تمام حاجت ما را خدا به ما داده
که از صفای حسینش به ما صفا داده
تمام آرزویم دیدن محرّم بود
که فیض درک عزا را خدا به ما داده
عمری ست خاک مقدم ماه محرّمم
دائم نشسته بر سر راه محرّمم
جز درگهش به هیچ دری رو نکرده ام
تنها، گدای سفره ی شاه محرّمم
وقتی که همه به سنگ عادت کردند
در پیله ی عافیت اقامت کردند
از صحنه ی کربلا ملائک با سوز
هفتاد و دو آیه را تلاوت کردند
آهی اگر برآمده، از جان كیستی؟
اشكی اگر چكیده، ز چشمان كیستی؟
ای سرخپوش شعلهور شهر آسمان
ای آفتاب، سینه ی سوزان كیستی؟
با یک نگاه، عاشق خود را شهید کن
این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن
داغ ندیدنت به دل هر شقایق ست
این جمعه، داغ باغچه را ناپدید کن
می خواهم از بلا بنویسم برایتان
از خوف ابتلا بنویسم برایتان
البته من طبیب دل و دیده نیستم
تا نسخه ی شِفا بنویسم برایتان
گفته بودند تو نمی آیی، شک نکردم! خودت قضاوت کن
حقّ من را که سال ها اینجا، منتظر بوده ام رعایت کن
گفته بودند بین یارانت، جای یک دختر دهاتی نیست
باشد آقا فقط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن
هر کس که در دست محرّم دست دارد
بر آتش سوزان این غم دست دارد
عشق حسین ابن علی بی شک و تردید
در ذرّه ذرّه کار عالم دست دارد
ای همایی که شکستند به هم شهپر تو
وی غزالی که کشیدند به خون پیکر تو
هیچ کس را نبوَد رامِش دل جز بر تو
سرمه ی چشم جهانی شده خاک در تو
برای سینه زدن رخصتی بده آقا
به دست خسته ی من قدرتی بده آقا
شبیه سال گذشته دوباره آمده ام
برای خوب شدن فرصتی بده آقا