داشته گیر كرده است اگر نفسی داشتی و اسیر شدی پیداست كه خوب دفاع نكرده ای یعنی باید گرفتار بشوی كه دیگر نفسی نباشد اگر باز نفراتی داشتی باز معلوم می شود كه حق اش را انجام نداده ای، رزمنده ای خوب است كه سه تا آخرین داشته باشد آخرین نفر آخرین نفس، آخرین... و در كربلا سه تا آخرین بود آخرین نفر علی اصغر را هم دادند آخرین فشنگ وهب در كربلا شهید شد سر وهب را انداختند پهلوی مادرش كه داغ ببیند مادر نگاهی به سر كرد و گفت ما چیزی را كه در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم دو مرتبه از سر پسرش بجای قلوه سنگ استفاده كرد و سر را انداخت توی كلــه كسی، یعنی حتی از سر بچه شان بجای فشنگ استفاده كردند.
آخرین نفس، امام حسین آن آخرین دقیقه و لحظاتی را هم كه در گودی قتلگاه بود كه یكی دو دقیقه بعد سر از بدن مطهرش جدا می شد فرمود به زن و بچه‌ی من كاری نداشته باشید یعنی دفاع از ناموس دفاع از غیرت، آخرین، امتحان هوش، آخرین نفس، آخرین نفر، آخرین فشنگ، الان توی ارتش های دنیا این سه تا آخرین نیست بسیاری از ارتش ها تسلیم می شوند با اینكه هنوز فشنگ دارند با اینكه هنوز نفر دارند با اینكه هنوز نفس دارند كربلا برای قویترین ارتشبدهای دنیا تابلو است ما باید افتخار كنیم خوب این حرف را از كجا می گویی؟
حرفی كه می زنم روایتی است كه در بحار است در زیارت امام حسین داریم (و تنكر المنكر) تو جلوی منكر را گرفتی (بقلبك و لسانك علی حسب طاقتك و امكانك) الان امكانات زیاد است ولی مطالعه نیست كتابخانه زیاد است ولی آیا مثلاً طلبه های امروز ما... حالا اول از خودم بگویم كه نگویند قرائتی به ما حرف می زند مثلاً الان طلبه های امروز ما بیشتر باسواد هستند یا طلبه های قدیم؟ علمای امروز باسواد هستند یا علمای قدیم؟ الان همه علمای امروز سر سفره كتابهای قدیم ها می نشینند؟ یعنی با چراغ پی سوز صدو ده جلد كتاب بحار مجلسی نوشت كه بنده پای پرژكتور حال مطالعه‌ی ده جلد آنرا ندارم با الاغ صلــه رحم می كردند كه حالا همه فامیل ماشین دارند با هم قهر هستند همه توی جیب شان تلفن همراه است وسیله‌ی ارتباط هست اما خودشان ارتباطی با هم ندارند وسیله اش هست خودش... مهر بزرگ است نماز نمی خواند، مسجد بزرگ است نماز خوان نیست، كتابخانه هست مطالعه نیست، امكانات حرف اول را نمی زند حرف اول را جوهر آدم می زند (ما توی مملكت مان مشكل مان دو تا چیز است 1- كت و شلواریی هایی می خواهیم كه خون رجایی توی بدنشان باشد 2- آخوندهایی می خواهیم خون سیدحسن نصرالله و خون نواب صفوی و حضرت امام (رحمه الله علیه) توی بدنشان باشد جواهر داشته باشند آدم اگر جوهر داشته باشد هیچی نداشته باشد موفق است ولی اگر آدم همه امكانات را داشته باشد خودش ذاتش جوهر...) جوهر مثل چاهی است كه خودش آب داشته باشد اگر چاه خودش آب داشته باشد منطقه را آب می دهد اما اگر چاه خشك باشد هی با لوله آب توی آن بریزند فایده ای ندارد خود طرف باید جوهر داشته باشد آدم اگر سخاوت داشته باشد روی موكت افطاری می دهد سخاوت نداشته باشد همه‌ی اتاق هایش قالی ابریشم است سال می آید و می رود یك گرسنه روی آن سیر نمی شود جوهر سخاوت غیر از اتاق پذیرایی است.

