معمولا به نظر میرسد که شغل دیگران آسانتر و جذابتر و پر درآمدتر از شغل ماست! پرستارها فکر میکنند که شغل پزشکان آسانتر است . فروشندگان به حال مدیرانشان غبطه میخورند و همه تصور میکنند که آسانترین کار، کار سیاستمداران است . اما نهایتا به این نتیجه میرسیم که هیچ کار ایدهآلی وجود ندارد . چرا؟ جواب واضح است دیگران به ما حقوق میدهند تا کارهایی را انجام دهیم که خودشان نمیتوانند و یا نمیخواهند انجام دهند . اگر مشکلی برای حل کردن نبود شغلی برای ما وجود نمیداشت . اگر شغل خود را دوست ندارید دو راه پیش روی شماست: یا نگرش خود را تغییر دهد و یا شغلتان را .
ما در رؤیاهای خود میگوییم: «اگر کار آسانتری داشتم، خوشبخت میشدم» اما در دنیای واقعیتها، هیچ کس کار آسان را دوست ندارد . در واقع وقتی که شغلی بیش از حد آسان میشود معمولا رهایش میکنیم! انسان آنچنان تشنه مبارزه است که حتی در اوقات فراغت هم به دنبال آن میرود . راستی چرا بازیهای کامپیوتری این همه طرفدار دارد؟ بخاطر آن که انسان را به مبارزه فرا میخواند .
فرد میگوید: «اگر بتوانم کاری برای خود دست و پا کنم که تکراری نباشد آن وقت احساس خوشبختی خواهم کرد!» اما اغلب کارها تکراری و خالی از تنوع هستند . یک منشی مجبور است مرتبا نامه تایپ کند، حتی یک هنرپیشه هم مجبور است که بیوقفه فیلم بازی کند . تمامش تکرار است و تکرار!
اشتباه ما این جاست که زندگی خود را به دو بخش کار و فراغت تقسیم کردهایم این برچسب زدن بر ساعات زندگی باعث محدود شدن ما میشود . در واقع ما به خود میگوییم: «از حالا تا ساعت پنجسرکار هستم پس باید این زجر را تحمل کنم .»
آیا بهتر نیست که به جای جدا کردن کار از فراغت، آنها را مجموعه زندگی بدانیم؟ دوست داشتن یک شغل مثل عاشق شدن است عشق ممکن است در آغاز از احساسات تند و افراطی ریشه بگیرد اما در دراز مدت به تصمیم قاطعانه نیاز دارد .
حداکثر تلاش
به دو دلیل باید، در هر کاری، حداکثر تلاش خود را به کار ببندیم . اول به خاطر شادی خودمان . دوران مدرسه را به خاطر بیاورید . آیا در آن روزهایی که تمام تکلیفتان را انجام داده بودید با شور و شوق بیشتری به مدرسه نمیرفتید؟ مهم نیست که بیستسال از آن روزها گذشته است اصل مشق نویسی همچنان پابرجاست، معلمها، رؤسا و والدین ما، همواره ما را به کار سخت تشویق کردهاند اما ما نه به خاطر رضایت آنها که برای رضایتخاطر خود، چنین کردهایم .
دوم این که جهان هستی تنبلی و تکبر را به طریقی تنبیه میکند . وقتی کاری را سرسری میگیریم نتیجه قابل قبول به دست نمیآید . از یک بوکسور بپرسید که اگر رقیب را دست کم بگیرد چه میشود؟ از یک تاجر سؤال کنید که اگر کارش را جدی نگیرد چه اتفاقی میافتد؟ واژهای وجود دارد که به کار بستن حداکثر تلاش را به بهترین نحو توصیف میکند و آن «حرفهای گری» است .
تا به حال توجه کردهاید که برای بعضی از رانندگان تاکسی، کارکردن یک لذت است و برای بعضی دیگر رنج و همان کار تکراری همیشگی! و همیشه میگویند: تنوع کجاست؟ اما رانندگان گروه دوم، فلسفه متفاوتی دارند . فرد میگوید: «تاکسیرانان خوب، چون بشاش و سرزنده هستند خوب سرویس میدهند .» نه! کاملا برعکس است . آنها چون خوب سرویس میدهند، بشاش و سرزنده هستند . کسانی که از شغل خود لذت میبرند صبح را با این جملات آغاز میکنند: «امروز میخواهم بهتر و مؤثرتر از دیروز باشم» . ممکن است همیشه به هدف نزنند اما به قصد آن شلیک میکنند .
چندی پیش برای شرکت در یک کنفرانس به سنگاپور رفته بودم و قرار بود که به همراه زیگ زیگلر سخنرانی کنم . زیگ بیش از بیستسال است که به طور حرفهای در زمینه روانشناسی سمینار میدهد و در سرتاسر جهان به عنوان یکی از بهترینهای این رشته محسوب میشود . قبل از آغاز سخنرانی زیگ، به او گفتم: «تو باید تا به حال، هزار دفعه این حرفها را زده باشی برای سخنرانی امروزت چقدر وقت صرف کردهای؟» جواب داد: «سه ساعت» .
زیگ زیگلر، علیرغم موفقیت هایش، هرگز به شانس و اقبال و میان بر زدن متوسل نمیشود او به کارش متعهد است و خود را ملزم به پیشرفت مداوم کرده است . اگر بگوییم زیگ، با استعداد است او را دست کم گرفتهایم زیرا برای در اوج ماندن، استعداد به تنهایی کافی نیست .
برای چه کسی کار میکنید؟
«همیشه بیشتر از حقوقتان کار کنید روزی خواهد رسید که بیشتر از کارتان، حقوق بگیرید .» چند روز پیش در یک رستوران با گارسون بیادبی روبرو شدم . احساس کردم که با رفتارش به من میگوید: «کی به تو اجازه داده به این رستوران بیایی؟» بیست دقیقه طول کشید تا یک فنجان قهوه برایم بیاورد و تازه وقتی آورد نصف بیشتر آن را توی نعلبکی ریخته بود . از او درباره شغل و رئیسش پرسیدم گفت: «مطمئن باش نمیخواهم بقیه عمرم را برای این بوقلمون کار کنم .»
متاسفانه، او این نکته اساسی را درباره زندگی در محیط کار درک نکرده بود که «ما برای رئیسمان کار نمیکنیم، برای خودمان کار میکنیم .»
شما هیچ کار فرمای بیعیب و نقصی نخواهید یافت اما اگر قرارداد را امضا کردید باید با تمام توان برای آن کار فرما کار کنید و نه این که به دنبال نقاط ضعفش بگردید . وقتی که تنها نیمی از توان خود را به کار میگیرید بسیار بیشتر از رئیستان زجر میکشید او فقط چند دلار از دست میدهد ولی شما شور و اشتیاق و اعتماد به نفس خود را میبازید .
ارتباطات انسانی را فراموش نکنید
آیا توجه کردهاید که پرستارهای خوب، انسانها را بیشتر از کارشان دوست دارند . یادتان باشد هر کاری که برای امرار معاش در زندگی انجام میدهید وسیلهای استبرای پیوستن به مردم و راضی بودن یا نبودن شما از شغل تان بستگی به چگونگی خدمتی دارد که به مردم میکنید . البرت شوایتزر گفته است: «. . . از میان شما تنها آن کسانی حقیقتا شاد خواهند زیست که خدمتبه خلق را میجویند و مییابند .» متاسفانه «خدمتبه خلق» به بردگی کردن یاقربانی شدن تشبیه شده است در حالی که حقیقت غیر از این است . خدمتبه خلق صرفا به این معناست که بفهمیم در ایثار کردن چیزی منحصر به فرد از وجودمان به دیگران، لذتی بیحد نهفته است . تدریس کردن و پرستاری از دیگران میتواند یک خدمتباشد گل فروشی یا تعمیر شوفاژ خانههای مردم، با لبخندی بر لب، میتواند یک خدمتباشد . خدمت کردن به خلق، ربطی به نوع شغل شما ندارد خدمتبه خلق، به فلسفه اعتقادی شما بر میگردد . اجتماع، غالبا شغل انسانها را بر اساس مدارج فوق لیسانس و دکترای آنها ارزیابی میکند ولی در این ارزیابی همواره خطر نادیده گرفتن ارتباطات انسانی وجود دارد .
فرض کنید که شما مربی یک تیم بسکتبال هستید و کودکان زیر دوازده سال را آموزش میدهید . ممکن است عاشق بسکتبال باشید و این بسیار خوب است . اما شما تنها آن زمانی میتوانید برای این بچهها واقعا کاری انجام دهید که بفهمید مساله واقعی اصلا بسکتبال نیست . شاید بگویید: «مربیان بسکتبال نمیتوانند زندگی بچههای دوازده ساله را عوض کنند .» اشتباه میکنید! بعضی هایشان عوض میکنند و آنها کسانی هستند که درک کردهاند به این بچهها درس زندگی میآموزند و بسکتبال صرفا یک وسیله است .
خیلی از معلمها به خود میگویند: «چرا باید اهمیتبدهم؟ بچهها علاقه و اهمیتی برای جبر و حساب قائل نیستند .» مسلم است که نیستند! اگر شما معلم کلاس ششم هستید ماموریت واقعی شما تدریس جبر نیست، خود بچهها هستند . ماموریت اصلی یک بانکدار، رسیدگی به حسابهای بانکی نیستبلکه برقراری ارتباط با مردم است .
بهانه شما چیست؟
شاید شما تمام این بخش را با احساس آزردگی و با این اندیشه خوانده باشید که: «آقای میتوس، این خیلی خوبه که هر کسی کار مورد علاقهاش را انجام بده اما شما که موقعیت من را نمیدانی .»
اگر شما هم رؤیاهایی دارید که برآورده نشدهاند، بهانههای خود را تجزیه و تحلیل کنید . حقیقت این است که ما با خود آن قدرها رو راست نیستیم . ما خیلی چیزها را غیر ممکن مینامیم اما حقیقت آن است که آنها اسباب زحمت هستند، نه ناممکن! مری میگوید: «من واقعا دوست دارم باستانشناسی بخوانم اما حیف که این غیر ممکن است!» منظور واقعی مری این است: برای خواندن رشته باستانشناسی نیاز دارم به:
1 . قبول شدن در امتحان ورودی
2 . کار نیمه وقت در رستوران
3 . گرفتن وام
4 . تعطیل کردن گردشهای شبانه به مدت چهار سال
5 . همه موارد بالا
مری به این نتیجه میرسد که باستانشناسی، ارزش این همه تلاش را ندارد در واقع مری میگوید: «اگر فکر میکنید که من زیر بار همه این مشکلات میروم لابد مغزی در سرتان نیست!»
جیم میگوید: «من دوست دارم آپارتمان کوچکی از خودم داشته باشم .» او بیست و سه سال است که همین حرف را تکرار میکند اما منظور جیم این است: «من دوست دارم آپارتمانی برای خود داشته باشم مشروط به این که:
1 . مجبور نباشم بیشتر پس انداز کنم
2 . مجبور نباشم بیشتر کار کنم
3 . مجبور نباشم در محلات ارزانتر زندگی کنم . . .
و به این صورت جیم همچنان اجاره نشین باقی میماند!
مری و جیم تصمیمات قابل درکی گرفتهاند که به خودی خود نه درست هستند و نه غلط و این هیچ اشکالی ندارد اما آن چه مخرب است این است که آنها وانمود میکنند که هیچ چاره دیگری نداشتهاند . چند نفر را میشناسید که حاضر بودند قسم بخورند امکان تغییر شغل برایشان وجود ندارد ولی ناگهان با یک حمله قلبی حاضر به تغییر شغل خود شدند؟ یا باید خودمان دستبه کار شویم و یا این که منتظر بنشینیم تا شرایط محیطی و دیگران برایمان اقدام کنند . آیا برای شروع کار مورد علاقهمان، باید آن قدر صبر کنیم تا خبر مرگ قریب الوقوع خود را از دکتر بشنویم؟
خلاصه کلام
بسیاری از مردم نمیدانند که چه میخواهند و تازه غمگین و افسردهاند که چرا آن چیزی را که خود نمیدانند چیست، به دست نیاوردهاند . اگر دقیقا نمیدانید که چه میخواهید نزدیکترین نقطه به آن هدف را بیابید و حرکت را از آن جا آغاز کنید .
آخرین راز شاد زیستن، اندرو متیوس، ترجمه وحید افضلی راد