سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش