كثیرالذكر
- بخاطر باطل، دست از حق نكشید - خدایا مرا مورد غضب قرار مده - محبت اهل
بیت (ع) - سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع) - امام باقر (ع) و قتاده
بن دعامه - امام باقر (ع) و خوارج ...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
كثیرالذكر
1-
ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: پدرم (امام باقر)
كثیرالذكر بود، خدا را بسیار یاد مى كرد، من در خدمت او راه مى رفتم مى
دیدم كه خدا را ذكر مى كند. با او به طعام خوردن مىنشستم، مىدیدم كه
زبانش به ذكر خدا گویاست. با مردم سخن مىگفت و این كار او را از ذكر خدا
مشغول نمىكرد.
من مرتب مىدیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده و
مىگوید: «لااله الاالله» او در خانه، ما راجمع مىكرد و مىفرمود تا طلوع
خورشید خدا را ذكر كنیم، هر كه قراءت قرآن مىتوانست امر به قراءت قرآن
مىكرد و هر كه ت امر به نمىتوانست امر به ذكر خدا مىفرمود.1
بخاطر باطل، دست از حق نكشید
2-
زرارة بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازهاى از قریش
حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود،
زنى در پشت جنازه ضجه مىكشید و ناله مىكرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و
صدایت بلند نشود وگرنه من بر مىگردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به
امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساكت نشد او
نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق
دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق بركشیدیم حق مسلمان را ادا نكردهایم .
چون
نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض كرد: برگردید خدا شما را رحمت
كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مىكند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه
اجازه دادند برگردید، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت
ادامهبده ما با اجازه او نیامدهایم تا با اجازه او برگردیم. بلكه از این
عمل خواستهایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد
همان قدر اجر مىبرد. 2
عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه
بنى امیه بسیار تعظیمش مىكردند، حتى در میان مردم جار مىزدند: كسى جز
عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد،
عطاء یك چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاریخش
گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چركین و تنفر آور بود. این
گونه ناكسان بودند كه خانههاى وحى را به صورت خرابهها در آورده و مردم را
از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات كردند.
این
مطلب نیز قابل دقت است كه منصور خلیفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه
ملاقات كرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدینه
به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنویس كه مردم را وادار به
عمل به آن كنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یك مفتى گرد آیند،
ولى بشرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چیزى نقل نكنى، مالك به شرط
او عمل كرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و
المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).
در این كتاب كه شامل هزار و هفتصد و
بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و
پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن
ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم
السلام حتى یك حدیث هم نقل نشده است
تسلیم
3-
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچهاى دارد مریض است و
حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نكند
كه این كودك بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مىرود. در این میان
شیون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنیا رفت، بعد از اندكى امام (ع)
به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافهاش باز بود.
گفتند: خدا ما را
فداى تو كند، شما در حالى بودید كه ما فكر مىكردیم اگر اتفاقى بیافتد شما
به وضعى درآیید كه موجب غصه ما باشد!! ولى مىبینیم كه قضیه بعكس شد؟
امام
صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مىداریم كه محبوب و عزیز ما در عافیت
باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن كار مىشویم كه خدا دوست داشته است:
«فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله
فیمایحب»3
خدایا مرا مورد غضب قرار مده
4-
غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت مىگوید: با آن حضرت به زیارت حج
رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداى بلند
گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مىكنند بهتر است
صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحك یا اقلح! چرا گریه نكنم شاید خداوند با
نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.
آنگاه
بیت راطواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند وچون از سجده سر
برداشت دیدم جاى سجدهاش از كثرت اشك خیس شده است. آنحضرت چون مىخندید
مىگفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» 4.
محبت اهل بیت (ع)
5-
ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام
او را سعد الخیر مىنامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب
اشك مىریخت.
امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مىكنى؟! عرض كرد چرا
گریه نكنم حال آنكه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره
ملعونه نامیده است .
امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از
ما اهل بیت. آیا نشنیدهاى قول خدا را كه از ابراهیم (ع) نقل مىكند،
فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: 5.39
محبت اهل بیت (ع)
6-
بریدبن معاویه عجلى گوید: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى كه از خراسان آمده
بود داخل منزل آن حضرت گردید، او پاهاى خود را نشان داد كه در اثر پیاده
رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و
از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت. امام (ع) فرمود: «والله
لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّین الاالحّب» 6.
به خدا
قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آیا
دین جز محبت چیز دیگرى است؟ یعنى دین در محبت خلاصه مىشود.
یاران مهدٍى
7-
محمد بن ابراهیم نعمانى در كتاب غیبت ص 273 از ابوخالد كابلى نقل كرده كه
امام باقر (ع) فرمود: گویا مىبینم قومى را كه درمشرق قیام كرده حق را
مىطلبند ولى حق را به آنها نمىدهند، باز مىطلبند، باز حق را به آنها
نمىدهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش برشانه خود گذاشته قیام مسلحانه
مىكنند، در این زمان حق را به آنها مىدهند ولى آنها قبول نمىكنند و
گویند: باید خود قیام به حق كرده و حكومت تشكیل بدهیم و چون حكومت را تشكیل
دادند آن را تحویل نمىدهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) كشتگان آنها
شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درك مىكردم خودم را در اختیار صاحب آن
كار مىگذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار
تطبیق مىشود لذا عین حدیث را مىآوریم.
«عن ابى خالد الكابلى عن
ابى جعفر (ع) انه قال: كانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه
ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلك و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون
ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبكم، قتلاهم
شهداء، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».
امام باقر (ع) وابن منكدر
عبدالرحمان
بن حجاج گوید: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منكدر مىگفت: فكر نمىكردم
كه على بن الحسین (امام سجاد) جانشینى بگذارد كه در فضیلت مثل خودش باشد تا
محمد بن على (امام باقر) را دیدم، خواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه
كرد.
یارانش گفتند: جریان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى كه هوا
گرم بود به بعضى از نواحى مدینه رفته بودم، محمد بن على (ع) را دیدم، مردى
تنومند بود، به دو نفر غلام سیاه... تكیه كرده بود، پیش خود گفتم: این مرد
بزرگى است از بزرگان قریش در این ساعت در این حال در طلب دنیا!! اى نفس!
گواه باش كه او را موعظه خواهم كرد.
پیش رفتم و سلام كردم، جواب سلام را داد در حالى كه از خستگى بسختى نفس مىكشید و عرق مىریخت، گفتم:
أَصلحكَ
اللّه تو بزرگى از برزگان قریش هستى. در این هواى گرم در این حالت عرق
ریزان، در طلب دنیا!! اگر اكنون مرگ شما را دریابد در چه حالى خواهید بود؟!
امام
به شنیدن این سخن، غلامان را رها كرد و به دیوار تكیه داد و فرمود: به خدا
قسم اگر در این حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسیده است
خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مىكنم. من در صورتى از مرگ
مىترسیدم كه در معصیتى از معاصى خدا، اجل مرا دریابد.
گفتم: خدایت رحمت كند، خواستم تو را موعظه كنم ولى شما مرا موعظه فرمودید.7
نگارنده
گوید: ظاهراً ابن منكدر از متصوفه عامه است از كسانى كه راه خدا را بى
راهنما رفتند و اهل بیت صلوات الله علیهم را كه یكى از «ثقلین» بودند، كنار
گذاشتند، خداوند و كه خلق الله را از جاده مستقیم و از صراط اللّه منحرف
نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود كه
بندگى خدا در تارك دنیا بودن نیست.
سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)
ابان
بن عثمان گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن
عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مىمانى تا فرزند من محمد بن على بن
الحسین بن على بن ابى طالب را كه در تورات ملقب به باقر است زیارت كنى و
چون او را دیدى سلام مرا به او برسان.
سالها گذشت، روزى جابر به
خانه على بن الحسین (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را كه
جوانى بود در آنجا دید، گفت: جوان پیش بیا، او پیش آمد ،گفت: راه برو، او
راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى كعبه قسم شمایل این جوان شمایل رسول
خداست، آنگاه به على بن الحسین (ع) گفت :
این جوان كیست؟ فرمود: این
پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنیدن این سخن برخاست
و بر پاى آن حضرت افتاد و مىبوسید و مىگفت: جانم به فدایت یابن رسول
الله! سلام پدرت را قبول كن، رسول الله بر تو سلام مىفرستد... چشمان ابى
جعفر (ع) پر از اشك شد، بعد فرمود: «یا جابر! على أَبى رسول اللّه السّلام
مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو یا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن
حضرت .8
امام باقر (ع) و قتاده بن دعامه
ثقه
جلیل ابوحمزه ثمالى گوید: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم، مردى آمد سلام
كرد و گفت: بنده خدا تو كیستى؟ گفتم: مردى از اهل كوفه هستم، بعد گفتم:
چكار دارى؟ گفت: ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (ع)) را مىشناسى؟ گفتم:
آرى با او چه كار دارى؟ گفت: چهل مسأله آماده كردهام، مىخواهم از او
بپرسم، هر جوابى كه حق باشد قبول خواهم كرد و هر چه باطل باشد ترك خواهم
نمود.
گفتم: آیا معیار حق و باطل را مىدانى؟! گفت: آرى. گفتم: پس
به محمد بن على چه حاجتى دارى؟ گفت: شما اهل كوفه مردمى هستید كه نمىشود
با شما مباحثه كرد، وقتى كه اباجعفر (ع) را دیدى مرا مطلع كن.
گفتگوى
من با او تمام نشده بود كه امام باقر (ع) تشریف آورد، گروهى از اهل خراسان
و دیگران با او بودند كه از احكام حج سؤالاتى مىكردند. امام رفت و در صدر
مجلس نشست، آن مرد نیز در كنار امام نشست. من هم در جایى نشستم كه سخن
امام با آن مرد را بشنوم.
امام صلوات الله علیه احتیاج حاضران را بر
طرف كرد، آنها رفتند، آنگاه به آن مرد فرمود: تو كیستى؟ گفت: من قتادة بن
دعامه از اهل بصره هستم. فرمود: تو فقیه اهل بصره هستى؟ عرض كرد: آرى.
امام
فرمود: واى بر تو قتاده! خداى جل و عز گروهى از خلق را آفرید، و آنها را
براى دیگران حجت و سرپرست كرد، آنها در زمین خدا اوتادند، اقامه كننده امر
خدا و منتخبین علم خدایند، پیش از آفریدن خلق آنها را برگزیده و سایههایى
از یمین عرش خویش قرار داده است .
قتاده مقدار زیادى ساكت ماند، بعد
گفت: اصلحك الله به خدا قسم، من روبروى فقها و ابن عباس نشستهام ولى هیچ
وقت قلبم آن مقدار مضطرب نشده كه اكنون مضطرب است. امام فرمود: و یحك!
مىدانى الان در كجا هستى؟ تو الان روبروى «بیوت اذن الله ان ترفع و
یذكرفیها اسمه...» نشستهاى، تو آنجایى و ما آنهاییم.
قتاده گفت: به
خدا قسم راست فرمودى، خدا مرا فداى تو گرداند، به خدا آنها خانههاى گلى و
سنگى نیستند. بعد گفت: مرا از احكام پنیر خبر بدهید. امام تبسم كرد و
فرمود سوال تو به اینجا كشید؟!! گفت: همه را فراموش كردم. امام فرمود:
خوردن آن مانعى ندارد و پاك است .
گفت: گاهى پنیر مایه آن را از
میته مىگیرند. امام فرمود: باز مانعى ندارد، مایه (انفحه) رگها و خون و
استخوان ندارد.9 فقط از میان علف جویده شده و خون خارج مىشود، انفحه مانند
مرغ مرده است كه از شكم او تخم مرغى خارج مىشود، آیا آن تخم مرغ را
مىخورى؟
قتاده گفت: نه و اجازه نمىدهم كسى بخورد. امام فرمود:
چرا؟ گفت: چون از میته خارج شده است، امام فرمود: اگر آن تخم را زیر مرغى
قرار دادى و از آن جوجهاى به وجود آمد، از آن جوجه مىخورى؟ گفت: آرى
فرمود كدام علت تخم را حرام و جوجه را حلال كرده است ؟
بعد فرمود:
انفحه مانند تخممرغ در شكم مرغ مرده است. پنیر را از بازارهاى مسلمانان از
دست نمازگزاران بخر و سؤال نكن كه چطور تهیه كردهاند. مگر آن كه كسى از
نجاست آن به تو خبر دهد. (كافى: ج 6 ص 256 كتاب الاطعمه).
امام باقر (ع) و خوارج
نافع
بن ازرق كه رئیس فرقه ازراقه از خوارج بود، به خدمت امام باقر صلوات الله
علیه رسید و از مسائل حلال و حرام از آن حضرت مىپرسید امام در ضمن سخن به
او فرمود: به این گروه بیرون رفته از دین (خوارج) بگو: چرا كنار كشیدن از
امیرالمؤمنین (ع) را حلال دانستید، با آن كه قبلا خون شما در پیش او و در
طاعت او ریخته شد، و در یارى او به خدا تقرب مىجستید؟!
در جواب به
تو خواهند گفت: او در دین خدا تحكیم را به وجود آورد. در جواب بگو: خداوند
در شریعت پیامبرش به دو نفر حكمیت مىدهد، آن گاه كه در اختلاف میان زن و
شوهر مىفرماید: «فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ان یریدا اصلاحاً
یوفّقِ اللّه بینهما» 10 اگر از جدایى میان زن و شوهر ترسیدید، یك داور از
خانواده مرد و یك داور از خانواده زن را برگزینید اگر آشتى بخواهند،
خداوند به این وسیله میان آنها را اصلاح فرماید.
