گفتی که مرا یاد کنید در ره حق
گفتم که مرا خوار کند نفس ضعیف
گفتی که تو را حق ببرد تا به فلک
گفتم چه کنم من که گرفتار خودم
گفتی تو برو در ره حق گام بنه
گفتم چه کنم پای رهم نیست که نیست
گفتی تو، توکل کن بر حق جلیل
گفتم که خرد راه نداه است مرا
گفتی گه خرد در دل تو غوغا کرد
گفتم که چه بسیار که غوغا به پاست
گفتی همه نور رخ حق بین که در دل به پاست
دیدم همه عشق است که افتاده به جان
وز نور خدا جان و تنم رفت ز کف
گفتم : تو حسینی و نور ابدی
برگو که کنارت بمانم وز عشق رخت جان ببازم.
دلم از پونه ها سیر است آقا
هوای شهر دلگیر است آقا
کسی فانوس گلها را شکسته
نمی آیی مگر؟ دیر است آقا....
اللهم عجل فی فرج حبیبنا اباصالح المهدی(عج)
ای خیمه نشین دل صحرای غریبی
بر درد دلم جز غم تو نیست طبیبی
آرامش من این شده بی تاب توباشم
هرچند كه از روی توام نیست نصیبی
جز ناله شبها و نماز سحر تو
از بهر دل گمشده ام نیست مجیبی
از كار تباه دل من رنج كشیدی
یكبار به رویم نزدی بس كه نجیبی
هركس كه به دست تو رسد خیر ببیند
چه عاقبت خیری و چه دست عجیبی
در غربت تو چند همه عمر بگریم
ای یار سفركرده من باز غریبی
ترسم كه پس از مرگ رسد ناله ز قبرم
زیرا كه دلم را ز غمت نیست شكیبی
جز دیده تو گریه كن غربت ما نیست
گفتم شبی به مهدی بردی دلم زدستم
من منتظر به راهت شب تا سحر نشسستم
گفتا چه كار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل خود را بر روی تو نبستم
گفتا حجاب وصلت باشد هوای نفست
گر نفس را شكستی ، دستت رسد به دستم
گفتم ببخش جرمم ای رحمت الهی
شرمنده تو بودم شرمنده تو هستم
گفتا هزار بارت جرم گناه بریدم
پرونده تو دیدم چشمان خود ببستم
گفتا مباش نومید از خانه امیدم
من كی دل محب شرمنده را شكستم ؟