صبح هنوز روشن نشده بود، و هوا تاریك بود و مردم همدیگر را خوب نمى دیدند، یكى از یاران پیامبر(ص ) بنام (ثابت بن قیس ) گوشش خوب نمى شنید، وقتى وارد مسجد مى شد، مردم به او احترام كرده و راه باز مى كردند تا كنار پیامبر(ص ) بنشیند و گفتار پیامبر(ص ) را بشنود. روزى وارد مسجد شد، مسجد پر از جمعیت بود، او جمعیت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهید تا نزد پیامبر(ص ) بروم . تا نزدیكى یكى از مسلمانان رسید، او به ثابت گفت : همینجا بنشین ، ثابت ناگزیر همانجا پشت سر او نشست ، اما خشمگین بود كه چرا آن مرد به او راه نداده است كه نزد پیامبر(ص ) برود. هنگامى كه هوا روش شد، ثابت از او پرسید كیستى ؟ او در جواب گفت : فلانكس هستم . ثابت گفت : فرزند فلان زن (در اینجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهلیت مى بردند برد، آن مرد شرمگین شد، و سر خود را بزیر انداخت . در این هنگام آیه 11 سوره حجرات نازل شد و مسلمانان را از این كار زشت (كه همدیگر را با نام زشت یاد كنند) نهى كرد
در عصر پیامبر اسلام (ص ) یكى از مسلمین ، در بستر مرگ قرار گرفت ، پیامبر (ص ) به بالین او آمد، او در حال جان كندن بود، پیامبر(ص ) به او فرمود: بگو (لا اله الا الله ) او قدرت تكلم نداشت ، پیامبر چند بار او را تلقین كرد و به او فرمود: بگو (لا اله الا الله ) او نمى توانست بگوید، و زبانش مى گرفت . زنى در آنجا حضور داشت ، پیامبر(ص ) به او فرمود: آیا این شخص ، مادر دارد؟ او عرض كرد آرى ، من هستم ، پیامبر(ص ) فرمود: از پسرت راضى هستى ؟ گفت : نه بلكه ناراضى و خشمگین هستم ، پیامبر(ص ) فرمود: دوست دارم كه از او راضى گردى ، مادر، شفاعت پیامبر(ص ) را پذیرفت و از پسرش راضى شد. در این وقت پیامبر(ص ) به شخص در حال مرگ فرمود: بگو (لا اله الا الله )، زبان او باز شد و گفت (لا اله الا الله )، پیامبر(ص ) فرمود: بگو (یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الكثیر اقبل منى الیسیر و اعف عنى الكثیر انك انت العفو الغفور) . : (اى خدائى كه كم را مى پذیرى و از بسیار، مى بخشى ، كم را از من بپذیر و بسیار (از گناه ) را از من ببخش ، توئى بخشنده و آمرزنده ). او تمام این سخنان را گفت ، پیامبر(ص ) به او فرمود: چه مى بینى ؟ عرض كرد: دو سیاه چهره وارد شدند، فرمود: این كلمات را تكرار كن ، او تكرار كرد، پیامبر فرمود: چه مى بینى ؟ او عرض كرد: آن دو سیاه چهره دور شدند و دو شخص سفیدرو و نورانى وارد شدند، دو سیاه چهره رفتند، و دور گشتند، و دیگر آنها را نمى بینم ، و دو شخص نورانى به من نزدیك شدند، و روحم را دارند از جانم مى گیرند، این را گفت و همان لحظه از دنیا رفت (8
شخصى به امام سجاد عرض كرد: (شما خانواده اى هستید كه خداوند شما را آمرزیده است ). فرمود: ما سزاوارتریم كه آنچه را خداوند درباره همسران پیامبر(ص ) جارى كرده است (كه طبق آیه 30 سوره احزاب اگر آنها گناه كنند عذابشان دو چندان است ) درباره ما نیز جارى مى شود، نه آنگونه كه تو مى گوئى ، ما براى نیكوكارانمان دو پاداش و براى بدكارانمان دو كیفر و عذاب است . سپس به آیه 30 و 31 سوره احزاب استشهاد فرمود.(79)
شیخ یونس معروف به میرزا كوچك خان بسال 1298 هجرى قمرى در رشت متولد شد و در آغاز نوجوانى به تحصیل علوم طلبگى پرداخت و در سال 1326 در سن 28 سالگى در گیلان به صفوف آزادیخواهان بر ضد استبداد صغیر محمد على شاهى پیوست ، و نهضت جنگل را تشكیل داد، بزرگترین هدفش استقلال كشور، و اجراى اسلام در كشور و تبدیل رژیم سلطنتى به جمهوریت بود. سرانجام پیوند نامقدس و مخفیانه روسیه و انگلیس ، براى نابودى نهضت جنگل ، موجب شد، كه قواى روسیه وارد عمل گردید، و نهضت جنگل تاب مقاومت نیاورد، و در نتیجه میرزا تسلیم نشد و بدرون جنگل رفته و پنهان گردید، تا بار دیگر فرصتى بدست آورد و همرزمانى بدور خود جمع كند، ولى سرماى شدید زمستان باعث شد كه بدنش از رمق افتاد و به سردى گرایید و خاموش گشت . خالو قربان ، كمونیست دو آتشه و مزدور شوروى سر او را از بدن جدا كرده و براى رضاخان كه سردار سپه بود به ارمغان برد تا نوكرى نسبت به او را هر چه بیشتر اثبات كرده باشد. همسر شجاع میرزا نیز تا لحظه آخر با او بود و از او حمایت مى كرد. به این ترتیب این زن و مرد شیردل ، در راه امر به معروف و نهى از منكر خود را به سخت ترین خطرها انداختند و مبارزه با طاغوتها را این چنین قهرمانانه به پایان رساندند. و مصداق آیه 71 سوره توبه شدند كه مى فرماید: والمؤ منون والمؤ منات بعضهم اولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر : (مردان و زنان باایمان بعضى ولى (و یار و یاور) همدیگرند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)(78)
در ملاقات كاروان حر با كاروان امام حسین (ع ) در كربلا، حر پیش خود خواست ، امام حسین (ع ) را نصیحت كند، عرض كرد: (اى حسین ! براى خدا جانت را حفظ كن ، من یقین دارم اگر جنگ كنى كشته مى شوى ) امام فرمود: (آیا مرا از مرگ مى ترسانى ، و آیا مرا بكشید براى شما مرگ نیست ؟ اى حر! من همان را مى گویم كه یكى از مسلمانان از دودمان (اوس ) گفت وقتیكه مى خواست رسولخدا(ص ) را یارى كند، پسر عمویش به او گفت : كجا مى روى ؟ كشتن در كار است ، او در پاسخ گفت :