توجه به مشكلات و سختی های گذشتگان

21- توجه به تاریخ، این یك ارزش است امام سجاد (علیه السلام) می فرماید توی راه كه می رفتیم كربلا (خرجنا مع الحسین) با حسین از مكه خواستیم بیائیم كربلا (فما نزل منزلاً) هر منزلی كه پیاده می شدیم برای استراحت (و لا ارتحل منه) و هر منزلی كه می خواستند از منطقه ای كوچ كنند چه آنوقتی كه می نشستند و چه آنوقتی كه می رفتند (ألا ذكر یحیی بن زكریا و قتله) در هر نشست و حركتی یاد حضرت زكریا می افتاد چون مردم سر حضرت یحیی را بریدند بخاطر اینكه زن فاحشه ای علاقمند شده بود این كشته بشود مثلاً می گفت بعضی از مردم به قدری نا اهل هستند كه برای رضای یك زن فاحشه سر پیغمبر را می برند آنوقت اینرا هی می گفت اینكه امام حسین در هر نشست و برخاستی می گفت می خواهد بگوید توجه به تاریخ یعنی ای كسانی كه با من هستید ممكن است برای رضای یزید بن معاویه سر من را هم ببرند یعنی تاریخ تكرار می شود.
اینكه آدم توجه به تاریخ داشته باشد خیلی خوب است یك جوان امروز می گوید آخر این چه بساطی است نه ازدواجی، نه مسكنی، نه شغلی، نه چی، نه چی، این كلاسهایی كه توی دانشگاه می گذارند اگر از من بپرسند بهترین درس برای دانشجو برای دبیرستانی برای طلبه چیه می گویم بهترین درس این است كه این مشكلاتی را كه فرمانده و مربی داشته است و مرجع تقلید مشكلاتش را گاهی برای باقی ها بگوید شنیدن مشكلات قصه را حل می كند خیلی مهم است.
یكی از مراجع از من پرسید كه من می خواهم برای طلبه هایم موعظه كنم چه موعظه كنم؟ گفتم موعظه نمی خواهد در طلبگی بدبختی هم كشیده ای؟ گفت بله، گفتم خاطرات بدبختی ات را بگو می گویند اِه پس آقامان هم یك همچین مشكلاتی را داشته است دیگر برایش آرام می شود آرام می شود قرآن به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می گوید «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنْ الرُّسُلِ» الأحقاف/35 صبر كن، مشكل است؟ تمام انبیای قبل از تو هم حوصله كردند طوری نیست. (مكه یكی گفت هِ هِ گفتم چیه؟ گفت گم شده ام؟ گفتم خوشا به حالت، گفت چرا؟ گفتم تو تنهایی گم شده ای ما با كاروان همه با هم گم شده ایم اصلاً خندید راحت شد. می آید پیش من می گوید حاج آقا قرائتی یك جوانی دارم لیسانس است فوق لیسانس است می شود برای ایشان شغل اداری... می گویم توی فامیل خودمان جمعیتی داریم كه هم لیسانس هستند و هم فوق دیپلم هستند یكی شان را نتوانسته ام استخدام كنم قانوناً استخدام هم نشدند می گوید بچه های خودت استخدام نشدند؟ می گویم نه والله نه باالله بچه های خودم مدركشان هم بالاست استخدام نیستند وقتی می فهمد كه خودم چند تا بچه دارم هیچكدام استخدام نیستند... من هم بالاخره توی مملكت عنوانی داریم قدیمی ترین معاون وزیر توی جمهوری اسلامی من هستم هیچ معاون وزیری سابقه اش از من بیشتر نیست از اول انقلاب معاون وزیر بوده ام همه بچه هایم هم لیسانس دارند استخدام هم نشده اند این وقتی... می گوید قربانت بروم خداحافظ شما یعنی وقتی... راحت می شود این اول فكر می كند كه بچه های من همه یك جایی دستشان بند است بعد بچه‌ی خودش روی دستش مانده است بگوئیم آقا من هم این مشكل... می گوید آقا من مشكل دارم می گویم خوشا به حالت می گوید چرا؟ می گویم من چهار تا مشكل دارم تو یك مشكل داری اینكه انسان یاد دیگران بیفتد طوری نیست خدا به پیغمبرش می گوید «قُلْ إِنْ أَدْرِی» الجن/25 به مردم بگو من بلد نیستم تا من طلبه اگر سوالی از من كردند بگویم آقا بلد نیستم چون پیغمبر گفت بلد نیستم من راحت شدم اگر من بگویم بلد نیستم خواهند گفت كه آقا شیخ سواد ندارد؟ باسمه تعالی سواد ندارم می خواهی بگویی چه؟ وقتی، توجه به تاریخ... بابا بزرگترها گفتند بلد نیستم انبیای قبل هم صبر كردند به این آقای مرجع تقلید گفتم می شود شما یكی از خاطره های بدبختی ات را برای من بگویی؟ گفت یكبار می خواستم غسل كنم پول نداشتم هر چه اینطرف و آنطرف رفتم پول نداشتم به حمامی بدهم به آن آقای حمامی گفتم می شود من ساعت ام را پهلوی شما گرو بگذارم من غسل كنم می گفت ساعتم را پهلوی حمامی گرو گذاشتم رفتم غسل كردم گفتم خوب اینرا به طلبه ها بگو كه اگر بی پول هستند غصه نخورند. این خیلی شیرین است توجه به تاریخ، مثلاً اینهایی كه توی جبهه ها بوده اند اینهایی كه ایثار كرده اند اینهایی كه... آنوقت قرآن خیلی از این حرفها زده است) می گوید «وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مَرْیَمَ» مریم/16 نگذار تاریخ مریم كهنه بشود «وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِبْرَاهِیمَ» مریم/41 پیغمبر تاریخ ابراهیم را بگو تا الگوی مردها باشد تاریخ مریم را بگو تا الگوی زنها باشد چه سختی هایی كشیدند.

استفاده از تمثیل در سخن امام حسین (علیه السلام)

22- استفاده از تمثیل: مثال زدن، آقا مثل غوغا می كند یكی از دوستان این سخنرانی های الان دهه‌ی سوم است كه سخنرانی می كنم بیست و پنج سال است كه توی تلویزیون هستم سخنرانی های هفده سال را گوش كرده ضرب المثل هایش را در آورده است طنزهایش را در آورده خاطراتش را در آورده هر كدامش یك كتاب شده است آنوقت تمثیل خیلی غوغا می كند خود شما اگر بدانید یك ضرب المثل بزنید بسیاری از مشكلات حل می شود. صلواتی بفرستید.
مرحوم مطهری زمان شاه در یكی از استانها سخنرانی می كرد موضوع بحث اش این بود كه اگر كسی سی سالگی چهل سالگی پنجاه سالگی گناه كرد چرا قرآن می گوید «خَالِدِینَ فِیهَا» البقرة/162 تا ابد توی جهنم می سوزد، خوب اگر خدا عادل است ما ده سال كه گناه كرده ایم ده سال بسوزیم چرا ده سال گناه كرده ایم می فرماید جاودانه... ایشان یك بحث علمی داشت كه خلاصه اش این بود كه جزا اگر قراردادی باشد می شود چانه زد مثلاً می گویند آقا هر كس از چراغ قرمز رد شد فرض كنید كه ده هزار تومان بیائیم بگویئم آقا ده هزار تومان چیه و چیه چانه بزنیم ده هزار تومان را پنج هزار تومان كنیم چون قراردادی است چیزهای قراردادی را می شود چانه زد و پائین آورد اما چیزهایی كه طبیعی است شما دو لیتر هم گریه كنی فایده ای ندارد مثلاً شما خمیر شور داده ای به نانوا نانوا زده به تنور نان شور به تو می دهد حالا دو لیتر گریه كن اگر به اندازه اقیانوسها هم گریه كنی این خمیر شوری كه داده ای جز نان شور نیست زاویه قائمه است حالا همه اساتید ریاضی بنشینند پای زاویــه قائمه گریه كنند زمین حركت می كند حالا گالیله را آوردند گفتند غلط می كنی كه زمین حركت می كند بگو زمین حركت نمی كند گفت حركت نمی كند ولی تو حركت خودت را بكن چیزهای طبیعی با التماس و چانه تغییر نمی كند خلاصه ایشان بحث كرد كه جزا گاهی قراردادی است می شود بحث كرد گاهی طبیعی است و قابل چانه زدن نیست دندان شما سفید است حالا مادرت دو لیتر گریه كند كه من می خواهم دندان بچه ام قهوه ای باشد فایده ای ندارد آب جوش داغ است، بالاخره فرمایشات ایشان كه تمام شد من دیدم كه بعضی هنوز یك چیزی توی مخ شان هست همه درست نفهمیدند با اینكه ایشان خیلی زحمت كشید من گفتم حضرت استاد اجازه می فرمائید من بیایم بغل شما یك ضرب المثل بزنم؟ مرحوم مطهری فرمود بیا بالا رفتیم بالای آن بلندی رفتم گفتم هر كس حرف استاد را فهمید الحمدلله رب العالمین هر كس حرف استاد را نفهمید چرا ما چند سال گناه می كنیم اما تا ابد می سوزیم؟ جواب، شما یك دقیقه با چاقو می زنی توی چشم ات تا ابد كور هستی گناه شما یك ثانیه كوری دائمی است. تمثیل خیلی خوب است.
(عرض كنم به حضور شما كه صبح با یك كسی صحبت می كردیم كه... می گفت شما چرا روی خاك سجده می كنید، اشكالی دارد شیعه نماز خودش را بخواند سنی هم نماز خودش را بخواند كار به هم نداشته باشند وحدت شیعه و سنی یعنی وحدت در هدف دیگر حالا هر یك لباسی می خواهد بپوشد آزادش بگذارید اختیارش با خودش است دیدم این چانه می زند گفتم حالا كه چانه می زنی من یك مثال می زنم ببین شما اگر مریض شوی یك قرص ات را یك دكتر بگوید بخور یك قرصی را دو تا دكتر می گوید بخورد شما اگر مریض باشی از كدام قرص ها می خوری؟ با هم بگوئید، می گوئیم آن قرصی كه دو تا دكتر... ما اگر به خاك سجده كنیم دو تا دكتر می گویند نمازت درست است هم دكترهای شیعه هم دكترهای سنی اما اگر روی قالی نماز بخوانیم یك دكتر می گوید نماز تو درست است یك دكتر می گوید نمازت درست نیست حالا من روی سنگ سجده می كنم دلیل خیلی... اصحاب پیغمبر هم همینطور، بنابراین استفاده از مثل خیلی خوب است می گوید خدا عادل است می گوئیم بله، می گوید اگر خدا عادل است این زهر مار چه خاصیتی دارد؟ زهر مار سالی یك نفر را می كشد می گوئیم زهر مار در جای خودش خوب است قرآن یك آیه دارد می گوید خداوند در هستی نمره نوزده و نیم خلق نكرده است «الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» السجدة/7 آنچه خدا آفریده نمره اش بیست است بنابراین نمی توانیم بگوئیم زنها ناقص هستند قرآن می گوید زنها هم جزو كل شی هستند مرد هم بیست است بچه هم بیست است همه چیزی نمره اش بیست بگویی، بگوید آقا زهر مار چه بیستی ای دارد می گویم زهر مار در جای خودش نمره اش بیست است مثل آب دهان كه در دهان نمره اش بیست است بعد اگر پرت شد تف می شود و بد می شود اگر تف بد بود معنایش این نیست كه آب دهان هم بد باشد هر چیزی را باید در جای خودش نمره بدهد زهر مار در بدن مار نمره اش بیست است بله جا بجا... ابرو روی چشم نمره اش بیست است چرا؟ برای اینكه خورشید می خواهد بتابد روی چشم این ابرو جلوی فشار نور را می گیرد كه نور به چشم بعد اگر ابرو بیاید اینجا ممكن است نمره اش صفر باشد.)
امام حسین در مسیر راه چند تا مثل زد استفاده از تمثیل، اول فرمود (خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتات) مرگ برای بشر مثل گردنبند توی گردن عروس است این خیلی است... گردنبند نه توی سینــه هر زنی توی سینــه عروس، (محط القلاده) قلاده یعنی گردنبند (علی جید الفتاه) گردنبند توی سینه‌ی دختر، امام حسین چه دیدی دارد كه مرگ را اینقدر زیبا می بیند یا می فرماید دنیا چیزی نیست مثال دنیا مثال ظرف آبی است كه می شورند دمر می كنند یك مقدار آب توی كاسه می ماند فرمود دنیا پهلوی آخرت مثل یك مقدار آبی است كه ته ظرف می ماند یا مثلاً می فرماید شما من را بكشید اما بدانید كه بعد از من شما دیگر روز خوشی نمی بینید مگر به مقداری كه (یركب الفرس) یعنی به اندازه سوار شدن به اسب یعنی لحظات كمی را به شما خوش خواهد گذشت بعد جنایتكارانی بر شما... كسانی بر شما حكومت خواهند كرد كه دمار از روزگار شما در خواهند آورد مثل می زند به سوار شدن اسب مثل می زند به آبی كه ته ظرف مانده است مثل می زند گردنبند یك روز فرمود چیزی به قیامت نیست مرگ یك پل است سعی كنید از این پل رد شوید قصه حل است تشبیهات و تمثیلاتی كه امام دارد.

شهادت امام حسین (علیه السلام) برای هدایت، نه شفاعت

23- شهادت برای هدایت: الان می گویند امام حسین شهید شد تا گناهان ما بخشیده بشود خوب این عقیده شبیه عقیده مسیحی ها است كه می گویند عیسی را به دار آویختند كه گناهای مسیحی ها بخشیده شود او فدای ما شد ما همه غرق گناهیم یك حسین داریم شما نماز نمی خوانی نخوان روزه هم می خوری بخور، فحش هم می دهی بده، ربا هم می خوری بخور، فقط روز عاشورا بیا عزاداری كن این شهادت برای این است كه خداوند همه گناهان ما را ببخشد؟ اینطور نیست شهادت برای هدایت است از كجا می گویی؟ در زیارت اربعین امام حسین داریم (وبذل مهجته مهجه) خونش را بخشید برای چی (لیستنقذ عبادك من الضلاله) تا عباد را از گمراهی بیرون بیاورد (والجهاله) مردم را از جهل بیرون بیاورد (والعمی) مردم را از كوری بیرون بیاورد (والشك و الارتیاب ) مردم را از شك و ریب بیرون بیاورد (ألی باب الهدی) امام حسین شهید شد تا مردم چشم شان باز بشود، رئیس حكومت اسلامی كی باید باشد؟ بیت المال باید دست كی باشد؟ گاهی وقتها انسان یك عملی را انجام می دهد كه مردم را متوجه كند امام حسین شهید نشد برای فقط ثوابش، شهید بشود برای شفاعتش، البته ثواب دارد شفاعت هم می كند همه درست اما هدف امام حسین هدایت بود.