وانگهى رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جریان یهود بنى قریظه حكمیت داد و او درباره آنها حكمى كرد كه خدا آن را امضا فرمود.
آیا
ندانستهاید كه امیرالمؤمنین (ع) به حكمیت (ابو موسى و عمرو عاص) امر
فرمود كه با قرآن حكم كنند و از قرآن تعدى ننمایند؟ و شرط كرد هر چه برخلاف
قرآن باشد پذیرفته نیست؟!
وقتى كه خوارج به او گفتند: حكمیت دادى
به كسى كه بر علیه تو حكم كرد امام فرمود: من مخلوق را حكمیت ندادم بلكه
خدا را حكمیت دادم، خوارج چطور گمراه مىدانند كسى را كه گفته با قرآن
حكومت كنید و هیچ حكم خلاف قرآن پذیرفته نیست؟ اینها در ادعایشان بهتان
مىگویند.
نافع بن ازرق گفت: والله این سخنى است كه هرگز به گوش من نرسیده و به قلب من خطور نكرده است و آن ان شاءالله حق است. (ارشاد: ص 248).
امام باقر (ع) و عبدالله بن نافع
عبدالله
بن نافع كه از خوارج بود مىگفت: اگر مىدانستم كه در شرق و غرب زمین كسى
هست كه با من بحث كند و بگوید: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق كشت و بر
آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پیش او مىرفتم تا با من مخاصمه كند.
به
او گفتند: حتى در میان اولاد على هم كسى را نمىشناسى؟! گفت: مگر در میان
اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: این اولین نادانى توست كه فكر مىكنى
اولاد على از عالم و دانشمند خالى است.
گفت: امروز عالم اولاد على
كیست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسین (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدینه
آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع
اجازه ملاقات مىخواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و
شامگاه از من و پدرم بیزارى مىكند.
ابوبصیر گفت :یابن رسول الله
(ص) او مىگوید: اگر در شرق و غرب زمین كسى یافت بشود كه بگوید: على بن ابى
طالب اهل نهروان رابه نا حق نكشت من پیش او رفته و با او محاجه مىكنم.
امام
فرمود: براى مناظره پیش من آمده است؟ ابوبصیر گفت: آرى. امام به غلامش
فرمود: بروبارش را پایین بیاور و بگو فردا به ملاقات من بیاید.
عبدالله
بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله علیه همه فرزندان
مهاجر و انصار را جمع كرد و پیش آنها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر
نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و
فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولایت مخصوص فرمود.
اى فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتى و فضیلتى از على بن ابى طالب صلوات
الله علیه مىداند بگوید.
آنها بپاخاسته و آنچه مىدانستند گفتند.
عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم این مناقب را مىدانم ولى على (نعوذ
بالله) وقتى كه جریان حكمین را قبول كرد كافر شد!
در همین وقت روایت
خیبر را خواندند كه رسول الله (ص) در حق على (ع) فرمود: «لا عطین الرایة
غداً رجلاً یُحبّ اللّهَ و رسولّه و یحبّه اللّهُ و رسولُه كرّارٌ غیرُ
فرّار لاٍیرجع حتى یفتحَ اللّه على یدیه».
امام (ع) به عبدالله
فرمود: درباره این حدیث چه مىگویى؟ گفت: راست است و شكى در آن نیست ولیكن
على بعداً كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند بگو
ببینم روزى كه خدا على را دوست داشت مىدانست كه اهل نهروان را خواهد كشت
یا نه؟ اگر بگویى: نه كافر شدهاى .
گفت: مىدانست. فرمود: آیا او را بر این دوست مىداشت كه به طاعت عمل كند یا به معصیت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او.
امام
فرمود: پس برخیز در حالى كه مغلوب شدهاى. عبدالله برخاست و مىگفت: «حتى
یتبین لكم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر، الله اعلم حیث یجعل
رسالته» 11.
محبت اهل بیت صلوات الله علیهم
حكم
بن عتیبه گوید: در محضر ابوجعفر (ع) بودیم، مجلس پر از جمعیت بود، در این
بین پیر مردى عصا به دست وارد شد، و در كنار در ایستاد و گفت: «السلام علیك
یا بن رسول الله و رحمة الله و بركاته» امام جواب داد: «و علیك السلام و
رحمةالله و بركاته» بعد رو كرد به دیگران و گفت: «السلام علیكم»، اهل مجلس
به او جواب سلام دادند.
آنگاه خطاب به امام (ع) عرض كرد: یابن رسول
الله (ص)! مرا به نزد خود بخوان، به خدا سوگند من شما را دوست مىدارم،
دوستان شما را نیز دوست مىدارم، به خدا شما را و دوستان شما را بطمع دنیا
دوست نمىدارم.
من دشمن شما را دشمن مىدارم و از او بیزارى مىكنم،
به خدا قسم من دشمن شما را به خاطر جنایتى كه بر من كرده دشمن نمىدارم
بلكه چون دشمن شماست دشمنش مىدارم.
به خدا قسم من حلال شما را حلال
و حرام شما را حرام مىدانم و منتظر فرج شما هستم، آیا براى من امید نجات
دارى خدا مرا فداى تو گرداند؟ امام صلوات الله علیه فرمود: «الى الى»نزدیك
بیا، نزدیك بیا تا او را در كنار خویش نشانید، بعد فرمود:
ایها الشیخ! مردى پیش پدرم على بن الحسین (ع) آمد و از او نظیر سؤال تو سؤال كرد، پدرم فرمود:
«إن تَمُتْ تَرِدْ على رسول اللّهِ (ص) و على علىّ و الحسنِ و الحسینِ و علىّ بن الحسینِ...»
اگر
بمیرى (به پاداش این محبت) به محضر رسول الله و على و حسن و حسین و على بن
الحسین علیهم السلام وارد مىشود، قلبت آرام، دلت شاد، چشمت روشن مىشود و
با كرام كاتبین با روح و ریحان استقبال مىشوى، وقتى كه روح به حلقومت
برسد، امام به حالق خویش اشاره فرمود، - اینچنین پاداش مىبینى - .
و اگر زنده ماندى خواهى دید چیزى را كه خدا با آن چشمت را روشن فرماید، در آخرت در درجات عالى بهشت با ما خواهى بود.
شیخ
گفت: چه فرمودى؟ امام فرمود: مىگویم: كه در قیامت در بهشت اعلى با ما
خواهى بود، پیرمرد گفت: الله اكبر! یا ابا جعفر! اگر من بمیرم بر رسول خدا و
على و حسن و حسین و على بن الحسین وارد مىشوم؟! و چشمم روشن و قلبم شاد و
دلم آرام مىشود؟! و با روح و ریحان و كرام الكاتبین استقبال مىشوم؟! و
اگر زنده بمانم چیزى را خواهم دید كه خدا چشم مرا با آن روشن فرماید؟! و با
شما در سنام اعلى خواهم بود؟!!
آنگاه نفس نفس مىزد، اشك مىریخت
تا به زمین افتاد. حاضران نیز با دیدن حال او شروع به گریه كردند و نفس نفس
مىزدند، امام صلوات الله علیه با انگشت مبارك خود اشك چشم او را پاك
مىكرد.
آنگاه پیرمرد سر برداشت و به امام گفت: یابن رسول الله، خدا
مرا فداى تو گرداند، دستت را به من بده، دست اما را بوسید و بر چشم و صورت
خویش مالید، بعد پیراهن خویش بالا زد و دست امام را بر شكم و سینه خویش
گذاشت .
سپس برخاست و گفت: السلام علیكم و از مجلس بیرون رفت، امام
صلوات الله علیه از پشت به او نگاه مىكرد و فرمود: هر كه مىخواهد به مردى
از اهل بهشت نگاه كند، به این مرد نگاه كند. 12
حكم بن عتیبه گوید: من مجلسى و واقعهاى نظیر آن هرگز ندیدهام.
پى نوشت ها
1- اصول كافى: ج 2 ص 449 ضمن حدیث.
2- كافى: ج 3 ص 171 - 172.
3- كافى: ج 3 ص 226.
4- بحار: ج 46 ص 290.
5- اختصاص: ص 85.
6- سفینة البحار: ج 1 ص 204 (ح ب ب).
7- ارشاد مفید: ص 247.
8- بحار: ج 46 ص 223 از امالى صدوق.
9-
ناگفته نماند انفحه (بكسر اول و فتح فاء) به معنى پنیر مایهاى است كه در
شكم بره و بزغاله است، اگر علفخوار نشده باشد و بمیرند آن پاك است ولى
ظاهرش را باید آب بكشند، فقهاء بنابراین روایت و روایات دیگر به طهارت آن
فتوا دادهاند.
10- نساء: 35.
11- روضه كافى: ص 349 حدیث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار.
12- روضه كافى: ص 76 حدیث 30، بحار: ج 46 ص 362 از كافى.