پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس میگردم طواف خانهات را دیوانهها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن پروانههای مرده با هم فرق دارند
ناگزیر از اندازه های خودم از رنگ چشم و از جنس روح مغلوب حاشیه ها و مفتون متن ناگزیر از نگارش نشانی های خود هر جا که بخواهی
لب از گفتن چنان بستم که گویی دهان بر چهره زخمی بود و به شد
دلت از خزان من
اگر گرفته
نه
اگر که رفته باشد
چقدر مایوسم من از بهار بودن
از بهار آفریدن
برای تو
چه اندک اند فصلهای سال
و واژه ها برای من
چقدر محال و ناممکن
وقتی در تقویم تو فصلی تکرار نمی شود
و من خزان مداومم...
دلتنگی اگر مرا به سوی تو بکشاند آن روز، روز مرگ من است. مرا همیشه سرشار از خود نگهدار پیش از آنکه دلتنگت شوم...
از چشمانم تنــهـــــــا یی ام را پنهان می کنم
در دلم ، دلتنــــــگی ام را
در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را
در لبخندم ، غــــــصه هایم را
دل من چه خردسال است
ساده می نگرد
ساده می خندد
ساده می پوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست
ساده می افتد...
ساده مــــی شکند...
ساده مـــــــی میرد ...
ساده تر از آنکه سنگ ها بفهمند ...
ساده تر از آینه می شکند ...
باورت گر بشود
یا نشود
حرفی نیست
نفسم می گیرد
در هوایی که نفسهای تو نیست ...
در بهتی زرد و اضطرابی گنگ بیدار می شوم
لبریز از حادثه های صبور اول وقت
مرا به وسوسه های داغ و ساده بسپار
تا با هاله های سکر آور جنون تنت
حفره های خواهش در قعر ایمانم لانه بسازد
من تمام حنجره حبابی توام
و تو تمام خزیدن منی
لای ریشه های شب زده گمنامی
پُرم از هندسه ای با خطوط مبهم سایه
پُرم از خیابان های متلاشی
پُرم از ساکنین پنجره های راکد
برای خالی ام سیاه پوشیدم
گورم را به کوچه های تنگ ترس رانده اند
از دست خدای تو آیه ای افتاده ام
رعشه زمین رعشه تنهائی من است.