مذهب جعفرى
آنكه در اخبار فقه شیعه تتبع كند خواهد دید روایتهاى رسیده از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهى و كلامى مجموعهاى گسترده و متنوع است و براى همین است كه مذهب شیعه را مذهب جعفرى خواندهاند.
گشایشى كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پدید آمد موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روى آورند و گشودن مشكلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند.
ابن حجر در باره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل كردند كه آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون یحیى بن سعید، ابن جریح، مالك، سفیان بن عیینه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت كردهاند. (1)
دانشمندان از هیچ یك از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه از ابو عبد الله روایت دارند نقل نكردهاند، و هیچ یك از آنان متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشتهاند، و روایات هیچ یك از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست. اصحاب حدیث نام راویان از او را چهار هزار تن نوشتهاند. نشانه آشكار امامت او خردها را حیران مىكند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال مىسازد. (2)
ذهبى از ابو حنیفه آورده است: فقیهتر از جعفر بن محمد ندیدم. (3)
و چنان كه نوشته شد، مالك گفته است از فضل و علم و پارسایى از اوبرتر ندیده است. سخن مالك بن انس كه یكى از چهار پیشواى مذهبهاى اهل سنت و جماعت است در باره امام صادق (ع) نوشته شد، ابو حنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است.
زبیر بكار نویسد: ابو حنیفه را با امام صادق ملاقاتها دست داده است.
او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مىكرد و كمتر به روایت. و از عبد الله بن شبرمه كه در سال 120 هجرى قضاوت كوفه داشت روایت كند: من و ابو حنیفه بر جعفر بن محمد (ع) در آمدیم. بر او سلام كردم و گفتم این مردى از عراق است و او را فقه و علمى است. جعفر گفت: گویا اوست كه دین را به راى خود قیاس مىكند. سپس رو به من كرد و گفت: او نعمان پسر ثابت است و من تا آن روز نام او را نمىدانستم. ابو حنیفه گفت: آرى. جعفر بدو گفت: از خدا بترس و در دین قیاس مكن كه نخست كس كه قیاس كرد شیطان بود. خدا او را فرمود آدم را سجده كن گفت من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاك آفریدهاى. (4) سپس پرسید: قتل نفس مهمتر استیا زنا؟ -قتل نفس! -چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مىشود، زنا با چهار گواه؟ با قیاس چه مىكنى؟ روزه نزد خدا بزرگتر استیا نماز؟ -نماز! -چرا زن چون عادت مىبیند روزه را باید قضا كند و نماز را نه؟ ... بنده خدا از خدا بترس و قیاس مكن. (5) آنچه متتبع از خواندن كتابهایى كه در باره ابو حنیفه نوشته شده و در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مىیابد، این است كه ابو حنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مىدانست، امام صادق را حرمت مىداشته است و ظاهرا بلكه مطمئنا عبارتى را كه مؤلف روضات الجنات از او آورده كه «من داناتر از جعفر بن محمد هستم چرا كه مردانى را دیدم و از آنان حدیثشنیدم و جعفر بن محمد صحفى است» (6) سخن ابو حنیفه نیست و گفته عبد الله بن حسن پدر محمد نفس زكیه است. چنان كه در روضه كافى آمده است:
عبد الله بن حسن كسى را نزد ابو عبد الله (ع) فرستاد و گفت: بدو بگو ابو محمد مىگوید من از تو شجاعتر، بخشندهتر، و داناترم. امام به پیام آورنده گفت: اما شجاعت نه، چرا كه هنوز حادثهاى پیش نیامده تا شجاعتیا ترس تو در آن معلوم شود. اما سخاوت او، از یك سو مال را مىگیرد و در جایى كه نباید مصرف مىكند. اما علم، پدرت على بن ابى طالب هزار بنده آزاد كرد نام پنج تن از آنان را بگو، پیام آورنده رفت و بازگشت و گفت: مىگوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفههاى پدرانت در مىآورى) . امام گفت: بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى كه از پدرانم به ارث بردهام. (7)
امام صادق در آغاز حكومت عباسیان سفرى به عراق كرده و روزى چند را در حیره به سر برده است محدث قمى در منتهى الآمال نوشته است این سفر در حكومتسفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مىشود او در خلافت منصور به عراق رفته است. و منصور خود او را به عراقخواسته است. در این سفر بوده است كه امام صادق را با ابو حنیفه ملاقاتى دست داده؟ و یا هنگامى كه ابو حنیفه به مدینه رفته است. مىتوان گفت ملاقات او با آن حضرت یك بار نبوده و در عراق و حجاز با او دیدار كرده است.
