• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 6049روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت حبیب بن مظاهر 

حبیب بن مظاهر به سپاه كوفیان حمله برد و چنین خواند.

یا شر قوم حسبا وآدا

اى بدترین مردمان از لحاظ حسب و نسب و قدرت و نبرد! اگر ما به اندازه شما یا نیمى از شما بودیم ، قسم به خدا كه پشت كرده و فرار را بر قرار ترجیح مى دادید!

 من حبیب بن مظاهر هستم ، مرد میدان جنگ و شیر ژیان . اگر چه شما چندین برابر ما هستید، اما ما بردبار و باوفاتر و مطمئنتریم كه حق با ماست ، و تقوى و برهان ما برتر از شماست .

او جنگى نمایان كرد و پیاپى از آن سپاه انبوه بر خاك هلاك مى افكند، تا اینكه فردى از قبیله بنى تمیم بر او ضربتى وارد كرد. حبیب از روى زین به زمین افتاد و رفت كه تا از جاى برخیزد كه حصین بن تمیم شمشیر بر سرش ‍ كوفت و او درغلتید و آن مرد تمیمى برجست و سرش را بر گرفت ! حصین رو به او كرد و گفت : من در كشتن او با تو همكارى داشتم . آن مرد گفت : به خدا قسم تنها من او را كشتم ! حصین گفت : سرش را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم و به سپاهیان نشان دهم تا بدانند كه من هم در كشتنش با تو دست داشته ام . بعد آن را بگیر و نزد عبیدالله زیاد ببر كه من نیازى در جایزه كشتنش ندارم .

مرد تمیمى این خواسته حصین را نیز نپذیرفت ، ولى سرانجام جمعى پا در میانى كردند و موافقت آن مرد را به دست آوردند و او هم سر حبیب بن مظاهر را به حصین داد. حصین سر حبیب را بر گردن اسبش آویخت و در میان سپاه گردشى كرد و آن را به ایشان نشان داد و بازگشت و سپس به مرد تمیمى مسترد نمود!

پس از وقایع جگر خراش كربلا و بازگشت كوفیان به كوفه ، آن مرد تمیمى سر حبیب بن مظاهر را بگرفت و به گردن اسبش آویخت و به همان صورت به كاخ ابن زیاد وارد شد! ناگاه چشم قاسم بن حبیب ، كه جوانى نورس و نزدیك بلوغ بود، به سر بریده پدرش افتاد! لاجرم از آن خدایى كه نیارست و هر جا كه سوار تمیمى مى رفت ، قاسم نیز وى را تعقیب مى نمود: درون قصر و بیرون آن ، تا جایى كه سوار تمیمى را به شك انداخت . پس رو به قاسم كرد و پرسید: فرزند! تو براى چه مرا تعقیب مى كنى ؟ قاسم جواب داد: چیزى نیست ! آن مرد گفت : مساءله اى در كار است ، به من بگو. قاسم پاسخ داد: آخر، این سر كه با توست ، سر پدر من است ! آیا مى شود كه آن را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ؟ تمیمى گفت : امیر اجازه نمى دهد كه دفن شود. از طرفى من مى خواهم كه با نشان دادن این سر، براى كشتنش جایزه كلانى از امیر بگیرم ! قاسم به او گفت : اما خداوند به سبب چنین گناه بزرگى كه مرتكب شده اى بدترین پاداش را به تو خواهد داد. به خدا قسم كه تو كسى را كشته اى كه به مراتب از تو بهتر بوده است . این بگفت و بسختى بگریست .

مدتى گذشت و قاسم به سن تكلیف رسید و در این مدت ، تمام همت خود را صرف این مى كرد كه قاتل پدرش را تعقیب كند و او را از نظر دور اندازد تا موقعیتى مناسب به دست آورد و انتقام پدر را از او باز ستاند. سرانجام زمان حكومت مصعب بن زبیر فرا رسید و چون جنگ باجمیرا پیش آمد، آن جوان داخل سپاهیان مصعب شد و در آنجا بود كه در میان چادر مربوط به خودش ، چشمش به قاتل پدرش افتاد. پس پى فرصتى مناسب بر آمد كه بناگاه او را به قصاص پدر بگیرد. این تصادف دست داد و در نیمه روز كه پاى به خیمه نهاد، آن مرد تمیمى را خفته یافت . پس شمشیر بركشید و چندانش با آن بزد كه در جاى بمرد.

چون حبیب بن مظاهر به شهادت رسید، آثار تاءلم شدید در سیماى حسین (ع ) آشكار گردید و در آن حال گفت : عندالله ! احتسب نفسى و حماة اصحابى .

پس حر به رجزخوانى پرداخت و گفت :

اءلیت لا اقتل حتى اءقتلا

و لن اءصاب الیوم الا مقبلا

اضربهم بالسیف ضربا مقصلا

لا ناكلا عنهم ولا مهللا

و نیز گفت :

اضرب فى اءعراضهم بالسیف

عن خیر من حل منى و الخیف

او همراه با زهیر بن قین جنگى سخت و بى امان را آغاز نهادند و به هر سو كه روى مى آوردند، سر و دست مى افكندند، و چون یكى در دریاى سپاه كوفیان فرو مى رفت ، دیگرى به همان سو حمله مى برد و سپاهیان را پراكنده مى ساخت و وى را نجات مى داد.

جنگ حر و زهیر بدین سان ساعتى به دازا كشید، تا اینكه سرانجام پیاده نظام سپاه خلیفه از هر طرف به حر حلمه ور شدند و وى را به شهادت رسانیدند.

در این نبرد، ابوثمامه صائدى (پسرعموى حر) نیز به شهادت رسید.

پس از به شهادت رسیدن حر، جانبازان راه حق به امامت حسین (ع ) نماز ظهر را (نماز خوف ) به جا آوردند.

جمعه 28/10/1386 - 19:41
دعا و زیارت
 


بسم الله الرحمن الرحیم

نماز خوف در برابر تیر و شمشیر  
چون ابوثمامه (عمرو بن عبدالله صائدى ) چنان دید، رو به امام حسین (ع ) كرد و گفت : یا ابا عبدالله ! فداى تو گردم ، مى بینم كه این مردم لحظه به لحظه به تو نزدیك و نزدیكتر مى شوند و به خدا سوگند كه تو كشته نمى شوى ، مگر وقتى كه من به خواست خدا در یارى تو كشته شده باشم و من دوست دارم كه این دم آخر، نماز ظهر را كه هنگام اداى آن رسیده با تو به جاى آورده باشم . امام سربلند كرد و گفت :
نماز را به یاد آورى ، خداوند تو را از نمازگزاران و تسبیح گویان محسوب گرداند. آرى ، اول وقت اداى آن است . از این مردم بخواه تا به اندازه آن دست از جنگ بدارند.
در این هنگام حصین بن تمیم بانگ برداشت : نماز شما پذیرفته درگاه الهى نیست ! حبیب بن مظاهر به وى گفت : اى درازگوش ! چنان پندارى كه نماز خانواده پیغمبر خدا (ص ) پذیرفته نیست ، ولى از تو چهارپا پذیرفته است ؟
به سبب این پاسخ ، حصین به آنها حمله برد و حبیب بن مظاهر به مقابله اش ‍ پرداخت و شمشیرى بر پیشانى اسبش فرود آورد كه آن حیوان روى دو پاى خود بلند شد و حصین از پشت آن بر زمین افتاد و یارانش در رسیدند و او را نجات دادند.

جمعه 28/10/1386 - 19:41
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به آتش كشیدن خیمه هاى امام توسط ابن سعد  
عمر سعد چون وضع را چنان دید، فرمان داد تا از خراب كردن خیمه هاى اصحاب و بریدن طنابهاى آنها دست بردارند و دورن آنها نروند، بلكه آنها را به آتش بكشند! امام حسین (ع ) نیز فرمود: بگذارید خیمه ها را آتش بزنند؛ زیرا وقتى چنان كردند، دیگر نمى توانند از آتش گذشته به شما حمله نمایند. و این نظر امام كاملا درست بود. چه پس از آتش زدن آنها، باز هم ناگزیر بودند كه از یك طرف با سپاهیان جانباز امام روبرو شوند.
راوى مى گوید: در اجراى دستور عمر، شمر بن ذى الجوشن پیش تاخت و با نیزه اش بر چادر امام كوبید و فریاد برآورد: آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر ساكنانش به آتش جهنم بكشم ! با این تهدید، بانوان حرم فریاد برآوردند و شتابان از خیمه ها بیرون شدند. امام به شمر بانگ زد: اى شمر ذى الجوشن ! تو آتش خواستى تا خیمه را بر سر خانواده ام به آتش بكشى ؟ خدایت به آتش بسوزاند!
طبرى در اینجا از قول حمید بن مسلم مى نویسد كه به شمر گفتم : سبحان الله ! مى خواهى كه دو خصلت را در نهاد خود به یكجا جمع كنى : عذابى را كه ویژه پروردگار است و كشتن زنان و كودكان ؟ این كار به نفع تو نیست . به خدا قسم كه امیر تو به همان كشتن مردان از تو راضى خواهد بود. شمر پرسید: تو كیستى ؟ من از ترس اینكه مبادا وى در حق من در خدمت عبیدالله سعایت كند، به او جواب دادم : من به تو نمى گویم كه كیستم : و در این هنگام شبث بن ربعى ، كه شمر از او شنوائى بیشتر داشت پیش آمد و به وى گفت : تاكنون نه سخنى زننده تر از گفتار تو شنیده بودم و نه كارى زشت تر از كار تو! كارت به ترسانیدن زنان كشیده است ؟
حمید بن مسلم مى گوید: دیدم كه شمر شرم زده سر به زیر انداخت كه برود، ولى مورد حمله زهیر بن قین و ده تن از یاران او قرار گرفت و به ضرب شمشیر آنان ناچار به عقب نشینى از اطراف خیمه هاى حرم شد. در این حمله ، ابوعزه ضبائى ، از یاران شمر، به خاك درغلتید و به دست اصحاب امام كشته شد.
با عقب نشینى شمر، كوفیان چون دریایى بر سر آنان چند رزمنده امام هجوم آوردند و تك تك یاران حضرتش را به شهادت رسانیدند. هر گاه مردى از یاران امام به خاك مى افتااد، در شمار آنان آشكارا اثر مى گذاشت ، ولى هر قدر كه از سپاهیان عمر سعد كشته مى شد، به علت كثرت نفراتشان ، اصلا معلوم نمى گردید.
جمعه 28/10/1386 - 19:40
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جنگ حر با یزید بن سفیان 

طبرى از قول ابوزهیر عبسى آورده است كه چون حر بن یزید به امام حسین (ع ) پیوست ، یزید بن سفیان ، از قبیله بنى شقره و از دودمان حارث بن تمیم ، گفت : به خدا قسم اگر حر را ببینم با سنان نیزه ام او را از پاى در مى آورم .

راوى مى گوید: در آن هنگام كه دو سپاه به هم برآمده و پیكارى بى امان را در كشتار یكدیگر آغاز كرده بودند. حر پیشاپیش سپاهیان امام حمله مى برد و شعر عنتره را مى خواند كه مازلت ارمیهم بثغرة نحره ، ولبانه حتى تسربل بالدم پس اسبش سخت مجروح شد و از گوشها و پیشانیش خون جارى بود. حصین بن تمیم ، رئیس گارد محافظ عبیدالله زیاد، رو به یزید بن سفیان كرد و گفت : این همان حر است كه آرزوى كشتنش را داشتى ! یزید گفت : آرى . این بگفت و قدمى به سوى حر برداشت و خطاب به او گفت : میل به زورآزمایى و پیكار تن به تن دارى ؟ حر پاسخ داد: آرى ، مایلم . و رو به سوى یزید آورد.

حصین بن تمیم مى گوید: به خدا قسم حر به سوى یزید حمله برد، و گویى فرشته مرگش بود. چه ، روبرو شدنش با او همان بود و كشته شدن یزید همان .

راوى مى گوید: سپاه اندك امام مردانه پایدارى كردند و با سپاهیان كوفه تا نیمه روز بسختى جنگیدند و مانع پیشرفت آنان شدند. كوفیان بجز از یك طرف دسترس به امام و یارانش نداشتند؛ زیرا یك جا بودن خیمه هاى اصحاب و نزدیك بودن چادرها و درهم بودن طنابهاى آنها مانع بزرگى بر سر راه آنان بود.

چون عمر سعد چنان دید، گروهى از پیادگان را ماءموریت داد تا از هر طرف به چادرها حمله كرده ، طنابها را پاره كنند تا دسترسى از پشت سر به امام و محاصره كامل او و یارانش میسر گردد. چون اصحاب امام این هدف را دریافتند، سه چهار نفرشان در میان خیمه ها پنهان شدند و هر گاه كه مردى كوفى به قصد خراب كارى و غارت چادرى پیش مى آمد، او را از نزدیك با شمشیر و یا تیر مى زدند و مى كشتند و دست و پایش را قطع مى كردند.

