-یک ستاره ؟
- آری ، صدها ، صدها ، اما
همه در آن سوی شبهای محصور
- یک پرنده ؟
با غرور عبث بال زدنهاشان
- من به فریادی در کوچه میاندیشم
ناگهان با چیزی مبهم میآمیزد
که ببارم از آن ابر بزرگ
و هزاران چیز بیهوده ی دیگر را
و سرانجام ، تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
و در اعماق افق ، چیزی جز دود غلیظ سیگار
و خطوط نامفهوم نخواهی دید
- قهرمانیها ؟
-آه
اسب ها پیرند
- عشق؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابان های بی مجنون مینگرد
به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش
از خرامیدن اقی نازک در خلخال
- آرزوها ؟
- خود را میبازند
- بسته ؟
- آری ، پیوسته بسته ، بسته
- من به یک خانه میاندیشم
با نفس های پچک هایش ، رخوتناک
و به نوزادی با لبخندی نامحدود
و تنی پر خون ، چون خوشه ای از انگور
- من به آوار میاندیشم
که شبانگاهان در پنجره میکاود
و به گوری کوچک ، کوچک چون پیکر یک نوزاد
- روز یا شب ؟
- نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
و صداهائی از دور ، از آن دشت غریب ،
بی ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد
-سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
سیبی از شاخه فرومیافتد
دانه های زرد تخم کتان
زیر منقار قناری های عاشق من میشکنند
گل باقلا ، اعصاب کبودش را در سکر نسیم
در سر من چیزی نیست بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ
مثل یک حرف دروغ
شرمگینست و فرو افتاده
- من به یک ماه میاندیشم
- من به یک چشمه میاندیشم
- من به وهمی در خاک
- من به بوی غنی گندمزار
- من به افسانهء نان
- من به معصومیت بازی ها
و به بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها
شاخه ها با آن دستان دراز
سوی بالا میرفت
و نسیم تسلیم
به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز
و هزاران نفس پنهان ، در زندگی مخفی خاک
و در آن دایرهء سیار نورانی ، شبتاب
غوکها در مرداب
همه باهم ، همه باهم یکریز
ماه در مهتابی شعله کشید
ماه
دل تنهای شب خود بود
خط های بیقرار مورب
در طرح استوارش
دنبال میکند
گوئی ز نسل های فراموش گشته است
پیوسته در کمین واریست
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاریست
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانهء قدرت را
تأئید میکند
در عمق یک جزیرهء نامسکون
او پاک میکند
با پاره های خیمهء مجنون
از کفش خود ، غبار خیابان را
همچون خداوندی ، در معبد نپال
بیگانه بوده است
او
مردیست از قرون گذشته
یاد آور اصالت زیبائی
او در فضای خود
چون بوی کودکی
پیوسته خاطرات معصومی را
بیدار میکند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
او با خلوص دوست میدارد
ذرات زندگی را
ذرات خاک را
مهای آدمی را
غمهای پاک را
یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را
یک بند رخت را
انسان ساده ای که من او را
پنهان نموده ام
در غروبی ابدی
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
خیره شد در دود یک سیگار
در خطی موهوم ، بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
سلام دوستان تبیانی خودم،حالتون چطوره،احوالتون چطوره،خوب هستین،امیدوارم كه در پناه حضرت مهدی فاطمه زندگی به كام شما عزیزان باشه.
من یه سؤال ترك می كنم ببینم شما عزیزان چطور پاسخ آن را می دهید و جایزه ی آن را هم تقدیم به همه ی بیماران كشورمان اهدا می كنیم!
برترین نعمت خدا كه به انسان داده شده چیست و شما چگونه از آن استفاده می كنید؟
عروسک کوکی دیگر
جمعه
جمعهء ساکت
جمعهء متروک
جمعهء چون کوچه های کهنه، غم انگیز
جمعهء اندیشه های تنبل بیمار
جمعهء خمیازه های موذی کشدار
جمعهء بی انتظار
جمعهء تسلیم
خانهء خالی
خانهء دلگیر
خانهء در بسته بر هجوم جوانی
خانهء تاریکی و تصور خورشید
خانهء تنهائی و تفال و تردید
خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاویر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...
پرسش
سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها
سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها
به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنیده اید
که از دیار پری های ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،
و لای لای کوکی ساعت ها،
و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید؟
و همچنان که پیش می آید
ستاره های اکلیلی، از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازیگوش
از حس گریه می ترکند.