ابن شهر آشوب از حسن بن زیاد روایت كند از ابو حنیفه پرسیدند: فقیهترین كس كه دیدهاى كیست؟
جعفر بن محمد چون منصور او را خواست، پى من فرستاد و گفت: مردم فریفته جعفر بن محمد شدهاند چند مسئله دشوار براى پرسش از او آماده كن. من چهل مسئله فراهم كردم. منصور جعفر بن محمد را كه در حیره به سر مىبرد به مجلس خود خواست. من نزد منصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است. هیبت او بیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد. پس گفت: این ابو حنیفه است! -او را مىشناسم.
منصور گفت: مسائلى را كه در خاطر دارى به ابو عبد الله بگو.
من یك یك را مىگفتم و او پاسخ مىداد كه شما چنین مىگویید، مردم مدینه چنین مىگویند و ما چنین مىگوییم در مسائلى گفته شما را مىپذیریم و در مسائلى گفته آنان را، و گاه راى ما مخالف شما و آنان است تا آنكه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یك را بى پاسخ نگذاشت. سپس ابو حنیفه گفت: آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف (آراء) نیست؟ (8)
هنگامى كه امام صادق در حیره به سر مىبرده است، مردم چنان درخانه او گرد مىآمدهاند كه ملاقات كننده را دیدار او دشوار بوده است. (9)
و چون خواستبه مدینه بازگردد، عدهاى اهل فضل از مردم كوفه، او را مشایعت كردند و در جمله مشایعت كنندگان سفیان ثورى بود. (10)
پىنوشتها
1. الصواعق المحرقه، ص 201.
2. كشف الغمه، ج 2، ص 166.
3. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166.
4. اعراف: 12.
5. الاخبار الموفقیات، ص 77-76، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 197.
6. ج 8، ص 169.
7. روضه كافى، ص 364-363.
7. مناقب، ج 4، ص 255.
9. همان، ص 238.
10. همان، ج 4، ص 241.
كتاب: زندگانى امام صادق (ع)، ص 61
نویسنده سید جعفر شهیدى
از سایت آوینی:
زندگانى امام صادق علیه السلام
به مناسبت اینكه امروز روز وفات امام ششم،صادق اهل البیت علیهم السلام است،سخنان من در اطراف آن خصیتبزرگوار و نكاتى از سیرت آن حضرت خواهد بود.
امام صادق علیه السلام در ماه ربیع الاول سال 83 هجرى در زمان خلافت عبد الملك بن مروان اموى به دنیا آمد،و در ماه شوال یا ماه رجب در سال 148 هجرى در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسى از دنیا رحلت كرد.در زمان یك خلیفه با هوش سفاك اموى به دنیا آمد و در زمان یك خلیفه مقتدر با هوش سفاك عباسى از دنیا رحلت كرد،و در آن بین شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان دیگر بود.
مادر آن حضرت،همان طورى كه در كافى و بحار و سایر كتب ضبط شده،ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبكر مىرسید و چون قاسم بن محمد بن ابى بكر با دختر عموى خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابى بكر ازدواج كرده بود،بنابر این مادر آن حضرت،هم از طرف پدر نواده ابو بكر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق مىفرموده:«ولدنى ابو بكر مرتین»یعنى ابو بكر دو بار مرا به دنیا آورد،از دو راه نسب من به ابو بكر مىرسد.
فرصت طلایى
امام صادق علیه السلام شیخ الائمه است،از همه ائمه دیگر عمر بیشترى نصیب ایشان شد،شصت و پنجساله بود كه از دنیا رحلت فرمود.عمر نسبتا طویل آن حضرت و فتورى كه در دستگاه خلافت رخ داد كه امویان و عباسیان سر گرم زد و خورد با یكدیگر بودند فرصتى طلایى براى امام به وجود آورد كه بساط افاضه و تعلیم را بگستراند و به تعلیم و تربیت و تاسیس حوزه علمى عظیمى بپردازد،جمله«قال الصادق»شعار علم حدیث گردد،و به نشر و پخش حقایق اسلام موفق گردد.از آن زمان تا زمان ما هر كس از علما و دانشمندان اعم از شیعى مذهب و غیره كه نام آن حضرت را در كتب و آثار خود ذكر كردهاند با ذكر حوزه و مدرسهاى كه آن حضرت تاسیس كرد و شاگردان زیادى كه تربیت كرد و رونقى كه به بازار علم و فرهنگ اسلامى داد توام ذكر كردهاند،همان طورى كه همه به مقام تقوا و معنویت و عبادت آن حضرت نیز اعتراف كردهاند.
شیخ مفید از علماى شیعه مىگوید آنقدر آثار علمى از آن حضرت نقل شده كه در همه بلاد منتشر شده.از هیچ كدام از علماى اهل بیت آنقدر كه از آن حضرت نقل شد،نقل نشده.اصحاب حدیث نام كسانى را كه در خدمت آن حضرت شاگردى كردهاند و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند ضبط كردهاند،چهار هزار نفر بودهاند و در میان اینها از همه طبقات و صاحبان عقاید و آراء و افكار گوناگون بودهاند.
محمد بن عبد الكریم شهرستانى،از علماى بزرگ اهل تسنن و صاحب كتاب معروف الملل و النحل،درباره آن حضرت مىگوید:«هو ذو علم غزیر،و ادب كامل فى الحكمة،و زهد فى الدنیا،و ورع عن الشهوات.»یعنى او،هم داراى علم و حكمت فراوان و هم داراى زهد و ورع و تقواى كامل بود،بعد مىگوید مدتها در مدینه بود،شاگردان و شیعیان خود را تعلیم مىكرد،و مدتى هم در عراق اقامت كرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و ریاست نشد و سر گرم تعلیم و تربیتبود.در آخر كلامش در بیان علت اینكه امام صادق توجهى به جاه و مقام و ریاست نداشت این طور مىگوید:«من غرق فى بحر المعرفة لم یقع فى شط،و من تعلى الى ذروة الحقیقة لم یخف من حط.»یعنى آن كه در دریاى معارف غوطهور استبه خشكى ساحل تن در نمىدهد،و كسى كه به قله اعلاى حقیقت رسیده نگران پستى و انحطاط نیست.
كلماتى كه بزرگان اسلامى از هر فرقه و مذهب در تجلیل مقام امام صادق صلوات الله علیه گفتهاند زیاد است،منظورم نقل آنها نیست،منظورم اشارهاى بود به اینكه هر كس امام صادق علیه السلام را مىشناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسهاى عظیم و پر نفع و ثمر كه آثارش هنوز باقى و زنده است مىشناسد.حوزههاى علمیه امروز شیعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.
سخن در اطراف امام صادق سلام الله علیه میدان وسیعى دارد.در قسمتهاى مختلف مىتوان سخن گفت زیرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاى مختلف مخصوصا در حكمت عملى و موعظه زیاد است و شایسته عنوان كردن است،ثانیا در تاریخ زندگى آن حضرت قضایاى جالب و آموزنده فراوان است.بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالى و پر معنى با دهریین و ارباب ادیان و متكلمان فرق دیگر اسلامى و صاحبان آراء و عقاید مختلف،بسیار دارد كه همه قابل استفاده است.گذشته از همه اینها تاریخ معاصر آن حضرت كه با خود آن حضرت یا شاگردان آن حضرت مرتبط استشنیدنى و آموختنى است.
سیرت و روش امام
این بنده امروز عرایض خود را اختصاص مىدهم به مقایسهاى بین سیرت و روشى كه امام صادق علیه السلام در زمان خود انتخاب كرد با سیرت و روشى كه بعضى از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند كه گاهى به ظاهر مخالف یكدیگر مىنماید.رمز و سر این مطلب را عرض مىكنم و از همین جا یك نكته مهم را استفاده مىكنم كه براى امروز ما و براى همیشه بسیار سودمند است.
فایده سیره هاى گوناگون معصومین
ما شیعیان كه به امامت ائمه دوازدهگانه اعتقاد داریم و همه آنها را اوصیاء پیغمبر اكرم و مفسر و توضیح دهنده حقایق اسلام مىدانیم و گفتار آنها را گفتار پیغمبر و كردار آنها را كردار پیغمبر و سیرت آنها را سیرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مىدانیم،از امكاناتى در شناختحقایق اسلامى بهرهمندیم كه دیگران محرومند،و چون وفات حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام-كه امام یازدهم است و بعد از ایشان دوره غیبت پیش آمد-در سال 260 واقع شد،از نظر ما شیعیان مثل این است كه پیغمبر اكرم تا سال 260 هجرى زنده بود و در همه این زمانها با همه تحولات و تغییرات و اختلاف شرایط و اوضاع و مقتضیات حاضر بود.
البته نمىخواهم بگویم كه اثر وجود پیغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آیا اگر فرضا آن حضرت در این مدت حیات مىداشت چه حوادثى در عالم اسلام[پیش]مىآمد،نه،بلكه مقصودم این است كه از نظر ما شیعیان كه معتقد به امامت و وصایت هستیم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجیت قطعى گفتار و كردار و سیرت در این مدت طولانى مثل این است كه شخص پیغمبر-ولى نه در لباس نبوت و زعامتبلكه در لباس یك فرد مسلمان عامل به وظیفه-وجود داشته باشد و دورههاى مختلفى را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشتشاهد باشد و در هر دورهاى وظیفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.
بدیهى است كه با این فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر مىتوانند وظایف خود را در هر عصر و زمانى در یابند و تشخیص دهند.
