شعر و قطعات ادبی
آینه حسن
ای که خورشید فلک محو لقای تو بود
ماه را روشنی از نور ضیای تو بود
تویی آن آینه حسن خداوند کریم
که عیان نور الهی زلقای تو بود
معدن جود و سخایی تو که از فرط کرم
دو جهان ریزهخور خوان عطای تو بود
ولی حق حسن العسکری ای آن که قضا
مجری امر تو و بنده رای تو بود
حجتیازدهم نور خداوند جلی
ای که ایجاد دو عالم ز برای تو بود
من کجا مدح و ثنای تو توانم گفتن
که به قرآن خدا مدح و ثنای تو بود
نه همین جای تو در سامره تنها باشد
که به دلهای محبان تو جای تو بود
بیولای تو عبادت زکسی نیست قبول
شرط مقبولی طاعات ولای تو بود
نسبت قامتسرو تو به طوبی ندهم
زآن که طوبی خجل از قد رسای تو بود
چه غم از تابش خورشید قیامت دارد
آن که در روز جزا زیر لوای تو بود
همه شب قرب جوارت زخدا میطلبم
که مرا در سر شوریده هوای تو بود
در جوار تو زحق خواهش جنت نکنم
جنت ما به خدا صحن و سرای تو بود
دیده گریان نشود روز جزا در محشر
هر که گریان به جهان بهر عزای تو بود
تو ظهور پسر خویش طلب کن زخدا
چون که مقبول خداوند دعای تو بود
تا ابد بر تو و اجداد کرام تو درود
غیر از این هر چه بگویم نه سزای تو بود
«سید محمد خسرو نژاد»
عالم منوّر است ز انوارعسكرى
عالم منوّر است ز انوار عسكرى
خورشید و ماه و زهره و پروین و مشترى
شاهنشهى كه شمس و قمر از جمال او
كسب ضیاء كرده ز انوار داورى
مخلوق آسمان و زمین و كُرات را
یزدان نموده خلق ز آن نور باهرى
آن خسروى كه بر مَلَك و جنّ و آدمى
از علم و حلم و جاه و شرف كرده سرورى
فرزند مصطفى و علىّ، زاده بتول
زینت فزاى مذهب و آئین جعفرى
از بهر او بود همه اشیاء این جهان
تخت و نگین و مُلك سلیمان و قیصرى
اعجاز انبیاء همه ظاهر بود از آن
شاهنشهى كه كرده به اسلام یاورى
یوسف كجا به حُسن جمالش رسد كه او
خُلق عظیم دارد و حُسن پیمبرى
جان ها فداى جاه و جلال تو اى حَسن
كان حجّتى كه حجّت قائم بپرورى
این فخر بس كه مهدى موعود از تو است
آن كو به پا كند روش دادگسترى
بنیاد كفر و ظلم و ستم را به هم زند
با بازوى ید اللّه و با تیغ دادگسترى
جواد مقدس كربلایی
شنبه 30/10/1391 - 16:54
شعر و قطعات ادبی
حجت یازدهم
حجت یازدهم نور ولایتْ حَسَنم
کینه اهل ستم کرده جَلای وطنم
پدر ختم امامان، وصی ختم رُسل
ولی امر خدا واقف سرّ و عَلَنم
والد حجت ثانیعشر و ناصر دین خدا
مالک مُلک وجود و ولی مُؤتمنم
معتمد زهر خورانیده مرا از ره جور
کینچنین سوخته بال من و فرسوده تنم
سامراء ماتمکده
عسکری از دار فانی دیده بسته
گرد ماتم بر رخ مهدی نشسته
گشته سامرا دوباره وادی غم
بر پدر، صاحب زمان بگرفته ماتم
عازم جنت شده با قلب سوزان
نزد زهرا و پیمبر گشته مهمان
او به دست معتصم گردیده مسموم
قلب پاک انورش را کرده مغموم
شست و شو داده پسر جسم لطیفش
شد به سامرا مکان قبر شریفش
شنبه 30/10/1391 - 16:53
اهل بیت
حضور آسمانی
گویا واقعهای رخ داده است که بادها اینگونه پریشانند که رودها اینقدر
بیتابانه میخروشند، که ابرها نالهکنان میگریند که زمین اینقدر احساس
غریبی میکند!
گویا واقعهای رخ داده است که صدای بیتابی و ضجه فرشتگان، در آسمانها
پیچیده، که اندوه و غم، بر در و دیوارها سایه انداخته، که سامرا سر در
گریبان حزن فرو برده!
شاید مصیبتی بزرگ، دامنگیر خاک شده است.
آه، ای یازدهمین ستاره درخشان عشق! روشنان حضورت را از آسمان سامرا مگیر؛ تاریکی، افقهای پس از تو را تاب نمیآورد.
سایه مهربانیات را از سر دنیا نگیر؛ دستهای یتیمی خاک، تا ابد به جستوجوی وجود بهارانهات، در به در خواهد شد.
اگرچه سخت میگذرد برایت، اگرچه لحظههایت سرخند و دلگیر، اگرچه دورت
حصاری کشیدند تا فاصلهای باشد بین تو و دنیا، اگرچه دستهای «معتمد»ها، تو
را پنهان کردند از چشمها؛ تنها از ترس حقیقت محضی که از خانه تو برخواهد
خاست تا عدالت را در زمین فراگیر کند، کسی که پاره تن تو بود و وارث بعد از
تو! سایهات را از سرِ زمین مگیر!
هر چند دیوارهای فاصله «بنیعباس» بلندتر میشد، عطر حضور آسمانی تو بیشتر منتشر میشد.
هر چه دایره محاصره «معتمد»ها تنگتر میشد، میدان جاذبه عشق و محبت تو گستردهتر میشد.
تو در احاطه کینهها و نفرتها، در حصار جهل و دشمنی گرفتار بودی و آنگاه، با سرانگشت معجزه و غیب، بند از پای گرفتاران میگشودی.
آه، مولا! ماجرای تو و کودک دلبندت، آتشی انداخته بود به جان کوردلان که میپنداشتند میتوانند حقیقت محتوم جهان را عوض کنند.
چه زیبا جانها را به عطر حضور یگانه فرزندت آشنا کردی! چه زیبا فلسفه
غیبت و ظهور موعود را بیان کردی؛ جانها هنوز در آتش انتظار موعود
شعلهورند.
و امروز، روز توست؛ روز تشییع غریبانه تو بر بال فرشتهها، روز رهایی تو از حصار «معتمد»ها.
شنبه 30/10/1391 - 16:53
اهل بیت
سردار عاشق
حلقه محاصره، تنگتر و تنگتر میشد. حتی دیوارهای خانهات، چشم و گوش
دشمنانت شده بود. در جایی که سربازان دشمن، حلقه شده بودند در و دیوار
خانهات را؛ جایی که نفسهایت را میشمردند، ذکرهایت را، پلک زدنهایت را،
نمازهای طولانیات را، آیات خیس قرآنی که میخواندی.
بیشتر از هر کس و هر پرندهای، حال پرندههای گرفتار را میفهمیدی.
دنیایت را تنگتر از قفس کرده بودند؛ حتی حرف زدن را با اطرافیانت برایت دشوار کرده بودند.
دور تا دورت، سپاه بود و سرباز و تو همچون سرداری، در محاصره این همه
سرباز بودی؛ سرداری بیسپاه که با هیچکس سر جنگ نداشت، سرداری که هیچ خونی
نریخت و هیچ قلعهای را فتح نکرد، با سربازانی که اطرافش بودند. اگر فتحی
هم داشت دلهای عاشقانی بود که بوی حقیقت را از نفسهایش فهمیده بودند.
سردار فاتح جانهای بیقرار بود؛ سرداری بیسپاه، سردار عاشق، سردار
بیشمشیر، آشنای پرندههای در قفس. رودها، مسافر دریای چشمهایت شدند،
ابرها، شانههایت را میپرسیدند. بهارها، رد پایت را میجستند تا سبز شوند.
نسیمها، آرزوی بوسیدن لبهایت را داشتند. ستارهها، در آرزوی مردن بر سقف
خانهات، به خواب میرفتند و ماه، از آههایت زنده میشد.
هنوز خاکهای باران خورده، بوی روزهای دلتنگی ابرهای بیقرار دیدنت را میدهند.
روزهاست که تنهایی، بر تن ورم کرده زمین عرق میکند؛ اما تو نیستی تا غربت در سایه بلندت ساعتی تلخیها را فراموش کند.
شنبه 30/10/1391 - 16:52
اهل بیت
دل نوشته ها و مراثی در سوگ شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)
عشق، غربت، شهادت
سیدعلیاصغر موسوی
دریا به دریا، موج غم از سینه خالی میکنم
صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی میکنم
با نغمههای نوحهگر، همرنگ باران میشوم
یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی میکنم!
تا بشنوم یک پاسخی، از داغ بیپایان تو هر جمله از بغض گلویم را، سئوالی میکنم
آه، ای تمام تنهایی! ای تمام غربت! آیا کسی از ژرفای غریبیات آگاه شد؟ آیا کسی غریبانههای اندوهت را شناخت؟
آیا کسی پی به راز نگاهت برد؛ آن گاه که عطر حضورت را فوج فوج دشمن، در
میان گرفته بود و چون گل، در احاطه چشمانی خوارتر از خار، درس مهر و عاطفه،
به آسمان و زمین میآموختی؟
انگار، آستان کبریایی خانهات، دانشگاه احساس فرشتگان بود؛ فرشتگانی که
عاشق شدن را از تو آموختند و با تو، عشق الهی را تجربه کردند؛ عشقی که تو
را در حصار تنهایی ـ دور از وطن و تحت نظر ـ قرار داده بود، عشقی که تمام
موجودات را وادار میکرد، تا به ارتفاع نگاهت سجده، و ژرفای شکوهت را در
عرش، جستجو کنند.
مولای من! اگر آفتاب میدرخشد، به نام توست! اگر ماه میدمد، به احترام توست!
اگر گل میخندد، اگر آبشار میرقصد و اگر پرنده میخواند، به خاطر تو و
عشق آسمانی توست که جلوه جاودانی حیات را به تماشا گذاشته است!
... آن روز، تن رنجوری که داغ غربت بر دل، خستگیهایش را پشت سر میگذاشت،
در بهار جوانی، به تجربه خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که
کوردلان «بنی عباس»، به آفتاب جمالش رشک میبردند؛ کوردلانی که با چهرههای
سیاه، اندیشههای سیاه، دستهای سیاه و جامههای سیاه، جهل مجسّم تاریخ
بودند؛ جهلی که حتی «بوجهل و بولهب» را شگفتزده میکرد!
آن روز، نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که همچون جدش، امام موسی کاظم
علیهالسلام ، تشییع میشد؛ امام غریبی که تنهاییاش را آسمان، هیچگاه
فراموش نخواهد کرد! امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت
رنجوریش بودند!
اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛
السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ
الْمُنْتَظَر؛
مولا جان!
آدینه همیشه بوی باران دارد آیینه، غبار غم به دامان دارد
وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! امروز دلم دوباره، مهمان دارد
درود بر تمام تنهاییات، که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند! درود بر
غربت دیر آشنایت، که یاد مدینه را در نگاهت زنده میکرد! درود بر عطر
کلامت، که حضور بهاریات را به سراسر گیتی، بشارت میداد! درود بر جهاد فی
سبیلاللّه تو، که پایانش به «شهادت» ختم شد.
مولا جان! دستهامان خالی، چشمهامان پر از اشک و سینههامان از داغ شهادتت، لبریز است.
فانوس به خون نشسته مژههامان را نذر سقاخانه عشق میکنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانیات میساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا!
شنبه 30/10/1391 - 16:51
اهل بیت
عامل اصلی تحوّل
راستی! سرمنشأ ایجاد این تحوّلات کجاست و رمز و رموز این «حماسه آفرینی» در چیست؟
این
سؤال، پاسخ های زیادی میتواند داشته باشد؛ از مهم ترین آنها «خداترسی» و
«خدا محوری» کسی است که میخواهد در روح و روان دیگران دگرگونی ایجاد کند.
امام حسن عسکری علیه السلام لحظهای از مقام لایزال کردگار غافل نمیشد و
جسم و روحش با دیدن مناظر قدرت الهی به لرزه میافتاد. نمونه زیر، شاهکاری
است از خداترسی و بندگی آن بزرگوار که در صفحه تاریخ به ثبت رسیده است.
یکی از هم عصران آن حضرت میگوید:
روزی
حسن بن علی علیه السلام را که در سنّ کودکی بود، مشاهده کردم. او در کنار
عدّه ای از کودکان دیگر که مشغول بازی بودند، ایستاده بود و داشت گریه
میکرد. فکر کردم که علّت گریهاش نداشتن اسباب بازی است. به همین جهت،
ناراحت شدم و به او گفتم:
ـ ناراحت نباش! من برایت اسباب بازی میخرم.چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگی فرمود:
-یا قَلیلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ ای کم عقل! ما برای بازی آفریده نشدهایم.با تعجّب پرسیدم:
ـ پس برای چه خلق شده ایم؟
ـ برای دانش و پرستش.
ـ از کجا این را میگویی؟
ـ
از آنجا که خداوند میفرماید: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ
عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آیا گمان میکنید که شما
را بیهوده (و برای بازی) آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمیکنید؟
از
پاسخ صریح و منطقی آن حضرت، شگفت زده شدم و به اندیشه فرو رفتم. بار دیگر
به سیمای نورانیاش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگونی و انقلابی
که در درونش ایجاد شده بود، قابل تشخیص بود. لحظه ای به فکر فرو رفتم و سپس
با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستی و گناهی انجام نداده ای؛ چرا این گونه منقلبی و از خدا میترسی؟
ـ
مادرم را دیدم که میخواست هیزمهای بزرگ را روشن کند؛ روشن نمیشد.
مقداری هیزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعله ور ساخت. حال، من از این
میترسم که با این هیزم های کوچک (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...،
هیزم...، آتش...، دوزخ و...» واژههایی بود که مرا به فکر فرو برد. بغضی در
گلویم ایجاد شده بود. بیشتر از آینده خودم ترسیده بودم. از آن کودک دانشور
و خائف از عذاب قیامت، خواهش کردم تا موعظه و نصیحتم نماید!
فرزند
خردسال خاندان عترت، اشعار زیبایی قرائت کرد که حاکی از بی وفایی و
ناپایداری خوشی های دنیا و استمرار گناهان آن بود. شعری که هنوز هم من را
در پنجه اسارت خویش دارد:
«دنیا را میبینم که گویا پاچه هایش را بالازده و با سرعت در حال دویدن است.
دنیا برای هیچ جانداری باقی نخواهد ماند و به کسی وفا نخواهد نمود.
گویا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبی تیزرو برای گرفتن جان آدمی میدود.
پس ای دلباخته دنیا! لحظه ای درنگ کن و برای سفرِ بی بازگشت آخرت، توشه ای برگیر.»5
بر
شیعیان و رهپویان امام حسن عسکری علیه السلام، زیبنده است که «خدا محوری»
را در تمام فراز و نشیبهای زندگی فردی و اجتماعی خویش مدّ نظر داشته باشند
و با رفتار پسندیده خویش، باعث افتخار و سربلندی خاندان عترت علیهم السلام
باشند.
در فراز یکی از وصایای ارزشمند امام حسن عسکری علیه السلام این مطلب چنین انعکاس یافته است:
«...
اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان)
پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما.»6
در
فرجام این گفتار، شایسته است که دست نیاز به سوی کردگار بی نیاز بلند
کرده، استمداد بجوییم تا به ما نیز قلبی خاشع و چشمی گریان عنایت فرماید.
اَللّهمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک.
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنین برای علی بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ یکی دیگر از زندان بانان ـ تحوّل عمیق و ماندگاری ایجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفانی امام حسن عسکری علیهالسلام، سید علی حسینی، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانی، جامعه مدرّسین، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار،
شنبه 30/10/1391 - 16:49
داستان و حکایت
وحشت خلیفه
یکی از زندان بانان خشن و سنگدل امام حسن عسکری
علیه السلام شخصی به نام «نحریر بن عبیداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را
بسیار مورد اذیّت و آزار قرار داده و همواره تلاش میکرد تا عرصه را بر آن
حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شکنجه های او بالا گرفته و حتی به گوش همسرش
نیز رسیده بود. همسر او که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش
پرداخت و او را از عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزی پرخاش کنان، خطاب به
شوهرش گفت:
ـ ای مرد! از خدا بترس، مگر نمیدانی چه شخصیّت عالی قدری
را زندانی کرده ای؟آنگاه لب به حقایق گشود و گوشههایی از سیمای عبادی،
اخلاقی و عرفانی آن امام همام را برای وی بازگو کرد.
نحریر نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فریاد برآورد:
ـ
حال که چنین میگویی، از خلیفه اجازه میگیرم و حسن بن علی را در میان
شیران درّنده میاندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.وی نزد خلیفه رفته و با
جلب موافقت او، امام حسن عسکری علیه السلام را به باغ وحشی که در کنار
زندان بود، انتقال داد. طولی نکشید که حضرت را در قفس شیران درّنده و گرسنه
انداخت. هنوز زمانی نگذشته بود که خلیفه و اطرافیانش با شادمانی برای
تماشای تکّه تکّه شدن بدن پیشوای یازدهم، در پیرامون آن محل اجتماع کردند
تا به قول خودشان لحظاتی را به شادی و تفریح بگذرانند.
گردنها افراشته
شد. نگاهها به داخل قفس های شیران حریص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشت
زا و هراس آور، با کمال بُهت و حیرت، دیدند که امام حسن عسکری علیه السلام
در بین درّندگان ایستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شیران
درّنده با احترام عجیب، در اطرافش ایستادهاند و گویا از آن برگزیده خدا
مراقبت میکنند.
دیدن این منظره شگفت، چنان آتشی در جسم و جان تماشاگران
ایجاد کرد و آسمان دل و دیده آنها را بارانی و فضای وجودشان را درهم ریخت
که به ناچار لب فرو بستند و سر به زیر افکندند. در این میان، معتمد عبّاسی
نیز وحشت زده از امام حسن عسکری علیه السلام تقاضا کرد تا برایش دعا کند.
آنگاه
در حالی که از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام
را از قفس شیران درّنده خارج کنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده
شود
شنبه 30/10/1391 - 16:48
داستان و حکایت
علی بن جرین
او نیز از دیگر زندان بانانی است که مدّتها وظیفه
شکنجه و نگهبانی از امام حسن عسکری علیه السلام را به عهده داشت.
هرچندگاهی، فرعون عبّاسی او را نزد خود فرا میخواند و از حالات امام حسن
عسکری علیه السلام پرس و جو میکرد. او نیز متناسب با پرسش های خلیفه پاسخ
میداد.
طولی نکشید که علی بن جرین نیز تحت تأثیر عبادات و سجدههای آن
بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگیاش متحوّل و دگرگون شد. به همین جهت در
بیشتر گزارش های خود، از بیان حقیقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد
عبّاسی، چنین به مقام والای امام عسکری علیه السلام اعتراف کرده است:
ـ انّه یَصُومُ النّهارَ وَ یُصَلِّی اللَّیلَ؛ همانا او همواره روزها، روزه دار است و شبها را با نماز و عبادت سپری میکند.2*...اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان) پرهیزکار باشید و از عذاب الهی بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما
شنبه 30/10/1391 - 16:48
داستان و حکایت
دگرگونی زندان بانان
صالح بن وصیف از کسانی است که مسئولیت
حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکری علیه السلام را عهده دار بود. او بدترین
کارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترین افراد را برای آزار و
اذیّت آن حضرت به کار گماشته و چه رنجها و آزارها که بر آن امام وارد
نساخت! در همین راستا آوردهاند که:
روزی جمعی از درباریان عبّاسی، نزد
وی آمده و درباره نتایج شکنجه های روحی و جسمی امام حسن عسکری علیه السلام
به گفت و گو نشستند. وقتی دانستند که حربه هایشان در مورد حضرت کارساز
نبوده، خطاب به صالح بن وصیف گفتند:
ـ
بر حسن بن علی سخت گرفته، او را در تنگنای شدیدتری قرار بده!صالح که بارها
امام را آزموده و برای عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجه های روحی و
جسمی بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانیت گفت:
ـ میگویید چه کنم؟
دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛
متأسّفانه آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار گرفتند که اینک،
پیوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور ندارید، منتظر بمانید
و از زبان خودشان بشنوید.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتی آمدند، درباریان عبّاسی از آنان پرسیدند:
ـ
وای بر شما! کارتان با این مرد (امام حسن عسکری علیه السلام) به کجا
کشید؟آنها با اینکه لبه تیغ ستم را به جان خویش احساس مینمودند، زبان از
حقیقت فرونبسته، حقیقت را چنین بازگو کردند:
ـ چه میگویید در مورد
مردی که روزها روزه میگیرد و شبها تا پایان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟
او به غیر از عبادت، به چیزی اشتغال ندارد و به هیچ عنوان با ما هم سخن
نمیشود. هرگاه چهره او را میدیدیم، از هیبتش به لرزه میافتادیم و آن
چنان تحوّل و دگرگونی در جسم و جانمان ایجاد میشد که گذشته خویش را کاملاً
فراموش میکردیم و گویا مالک جان خویش نبوده و هیچ اراده و قدرتی از خود
نداریم.
درباریان عبّاسی با شنیدن سخنان ندامت انگیز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگی، مجلس را ترک نمودند
شنبه 30/10/1391 - 16:48
اهل بیت
شیعیان آبروی ما را نبرند
پرتوی از خورشید سامرّا
اشاره
گاهی
آدمی با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا میشود که ناگزیر از راه و
رسم و باورهای قبلی خویش دست میکشد و به آن حقیقتی که قلبش را تسخیر کرده،
دل و جان میسپارد.
به عبارت دیگر، حلول آنی یک حقیقت، تأثیر شگرف در
جسم و جان آدمی میگذارد و تا مرحله انقلاب «قلبی» و «درونی»، او را به پیش
میبرد. و این، خواه ناخواه، تحوّل عظیمی در زندگی فردی و اجتماعی انسان
ایجاد میکند.
شایسته است برای سنجش حدّ و مرز این دگرگونی، به نکات زیر توجّه کنیم:
1.
تغییردهنده و تسخیر کننده اصلی قلب های مردم، خداست. بدون اذن و اراده
پروردگار، هیچ دلی شکافته نمیشود و هیچ قلبی رنگ حقیقت به خود نمیگیرد.
2.
ممکن است اولیاءاللّه و بعضی از بندگان صالح خدا نیز با «ریاضت روحی و
معنوی» و «ساختن درون خویش»، به مقام والای «تسخیرکنندگی» دست یازند؛ اما
این دگرگون سازی آنها، نه ذاتی و حقیقی، که عرضی و اعتباری است. آنان هرچه
به خدا نزدیک تر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سیمای نورانی شان، موجب
تغییر و انقلاب عمیق تر و ماندگارتر میشود.
بر همین اساس، میتوان
گفت: امامان معصوم علیهم السلام تحوّل سازان و تسخیرکنندگانی هستند که به
اذن الهی، بیشترین و ماندگارترین تأثیر روحی و فکری را در دیگران ایجاد
میکنند.
3. نکته دیگر اینکه، به صورت واقعی افرادی قدرت تغییر، تسخیر و
دگرگون سازی روح و روان و تصرّف وجود دیگران را دارند که خود، بر اثر جذبه
«ایمان» و درک عمیق «وحدانیّت»، متغیّر شده و چشم دل شان به جمال زیبای
«حقیقت» روشن شده باشد.
یا قَلیلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛
ای کم عقل! ما برای بازی آفریده نشدهایمحال با این نگاه، به سراغ امام
حسن عسکری علیه السلام میرویم و از این منظر، به نظاره تسخیرها، هدایتها و
میزان نفوذ و تصرّف دل و جان دیگران توسط حضرتش مینشینیم.
طاغوتهای
معاصر امام حسن عسکری علیه السلام، در مدّت زندگی آن امام همام، از هیچ
گونه ظلم و جفا دریغ نکردند و هریک، به نوعی به آزار و اذیّت آن حضرت
پرداختند. در این میان، معتمد عبّاسی، گوی سبقت را از همگنان خویش ربوده
بود. او پیوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتاری میکرد و در حقّش ستم روا
میداشت. او برای زجر و آزار بیشتر امام حسن عسکری علیه السلام بدترین،
شرورترین و پلیدترین یاران خویش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار میداد.
امام علیه السلام در همان زندانها نیز، به تبلیغ و هدایت فریب خوردگان
میپرداخت و با خَلْق جلوه های عملی، عبادی و عرفانی خویش، راهبری و تربیت
آنان را به عهده داشت.
شنبه 30/10/1391 - 16:47