• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 6049روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

اندرز حر به كوفیان  
حر با موافقت امام جلو آمد و پیشاپیش اصحاب آن حضرت ، كوفیان را مخاطب ساخت و گفت :
اى مردم ! آیا حتى یكى از پیشنهادهاى حسین (ع ) را كه بر شما عرضه داشته است نمى پذیرید تا خدا شما را از جنگیدن با او و كشتنش بركنار دارد؟ سپاهیان بانگ برداشتند: این را از فرمانده ما، عمر سعد بپرس !! حر، رو به عمر كرد و همان مطلب را كه قبلا از او و سپس از سپاهیانش پرسیده بود، بار دیگر از وى پرسید: عمر پاسخ داد: اگر مى شد، به انجامش خیلى مایل بودم . حر، بار دیگر كوفیان را مخاطب ساخت و گفت :
اى مردم كوفه ! مادرتان به عزایتان بگرید، شما حسین (ع ) را به سوى خود فرا خواندید و چون دعوتتان را پذیرفت و به نزد شما آمد، وى را تسلیم دشمنانش نمودید! و با اینكه به او وعده داده بودید كه در راه او و هدفش ‍ جانبازى خواهید كرد، به كشتنش كمر بستید و وى را از هر سو به محاصره خود درآورده ، از بازگشتنش به گوشه اى از زمین پهناور خدا جلوگیرى نمودید كه خود و خانواده اش در آنجا پناه بگیرند، تا جایى كه او و خانواده اش در دست شما مردم به صورت اسیرى درآمده كه نیروى جلب منافع و دفع زیان خود را ندارند و او و زنان و كودكان و اهل و عیالش را از دسترس به آب روان فرات ، كه هر یهودى و محبوس و نصارایى از آن مى نوشد، و خوكان و سگان در آن غوطه مى خورند و مى آشامند، باز داشتید؛ به طورى كه از شدت تشنگى از پاى درآمده اند. چه بد رفتار كردید با محمد (ص ) در نگهداشتن حرمت فرزندانش . اگر توبه نكنید و از راه و روشى كه در این روز و این ساعت در پیش گرفته اید دست برندارید، خداوند در آن روز، روز تشنگى قیامت شما را سیراب نخواهد كرد. چون سخن حر به اینجا رسید، گروهى از سپاهیان و پیادگان عمر سعد او را هدف تیرهاى خود قرار دادند. حر ناگزیر بازگشت و در برابر امام (ع ) بایستاد.

جمعه 28/10/1386 - 10:7
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دعاى امام حسین (ع ) در روز عاشورا  
طبرى در تاریخ خود مى نویسد كه در صبح روز عاشورا، امام در برابر سپاهیان خود قرار گرفت و دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم اءنت ثقتى فى كل كرب ، و رجائى فى كل شدة ، و اءنت لى فى كل اءمر نزل بى ثقة وعدة ، كم من هم یضعف فیه الفؤ اد، و تقل فیه الحیلة ، و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو، اءنزلته بك ، و شكوته الیك ، رغبة منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته ، فاءنت ولى كل نعمة ، و صاحب كل حسنة و منتهى كل رغبة
پروردگارا! تو پناه من در هر سختى و امید من در هر تنگى هستى ، و در هر پیش آمدى مرا ملجاء و پناهى ، چه مایه اندوه و غم كه دل را سست كرده بلرزاند و راه چاره را مسدود گرداند و دوستان را به خویشتندارى و دشمنان را به شماتت و زبان درازى واداشته ، كه من در آن به درگاه تو روى آورده ام و شكایتم را تنها به تو برده ام و تو گشایش كرده ، آن را از من بگردانیده اى كه تو ولى هر نعمت و مالك هر نیكى و منتهاى هر آرزویى .
سپس طبرى از قول ضحاك مشرقى مى نویسد: سپاهیان ابن سعد به سوى ما پیشروى نمودند. در این اثنا، چشم آنها به آتش برافروخته اى افتاد كه ما مخصوصا آن را در پشت خیمه ها برپا كرده بودیم تا از حمله ناگهانى دشمن از پشت سر در امان باشیم . پس یكى از سپاهیان ابن سعد، كه بر اسبى مجهز نشسته بود، به خود جراءت داد و پیش تاخت و بدون اینكه چیزى بگوید خود را به پشت خیمه ها رسانید و نظرى به آنها افكند، ولى بجز شعله هاى آتش چیزى ندید. ناگزیر بازگشت و هر چه نیرو داشت در گلو انداخت و فریاد برآورد كه : این حسین ! پیش از قیامت براى خود آتش افروخته اى ؟ امام از ما پرسید: این كیست ، مثل اینكه شمر است ؟ در پاسخ امام گفتند: آرى ، خدایت خیر دهد، هم اوست . پس امام فرمود: اى پسر زن بزچران ! تو به رفتن در آتش جنهم سزاوارترى .
آنگاه مسلم بن عوسجه رو به امام كرد و گفت : فداى تو گردم اى فرزند رسول خدا! شمر در تیررس من قرار گرفته و نشانه ام هرگز خطا نمى كند، اجازه بده تا او را با یك تیز از پاى درآورم كه این مردى فاسق و سردسته ستمگران مى باشد. امام فرمود: این كار را نكن كه من نمى خواهم كه آغازكننده جنگ باشم . و فرزند امام ، به نام على بن الحسین ، كه بر اسبى از آن امام به نام لاحق سوار شده بود، این ماجرا را نظاره مى كرد.

جمعه 28/10/1386 - 10:6
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شام عاشورا و خاطره ضحاك شرقى 

طبرى از قول ضحاك مشرقى آورده است : شب عاشورا را امام حسین (ع ) و یارانش به عبادت و نماز و استغفار و دعا و گریه و زارى به درگاه خداى تعالى به روز آوردند. او مى گوید: در دل شب گروهى از سواران سپاه ابن سعد، كه ماءمور مراقبت ما بودند، در حالى از كنار ما مى گذشتند كه امام (ع ) مشغول تلاوت این آیه بود: و لا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیرا لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین  ما كان الله لیذر المؤ منین على ما اءنتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب

یكى از پاسداران ، كه به مراقبت ما گماشته شده بود، با شنیدن این آیه بانگ برداشت :

به خداى كعبه ما از پاكانیم ! من گوینده این سخن را شناختم . پس به بریر بن حضیر گفتم :

او را شناختى ؟ بریر گفت : نه .

گفتم :

این عبدالله بن شهر، معروف به ابوحرب سبیعى است كه سخت شوخ ‌طبع و بیكاره مهمل و گستاخ و پرتهور و در جسارت و بى باكى و ترور سخت مشهور است . او روزگارى به سبب جرمى كه مرتكب شده بود، در بازداشت سعید بن قیس گذرانیده است . با شنیدن این مطلب ، بریر خطاب به عبدالله گفت :

اى فاسق ! خداوند تو را از پاكان قرار داده است ؟ عبدالله پرسید:

تو كیستى ؟ بریر پاسخ داد:

من بریر بن حضیر هستم . عبدالله گفت :

خدا مى داند كه بر من ناگوار است كه بگویم تو به هلاكت افتاده اى ! قسم به خداى اى بریر كه هلاك شده اى ! بریر گفت :

اى ابوحرب ! تو آیا سعادت این را دارى كه از گناهان بزرگت توبه كنى ؟ به خدا سوگند كه ما از پاكان و شما از ناپاكانید. عبدالله جواب داد:

خودم هم این را تصدیق مى كنم ! من (ضحاك مشرقى ) گفتم :

واى بر تو، تو این را مى دانى و باز در گمراهى باقى مى مانى ؟ عبدالله گفت :

فداى تو شوم ، اگر من نزد شما بیایم پس چه كسى همدم یزید به عذره مى شود كه همراه من است ؟ گفتم :

خدا عقلت را در هر حال تیره كند، تو دیوانه اى . او روى برتافت و رفت . وى جزء سواران عرزة بن قیس بود كه شبانگاه به پاسدارى ما پرداخته بودند.

بخش پنجم : روز عاشورا

راوى مى گوید: پس از این كه عمر سعد نماز صبح روز جمعه دهم محرم را به جا آورد، با سپاهیان خود آماده نبرد با امام گردید.

امام نیز وظیفه هر یك از یارانش را، كه از سى و دو سوار و چهل نفر پیاده تشكیل مى شدند، تعیین و مواضع آنها را مشخص كرد و نماز صبح را با ایشان به جاى آورد. آنگاه زهیر بن القین را به فرماندهى جناح راست ، و حبیب بن مظاهر را به فرماندهى جناح چپ برگماشت و پرچم را هم به دست برادرش عباس داد.

خیمه هاى حرم را پشت سر سپاه قرار داد و مقرر داشت تا به هنگام جنگ در خندقى كه همان شب حفر كرده بودند آتش اندازند تا از حمله دشمن از پشت سر در امان باشند. چه ، حضرتش در آن شب مقرر داشته بود تا مقدارى نى و هیزم فراهم كنند و در قسمت پشت خیمه ها، كه سراشیب هم بود، خندقى حفر نمایند و آن نى و هیزم را در آن بیفكنند. و فرمود: بامدادان ، كه دشمن با ما به پیكار برخیزد، ما در این خندق آتش مى افكنیم تا دشمن از یك جهت با ما روبرو شده ، از پشت سر حمله نكند.

در آن هنگام كه عمر سعد به قصد رویارویى با حسین (ع ) از كوفه بیرون مى شد، عبدالله بن زهیر بن سلیم بر كوفیان ، و عبدالرحمان بن ابى سبره بر مردم مذحج و اسد، و قیس به اشعث بن قیس بر ربیعه و كنده ، و حر بن یزید ریاحى بر مردم تیم و همدان ، فرماندهى داشتند و همه این فرماندهان ، بجز حر بن یزید ریاحى كه به امام پیوست و در ركاب امام به درجه رفیع شهادت رسید، شاهد كشته شدن امام حسین (ع ) بودند!

عمر سعد در روز عاشورا فرماندهى جناه راست سپاهش را به عهده عمرو بن حجاج زیبدى ، و فرماندهى جناح چپ را به عهده شمر بن ذى الجوشن ، و فرماندهى سواران را به عزرة بن قیس احمسى ، و پیادگان را به شیث بن ربعى یربوعى سپرد، و پرچم جنگ را هم به دست ذوید (مولاى خود) داد.

شادمانى یاران حسین (ع ) به خاطر شهادت 

طبرى از قول یكى از غلامان عبدالرحمان بن عبدربه انصارى مى نویسد:

من در خدمت مولاى خود عبدالرحمان بودم . چون سپاهیان ابن زیاد آماده جنگ با امام شدند، آن حضرت دستور داد تا خیمه اى جداگانه برپا كردند و سپس مقرر داشت تا داروى نظافت را در لگن و یا ظرفى بزرگ كه مشك فراوان در آن ریخته بودند مهیا ساختند، و خود براى نظافت به درون خیمه رفت . آقاى من و بریر كنار یكدیگر پا به پا مى كردند تا چه وقت امام بیرون آید و ایشان براى نظافت به درون خیمه روند.

در این فاصله بریر سر شوخى را با عبدالرحمان باز كرد و مطایبه گویى را آغاز نهاد. عبدالرحمان كه گویى حوصله اش از شوخیهاى بریر سر آمده بود، رو به او كرد و گفت : دست بردار! حالا چه وقت شوخى و مزاح است ! بریر پاسخ داد: خداى مى داند و همه بستگان من گواهند كه من در جوانى و پیرى اهل شوخى و مزاح نبوده ام ؛ اما اكنون به خدا سوگند با چنین موقعیتى كه ما داریم و مژده اى كه پیشاپیش دریافت كرده ایم ، بین ما و حوریان بهشتى ، كه انتظار ما را مى كشند، همین اندازه فاصله باقى است كه این مردم با شمشیرهاى آخته بر ما یورش آورند. و چقدر آرزومندم كه اینكارشان هر چه زودتر عملى شود.

سپس غلام عبدالرحمان ادامه داد و گفت :  دیرى نگذشت كه امام بر اسبش سوار شد و قرآنى در پیش روى نهاد و... یارانش در برابر او به جانبازى و دفاع از حضرتش پرداختند و با شجاعت و مردانگى مى جنگیدند و شهید مى شدند، من چون دیدم كه همه آن مردان مبارز و شجاع شهید شده و به خاك و خون غلتیده اند، روى بر تافته و گریختم !