پیام كربلا: نترسیدن از دشمن

نترسیدن بدون هیچ امكاناتی، یك چیزی برایتان بگویم ابوالفضل دست راستش جدا شد بعد هم دست چپش، می دانید وقتی دو تا دستش افتاد چی گفت؟ الله اكبر، حالا بوش یا آمریكا ایران را تهدید كنند ایرانیها پای روضه ای نشسته اند كه ابوالفضل فرمود، چی فرمود؟ وقتی دو تا دستش قطع شد، فرمود (یا نفس) ای نفس ابوالفضل (لا تخش من الكفار) از كفار نترس، یعنی آنوقتی كه ... ما الان تمام امكاناتی كه دنیا دارد به لطف خدا داریم تجربه‌ی جنگ را داریم ایمان داریم، جوان داریم، اسلحه داریم، تولید اسلحه داریم، عقل داریم، اتحاد داریم، فرمانده عادل مجتهد داریم، اگر هیچی نداشته باشیم، آب نداشته باشیم مشك هم پاره بشود دو تا دست هم نداشته باشیم تازه ابوالفضل از كربلا پیغام داد گفت آنوقتی هم كه دو تا دستت قطع شد یعنی هیچ هیچ هیچ، هیچ امكانات دفاعی ای نداری باز هم بگو (لا تخش من الكفار) از كفار نترس اصلاً علت اینكه آمریكایی ها و صهیونیست ها بودجه ای گذاشته اند برای یك مشت اساتید دانشگاه كه این شیعه چی است؟ چون ما تمام دنیا را آرام كردیم این شیعه توی استخوان است منصور دوانقی می گفت ما همه جا را گرفتیم این امام صادق (علیه السلام) توی گلویمان است نه می آید بیرون نه می شود آنرا قورت داد الان استخوان توی گلوی جنایتكارها الان لبنان دارد می شود بچه های فلسطین هستند ایران هستند این چیه؟ این روضه مهم است جوانهای... می خواهم بگویم روضه مال قدیمی ها نیست روشنفكرهای ما تحصیلكردگان ما باید ایام عزاداری بنشینند و بگویند عجب! ابوالفضل هیچی نداشت باز هم گفت نترس آنوقت تو همه چیزی داری باز هم می ترسی (یا نفس لا تخش من الكفار) اینها را... روی علماتها اینها را بنویسند من غصه می خورم هم از مسجدها غصه می خورم هم از هیئت ها، مسجدها می روی كاشی كاری نوشته هیچ جنی نمی تواند یك متر آنرا بخواند روان بنویس آقا خط كوفی است به من چه كه خط كوفی است سیخی است میخی است من پول از مردم بگیریم احیاء خط كوفی آنوقت جوانهایمان نفهمند كه این چیه؟ اسرار نماز را قشنگ بنویس یك جوان هم كه آمد دو دقیقه دیگر كه آقا می آید برای نماز این دو دقیقه اسرار نماز را بفهمد اگر بناست پرچمی بلند بشود بگوئیم كه چی است رمز اینكه ایران می گوید از آمریكا نمی ترسیم چون ابوالفضل دارد و ابوالفضل هم این پیام را داده است پیام ابوالفضل را دنیا هم بداند دنیا هم در مقابل آمریكا شاخ و شانه می كشد منتهی نمی خواهند كه ما بفهمیم عكس آورده اند توی خیابان پنجاه متر خوب این چی توی آن هست هیكل، پیامش چیه؟ نمی دانم چیه، عكس كه پیام ندارد تفكر پیام دارد شما یك عمامه بزرگ سر من بگذرا عمامه بزرگ كه پیام ندارد ببین من چی می گویم عكس ابوالفضل را قاب می كنند چهل متر در هشتاد متر فرض كنید، این یعنی چه؟ ببینید پیام ابوالفضل چیه؟ فرمود هیچی ندارم اما از دشمن نمی ترسم این مكتب است یك بچه دبیرستانی یك دانشجو همه این را یاد بگیرند بیمه می شوند اصلاً اینرا حفظ كنند (یا نفس لا تخش من الكفار) دو تا كلمه حفظ كنیم. (فما الموت الا قنطره) مرگ پل است حفظ كنیم.
(خدایا، عجب مكتبی داریم، اینكه می گویند مكتب اسلام غنی است این است حالا این یك جمله است قرآن هر حرفش یك نكته دارد حالا این همه شعرش یك نكته دارد من دارم تفسیر می نویسم گاهی می رسیم به اینكه یك واو یك پیام دارد یك الف پیام دارد نون آن یك پیام دیگر دارد همه اش پیام است مثلا می بینیم كه خدا یكجا یكبار قسم خورده است بعضی جاها خدا دو تا قسم خورده است بعضی جاها خدا سه تا قسم خورده است بعضی جاها چهار تا قسم خورده است بعضی جاها پنج تا قسم خورده است بعضی جاها یازده تا قسم خورده است آنوقت هر كدام از اینها یك كد دارد آنوقت آنجاهایی كه یازده تا قسم خورده است گفته «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا» الشمس/9 یازده تا قسم می خورد می گوید رستگار كسی است كه تزكیه باشد نگو فلانی فلانی خوشبخت است خانه و ماشین و تلفن دارد متكبر است به كسی سلام نمی كند فلانی یك كیلو طلا دارد بله ولی دو سال است كه با دختر عمه اش قهر است دختر بی طلایی كه با دختر... دختر با دختر پسر با پسر، یعنی صله‌ی رحم برای ما ارزش است نه طلا وگرنه شما سه كیلو طلا داشته باش توی دلت هم كینه باشد «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا» این قصه‌ی انسان سازی و خودسازی و تربیت به قدری است كه خدا به آن یازده تا قسم خورده است به هر چیزی یا یك دانه قسم خورده است یا دو تا یا سه تا یا چهار تا یا پنج تا تنها سوره ای كه یازده تا قسم خورده است برای اینست كه بگوید اصل تربیت است تعلیم و تزكیه افرادی هستند كه مدركشان بالاست ولی آدم نیستند تحصیلكرده است مغرور است متكبر است حسود است، اینها حساب دارد.)
منبع: درسهایی از قرآن
شنبه 7/11/1391 - 18:0
اهل بیت

اشک رهایی

عزاداری برای سالار شهیدان و گریه بر آن حضرت، پیشینه‏ای طولانی و افقی بلند دارد. زمانی که حضرت آدم علیه‏السلام به زمین آمده تا مدتی در تب و تاب بود که چگونه گذشته‏اش را جبران کند و به ساحت قدس الهی بار یابد. پس جناب جبرئیل به سوی او فرود آمد و این کلمات را به وی القا کرد تا با توسل به آنها اذن وصال یابد: «یا حمیدُ بحقِّ مُحمّدٍ، یا عالی بحقِّ علیٍّ، یا فاطِرُ بحقِّ فاطمةَ یا مُحْسِنُ بحقِّ الحَسَن و الْحُسَین و مِنْکَ الاحسان». وقتی حضرت آدم علیه‏السلام نام‏های یاد شده را بر زبان آورد، خطاب به جبرئیل گفت: «چرا هنگامی که نام حسین علیه‏السلام را بر زبان می‏رانم، قلبم می‏شکند و اندوه بر دلم چیره می‏گردد و اشکم جاری می‏شود؟» جبرئیل در پاسخ وی، به مقام و منزلت آن حضرت اشاره کرد و مصایب و گرفتاری‏هایش را برشمرد و بیش از همه به موضوع تشنگی و عطش او و یارانش پرداخت.

لعن ابراهیم خلیل بر یزید

لعن بر قاتلان امام حسین علیه‏السلام و یارانش تنها به زمان پس از شهادت آنان اختصاص نداشته، بلکه حضرت ابراهیم علیه‏السلام نیز از لعن کنندگان یزید بوده است. روزی حضرت ابراهیم علیه‏السلام هنگام گذر از سرزمین کربلا، از اسب به زمین افتاد و سرش زخمی گشت و خون از آن جاری شد. حضرت استغفار کرد و فرمود: «بار خدایا! چه گناهی از من سر زده است؟» جبرئیل به سوی او فرود آمد و گفت: «هیچ گناهی از تو سر نزده است. این‏جا فرزند آخرین پیامبر و جانشین بلافصل او کشته می‏شود و خون تو برای هم‏دردی با او ریخته شد». حضرت پرسید: «قاتل او کیست؟» وی گفت: «شخصی است که اهل آسمان‏ها و زمین بر او لعنت می‏فرستند». پس آن حضرت نیز دست‏هایش را بلند کرد و بر یزید بسیار لعنت فرستاد.

محبت حضرت ابراهیم به امام حسین علیه‏السلام

امام رضا علیه‏السلام در حدیثی می‏فرماید: «وقتی که خداوند به ابراهیم فرمان قربانی کردن فرزندش را داد، او آرزو کرد ای کاش قوچ نمی‏آمد تا وی شایسته عالی‏ترین درجات «صاحبان پاداش بر مصایب» می‏شد. در این هنگام، خدا وحی کرد: «ای ابراهیم! محبوب‏ترین خلق نزد تو کیست؟» ابراهیم پاسخ داد: «پروردگارا! خلقی را نیافریدی که در نزد من محبوب‏تر از حبیب تو، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم باشد. خدا فرمود: «محمد یا فرزند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را بیشتر دوست داری یا خود و فرزندت را؟» ابراهیم پاسخ داد: «محمد و فرزند او را». خدا فرمود: «ذبح و کشته شدن فرزند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به دست دشمنانش از روی ظلم دردناک‏تر است، یا قربانی کردن فرزندت به دست خود برای اطاعت از فرمان من؟» ابراهیم پاسخ داد: «ذبح فرزند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم دردناک‏تر است». خداوند فرمود: «ای ابراهیم! به زودی جمعیتی از روی ظلم فرزند آن حضرت را ذبح می‏کنند و در نتیجه، آن جمعیت مورد غضب من واقع می‏شوند». پس ابراهیم گریه کرد و خداوند به او فرمود: «ای ابراهیم! گریه تو برای فرزند محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم (امام حسین علیه‏السلام ) را به جای گریه تو بر فرزندت ـ به فرض قربانی کردن و گریه کردن بر او ـ قرار دادم و عالی‏ترین درجات پاداش «صاحبان پاداش برای مصایب» را به تو عنایت کردم».

نفرین حضرت موسی علیه‏السلام

حضرت موسی علیه‏السلام از دیگر کسانی است که قاتلان امام حسین علیه‏السلام را لعن و نفرین کرده است. روزی او همراه یوشع بن نون، در سفرشان به سرزمین کربلا رسیدند. ناگهان بند کفش حضرت پاره شد و کفش از پایش بیرون آمد. در این هنگام، خاری در پایش فرو رفت و خون جاری شد. حضرت به خدا فرمود: «خداوندا! چه گناهی از من سر زد؟» به او وحی شد: «این‏جا جایگاه شهادت حسین علیه‏السلام است و خون تو برای همگونی با خون وی جاری شد». موسی پرسید: «حسین کیست؟» پاسخ شنید: «وی نوه محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی است». موسی پرسید: «قاتل حسین کیست؟» گفته شد: «کسی است که ماهیان دریاها و حیوانات وحشی بیابان‏ها و پرندگان هوا او را لعنت می‏کنند». در این هنگام حضرت موسی علیه‏السلام دستانش را به دعا برداشت و یزید را لعنت کرد و یوشع نیز به دعای حضرت آمین گفت.

