كماندار جوان
The Great Adventures of Robin Hood / Robin Hood no Dai Boken
محصول 1990 الی 1992
كارگردان: كویچی ماشیمو
پخش از: NHK
وقتی كه كارتونهای مانگو سراغ رابینهود انگلیسیها میرود
رابین هود كوچولو
یك اقتباس 53 قسمتی از همان «رابین هودِ» فوقالعادة دیزنی. فرق اساسی داستان این نسخه با نسخة دیزنی این بود كه همة دار و دستة رابینهود جوان بچههای كوچولو بودند. خلاصه داستان:
خانة رابین به دستور لُرد آلوین، پادشاه ناتینگهام، سوزانده میشود و پدر و مادرش کشته میشوند. رابین به همراه همة بچههای فامیل به جنگل شروود پناه میبرد تا از آزار و اذیت سربازان آلوین در امان باشند، اما توی جنگل با گروه راهزنی به سرکردگی جان کوچولو مواجه میشوند. بعد از آن، رابین و جان کوچولو با هم متحد میشوند و تصمیم میگیرند که به ظلم و ستم آلوین پایان دهند. آنها ماریان لنکستر را از دست اسقف هرفورتِ طماع نجات میدهند و به جمع خودشان میآورندش. ماریان باید ثروت خانوادگیاش را از چنگال لرد پس بگیرد و رابین و جان، همة تلاششان را می کنند تا او به حقش برسد.
شخصیتها
آدم خوبها:
رابرت هانتینگتون (رابینهود): وارث خانوادة اشرافی هانتینگتون. خانة رابین به دستور لُرد آلوین سوزانده می شود و او مجبور می شود که با بچه های فامیل به جنگل شروود فرار کند و با دار و دستة جان کوچولو روی هم بریزد.
ماریان لنکلستر: از خانوادة اشرافی لنکلستر که فعلا پیش اُسقف هرفورتِ طماع زندگی میکند. صلیب طلایی که همیشه به گردن ماریان آویزان است در واقع نشان خانوادگی لنکلستر است.
ویلفرد (ویل): دوست رابین که همیشه توی مواقع سخت به کمكش میآید.
پدر تاک: یک راهب پیر که حوالی جنگل شروود زندگی میکند. او از هیچ کمکی به رابین دریغ نمیکند.
جان کوچولو: رهبر دار و دستة راهزنهای جنگل شروود که از کار کردن بیزارند. توی همان برخورد اولشان با رابین ثابت کردند که اتحادی شکستناپذیر دارند.
آدم بدها:
لرد آلوین: پادشاه ناتینگهام که مالیاتهای سنگین از مردم بدبخت ناتینگهام میگیرد. به دستور او قصر خانوادة هانتینگتون ویران شد. او ترکیبی از داروغة ناتینگهام و پرنس جان در رابینهودِ والت دیزنی است.
اسقف هرفورت: یک اسقف طماع که ماریان را به خاطر ثروت خانوادگیاش پیش خودش نگه داشته.
گیلبرت: جنگجوی خطرناک و باوفایی که زیرنظر لُرد آلوین کار میکند. اولین بار توی قسمت سوم دیده شد، همان موقع که خانة هانتینگتون داشت آتش میگرفت و او با رابین جنگ میکرد. او یک زخم روی چشمش دارد که همیشه زیر موهای بلندش پنهان میشود. یک بار که برای نجات ماریان به جنگل شروود میرود اتفاقی عجیبی برایش میافتد و تصور میشود که نیروهای طبیعیِ جنگل، او را کشتهاند، اما بعدا (در قسمتهای بعدی) معلوم میشود که زنده است. گیلبرت، بعدا دشمن شاه ریچارد (شاه کشور) می شود و تصمیم میگیرد که دیگر برای لُرد آلوین کار نکند.
سیلو: خواهر گیلبرت. بعد از مرگ فرضی گیلبرت، لُرد آلوین بهاش میگوید که مرگ برادرش تقصیر رابین بوده. سیلو، نقشهای میکشد تا به همراه گروه «رز سیاه» انتقام برادرش را بگیرد، در حالی که مرگ گیلبرت هیچ ربطی به رابین ندارد.
گانبا و هفت موش كه كوچولو میخواستند دریا را ببینید
راسوی شهر اُز
دریا. گانبا و بوبو میخواستند به آن جا بروند، به دریا، جایی كه خط افق، آن آبیِ رؤیایی را از سفیدی بالای سرش جدا میكرد.
دوروتی، دوباره آمده بود. همان دختر كوچولوی «جادوگر شهر اُز» گانبا دوروتی، جدید بود و بوبو كوچولو، یك جانشین درست و حسابی برای سگ دوروتی. مترسك و آدم آهنی و شیر هم مثل دوروتی آرزویی داشتند، میخواستند به چیزی برسند و برای رسیدن به آن باید تا شهر اُز را پیاده گز میكردند. وضعیت گانبا و بوبو و شش موش كوچولوی دیگر هم چیزی شبیه آن بود، یویشوی فروشنده، چوتای آسیبدیده و زخمی، گاكوشای دانشمند، ایكاسامای غرغرو و آن موش دكتر و آن یكی موش دائمالخمر هم میخواستند به جایی بروند، به شهری، چیزی شبیه شهر اُز، شهری وسط دریا به اسم «یوممی گاجیما».
یوممی گاجیما، جزیرهای تحت سلطة «نورویی» بود، یك راسوی سفید و بدجنس كه زندگی را به كام موشهای جزیره، زهرمار كرده بود. نورویی معادل همان جادوگر بدطینتی بود كه دوروتی با سطل آب او را از بین برد. حالا گانبا میبایست به دوروتی ادای دین میكرد، باید با شر میجنگید، شری كه برخلاف جادوگر بدطینت، سفیدرنگ بود.
مترسك و آدم آهنی، كلاغهای قصر جادوگر را تار و مار كردند و شیر، دوروتی را از مهلكة داخل قصر نجات داد. آنها مثل گانبا و هفت موش كوچولوی دیگر متحد شدند، سر راسوی سفید همان بلایی آمد كه سطل آب بر سر جادوگر آورده بود.
گانبا هم مثل «جادوگر شهر اُز» پر از پیام اخلاقی بود: اتحاد، بلوغ، دوستی و... در این جور موارد، معمولا پای اسم كلیشهای اودیسه و سفر كلیشهایاش دوباره به وسط میآید، ولی فكر كنم حداقل برای فیلمبینها، جادوگر شهر اُز آنقدر قدیمی و كلاسیك شده است كه در این یك مورد بتوانیم بیخیال اودیسه شویم و با قطعیت بگویم كه سفر گانبا، شبیه سفر دوروتی «جادوگر شهر اُز» بود.
كارگردان گانبا، یعنی اوساما دزاكی، همان كسی است كه بعدها كارتون فوقالعادة «یونیكو» را ساخت. لقب هنری دزاكی، «ماكورا ساكی» است و توی ژاپن بهاش میگویند «خدای انیمیشنهای مانگو.» گانبا، ممول و كماندار نوجوان جز همین انیمیشنهای مانگو است. فرق اصلی كارهای دزاكی با بقیة انیماتورهای ژاپنی در استفادة زیاد او از تكنیكهای پردة چند تكه (Split Screen)، ثابت كردن یكدفعهای تصویر (Free-Zframe) و Strack Lighting است. البته این تكنیكها ربطی به انیمیشنهای مانگو ندارد. انیمیشنهای مانگو به لحاظ تصویری، یك سری مشخصة بارز دارند: چشمهای بزرگ، بینیهای ریز و موهای بلند و تیزتیزی كه روی صورت میریزد. (به عكسهای زیر نگاه كنید)
Box اطلاعات اضافی
26 قسمت 25 دقیقهای
محصول 1975
اسم انگلیسی Adventures of Ganba
شركت تولیدكننده: TMS
پخش: Nippon TV
اقتباس از رمان: گامبو و هفت دوستش
موزیك: تاكئو یاماشیتا
دک: بنر، كارتون سادهای بود، ساده و صمیمی
تیتر: سنجاب زنگولهپا
فکر میکنم تنها گربۀ مورد علاقهام در کارتونها، مادر بنر بود. مادر یک سنجاب. سنجاب کوچولویی که در تلة آدمها گرفتار شده بود و این گربه او را در مزرعه نگه داشته بود و بزرگ کرده بود. فکر میکنم این بهخاطر همدردی با خود بنر بود، وقتی که باقی سنجابها به خاطر چیزهایی که از مادرش داشت، مسخرهاش میکردند. بنر، ماهی میخورد، موقع خواب دمش را بغل میکرد و زنگوله به گردنش داشت و برای همینها بقیۀ سنجابهای جنگل مسخرهاش میکردند. و من، هر وقت بنر مسخره میشد، قیافۀ همکلاسی یتیمم میآمد جلوی چشمم و آن روزی که بهخاطر حرفی مسخرهاش کردیم و بعد او با یک بغضی گفت: «مامانم اینجوری میگفت» و دوید توی حیاط.
کارتون بنر، یکی از آن داستانهایی بود که روابط سادة زندگی را به تصویر میكشیدند: دوستیهای كودكانه، سادگیهای لذتبخش، قهرها و آشتیهای بچگانه. تقریبا همۀ کاراکترهای بنر و ماجراهایشان، معادل خارجی داشت و راحت میشد با آنها رابطه برقرار کرد. از «مامان گربه» که بنر در آتشسوزی مزرعه از او جدا شده بود و تصویر یک مادر ایدهآل و همراه بود. تا «خاله لاری» که بچهاش «کلی» همیشه از دست مراقبتهای زیادی مادرش فراری بود. «سو» و پدربزرگش و همدلیاشان با بنر و «رادا» که همیشه به بنر حسودی میکرد و آخر وقتی بنر او را از دست یک لاکپشت نجات داد، با او خوب شد. «گوجا» با آن آبروهای پهن که همیشه با همه چیز مخالف بود. و «عمو جغد شاخدار» که برخلاف غریزهاش از خوردن بنر خودداری میکرد و او را دوست داشت و شاید دوستداشتنیترین شخصیت کارتون بود.
کارتون بنر (BANNERTAIL) را نیپون در 1979 ساخت. سریال، 26 قسمت داشت و از روی یک رمان آمریکایی به همین اسم (که نویسندهاش، Ernest Thompson Seton داستان «بچههای کوه تالاک (جکی و جیل)» را هم نوشته و ظاهرا آن قصه، زندگینامة خودش است) ساخته شده. کارگردانش، یوشیرو کوردا (Yoshihiro Kuroda)، کارگردان «خانوادة دکتر ارنست» و «بچههای کوه تالاک» هم هست. او دربارۀ بنر گفته: «با آهنگ نواهای ژاپنی و صدای زنگوله، یک سنجاب کوچولو تند و تند رد میشه و از درخت میره بالا. بعد توی سوراخ با یک ضربة دندان، گردو را نصف میکنه. اسم این سنجاب، بنره.»