تعارض ظاهرى سیره ها و ضرورت حل آنها
ما در سیرت پیشوایان دین به امورى بر مىخوریم كه به حسب ظاهر با یكدیگر تناقض و تعارض دارند،همچنان كه در اخبار و آثارى كه از پیشوایان دین رسیده احیانا همین تعارض و تناقض دیده مىشود.در آن قسمت از اخبار و روایات متعارض كه مربوط به فقه و احكام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمدهاند كه در محل خود مذكور است.در سیرت و روش پیشوایان دین هم همین تعارض و تناقض در بادى امر دیده مىشود،باید دید راه حل آن چیست؟
اگر در اخبار متعارض كه در فقه و احكام نقل شده،تعارضها حل نگردد و هر كسى یك خبر و حدیثى را مستمسك خود قرار دهد و عمل كند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سیرت و روش پیشوایان دین هم كه با یكدیگر به ظاهر اختلاف دارد همین طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود.ممكن است هر كسى به هواى نفس خود یك راهى را پیش بگیرد و بعد آن را با عملى كه در یك مورد معین و یك زمان معین از یكى از ائمه نقل شده توجیه و تفسیر كند،باز یك نفر دیگر به هواى خود و مطابق میل و سلیقه خود راهى دیگر ضد آن راه را پیش بگیرد و او هم به یك عملى از یكى از ائمه علیهم السلام كه در مورد معین و زمان معین نقل شده استناد كند و بالاخره هر كسى مطابق میل و سلیقه و هواى نفس خود راهى پیش بگیرد و براى خود مستندى هم پیدا كند.
مثلا ممكن استیك نفر طبعا و سلیقتا و تربیتا سختگیر باشد و زندگى با قناعت و كم خرجى را بپسندد،همینكه از او بپرسند چرا اینقدر بر خودت و خانوادهات سخت مىگیرى بگوید رسول خدا و على مرتضى همین طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشیدند و غذاى لذیذ نخوردند و مركوب عالى سوار نشدند و مسكن مجلل ننشستند،آنها نان جو مىخوردند و كرباس مىپوشیدند و بر شتر یا الاغ سوار مىشدند و در خانه گلى سكنى مىگزیدند.
و باز یك نفر دیگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود كه چرا به كم نمىسازى و قناعت نمىكنى و زهد نمىورزى،بگوید چون امام حسن مجتبى و یا امام جعفر صادق این طور بودند،آنها از غذاى لذیذ پرهیز نداشتند،جامه خوب مىپوشیدند،مركوب عالى سوار مىشدند،مساكن مجلل هم احیانا داشتند.
همچنین ممكن استیك نفر یا افرادى طبعا و مزاجا سر پرشورى داشته باشند و طبعشان سكون و آرامش را نپسندد و براى توجیه عمل خود به سیرت پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله در صدر اسلام یا به نهضتحسینى علیه السلام استدلال كنند،و یك نفر یا افراد دیگر كه بر عكس مزاجا عافیت طلب و گوشهگیر و منزوىاند و در نفس خود شهامت و جراتى نمىبینند،موضوع تقیه و راه و روش امام صادق علیه السلام یا ائمه دیگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن كس كه مثلا طبعا معاشرتى و اجتماعى استبه عمل و سیرت یك امام و آن كس كه طبعا اهل عزلت و تنهایى استبه سیرت یك امام دیگر متوسل شود.
بدیهى است در این صورت نه تنها سیرت و روش پاك و معنى دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمىگیرد، بلكه وسیلهاى خواهد بود براى اینكه هر كسى راه توجیهى براى عمل خود پیدا كند و به دعوت و سخن كسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.
واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار علیهم السلام دیده مىشود،مىبینیم مثلا حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه صلح مىكند و اما امام حسین علیه السلام قیام مىكند و تسلیم نمىشود تا شهید مىگردد، مىبینیم كه رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مىكردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولى سایر ائمه این طور نبودند.پس باید این تعارضها را حل كرد و رمز آنها را دریافت.
درس و تعلیم نه تعارض
گفتم باید این تعارض را حل كرد و رمز آن را دریافت.بلى باید رمز آن را دریافت.واقعا رمز و سرى دارد.این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد،تعارضى نیست كه روات و ناقلان احادیثبه وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها مىشود،بلكه تعارضى است كه خود اسلام به وجود آورده،یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مىكند.بنابراین این تعارضها در واقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض،درس بسیار بزرگ و پر معنى و آموزنده.
مطلب را در اطراف همان دو مثالى كه عرض كردم توضیح مىدهم.یكى مثال سختگیرى و زندگى زاهدانه،در مقابل زندگى مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگى،و یكى هم مثال قیام و نهضت،در مقابل سكوت و تقیه.همین دو مثال براى نمونه كافى است.اما مثال اول:
فلسفه زهد
به طور مسلم رسول خدا و على مرتضى علیهما السلام زاهدانه زندگى مىكردند و در زندگى بر خود سخت مىگرفتند. این عمل را دو نحو مىتوان تفسیر كرد.یكى اینكه بگوییم دستور اسلام به طور مطلق براى بشر این است كه از نعمتها و خیرهاى این جهان محترز باشد.اسلام همان طورى كه به اخلاص در عمل،و توحید در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور مىدهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاى دنیا هم دستور مىدهد.همان طورى كه آن امور بالذات براى بشر كمالند و در همه زمانها مردم باید موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبونى پرهیز داشته باشند،همین طور در همه زمانها و در هر نوع شرایطى لازم است كه از نعمتها و خیرات دنیا احتراز داشته باشند.
تفسیر دیگر اینكه بگوییم فرق استبین آن امور كه مربوط به عقیده و یا اخلاق و یا رابطه انسان با خداى خودش است و بین این امر كه مربوط به انتخاب طرز معیشت است.اینكه رسول خدا و على مرتضى بر خود در غذا و لباس و مسكن و غیره سخت مىگرفتند نه از این جهت است كه توسعه در زندگى بالذات زشت و نا پسند است،بلكه مربوط به چیزهاى دیگر بوده،یكى مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه براى عموم مردم وسیله فراهم نبود،فقر عمومى زیاد بود.در همچو اوضاعى مواسات و همدردى اقتضا مىكرد كه به كم قناعت كنند و ما بقى را انفاق كنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعیم و پیشوا بودند،وظیفه زعیم و پیشوا كه چشم همه به اوستبا دیگران فرق دارد.
وقتى كه على علیه السلام در بصره بر مردى به نام علاء بن زیاد حارثى وارد شد،او از برادرش شكایت كرد و گفتبرادرم تارك دنیا شده و جامه كهنه پوشیده و زن و فرزند را یكسره ترك كرده.فرمود حاضرش كنید.وقتى كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت مىگیرى و خود را زجر مىدهى؟چرا بر زن و بچهات رحم نمىكنى؟آیا خداوند كه نعمتهاى پاكیزه دنیا را آفریده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كنى؟آیا تو این طور فكر مىكنى كه خداوند دوست نمىدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟
عرض كرد:«هذا انت فى خشونه ملبسك و جشوبة ماكلك» (2) گفتیا امیر المؤمنین!خودت هم كه مثل منى،تو هم كه از جامه خوب و غذاى خوب پرهیز دارى.
فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پیشواى امتم،مسؤول زندگى عمومى هستم،باید در توسعه و رفاه زندگى عمومى تا آن حدى كه مقدور استسعى كنم.آن اندازه كه میسر نشد و مردمى فقیر باقى ماندند،بر من از آن جهت كه در این مقام هستم لازم است در حد ضعیفترین و فقیرترین مردم زندگى كنم تا فقر و محرومیت،فقرا را زیاد ناراحت نكند،لا اقل از آلام روحى آنها بكاهم،موجب تسلى خاطر آنها گردم.
این بود دو نوع تفسیرى كه از طرز زندگانى زاهدانه رسول خدا و على مرتضى علیهما السلام مىتوان كرد.
اگر تفسیر اول صحیح مىبود مىبایست همه در همه زمانها خواه آنكه وسیله براى عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنكه مردم در وسعتباشند خواه نباشند آن طور زندگى كنند و البته سایر ائمه علیهم السلام هم در درجه اول از آن طرز زندگى پیروى مىكردند،و اما اگر تفسیر دوم صحیح است،نه،لازم نیست همه از آن پیروى كنند،آن طور زندگى مربوط به اوضاعى نظیر اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاى غیر مشابه با آن زمان،پیروى لازم نیست.
وقتى كه به احوال و زندگى و سخنان امام صادق علیه السلام مراجعه مىكنیم مىبینیم آن حضرت كه ظاهر زندگىاش با پیغمبر و على فرق دارد،به خاطر همین نكته بوده و خود آن حضرت این نكته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد كرده است.
اینها كه عرض كردم از تعلیمات آن حضرت اقتباس شد.
در زمان امام صادق علیه السلام گروهى پیدا شدند كه سیرت رسول اكرم را در زهد و اعراض از دنیا به نحو اول تفسیر مىكردند،معتقد بودند كه مسلمان همیشه و در هر زمانى باید كوشش كند از نعمتهاى دنیا احتراز كند.به این مسلك و روش خود نام«زهد»مىدادند و خودشان در آن زمان به نام«متصوفه»خوانده مىشدند.سفیان ثورى یكى از آنهاست.سفیان یكى از فقهاى تسنن به شمار مىرود و در كتب فقهى اقوال و آراء او زیاد نقل مىشود.این شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مىكرده.
در كافى مىنویسد روزى سفیان بر آن حضرت وارد شد،دید امام جامه سفید و لطیف و زیبایى پوشیده،اعتراض كرد و گفتیا ابن رسول الله سزاوار تو نیست كه خود را به دنیا آلوده سازى،امام به او فرمود:ممكن است این گمان براى تو از وضع زندگى رسول خدا و صحابه پیدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كردهاى این یك وظیفهاى است از طرف خداوند مثل سایر وظایف،و مسلمانان باید تا قیامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگى كنند.اما بدان كه این طور نیست.رسول خدا در زمانى و جایى زندگى مىكرد كه فقر و تنگدستى مستولى بود،عامه مردم از داشتن وسایل و لوازم اولیه زندگى محروم بودند.اگر در عصرى و زمانى وسایل و لوازم فراهم شد،دیگر دلیلى براى آن طرز زندگى نیست، بلكه سزاوارترین مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى،مسلمانان و صالحانند نه دیگران.
این داستان بسیار مفصل و جامع است و امام در جواب سفیان كه بعد رفقایش هم به او ملحق شدند استدلالات زیادى بر مدعاى خود و بطلان مدعاى آنها كرد كه فعلا مجال نقل همه آنها نیست (3) .
اصول ثابت و اصول متغیر
این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت،به كمك بیاناتى كه از پیشوایان دین رسیده،براى ما روشن مىكند از نظر اسلام در باب معیشت و لوازم زندگى چیزهایى است كه اصول ثابت و تغییر ناپذیر به شمار مىروند و چیزهایى است كه این طور نیست.
یك اصل ثابت و تغییر ناپذیر این است كه یك نفر مسلمان باید زندگى خود را از زندگى عمومى جدا نداند،باید زندگى خود را با زندگى عموم تطبیق دهد.معنى ندارد در حالى كه عموم مردم در بدبختى زندگى مىكنند عده دیگر با مستمسك قرار دادن قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق (4) در دریاى نعمت غوطهور بشوند هر چند فرض كنیم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود امام صادق سلام الله علیه كه به اقتضاى زمان،زندگى را بر خاندان خود توسعه داده بود،یك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقى كرد و قحط و غلا پدید آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟عرض كرد:زیاد داریم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمى تهیه كنم.فرمود لازم نیست،بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایى تهیه خواهیم كرد،و دستور داد از آن به بعد خادم نانى كه تهیه مىكند نصف جو و نصف گندم باشد،یعنى از همان نانى باشد كه اكثر مردم استفاده مىكردند.فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در این سختى و تنگدستى نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات مىكنم.
اصل ثابت و تغییر ناپذیر دیگرى كه در همه حال و همه زمانها پسندیده است،زهد به معنى عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظرى است كه انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبتبه امور مادى بى اعتنا باشد،دین را به دنیا،و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادى به چشم وسیله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.
اما سایر امور كه مربوط به توسعه و تضییق و بود و نبود وسایل زندگى استیك امر ثابت و تغییر ناپذیرى نیست.ممكن است در زمانى تكلیف جورى اقتضا كند و در زمانى دیگر جور دیگر،همان طورى كه رسول خدا و على مرتضى علیهما السلام طورى زندگى كردند و سایر ائمه علیهم السلام طور دیگر.
قیام یا سكوت؟
مثال دیگر كه مثال زدم مساله قیام و سكوت بود.این مساله هم بسیار قابل بحث است،فرصت نخواهد بود كه در این جلسه به طور كامل در اطراف این مطلب بحث كنم.براى نمونه سید الشهداء سلام الله علیه را از یك طرف،و امام صادق علیه السلام را از طرف دیگر ذكر مىكنم.
امام حسین علیه السلام بدون پروا،با آنكه قرائن و نشانهها حتى گفتههاى خود آن حضرت حكایت مىكرد كه شهید خواهد شد،قیام كرد.ولى امام صادق علیه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نكرد،ترجیح داد كه در خانه بنشیند و به كار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد.
به ظاهر،تعارض و تناقضى به نظر مىرسد كه اگر در مقابل ظلم باید قیام كرد و از هیچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق علیه السلام قیام نكرد بلكه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت،و اگر باید تقیه كرد و وظیفه امام این است كه به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین علیه السلام این كار را نكرد؟در اینجا لازم است اشارهاى به اوضاع سیاسى زمان حضرت صادق علیه السلام بكنم و بعد به جواب این سؤال بپردازم.
اوضاع سیاسى در عهد امام صادق (علیه السلام)
در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد.
عباسیان از بنى هاشماند و عموزادگان علویین به شمار مىروند.در آخر عهد امویین كه كار مروان بن محمد،آخرین خلیفه اموى،به عللى سستشد،گروهى از عباسیین و علویین دستبه كار تبلیغ و دعوت شدند.
علویین دو دسته بودند:بنى الحسن كه اولاد امام مجتبى بودند،و بنى الحسین كه اولاد سید الشهداء علیهما السلام بودند.غالب بنى الحسین كه در راسشان حضرت صادق علیه السلام بود از فعالیت ابا كردند.مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت.ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود.عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مىكردند.سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن،معروف به«نفس زكیه»بیعت كردند و حتى منصور-كه بعدها قاتل همین محمد شد-در آغاز امر ركاب عبد الله بن حسن را مىگرفت و مانند یك خدمتكار جامه او را روى زین اسب مرتب مىكرد،زیرا عباسیان مىدانستند كه زمینه و محبوبیت از علویین است.عباسیین مردمى نبودند كه دلشان به حال دین سوخته باشد.هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمىخواستند.حضرت صادق علیه السلام از اول از همكارى با اینها امتناع ورزید.
بنى العباس از همان اول كه دعات و مبلغین را مىفرستادند،به نام شخص معین نمىفرستادند،به عنوان«الرضا من آل محمد»یا«الرضى من آل محمد»یعنى«یكى از اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله كه شایسته باشد»تبلیغ مىكردند و در نهان جاده را براى خود صاف مىكردند.دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند،یكى عرب به نام«ابو سلمه خلال»كه در كوفه مخفى مىزیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مىكرد و به او«وزیر آل محمد»لقب داده بودند،و اولین بار كلمه«وزیر»در اسلام به او گفته شد،و یكى ایرانى كه همان سردار معروف،ابو مسلم خراسانى است و به او«امیر آل محمد»لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب،بعد از كشته شدن ابراهیم امام(برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود)نظر ابو سلمه بر این شد كه دعوت را از عباسیین به علویین متوجه كند.دو نامه به یك مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یك نفر فرستاد،یكى براى حضرت صادق علیه السلام كه راس و رئیس بنى الحسین بود و یكى براى عبد الله بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنى الحسن بود.امام صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایى نكرد و هنگامى كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست،در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامهات این است.اما عبد الله بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینكه حضرت صادق علیه السلام به او فرمود كه فایده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد الله قانع نشد،و قبل از آنكه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشتهاند،و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و كشته شدند.این بود جریان ابا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت.
علت امتناع امام
ابا و امتناع امام صادق تنها به این علت نبود كه مىدانستبنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند كرد.اگر مىدانست كه شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مىكرد همان طورى كه امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب كرد.در آن عصر-كه به خصوصیات آن اشاره خواهیم كرد-آن چیزى كه بهتر و مفیدتر بود رهبرى یك نهضت علمى و فكرى و تربیتى بود كه اثر آن تا امروز هست،همان طورى كه در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقى است.
جان مطلب همین جاست كه در همه این كارها،از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرها و از سكوت و تقیهها،باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه كرد.اینها امورى نیست كه به شكل یك امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد.اثر این كارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مىكند.گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سكوت و تقیه.گاهى شكل و صورت قیام فرق مىكند.همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز،و یك تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد،اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مىرساند.
اوضاع اجتماعى عهد امام
امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد كه علاوه بر حوادث سیاسى،یك سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فكرى و روحى پیدا شده بود،لازمتر این بود كه امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز كند.مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام كه در نیمه اول قرن دوم مىزیستبا زمان سید الشهداء علیه السلام كه در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت.
در حدود نیمه قرن اول در داخل كشور اسلامى براى مردانى كه مىخواستند به اسلام خدمت كنند یك جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافتبود،سایر جبههها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نكرده بود،حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافتبود و مردم از لحاظ روحى و فكرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مىكردند.اما بعدها و در زمانهاى بعد تدریجا به علل مختلف جبهههاى دیگر به وجود آمد،جبهههاى علمى و فكرى.یك نهضت علمى و فكرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد.نحلهها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند.به قول یكى از مورخین،مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند.علوم اسلامى در حال تدوین بود.در این زمان یعنى در زمان امام صادق علیه السلام از یك طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تا حدى از بین برد،و از طرف دیگر در میان مسلمانان یك شور و هیجان براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد،لازم بود شخصى مثل امام صادق علیه السلام این جبهه را رهبرى كند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احكام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمینهها نبود،همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود.
در تاریخ زندگى امام صادق علیه السلام یك جا مىبینیم زنادقه و دهریینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابو شاكر دیصانى و حتى ابن مقفع مىآیند و با آن حضرت محاجه مىكنند و جوابهاى كافى مىگیرند.احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینهها باقى است كه به راستى اعجاب آور است.توحید مفضل كه رسالهاى است طولانى در این زمینه، در اثر یك مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یك نفر دهرى مسلك و رجوع كردن مفضل به امام صادق علیه السلام پدید آمد.
در جاى دیگر مىبینیم كه اكابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا كه مردمان مفكرى بودند مىآمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مىكردند و مىرفتند.
در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مىبینیم كه یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضى از آنها مىآمدند و از آن حضرت سؤالاتى مىكردند.ابو حنیفه و مالك معاصر امام صادقاند و هر دو از محضر امام علیه السلام استفاده كردهاند.شافعى و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند.مالك در مدینه بود و مكرر به حضور امام علیه السلام مىآمد و خود او مىگوید وقتى كه به حضورش مىرسیدم و به من احترام مىكرد خیلى خرسند مىشدم و خدا را شكر مىكردم كه او به من محبت دارد.مالك درباره امام صادق مىگوید:«كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد و الذین یخشون الله عز و جل،و كان كثیر الحدیث،طیب المجالسة،كثیر الفوائد.»یعنى از بزرگان و اكابر عباد و زهاد بود و از كسانى بود كه خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت.او مردى بود كه حدیث پیغمبر را زیاد مىدانست،خوش محضر بود،مجلسش پر فایده بود.و باز مالك مىگوید:«ما رات عین و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.»یعنى چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نكرده كسى از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابو حنیفه مىگفت:«ما رایت افقه من جعفر بن محمد»از جعفر بن محمد فقیهتر و داناتر ندیدم.مىگوید وقتى كه جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت كه سختترین مسائل را براى سؤال از او تهیه كنم.من چهل مساله اینچنین تهیه كردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى كرد،امام فرمود او را مىشناسم،پیش ما آمده است.بعد به امر منصور مسائل را طرح كردم.در جواب هر یك فرمود عقیده شما علماى عراق این است،عقیده فقهاى مدینه این است،و خودش گاه با ما موافقت مىكرد و گاه با اهل مدینه،گاهى هم نظر سومى مىداد.
در جاى دیگر متصوفه را مىبینیم كه به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مىكردند كه نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض كردم.
زمان امام صادق علیه السلام زمانى بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مىكرد كه امام كوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد.همیشه باید در این گونه امور به اثر كار توجه داشت.سید الشهداء علیه السلام دانست كه شهادتش اثر مفید دارد،قیام كرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است.امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تاسیس كانون علمى مناسب دید،به این كار همت گماشت.بغداد كه كانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق علیه السلام بنا شد.ظاهرا ایشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است.اثر امام صادق علیه السلام است كه مىبینیم شیعه،در مقدم سایر فرق،در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس شد و یا لا اقل دوش به دوش دیگران حركت كرد و در همه رشتهها از ادب و تفسیر و فقه و كلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى كتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد،عالىترین و نفیسترین آثار علمى را به جهان تحویل داد.اگر امروز مىبینیم اصلاح طلبانى به رسمیت مذهب شیعه-بعد از هزار سال-اقرار و اعتراف مىكنند به خاطر این است كه شیعه یك مكتب واقعى اسلامى است و آثار شیعى در هر رشته نشان مىدهد كه دیگر نمىتوان اتهامات سیاسى به آن بست.این آثار مولود ایمان و عقیده است،سیاست نمىتواند اینچنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثى به وجود آورد.رسمیت امروز شیعه معلول طرز كار و عمل آن روز امام صادق سلام الله علیه است.
مقصود این است كه ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را در نظر مىگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضیات زمان و مكان تغییر مىكرد خواه و ناخواه همان طور رفتار مىكردند كه مصالح اسلامى اقتضا مىكرد و در هر زمان جبههاى مخصوص و شكلى نو از جهاد به وجود مىآمد و آنها با بصیرت كامل آن جبههها را تشخیص مىدادند.
این تعارضها نه تنها تعارض واقعى نیست،بلكه بهترین درس آموزنده استبراى كسانى كه روح و عقل و فكر مستقیمى داشته باشند،جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامى اقتضا مىكند كه یك وقت مثل زمان سید الشهداء علیه السلام نهضت آنها شكل قیام به سیف به خود بگیرد و یك زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شكل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فكرها پیدا كند و یك قتشكل دیگر. ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهید (5) .
پىنوشتها:
1- این سخنرانى در 25 شوال 1381 هجرى قمرى به مناسبت وفات امام صادق علیه السلام ایراد شده است.
2- نهج البلاغه،خطبه 200.
3- به كتاب كافى،ج 5/ص 65 الى 70 و جلد اول داستان راستان تحت عنوان«امام صادق و متصوفه»مراجعه شود.
4- اعراف/32.
5- ق/37.