چقدر محبتت خوش طعم است!!!
برایت یک دل بی سروسامان آوردم ایها العزیز ! بند بند با تو بودنم را به باد داده ام !! امده ام بی سرو سامان ترم کنی! بی سروسامان غمت... امده ام مال خود کنی این دل بی قرار را!مال خود خودت!!!
دلت که نمی آید رهاکنی به حال خودش این دل را...میدانم خوب میدانم.... پیاله ام را پر میکنی از خودت و بعد باز راهی ام میکنی...تا دوباره خالی شوم از تو!!! چقدر زود تمام میشوی این روزها ...مگر نمی دانی چقدر محتاجم؟!! مگر نمیدانی چقدر میخواهمت؟!! مگر نمیدانی بی تو کم می آورم؟!! میدانی! پس آبرویم شو این روزها!!! آرزویم شو این روزها...
*****
به خرابات روم بهر نگه داری دل
تا بر پبر کنم شکوه ز بیماری دل
او شب و روز بسوزد زغم عشق بتان
من بسوزم به غم و رنج گرفتاری دل
اشک من سرخ و رخم زرد شد و موی سپید
روز من گشت چو شب بهر سیه کاری دل
هرچه کردیم علاج دل بیمار نشد
تنگ شد حوصله از بهر نگهداری دل
خواب راحت نکند آنکه دلش بیدار است
ما شبی صبح نکردیم به بیداری دل
ای فنا چاره دردت نتوان کرد مگر
اشک خونین و نماز سحر و زاری دل