تأویل کهیعص

سعد بن عبداللّه‏ اشعری می‏گوید: از محضر ولی عصر علیه‏السلام پرسیدم: «تأویل کهیعص چیست؟» حضرت فرمود: «این حروف راز و رمزی است که خداوند آن را به حضرت زکریا علیه‏السلام یادآور شد. وی می‏خواست با پنج تن آل عبا آشنا شود که جبرئیل آنها را به او آموخت. هنگامی که زکریّا نام‏های آنها را بر زبان جاری می‏کرد، حزن و اندوهش برطرف می‏شد، ولی هنگام بردن نام حسین علیه‏السلام اشک‏هایش جاری می‏گشت و غم بر او چیره می‏شد. روزی به خدا عرضه داشت. «علت این تسکین دل و ریزش اشک چیست؟» خداوند فرمود: «کاف» اشاره به سرزمین کربلاست و «هاء» نشانه شهادت خاندان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است. «یاء» به قاتل حسین اشاره دارد، نام او یزید است و «عین» ناظر به عطش و تشنگی و «صاد» علامت صبر و پایداری اوست» هنگامی که زکریا از این مطلب آگاه شد، سه روز در مسجد ماند و هیچ‏گونه دیداری با مردم نداشت و تنها به گریه و ناله و مرثیه‏خوانی برای آن حضرت پرداخت. سپس به خداوند عرضه داشت: «خدایا! فرزندی به من بده تا داغ او را تحمل کرده، با پیامبر آخر الزمان هم‏دردی کنم». به همین دلیل، خداوند حضرت یحیی علیه‏السلام را به او عطا کرد که به دست طاغوت زمانش با فجیع‏ترین وضع به شهادت رسید.
منبع: پایگاه حوزه
شنبه 7/11/1391 - 17:48
اهل بیت
نویسنده:حجت الاسلام احمد لقمانی
اگر امام حسین‏علیه السلام به تمامی حوادث آینده آگاهی داشت، چگونه با پای خود، خویشتن را در هلاکت انداخت؟ !
آیا شیوه حضرت با آیه «لاتلقوا بایدکم الی التهلکة‏» ; خود را با دستان خویش در هلاکت نیندازید، سازگار است؟ یا آن که مصداقی برای خودکشی محسوب می‏شود؟ به‏راستی آگاهی امام از غیب و رسالت آن حضرت در استفاده از این علم در عرصه‏های مختلف عاشورا و کربلا چگونه بوده است؟
واقعه عاشورا رخدادی است که تاریخ اسلام و بلکه تاریخ بشریت مانندی برای آن سراغ ندارد . جایگاه بلند این حماسه، آن را به صورت رویدادی جاودانه همانند خورشید درخشانی برتارک تاریخ و فرهنگ بشری درآورده است; به گونه‏ای که با وجود دستان تحریفگر، از چنان عمق و غنایی برخوردار است که تا فرجام تاریخ، پیام‏آور ارزش‏های والای انسانی و الهام‏بخش انسان‏های آزاد و خداجو خواهد بود .
افزون بر جلوه عاطفی عاشورا که در آن مظهر عشق به خدا، تسلیم محض در برابر او و سمبل قیام در راه دین و آزادی خواهی و شهادت‏طلبی نمایان است، جلوه عقلانی و خرد ورزانه‏ای نیز به گونه‏ای پیدا و پنهان در سراسر حماسه حسینی می‏توان به دست آورد .
بی‏شک با چنین نگرشی علاوه بر چشم دل، با چشم عقل و خرد نیز به این واقعه می‏توان نگریست و نگرشی جامع‏تر و گسترده‏تر به آن داشت .
از سوی دیگر، تحلیل عقلانی نهضت‏حسینی به همان اندازه که پربها و ارزشمند است، پرخطر و پیچیده است; زیرا نگاهی جامع و برگرفته از اصول و معارف کلامی می‏طلبد تا نظریه‏هایی تمام عیار با ایجاد هماهنگی بین عناصر و مؤلفه‏های گوناگون پژوهش به گونه‏ای در خور و شایسته ارایه شود .
به یقین دو رهیافت تاریخی و کلامی در تحلیل و تحقیق رخداد عاشورا، از عوامل بسیار مهم و تاثیرگذاری است که هریک، ما را در دست‏یابی به نظریه‏های جامع و معرفت‏آفرین مدد می‏رساند .
ناگفته پیداست که این دو نگرش در ترابط و تعامل کامل با یکدیگرند و نتایج هرکدام می‏تواند در دیگری مؤثر افتد و به تکمیل و تنقیح آن یاری رساند .
ضعف و نارسایی این دو، نزد صاحب‏نظران موجب پدید آمدن چنین اعتقادی می‏شود که امام‏علیه السلام به زمان و مکان شهادت خویش علم تفصیلی نداشته و از ابتدا به قصد منزل گزیدن در کربلا و رفتن به سوی شهادت حرکت نکرده است! این افراد برای تایید سخن خود، مساله اعزام مسلم بن عقیل به کوفه از سوی امام‏علیه السلام و حرکت‏حضرت بر اساس گزارش مسلم را از آمادگی کوفیان و فرازهایی از گفت‏وگوهای امام با اطرافیان که بیانگر عزم او بر سفر به کوفه است، مطرح می‏کنند .
اما آنان که از ابعاد کلامی و تاریخی نهضت‏سرخ حسینی آگاهی دارند، معتقد به علم تفصیلی امام‏علیه السلام نسبت‏به حوادث کربلا هستند و اعلام زمان و مکان شهادت امام‏علیه السلام از سوی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و همچنین علم امام و اهل‏بیت او به جزئیات حوادث عاشورا را، دلیلی بر این مدعا می‏دانند .
این دسته از اندیشمندان سخنانی از امام حسین‏علیه السلام مطرح کرده‏اند که در آنها آینده خونبار خود و اصحاب به گونه‏ای روشن آشکار شده است; همانند این سخن حضرت که می‏فرماید:
«من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله‏» (1)
و یا در جای دیگری می‏فرمایند:
«خط الموت علی ولد آدم فخط القلاده علی جید الفتاة‏» (2)
از مجموع عبارات این خطبه چنین فهمیده می‏شود که امام قبل از خروج از مکه، فرجامی برای این سفر جز شهادت خود و یارانش نمی‏دید . و حتی عبارت «گویا می‏بینم که گرگ‏های بیابان اعضای بدنم را میان نواویس و کربلا پاره پاره می‏کنند» (3) گواه آن است که امام‏علیه السلام به خوبی از شهادت خود و محل آن با خبر بوده است .
صریح‏تر از این سخنان، نامه حضرت، هنگام حرکت از مکه است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
من الحسین بن علی الی بنی‏هاشم; اما بعد فانه من لحق بی‏منکم استشهد و من تخلف عن لم یبلغ الفتح والسلام (4) ; از حسین بن علی به بنی‏هاشم; هرکس از شما که به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکه با من همراه نشود، به پیروزی نخواهد رسید» .
بی‏تردید متن این نامه، یکی از دلایل آگاهی امام از سرانجام حرکت‏خویش به شمار می‏آید و از آن سو، همراهی اهل‏بیت‏حضرت نیز جزیی از برنامه کلی نهضت‏حسینی - که طبق مشیت الهی از قبل مشخص شده بود - محسوب می‏شود . تقدیری که امام خود از آن آگاهی داشته است و از آنجا که او مظهر تسلیم در برابر خواست‏خداست‏با علم به سرانجام کار، اهل‏بیت و فرزندان خویش را همراه خود ساخت; گرچه عقل ما دست کم در فهم بخشی از فلسفه این همراهی و اهداف و آثار آن، آگاهی دارد که از آن جمله، رسوایی نظام منحط اموی است! (5)
حال با توجه به سخنانی که در این باره به آنها اشاره کردیم، به اصول کلامی درباره نهضت عاشورا اشاره می‏کنیم:

1 . عصمت امام‏علیه السلام

یکی از اصول کلامی که در تحلیل رخداد عاشورا نقش به سزایی دارد، مساله «عصمت پیامبران و امامان:» است که به معنای وسیع آن، شامل عصمت در خطا و اشتباه و نسیان است . این بینش روشنگر موجب می‏شود که تحلیلگر عاشورا، تمامی رفتارها و مواضعی را که امام‏علیه السلام در طول نهضت اختیار کرده است‏بدون هیچ قید و شرط و استثنایی صحیح بداند و هرگونه خرده‏گیری و اعتراض را بر آن به دور شمارد . براساس پذیرش اصل عصمت امام در تحلیل و تفسیر افعال حضرت، گاه عقل ما یارای فهم دست کم بخشی از حکمت و مصلحت اعمال امام را دارد و برای آن آرمان‏هایی صحیح و خردپسند می‏یابد و یا آن که حکمت آن بر ما روشن نمی‏شود و چرایی اعمال امام - حتی پس از تامل فراوان - در هاله‏ای از ابهام باقی می‏ماند .
افرادی که باوری شایسته نسبت‏به عصمت امام داشته باشند، در هردو صورت، حقانیت و درستی فعل امام را اجمالا مورد تصدیق قرار می‏دهند و به جای تخطئه مواضع امام و خرده‏گیری بر تصمیم‏گیری‏های حضرت، عقل محدود خود را محکوم می‏کنند و صادقانه به ناتوانی آن اقرار می‏کنند . اما آنان که اصل عصمت امام را نپذیرند، دل به شبهاتی نسبت‏به حقانیت‏یا مشروعیت هضت‏حضرت می‏سپرند و اشکالاتی را که در طول تاریخ از سوی دشمنان اهل‏بیت: همچون بنی‏امیه، ناصبی‏ها و وهابی‏ها تبلیغ می‏شده است، می‏پذیرند و مانند آنان موضع‏گیری می‏نمایند; شبهاتی همچون:
1 . امام‏علیه السلام علیه حکومت اسلامی و خلیفه پیامبر (یعنی یزید!) قیام کرد و از بیعت‏با او سرباز زده است و این، گناهی است نابخشودنی، که سرانجام به کشته شدن او انجامید .
2 . نهضت امام‏علیه السلام از مصادیق به هلاکت انداختن خویش است، که کاری برخلاف عقل اوست و به نص قرآن، حرام است . زیرا قرآن با صراحت‏بسیار می‏فرماید: «لاتلقوا بایدکم الی التهلکة‏» ; خود را با دست‏خویش به هلاکت و نابودی نیندازید .
3 . هرچند امام‏علیه السلام در راه خدا قیام کرد، اما او نسبت‏به اوضاع سیاسی و اجتماعی اشتباه کرد و به خطا بر پیمان‏های دروغین کوفیان اعتماد ورزید .
به این شبهات و اشکالاتی از این قبیل، به دو شیوه می‏توان پاسخ داد:

الف) ارایه پاسخ اجمالی

بدین معنا که با تمسک به ادله عقلی و نقلی عصمت امام‏علیه السلام - که در منابع کلامی شیعی مورد بحث قرار گرفته است - می‏توان بر ضرورت عصمت امام تاکید ورزید و سپس با اثبات امامت امام حسین‏علیه السلام اصل یاد شده را بر افعال او تطبیق کرد .
بدیهی است‏سرانجام چنین مسیری، اثبات صحت و سلامتی تمامی افعال و افکار امام‏علیه السلام است .

ب) ارایه پاسخ تفصیلی

در این شیوه تلاش می‏شود که براساس مقدمات مورد قبول اشکال‏تراشان، خالی بودن نهضت امام از هرگونه انگیزه شخصی و مصونیت آن از خطا و اشتباه و ارتکاب امر غیر مشروع ثابت‏شود .
این شیوه، راهی است که برخی از بزرگان شیعه مانند سیدمرتضی‏قدس سره در «تنزیه الانبیاء» و شیخ طوسی‏قدس سره در «تلخیص الشافی‏» پیموده‏اند .
به طور مثال در پاسخ به این اشکال که مقابله امام با سپاه یزید و امتناع او از بیعت، از مصادیق «القای نفس در تهلکه‏» بوده است، این دو اندیشمند بزرگ می‏کوشند تا ثابت کنند که حرکت امام قبل از برخورد با سپاه ابن سعد، براساس ظن امام‏علیه السلام به پیروزی بوده است و از آنجا که این ظن، مستند به امارات و شواهد فراوان (مانند نامه‏های کوفیان و) . . . بوده است، قیام امام‏علیه السلام برای رسیدن به حق خود، نه تنها امری عقلایی است، بلکه انجام عملی واجب برای حضرت محسوب می‏شود . بدین خاطر در این مرحله از نهضت، امام‏علیه السلام جز به وظیفه دینی خود عمل نکرده است و پس از برخورد با سپاه عمربن‏سعد نیز که امام از پیروزی مایوس می‏شود، پیشنهاد بازگشت‏به حجاز یا به یکی از سرحدات می‏دهد، که مورد قبول ابن زیاد واقع نمی‏شود و در اینجا نیز امام چاره‏ای جز دفاع از خویش نداشته است . (6)
به هرجهت، درصورت نپذیرفتن اصل عصمت امام‏علیه السلام برای رفع شبهات با تمسک به ادله و شواهدی خاص و با تجزیه و تحلیل مواضع امام در مراحل مختلف نهضت‏باید در پی اثبات این حقیقت‏بود که موضع‏گیری‏های امام تماما صحیح و مشروع بود و آن حضرت قدمی از جاده حکمت و شرع خارج نشده است .

2 . علم امام‏علیه السلام

دانشمندان شیعی همگی بر این باورند که امام‏علیه السلام همسان با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دارای علمی وسیع و مافوق علم افراد عادی بشر است; زیرا منابعی ویژه و متفاوت با مجاری عادی کسب دانش در دست دارد و از طریق این منابع به اذن خداوند از اموری آگاه است که در دسترس افراد عادی نیست . اما در این مساله که ویژگی‏های علم امام چیست، اختلاف نظر وجود دارد . برای مثال در این که علم امام چیست، رای واحدی وجود ندارد .
برخی از عالمان معتقدند: امام‏علیه السلام علاوه بر علم به احکام شریعت، به تمامی حوادث گذشته، حال و آینده علم دارد; مگر اموری که از اختصاصات علم الهی است; همانند زمان فرارسیدن قیامت‏یا اموری که در دایره بدائات قرار می‏گیرد .
ناگفته پیداست که تفاوت اصلی علم غیب پیامبر و امام با علم الهی، در آن است که علم خداوند، ذاتی است، ولی علم پیامبر و امام، ناشی از تعلیم و اعطای الهی است .
در مقابل، گروه دیگری چنین باور دارند که: مقتضای ادله بیش از این نیست که امام باید به تمامی احکام دین و مسائل مورد نیاز مردم علم داشته باشد; ولی دلیلی بر آگاهی امام از تمامی حوادث گذشته و آینده نداریم . (7)
سؤال دیگری نیز مطرح است که آیا علم امام‏علیه السلام معلق به شرایطی است‏یا آن که به صورت بالفعل برای امام حاصل است؟
در پاسخ به این پرسش، گروهی علم امام را مشروط به حصول شرایطی از قبیل اراده او یا درخواست (دعای) او از خداوند، می‏دانند .
به هر تقدیر، مساله مقدار و وسعت علم امام در تحلیل و تفسیر نهضت‏حسینی تاثیری تام دارد . اگر امام معصوم‏علیه السلام را از جمیع «ماکان‏» و «مایکون‏» آگاه بدانیم، در این صورت، زمان و مکان شهادت امام نیز در دایره معلومات او قرار می‏گیرد . با قبول این اصل باید گفت که حسین‏علیه السلام از آغاز حرکت‏خویش از مدینه می‏دانست که در مکانی به نام «کربلا» و در دهم محرم سال 61 به شهادت خواهد رسید و حتی از کیفیت و جزئیات وقایع مربوط به شهادت خویش و یاران و اسارت خاندان خود آگاهی داشت .
نقش محوری مساله علم امام در یکی از جدی‏ترین و جنجالی‏ترین منازعاتی است که در چند دهه اخیر در باره ماهیت و فلسفه نهضت‏حسینی وجود داشته، به گونه‏ای که در این میان، دو نظریه اصلی ابراز شده است:
1 . مطابق نظریه اول، حسین‏علیه السلام از ابتدا (و دست کم قبل از خارج شدن از مدینه) به طور قطع می‏دانسته است که سرانجام سفر او، این است که در کربلا و در روز دهم محرم، خود و جمعی از یاران او به شهادت خواهند رسید . اما از سوی دیگر، امام به عنوان یک وظیفه و تکلیف الهی، موظف به انجام این سفر بوده است تا با تحمل تمامی مصائب و سختی‏های آن، حتی با ریخته شدن خون خود و جمعی از بهترین افراد خاندان و یارانش، حیاتی دوباره به دین و آیین بخشیده شود و اسلام مسخ شده سلطنتی یزیدی، محو و نابود شود .
براساس این نظریه، حقیقت قیام امام حسین‏علیه السلام، انجام یک تکلیف الهی است; تکلیفی که امام به بهای شهادت خود و اسارت خانواده‏اش، به کامل‏ترین صورت ممکن، آن را ادا کرد و البته مقتضای مقام امامت هم چیزی جز این نمی‏توانست‏باشد . در این نظریه آثاری همچون: «اتمام حجت‏بر مردمان‏» ، «رسوا ساختن حکومت فاسد امویان و اعلام برائت از آن‏» ، «ابلاغ پیام اصلی دین برجهانیان و ارایه ماهیت اصلی اسلام‏» و . . . به عنوان بخشی از اهداف نهضت امام که برای ما قابل درک و فهم و درس‏آموزی و پیروی است، بیان می‏شود .
2 . براساس نظریه دوم، هرچند امام حسین‏علیه السلام می‏دانسته است که سرانجام، روزی به دست مخالفان دین خدا به شهادت خواهد رسید، اما زمان این امر بر او آشکار نبوده است .
در این دیدگاه، اوضاع و شرایط تاریخی در زمان حکومت‏یزید (مانند تشکیل نیروی داوطلب در کوفه و بیعت آنان با مسلم بن عقیل، ضعف حکومت نوپای یزید، آمادگی افکار عمومی و لیاقت و شایستگی امام برای قیام به صورت کامل برای شروع نهضت) آماده بود و در این موقعیت احتمال پیروزی علیه یزید بیش از پنجاه‏درصد تضمین شده بود .
بدون شک آشنایی با مبانی علم امام و آگاهی از ابعاد و جلوه‏های آن، بیانگر مردودیت نظریه دوم است . زیرا طبق این نظریه، دیدگاه‏های کسانی چون ابن عباس و محمد حنفیه که حضرت را از حرکت‏به سوی کوفه و اعتماد به دعوت کوفیان بر حذر می‏داشتند، معتبر دانسته می‏شود; به ویژه آن که سرانجام سفر امام با آنچه که امثال ابن‏عباس پیش بینی کرده بودند، موافق در آمد و تشکیل حکومت اسلامی برای امام میسر نگشت .
در یک نگاه، به خوبی می‏توان دریافت که حرکت امام حسین‏علیه السلام براساس انتخاب و اختیار حضرت اما با علم الهی آن امام صورت گرفته است; هرچند فرجام نهضت امام با شهادت رقم می‏خورده است . اما اعتماد به نامه‏ها و دعوت‏های کوفیان و حرکت‏به سوی کوفه به خاطر «اتمام حجت‏» به تمامی دعوت کنندگان و حمایت کنندگان بوده است; کاری که امام و پیشوای شایسته باید انجام می‏داد تا امروز کسی علم غیب و آگاهی از حقایق ماجرا را برای فرد امام شایسته نپذیرفتن دعوت کوفیان تلقی نکند . از این رو، آن حضرت طبق ظواهر و امور طبیعی زندگی حرکت کرد; مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد و طبق گزارش سفیر راست‏گوی خود به طرف آن دیار حرکت کرد و سرانجام سفر او به شهادت ختم شد .
به یقین با این نگرش، آگاهی حضرت از لزوم دفع ضرر یا یقین به کشته شدن و خبر از اسارت خاندان، مانع رفتن به کوفه نمی‏شد; زیرا وظیفه امامت امام، فریادرسی مظلومان و ستم‏دیدگان از نظر ظاهری است و رسالت او در این عرصه، توجه به خواست امت است .
افزون بر این، گرچه از دست رفتن امام و اسارت خاندان او کاری بی‏جبران، است، اما مصلحتی برتر و مهم‏تر وجود دارد که امام باید خون ارزشمند خود، و خاندان حضرت باید عزت ظاهری خود را فدای آن کنند و آن، حفظ اسلام از دست فاسدان و طاغیان زمان برای همیشه تاریخ است و این حوادث، مقدمه ضروری و انحصاری نجات اسلام محسوب می‏شود که نه تنها مطلوب، بلکه لازم و واجب است .
چنین بینش شایسته‏ای موجب گردید که رژیم سلطنتی اموی، رسوا گردد و روح امر به معروف و نهی از منکر در کالبد جامعه دوانده شود (8) و ابلاغ پیام عاشورا به دورترین نقاط جهان آن روز و امروز و فراتر از همه فرداها، کاری معجزه آفرین برای تمامی ملت‏های دربند نماید و آن، منطق «پیروزی خون بر شمشیر» و «فدای جان برای حفظ کیان و آیین اسلام‏» است; سخنی تاثیرگذار و درس‏آموز برای آزادی و آزادگی بشریت در تمامی عصرها و برای همه نسل‏ها .

پی‏نوشت‏ها:

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
2 و 3 . همان، ص 366 .
4 - همان، ص 330 و ج 45، ص 87 .
5 . ر . ک: شهید آگاه و رهبر نجات بخش‏اسلام، لطف الله صافی گلپایگانی، ص 387 - 378; مقتل الحسین (ع)، عبدالرزاق موسوی المقرم، ص 118 - 115 .
6 . تنزیه الانبیاء، سیدمرتضی، ص 182 - 179; تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج 4، ص 188 - 182 .
7 - متشابه القرآن و مختلفه، ابن شهرآشوب، ص 211 .
8 - مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (ره) و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 293 (تحلیل معرفت‏شناختی مبانی کلامی در نهضت عاشورا، محمد سعیدی مهر).

منبع: فصلنامه کوثر
جمعه 6/11/1391 - 14:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته