رويا و خيال
تا
حالا شده برای مدتی برید توی خیالات؟ به چیزهایی فکر کنید که توی این دنیا
وجود ندارند ولی ای کاش داشتند؟
مثلا چی؟
مثلا یه خونه ای داشتید که هر موقع آخر هفته ها می رفتید اونجا دلتون باز
می شد.حتما شده،می خوام ببینم بیشتر دوست داشتید یه خونه لوکس با تمام
امکانات توی یه شهر شلوغ داشته باشید یا مثل این خونه ها؟
يکشنبه 19/7/1388 - 16:18
دانستنی های علمی
يکشنبه 19/7/1388 - 16:16
دانستنی های علمی
ورود رنگ زرد
پاییزی به طبیعت
سرباز آمریکایی در حال استراحت کنار سگ تعلیم دیده
نظامی
جدال گربه های سوئدی با یکدیگر
ثبت تصویر برج ایفل که به رنگ پرچم ترکیه درآمده است
هنرنمایی خرس قهوه ای در سیرک روسیه
ادای احترام به صخره طلایی در میانمار
کمک مادربزرگ اندونزیایی به نوه اش برای حفظ تعادل
پرواز هواپیمای چینی همزمان با طلوع آفتاب
روند خشک کردن کاغذ های سرگردان در فیلیپین برای فروش مجدد به
کارخانه هاب بازیافت
راهپیمایی مخالفان دولت زیمباوه
قفس خالی پرندگان برای حمایت از آزادی این حیوانات
درخواست تماشاگران تنیس از رافائل نادال برای امضاء وسایل آنها
گردهمایی زلزله زدگان فیلیپینی در سالن ورزشی ضد زلزله مانیل
بدون شرح!
يکشنبه 19/7/1388 - 16:12
آموزش و تحقيقات
با غذاهایی خوشمزه در خدمت شما
خواهیم بود.
دسر : ذرت پخته مكزیكی
مواد لازم :
ذرت پخته شده 300 گرم
كره ی پاستوریزه 1 قاشق غذاخوری
سس مایونز 2 قاشق غذاخوری
پودر آویشن 1 قاشق چایخوری
آب لیموی تازه 2 قاشق غذاخوری
نمك و فلفل به مقدار لازم
طرز تهیه :
ذرت را در ظرف مخصوص ماكروویو بریزید. با قدرت 80 درصد به مدت 2 دقیقه در ماكروویو قرار دهید. (در فاصله ای كه ذرت در ماكروویو است، 3-2 بار آن را هم بزنید تا تمامی ذرت ها گرم شوند) سپس كره، آویشن، نمك و فلفل را اضافه كنید و 2-1 دقیقه دیگر با همان قدرت در ماكروویو قرار داده تا كره ذوب شود. در این زمان ذرت را از ماكروویو خارج نموده،سپس سس مایونز و آب لیمو را اضافه كنید.
برای تهیه ی ذرت مكزیكی می توانید از كنسرو ذرت یا ذرت منجمد استفاده كنید
يکشنبه 19/7/1388 - 16:9
آموزش و تحقيقات
با غذاهایی خوشمزه در خدمت شما
خواهیم بود.
غذای اصلی 1 :
ماهی برای افراد با كلسترول بالا
مواد لازم:
ماهی قزل آلا به تعداد نفرات
روغن زیتون 2 قاشق غذا خوری
مرزه خرد شده 3 قاشق غذا خوری
سیر 3 حبه
پودر زنجبیل یک دوم قاشق چای خوری
پوست رنده شده لیمو ترش یک عدد
نمک ، فلفل و آب لیمو به مقدار لازم
طرز تهیه:
ماهی ها را پس از تمیز کردن به طور کامل شستشو دهید. در روی شکم ماهی
به طور طولی شکاف ایجاد کنید. پس از خالی کردن شکم ماهی آن را به طور کامل
شستشو داده و آب آن را تخلیه کنید.سپس به طور عرضی و مورب با یک چاقوی تیز
در روی ماهی چند شکاف ایجاد کنید. سپس در ظرفی روغن زیتون، مرزه، سیر،
زنجبیل، نمک ، فلفل، پوست لیمو و مقداری آب لیمو ریخته و به طور کامل
مخلوط کنید. مواد آماده شده را روی ماهی بریزید و به مدت نیم ساعت در
یخچال بگذارید.پس از گذشت نیم ساعت ماهی را روی کاغذ آلومینیوم گذاشته و
در فر 180 درجه سانتیگراد قرار دهید.در صورت تمایل و برای پخت بهتر ماهی
می توانید روی آن را با یک ورق کاغذ آلومینیوم بپوشایند و بعد از پخت
ماهی، کاغذ آلومینیوم را برداشته و با حرارت قسمت بالای فر( گریل ) آن را
به صورت برشته درآورید. مدت زمان پخت ماهی به اندازه آن بستگی دارد. به
طور معمول یک عدد ماهی قزل آلای متوسط به مدت 25-20 دقیقه آماده می شود.
نکات تغذیه ای :
این غذای کم چرب برای افراد با کلسترول و فشار خون بالا مناسب است. همچنین
خوشمزه و سرشار از املاح معدنی و ویتامین هاست که برای کودکان و سالمندان
غذای سالم و مفیدی است. در ضمن افرادی که دارای فشار خون بالا هستند، از
افزودن نمک به این غذا خودداری کنند؛ چون دارای سایر طعم دهنده ها می باشد.
يکشنبه 19/7/1388 - 16:8
آموزش و تحقيقات
با غذاهایی خوشمزه در خدمت شما
خواهیم بود.
- پیش غذا: نان گوجه فرنگی
مواد لازم:
آرد ساده 225 گرم
نمک نصف قاشق مرباخوری
پودر خمیر ترش نصف قاشق سوپ خوری
عسل یک قاشق مرباخوری
روغن زیتون یک قاشق مرباخوری
آب گرم دو سوم لیوان
گوجه فرنگی 6 برش
طرز تهیه:
از قبل گوجه فرنگی ها را به قطعات ریز خرد کرده و مدتی در روغن زیتون می
گذاریم. سپس در صافی می ریزیم. آرد را با نمک و پودر خمیر ترش مخلوط می
کنیم. عسل و روغن زیتون را اضافه کرده و هم می زنیم. سپس آب را می
افزاییم تا خمیر حالت چسبندگی پیدا کند ( گاهی تمام آب لازم نیست). گوجه
های "از پیش آماده شده" را در این مرحله اضافه می کنیم و خوب ورز می دهیم
. سپس در یک کاسه ی چرب شده قرار می دهیم. آن گاه به مدت 10 دقیقه کنار می
گذاریم. فر را در درجه حرارت 190 درجه سانتیگراد روشن می کنیم. خمیر را به
16 تکه تقسیم کرده و هر تکه را به طول 28 سانتی متر در می آوریم و در قالب
چرب شده گذاشته و به مدت 15 دقیقه در جای گرمی می گذاریم. روی خمیر را به
شیر آغشته می کنیم و زیره و کنجد روی آن می پاشیم. آن گاه در فری که از
پیش گرم شده، به مدت 30 دقیقه می پزیم.همچنین می توانیم داخل خمیر کمی
زیره هم اضافه کنیم.
يکشنبه 19/7/1388 - 16:5
دانستنی های علمی
روزی مرد روشندلی روی پلههای
ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده
میشد: من کور هستم (نمی بینم) لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت
نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و
بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان
دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز
نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و
اسکناس شده است مرد روشندل از
صدای قدمهایش او را (خبرنگار)
شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید، که بر روی ان چه
نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به
شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هیچوقت ندانست که
او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من
نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را
نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد
شد کافی است که باور و یقین داشته باشید هر تغییری بهترین چیز برای زندگی است. حتی
برای کوچکترین
يکشنبه 19/7/1388 - 16:0
محبت و عاطفه
کسانى که خدمت
میکنند را به یاد داشته باشید
در روزگارى که بستنى با
شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى
نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با
شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش
کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این
که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده
بودند، با بیحوصلگى گفت : ٣٥ سنت
پسر دوباره سکههایش را
شمرد و گفت:
براى من یک بستنى
بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و
صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را
برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز
کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او
انعام گذاشته بود
یعنى او با پولهایش میتوانست
بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمیماند، این کار
را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!!
يکشنبه 19/7/1388 - 15:59
دانستنی های علمی
زن جوانی در
سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز ۱ ساعت به
پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک
بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب
کرد...
مردی در کنارش نشسته بود
و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که زن نخستین بیسکوئیت را به
دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی
چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر
است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد.
هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را
حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت
باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را
نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
و باید یک جوری جوابش را میداد
در این هنگام بلندگوی
فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را
جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل
هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد
و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش
بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را
با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع
که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود. و
متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود... چون اون سوار شده
بود.
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند:
1- سنگ ... پس از
رها کردن!
2- حرف ... پس از گفتن!
3- موقعیت... پس از پایان یافتن!
4- و زمان ... پس از گذشتن!
يکشنبه 19/7/1388 - 15:56
دانستنی های علمی
موش از شكاف دیوار سرك كشید
تا ببیند این همه سروصدا برای
چیست! مرد کشاورز تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول
باز كردن بسته بود.
موش لبهایش را لیسید و با
خود گفت: ایكاش یك غذای حسابی باشد.
اما همین كه بسته را باز
كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را
به همه ی حیوانات بدهد. او به هركسی كه می رسید، می گفت: توی مزرعه یك تله موش آورده اند،
صاحب مزرعه یك تله
موش خریده است . . .
مرغ با شنیدن این خبر
بالهایش را تكان داد و گفت:
آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من كاری به تله
موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش و گاو هم همین جواب
را دادند و به کارخویش مشغول شدند. موش ناامید از
همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟
از دست بر قضا در نیمه
های همان شب، صدای
شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا
موش را كه در تله افتاده بود، ببیند.
او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه
در تله موش تقلا می كرده، موش نبود، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود.
همین كه زن به تله موش نزدیك شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب
مزرعه با شنیدن صدای
جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد
از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه كه به عیادت
بیمار آمده بود،
گفت: برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.
کشاورز بیچاره که زنش را خیلی
دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر
کردند، تب بیمار قطع نشد. اقوام او
شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مجبور شد، میش را هم قربانی
کند تا با گوشت آن برای میهمانان
عزیزش غذا بپزد. روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد. تا این که یک روز
صبح، بر اثر تب و درد از دنیا رفت و خبر درگذشت او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی
در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند.
بنابراین، مرد مجبور شد، از گاوش هم بگذرد. حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به
حیوانان زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!
نتیجه: اگر شنیدی یك وقت مشکلی برای کسی پیش آمده و شاید چندان
ربطی هم به تو نداره، سعی كن حداقل كمی بهش فکر کنی! شاید خیلی هم بی ربط
نباشه!
تله موش
موش از شكاف دیوار سرك كشید
تا ببیند این همه سروصدا برای
چیست! مرد کشاورز تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول
باز كردن بسته بود.
موش لبهایش را لیسید و با
خود گفت: ایكاش یك غذای حسابی باشد.
اما همین كه بسته را باز
كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را
به همه ی حیوانات بدهد. او به هركسی كه می رسید، می گفت: توی مزرعه یك تله موش آورده اند،
صاحب مزرعه یك تله
موش خریده است . . .
مرغ با شنیدن این خبر
بالهایش را تكان داد و گفت:
آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من كاری به تله
موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد.
میش و گاو هم همین جواب
را دادند و به کارخویش مشغول شدند. موش ناامید از
همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟
از دست بر قضا در نیمه
های همان شب، صدای
شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا
موش را كه در تله افتاده بود، ببیند.
او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه
در تله موش تقلا می كرده، موش نبود، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود.
همین كه زن به تله موش نزدیك شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب
مزرعه با شنیدن صدای
جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد
از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه كه به عیادت
بیمار آمده بود،
گفت: برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.
کشاورز بیچاره که زنش را خیلی
دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر
کردند، تب بیمار قطع نشد. اقوام او
شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مجبور شد، میش را هم قربانی
کند تا با گوشت آن برای میهمانان
عزیزش غذا بپزد. روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد. تا این که یک روز
صبح، بر اثر تب و درد از دنیا رفت و خبر درگذشت او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی
در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند.
بنابراین، مرد مجبور شد، از گاوش هم بگذرد. حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به
حیوانان زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!
نتیجه: اگر شنیدی یك وقت مشکلی برای کسی پیش آمده و شاید چندان
ربطی هم به تو نداره، سعی كن حداقل كمی بهش فکر کنی! شاید خیلی هم بی ربط
نباشه!
يکشنبه 19/7/1388 - 15:1