جمعه 28/10/1386 - 10:4
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

امام خواهرش را به شكیبایى فرمان میدهد 

طبرى از قول امام سجاد (ع ) آورده است :

من در شب عاشورا كه در فرداى آن پدرم به شهادت رسید، در حالت رنج و بیمارى در خیمه خود نشسته بودم و عمه ام از من پرستارى مى كرد كه پدرم برخاست و به خیمه خود رفت . در آن خیمه ، جون ، غلام ابوذر غفارى ، به اصلاح شمشیر پدرم مشغول بود. پس صداى پدرم را شنیدم كه این ابیات را چندین بار تكرار مى نمود:

یا دهر اف لك من خلیل

كم لك بالاشراق و الاصیل

من صاحب اءو طالب قتیل

والدهر لا یقنع بالبدیل

و انما الامر الى الجلیل

و كل حى سالك السبیل

اف بر تو باد اى روزگار! كه چقدر یار و خواستار حق را گاه و بى گاه به خون آغشته و كشته اى . روزگار هم به عوض قناعت نمى كند. كارها به دست خداى جلیل است و هر زنده دلى ، در راهى كه من در پیش گرفته ام ، قدم خواهد گذاشت .

امام آنقدر این اشعار را خواند تا اینكه مقصود او را دریافتم و گریه راه گلویم را گرفت ، اما در برابر عمه ام از ریزش اشك خود جلوگیرى كردم ، چه ، دانستم كه بلا نازل شده و امام تن به شهادت داده است .

اما عمه ام نیز آنچه را كه من شنیده بودم شنیده بود و خویشتندارى نتوانست ؛ زیرا زنان را رقت و اظهار بى تابیشان بیش از مردان است . این بود كه عنان شكیبایى را از دست بداد و شتابان برخاست و در حالى كه دامنش ‍ بر زمین كشیده مى شد، بى تابانه خود را به برادر رسانیده و گفت :

اى واى ! اى یادگار گذشتگان و پشت و پناه بازماندگان ! مثل این است كه امروز مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفته اند. امام نظرى به خواهر انداخت و گفت : خواهر عزیزم ! شیطان شكیباییت را نبرد. زینب به برادر گفت : پدر و مادرم به قربانت اى ابا عبدالله ، آیا تن به كشته شدن داده اى ؟ جان من فدایت باد.

اندوه در چهره امام نمایان شد و اشك در چشمهاى حضرتش غلتید و این ضرب المثل را بر زبان آورد كه : لو ترك القطا لیلا لنام ! یعنى اگر مرغ قطا را شبى آرام مى گذاشتند، البته مى خوابید. زینب (ع ) گفت : اى واى ! تو خودت را در بند بلا گرفتار مى بینى ؟ اینكه بیشتر دلم را به درد مى آورد و جانم را به لب مى رساند. آن وقت لطمه به صورت زد و گریبانش را چاك نمود و بیهوش بر زمین افتاد.

امام خود را به بالین خواهر رسانید و آب به صورتش پاشید تا به هوش آمد.

آنگاه به وى فرمود: خواهر من ! خداى را بپرهیز، و در مصائب خداوندى شكیبا باش .

و بدان كه همه مردم روى زمین مى میرند، و اهل آسمانها باقى نمى مانند و همه چیز، بجز خداى تعالى كه به قدرتش روى زمین مى میرند، و اهل آسمانها باقى نمى مانند و همه چیز، بجز خداى تعالى كه به قدرتش زمین را آفریده است ، در معرض هلاكت هستند.

اوست كه زنده مى كند و بازشان مى گرداند؛ خداى یكتا و بى نیاز. پدر و مادر و برادرم كه از من بهتر بودند، از دنیا رفتند و بر آنها و من و یا هر مسلمانى دیگر لازم است كه به رسول خدا (ص ) تاءسى كنیم .

پدرم به این ترتیب و با چنان سخنانى ، عمه ام را دلدارى و به شكیبایى فرمان مى داد و در آخر فرمود:

خواهز عزیزم ! تو را سوگند مى دهم ، و باید به سوگندم پایبند باشى ، كه چون من كشته شدم ، گریبان چاك نزنى و چهره به ناخن نخراشى ، و بانگ به واویلا و واى بلند نكنى . آنگاه او را برداشت و با خود به آورد و به نزد من بنشانید و خود به نزد یارانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه ها را تنگ در كنار یكدیگر برپا كنند و طنابهاى آنها را در یكدیگر فرو برند تا دشمن نتواند از هیچ سویى به آنجا راه یابد.

جمعه 28/10/1386 - 10:3
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

ضحاك مشرقى و شرط او!  
طبرى همین رویداد را، به طور فشرده ، از قول ضحاك بن عبدالله مشرقى آورده است كه گفت : من به همراه مالك بن نضر ارحبى به خدمت امام حسین (ع ) رفتم و پس از سلام در خدمتش نشستیم . آن حضرت پاسخ سلام ما بداد و از ما پرسید كه به چه منظور به خدمتش رسیده ایم . پاسخ دادیم كه براى عرض سلام آمده ، سلامتى تو را هم از خداوند خواهانیم . غرض تجدید دیدار و دادن گزارش از اوضاع است و اینكه مردم براى جنگ با تو همداستان شده اند، تا نظر شما چه باشد.
امام فرمود: حسبى الله و نعم الوكیل .
پس شرمزده ، قصد مراجعت كردیم . آنگاه او را درود گفته ، سلامتیش را از خداوند آرزو نمودیم . امام رو به ما كرد و فرمود: پس چرا یاریم نمى كنید؟ مالك گفت : من مردى عیالمند و بدهكارم ! من هم گفتم : من نیز بدهى دارم و شخصى عیالمند مى باشم . اما اگر مرا تا هنگامى كه دیگر رزمنده اى در كنارت باقى نمانده باشد، رخصت بازگشت فرمایى ، در كنارت باقى مانده و مى جنگم و از تو محافظت خواهم نمود؛ باشد كه این خدمتم سودمند افتد. امام در پاسخم فرمود: باشد، در آن هنگام تو آزاد خواهى بود. و به دنبال این ماجرا، طبرى همان رویداد را از قول ضحاك نقل كرده است .

جمعه 28/10/1386 - 10:2
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ یاران و بستگان امام  
در پاسخ امام ، برادران و برادرزادگان و فرزندان عبدالله بن جعفر برخاستند و گفتند: چرا چنین كنیم ، براى اینكه بعد از تو زنده بمانیم ؟! خدا چنین روزى را هرگز نصیب ما نكند. عباس برخاست و آمادگى خود را براى هر فداكارى در راه امام ابراز داشت . پس از او، دیگران ، همانند سخنان و یا همانند آن را بر زبان آوردند. پس امام رو به فرزندان عقیل كرد و فرمود: شما اى فرزندان عقیل ! كشته شدن مسلم براى شما كافى است . من شما را آزاد مى گذارم كه برگردید و سر خود گیرید و از این دیار بروید. آنها در پاسخ گفتند:
آن وقت مردم به ما چه مى گویند؟ بگویند كه ما دست از یارى آقا و بزرگ و پسرعموهاى گرامى خودمان برداشته ، آنها را در میان دشمنان رها كردیم و آمدیم ، بدون اینكه به همراه ایشان در جنگ تیرى انداخته و نیزه اى افكنده و شمشیرى زده باشیم ، و حالا هم نمى دانیم كه چه بر سرشان آمده است ؟ نه به خدا قسم ، ما چنین كارى را نمى كنیم ؛ بلكه در كنارت مى مانیم و جان و مال و هستى خودمان را فدایت كرده ، به همراهت مى جنگیم تا با تو شربت شهادت بنوشیم كه خداوند روى زندگانى بعد از تو را سیاه گرداناد.
طبرى مى گوید: آنگاه مسلم بن عوسجه اسدى برخاست و گفت :
آخر اگر ما تو را در اینجا تنها بگذاریم و برویم ، چه بهانه اى در پیشگاه خداوند بیاوریم كه حقت را اداء نكرده ایم ؟ نه به خدا قسم (من دست از یاریت نمى كشم ) مگر وقتى كه نیزه ام را در سینه هایشان بشكنم و آن قدر با شمشیر بر آنها بزنم كه تنها دسته اش در دستم باقى بماند. من از تو جدا نمى شوم ، و اگر سلاح هم نداشته باشم تا با آنها بجنگم ، با پرتاب سنگ با آنها به نبرد خواهم پرداخت تا آنگاه كه در كنارت به شهادت برسم .
پس سعد بن عبدالله حنفى برخاست و گفت :
به خدا سوگند تو را تنها نمى گذاریم تا خداوند بداند كه ما حرمت رسول خدا (ص ) را درباره تو رعایت كرده ایم . قسم به خدا، اگر بدانم كه در ركابت كشته مى شوم و دیگر بار زنده شده و زنده در آتشم مى سوزانند و خاكسترم را به باد مى دهند و این كار را هفتاد بار بر سرم مى آورند، باز هم دست از یاریت بر نخواهم داشت و از تو جدا نخواهم شد تا آنگاه كه مرگ ار در كنار تو دریابم . و چرا چنین نكنم ، در صورتى كه مرگ با شهادت تنها یك بار به سراغم مى آید و به دنبالش سعادت و شادمانه جاودانى خواهم یافت .
آنگاه زهیر بن القین برخاست و گفت :
به خدا سوگند كه دوست دارم تا در ركابت كشته شوم و بار دیگر زنده شده و سپس كشته شوم تا هزار بار، و در مقابل ، خداوند كشته شدن را از تو و جوانان اهل بیت دور گرداند.
راوى مى گوید: هر یك از یاران ابا عبدالله از این قبیل سخنان مى گفتند و همانند یكدیگر پشتیبانى خود را از حضرتش ابراز مى داشتند. آنها گفتند: قسم به خدا كه از تو جدا نمى شویم . ما جانهاى خود را فداى تو مى كنیم و با نثار خون خود، و از دست دادن سر و دست خویش در راه تو، از تو حمایت مى نماییم ، و هنگامى كه در برابرت از پاى درآمدیم ، آن وقت است كه به پیمان خود وفا، و به وظیفه اى كه بر عهده داشته ایم عمل كرده ایم .

 

جمعه 28/10/1386 - 10:2
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى امام (ع ) در شب عاشورا  
طبرى از قول امام زین العابدین (ع ) آورده است : پس از بازگشت عمر سعد و سپاهیانش به اردوگاه خود، امام یارانش را نزدیكیهاى غروب آفتاب بگرد خویش فرا خواند و من ، كه در آن هنگام بیمار و بسترى بودم ، نزدیك شدم تا سخنان او را بشنوم . پس از اینكه همگى آنها جمع شدند، شنیدم پدرم با اصحاب خود مى گفت : خداى تبارك و تعالى را به نیكوترین وجهى مى ستایم و او را در فراخى نعمت و تنگى و سختى سپاس مى گویم .
بارخدایا! از اینكه ما را به تشریف نبوت گرامى داشته و به رموز قرآن آشنا فرموده اى و در دین كاملا دانا و بصیر كرده اى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى دانا به ما ارزانى داشته ، و از زمره مشركانمان قرار نداده اى ، تو را سپاس ‍ مى گویم .
اما بعد، من نه یارانى باوفاتر از یاران خود مى شناسم ، و نه اهل بیتى پاكتر و باصفاتر و خونگرمتر از اهل بیت خود. پس خداوند همگى شما را از من پاداش خیر دهاد.
اكنون این را بدانید كه من تا به امروز نسبت به دشمنان خود گمانى دیگر داشتم ، اما اكنون كه چنان نشده ، همه شما آزادید كه بازگردید كه من بیعت خود را از شما برداشتم . اینك كه شب فرا رسیده و پرده خود را بر شما افكنده است ، از تاریكى آن سود جویید و در این حركت ، هر یك از شما دست در دست یكى از مردان من گذارده ، به شهر و دیار خودتان روى آورید و پراكنده شوید تا آنگاه كه خداوند گشایشى عنایت كند. زیرا این مردم تنها مرا مى خواهند و هنگامى كه بر من دست یافتند، از تعقیب دیگران دست بر مى دارند.

جمعه 28/10/1386 - 9:59
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مهلت خواستن حسین (ع ) از یزیدیان  
راوى مى گوید كه ابوالفضل (ع ) خود را به برادرش رسانید و سخن ابن سعد را به او گزارش داد. امام فرمود: به نزد ایشان برگرد و اگر مى توانى یك امشبى را از آنها مهلت بگیر تا خداى مان را نماز گزاریم و از او پوزش ‍ بخواهیم و استغفار كنیم . چه ، خدا مى داند كه من نماز به درگاه و تلاوت قرآن و دعا و مناجات و استغفار به پیشگاه او را دوست دارم .
عباس ، عنان اسب بگردانید و شتابان خود را به سپاه كوفیان رسانید و به ایشان گفت :
اى مردم ! ابا عبدالله الحسین (ع ) از شما مى خواهد كه امشب را باز گردید تا موضوع پیشنهاد شما را مورد مطالعه قرار دهد؛ زیرا این موضوعى كه به میان آمده ، چندان منطقى به نظر نمى رسد. صبح كه شد، به خواست خدا با یكدیگر روبرو خواهیم شد، و آن وقت یا به خواسته شما تمكین كرده ، آن را مى پذیریم ، و یا آن را نپذیرفته و رد مى كنیم .
هدف او از این بیانات این بود كه به هر صورت كه شده آنها را در آن شب برگرداند تا هم امر برادر را فرمان برده ، و هم امام فرصت دادن سفارشهاى لازم را به خانواده اش داشته باشد.
چون عباس (ع ) پیشنهاد امام را مطرح كرد، عمر سعد رو به شمر كرد و گفت : شمر! چه مى گویى و نظرت چیست ؟ شمر پاسخ داد:
تو خودت چه فكر مى كنى ، فرماندهى سپاه با توست و امر، امر تو! عمر گفت : تصمیم دارم كه موافقت نكنم ! آن وقت رو به دیگران كرد و پرسید: شماها چه مى گویید؟ عمرو بن حجاج پاسخ داد:
سبحان الله ! اگر اینان از كافران دیلم بودند و چنین خواهشى داشتند لازم بود موافقت كنى . سپس قیس بن اشعث رو به عمر كرد و گفت :
خواهش آنها را بپذیر، ولى به جان خودم كه فردا با تو جنگ برخواهند خاست . عمر گفت :
به خدا سوگند اگر بدانم كه فردا چنان خواهند كرد، امشب را به آنها مهلت نمى دهم !
و از على بن الحسین آورده اند كه گفت : فرستاده اى از جانب عمر سعد آمد و آن قدر به ما نزدیك شد كه صدایش را كاملا مى شنیدیم . او گفت : ما تا به صبح به شما مهلت مى دهیم ! اگر تسلیم شدید، شما را به نزد امیرمان ، عبیدالله زیاد، خواهیم برد، ولى اگر خوددارى كردید، در آن وقت دست از شما برنخواهیم داشت !

جمعه 28/10/1386 - 9:59
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شام عاشورا  
پیشروى سپاه عمر سعد به سوى خیام حسینى  
طبرى مى نویسد: پس از آن گفتگو، عمر سعد عصر همان روز، پنجشنبه نهم ماه محرم ، فرمان پیشروى به سوى حسین (ع ) را صادر كرد و بانگ زد: یا خیل الله اركبى و ابشرى ! سواركاران خدا! برخیزید و سوار شوید كه بهشت در انتظار شماست ! و بدین ترتیب به سوى خیمه هاى حسین پیشروى كرد.
حركت سپاهیان خلیفه به سوى خیمه هاى حسین و به فرمان ابن سعد، بعد از نماز عصر صورت گرفت . امام در آن هنگام جلوى خیمه خود نشسته بود و شمشیر را در بر گرفته و سر بر زانو نهاده و خواب كوتاهى او را فرو گرفته بود كه فریاد خواهرش زینب ، كه به او نزدیك مى شد، او را به خود آورد. زینب خطاب به برادر گفت : مگر این صداها را كه نزدیك مى شوند نمى شنوى ؟ امام سر برداشت و به او فرمود: من در خواب رسول خدا (ص ) را دیدم كه به من فرمود: تو نزد ما مى آیى ! زینب با شنیدن این سخن لطمه به صورت زد و گفت : اى واى ! و امام فرمود: خواهر عزیزم ! آرام باش ، واى بر تو مباد، بلكه رحمت خدا بر تو باد. در این هنگام عباس (ع ) پیش آمد و گفت : برادر! سپاهیان رو به ما نهاده اند. امام برخاست و به او گفت : عباس ! فداى تو برادر گردم ، سوار شو و جلوى ایشان را بگیر و از ایشان بپرس : شما را چه پیش آمده و چه مى خواهید؟ عباس در اجراى امر امام به همراهى بیست سوار، كه زهیر بن القین و حبیب بن مظاهر نیز در میانشان بود، سوار شدند و پیش رفتند و در برابر ایشان ایستادند عباس بانگ برآورد: چه شده و منظور شما از این حركت چیست ؟ گفتند: فرمان از امیر رسیده كه به شما ابلاغ كنیم كه یا سر بر فرمان او فرود آورید و یا با شما بجنگیم ! ابوالفضل (ع ) فرمود: همین جا درنگ كنید تا من بروم و سخن شما را به امام (ع ) برسانم . با گفته عباس ، سپاهیان از حركت باز ایستادند و گفتند: آرى او را ببین و این مطالب را به او برسان و پاسخش را براى ما بیاور.
راوى مى گوید: عباس ، عنان اسب بگردانید و با سرعت خود را به امام رسانید و موضوع را به حضرتش گزارش داد. یاران عباس نیز همچنان در برابر آن دریاى لشكر ایستاده بودند. در این اثنا، حبیب روى به زهیر كرد و گفت : تو با اینها سخن مى گویى یا من ! زهیر گفت : چون تو پیشنهاد داده اى ، پس خودت با آنها سخن بگو. پس حبیب رو به سپاهیان خلافت كرد و گفت :
بدانید كه به خدا قسم فرداى قیامت بدترین مردم در نزد خداوند كسانى خواهند بود كه خدا را با دستهاى آغشته به خون فرزند پیغمبر و خانواده و بستگان او و پاكان و عابدان این دیار و سحرخیزان و شب زنده داران در راه عبادت دیدار كنند.
عزرة بن قیس در پاسخ او گفت :
تو تا آنجا كه مى توانى جانماز آب بكش و خود را پاك و خوب جلوه ده ! زهیر پاسخ داد:
عزره ! خداوند او را پاك و هدایت كرده است . تو از خدا بترس كه من خیرخواه تو هستم و سوگندت مى دهم كه از كسانى نباشى كه گمراهان را به كشتن اشخاص صالح و پاك یارى مى دهند! عزره در پاسخ زهیر گفت :
ما كه تو را از هواداران عثمان مى شناختیم ، نه از شیعیان اهل بیت ؟! زهیر گفت :
اینكه مرا در كنار اهل بیت پیغمبر خدا مى بینى ، دلیلى كافى به جانبداریم از ایشان نمى باشد؟ قسم به خدا كه من نه براى حسین نامه نوشته ام و نه پیغامى فرستاده ام و نه او را به یارى خویش نوید داده ام ، بلكه ما در راه به هم برخوردیم ، و وقتى هم كه به خدمتش رسیدم ، موقعیت و مكانت او در نزد رسول خدا (ص ) از خاطرم گذشت و دریافتم كه از سوى شما و حزبتان چه چیزها كه انتظار او را مى كشد! این بود كه تصمیم گرفتم از طرفدارانش ‍ گردم و به یاریش برخیزم ؛ برعكس شما كه حق او و پیامبرش را پشت سر انداخته اید، جانبش را نگهدارم و جانم را فدایش كنم .

جمعه 28/10/1386 - 9:58
دعا و زیارت
 

15 ـ از اولیاء اللّه و اصفیاء اللّه و اودّاء و طاهرون و ابرار و مهدیّون مى باشند .

جمعه 28/10/1386 - 9:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته