تا دل کرم فاطمه را می بیند
خاک قدم فاطمه را می بیند
هر کس که به شهر قم مشرّف گردد
این جا حرم فاطمه را می بیند
پیزود اول:
آسمان را نگاه می کردیم، تا ببوسیم رویِ ماه اش را
دست مان از دعا دو گلدسته، تا ببینیم بارگاه اش را
بچه های محّلِ ما بودند، همسفر، پارسال، تا مشهد
تویِ مسجد دوباره جمع اند و، بررسی می کنند راه اش را
دلم شکست و به یادم رسید نام شما
منی که بوده ام از کودکی غلام شما
کنار پنجره آزاد می کنم از بند
کبوتر دل خود را به احترام شما
شفیقِ ماندگانی تو؛ رفیق راه هم هستی
اگر در راه باشم، راه؛ اگر در چاه هم..، هستی
همیشه در كنارت شاد هستم، گاه هم غمگین
تو در این لحظه های كمترِ كوتاه هم هستی
همچون آواز کبوتری
در یک فیلم صامت
در هم نوازی نقاره ها و
قطره قطره چکیدن خون
تا کبوترها نشستند و از این خوان می خورند
زائران از دست تو هر روز احسان می خورند
ای كریم بن كریم... حتّی کریمانِ جهان...
بر سر این سفره از دستان تو نان می خورند
جنگل به دست حادثه افتاده، آهوی قصّه باز پریشان ست
کورست اجاق کهنه ی باران ها، دریاچه پا به ماه بیابان ست
خشکیده است در دل فروردین، لبخند غنچه ها و پرستوها
قندیل بسته خواب شکفتن ها، تقدیر هر بهار زمستان ست
وقتی که"وجود"، طرح جان ریخت، از نقشه ی خود نگشته خشنود
موجود، نیازمندِ "دل" شد، در آینه ی جمال معبود
دل گفتم و گشت قصّه آغاز، با قصد و اراده کرد پرواز
از مرز یقین گذشت و گم شد، در "دایره ی کمال" مقصود
یک خادم افتخاری اش باشم، کاش
در شادی و سوگواری اش، باشم کاش
یک عمر، میان خاک پای زوّار
در گوشه ی کفش داری اش، باشم کاش
یک مستی اعلی تر از انگور میاورد
مردی که به همراه خودش نور میاورد
بر بی هیجانی خراسان کسی از راه
می آمد و با آمدنش شور میاورد