جمعه 28/10/1386 - 19:40
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

عمرو بن قرظه انصارى 

پس عمرو بن قرظة انصارى از سپاه امام براى جنگ با كوفیان و جانبازى در راه امام بیرون شد و مى گفت :

سپاه انصار مى داند كه من از حریم پیغمبر دفاع مى كنم و با سربلندى و افتخار در راه حسین ، كه دل و جانم فداى او باد، ضربت مى زنم .

او به دفاع از حرم امام پرداخت تا به درجه شهادت رسید.

عمرو برادرى داشت به نام على بن قرظه كه در سپاه مخالف ، یعنى سپاه عمر سعد مى جنگید. چون برادرش در سپاه امام شهید شد، على بانگ برداشت : اى حسین ! اى دروغگوى فرزند دروغگو! برادرم را از راه به درى و فریب دادى و سرانجام به كشتنش دادى ! امام پاسخ داد: خداوند هرگز برادرت را گمراه نكرد، بلكه او را به راه حق رهنمون كرد و تو را به وادى گمراهى افكند. على ، چون این پاسخ را از امام شنید، گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم ، یا سرم به باد رود. این بگفت و به امام حمله برد. نافع بن هلال مرادى سر راهش را بگرفت و با شمشیر ضربه اى سخت بر او وارد كرد كه نقش بر زمین شد، ولى یارانش برجستند و به شتاب جسم مجروحش را از میدان به در بردند و از مرگ حتمیش رهانیدند و سپس به مداوایش ‍ پرداختند كه بعدها بهبودى یافت .

جمعه 28/10/1386 - 19:39
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت بریر 

طبرى از قول عفیف بن زهیر، نوه ابوالاخنس ، كه خود شاهد شهادت امام حسین (ع ) بوده ، در تاریخ خود مى نویسد: یزید بن معقل ، از بنى عمیره ربیعه كه همپیمان با بنى سلیمه از عبدالقیس بود، از سپاه عمر سعد بیرون آمد و بریر بن حضیر را مخاطب ساخت و گفت : مى بینى كه خداوند چه به روزت آورده است ؟ بریر پاسخ داد: به خدا قسم كه خداوند به من خیر و به تو شر عطا كرده است . یزید گفت : دروغ گفتى ، در حالى كه پیش از این دروغگو نبودى . آیا به خاطر دارى آن روز را كه ما با هم در قبیله بنى لوزان در حركت بودیم و تو مى گفتى عثمان بن عفان بر خود ستم كرد و معاویة بن ابى سفیان مردى گمراه و سركش است ، و امام بر حق على بن ابى طالب مى باشد؟ بریر پاسخ داد: گواهى مى دهم كه این سخن را من گفته ام و راى و عقیده ام نیز همین بوده و هست . یزید بن معقل گفت : من هم گواهى مى دهم كه تو از گمراهان هستى ! بریر گفت : حاضرى با هم مباهله كنیم و از خدا بخواهیم كه دروغگو را لعن و نفرین كند، و آن كس را كه بر باطل است در جنگ تن به تن به دست دیگرى بكشد؟

راوى مى گوید: بریر و یزید بن معقل از هر دو سپاه بیرون شدند و دست به دعا برداشتند و از او خواستند تا دروغگو را لعنت كند و مبطل را به دست محق مجازات نماید. پس از آن به پیكار پرداختند و تنها دو ضربه شمشیر بینشان رد و بدل شد. به این ترتیب كه یزید شمشیر بر بریر راند ولى او را آسیبى نرسانید. پس بریر شمشیر خود را بر فرق یزید كوبید كه كلاهخود او را از هم بدرید و با همه پهنایش در كاسه سر او نشست و یزید چون كوهى غلتید، در حالى كه شمشیر بریر همچنان در جاى زخم باقى مانده بود. گویى هم اكنون دارم او را مى بینم كه بریر شمشیرش را به زحمت و اندك اندك از فرق یزید بیرون مى كشید.

در همین حال بود كه رضى بن منقذ عبدى بر او حمله آورد و با او دست به گریبان شد. مدتى آن دو با یكدیگر زورآورى كردند، تا اینكه بریر او را از جاى بكند و بر زمین زد و بر سینه اش نشست كه رضى بانگ برآورد و كمك خواست . كعب بن جابر ازدى به یارى رضى شتافت . راوى مى گوید: من كه مرگ بریر را در این موقعیت حتمى مى دیدم ، با خود گفتم : این همان بریر بن حضیر، قارى قرآن است كه در مسجد با ما قرآن مى آموخت و هم اكنون كشته مى شود!

همچنان كه بریر روى سینه رضى نشسته بود، كعب از پشت سر بر او حمله برد و سنان نیزه اش را بر پشت بریر نهاد و بسختى فشار داد. همین كه بریر تیزى سنان نیزه را در پشت خود احساس كرد، خود را بر روى رضى افكند و صورتش را بسختى به دندان گرفت و گوشه اى از بینى او را بكند. كعب بن جابر نیز او را به زیر ضربات پیاپى خود گرفت تا اینكه بریر را از روى سینه رضى به كنارى افكند و در حالى كه سنان نیزه كعب به طور كامل در پشت بریر فرو رفته بود، با شمشیر به جان او افتاد و آن قدر بر او ضربه زد كه به شهادت رسید.

عفیف بن زهیر مى گوید: گویى مى بینم رضى بن منقذ عبدى را در حالى كه از مرگى حتمى جسته بود، برخاسته و گرد و خاك از لباس خود مى تكاند و به كعب مى گفت : اى برادر ازدى ! بر من منت نهادى و مرا از مرگى حتمى رهانیدى ! من این لطف تو را هرگز فراموش نمى كنم !

راوى مى گوید از عفیف پرسیدم : تو خودت این ماجرا را به چشم دیدى ؟ عفیف گفت : آرى ، به چشم دیدم و سخنانشان را به گوش خود شنیدم . و چون كعب بن جابر بازگشت ، همسر یا خواهرش ، (نوار) دختر جابر، به وى گفت :

بجنگ فرزند فاطمه (ع ) برخاستى و بزرگ قاریان قرآن را كشیت ؟ تو با این كارت ، دست به جنایتى پس خطیر زدى ! به خدا سوگند كه تا عمر دارم با تو سخن نخواهم گفت :

طبرى از قول عبدالرحمان بن جندب مى نویسد: در دوران حكومت مصعب بن زبیر بر كوفه ، به گوش خود شنیدم كه كعب بن جابر مى گفت : خداوندا! ما به عهد و پیمانى كه بسته بودیم وفا كردیم . بارخدایا! ما را همدوش كسانى قرار مده كه مكر ورزیدند و عهدشكنى نمودند! پدرم كه سخنان وى را مى شنید به او گفت : راست گفتى و مردانه به عهد و پیمان خود وفا كردى و براى خود شر و مذلت به دست آوردى . كعب جواب داد: هرگز! من براى خود شر و بدى نگزیده ام ، بلكه خوبى به دست آورده ام !

آورده اند كه رضى بن منقذ عبدى طى اشعارى ، اشعار كعب را چنین پاسخ گفت :

فلو شاء ربى ما شهدت قتالیهم

ولا جعل النعماء عندى ابن جابر

لقد كان ذاك الیوم عارا وسبة

یعیره الابناء بعد المعاشر

فیا لیت اءنى كنت من قبل قتله

و یوم حسین كنت فى رمس قابر

اگر خدا مى خواست ، من در كشتنشان شركت نمى كردم ، تا این جابر، بر من منت بگذارد و نجات دادنم را از دست بریر به زخم بكشد! آن روز مایه ننگ و عارى بود كه مایه سرزنش همه دوره ها و فرزندان و نوادگانم شده است . اى كاش من در روز عاشورا و پیش از كشتن بریر مرده بودم .

جمعه 28/10/1386 - 19:39
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

چهار شهید همراه در یك جا 

طبرى در تاریخ خود آورده است كه چهار نفر از یاران امام حسین (ع ) به نامهاى عمر بن خالد، و جابر بن حارث سلمانى ، و سعد (آزاد كرده عمر بن خالد) و مجمع بن عبدالله عائذى ، با شمشیرهاى آخته و دوشادوش ‍ یكدیگر به میدان نبرد تاختند و خود را به سپاه كوفیان زدند و با حملات پیاپى خود، سپاه دشمن را از هم دریدند و پیش رفتند. در این هنگام كوفیان فرصت یافته ، آنان را در حلقه محاصره خود گرفتند و ارتباط آنها را از سپاه امام بریدند و از هر سو بر اندامشان زخم شمشیر و نیزه فرود آوردند كه عباس بن على (ع )، برادر امام ، به یاریشان شتافت و با حمله به سپاه دشمن ، ایشان را كه سراپا مجروح شده بودند از چنگال آنها نجات داد.

اما چون بار دیگر سپاه امام (ع ) مورد هجوم كوفیان قرار گرفت ، این چهار نفر با تن مجروح شمشیر كشیدند و جنگیدند تا سرانجام در یك جا از پا درآمدند و به خیل شهیدان پیوستند.

جمعه 28/10/1386 - 19:38
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تیرانداز ماهر امام (ع ) 

طبرى در تاریخ خود مى نویسد: ابوالشعثاء، یزید بن زیاد، نوه مهاصر و از قبیله بنى بهدله ، به همراهى عمر سعد و جزء سپاهیان او و به قصد جنگ با حسین (ع ) از كوفه بیرون شد؛ ولى چون در كربلا متوجه گردید كه هیچیك از پیشنهادهاى امام را نمى پذیرند، از سپاه سعد كناره گرفت و خود را به امام حسین (ع ) رسانید و در سلك یاران آن حضرت درآمد. او در این معركه بر سر زانوى خود نشست و در كنار امام صد از تركش خود بیرون كشید و به جانت كوفیان انداخت كه بجز پنج تیر آن ، بقیه به هدف نشست .

ابوالشعثاء تیراندازى ماهر بود. او به هنگام تیراندازى بر خود مى بالید و مى گفت : اءنا ابن بهدلة ، فرسان العرجلة . و امام نیز مى فرمود: بارخدایا تیرهایش را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار ده .

چون تیرهاى ابوالشعثاء تمام شد، برخاست و گفت تنها پنج تیر من به هدف نرسیده و یقین دارم كه پنج نفر از آنها را از پاى درآورده ام . وى در آن روز در شمار نخستین كسانى بود كه شهید شد. او به هنگام رزم این سرود را مى خواند:

اءنا یزید و اءبى مهاصر

اءشجع من لیث بغیل خادر

یا رب انى للحسین ناصر

ولابن سعد تارك و هاجر

من یزید فرزند مهاصر و شجاعتر از شیر بیشه ام . خداوندا! من یار حسینم و از فرزند سعد بریده و از او دورى گزیده ام .

جمعه 28/10/1386 - 19:37
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حمله جناح راست عمر و شهادت مسلم بن عوسجه 

آنگاه عمرو بن حجاج ، كه بر جناح راست سپاه ابن سعد و در ناحیه فرات فرمان مى راند، بر امام حمله برد.

دو سپاه در هم آویختند و مدتى به زدوخورد پرداختند و حملات عمرو بن حجاج و یارانش را دفع كردند كه در این میان مسلم بن عوسجه اسدى ، از نخستین یاران حسین (ع )، از پاى درآمد. چون عمرو بن حجاج و یارانش ‍ عقب نشستند و گرد و غبار معركه فرو نشست ، مسلم را افتاده دیدند. امام بر بالین او رفت . مسلم هنوز زنده بود و رمقى داشت . امام به او فرمود: خدایت رحمت كناد اى مسلم بن عوسجه . آنگاه این آیه را خواند: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا

یعنى برخى از آنان به پیمان خود وفا كردند و به خدا پیوستند، برخى دیگر از ایشان در انتظارند و تغییرى در آن نداده اند.

در این موقع حبیب بن مظاهر خود را به مسلم رسانید و گفت : اى مسلم ! كشته شدنت بر من سخت و ناگوار است . تو را به بهشت مژده باد. مسلم با صداى ضعیفى گفت : خدایت به خیر مژده دهاد. حبیب گفت : اگر نه اینكه مى دانم من خود نیز در همین ساعت به تو خواهم پیوست ، دوست مى داشتم تا هر سفارش و وصیتى كه داشته باشى به من بگویى تا انجام دهم كه تو از نظر خویشاوندى و دین چنین حقى را بر من دارى . مسلم بسختى پاسخ داد: خدایت رحمت كناد، سفارش من به تو درباره این است (و اشاره به امام كرد) كه به خاطرش جان فدا كنى . حبیب گفت : به خداى كعبه چنین كنم .

راوى مى گوید دیرى نپایید كه مسلم بر روى دست یاران امام كه او را به خیمه گاه حمل مى كردند درگذشت و به خیل شهیدان پیوست . با كشته شدن مسلم بن عوسجه ، دختر مسلم بانگ برداشت و به نام پدر به نوحه سرایى پرداخت .

و چون صداى این دختر و نوحه گریهاى او به گوش سپاهیان عمرو بن حجاج رسید، شادمانه بانگ برداشتند كه ما مسلم بن عوسجه اسدى را كشتیم !

شبث رو به یكى از یارانش كه در كنار وى ایستاده بود، كرد و گفت : مادرهایتان به عزایتان بنالند. شما خودتان را به دست خود بكشتن مى دهید و بخاطر دیگران تن به خوارى و ذلت ، و از اینكه چون مسلم بن عوسجه اى را كشته اید شادى مى كنید، در حالى كه به خدا قسم در بسیارى از جنگها همین مسلم مایه سرافرازى در میان ما مسلمانان بود. من در جنگ آذربایجان شاهد بودم كه او پیش از اینكه سواران اسلام فرا رسند، شش تن از مشركان را از پاى درآورده بود. چنین نام آورى را مى كشید و به شادى مى نشینید؟

راوى مى گوید: مسلم بن عوسجه را دو نفر به نامهاى مسلم بن عبدالله انضابى و عبدالرحمان بن ابى خشكاره بجلى كشتند.

جمعه 28/10/1386 - 14:48
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حمله جناح راست سپاهیان ابن سعد و درخواست كمك 

عمرو بن حجاج ، كه فرماندهى جناح راست سپاه ابن سعد را بر عهده داشت ، به یاران خود فرمان داد تا به سپاه اندك امام حمله برند. اما همین كه افراد عمرو پیش آمدند یاران امام به زانو نشسته و نیزه هاى خود را به سوى ایشان راست كردند.

در نتیجه ، اسبهاى سواران عمرو نخست در جا ایستادند و بلافاصله از بیم نوك تیز سنان نیزه هاى یاران امام واپس رفتند و از آن فاصله گرفتند، كه پیاده نظام امام آنها را تیرباران كردند. در نتیجه ، گروهى را به خاك هلاك انداختند و جمعى را نیز مجروح نمودند.

راوى مى گوید: یاران امام بسختى مى جنگیدند و آنها كه تعدادشان تنها سى و دو نفر بودند، در برابر حملات دشمن بسخنتى مقاومت مى كردند و به هر سو كه یورش مى بردند در میان صفوف به هم فشرده كوفیان شكاف ایجاد مى نمودند.

عزرة بن قیس كه فرماندهى سواره نظام كوفه را بر عهده داشت ، چون چنان دید و از هر طرف شكست سواران خود را مشاهده كرد، به وسیله عبدالرحمان بن حصین براى عمر سعد پیام فرستاد كه : مگى نمى بینى این گروه اندك چه به روزگار سواران من آورده اند؟ به یارى ما بشتاب و پیادگان و تیراندازانى را به كمك ما بفرست ! عمر سعد رو به شبث بن ربعى كرد و گفت : به یارى ایشان شتاب كن !! شبث گفت : سبحان الله ! آیا به نابودى بزرگان كوفه و مردمان آن سامان چشم دوخته اى ؟ از نیروى تیراندازت استفاده كن كه فرمانت را مى برند و از منت بى نیاز مى كنند!

راوى مى گوید: چنین به نظر مى آمد كه شبث بن ربعى از جنگیدن با حسین و یارانش كراهت داشت . دلیل این مطلب سخن ابوزهیر عبسى است كه مى گوید: ما در روزگار فرمانروایى مصعب بن زبیر بر كوفه ، شاهد بودیم كه شبث مى گفت : خداوند هرگز به مردم این دیار خیرى نمى رساند و به راه راست هدایتشان نخواهد كرد. شگفت آور نیست كه ما به همراه على بن ابى طالب و پس از او به یارى پسرش حسن به مدت پنج سال با خاندان ابوسفیان روى زمین برخاستیم و به یارى خاندان معاویه و پسر سمیه زناكار با او جنگیدیم ! چه اشتباه و چه گمراهى بزرگى را مرتكب شدیم .

بارى ، عمر سعد، حصین بن تمیم را ماءمور ساخت تا به همراهى زرهداران و پانصد نفر تیرانداز به یارى عزرة بن قیس بشتابد. حصین فرمان برد و با همراهانش خود را به امام و یارانش رسانید و آنها را زیر رگبار تیرهاى جانكاه خود گرفتند. دیرى نپایید كه اسبهاى ایشان را از پاى درآوردند و رزمنده سوارى را براى امام باقى نگذاشتند!

ایوب بن مشرح خیوانى ، از یاران حصین ، مى گوید: به خدا سوگند من تیرى به شكم اسب حر بن یزید زدم ، لحظه اى نگذشت كه اسب حر به لرزه درآمد و برخود پیچید و به روى زمین افتاد. حر، كه شمشیرى بران در دست داشت ، به چالاكى چون شیرى از روى زین بر زمین خیز برداشت ؛ در حالى كه مى گفت :

ان تعقروا بى فاءنا ابن الحر

اشجع من ذى لبد هزبر

من به عمر خویش دلاورى به چستى و چالاكى او ندیده ام . یكى از شیوخ قبیله رو به ایوب كرد و پرسید: تو او را كشتى ؟ ایوب پاسخ داد: قسم به خدا كه من او را نكشتم . او را دیگرى از پاى درآورد. من نمى خواستم او را بكشم . ابوالوداك از او پرسید: چرا نمى خواستى او را بكشى ؟ گفت : مى گویند كه او از نیكان است ، و اگر چنین باشد، مسلم است كه هر گاه من خدا را به گناه زخمى كه بر او وارد كرده ام و یا جانب دشمنان او را گرفته باشم ، دیدار كنم بهتر از آن است كه به گناه كشتن او را دیدار كرده باشم .

ابوالوداك گفت : مى بینم كه تو خداوند را به جرم كشتن همه آنها دیدار خواهى كرد. مگر نگفتى كه اینجا و آنجا تیر انداختى و اسب او را هم پى كردى ، و باز ایستادى و آنها را از هر سو تیرباران كردى ، و یارانت را هم گرد آورى و به همین كار تحریك نمودى ، و چون بر تو حمله آوردند روى برنتافتى و آنجا را ترك نكردى و دیگر یارانت نیز چون تو كردند و... تا سرانجام حر و یارانش همگى كشته شدند؟ پس همه شما در كشتن آنها و ریختن خونشان شریك یكدیگرند. ایوب پاسخ داد: اى ابوالوداك ! تو پاك ما را از رحمت خدا ناامید كردى ! اگر بنا باشد كه تو در روز قیامت به حساب ما برسى ، خدا تو را نیامرزد، اگر ما را بیامرزى ! ابوالوداك گفت : حقیقت همین است كه گفتم .

حمله جناح چپ عمر و شهادت كلبى و همسرش 

راوى مى گوید: شمر بن ذى الجوشن از طرف چپ سپاه ابن سعد به جناح چپ امام حمله برد كه با مقاومت یاران امام روبرو گردید آنها شمر و یارانش ‍ را به زخم نیزه گرفتند. پس از هر سو به امام و یارانش یورش بردند كه در این كشاكش كلبى ، كه در صف یاران امام بسختى مى جنگید و دو تن از یاران عمر سعد را پس از كشتن دو هماورد نخستین ایشان از پاى درآورده بود، به دست هانى بن ثبیت حضرمى ، و كبیر بن حیى تیمى ، كه بر سر راهش به كمین نشسته بودند، از پاى درآمد.

او دومین شهید از سپاه امام بوده است .

چون كلبى به شهادت رسید، همسرش ام وهب خود را به كشته شوهر رسانید و خاك و خون از سر و روى او ستردن گرفت و مى گفت : بهشت گوارایت باد. چون شمر چنان دید، به جوانى به نام رستم فرمان داد تا سر آن زن را با گرز خود بكوبد! او نیز فرمان برد و با گرزى در دست داشت بر سر آن بانو چنان كوبید كه مغز سرش متلاشى شد و در دم بر كناره جنازه شوهرش ‍ به شهادت رسید.

جمعه 28/10/1386 - 14:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته