• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 957
تعداد نظرات : 707
زمان آخرین مطلب : 4333روز قبل
دانستنی های علمی
 

پرفسور هانری کربن (فیلسوف معاصر فرانسوی)

اگر اندیشه محمد (ص) خرافی بود و اگر وحی او وحی الهی نبود،هرگز جرات نمی کرد بشر را به علم دعوت کند. هیچ یک از افراد بشر و هیچ شیوه تفکری به اندازه محمد (ص) و قرآن، انسان را به دانش دعوت نکرده اند؛ تا آن جا که در قرآن، نهصدو پنجاه بار از علم، فکر و عقل سخن به میان آمده است.

پنج شنبه 16/12/1386 - 9:11
دانستنی های علمی
 

آلبرت اینشتین (متفکر و فیزیکدان بزرگ)

قرآن، کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست بلکه مجموعه ای از قوانین است که بشر را به راه راست، راهی که بزرگ ترین فلاسفه از تعریف آن عاجزند، هدایت می کند.

پنج شنبه 16/12/1386 - 9:6
دانستنی های علمی

می توانیم به بصیرتی نائل شویم که زندگی را برخورداری ببینیم نه تکلیف، و این یعنی خوشبختی. سعید نفیسی

سه شنبه 14/12/1386 - 19:41
دانستنی های علمی
 

رسول خدا (ص): برای بقا خلق شده اید نه برای نابودی و فنا، و با مرگ تنها از جهانی به جهان دیگر منتقل می شوید. {الاعتقاد صدوق ص47}

سه شنبه 14/12/1386 - 19:36
دانستنی های علمی
امام صادق (ع): شش چیز است که مومن، بعد از مرگ نیز از آن ها بهره مند می شود: فرزند صالحی که برای او طلب مغفرت کند، کتاب قرآنی که از آن قرائت شود، چاه آبی که حفر کرده(و به مردم آب می دهد) درختی که کاشته است، آبی که برای خیرات جاری کرده و روش پسندیده ای که بنا نهاده و دیگران پس از وی، آن را ادامه دهند. {بحار الانوار ج6 ص294}
سه شنبه 14/12/1386 - 19:29
محبت و عاطفه

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه"

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
سه شنبه 14/12/1386 - 19:14
محبت و عاطفه
 

سقا هندی

یک سقا در هند ، دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از یک سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت . در یکی از کوزه ها شکافی وجود داشت . بنابراین در حالی که کوزه سالم ، همیشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب می رساند، کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد. برای مدت دو سال ، این کار هر روز ادامه داشت . سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب می رساند. کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار میکرد. موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود. اما کوزه شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دوسال روزی در کنار رودخانه ، کوزه شکسته به سقا گفت : « من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو معذرت خواهی کنم .» سقا پرسید : « چه می گویی؟ از چه چیزی شرمنده هستی ؟» کوزه گفت : « در این دو سال گذشته من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید ، انجام دهم . چون شکافی که در من وجود داشت ، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه اربابت می شد. به خاطر ترک های (tarak) من ، تو مجبور شدی این همه تلاش کنی ولی باز هم به نتیجه مطلوب نرسیدی.» سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با همدردی گفت : « از تو می خواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب ، به گل های زیبای کنار راه توجه کنی.» در حین بالا رفتن از تپه ، کوزه شکسته ، خورشید را نگاه کرد که چگونه گل های کنار جاده را گرما می بخشد و این موضوع ، او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی می کرد. چون دید که باز هم نیمی از آب نشت کرده است . برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد . سقا گفت :« من از شکاف های تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم . من در کناره راه ، گل هایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه بر می گشتیم ، تو به آنها آب داده ای . برای مدت دو سال ، من با این گل ها ، خانه اربابم را تزئین کرده ام . بی وجود تو ، خانه ارباب نمی توانست این قدر زیبا باشد

سه شنبه 14/12/1386 - 18:27
فلسفه و عرفان
 

مردی از صاحبدلی پرسید: ای عزیز فردا که حضرت ذوالجلال در دشت محشر از تو بپرسد که ای فرمانده چه آوردی؟ توچه جواب دهی؟

مرد صاحبدل گفت : گویم خداوندا از زندان چه آرند؟ گویم الاها غرق ادبارم و حیران به نزد تو آمده ام! گویم خداوندا بنده و زندانی تو ام امید آن دارم که ازفضل خود خلعتی مرا درپوشی. گویمش کریما رایگان آفریدنم چگونه روا بود حال اگر رایگانم بیامرزی سزا خواهد بود

دوشنبه 13/12/1386 - 10:20
دانستنی های علمی
اگر می خواهید حرف شما را باور کنند از خود سخن مگوئید. پاسکال
يکشنبه 12/12/1386 - 18:24
دانستنی های علمی
 

سعادتمندترین کسی است که در هجوم و مقابله مصائب خود را نبازد. پاسکال

يکشنبه 12/12/1386 - 18:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته