ادبی هنری
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى
كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد و
مى گفت : ((صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است . مقبره اش
از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است ، ولى قبر
پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك ، درست شده ، این كجا و آن كجا؟ ))
فقیرزاده در پاسخ گفت : ((تا پدرت از زیر آن سنگهاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است .!))
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:43
ادبی هنری
پارساى تهیدستى ازدواج كرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر كرد:
((كه اگر خداوند به من پسرى دهد، جز این لباس پاره پوره اى كه پوشیده ام ،
هر چه دارم همه را به تهیدستان صدقه دهم . )) اتفاقا همسرش حامله شد و پس
از مدتى پسر زایید، او به نذر خود وفا كرد و همه دارایى خود را به
مستمندان داد. سالها از این ماجرا گذشت . از سفر شام باز مى گشتم ، به محل
سكونت آن پارساى فقیر كه دوستم بود رفتم تا احوالى از او بپرسم . وقتى كه
به آن محل رسیدم از او جویا شدم ، گفتند: در زندان شهربانى است . پرسیدم :
چرا؟ شخصى گفت : ((پسرش شراب خورده و عربده كشیده و بدمستى نموده و خون
كسى را ریخته است و فرار كرده است و به جاى او پدر بینوایش را دستگیر كرده
و زندانى نموده اند و زنجیر برگردن و پاى او بسته اند.
گفتم : ((او این
بلا را با راز و نیاز از درگاه خدا خواسته است .)) (پدر بر اثر بى فرزندى
، مدتها از خدا خواست تا داراى پسر شود، اكنون كه داراى پسر شده ، همان
پسر، بلاى جانش گردیده است ، باید از خدا پسر صالح خواست نه پسر بدون شرط)!
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:43
ادبی هنری
از داناى پیرى شنیدم در نصیحت به یكى از مریدان خود چنین مى گفت : ((اى
پسر به همان اندازه كه دل انسان به رزق و روزى تعلق دارد، اگر به روزى
دهنده تعلق داشت ، مقام او از مقام فرشتگان بالاتر مى رفت .
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:42
ادبی هنری
حكیم فرزانه اى پسرانش را چنین نصیحت مى كرد: ((عزیزان پدر! هنر بیاموزید،
زیرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودى
است ، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول ، اندك اندك آن را بخورد، ولى
هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است ، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمى نیست
زیرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مایه ثروت است ، او هر جا رود
از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با
دریوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.))
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:41
ادبی هنری
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى كرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.
حكیمى
او را دید و به او گفت : ((اى احمق ! بیهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو
را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون كن ، زیرا
الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر
چارپایان بیاموزى . ))
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:41
ادبی هنری
چوپانى
پدر خردمندى داشت . روزى به پدر گفت : ((اى پدر دانا و خردمند! به من آن
گونه كه از پیروان آزموده انتظار مى رود یك پند بیاموز!))
پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نیكى كن ، ولى به اندازه ، نه به حدى كه طرف را لوس كند و مغرور و خیره سر نماید.))
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:40
ادبی هنری
از
عاقلى پرسیدند: نیكبخت كیست و بدبختى كدام است ؟ در پاسخ گفت : ((نیكبخت
آن است كه خورد و كشت كرد. بدبخت آن كسى است كه مرد و گذاشت . ))
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:40
ادبی هنری
شرمساری
طبیبی را دیدند که هر گاه به گورستان رسیدی،ردا
بر سر کشیدی.از سبب آن سوال کردند . گفت:از مردگان این گورستان شرم می دارم ،زیرا
بر هرکه می گذرم ،شربت من خورده است و در هرکه مینگرم از شربت من مرده است.
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:38
ادبی هنری
شمار عاقلان
بهلول
را گفتند :دیوانگان بصره را بشمار . گفت:« از حیز شمار بیرون است.اگر گویید عاقلان
را بشمارم که معدودی چند پیش نیستند .» چهارشنبه 24/7/1387 - 14:37
ادبی هنری
دوستان شیطان
شیطان
را پرسیدند کدام طایفه را دوست داری؟گفت: دلالان را.گفتند :چرا؟گفت :از بهر آنکه
من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم ،ایشان سوگند دروغ بدان افزودند. چهارشنبه 24/7/1387 - 14:37