خدایا
محبتی که تو در قلب من نهاده ای
بی دلیل نمی تواند باشد چون کار عبث نمی کنی
آن ایه ای که تو گفته ای....
و حکمت این بی تابی....
چیست خدایا؟؟؟
خودم می دانم
این گریه تنها است
اگر چه مدام می ریزد
قطره قطره دانه های باران
بی ابری و خسته
من چه کرده ام با خود
با تو چه کرده ام
ای آسمان بی باران پر از اشک
من با تو
ای خفته در رعد
چه کرده ام
سالها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم.
همین...
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود.
خاک هرشب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت.
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت و
از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات