خانواده
پروردگارم نام مقدس تو مرا به بیکرانه های خلقت نامتناهی ات میبرد.ازآنجا میبینم چه دورو چه نزدیکی.حضورتو دریایی بی ساحل است و من قطره ای هستم گمشده در دریای خویش.آسمانی باشید.زهرهparandeh2
يکشنبه 2/10/1386 - 22:52
محبت و عاطفه
یک عاقل می تواند هزار سال بیندیشد ولی به قدرآنچه عشق در یک روز می آموزد کسب نمی کند.زهرهparandeh2
يکشنبه 2/10/1386 - 14:55
محبت و عاطفه
هیچ شکنجه و عذابی بدتر از این نیست که انسان نه عشق بورزد و نه عشقی نثاراو شود.زهرهparandeh2
يکشنبه 2/10/1386 - 14:49
محبت و عاطفه
مهد پرورش خردآغوش عقل نیست بلکه دامن عشق است نهال عشق باید در گلدان عشق کاشته شودو با آب احساسات آبیاری شود. زهرهparandeh2
يکشنبه 2/10/1386 - 14:42
رويا و خيال
آن ماه دیده است که من نرم کرده ام.باجادوی محبت خود قلب سنگ او.آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق.درآن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او.ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب.با قایقی به سینه ی امواج بیکران.بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب. بر بزم ما نگاه سپید ستارگان.دوستدارتان زهرهparandeh2
شنبه 1/10/1386 - 18:23
رويا و خيال
باز من ماندم و خلوتی سرد.خاطراتی ز بگذشته ای دور.یاد عشقی که با حسرت و درد. رفت و خاموش شد دردل گور.با تشکر زهرهparandeh2
شنبه 1/10/1386 - 18:14
خانواده
خدایا عشق انسانها به یکدیگر معجزه ی توست. شگفتیهای طبیعت هم موهبت توست. به بادو باران آتش و خاک می نگرم و نجوا می کنم. قلب من معبد هستی است که محراب عشق خدا آن را مزین کرده است. آیا وجود همین قلب بزرگترین معجزه ی خدا نیست. دوستتان دارم ای مومنان خدا دوست. زهرهparandeh2
شنبه 1/10/1386 - 17:40
خانواده
ای خدا ای عشق نام تو را ترانه می سازم که خود ترانه سرای تمامی اعصار هستی نام تو را می خوانم که قلمروت در قلب آدمی است و کاینات صحنه ی ظهور توست. یادخداوند آرامش دهنده ی همه ی دلهای خدا جوست.دوستدارتان زهرهparandeh2
شنبه 1/10/1386 - 17:32
خانواده
سکوت من ترانه ی من است.سکوت من خودسرود و ترانه ی من است. و گرسنگی من همان سیری من است. وآب در تشنگی من جریان دارد. ودر هوشیاری من مستیهاست.وعروسیهاست در فغان و شکوه ی من.ودیدارهاست در غربت تنهاییم.وپنهانی من عین ظهور.وظهور من همه ستروحجاب است. چه بسیار که از غمها شکوه می کنم.وقلبم بدان غمها بر خود می بالد. چه بسیار که می گریم و دندانهایم به خنده رخ می نمایند.وچه بسیار که در آرزوی دوست دلم پر می کشد.ودوست درکنارم نشسته است. وچه بسیار که چیزی راطلب می کنم.وآن چیز در حلقه ی نگین من است.گاه شب تاریک دشمنانم را که همان رهزنان حواسند در پرده ی ظلمت می پوشاند. تا من پرده ی رویاهای خویش را بگسترم.وآنگاه صبح هوشیاری باز پرده را در می پیچد و به کناری می نهد. . . .لحظات زیبایی داشته باشید ای عزیزان من.دوستدار همیشگی شما زهرهparandeh2
پنج شنبه 29/9/1386 - 0:27
خانواده
یامهدیازیاد تو برنداشتم دست هنوز.دل هست به یاد نرگست مست هنوز. گر حال مرا حبیب پرسد گویید.بیمار غمت را نفسی هست هنوز.خدا کند که بیایی.زهرهparandeh2
چهارشنبه 28/9/1386 - 21:59