عقاید و احکام
عبادت و پرستش خداوند یكتا و ترك پرستش هر موجود دیگر،یكى از اصول تعلیمات پیامبران الهى است.تعلیمات هیچ پیامبرى از عبادت خالى نبوده است.
چنانكه مىدانیم در دیانت مقدسه اسلام نیز عبادت سرلوحه همه تعلیمات است.چیزى كه هست در اسلام عبادت به صورت یك سلسله تعلیمات جدا از زندگى كه صرفا به دنیاى دیگر تعلق داشته باشد وجود ندارد،عبادات اسلامى با فلسفههاى زندگى توام است و در متن زندگى واقع است.
گذشته از اینكه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترك و همكارى دسته جمعى صورت مىگیرد،اسلام به عبادتهاى فردى نیز آنچنان شكل داده است كه متضمن انجام پارهاى از وظایف زندگى است.مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبودیت است،چنان در اسلام شكل خاص یافته است كه حتى فردى كه مىخواهد در گوشه خلوت به تنهایى نماز بخواند خود به خود به انجام پارهاى از وظایف اخلاقى و اجتماعى از قبیل نظافت،احترام به حقوق دیگران، وقتشناسى،جهتشناسى،ضبط احساسات،اعلام صلح و سلم با بندگان شایسته خدا و غیره مقید مىگردد.
از نظر اسلام هر كار خیر و مفیدى اگر با انگیزه پاك خدایى توام باشد عبادت است.لهذا درس خواندن،كار و كسب كردن،فعالیت اجتماعى كردن اگر لله و فى الله باشد عبادت است.
در عین حال،اسلام نیز پارهاى تعلیمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبیل نماز و روزه،و این خود فلسفهاى خاص دارد.
درجات عبادتها
تلقى افراد از عبادت یكسان نیست،متفاوت است.از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادله كار و مزد است،كار فروشى و مزد بگیرى است.همان طور كه یك كارگر، روزانه نیروى كار خود را براى یك كار فرما مصرف مىكند و مزد مىگیرد،عابد نیز براى خدا زحمت مىكشد و خم و راست مىشود و طبعا مزدى طلب مىكند كه البته آن مزد در جهان دیگر به او داده خواهد شد.
و همان طور كه فایده كار براى كارگر در مزدى كه از كار فرما مىگیرد خلاصه مىشود و اگر مزدى در كار نباشد نیرویش به هدر رفته است،فایده عبادت عابد نیز از نظر این گروه همان مزد و اجرى است كه در جهان دیگر به او به صورت یك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مىشود.
و اما اینكه هر كارفرما كه مزدى مىدهد به خاطر بهرهاى است كه از كار كارگر مىبرد و كارفرماى ملك و ملكوت چه بهرهاى مىتواند از كار بنده ضعیف ناتوان خود ببرد،و هم اینكه فرضا اجر و مزد از جانب آن كار فرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گیرد پس چرا این تفضل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده نمىشود،مسالهاى است كه براى اینچنین عابدهایى هرگز مطرح نیست.
از نظر این گونه افراد تار و پود عبادت همین اعمال بدنى و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن صورت مىگیرد.
این یك نوع تلقى است از عبادت كه البته عامیانه و جاهلانه است،و به تعبیر بوعلى در نمط نهم اشارات خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذیرفته است.
تلقى دیگر از عبادت تلقى عارفانه است.بر حسب این تلقى،مساله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه میان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نیست و نمىتواند مطرح باشد.بر حسب این تلقى،عبادت نردبان قرب است،معراج انسان است،تعالى روان است،پرواز روح استبه سوى كانون نامرئى هستى،پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نیروهاى ملكوتى انسانى است،پیروزى روح بر بدن است،عالیترین عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت،اظهار شیفتگى و عشق انسان استبه كامل مطلق و جمیل على الاطلاق،و بالاخره سلوك و سیر الى الله است.
بر حسب این تلقى،عبادت پیكرى دارد و روحى،ظاهرى دارد و معنىاى آنچه به وسیله زبان و سایر اعضاى بدن انجام مىشود پیكره و قالب و ظاهر عبادت است،روح و معنى عبادت چیز دیگر است.روح عبادت وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگیزهاى كه او را به عبادت بر انگیخته است و به بهره و حظى كه از عبادت عملا مىبرد و اینكه عبادت تا چه اندازه سلوك الى الله و گام برداشتن در بساط قرب باشد.
تلقى نهج البلاغه از عبادت
تلقى نهج البلاغه از عبادت چگونه است؟تلقى نهج البلاغه از عبادت تلقى عارفانه است.بلكه سر چشمه و الهام بخش تلقیهاى عارفانه از عبادتها در جهان اسلام،پس از قرآن مجید و سنت رسول اكرم كلمات على و عبادتهاى عارفانه على است.
چنانكه مىدانیم یكى از وجهههاى عالى و دور پرواز ادبیات اسلامى(چه در عربى و چه در فارسى)وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان استبا ذات احدیت.اندیشههاى نازك و ظریفى به عنوان خطابه،دعا،تمثیل،كنایه،به صورت نثر یا نظم در این زمینه به وجود آمده است كه راستى تحسین آمیز و اعجاب انگیز است.
با مقایسه با اندیشههاى ما قبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى مىتوان فهمید كه اسلام چه جهش عظیمى در اندیشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقتبه وجود آورده است. اسلام از مردمى كه بتیا انسان و یا آتش را مىپرستیدند و بر اثر كوتاهى اندیشهها مجسمههاى ساخته دستخود را معبود خود قرار مىدادند و یا خداى لا یزال را در حد پدر یك انسان تنزل مىدادند و احیانا پدر و پسر را یكى مىدانستند و یا رسما اهورا مزدا را مجسم مىدانستند و مجسمهاش را همه جا نصب مىكردند،مردمى ساخت كه مجردترین معانى و رقیقترین اندیشهها و لطیفترین افكار و عالیترین تصورات را در مغز خود جاى دادند.
چطور شد كه یكمرتبه اندیشهها عوض شد،منطقها تغییر كرد،افكار اوج گرفت،احساسات رقتیافت و متعالى شد و ارزشها دگرگون گشت؟
سبعه معلقه و نهج البلاغه دو نسل متوالى هستند.هر دو نسل،نمونه فصاحت و بلاغتاند اما از نظر محتوا تفاوت از زمین تا آسمان است.در آن یكى هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد،و در این یكى عالیترین مفاهیم انسانى.
اكنون براى اینكه نوع تلقى نهج البلاغه از عبادت روشن شود،به ذكر نمونههایى از كلمات على مىپردازیم و سخن خود را با جملهاى آغاز مىكنیم كه درباره تفاوت تلقیهاى مردم از عبادت گفته شده است.
عبادت آزادگان
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (1) .
همانا گروهى خداى را به انگیزه پاداش مىپرستند،این عبادت تجارت پیشگان است،و گروهى او را از ترس مىپرستند،این عبادت عبادت برده صفتان است،و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگزارى كرده باشند مىپرستند،این عبادت آزادگان است.
لو لم یتوعد الله على معصیته لكان یجب ان لا یعصى شكرا لنعمه (2) .
فرضا خداوند كیفرى براى نافرمانى معین نكرده بود،سپاسگزارى ایجاب مىكرد كه فرمانش تمرد نشود.
از كلمات آن حضرت است:
الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك (3) .
من تو را به خاطر بیم از كیفرت و یا به خاطر طمع در بهشت پرستش نكردهام،من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شایسته پرستش یافتم.
یاد حق
ریشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در یك چیز است:یاد حق و غیر او را از یاد بردن.قرآن كریم در یك جا به اثر تربیتى و جنبه تقویتى روحى عبادت اشاره مىكند و مىگوید:«نماز از كار بد و زشتباز مىدارد»و در جاى دیگر مىگوید:«نماز را براى اینكه به یاد من باشى بپا دار»،اشاره به اینكه انسان كه نماز مىخواند و در یاد خداست همواره در یاد دارد كه ذات دانا و بینایى مراقب اوست،و فراموش نمىكند كه خودش بنده است.
ذكر خدا و یاد خدا كه هدف عبادت است،دل را جلال مىدهد و صفا مىبخشد و آن را آماده تجلیات الهى قرار مىدهد.على در باره یاد حق كه روح عبادت است چنین مىفرماید:
ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب،تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح لله عزت الاؤه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم (4) .
خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است.دلها بدین وسیله از پس كرى شنوا و از پس نابینایى بینا و از پس سركشى و عناد رام مىگردند.همواره چنین بوده و هست كه خداوند متعال در هر برههاى از زمان و در زمانهایى كه پیامبرى در میان مردم نبوده است،بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمیر آنها با آنها راز مىگوید و از راه عقلهایشان با آنان تكلم مىكند.
در این كلمات خاصیت عجیب و تاثیر شگرف یاد حق در دلها بیان شده است تا جایى كه دل قابل الهامگیرى و مكالمه با خدا مىگردد.
حالات و مقامات
در همین خطبه حالات و مقامات و كرامتهایى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مىدهد توضیح داده شده است.از آن جمله مىفرماید:
قد حفتبهم الملائكة و تنزلت علیهم السكینة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطلع الله علیهم فیه فرضى سعیهم و حمد مقامهم یتنسمون بدعائه روح التجاوز...
فرشتگان آنان را در میان گرفتهاند،آرامش بر ایشان فرود آمده است،درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است،جایگاه الطاف بى پایان الهى برایشان آماده گشته است،خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسیله بندگى به دست آوردهاند دیده و عملشان را پسندیده و مقامشان را ستوده است.آنگاه كه خداوند را مىخوانند،بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پردههاى تاریك گناه را احساس مىكنند.
شب مردان خدا
از دیدگاه نهج البلاغه دنیاى عبادت دنیاى دیگرى است.دنیاى عبادت آكنده از لذت است، لذتى كه با لذت دنیاى سه بعدى مادى قابل مقایسه نیست.دنیاى عبادت پر از جوشش و جنبش و سیر و سفر است،اما سیر و سفرى كه«به مصر و عراق و شام»و یا هر شهر دیگر زمینى منتهى نمىشود،به شهرى منتهى مىشود«كو را نام نیست».دنیاى عبادت شب و روز ندارد، زیرا همه روشنایى است،تیرگى و اندوه و كدورت ندارد،یكسره صفا و خلوص است.از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به این دنیا پا گذارد و نسیم جانبخش این دنیا او را نوازش دهد.آن كس كه به این دنیا گام نهد،دیگر اهمیت نمىدهد كه در دنیاى ماده و جسم بر دیبا سر نهد یا بر خشت:
طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركتبجنبها بوسها و هجرت فى اللیل غمضها حتى اذا غلب الكرى علیها افترشت ارضها و توسدت كفها فى معشر اسهر عیونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمتبذكر ربهم شفاههم و تقشعتبطول استغفارهم ذنوبهم.اولئك حزب الله،الا ان حزب الله هم المفلحون (5) .
چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرایض پروردگار خویش را انجام مىدهد(الله،یار و حمد و قول هو الله كار اوست)،رنجها و ناراحتیها را(مانند سنگ آسیا دانه را)در زیر پهلوى خود خرد مىكند،شب هنگام از خواب دورى مىگزیند و شب زندهدارى مىنماید،آنگاه كه سپاه خواب حمله مىآورد زمین را فرش و دستخود را بالش قرار مىدهد،در گروهى است كه نگرانى روز بازگشتخواب از چشمانشان ربوده،پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى مىكنند،لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته حركت مىكنند،ابر مظلم گناههایشان بر اثر استغفارهاى مداومشان پس مىرود.آنانند حزب خدا،همانا آنانند رستگاران!
شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقیقتشب ظلمانى نیست.
ترسیم چهره عبادت و عباد در نهج البلاغه
در فصل پیش طرز تلقى نهج البلاغه از عبادت بیان شد،معلوم شد كه از نظر نهج البلاغه عبادت تنها انجام یك سلسله اعمال خشك و بىروح نیست.اعمال بدنى صورت و پیكره عبادت است،روح و معنى چیز دیگر است.اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد.عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنیاى سه بعدى و قدم نهادن در دنیایى دیگر است،دنیایى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود.
در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است.به عبارت دیگر، ترسیمها از چهره عبادت و عبادت پیشگان شده است،گاهى سیماى عباد و سلاك از نظر شب زندهدارىها،خوف و خشیتها،شوق و لذتها،سوز و گدازها،آه و نالهها،تلاوت قرآنها ترسیم و نقاشى شده است،گاهى واردات قلبى و عنایات غیبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیبشان مىگردد بیان شده است،گاهى تاثیر عبادت از نظر«گناه زدایى»و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است،گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پارهاى بیماریهاى اخلاقى و عقدههاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرى از لذتها و بهجتهاى خالص و!421 بىشائبه و بىرقیب عباد و زهاد و سالكان راه به میان آمده است.
شب زندهدارىها
اما اللیل فصافون اقدامهم تالین لاجزاء القران یرتلونه ترتیلا،یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم،فاذا مروا بآیة فیها تشویق ركنوا الیها طمعا و تطلعت نفوسهم الیها شوقا و ظنوا انها نصب اعینهم،و اذا مروا بآیة فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفیر جهنم و شهیقها فى اصول آذانهم،فهم حانون على اوساطهم،مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم،یطلبون الى الله تعالى فى فكاك رقابهم،و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء (6) .
شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مىكنند،آیات قرآن را با آرامى و شمرده و شمرده تلاوت مىنمایند،با زمزمه آن آیات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ایجاد مىكنند و دواى دردهاى خویش را بدین وسیله ظاهر مىسازند،هر چه از زبان قرآن مىشنوند مثل این است كه به چشم مىبینند،هر گاه به آیهاى از آیات رحمت مىرسند بدان طمع مىبندند و قلبشان از شوق لبریز مىگردد،چنین مىنماید كه نصب العین آنهاست،و چون به آیهاى از آیات قهر و غضب مىرسند بدان گوش فرا مىدهند و مانند این است كه آهنگ بالا و پایین رفتن شعلههاى جهنم به گوششان مىرسد،كمرها را به عبادت خم كرده و پیشانیها و كف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مىسایند و از خداوند آزادى خویش را مىطلبند.همینها كه چنین شب زندهدارى مىكنند و تا این حد روحشان به دنیاى دیگر پیوسته است،روزها مردانى هستند اجتماعى،بردبار،دانا،نیك و پارسا.
واردات قلبى
قد احیى عقله و امات نفسه،حتى دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع كثیر البرق،فابان له الطریق و سلك به السبیل و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة،و ثبتت رجلاه بطمانینة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه (7) .
عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است،تا آنجا كه ستبریهاى بدن تبدیل به نازكى و خشونتهاى روح تبدیل به نرمى شده است و برق پر نورى بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است.پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش،ثابت ایستاده است.اینهمه به موجب این است كه دل و ضمیر خود را به كار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است.
در این جملهها-چنانكه مىبینیم-سخن از زندگى دیگرى است كه زندگى عقل خوانده شده است،سخن از مجاهده و میراندن نفس اماره است،سخن از ریاضتبدن و روح است،سخن از برقى است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مىجهد و دنیاى او را روشن مىكند،سخن از منازل و مراحلى است كه یك روح مشتاق و سالك به ترتیب طى مىكند تا به منزل مقصود كه آخرین حد سیر و صعود معنوى بشر است مىرسد یا ایها الناس انك كادح الى ربك كدحا فملاقیه (8) ،سخن از طمانینه و آرامشى است كه نصیب قلب ناآرام و پر اضطراب و پر رفیتبشر در نهایت امر مىگردد الا بذكر الله تطمئن القلوب (9) .
در خطبه 221 اهتمام این طبقه به زندگى دل چنین توصیف شده است:
یرون اهل الدنیا یعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احیائهم.
اهل دنیا مردن بدن خویش را بزرگ مىشمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگتر مىشمارند.
خلسهها و جذبههایى كه روحهایى مستعد را مىرباید و بدان سو مىكشد،اینچنین بیان شده است:
صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى (10) .
با دنیا و اهل دنیا با بدنهایى معاشرت كردند كه روحهاى آن بدنها به بالاترین جایگاهها پیوسته بود.
لو لا الاجل الذى كتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب (11) .اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود،روحهاى آنها در بدنهاشان یك چشم به هم زدن باقى نمىماند از شدت عشق و شوق به كرامتهاى الهى و خوف از عقوبتهاى او.
قد اخلص لله فاستخلصه (12) .
او خود را و عمل خود را براى خدا خالص كرده است،خداوند نیز به لطف و عنایتخاص خویش او را مخصوص خویش قرار داده است.
علوم افاضى و اشراقى كه در نتیجه تهذیب نفس و طى طریق عبودیتبر قلب سالكان راه سرازیر مىشود و یقین جازمى كه نصیب آنان مىگردد،اینچنین بیان شده است:
هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون (13) .
علمى كه بر پایه بینش كامل استبر قلبهاى آنان هجوم آورده است،روح یقین را لمس كردهاند،آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار استبر آنان نرم گشته است و با آن چیزى كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفتهاند.
گناه زدایى
از نظر تعلیمات اسلامى،هر گناه اثرى تاریك كننده و كدورت آور بر دل آدمى باقى مىگذارد و در نتیجه میل و رغبتبه كارهاى نیك و خدایى كاهش مىگیرد و رغبتبه گناهان دیگر افزایش مىیابد.
متقابلا عبادت و بندگى و در یاد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مىدهد،میل و رغبتبه كار نیك را افزون مىكند و از میل و رغبتبه شر و فساد و گناه مىكاهد،یعنى تیرگیهاى ناشى از گناهان را زایل مىگرداند و میل به خیر و نیكى را جایگزین آن مىسازد.
در نهج البلاغه خطبهاى هست كه در باره نماز،زكات و اداء امانتبحث كرده است.پس از توصیه و تاكیدهایى در باره نماز،مىفرماید:
و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله صلى الله علیه و آله بالحمة تكون على باب الرجل فهو یغتسل منها فى الیوم و اللیلة خمس مرات،فما عسى ان یبقى علیه من الدرن (14) ؟
نماز گناهان را مانند برگ درختان مىریزد و گردنها را از ریسمان گناه آزاد مىسازد.پیامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم كه بر در خانه شخص باشد و روزى پنج نوبتخود را در آن شستشو دهد تشبیه فرمود.آیا با چنین شستشوها چیزى از آلودگى بر بدن باقى مىماند؟
درمان اخلاقى
در خطبه 234 پس از اشاره به پارهاى از اخلاق رذیله از قبیل سركشى،ظلم،كبر،مىفرماید:
و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزكوات و مجاهدة الصیام فى الایام المفروضات تسكینا لاطرافهم و تخشیعا لابصارهم و تذلیلا لنفوسهم و تخفیضا لقلوبهم و اذهابا للخیلاء عنهم.
چون بشر در معرض این آفات اخلاقى و بیماریهاى روانى است،خداوند به وسیله نمازها و زكاتها و روزهها بندگان مؤمن خود را از این آفات حراست و نگهبانى كرد.این عبادات دستها و پاها را از گناه باز مىدارند،چشمها را از خیرگى باز داشته به آنها خشوع مىبخشند،نفوس را رام مىگردانند،دلها را متواضع مىنمایند و باد دماغ را زایل مىسازند.
انس و لذت
اللهم انك آنس الآنسین لاولیاءك و احضرهم بالكفایة للمتوكلین علیك،تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع علیهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم،فاسرارهم لك مكشوفة و قلوبهم الیك ملهوفة،ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك و ان صبت علیهم المصائب لجاوا الى الاستجارة بك (15) .
پروردگارا،تو از هر انیسى براى دوستانت انیسترى و از همه آنها براى كسانى كه به تو اعتماد كنند براى كارگزارى آمادهترى.آنان را در باطن دلشان مشاهده مىكنى و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهى و میزان بصیرت و معرفتشان را مىدانى.رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دلهاى آنها در فراق تو بیتاب است.اگر تنهایى سبب وحشت آنان گردد،یاد تو مونسشان است و اگر سختیها بر آنان فرو ریزد به تو پناه مىبرند.
و ان للذكر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا (16) .
همانا یاد خدا افراد شایستهاى دارد كه آن را به جاى همه نعمتهاى دنیا انتخاب كردهاند.
در خطبه 150 اشارهاى به مهدى موعود(عجل الله فرجه الشریف)دارد و در آخر سخن، گروهى را در آخر الزمان یاد مىكند كه شجاعت و حكمت و عبادت تواما در آنان گرد آمده است.مىفرماید:
ثم لیشحذن فیها قوم شحذ القین النصل،تجلى بالتنزیل ابصارهم و یرمى بالتفسیر فى مسامعهم و یغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح.
سپس گروهى صیقل داده مىشوند و مانند پیكان در دست آهنگر تیز و بران مىگردند،به وسیله قرآن پرده از دیدههایشان برداشته مىشود و تفسیر و توضیح معانى قرآن در گوشهاى آنان القا مىگردد،جامهاى پیاپى حكمت و معرفت را هر صبح و شام مىنوشند و سرخوش باده معرفت مىگردند.
پىنوشتها :
1- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت229.
2- نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 282.
3- بحار الانوار،ج 41،ب 101/ص 14،با اندكى اختلاف.
4- خطبه213.
5- نامه 45.
6- خطبه 184.
7- خطبه 210.
8- انشقاق/6.
9- رعد/28.
10- حكمت139.
11- خطبه 184.
12- خطبه86.
13- حكمت139.
14- خطبه 190.
15- خطبه 218.
16- خطبه213.
پایگاه نور پورتال
سه شنبه 17/5/1391 - 13:1
عقاید و احکام
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر حكیم جلد دو
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
تعدادى از نمایندگان قبائل اطراف مدینه براى تضعیف و كم كردن نیروى اسلام و انتقام گرفتن از مسلمانان به حیله و خدعه وارد شهر شده به محضر پیامبر اسلام مشرف گشته و گفتند: اى پیامبر حق دلهاى ما مجذوب اسلام شده و محیط ما براى قبول اسلام مهیاست، ضرورت دارد عدهاى از اصحاب خود را همراه ما بفرستید كه در میان قبائل تبلیغ دین كنند، قرآن به ما بیاموزند و ما را با حلال و حرام خدا آشنا سازند.
پیامبر از نظر ظاهر مسئولیت داشت به دعوت این گروه كه نمایندگان قبائل بزرگ بودند پاسخ دهد به این خاطر دستهاى را به فرماندهى (مرئد) همراه نمایندگان قبائل به آن نقاط مورد نظر فرستاد.
این گروه تبلیغى همراه نمایندگان قبائل از مدینه بیرون رفتند و به تدریج از قلمرو قدرت و حكومت مسلمانان دور شدند تا به نقطهاى معروف به رجیع رسیدند در آنجا نمایندگان قبائل نیات پلید خود را آشكار نموده و به كمك قبیله هذیل تصمیم گرفتند كه افراد اعزامى را دستگیر و سپس نابود كنند!
گروه تبلیغى در آن نقطه در حالى كه دستههاى مسلح خائن آنان را محاصره كرده بودند، پناهگاهى جز قبضههاى شمشیر خود نداشتند، از این جهت دست به قبضه هاى شمشیر برده آماده دفاع شدند ولى دشمنان سوگند یاد كردند كه ما قصدى جز دستگیرى شما نداریم و منظور ما این است كه شما را زنده به مقامات قریش تحویل دهیم و در برابر آن مبلغى پول از آنان بگیریم.
مبلغان به یكدیگر نگریستند و بیشتر آنان تصمیم گرفتند كه با دشمن به جنگ برخیزند و به آنان اعلام داشتند: ما از مشرك و بتپرست پیمان نمىپذیریم، سپس دست به اسلحه بردند و مردانه در راه دفاع از اسلام و تبلیغ فرهنگ حق نبرد كردند و جان خود را در راه خداوند فدا كردند.
تنها سه نفر به نامهاى زیدبندثنه، خبیب عدّى و طارق شمشیرها را غلاف و تسلیم شدند، طارق در نیمه راه از تسلیم شدنش پشیمان شد، دست از بند رها كرد و به سوى دشمن حمله برد، دشمنان عقب نشستند و با پرتاب سنگ او را از پا در آورده همانجا به خاك سپردند.
ولى دو اسیر دیگر به مقامات رسمى كفار مكه سپرده شدند تا در برابر آنان دو اسیرى كه از قبیله اسیر كنندگان بودند آزاد شوند.
صفوانبنامیه كه پدرش در جنگ بدر به قتل رسیده بود زیدبندثنه را خریدارى كرد تا انتقام پدر را با كشتن یك مبلغ اسلامى بگیرد، قرار بر این شد كه در یك اجتماع با عظمت زید را به دار بیاویزند، چوبهدار، در تنعیم محل مقدس كه براى عمره مفرده احرام مىبندند نصب شد، قریش و هم پیمانان آنان آمدند و در آن نقطه جمع شدند، محكوم كنار چوبهدار ایستاده و دقایقى بیشتر از عمرش باقى نمانده بود، ابوسفیان فرعون مكه كه دست پلیدش پشت پرده همه حوادث كار مىكرد رو به زید نمود و گفت: تو را به خدائى كه به او ایمان دارى سوگند مىدهم آیا مىخواهى محمد به جاى تو كشته شود و تو آزاد شده به خانه و كاشانه نزد اهل و عیالت برگردى؟
زید با كمال شجاعت و صلابت گفت: من هرگز راضى نمىشوم خارى به پاى پیامبر فرو رود گرچه به بهاى آزادى من تمام شود.
پاسخ زید حال ابوسفیان را منقلب ساخت و از كثرت عشق یاران پیامبر به آن انسان والا شگفت زده شد و گفت در همه عمرم یاران كسى را مانند محمد نیافتم كه تا این اندازه فداكار و عاشق باشند.
چیزى نگذشت كه زید بالاى دار رفت و مرغ روحش به سوى حریم قرب دوست به پرواز آمد و در راه دفاع از كیان اسلام به خاطر و مشت زدن به دهن دشمن و مبارزه با شرك و بتپرستى به شرف شهادت رسید.
نفر دوم خبیب مدتها در بازداشتگاه اسیر بود، شوراى مكه تصمیم گرفت كه او را نیز در تنعیم به دار بزند، مراسم به دار آویختن آماده شد، خبیب در كنار چوبه دار از قاتلان مهلت خواست كه دو ركعت نماز بخواند، دو ركعت را در كمال اختصار به جاى آورد، سپس رو به سران مكه كرد و گفت: اگر نبود كه گمان كنید من از مرگ بیم و هراس دارم بیش از این نماز مىخواندم و ركوع و سجده نمازم را طولانى مىكردم، آنگاه رو به جانب حق كرد و گفت: خدایا ما به مأموریتى كه از سوى پیامبر داشتیم عمل كردیم، فرمان به دار كشیدنش صادر شد چون بر سر دار قرار گرفت گفت: خدایا شاهدى كه یك دوست در اطراف من نیست كه سلامم را به پیامبر برساند، خدایا تو سلام مرا به او برسان، حالات این انسان ملكوتى و فداكار ابوعقبه را كه از سران شرك بود خشمگین ساخت تا جائى كه از جاى برخاست و ضربتى به پیكر خبیب زد و او را شهید كرد. «1»
اظهار حق در برابر ستمكار كمنظیر
حره دختر حلیمه سعدیه فانى در ولایت امیرمؤمنان است كه با زبان الهى و ملكوتى خود كه وصل به دریائى كه ایمان به خدا بود در برابر ستمگرى كمنظیر و خونریزى خائن و سفاكى بىباك به جهاد و اظهار حق و پاسدارى از ولایت برخاست. هنگامى كه بر حجاج وارد شد، حجاج پرسید: تو حره دختر حلیمه سعدیه هستى، حره گفت: فراست و تیز هوشى از غیر مؤمن؟!
حجاج گفت: خدا تو را به اینجا آورد، مىگویند: تو على را از ابوبكر و عمر و عثمان بالاتر و برتر مىدانى گفت آنان كه این مطلب را از قول من نقل مىكنند دروغ مىگویند، من على را فقط از اینان برتر نمیدانم، حجاج گفت: دیگر از چه كسانى او را برتر میدانى؟
گفت: از آدم، نوح، لوط، ابراهیم، موسى، داود، سلیمان، و عیسى بنمریم (ع).
حجاج گفت: واى بر تو! او را از صحابه و هشت پیامبر بزرگ برتر میدانى؟ اگر اقامه دلیل ننمائى سرت را از تنت جدا مىكنم. حره گفت: خدا در قرآن او را بر این پیامبران مقدم داشته، من از پیش خود نگفتم، خدا درباره آدم مىفرماید:
وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى: «2»
آدم از خواسته خدا كه نزدیك نشدن به درخت بود روى برگرداند در نتیجه ناكام شد.
و در حق على مىفرماید:
وَ كانَ سَعْیُكُمْ مَشْكُوراً: «3»
و كوشش و تلاشتان مقبول درگاه خدا قرارگرفته است.
حجاج گفت: آفرین به چه دلیل او را بر نوح و لوط ترجیح مىدهى؟ گفت: خدا درباره آن دو پیامبر گفته است:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ: «4»
خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحق سرپرستى و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند ولى در امر دین و دیندارى به آن دو بنده ما خیانت ورزیدند و آن دو پیامبر چیزى از عذاب خدا را از آن دو زن برطرف نكردند.
و هنگام مرگ به آن دو گفته شد: وارد شوندگان به آتش وارد آتش شوید.
ولى همسر على فاطمه است كه خدا با خوشنودى او خوشنود مىگردد و از خشم او به خشم مىآید.
حجاج گفت: آفرین، به چه دلیل او را از ابراهیم برتر میدانى؟
گفت: خدا درباره ابراهیم گفته:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی كَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی: «5»
و یاد كن هنگامى كه ابراهیم گفت: پرودگار را به من بنمایان كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ خدا فرمود: آیا به قدرتم نسبت به زنده كردن مردگان ایمان نیاوردهاى، گفت چرا ولى مشاهده این حقیقت را با دو چشم خواستم تا قلبم آرامش یابد.
ولى مولایم امیرمؤمنان فرمود:
«لو كشف الغطاء ما ازدرت یقیناً:»
اگر پردهها از چهره همه حقایق هستى كنار رود بر یقینم نمىافزاید و این سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه پس از او.
حجاج گفت: آفرین چرا او را بر موسى مقدم دارى؟
گفت خداوند در حق موسى فرموده:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ: «6»
پس موسى ترسان و نگران در حالى كه حوادث تلخى را انتظار مىكشید از شهر بیرون رفت.
اما فرزند ابوطالب شب هجرت پیامبر كه معروف به لیله المبیت است، در بستر پیامبر آرمید و هیچ هراسى به او راه نیافت و خدا دربارهاش فرمود:
مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: «7»
و از مردم كسى است كه جانش را براى خوشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان مهربان است.
حجاج گفت: آفرین بر تو، چرا على را بر داود و سلیمان ترجیح مىدهى، گفت: خدا او را برتر دانسته، در كتابش مىگوید:
إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ: «8»
اى داود و همانا تو را در زمین جانشین و نماینده خود قرار دادیم پس میان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پیروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مىكند.
حجاج پرسید: این آیه اشاره به كدام قضاوت داود دارد؟
گفت: مردى مالك باغ انگورى بود و دیگرى گوسپند داشت، گوسپندان به باغ انگور رفته و آنجا چریدند، این دو مرد نزد داود شكایت برند داود چنین قضاوت كرد كه: گوسپند را بفروشند و پول آن را در بهبود سازى باغ هزینه كنند تا به صورت اول باز گردد، سلیمان فرزند داود گفت: پدر از شیر گوسپندان به صاحب باغ دهند تا باغ را آباد كند خدا فرموده:
فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ: «9»
ما آن را به سیلمان تفهیم كردیم.
اما امیرمؤمنان فرموده: از من بپرسید از مطالب فوق عرش، از من بپرسید درباره زیر عرش، از من بپرسید پیش از آن كه مرا از دست بدهید و از دیدارم محروم شوید.
و نیز روز فتح خیبر به محضر پیامبر شرفیاب شد، رسول خدا به حاضرین فرمود: برترین شما، داناترین شما و بهترین قضاوت كننده شما على است.
حجاج گفت آفرین چرا او را از سلیمان برترى دانى؟
گفت: سلیمان از خدا خواست:
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی: «10»
پروردگارا حكومتى به من بخش كه پس از من سزاوار هیچ كس نباشد ولى على (ع) فرمود: اى دنیا من تو را سه طلاقه كردهام و نیازى به تو ندارم، آنگاه این آیه دربارهاش نازل شد:
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ: «11»
آن سراى پر ارزش آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه در زمین هیچ برترى و تسلطى و هیچ فسادى را نمىخواهند و فرجام نیك براى پرهیزكاران است.
حجاج به او آفرین گفت و از او پرسید چرا او را از عیسى برتر میدانى؟
گفت: خدا درباره عیسى گفته:
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما یَكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ: «12»
و عرصه هولانگیز قیامت را یاد كنید هنگامى كه خدا به عیسىبنمریم مىفرماید: آیا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جاى خدا انتخاب كنید؟ مىگوید منزه و پاكى مرا چنین قدرتى نمىباشد كه آنچه را حق من نیست بگویم، اگر آن را گفته باشم یقیناً تو آن را میدانى، تو از آنچه در جان و روح و باطن من است آگاهى و من از آنچه در ذات توست بىخبرم زیرا تو بر نهانها بسیار دانائى، جز آنچه را تو به من فرمان دادى به مردم نگفتم.
عیسى قضاوت درباره كسانى كه او و مادرش را خدا دانستند به قیامت واگذاشت ولى على (ع) كسانى را كه درباره او غلو كردند محاكمه نمود و به كیفر رسانید.
اینها فضائل و مناقب على است و دیگران را با او جاى قیاس نیست.
حجاج او را تحسین نمود و گفت: سئوالات مرا خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مىكردم. «13»
بیان حقایق در برابر امویان
سلیمان عبدالملك در حالى كه عازم مكه بود به مدینه وارد شد و چند روزى را در آن شهر اقامت گزید. پرسید در مدینه كسى هست كه یكى از اصحاب پیامبر را درك كرده باشد؟ به او گفتند: ابو حازم.
دنبال او فرستاد تا وارد بر سلیمان شد، سلیمان بن عبد الملك به او گفت: اى ابو حازم این چه ستمى است كه روا داشتى؟!
ابو حازم گفت: چه جفا و ستمى از من دیدهاى؟ گفت: اى ابو حازم همه چهرههاى معروف مدینه به دین من آمدند جز تو گفت: اى امیر به خدا پناه میبرم كه سخنى بگوئى كه حقیقت ندارد، پیش از امروز مرا نمیشناختى و من هم تو را ندیده بودم بنابراین چه دلیلى براى دیدار تو داشتم.
سلیمان روى به محمد بن شهاب زهرى كرد و گفت: پیرمرد درست میگوید و تو در این كه میگوئى بدون عذر به دیدنت نیامده خطا كردى.
سلیمان بن عبد الملك گفت: اى ابو حازم ما را چه میشود كه از مردن كراهت داریم و مرگ براى ما ناخوشایند است؟
ابو حازم گفت: براى این كه شما با فساد و گناه و عصیانتان آخرت را خراب كردید، و دنیایتان را به خیال خود آباد نمودید، روى این حساب انتقال از آبادى را به ویرانه كراهت دارید.
گفت: باو حازم درست گفتى، اكنون بگو: فردا چگونه وارد بر خدا مىشویم؟ گفت: اما نیكوكار مانند غائبى است كه به اهل و عیالش وارد مىشود و اما بدكار غلامى فرارى است كه به مولایش مىرسد.
سلیمان گریه كرد و گفت: اى كاش مىدانستم وضع ما در پیشگاه خدا چیست؟
ابوحازم گفت: اعمال خود را بر كتاب خدا عرضه كن، گفت به كجاى كتاب خدا؟ گفت: به این آیات:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ: «14»
بىتردید نیكان در نعمت دائماند و مسلماً فاجران در دوزخاند سلیمان گفت: اى ابوحازم پس رحمت خدا كجاست؟ ابوحازم گفت:
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: «15»
بىتردید رحمت خدا به نیكوكاران نزدیك است.
سلیمان گفت: ابوحازم كدام بندگان نزد خدا گرامىترند؟ گفت: صاحبان مروت و خرد.
پرسید در میان اعمال چه عملى برتر است؟ گفت انجام واجبات به شرط ترك محرمات، سئوال كرد كدام دعا مستجابتر است؟ گفت دعاى كسى كه در حق او نیكى شده نسبت به نیكى كننده، گفت كدام صدقه افضل است؟ گفت: پرداخت به فقیر بدحال گرفتار و عیالوار سنگین خرج كه در آن منت و آزار نباشد.
سلیمان گفت كدام گفتار عادلانهتر است؟ ابوحازم گفت: سخن حق در برابر كسى كه از او میترسى یا به او امید دارى.
گفت: كدام یك از مؤمنان زیركتر است؟ پاسخ داد: مؤمنى كه بر اساس طاعت خدا عمل كند و مردم را نیز به طاعت حق راهنمائى نماید، پرسید كدام یك از مومنان احمقتر است؟ گفت: كسى كه در خواستههاى نامشروع دیگرى افتد، بىتردید او ستمكارى است كه آخرتش را به قیمت به دست آوردن دنیا فروخته است.
سلیمان گفت: نسبت به آنچه كه ما در آن قرار داریم چه نظرى دارى؟ پاسخ داد امیر مرا معذور بدار، سلیمان گفت: كلام تو نصیحتى است كه ما آن را دریافت مىكنیم. گفت: امیر پدرانت بر این مردم با قدرت اسلحه چیره شدند و این حكومت را به زور به چنگ آوردند، در این زمینه با مسلمانان مشورت نكردند، و رضاى آنان را به دست نیاوردند، مردم را تا توانستند بدون عذر شرعى كشتند و كشتارشان عظیم بود و نهایتاً از دنیا بیرون رفته به كام مرگ افتادند، اگر مىفهمیدى چه گفتند و درباره آنان چه مىگویند فكرى غیر این مىكردى!
یكى از بارگاه نشینان سلیمان گفت: چه بد گفتى اى ابوحازم. ابوحازم گفت: اى دروغگو ساكت باش، به یقین خدا از دانشمندان نسبت به بیدار كردن مردم و دورى از كتمان حق پیمان گرفته است.
سلیمان گفت: چگونه خود را اصلاح كنیم؟ ابوحازم گفت: خودستائى را واگذارید به مروت و جوانمردى آراسته شوید و بیتالمال را عادلانه میان مردمتقسیم كنید. سلیمان گفت: از كجا به دست آوریم؟ پاسخ داد از طریق حلال به دست آورید و در جاى مناسبش هزینه كنید.
سلیمان گفت: ابوحازم دوست دارى از اصحاب دربار ما شوى، وُسعى از بیتالمال عاید تو گردد؟ پاسخ داد: به خدا پناه مىبرم گفت: چرا؟ جواب داد مىترسم اندك میلى به شما پیدا كنم، در نتیجه خدا در دنیا و در آخرت مرا دو چندان عذاب كند، گفت: ابوحازم حاجاتت را از من بخواه، گفت: مرا از عذاب دوزخ نجات ده و در بهشت درآور، سلیمان گفت: اینگونه برنامهها بر عهده من نیست، ابوحازم گفت من هم جز اینها حاجتى ندارم.
سلیمان گفت: ابوحازم مرا دعا كن، ابوحازم گفت: پروردگارا اگر سلیمان دوست توست خیر دنیا و آخرت را برایش فراهم آر، و اگر دشمن توست وجودش را به آنچه كه دوست دارى و مىخواهى بگیر.
سلیمان گفت مرا موعظه كن، ابوحازم گفت مختصر و فراوان گفتم اگر اهل شنیدن باشى و اگر اهلش نباشى سزاوار نیست با كمانى كه زه ندارد تیراندازى كنم.
گفت سفارشى به من بنما، گفت تو را مختصر سفارشى مىكنم، خدایت را بزرگ بشمار و مواظب باش كه تو را در كارى كه از آن نهیت كرده ببیند، یا تو را در عملى كه به آن فرمانت داده نیابد. «16»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مغازى واقدى، ج 1، ص 359.
(2)- طه، آیه 121.
(3)- انسان، آیه 22.
(4)- تحریم، آیه 10
(5)- بقره، آیه 260(6)- قصص، آیه 21.
(7)- بقره، آیه 207.
(8)- ص، 26.
(9)- انبیاء 72.
(10)- ص، آیه 35.
(11)- قصص، آیه 83.
(12)- مائده، آیه 116.
(13)- زنان قهرمان، ج
(14)- انفطار، آیات 13- 14.
(15)- اعراف، آیه 56.
(16)- روحالبیان، ج 1، ص 158.
سه شنبه 17/5/1391 - 13:0
عقاید و احکام
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد سوم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
امام در این فراز «وَحَارَبَ فِی رِضَاكَ أُسْرَتَهُ وَقَطَعَ فِی إِحْیَاءِ دِینكَ رَحِمَهُ وَأَقْصَى الأَدْنَیْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ وَقَرَّبَ الأَقْصَیْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ وَ وَالَى فِیكَ الأَبْعَدِینَ وَعَادَى فِیكَ الأَقْرَبِینَ» به نقش خانواده در پیشرفت دین و یا جلوگیرى از آن اشاره دارد.
خداوند پس از انتخاب پیامبر به رسالت؛ مركز آغاز تحول را از خانه پیامبر قرار مىدهد.
وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ» «1»
و خویشان نزدیكت را [از عاقبت اعمال زشت] هشدار ده.
حضرت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله مأموریت یافت كه از خانوادهاش شروع كند. برخى نزدیكان آن حضرت با دعوت ایشان مخالف بودند ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله بدون رعایت پىآمدهاى ناگوار، از دعوت آنان دست برنداشت. روشن است كه مخالفت نزدیكان اثر منفى در تبلیغ او دارد. چون مردم مىگویند: اینان كه از نزدیكان او هستند او را بهتر از ما مىشناسند، حتى ابولهب عموى پیامبر كه آزار بسیار روا مىداشت در حضور مردم؛ فرزند برادرش را بىشرمانه سركوب مىنمود.
ابن عباس مىگوید:
«چون آیه وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ نازل شد؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله كوه صفا رفت و بانگ زد: اى گروه قریش! قریش گفتند: این محمّد است كه از فراز صفا فریاد مىزند.
پس، همگى جمع شدند و آن جا رفتند و گفتند: چه شده است اى محمد!
فرمود: اگر من به شما بگویم كه در پشت این كوه گروهى سواره هستند حرف مرا باور مىكنید؟ گفتند: آرى، تو در میان ما متهم و بدنام نیستى و هرگز دروغى از تو نشنیدهایم فرمود: اینك من شما را از عذابى سخت بیم مىدهم. اى فرزندان عبدالمطّلب! اى فرزندان عبد مناف! اى فرزندان زهره! و همه خاندان قریش را نام برد. خداوند به من فرمان داده است كه به نزدیكانم هشدار دهم و من نمىتوانم هیچ گونه سودى در دنیا و بهرهاى در آخرت براى شما تضمین كنم، مگر این كه بگویید:
معبودى جز اللَّه نیست.
در این هنگام ابولهب گفت: هلاكت و زیان باد تو را! براى این ما را جمع كردى؟
در این هنگام خداوند تبارك و تعالى سوره تبت را كامل نازل فرمود.» «2» خداوند به انسان مسئولیت هدایت خانواده را داده است همچنین به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله هم وظیفه تربیت دینى خانواده را گوشزد نموده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَاراً» «3»
اى مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشى كه هیزم آن انسان ها و سنگ ها است، حفظ كنید.
سلیمان بن خالد گفت: «به امام صادق علیه السلام گفتم كه من خانوادهاى دارم كه حرف مرا گوش مىدهند. آیا آنها را به ایمان دعوتشان كنم حضرت فرمودند: بله، خداوند در قرآن فرموده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَاراً» «4»
علامه مجلسى رحمه الله در بیان روایت مىفرماید:
«قُوا» یعنى حفظ و نگهدارى و جلوگیرى كنید خودتان و خانوادهتان را از آتش.
اول خودتان را به صبر بر طاعت خدا و صبر بر معصیت و صبر در پیروى از شهوات و سپس خانوادهتان را:
1- بِدُعائِهِم إلى طاعَةِ اللّهِ،
دعوت آنان را به فرمانبردارى از خدا.
2- وَتَعْلِیمِهِمْ الفَرَائِضَ،
آموزش واجبات و تكالیف دین.
3- وَنَهْیِهِمْ عَنِ الْقَبائِحِ،
دور نمودن آنان از زشتىها و پلیدىها.
4- وَحثِّهم على أفعالِ الخَیْرِ،
تشویق آنان را به كارهاى نیك.
پس آیه و روایت اشاره به واجب بودن امر به معروف و نهى از منكرِ نزدیكان و دوستان است. «5»
خاندان پیامبر در نهج البلاغه
حضرت على علیه السلام درباره پیامبر صلى الله علیه و آله كه وجودش همه خیر محض براى هستى بود در نهج البلاغه مىفرماید:
ابتَعَثَهُ بِالنُّورِ الْمُضىءِ وَالْبُرهانِ الْجَلىِّ وَالْمِنْهاجِ الْبادى وَالْكِتابِ الْهادى. اسْرَتُهُ خَیْرُ اسْرَةٍ وَشَجَرَتُهُ خَیْرُ شَجَرَةٍ اغْصانُها مُعْتَدَلَةٌ وثِمارُها مُتَهَدِّلَةٌ. «6»
پیامبرش را با نورى درخشان، و دلیلى روشن، و راهى آشكار، و كتابى هدایت كننده برانگیخت. خاندانش بهترین خاندان، و شجره وجودش بهترین شجره است، شجرهاى كه شاخههایش معتدل، و میوههایش در دسترس است.
شكایت پیامبر از بعضى بستگان
اما پیامبر با تمام این مقامات و منزلتها از بعضى بستگان خود شكایت مىكند.
او در پایان جنگ بدر كنار چاهى كه كشتگان را درون آن ریخته بودند ایستاد؛ و خطاب به آنان فرمود:
بِئْسَ عَشِیرَةُ الرَّجُلِ كُنْتُمْ لِنَبِیِّكُمْ كَذَّبْتُمُونى وَصَدَّقَنِى النَّاسُ وَأَخْرَجْتُمُونِى وَآوَانِى النَّاسُ وَقاتَلْتُمُونِى وَنَصَرَنى النَّاسُ ثُمَّ: قالَ هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً؟ فَقَدْ وَجَدْتُ ما وَعَدَنِى رَبِّىِ حَقّاً. «7»
چه فامیل بدى بودید براى پیامبرتان، شما تكذیبم كردید ولى دیگران مراتصدیق كردند. و شما مرا از وطن و خانهام بیرون كردید ولى دیگران نبوت مرا تصدیق كردند و دیگران به من پناه دادند ولى شما با من به ستیزه برخاستید و مردم دیگر مرا یارى كردند. سپس فرمود: آیا شما وعده پروردگارتان را به حق یافتید، من كه وعده پروردگارم را درباره خودم به حقیقت دریافتم.
با این حال كه حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله نزدیكانش را كه انكار حق مىكردند از خود دور مىكرد و بیگانگان را كه پذیراى حق بودند به خود نزدیك مىنمود.
ابولهب را كه عموى خود بود مورد نفرین قرار داده و سوره تبت در كتاب آسمانى او را محكوم نمود. ولى سلمان فارسى كه از بلاد دور بود، افتخار:
سَلْمانُ مِنّا اهْلُ الْبَیْتِ. «8»
سلمان از ما اهل بیت است.
مباهله پیامبر همراه با اهل بیت
از جمله جایگاه خانواده وحى در پیشبرد رسالت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله حكایت مباهله «9» است كه بین رسول خدا صلى الله علیه و آله و نصاراى نجران اتفاق افتاده است در آنجا كه خداوند به پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید:
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ» «10»
بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت كنیم؛ سپس یكدیگر را نفرین نماییم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
آن گاه كه نصاراى نجران پیشنهاد مباهله را به رسول خدا دادند. رسول اللَّه صلى الله علیه و آله پاسخ داد: با شما با بهترین افراد اهل زمین و گرامىترین افراد در نزد خدا مباهله مىكنم. سپس آنان را به مباهله دعوت كرد و حضرت على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسن علیه السلام وحسین علیه السلام از اهل بیت خویش را براى مباهله فرا خواند پس نصارى قدرت بر مباهله پیدا نكردند؛ زیرا به باطل بودن مذهب خود آگاه بودند و براى باقى ماندن در دین خود حاضر به جزیه دادن شدند.
عامر بن سعد از پدرش نقل كرده است كه گفت:
وقتى آیه نَدْعُ أَبْنَاءَنَا نازل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله امیر مؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را به نزد خویش خوانده و فرمود:
اللَّهُمَّ هؤلاءِ اهْلى. «11»
خدایا! اینان اهل من هستند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- شعراء (26): 214.
(2)- بحار الأنوار: 18/ 164، باب 1؛ الطبقات الكبرى: 1/ 200.
(3)- تحریم (66): 6.
(4)- بحار الأنوار: 71/ 86، باب 2، حدیث 102؛ الكافى: 2/ 211، حدیث 1؛ المحاسن: 1/ 231، باب 18، حدیث 180.
(5)- بحار الأنوار: 71/ 86، باب 2، ذیل حدیث 102.
(6)- نهج البلاغه: خطبه 160.
(7)- بحار الأنوار: 18/ 188، باب 1، ذیل حدیث 18؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 60.
(8)- بحار الأنوار: 22/ 326، باب 10، حدیث 28؛ كشف الغمة: 1/ 389؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 85.
(9)- مباهله: نفرین كردن به همدیگر.
(10)- آل عمران (3): 61.
(11)- بحار الأنوار: 21/ 11، باب 22، حدیث 5؛ الأمالى، شیخ طوسى: 307، حدیث 616.
سه شنبه 17/5/1391 - 12:59
فلسفه و عرفان
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد چهارم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
امام صادق علیه السلام در این قسمت از روایت مىفرماید:
لباست لباسى نباشد كه تو را به گناه خودپسندى، ریا، تظاهر، مباهات بر دیگران، فخر فروشى، آلوده كند كه تمام این پلیدىها آفت دین و موجب سنگدلى است.
آفات لباس باطن
عجب: عبارت از خود برتر دیدن، خود پسندیدن، از خود راضى بودن است و دارنده این صفت فردیست احمق و موجودیست نادان؛ زیرا انسان از خود چیزى ندارد و مالك ذرهاى از ذرات نیست، آنچه دارد از خدا است و در كنار سفرهاى از بركت عباد شایسته الهى نشسته، به كدام برنامه خود را برتر مىداند، به كدام ملكیت و كدام برنامه مستقل خود را پسندیده و با كدام عمل و مسئله از خود راضى است؟! مملوك و عبد كه از خود چیزى ندارد، موجودات نسبت به وجود حضرت او عدم محضند و هستى آنها تابع هستى اوست، به اراده او زندهاند و به اراده او مالك وسائلى بسیار ناچیزند، براى انسان چه جاى عجب و خودپسندى است؟
خودپسند احمق و نادان و جاهل و نفهم است، دو متر پارچه بىارزش كه از لعاب دهان كرمى یا بوته گیاهى، یا پشم گرده حیوانى به دست آمده در مقابل عظمت اشیاى هستى چیست؟ كه انسان با پوشیدن آن خود را بپسندد یا از خود راضى شود، لباسى كه در غسّال خانه از تن بیرون مىكنند و براى اینكه دیگران از پوشیدن آن آلوده نشوند آن را مىسوزانند!!
ریا: عبارت است از خودنمایى و جلب خشنودى مردم به واسطه آن خودنمایى، انسان مگر از خود شخصیتى دارد تا خود را بنمایاند، ممكن در برابر واجب قابل حرف نیست، موجودى كه ابتدایش نطفه و پس از آن مقدارى گوشت و پوست و استخوان و سپس در خانه قبر جیفهاى بیش نیست، جاى خودنمایى و جلب خشنودى دیگران برایش وجود ندارد، تو و دیگران كسى نیستید كه خود را به یكدیگر بنمایانید و خشنودى یكدیگر را جلب كنید، مگر مردم كارگردان امور حیات تواند كه براى جلب نظر آنان لباس به تن كنى و خود را با لباس عالم و عابد و زاهد و سردار و قوى و دولتمرد جلوه دهى و دل آنان را به خود مایل نمایى؟! تزیّن: براى كه خود را مىآرایى؟ براى كه خود را جلوه مىدهى؟ با لباس براى كه آرایش مىكنى و آراسته مىشوى؟ اگر براى غیر محرم این كار را مىكنى در حقیقت زمینه ارتباط نامشروع فراهم مىكنى و اگر نظرى ندارى پس كار بیهوده مىكنى؛ در هر دو صورت، وقت و عمر عزیز خود را به آلودگى و بیهودگى صرف مىكنى و از تو انسان صاحب عقل و وجدان و صاحب قلب و روح زمینهسازى گناه و عمل بیهوده بسیار قبیح است.
مفاخره: بزرگى به یكدیگر فروختن دلیل بر آلودگى باطن است، مگر ما بزرگیم كه به یكدیگر بزرگى بفروشیم؟! ما نسبت به عظمت ظاهرى قابل گفتگو نیستیم و نسبت به عظمت معنوى عالم اصلا قابل حرف نیستیم، اگر هم بزرگى در ما باشد فقط از جنبه معنوى مىتواند باشد، آن هم عنایت خداست ارتباطى به ما ندارد، چون هرچه خیر است از ناحیه او به ما مىرسد، ما مالك خیر نیستیم، «بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ» «1».
بنابراین جایى براى بزرگى فروشى به یكدیگر نداریم و علتى براى مباهات بر یكدیگر تا ابد در وجود ما نیست.
خیلاء: كبریایى و بزرگى مخصوص ذات مباركى است كه مستجمع جمیع صفات كمالیه است، غیر او از خود چیزى ندارد كه به آن كبر ورزند و بزرگى نشان دهند، غیر او فقیر اویند و این فقر نسبت به همه آنها ذاتى است و قابل جدایى از آنها نیست. ما سوى اللّه فقر محضند، تعلق و ربطند، اثرى از خود ندارند، اراده و خواستهاى براى آنان نیست.
هركس گرفتار عجب، ریا، تزیّن، مفاخره و خیلاء شود در حقیقت گرفتار آفات دین شده و با دست خود براى درهم ریختن عالى ترین ساختمان معنوى كه ایمان است وسیله فراهم كرده و این گناهان باطنى چه خطرات سنگینى است كه اگر بر دوش جان بار شود، كمر هستى انسان را خم كرده و با این بارهاى سنگین به جهنم خواهد افتاد!!
منزّه بودن اهل سلوك از لباس آلوده
كمال انسان و زینت او در معنویت و روحانیت و ملكوتى بودن اوست، انسان با پوشیدن لباس معنى زینت مىشود و با پوشیدن لباس حق آراسته مىگردد، بزرگى آدمى در لباس زهد و عفت و تقوا و حمیت و غیرت و ایمان و سلامت، صلاحیت و درستى و پاكى و اصالت و شرافت و معرفت و تواضع و خشوع است.
انسان با سالك شدن در راه حضرت حق عظمت پیدا مىكند و به بزرگى دست مىیابد؛ قیمت و ارزش و اعتبار فقط منحصر به اهل سلوك است؛ اهل سلوك از هر لباسى كه مورث آلودگى باطن یا آزار مردم، یا تحقیر دیگران است به سختى برحذرند؛ اهل سلوك عاشق جمال و جلال حضرت یارند و هرگز به پایمال شدن حق اللّه وحق الناس، اگرچه به قیمت جان آنان تمام شود راضى نخواهند شد.
به قول سعدى:
هركسى را نتوان گفت كه صاحب نظر است | | عشقبازى دگر و نفس پرستى دگر است |
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست | | خبر از دوست ندارد كه زخود با خبر است |
آدمى صورت اگر دفع كند شهوت نفس | | آدمى خوى شود ورنه همان جانور است |
شربت از دست دل آرام چه شیرین و چه تلخ | | بده اى دوست كه مستسقى از آن تشنهتر است |
من خود از عشق لبت فهم سخن مىنكنم | | هرچه زان تلخ ترم گر تو بگویى شكر است |
گر به تیغم بزنى با تو مرا خصمى نیست | | خصم آنم كه میان من و تیغت سپر است |
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر | | بند پایى كه زدست تو بود تاج سر است |
| | |
دست سعدى به جفا نگسلد از دامن تو | | ترك لؤلؤ نتوان گفت كه دریا خطر است |
| | |
تشریح سلوك
صاحب «كشف الحقایق» درباره سالكان الى اللّه و تشریح سلوك مىگوید:
بدان كه سلوك در لغت عرب رفتن است على الاطلاق، پس سالك رونده و سلوك رفتن بود مطلقاً و به نزدیك اهل شریعت و اهل طریقت و اهل حقیقت سلوك رفتن مخصوص است و همان رفتن است از جهل به علم و از اخلاق بد به اخلاق نیك و از هستى خود به هستى خداى.
پس به نزدیك اهل شریعت، سالك محصل و سلوك تحصیل باشد و به نزدیك اهل طریقت، سالك مجاهد و سلوك مجاهده باشد و به نزدیك اهل حقیقت، سالك فانى و مثبت و سلوك نفى و اثبات باشد، یعنى نفى خود و اثبات حق تعالى، این است معنى «لا إله إلّا اللّه» و آن عزیز از سر همین نظر گفته است:
یك قدم بر نفس خود نِهْ دیگرى بر كوى دوست | | هرچه بینى نیك بین با این وآنت كار نیست |
| | |
آن عزیز دیگر گفته است:
تو خود را در حجاب خویش مگذار | | حجاب خود تویى از پیش بردار |
| | |
و لفظى كه هر سه معنا را شامل است طلب باشد كه تحصیل بىطلب نباشد و نفى و اثبات هم بىطلب نباشد، پس سالك طالب و سلوك طلب باشد.
بدان كه سلوك بر دو نوع است: یكى به طریق تحصیل و تكرار است و اینها سالكان كوى ظاهرند و یكى به طریق ریاضت و اذكار است و اینها سالكان كوى حقیقت و معنویت اند.
سالك آن است كه هر روز چیزى یاد بگیرد و یكى آن است كه هر روزى چیزى فراموش كند، در یك طریق وظیفه آن است كه هر روز چیزى از كاغذ سپید سیاه كند و در یك طریق آن است، ورد ایشان كه هر روز از دل سیاه سپید كنند.
و بعضى گفتهاند: حرفت كحّال بیاموزیم و چشمهاى خود را به كحل جواهر و شیاف روشنایى علاج كنیم تا نور چشم ما تیزبین و دوربین گردد، تا هرچه در عالم موجودات است ببیند و بعضى گفتهاند كه صناعت صیقلى بیاموزیم و آینه دل خود را به مصقل مجاهده و ریاضت جلا دهیم تا دل ما شفاف و عكسپذیر شود تا هرچه در عالم موجودات است، عكس آن در وى پیدا آید، بعضى چشم دل را دوربین و تیزبین كردند تا نامه نانوشته را برخوانند و بعضى گوش دل را تیز شنو و دور شنو كردند تا سخن ناگفته را بشنوند.
رعایت چهار اصل در سلوك
در سلوك راه دوست، چهار چیز باید رعایت شود:
1- تجرید به اندرون و بیرون.
2- امتثال امر به اندرون و بیرون 3- ترك اعتراض به اندرون و بیرون.
4- ثبات به اندرون و بیرون.
سالك، اوّل باید مجرّد شود و از هرچه هست و هركه هست جز حضرت دوست و این تعلیمى است كه همه انبیا و اولیا دادهاند، در حقیقت سالك باید حقیقت «لا إله إلّا اللّه» را در قلب خود تحقق دهد و بیابد كه رب و مالك و خالق و بارىء و همه كاره عالم اوست.
چون مجرّد شد فرمانبردار محض شود، یعنى در فرمان بردن از حضرت یار چون مرده در دست غسّال و هم چون گوى در پاى چوگان باشد و هرگز به فكر و اندیشه خود كارى نكند.
و چون مجرّد گشت و فرمانبردار شد، بر اقوال و افعال حضرت حق اعتراض نكند و در مقام رضاى مطلق نسبت به جناب حق قرار بگیرد.
و علامت ترك اعتراض آن است كه جمله گفتار و افعال مولا را نیك بیند و نیك داند.
و چون مجرّد شد و فرمانبردار گشت و ترك اعتراض نمود، بر این هر سه كار تا آخر عمر ثبات و مداومت داشته باشد و ملالتى برایش نیاید كه اگر بىثباتى كند و ملول شود، جمله كارهاى او بىارزش شود.
اى عزیز! با ارزشترین لباس براى دنیا و آخرت تو لباس سلوك است، این لباس براى تو مورث ورع، زهد، تقوا، ایمان و همه فضایل و حسنات است و تو را از بیرون آراسته به تواضع و از درون آراسته به خشوع مىكند و این لباس لباسى است كه حضرت دوست بر تو مىپسندد.
لباسى براى وطن اصلى تهیه كنید كه آن لباس شما را از عذاب جهنم حفظ كند و در بهشت ابدى سازد.
اهل ظاهر، وطن، شهر مصور معین را مىدانند مثل قونیه و آقسرا و قیصریه، غلط فهم كردهاند؛ زیرا تمامت شهرها از مغرب تا مشرق یك زمین است، و محققان، وطن آن عالم را مىدانند كه ارواح پیش از اشباح به چندین هزار سال در آن رحمت بىزحمت آسوده بودند و از آنجا اینجا آمدند، عاقبة الامر همه را باز رجوع بدان خواهد بودن، آه و حسرت كه انسان ها پس از هبوط به این جهان مادى و ظلمانى، وطن اصلى خود را از یاد برده و به نعمتهاى مادى و گذراى
جهان خاك دل خوش كردهاند «2».
چون انسان گرفتار بند مادیات، وطن اصلى را از یاد ببرد، در مقام تهیه لباس براى وطن اصلى بر نخواهد آمد و فقط به لباس پارچهاى این جهان كه تنها بدن را مىپوشاند، دل خوش مىدارد و با آن لباس كه پس از چند روز كهنه مىشود به عجب و ریا و تزین و خیلاء آلوده مىگردد و از اثر این آلودگى قلبش سیاه و از رابطه خود با حضرت حق جدا گشته در اعمال و اخلاق چون حیوان پست و درندهاى خواهد شد!!
[فَإذا لَبِسْتَ ثِیابَكَ فَاذْكُرْ سَتْرَ اللّهِ عَلَیْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ وَلْیَكُنْ باطِنُكَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ فى سَتْرِ الطّاعَةِ]
ستر باطن به لباس صدق
امام صادق علیه السلام در این جمله مىفرماید:
هرگاه لباس ظاهر را پوشیدى و به وسیله آن عیوب و نقائص بدنت را از دیدگان همه پنهان كردى، به یادآور كه در این مدت عمرت، خداوند مهربان با رحمتش گناهانت را مخفى داشت و اجازه نداد كسى از آنچه بر خلاف او انجام دادى آگاه شود كه اگر آگاه مىشد آبرویت مىرفت و كسى حاضر نبود كمترین احترامى به تو بگذارد، ولى مولا و سید تو بزرگتر از آن است كه پرده از عیوب باطنت برگیرد و گناهان و خطاهایت را برملا كند؛ بر توست كه در هر مرتبهاى كه لباس مىپوشى از این عنایت و لطف خاص حضرت او یاد كنى و از اینكه در ظاهر غرق لباس مادى و در باطن غرق پوشش رحمت هستى شكر به حقیقت كنى و به راستى و درستى در مدار بندگى او قرار بگیرى ودر همین حال لباس پوشیدن ویادآورى پوشش رحمت حضرت او با خضوع و خشوع از جنابش بخواهى كه اى آقایى كه در دنیا بدنم را به لباس ظاهر پوشاندى و عیوب و گناهانم را از مردم با لباس رحمتت مخفى داشتى! در قیامت هم عیوب باطنم و گناهانى كه از من صادر شده به كرم و لطف و رحمتت بپوشان و اجازه مده و مخواه كه این عبد ذلیل و وامانده از راه و ناتوان از هر در رانده و در مرز عشق تو مانده، در میان مردم و به خصوص در حضور انبیا و اولیا و وجود مقدس ائمه طاهرین علیهم السلام رسوا شود و آبروى ناقابل او بریزد.
مقام خوف و شوق
آن گاه در دنباله كلام خود، حضرت صادق علیه السلام مىفرماید:
چنان كه ظاهر بدن را به لباس ظاهرى پوشى، باطن را نیز به لباس صدق و راستى بپوشان باطن صادق باطنى است كه از مكر و حیله و خدعه و تزویر و ریا و غل و غش و دغلى پاك باشد، باطن صادق باطنى است كه از تخیلات ردیه و اعتقادات سخیفه مخلى شده و به حلیه آراى صحیحه و علوم حقه مزین و محلى باشد، باطنت باید با پرده خوف از خدا و ظاهرت باید با پرده اطاعت از حضرت حق پوشیده باشد.
راستى چه دنیاى پربهایى است، دنیاى خوف از مقام حضرت او و دنیاى اطاعت از فرامین حضرتش، به حقیقت خودش قسم، دنیایى براى انسان بهتر از این دنیا نیست، خوف از مقام او علت ترك گناه و شوق وصال او علت اطاعت حضرت اوست.
وقتى مقام خوف و شوق حضرتش آمد، همه جهان مادى براى انسان به اندازه بال مگس ارزش ندارد و آنچه در دست انسان است همان را آدمى فقط براى او مىخواهد و آنچه را نمىپسندد، انسان ابداً خیال آن را هم نمىكند!!
به قول عارف عاشق جلال الدین بلخى:
همه جمال تو بینم چو چشم باز كنم | | همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم |
حرام دارم با مردمان سخن گفتن | | وگر حدیث تو آید سخن دراز كنم |
| | |
هزارگونه بلنگم به هر رهم كه برند | | رهى كه آن به سوى توست تركتاز كنم |
اگر به دست من افتد چو خضر آب حیات | | زخاك كوى تو آن آب را طراز كنم |
زآفتاب و زمهتاب بگذرد نورم | | چو روى دل سوى آن شاه دلنواز كنم |
چو آفتاب شوم آتش و زگرمى دل | | چو ذرهها همه را مست و عشق باز كنم |
| | |
آرى، به عشق او دم زدن و به ذكر او زیستن و به یاد او بودن و ظاهر و باطن را براى او آراستن، مقصد اعلا و هدف والا است و بعثت انبیا و زحمت امامان علیهم السلام به همین خاطر بوده است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 518، باب من قال لا اله الا اللّه، حدیث 1.
(2)- رباب نامه: 86.
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:56
اهل بیت
منابع مقاله:
کتاب : اهل بیت علیهمالسلام عرشیان فرش نشین
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
قطرهاى از دریا
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: پدرم از پدرش نقل مىكرد كه حسن بن على بن ابى طالب در زمان خودش عابدترین و زاهدترین و برترین مردم بود. هنگامى كه به حج مىرفت پیاده مىرفت و چه بسا با پاى برهنه به سوى حرم امن حركت مىكرد.
هنگامى كه یاد مرگ و قبر و برانگیخته شدن در قیامت و عبور بر صراط مىافتاد، گریه مىكرد و چون یاد عرضه شدن بر خدا مىكرد، فریادى مىكشید و غش مىنمود و هنگامى كه در نماز قرار مىگرفت گوشت بدنش در پیشگاه خدا مىلرزید و زمانى كه یاد بهشت و دوزخ مىكرد چون مار گزیده به خود مىپیچید و از خدا درخواست بهشت مىنمود و از دوزخ به حق پناه مىبرد «1».
كمك و بخشش
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى به عثمان بن عفان در حالى كه در مسجد نشسته بود گذشت، از او درخواست كمك كرد. به دستور عثمان، پنج درهم به او پرداختند، مرد به عثمان گفت: مرا به جایى كه دردم را دوا كنند راهنمایى كن، عثمان گفت: نزد آن جوانمردان كه آنان را مىبینى برو و با دستش اشاره به ناحیهاى از مسجد كرد كه حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر در آن قرار داشتند.
آن مرد به سوى آنان رفته، سلام كرد و از آنان درخواست كمك نمود.
امام حسن علیه السلام به او فرمود: سؤال از دیگران جز در سه مورد جایز نیست یا براى دیهاى كه دل سوختگى دارد، یا وامى كه دل شكستگى آرد، یا فقرى كه غیر قابل تحمل است؛ تو دچار كدام یك از این سه موردى؟
گفت: دچار یكى از آنها هستم. امام مجتبى علیه السلام فرمان داد پنجاه دینار به او بپردازند و حضرت امام حسین علیه السلام دستور به چهل و نه دینار داد و عبداللّه بن جعفر فرمان به چهل و هشت دینار.
آن مرد پس از دریافت دینارها برگشت و بر عثمان گذر كرد، عثمان گفت:
چه كردى؟ مرد گفت: بر تو گذشتم، جهت كمك به من به پنج دینار فرمان دادى و چیزى هم از من نپرسیدى ولى آن بزرگوارى كه گیسویى پرپشت دارد چیزهایى را از من پرسید و پنجاه دینار به من عطا كرد و دومى آنان چهل و نه دینار و سومى چهل و هشت دینار؛ عثمان گفت: چه كسى براى دواى درد تو مانند این جوانمردان است؟ اینان دانش و آگاهى را به خود اختصاص دادهاند و خیر و حكمت را در خود جمع كردهاند «2».
فروتنى شگفت
فروتنى حضرت امام حسن علیه السلام و تواضع آن انسان الهى چنان بود كه:
روزى بر گروهى تهیدست مىگذشت و آنان پارههاى نان را بر زمین نهاده، روى زمین نشسته بودند و مىخوردند، چون حضرت امام حسن علیه السلام را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا! بیا و با ما هم غذا شو! به شتاب از مركب به زیر آمد و گفت: خدا متكبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد.
سپس همه آنان را به میهمانى خود دعوت فرمود، هم به آنان غذا داد و هم لباس «3».
حاجتت را بنویس
مردى به محضر حضرتش حاجت آورد، آن بزرگوار به او فرمود:
حاجتت را بنویس و به ما بده، چون نامهاش را خواند دو برابر خواستهاش به او مرحمت فرمود.
یكى از حاضران گفت: این نامه چقدر براى او پربركت بود! فرمود:
بركت آن براى ما بیشتر بود زیرا ما را اهل نیكى ساخت، مگر نمىدانى كه نیكى آن است كه بىخواهش به كسى چیزى دهند، اما آنچه پس از خواهش مىدهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى خواهنده، شاید آن كس كه شبى را با اضطراب میان بیم و امید به سر برده و نمىدانسته كه آیا در برابر عرض نیازش دست رد به سینه او خواهى زد یا شادى قبول به او خواهى بخشید و اكنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده، آنگاه تو فقط به اندازه خواستهاش به او ببخشى در برابر آبرویى كه نزد تو ریخته بهاى اندكى به او دادهاى «4».
اوج جود و عطا
مردى از او چیزى خواست پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او عطا فرموده، گفت: كسى را براى حمل این بار حاضر كن، چون كسى را حاضر كرد، رداى خود را به او داد و گفت: این هم اجرت باربر «5».
بخشیدن همه ذخیره
عربى به محضر امام حسن علیه السلام آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم به او بدهید، بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند، گفت: مولاى من! اجازه ندادى كه حاجتم را بگویم و مدیحهاى در شأنت بخوانم، حضرت در پاسخ اشعارى انشا كرد به این مضمون: بیم فروختن آبروى آن كس كه از ما چیزى مىخواهد موجب مىشود كه ما پیش از درخواست او بدو ببخشیم «6».
عطاى كم نظیر
حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر به راه حج مىرفتند، توشه آنان گم شد، گرسنه و تشنه به خیمهاى رسیدند كه پیرزنى در آن زندگى مىكرد. از او آب خواستند كه در جواب گفت: این گوسپند را بدوشید و شیرش را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین كردند، سپس از او غذا خواستند كه گفت: همین گوسپند را داریم، بكشید و بخورید. یكى از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقدارى بریان كرد، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج مىرویم، اگر باز گشتیم نزد ما بیا، با تو به نیكى رفتار خواهیم كرد و رفتند.
شوهر زن كه آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسپند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى آنگاه مىگویى از قریش بودند؟!
روزگارى گذشت و كار بر پیرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرده، عبورش به مدینه افتاد، حضرت امام حسن علیه السلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه، فرمود: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دینار زر به او دادند، آنگاه او را نزد برادرش حسین علیه السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطایى همانند آنان به او داد «7»!
خدمت به حیوان گرسنه
روزى غلام سیاهى را دید كه گرده نانى در پیش نهاده یك لقمه مىخورد و یك لقمه به سگى مىدهد، از او پرسید: چه چیز تو را به این كار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىكنم كه خود بخورم و به او ندهم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: از اینجا حركت نكن تا من برگردم. خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید، باغى را هم كه در آن زندگى مىكرد خرید، غلام را آزاد كرد و باغ را بدو بخشید «8».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حدیث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حدیث 1.
(2)- الخصال: 1/ 135، حدیث 149؛ بحار الأنوار: 43/ 332، باب 16، حدیث 4.
(3)- المناقب: 4/ 23؛ بحار الأنوار: 43/ 351، باب 16، حدیث 28.
(4)- صلح حسن: 42- 43.
(5)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(6)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(7)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 15.
(8)- بحار الأنوار: 43/ 352، باب 16، حدیث 29؛ مستدرك الوسائل: 8/ 295، باب 37، حدیث 9485، (با كمى اختلاف).
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:55
اهل بیت
منابع مقاله:
کتاب : حدیث عقل و نفس آدمى درآیینه قرآن
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
چندى پیش، روایتى از حضرت مجتبى، علیه السلام، دیدم كه خیلى برایم جالب بود و واقعا گوهر بىنظیرى بود. امام مجتبى، علیه السلام، در این روایت مردم را به دو چیز سفارش كرده بودند:
سفارش اول: تقوا
1. «اوصیكم بتقوى اللّه».
سفارش اولشان این بود كه دامن زندگى خود را از آلودهشدن به گناهان كبیره و اصرار بر گناهان صغیره حفظ كنید. گناهان كبیره و اصرار بر گناهان صغیره مانند كلنگ نوك تیزى است كه ساختمان انسانیت انسان را از بیخوبن خراب مىكند. در صورتى كه این امور تداوم داشته باشد، یقینا انسان زیر هوار گناهان خود مىماند و دیگر نمىتواند نجات پیدا كند و هلاك مىشود. این سخن پروردگار در قرآن نیز اشاره به همین موضوع دارد:
«ثم كان عاقبة الذین أساءوا السوء أن كذبوا بآیات اللّه و كانوا بها یستهزئون». [2]
آنگاه، بدترین سرانجام سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند. به سبب اینكه آیات خدا را تكذیب كردند و همواره آنها را به مسخره گرفتند.
نمونهاى از مصادیق این آیه دساستان كوتاهى است كه در عین كوتاهى بسیار دردناك است.
گفتگوى امیر خراسان با مرد عالم
امیر خراسان بزرگخراسان بزرگ براساس نقشه جغرافیایى دو سه برابر مملكت امروز ایران بودهیك بار به عالمى برخورد كرد.
عالم واجد شرایط به راستى در زندگى انسان، در تغییر و تحول انسان، و در انتقال ارزشها به انسان و حفظ آنها مؤثر است. به همین خاطر است كه ارزشى كه قرآن و روایات براى فرد عالم قائل شدهاند براى هیچ انسان دیگرى قائل نشدهاند. براى بیان ارزش عالمان واجد شرایط نیز این آیه قرآن بس است كه پیش از این درباره آن به تفصیل سخن گفتهایم:
«یا أیها الذین آمنوا إذا قیل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح اللّه لكم و إذا قیل فانشزوا یرفع اللّه الذین آمنوا منكم و الذین أوتوا العلم درجات و اللّه بما تعملون خبیر». [3]
اى مؤمنان، هنگامى كه گویند: در مجالس براى نشستن دیگر برادرانتان جا باز كنید، پس جا باز كنید، تا خدا براى شما در بهشت جا باز كند. و چون گویند: برخیزید، بىدرنگ برخیزید تا خدا مؤمنان از شما را به درجهاى و دانشمندانتان را به درجاتى عظیم و باارزش بلند گرداند، و خدا به آنچه انجام مىدهید، آگاه است.
ارزش ارتباط با عالم
در تعالیم اسلامى، نه ارتباط با عالم بلكه نگاه به چهره عالم [4] و، از آن بالاتر، نگاه به درب خانه عالم نیز عبادت است و روایات بر این مطلب شهادت مىدهند. [5].
پیغمبر اسلام، صلى اللّه علیه و آله، مىفرمایند: عالمان در زمره شفیعان روز قیامت هستند. [6] همچنین، مىفرماید: اگر عالمى بمیرد و او را در قبرستاین دفن كنند، خداوند در عذاب مردگان آن قبرستان تخفیف مىدهد. [7] این گوشهاى از ارزش عالمان راستین است.
به هر حال، امیر خراسان روزى به مرد عالمى كه نامش ابو على دقّاق بود برخورد و به او گفت: او على، مرا نصیحت كن! ابو على گفت: اول، پاسخ سؤال مرا بده تا نصیحتت كنم: پول را بیشتر دوست دارى یا نفست را؟ امیر خراسان فكرى كرد و گفت: پول را! گفت: علاقه به چیزى دارى كه در وقت مرگ باید از آن جدا شوى و با دشمنى دست به یكى كردهاى كه تا قیامت با تو خواهد بود. مگر نمىدانى پیغمبر فرموده است:
«أعدا عدوك نفسك التى بین جنبیك»؟ [8]
در این روایت، پیغمبر اكرم، صلى اللّه علیه و آله، جایگاه نفس انسان را معین كرده و فرموده است: «بین جنبیك»؛ یعنى نفس از سر تا نوك پا را نگرفته، بلكه دو پهلوى آدمى را پر كرده است. در حقیقت، پیغمبر مىخواهد به این نكته اشاره كند كه نفس زیر شكم و بالاى پستترین عضو بدن واقع شده است. اینجایگاه نفس است. نفسى كه اگر جلویش را نگیریم دشمنترین دشمنان انسان مىشود و فرقى با دشمنهاى دیگر ندارد. با این فرق كه اگر به دشمن خود محبت كنید، پول بدهید، شام و ناهار بدهید، و مشكلش را حل كنید، باز با انسان كمى نرم شده و رفیق مىشود، اما به این دشمن هرچه بیشتر بخورانى دشمنتر مىشود؛ چون دهانى دارد به اندازه دهان دوزخ. براى همین، اگر دو هزار زنا براى خوشایندش انجام شود یا میلیاردها تومان مال حرام به او برسد، باز مىگوید: مىخواهم: نفس آدمى دائم در حال پسانداز كردن آتش دوزخ و غضب خدا براى خویش است. اهل خستهشدن و پسزدن هم نیست كه بگوید من از رابطه با نامحرم خسته شدهام یا از پول سیر شدهام؛ مىگوید ربا كه گرفتى، رشوه هم بگیر، دزدى هم بكن، اختلاس هم بكن، غصب هم بكن، مال برادر و خواهرت را هم بخور، چون دهان نفس به اندازه دهانه دوزخ و معدهاش به اندازه معده دوزخ است و پر شدنى نیست. پروردگار در قرآن مىفرماید:
«یوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزید». [9]
یاد كن روزى را كه به دوزخ مىگوییم: آیا پر شدى؟ مىگوید: آیا زیادتر از این هم هست؟!
در قیامت، وقتى به جهنم مىگوییم: اى هفت طبق جهنم، اى معده هفتگانه دوزخ، آیا پر شدى؟ فریاد مىزد كه كجا سیر شدم، باز هم بریز! نمونه دوزخ در دنیا همین نفس است. امام سجا، علیه السلام، در دعاى ابى حمزه به همین نكته اشاره مىكند و مىفرماید:
«و اعوذ بك من نفس لا تقنع، و بطن لا یشبع، و قلب لا یخشع، و دعاء لا یسمع، و عمل لا ینفع، و صلاة لا ترفع». [10]
عاقبت عبد الملك مروان
عبد الملك مروان [11] 84 سال دچار نفسى بود كه زیر شكم و بالاى پستترین عضو بدن جاى دارد. او هرچه توانست گناه كرد و بعد زیر هوار گناه ماند. وقتى انسان زیر هوار گناه قرار بماند، دیگر نه خدا را مىبیند، نه قیامت را مىبیند و نه حق و حقیقت را مىبیند. در كتابها نوشتهاند وقتى عبد الملك احساس كرد دارد مىمیرد و عمرش دارد تمام مىشود، گفت سر تخت مرا بگیرید و ببرید اتاق بالاى قصر، كه در بهترین نقطه شام و دمشق قرار داشت و اطرافش پر از باغ و گلستان بود.
بعد گفت: در چهار طرف را باز كنید تا من مشرف به بیرون باشم.
سپس، نگاهى به روبهرو، پشت سر، شمال و جنوب كرد و آهى كشید و گفت: تمام پروندهام پر از گناه و ظلم و معصیت است. من باید درب خانه تو توبه كنم تا شاید مرا ببخشى. اما چون ذاتا از تو، اى خدا، بدم مىآید توبه نمىكنم! این را گفت و مرد.
شرابخوارى تا لحظه مرگ
جوان مودب و متدینى چندى پیش به من گفت: براى پدرم كارى مىخواهم بكنم. چه بكنم: پولى بدهم، نمازى بخوانم، روزهاى بگیرم ...؟
چون پدرم شب اول محرم از دنیا رفت و در آخرین لحظه عمرش شیشه مشروب را سر كشید و مرد!
این معناى ماندن در زیر هوار گناه است.
این وصیت اول امام مجتبى: دامن زندگى را از گناهان كبیره و اصرار بر گناه صغیره پاك نگاه دارید.
سفارش دوم: فكر كنید!
2- «و إدامة التفكر فإن التفكر أبو كل خیر و امه». [12]
همیشه فكر كنید: روز، شب، در مغازه، در كلاس و ...، زیرا اندیشه پدر و مادر تمام خوبىها در این عالم است. حتى اینكه سفارش شده است گاهى به قبرستان بروید و به قبرها نگاه كنید، براى این است كه فكر به كار بیفتد. بابا طاهر دراینباره دوبیتى زیبایى دارد:
به گورستان گذر كردم كموبیش | | بدیدم حال دولتمند و درویش |
| | |
درویش موجود در شعر به معنى فقیر و ندار است، نه درویش اصطلاحى امروز. در حقیقت، برابر دولتمند است. در گورستان، شاه خوابیده، نخست وزیر خوابیده، استاندار خوابیده، ملك التجار خوابیده، آخوند خوابیده، شاعر خوابیده، هنرمند خوابیده، واعظ خوابیده، نویسنده خوابیده. در همین بهشت زهراى تهران هم دولتمرد دفن است و هم عالم و هم گویندگان رده اول این مملكت كه بعضىهاشان در این 200 سال اخیر نمونهاى نداشتهاند. با این حال، فراموش شدهاند و زیر خاكها افتادهاند. در گورستان ابن بابویه تهران كسانى دفن هستند كه صدها جلد كتاب دینى نوشتهاند، ولى دیگر كسى یادشان هم نمىكند.
نه درویشى به خاكى بىكفن ماند | | نه دولتمند برد از یك كفن بیش.
|
| | |
[13]
مگر كاخنشینان چند كفن به تن كردند؟ مگر علماى بزرگ، اعلیحضرتها و وكلا و وزرا و مراجع و فقها و نویسندگان را در چه قبرهاى دفن كردند؟ مگر دیواره قبرشان را موزائیك یا كاشى كردند؟
مگر لحدشان را از مس یا از ورق نقره گذاشتند؟ همگى را مثل آدمهاى گمنام در خاك گذاشتند و بند كفن را باز كردند و صورتهاشان را روى خاك گذاشتند. لحد از خشت و سنگ برایشان گذاشتند و خاك از میان لحدها روى كفنشان مىریخت. بعد، خاك را گل كردند و با بیل ریختند رویشان و آمدند. سومى و هفتمى و چهلمى و بعد دوره پوسیدن و فراموشى آغاز شد. انگار در این دنیا نبودند كه نبودند.
بس نامور به زیر زمین دفن كردهاند | | كز هستىاش به روى زمین بر اثر نماند |
آن پیر لاشه را كه سپردند زیر خاك | | خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند |
خیرى كن اى فلان و غنیمت شمار عمر | | زان پیشتر كه بانگ برآید فلان نماند.
|
| | |
[14]
آرى، رفتن به قبرستان براى این است كه انسان به فكر بیفتد. گویى قبرستان كبریتى است كه شمع فكر و چراغ اندیشه را روشن مىكند.
چندى پیش، در بیمارستان به عیادت مریضى رفتم. زمانى كه این مرد سرپا بود، چه احترامى بین مردم داشت. اما آن روز دیدم بدنش چروكیده و نحیف شده و دو تا لوله در بینى، یك لوله در دهان، یك لوله كنار كلیه، یك لوله در مثانه، و یك دستگاه براى تنفس در دهانش است.
این فرصت خوبى است براى همه ما كه به فكر بیفتیم، زیرا یك روز هم ما اینطور مىشویم، یك روز هم ما باید برویم زیر خاك. حال كه بناست این طور روى تخت بیفتیم و برویم زیر خاك، پس دیگر این روابط نامشروع براى چه و به عشق چه؟ ربا براى كه و براى چه؟ ظلم براى كه و براى چه؟
خوش به حال آنها كه عبرت گرفتد و فكرشان نجاتشان داد! به واقع، كسىكه پنجاه سال پیشانى روى خاك گذاشته و صبح و ظهر و مغرب «سبحان ربى الاعلى و بحمده» گفت، چه وحشتى از این دارد كه در قبر صورتش روى خاك باشد؟ چنین انسانى از فكر مردن شاد مىشوند، چون به دیدار محبوبى مىرود كه شامهاى تیره دنیا را در تاریكى و خلوت با او به رازونیاز مىپرداخت و از دورىاش اشك مىریخت. اگر قرار باشد قبر به چنین انسانى تاریك و تیره باشد، پس «یا نور المستوحشین فى الظلم» چه مىشود؟
*** «اوصیكم بتقوى اللّه و ادامة التفكر فانّ التفكر اب كلّ خیر و امّه» ..
پدر و مادر همه خوبىها اندیشه است. اندیشه با انسان چه كارها كه نمىكند! شأن آدمى در این است كه اهل تفكر باشد. جوانها باید فكر كنند كه یك جوان هجده ساله چه شد كه على اكبر شد؟ این خیلى فكر مثبتى است. اگر خود آدم فهمید، كه فهمید، وگرنه، مىرود از یكى مىپرسد كه چطور یك نفر مىتواند مانند على اكبر باشد و همان راه را برود؟
همه باید فكر كنند كه حرّ چه شد كه حرّ شد و آیا ما هم مىتوانیم حر باشیم؟ او مگر چه كرد كه حرّ شد، جز این كه رنگ ابى عبد اللّه را به خود شزد؟ زنهاى ما فكر كنند كه آسیه، زن فرعون، چه كرد كه خدا دربارهاش فرمود:
«ضرب اللّه مثلا للذین آمنوا امرأة فرعون اذ قالت ربّ ابن لى عندك بیتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمین». [15]
و خدا براى مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامى كه گفت:
پروردگارا، براى من نزد خودت خانهاى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و كردارش رهایى بخش و مرا از مردم ستمكار نجات ده.
چه شد كه این طور شد؟ اینها همه مایهها و انگیزههاى تفكر است.
به گورستان گذر كردم صباحى | | شنیدم ناله و افغان و آهى |
شنیدم كلّهاى با خاك مىگفت | | كه این دنیا نمىارزد به كاهى |
| | |
مرگ همهچیز را از انسان مىگیرد: خانه و مغازه و صندلى و زن و بچه و نوه و شهرت و ... را. پیش از مرگ باید به این چیزها فكر كرد، زیرا پس از آن دیگر فایدهاى ندارد اگر بگوییم چرا من اینقدر براى داشتن و رسیدن به اینها خودكشى كردم؟ چرا همه موجودیتم را هزینه غیر خدا كردم؟
آرى، اگر دنیاى ما با خدا باشد، آن را از ما نمىگیرند. پولى كه خمسش را دادهایم، زكاتش را دادهایم، هزینه خدا كردهایم، برایمان مىماند. وجودى كه خرج نماز و روزه و كار خیر شده براى انسان مىماند و بسیار هم پرارزش است. در نتیجه، دنیایى كه به یك پر كاه نمىارز، دنیایى است كه در آن انسان هیچ منفعتى كسب نكند و جز خوردن و شكم و لباس بدن به چیزى در آن نیندیشد.
تو كه ناخواندهاى علم سماوات | | تو كه نابردهاى ره در خرابات |
تو كه سود و زیان خود ندانى | | به یاران كى رسى هیهات هیهات |
| | |
انسان باید به عاقبتش فكر كند و فكر كند چطور مىخواهد وارد قیامت بشود و چه مىخواهد جواب بدهد. در قرآن آمده است كه وقتى وارد محشر مىشوید، پروندهتان را به دستتان مىدهند؛ یعنى نمىگذارند كس دیگر آن را بخواند و مىگویند:
«اقرء كتابك كفى بنفسك الیوم علیك حسیبا». [16]
به او مىگویند: كتاب خود را بخوان، كافى است كه امروز خودت بر خود حسابگر باشى.
مىفرماید: بنده من، خودت پروندهات را بخوان. نه من به اعمالت نمره مىدهم، نه پیغمبرانم، و نه ملائكه. تمام ورقهاى پرونده را خودت بخوان و خودت بگو با تو چه كنم؟
م از قالوا بلى تشویق دارم | | گنه از برگداران بیش دارم |
چون فردا نامهخواهان نامه خوانند | | مو در كف نامه، سر در پیش دارم.
|
| | |
پىنوشت:
[ (1). دراینباره روایات زیادى وارد شده است. از جمله:
- عیون الحكم و المواعظ، على بن محمد لیثى واسطى، ص 37، از امام على، علیه السلام: العلم دلیل.
- بحار الأنوار، ج 68، ص 306: امام كاظم علیه السلام: دلیل العقل التفكر، و دلیل التفكر الصمت.
- بحار الأنوار، ج 74، ص 174: «موسى بن جعفر، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله: العلم رائد، و العقل سائق، و النفس حرون».
- غرر الحكم: 4658، از على علیه السلام: ثلاث من كن فیه كم إیمانه: العقل، و الحكم، و العلم.
- غرر الحكم: 2092، از على علیه السلام: العقل خلیل المؤمن، و العلم وزیره، و الصبر أمیر جنوده، و العمل قیمه.
- غرر الحكم، 1717: العقل غریزة تزید بالعلم و التجارب.
- غرر الحكم، 4772: جهاد النفس بالعلم عنوان العقل.
- بحار، ج 77، ص 149، رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله: الحیاء حیاءان: حیاء عقل و حیاء حمق، فحیاء العقل العلم، و حیاء الحمق الجهل.
- كافى، ج 1، ص 16. امام كاظم علیه السلامفیما أوصى لقمان لابنه-: إن الدنیا بحر عمیق، قد غرق فیها عالم كثیر، فلتكن سفینتك فیها تقوى اللّه، و حشوها الإیمان و شراعها التوكل، و قیمها العقل، و دلیلها العلم، و سكانها الصبر.]
[ (2). روم، 10.]
[ (3). مجادله، 11.]
[ (4). میزان الحكمه، ج 4، ص 2070: «الإمام الصادق، علیه السلام، لما سئل عن قول النبى، صلى اللّه علیه و آله: النظر فى وجوه العلماء عبادة: هو العالم الذى إذا نظرت إلیه ذكرك الآخرة، و من كان خلاف ذلك فالنظر إلیه فتنة»]
[ (5). مختلف الشیعة، علامه حلى، ج 1، ص 152؛ ایضاح الفوائد، ج 4، ص 755: «رسول-]- اللّه، صلى اللّه علیه و آله، قال: «من أكرم فقیها مسلما لقى اللّه تعالى یوم القیامة و هو عنه راض، و من أهان فقیها مسلما لقى اللّه تعالى یوم القیمة هو علیه غضبان، و جعل النظر إلى وجه العلماء عبادة، و النظر إلى باب العالم عبادة، و مجالسة العلماء عبادة».]
[ (6). قرب الاسناد حمیرى، ص 64: «جعفر بن محمد، عن أبیه، عن آبائه: «أن رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله قال: «ثلاثة یشفعون إلى اللّه یوم القیامة فیشفعهم: الانبیاء، ثم العلماء، ثم الشهداء». تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزى، ج 5، ص 264: «على، علیه السلام: «تشفع یوم القیمة ثلاثة: الانبیاء، ثم العلماء ثم الشهداء».]
[ (7). در روایت مشابهى آمده است: كشف الخفاء، عجلونى، ج 1، ص 221: «إن العالم و المتعلم إذا مرا على قریة فإن اللّه تعالى یرفع العذاب عن مقبرة تلك القریة أربعى یوما».]
[ (8). عدة الداعى، ص 295، كنز العمال، ج 4 ص 431.]
[ (9). ق، 30.]
[ (10). صحیفه سجادیه (ابطحى)، دعاى ابى حمزه ثمالى، ص 233.]
[ (11). براى آشنایى با زندگى این شخص ر ك: الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 5، ص 223.]
[ (12). میزان الحكمة، ج 3 ص 2463. به نقل از تنبیه الخواطر، ج 1، ص 52.]
[ (13). بابا طاهر.]
[ (14). گلستان سعدى.]
[ (15). تحریم: 11.]
[ (16). إسراء، 14.]
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:55
اهل بیت
منابع مقاله:
کتاب : صبر از دیدگاه اسلام
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
چرا خدا اسم او را «حسن» گذاشت؟ چون هرچه در عالم ملك و ملكوت متصف به صفت حسن، محسن، احسان و احسن است، در وجود امام مجتبى علیهالسلام جمع است.
نگویم آب و گل است آن وجود روحانى بدین كمال نباشد جمال انسانی
اگر تو آب و گلى همچنان كه سایر خلق گل بهشت مخمّر به آب حیوانی
وجود هر كه نگه مىكنم ز جان و جسد مركب است و تو از فرق تا قدم
جانیبه هر كه خوبتر اندر جهان نظر كردم كه گویمش به تو ماند، تو بهتر از آنى «1»
حضرت مجتبى علیهالسلام را باید با قرآن، فرمایشهاى پیغمبر صلىاللهعلیهوآله و اولیاى الهى نگاه كنیم. ایشان را در این حقیقت ببینم كه ده سال امام واجب الاطاعه حضرت أبى عبدالله الحسین علیهالسلام بوده است. بدون این كه توضیح، تفسیر و شرح بدهم، یعنى جرأت ورود به توضیح آن را ندارم و بیشتر مردم نیز تحمل این مسأله را ندارند. اسم حسین كه «یاء» اضافه دارد، اگر «یاء» را حذف كنید، حسن مىشود، به خاطر این است كه اسم مصغّر حسن است، تا ببینید كه امام حسن علیهالسلام كیست.
پاى عقل عالمیان و هر مفسرى در اینجا لنگ است. حسین اسمى است كه خدا بر أبى عبدالله علیهالسلام گذاشت، اما حسن اسمى است كه خدا روى امام مجتبى علیهالسلام گذاشته است و حسین، مصغّر حسن است. یعنى اى انسانها! نسبت به اسم امام مجتبى علیهالسلام توجه كنید.
میلاد امام حسین مجتبی (ع)
وقتى امام مجتبى علیهالسلام در روز پانزدهم ماه رمضان به دنیا آمدند، تمام نمازهاى واجب دو ركعتى بود، یعنى پانزده سال پیغمبر صلىاللهعلیهوآله همه نمازها را با مردم به صورت دو ركعتى مىخواندند. تا روز پانزدهم ماه رمضان آن سالى كه هنگام سحر حضرت مجتبى علیهالسلام به دنیا آمدند، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دو ركعت به نماز ظهر و دو ركعت به نماز عصر اضافه كردند و خدا امضا كرد كه فقط در سفر، نمازهاى چهار ركعتى، دو ركعتى شوند. به شكرانه ولادت امام مجتبى علیهالسلام چهار ركعت به دو نماز واجب اضافه شد. سال بعد كه أبى عبدالله علیهالسلام به دنیا آمد، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله یك ركعت به مغرب و دو ركعت به عشا اضافه كردند، یعنى سه ركعت، كه كمتر از امام مجتبى علیهالسلام باشد، چون حسین، مصغّر حسن است. «2»
كلمات «حسن، أحسن، احسان، محسن و حسین» كه ریشه در سه حرف «حاء و سین و نون» دارند، در كتاب خدا و معارف الهیه زیاد استعمال شده است. به سراغ بعضى از آیات قرآن برویم تا از نظر قرآن و روایات ببینیم كه امام مجتبى علیهالسلام كیست.
معناى لغوى «حُسنى»
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَ قُولُوا لِلْنَّاسِ حُسْنًا» «3»
«حُسنى» از ماده «حسن» گرفته شده است. اى بندگان من! وقتى با دیگران سخن مىگویید؛ با شیعه، سنّى، یهودى، مشرك بىدین، لاییك، زرتشتى و مسیحى، با سخنى زیبا، استوار، حق، محكم و حكیمانه صحبت كنید. نگذارید زبان، شما را به انحراف بكشاند. در گفتار خود زیباگو باشید.
كلمه «احسن»:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ» «4» «وَ مَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى» «5» زیباترین گفتار در این عالم، گفتار كسى است كه مردم را به خدا دعوت مىكند و گفتار چه كسى در این عالم زیباتر از دعوت كننده به خدا است؟ زبانى كه زن، فرزند، داماد، عروس، رفیق و اجتماع را به خدا دعوت مىكند.
در سوره قصص آمده است كه متدینین زمان حضرت موسى علیهالسلام به قارون گفتند:
«أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ» «6» ثروت خود را در راه خیر و احسان بكار بگیر، چنان كه خدا آن را به تو احسان و عطا كرد.
امام حسن مجتبی علیه السلام ، مجمع تمام خوبىها
بخشى از روایتى را براى شما بیان مىكنم كه كلمه «حسن» در این روایت به كار برده شده است. این گفتار پیغمبر صلىاللهعلیهوآله خطاب به امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد:
«سَبْعَهٌ مَنْ كُنَّ فِیه فَقَدِ اسْتَكَمَلَ حَقیقَهَ الایمانِ وَ ابْوابُ الجَنَّهِ مُفَتَّحَهٌ
لَهُ» «7»
هفت چیز است كه اگر كسى انجام دهد، واقعیت ایمانش كامل مىشود و تمام درهاى بهشت بر او باز مىشود.
اولین مطلب: «من أحسن صلاته» كسى كه نماز خود را زیبا بجا بیاورد، یعنى نماز را مطابق با رساله و نیت خالص انجام دهد.
روى این حساب، قرآن و روایات ما را به رفتار، گفتار، عبادت، نیت، هدف و برنامههاى زیبا دعوت مىكنند. خدا نازیبایىها را قبول نمىكند، اما زیبایىها را به قیمت بهشت قبول مىكند و هر چه زیبایى در قرآن مىبینید، انسان به آن دعوت شده است و خدا مىدانست كه در وجود امام مجتبى علیهالسلام همه اینها جمع است كه وقتى روز پانزدهم ماه رمضان به دنیا آمد، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله منتظر شد كه خدا چگونه این مولود را نام گذارى مىكند، جبرییل آمد و عرض كرد: او را «حسن» بنامید، یعنى مُلك و ملكوت این مولود، زیبا است. «8»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سعدى شیرازى.
(2)- بحار الأنوار: 19/ 19 2، باب 8، حدیث 45؛ «أقول قال فى المنتقى فى حوادث السنه الثانیه من الهجره فى هذه السنه تزوج على بن أبى طالب علیهالسلام فاطمه علیهالسلام بنت رسول اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله فى صفر للیال بقین منه و بنى بها فى ذى الحجه و قد روى أنه تزوجها فى رجب بعد مقدم رسول اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله المدینه بخمسه أشهر و بنى بها مرجعه من بدر و الأول أصح و روى عن بعض أهل التاریخ أن تزویجها كان فى شهر ربیع الأول من سنه اثنتین من الهجره و بنى بها فیها و ولدت الحسن علیهالسلام فى هذه السنه و قیل بل ولد الحسن علیهالسلام منتصف شهر رمضان من سنه ثلاث و الحسین علیهالسلام فى سنه أربع و قیل كان بین ولاده الحسن علیهالسلام و العلوق بالحسین علیهالسلام خمسون لیله و ولد الحسینللیال خلون من شعبان سنه أربع من الهجره. و فى هذه السنه كانت سریه عبد الله بن جحش و فى هذه السنه حولت القبله إلى الكعبه كان النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله یصلى بمكه ركعتین بالغداه و ركعتین بالعشى فلما عرج به إلى السماء أمر بالصلوات الخمس فصارت الركعتان فى غیر المغرب للمسافر و للمقیم أربع ركعات.»
(3)- بقره 83: 2؛ «و با مردم با خوش زبانى سخن گویید.»
(4)- فصلت 33: 41؛ «و خوش گفتارتر از كسى كه به سوى خدا دعوت كند و كار شایسته انجام دهد.»
(5)- لقمان 22: 31؛ «و هركس همه وجود خود را به سوى خدا كند در حالى كه نیكوكار باشد بىتردید به محكمترین دستگیره چنگ زده است.»
(6)- قصص 77: 28؛ «و نیكى كن همان گونه كه خدا به تو نیكى كرده است.»
(7)- الخصال: 2/ 345- 346؛ بحار الأنوار: 66/ 170، باب 32، حدیث 12؛ «فِى وَصِیَّهِ النَّبِىِّ صلىاللهعلیهوآله لِعَلِىٍّ علیهالسلام یَا عَلِىُّ سَبْعَهٌ مَنْ كُنَّ فِیهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقِیقَهَ الْاءِیمَانِ وَ أَبْوَابُ الْجَنَّهِ مُفَتَّحَهٌ لَهُ مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحْسَنَ صَلَاتَهُ وَ أَدَّى زَكَاهَ مَالِهِ وَ كَفَّ غَضَبَهُ وَ سَجَنَ لِسَانَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَ أَدَّى النَّصِیحَهَ لِأَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ.»
(8)- بحار الأنوار: 43/ 315، باب 12؛ «فَقُلْتُ یَا أَخِى جَبْرَئِیلُ مَا رَأَیْتُ فِى الْأَشْجَارِ أَطْیَبَ وَ لَا أَحْسَنَ مِنْ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَقَالَ لِى یَا مُحَمَّدُ أَ تَدْرِى مَا اسْمُ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى فَقَالَ إِحْدَاهُمَا الْحَسَنُ وَ الْأُخْرَى الْحُسَیْنُ فَإِذَا هَبَطْتَ یَا مُحَمَّدُ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ فَوْرِكَ فَأْتِ زَوْجَتَكَ خَدِیجَهَ وَ وَاقِعْهَا مِنْ وَقْتِكَ وَ سَاعَتِكَ فَإِنَّهُ یَخْرُجُ مِنْكَ طِیبُ رَائِحَهِ الثَّمَرِ الَّذِى أَكَلْتَهُ مِنْ هَاتَیْنِ الشَّجَرَتَیْنِ فَتَلِدُ لَكَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ ثُمَّ زَوِّجْهَا أَخَاكَ عَلِیّاً فَتَلِدُ لَهُ ابْنَیْنِ فَسَمِّ أَحَدَهُمَا الْحَسَنَ وَ الآْخَرَ الْحُسَیْنَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعلیهوآله فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِى أَخِى جَبْرَئِیلُ فَكَانَ الْأَمْرُ مَا كَانَ فَنَزَلَ إِلَىَّ جَبْرَئِیلُ بَعْدَ مَا وُلِدَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَقُلْتُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ مَا أَشْوَقَنِى إِلَى تَیْنِكَ الشَّجَرَتَیْنِ فَقَالَ لِى یَا مُحَمَّدُ إِذَا اشْتَقْتَ إِلَى الْأَكْلِ مِنْ ثَمَرَهِ تَیْنِكَ الشَّجَرَتَیْنِ فَشَمِّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ قَالَ فَجَعَلَ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله كُلَّمَا اشْتَاقَ إِلَى الشَّجَرَتَیْنِ یَشَمُّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ یَلْثِمُهُمَا وَ هُوَ یَقُولُ صَدَقَ أَخِى جَبْرَئِیلُ علیهالسلام ثُمَّ یُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ یَقُولُ یَا أَصْحَابِى إِنِّى أَوَدُّ أَنِّى أُقَاسِمُهُمَا حَیَاتِى لِحُبِّى لَهُمَا فَهُمَا رَیْحَانَتَاىَ مِنَ الدُّنْیَا فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ مِنْ وَصْفِ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَكَیْفَ لَوْ شَاهَدَ النَّبِىُّ صلىاللهعلیهوآله مَنْ سَفَكَ دِمَاءَهُمْ وَ قَتَلَ رِجَالَهُمْ وَ ذَبَحَ أَطْفَالَهُمْ وَ نَهَبَ أَمْوَالَهُمْ وَ سَبَى حَرِیمَهُمْ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون.»
سه شنبه 17/5/1391 - 12:54
عقاید و احکام
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر حكیم جلد دو
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
نماز
نماز پس از ایمان استوارترین رشته الفت و قوىترین عامل پیوند میان عابد و معبود است.
نماز نور باطن، صفاى قلب، مایه پاكى جان، سبب سلامت، و پرتو پرفروغ رحمت حق در خیمه حیات انسان است.
نماز رشته محكمى است كه همه وجود انسان را به ملكوت پیوند میدهد، و فرشى را تبدیل به عرشى مىكند و مانند آن برنامهاى را نمیتوان یافت كه آدمى را به حق و حقیقت ربط دهد.
نماز پناه بىپناهان، سنگر مجاهدان، گلستان روح افزاى عاشقان، چراغ سحر مشتاقان، نور وجود عارفان، آرامش قلب مضطربان، و سیر كمالى آگاهان است.
نماز زنده كننده جان، ظهوردهنده حیات جاودان، راز و نیاز دردمندان، روشنى راه راهروان، نور دیده بینایان، سرمایه مستمندان، دواى درد دردمندان، نواى دل بیدلان، دلیل گمراهان، امید امیدواران، نشاط سحرخیزان، سوز دل سوختگان، حرارت روح افسردگان، مایه بقاى جان و دستگیره نجات انسان از مهالك است.
نماز برتر از همه عبادات، جامع تمام كمالات، منعكس كننده كلّ واقعیات، منبع بركات و كلید حل مشكلات است نماز خمیر مایه حیات، تزكیه كننده صفات، علاج زشتترین عادات، نمو دهنده حسنات، شستشو دهنده سیئات، سبب كرامات، منبع فیض و افادات، نگهدارنده انسان از حادثات، مانع سانحات و حقیقت كائنات است.
نماز عشق سالكین، عبادتى آتشین، كارى بىقرین، بهترین یار و معین، خورشید اهل زمین، مونس اصحاب دین، امنیت جان غمین و رحمت واسعه حضرت ارحمالراحمین است.
نماز حقیقتى روحانى، فرمان واجب حضرت سبحانى، نفخه رحمانى، جان انسانى و نور یزدانى است. نماز هویت ایمان، حقیقت جهان، طریقت جان، قدرت انسان و راه ورود به بهشت و رضوان است.
نماز چشمه زمزم روح، ساغر معنوى صبوح، فتحالفتوح، توبه نصوح، ذكرى ممدوح و در طوفان حوادث كشتى نوح است.
بدون نماز خود را اهل حقیقت و حقمدان و رسیدن فیض خاص الهى را به سوى خود توقع مدار.
اكسیر وجود بدون نماز بىسود است، بىخبران از نماز بىخردانند و فراریان از این مقام گرفتار دام شیطاناند.
ثروتمندان بىنماز فقیرند و تهیدستان با نماز از همه غنىترند. شاید گروهى تصور كنند كه نماز عبادتى ویژه شریعت محمدى است و در گذشته خبرى از این حقیقت معنوى در آئین پیامبران نبوده، ولى این تصور ساخته و پرداخته خیال و نتیجه عدم آگاهى از حقایق و میوه تلخ بىاطلاعى از آیات قرآن مجید و روایات است.
نماز در فرهنگ پیامبران و امتها
تفسیر علىبنابراهیم قمى در حدود قرن سوم هجرى، یعنى نزدیك به عصر حضرت عسگرى علیه اسلام به رشتة تحریر كشیده شده است.
بزرگان از دانشمندان و فقها به این تفسیر اطمینان نموده و بسیارى از مطالب و روایات آن را در كتابهاى خود نقل كردهاند.
در جلد اوّل این تفسیر در توضیح آیه شریفة
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ «1»
روایتى از قول پدرش ابراهیم قمى از ابن عمیر، از ابان بن عثمان از حضرت صادیق (ع) درباره نماز نقل میكند.
با توجه به این كه كتابهاى رجالى شیعه مانند رجالكشى، جامع الرواة، قاموس الرجال، معجم الرجال، سند روایت را صد در صد معتبر میدانند، نشان گر این حقیقت است كه نماز در زمان حضرت آدم حتى از ابتداى شروع زندگیاش در زمین جایگاه خاصى داشته و از حلّال مشكلات زندگى بوده است.
برگردان فارسى روایت تا آنجا كه لازم و نقطة شاهد است از نظر شریف عاشقان نماز میگذرد.
آدم پس از خروج از بهشت و هبوط به زمین، چهل روز در كوه صفا واقع در قرب حرم امن اقامت داشت، آن روزها به خاطر دورى از مقامى كه در ملكوت داشت و هبوط از مرتبه بلندى كه ویژه او بود، و به سبب از دست رفتن همنشینى با فرشتگان و محروم شدن از بهشت در حالى كه چهره بر زمین میگذاشت، هم چون ابر بهاران سرشك از دیده میریخت.
امین وحى از جانب حضرت معبود- كه جز لطف و محبت و احسان و رحمت به بندگان ندارد- بر او نازل گشت و سبب ناله جگر سوز و دلخراش او را پرسید، در پاسخ به آن فرشته مقرب حق گفت: چرا ننالم، و اشك از دیده نبارم، مگر نه این است كه خداى عزیز مرا به خاطر سرپیچى از فرمانش و بیتوجهى به خواستهاش از مقام قرب خود رانده و از جوار رحمتش محروم نموده و جایم را در خاك ذلت و بر غبار مكنت قرار داده است. فرشته وحى به او گفت: به پیشگاه لطف دوست باز گرد و وجودت را به زینت توبه بیاراى.
آدم پرسید: چگونه توبه كنم و جسان به سوى حق باز گردم؟ خداى مهربان چون نیت آدم را بر جبران گذشته راسخ دید، قبّهاى از نور كه جایگاه بیت را مشخص میكرد و تابش نورش حدود جغرافیائى حرم را معلوم مینمود فرود آورد و به امین وحى فرمان داد محل بیت را نشانهگذارى كند، چون به وسیله آن نور محل بیت و حدود حرم معلوم شد و این برنامه سامان گرفت، فرشته وحى از آدم خواست آماده شود تا مراسمى را به جا آورده و دست نیاز به سوى بینیاز براى توبه و بازگشت بردارد.
روز ترویه شروع برنامهاى بود كه آدم از فرشتة حق تعلیم میگرفت.
پدر آدمیان به دستور امین وحى غسل كرد و مُحرم شد و پس از انجام آن مراسم، روز هشتم ذو الحجه به سرزمین منى رفت و دستور گرفت كه شب را در آنجا بیتوته كند. صبح روز نهم در حالى كه تلبیه مىگفت به عرفات آمد، آفتاب عرفه از ظهر مىگذشت فرشته الهى به او گفت: از ادامه دادن تلبیه خوددارى كن و دوباره خود را به غسل بیاراى، آنگاه نماز عصر را به جاى آورد، امین وحى به او گفت: در این سرزمین بپاخیز، چون بپا خاست كلماتى را كه از جانب خداوند براى راه یافتن آدم به مقام توبه نازل شده بود به آدم تعلیم داد. «2» از این روایت كه علاوه بر تفسیر علىبنابراهیم دیگر كتابهاى اسلامى هم نقل كردهاند استفاده مىشود كه حضرت آدم كه اولین انسان از نوع ما بوده از جانب حضرت حق مأمور به نماز بود، ولى این كه چگونگى و كیفیت و شرایط و عدد ركعات و اوقاتش به چه صورت بوده بر ما پوشیده است و به دانستن آن هم نیازى نیست، آنچه مهم است این است كه آدم براى اقامه نماز مكلف و مسئول بوده و نماز را از برنامههاى واجب آئینش قرار داده بودند.
جایگاه نماز تا مرتبهاى است كه در روایات آمده: آدم پس از آن كه از دنیا رفت هبة الله جانشینش بر جنازه او نماز گذارد.
كتاب بحار از كتاب معتبر و با ارزش تهذیب شیخ طوسى آن فقیه والامقام و محدث خبیر و مفسر كبیر نقل میكند كه حضرت صادق (ع) فرمود:
هنگامى كه آدم از دنیا رفت و زمان نماز گزاردن بر او فرا رسید، فرزندش هبة الله به امین وحى گفت: اى فرستاده حق پیش به ایست تا بر جنازه آدم نماز خوانده شود، فرشته الهى گفت: خدا ما را به سجده بر پدرت فرمان داد و اكنون در شأن ما نیست كه بر نیكوترین فرزندش مقدم شویم شما بر ما پیشى گیر و با پنج تكبیر بر جنازه پدر نماز بخوان، پس از آن واجب شد بر جنازه فرزندانش پیش از دفن نماز میت خوانده شود.
با كمال تأسف بسیارى از جوامع و امتها از فرهنگ حق دور شدند و به پرستش بتهاى زنده و بیجان دچار شدند و اسیر فرهنگهاى انحرافى و اختراعى گشتند و از همه ارزشها به ویژه نماز این فیض عظیم الهى بیبهره ماندند، زندگانشان در چاه مهلك بىنمازى افتادند و مردگانشان بدون بدرقه نماز دفن مىشوند و یا به آتش مىسوزانندشان.
ادریس و نماز
علامه مجلسى از حضرت صادق (ع) روایت مىكند: به هنگام ورود به شهر كوفه از مسجد سهله دیدن كن و در آن مكان مقدس نماز بگزار و حل مشكلات دینى و دنیائىات را در آنجا از خدا بخواه، زیرا مسجد سهله خانه حضرت ادریس است، انسان بزرگوارى كه در آنجا به پیشه خیاطى مشغول بود و نمازش را در آن مكان پاك اقامه مىكرد.
آرى كسى كه در آنجا دست نیاز به سوى بىنیاز بردارد بىپاسخ نمىماند و در قیامت در كنار ادریس از مقام رفیعى برخوردار خواهد شد، و به سبب عبادت و اظهار نیازمندى در آن مسجد، از ناراحتىهاى دنیائى و شر دشمنان در پناه حق قرار خواهد گرفت. «3» طبرسى در تفسیر بسیار پر ارزش مجمعالبیان مىگوید: حضرت ادریس از قدیمىترین پیامبران خدا و جد پدرى نوح بوده است. «4» توجه داشته باشید كه حضرت ادریس پیش از نوح مىزیسته و فرهنگش همراه نماز بوده و محل اقامه نمازش چنان با ارزش و داراى معنویت است كه حضرت صادق (ع) دعاى دعا كننده در آن مقام را مستجاب مىداند.
نوح و نماز
از حضرت باقر (ع) روایت شده است:
پرستش خداى یكتا، و اخلاص ورزى به پیشگاه او، و بىهمتا دانستن حضرتش كه خدا فطرت آدمیان را بر آن قرار داده اصول آئین نوح بود.
پروردگار بزرگ از نوح و همه پیامبران پیمان گرفت كه او را فرمان برند و از شركت دورى جویند، و نیز خداى مهربان حضرت نوح را به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و رعایت حلال و حرام دعوت كرد. «5»
ابراهیم و نماز
ابراهیم بزرگ كه از او به عنوان بتشكن، قهرمان توحید، پدر پیامبران، اواه، حلیم، صالح، مخلص، مخلّص، موحد، بیناى به ملك و ملكوت یاد مىشود، هنگامى كه هاجر و نور چشمش اسماعیل را در حالى كه شیرخوار بود در سرزمین بىآب و علف مكه نزدیك حرم امن گذاشت و قصد بازگشت به شام كرد به پیشگاه حق عرضه داشت:
رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ ... «6»
پروردگار را من برخى از فرزندانم را در درهاى بىكشت و زرع نزد خانه محترمت سكونت دادم، پروردگار را براى این كه نماز را برپا دارند.
او به نقل قرآن مجید درخواستهاى با ارزشى از خدا داشت از جمله:
رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ: «7»
پروردگار را مرا برپا دارنده نماز قرارده و نیز ذریه و نسلم را توفیق اقامه نمازده و پروردگارا دعایم را بپذیر.
اسماعیل و نماز
قرآن در این زمینهمىفرماید:
وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِیًّا وَ كانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا: «8»
و در این كتاب سرگذشت اسماعیل را یاد كن كه او وفا كننده به وعده و فرستادهاى پیامبر بود.
و همواره اهلش را به نماز و زكات فرمان مىداد و نزد پروردگارش انسانى پسندیده بود.
اسحاق، یعقوب و نسل ابراهیم و نماز
در قرآن مجید در رابطه با این منابع كرامت آمده است:
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ: «9»
و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطائى افزون به ابراهیم بخشیدیم، و همه را افرادى صالح و شایسته قرار دادیم، و آنان را پیشوایانى مقرر كردیم كه به فرمان ما مردم را هدایت مىكردند و انجام دادن كارهاى نیك و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى نمودیم و آنان فقط پرستش كنندگان ما بودند.
شعیب و نماز
مردم مدین مردمى فاسد و طاغى و متجاوز به حقوق حق و خلق بودند، خداى مهربان شعیب را براى هدایت آنان مبعوث به رسالت كرد تا از گمراهى و ضلالت نجاتشان دهد، تعالیم ملكوتى آن حضرت به این صورت در قرآن مجید آمده است:
خدا را بپرستید جز او معبودى نیست، اجناس پیمانهاى و كشیدنى را كم مردم نگذارید، من شما را در توانگرى و نعمتى كه بىنیاز كننده از كم فروشى است مىبینم و بر شما از عذاب روزى فراگیر بیمناكم.
اجناس پیمانه و ترازو را به عدل و انصاف كامل و تمام بدهید، و اجناس مردم را كم شمارتر و كم ارزشتر از آنچه كه هست به حساب نیاورید و در زمین تبهكارانه فتنه و آشوب برپا مكنید. «10» تعالیم شعیب ضامن خیر دنیا و آخرت مردم بود، ولى جامعه مدین در برابر شعیب و دلسوزىهاى او موضوع سختى گرفتند و نخواستند هدایت خدا را كه به وسیله شعیب به آنان رسیده بود بپذیرند، و دست از هوا و شهوات و دنیا پرستى بردارند، و شگفت اینجاست كه تعالیم او را نتیجه نماز مىدانستند، آیا به این حقیقت آگاهى داشتند كه نماز باز دارنده نمازگزار از هر فحشا و منكرى است؟! آنان به شعیب گفتند:
یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ:
اى شعیب آیا نمازت به تو فرمان مىدهد كه آنچه را پدرانمان مىپرستیدند رها كنیم، یا از این كه در اموالمان به هر كیفیتى كه مىخواهیم تصرف كنیم دست برداریم به راستى تو انسانى بردبار و راه یافتهاى پس چرا مىخواهى در برابر آزادى ما نسبت به بت پرستى و هزینه كردن اموالمان به هر صورت كه بخواهیم بایستى؟!
آرى نماز رشد دهنده و هدایتگر و بازدارنده از فحشا و منكرات است ولى مردم دنیا پرست و غرق در شهوات نمىخواستند در چنین حصن حصینى وارد شوند و دایره حیات را با این دژ محكم و حصار مستحكم از شر شیاطین و خطرات هواى نفس محفوظ بدارند.
موسى و نماز
حضرت كلیم الله كه از پیامبران اولوالعزم است مورد عنایت خاص حضرت حق بود.
یاد آن حضرت و اوصاف حمیدهاش زیاد در قرآن مجید آمده است.
او زمانى كه به هدایت حضرت حق در مسیر مدین به مصر به وادى سینا و منطقه طور رسید براى اولین بار طنین دلرباى صداى معشوق را به این گونه شنید:
إِنِّی أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی: «11»
به یقین این منم پروردگارت، پس كفش خود را از پایت بیفكن، زیرا تو در وادى مقدس طوى هستى.
و من تو را به پیامبرى برگزیدم پس به آنچه وحى مىشود گوش فرا دار، همانا من خدایم كه جز من معبودى نیست، پس مرا بندگى كن و نماز را به خاطر یاد من برپاى دار.
آرى نمازى كه همراه با شرایط ظاهرى و باطنى اقامه شود یاد حضرت محبوب را در دل زنده مىسازد و حاكمیت آن یاد را در اعمال و خلاق مىگستراند، و امنیتى همه جانبه در قلب ایجاد مىنماید و آدمى را در حصار حفظ حق مىبرد و نهایتاً سعادت دنیا و آخرت را براى انسان به ارمغان مىآورد.
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: «21»
بدانید با یاد خدا دلها آرامش و امنیت یابد.
چون امنیت واقعى به وسیله نماز و از بركت این عبادت به درگاه بىنیاز حكومتش را در عرش قلب برقرار كرد، به هنگام مرگ و سفر به آخرت، دارنده قلب مطمئن مخاطب به خطاب حضرت حق مىشود و در چنین حالتى مردن براى انسان از عسل شیرینتر مىگردد:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی: «13»
اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته به سوى پروردگارت در حالى كه از او خوشنودى و او هم از تو خوشنود است بازگرد، پس در میان بندگانم درآى، و در بهشتم وارد شو.
لقمان و نماز
آن بزرگ مرد الهى كه بر اثر تزكیه نفس و جهاد اكبر و اجتناب از هر گناه و عمل بیهودهاى از جانب حق به مقام با عظمت حكمت نائل آمد در سفارشهاى پر ارزشش به فرزندش فرمود:
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ: «14»
پسرم نماز را بر پا دار، و مردم را به كار پسندیده وادار، و از كار زشت باز دار كه اینها از امورى است كه ملازمت بر آن از واجبات است.
داود و نماز
علامه مجلسى محدث كم نظیر شیعه در توضیح آیاتى كه در رابطه با زندگى با بركت داود است، روایاتى درباره فضائل و محاسن و كثرت عبادات و مناجات داود به خصوص علاقه شدیدى كه آن انسان ملكوتى به نماز داشت نقل مىكند: آن حضرت در خانهاش محرابهاى متعددى قرار داده بود تا در جاى جاى خانهاش اقامه نماز كند.
او اوقاتش را به چهار بخش تقسیم كرده بود: روزى را براى حل مشكلات مردم، وقتى را براى زن و فرزند، زمانى را براى دعا و مناجات در دل كوهها و كنار دریا، و ایامى را براى انس با محبوب در خلوت منزل و در كنار محراب عبادت. حضرت صادق (ع) مىفرماید: در حالى كه در محراب عبادتش مشغول نماز بود، خداى مهربان با وى سخن مىگفت. «15»
سلیمان و نماز
علامه مجلسى از كتاب با ارزش ارشاد دیلمى روایت مىكند:
لباس سلیمان لباسى بس عادى بود، در حالى كه سلطنت و حكومت و ثروتى كه در اختیار داشت، براى احدى از گذشتگان و آیندگان مقرر نشد.
او شبهایش را با نماز به صبح مىرساند در حالى كه هم چون چشمه بهارى از دیده اشك مىریخت، آن حضرت اداره امور معاشش را از طریق بازوى خود تأمین مىكرد.
یونس و نماز
آن بنده صالح حق سالها ملت نینوا را به عبادت خدا و دست برداشتن از بت پرستى و شرك و گناه دعوت كرد، ولى مردم در برابر دعوتش به تكبر برخاستند و با او از هر درى مخالفت كردند، تا جائى كه آن حضرت را از هدایت خود ناامید ساختند و آن جناب در پیشگاه حق براى هلاك شدن مردم نفرین كرد، سپس آنان را رها نموده به جائى رفت كه به او دسترسى نداشته باشند.
چون به منطقه بازگشت زندگى مردم را همانند پیش از نفرین كردنش عادى یافت، معلوم شد جامعه نینوا توبه كرده و عذاب را دفع نموده و به زندگى پاك و حیات معقولى بازگشتهاند.
یونس با خشم و غضب منطقه را ترك كرد و نهایتاً در میان امواج دریا به كام نهنگ انداخته شد، حضرت حق سبب نجاتش را از آن زندان كه احدى توان یافتن آن را نداشت چنین بیان مىكند:
فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ: «16»
پس اگر او از تسبیح كنندگان نبود، بىتردید تا روزى كه مردم برانگیخته مىشوند در شكم ماهى میماند.
مجمعالبیان از قول مفسر معروف قتاده نقل مىكند كه منظور از تسبیح یونس كه عامل نجاتش شده نماز بود. «17»
زكریا و نماز
قرآن مجید دربارهنماز زكریا مىفرماید:
هُنالِكَ دَعا زَكَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمِیعُ الدُّعاءِ.
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُكَ بِیَحْیى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ: «18»
در آنجا بود كه زكریا با دیدن كرامت و عظمت مریم، پروردگار خود را خواند كه پروردگارا مرا از سوى خود فرزندى پاك و پاكیزه عطا كن، یقیناً تو شنواى دعائى.
پس فرشتگان او را در حالى كه در محراب عبادت به نماز ایستاده بود ندا دادند: خدا تو را به یحیى مژده مىدهد در حالى كه تصدیق كننده كلمهاى از سوى خدا یعنى مسیح است، یحیى سرور و پیشوا و بر اساس زهد و حیا حافظ خود از مشتهیات نفسانى و پیامبرى از شایستگان است.
عیسى و نماز
داستان عیسى و مادرش مریم كه داراى مقام عصمت و طهارت است از شگفتىهاى قدرت و عظمت خداست.
خداى مهربان براى نشان دادن قدرت خود و براى عبرت دیگران و در جهت هدایت امتها به طور مكرر به داستان با عظمت این پسر و مادرش در قرآن اشاره فرموده است.
از عجایب زندگى عیسى سخن گفتنش در گهواره پس از ساعاتى چند از ولادت اوست، كه در آن گفتار حقایق و معارف الهیه را براى مردم بازگو كرد و به ویژه حقیقت توجه داد كه خدا مرا به نماز سفارش كرده است:
قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا: «19»
بى تردید من بنده خدایم، به من كتاب آسمانى عطا شده، و به شرف نبوت آراستهام و هر كجا باشم براى جهانیان مایه بركت و سودم، خدا من را تا زندهام به نماز و زكات سفارش كرده است.
پیامبر اسلام و نماز
نماز در شریعت محمدى از اركان اسلام، و اساس دین، و عمود آئین، و معراج مؤمن، و نور عبد در دنیا و آخرت است. مسائل و شرایطى كه در باب نماز در این شریعت كامل، و آئین جامع مطرح است در هیچ فرهنگى مطرح نبوده و نیست.
نماز در اسلام محمدى حقیقتى جامع و واقعیتى كامل است، كه در پرتو آن، انسان به آداب ملكوتى، و اخلاق الهى مؤدب مىشود، و به وسیله آن طریق رشد و كمال و عرفان و مسیر حق و حقیقت و محبت را مىپیماید.
نماز در آئین احمدى بال پر قدرتى است كه اگر با شرایط ویژهاش اقامه شود، انسان را تا مقام قرب و وصال محبوب ابدى و معشوق سرمدى پرواز مىدهد.
عارفان عاشق و واصلان كامل مىگویند: نماز معجونى است كه شارع حكیم آن را ترتیب داده و به لطف عمیمش تركیب نموده است.
مشخص است كه هر جزء آن مبتنى بر حكمتى، و مقتضى سرى و مصلحتى است، و هویدا و مبرهن است كه افضل اعمال بنىآدم سجده كردن است، چنان كه صریح اخبار و صحیح اعتبار بر آن ناطق و شاهد است.
صادق از آن كه اعضاى هفتگانه را در آن حال نمازگزار از بر خاك گذارد، و مجمعالنورین را كه اشرف جوارح است بر زمین مالد و به زبان نیاز به درگاه كریم كارساز بنده نواز نالد.
در حدیثى بسیار مهم از قول رسول خدا (علیهما السلام) آمده است:
«انما العلم ثلاثه: آیه محكمة، او فریضة عادله، او سنته قائمة:» «20»
آیت محمكه تفسیر به توحید و معرفه الله شده، و فریضه عادله به اخلاق و تزكیه نفس معنا گشته و سنت قائمه به فروع شریعت محمدى تبیین شده است.
نماز معجونى است كه اجزاء آن از این سه علم تركیب گشته و جامعهاى است كه از این سه رشته دوخته شده، و حقّهاى است كه در آن این سه گوهر نفیس اندوخته گشته، و صدفى است كه این سه لؤلؤ نایاب در آن تعبیه شده و منبعى است كه این سه چشمه از آن منفجر گردد.
اما اشتمال نماز بر توحید از آن است كه افتتاح نماز با تكبیره الاحرام است و مفهوم تكبیر توحید ذات و نفى صفات است، و بلند كردن انگشتان دهگانه هر كدامش دلیل و نشانهاى بر صفات جمالیه و جلالیه است.
انسان ضرورت دارد به هنگام راه یافتن به نماز متوجه این معانى بلند آسانى و مفاهیم عرفانى ملكوتى باشد.
اما اشتمال نماز بر تزكیه اخلاق به این است كه طهارت بر دو نوع است:
طهارت ظاهر از خبائث و احداث، و طهارت باطن از ذمائم اخلاق، و چنان كه تطهیر ظاهر شرط صحت نماز است، هم چنان تطهیر باطن نیز شرط قبولى این عبادت الهیه است.
و اشتمال نماز بر سنت قائمه از این جهت است كه نماز اشرف عبادات و افضل طاعات و در فروع شریعت هیچ عملى با آن برابرى نمىكند.
آرى نماز اسلام محمدى سرا پا آداب الهى و مسایل تربیتى و حقایق ملكوتى و واقعیات آسمانى است.
نماز زكات بدن و عمر است
براى هر چیزى زكاتى است، زكات مال دستگیرى از فقیران است، زكات آبرو و مقام یارى دادن به ضعیفان است، زكات آواز خوش خواندن قرآن است، زكات زبان نصیحت مسلمانان است، زكات خانه پذیرائى از مهمان است، و گوهر گرانمایه و گران بهاى عمر كه نفیسترین متاع و بهترین سرمایه است زكاتش هزینه كردن آن در طاعات و عبادات و دعا و مناجات با قاضى الحاجات است، و نماز كه اشرف مثوبات و افضل قربات است باید به عنوان زكات عمر و بدن به حساب آید و در اوقات معنیش پرداخته شود.
پس عبد چون عازم حرم كبریا و متوجه عالم بالا گردد باید قلب او كه فرمان فرماى مملكت وجود وى است اول پیش به ایستد و تمام اعضا و جوارح و حواس باطنه و ظاهره با همه رگها و استخوانها كه همه زیر دست و رعیت اویند به قلب اقتدا كنند و او را متابعت نمایند.
چون عبد در حال نماز چنین كند و به خضوع و خشوع رو به درگاه حضرت ربالعالمین نماید گوهر گران بهاى عمر خود را زكات داده و هر حق لازمى را به مستحقش رسانیده، چه این كه حق امام و مقام ما فوق امامت و حق رعیت پیروى و متابعت است. «21»
نماز در روایات
بدون تردید در میان عبادات و مسائل معنوى و ملكوتى، نماز از ارزش و اهیمت ویژهاى برخوردار است.
به اندازهاى كه به نماز سفارش شده به چیزى سفارش نشده است. نماز سفارش حضرت حق، و پیامبران، و امامان و عارفان و ناصحان و حكیمان است.
كتابى از كتابهاى آسمانى حق خالى از آیات مربوط به نماز نیست.
از مسائل و مطالب بسیار مهم كتابهاى عرفانى، و اخلاقى به ویژه مجموعههاى حدیث نماز است.
معارف الهى انسان بینماز را انسان نمیدانند، و هر بینمازى را مستحق عذاب ابد و محروم از رحمت و ممنوع از ورود در بهشت دانسته و بلكه بینماز را موجودى پست و وجودى تهیدست و تیره بختى بیچاهر به حساب میآوردند.
نماز در عرصه زندگى و حیات انسان به اندازهاى ارزش دارد كه اولیاء الهى براى یك لحظه از آن غافل نبودند، و به هر صورت كه ممكن بود دیگران را هم به این عبادت پرارزش ملكوتى تشویق میكردند.
نماز با این كه به افراد غیر مكلّف واجب نیست ولى به سبب ارزش و اهمیتى كه دارد امامان معصوم فرمان میدادند كه فرزندانشان را از شش و هفت سالگى به نماز وا دارید و آنان را براى حركت در این سفر معنوى تشویق نمائید.
عن معاویة بن وهب قال سألت ابا عبد الله (ع) فى كم یؤخذ الصبى بالصلاة فقال: فیما بین سبع سنین و ست سنین: «22» معادیة بن وهب كه از بُزرگان از اصحاب حضرت صادق (ع) است میگوید: از امام هشتم پرسیدم در چه زمانى كودك را به نماز توجه دهند؟ حضرت فرمود میان هفت و شش سالگى.
«عن محمد بن مسلم عن احدهما فى الصبى متى یصلى قال: اذا عقل الصلاة قلت: متى یعقل الصلاة و تجب علیه؟ قال: ست سنین:» «23»
محمد بن مسلم از یكى از دو امام یا حضرت باقر یا حضرت صادق (ع) درباره كودك روایت میكند كه چه زمانى نماز بخواند، حضرت میفرماید هنگامى كه نماز را درك كند، میپرسد چه زمانى نماز را میفهمد تا خواندنش بر او لازم باشد؟ حضرت میفرماید: در شش سالگى.
«عن الحلبى عن ابىعبدالله (ع) عن ابیه قال: انا نأمر صبیاننا بالصلاة اذا كانوا بنى خمس سنین، فأمروا صبیانكم بالصلاة اذا كانوا بنى سبع سنین:»
حلبى كه از راویان بزرگوار شیعه است از امام صادق نقل مىكند كه حضرت از پدر بزرگوارشان روایت مىكنند كه ما فرزندانمان را در سن پنج سالگى به نماز وادار مىكنیم، پس شما آنان را در سن شش سالگى وادار نمائید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره آیه 37.
(2)- تفسیر علىبنابراهیم، ج 1، ص 44.
(3)- بحار ج 11، ص 280.
(4)- مجمعالبیان ج 6، ص 518.
(5)- بحار ج 11، ص 331.
(6)- ابراهیم، آیه 37.
(7)- ابراهیم، آیه 40.
(8)- مریم، آیات 54- 55.
(9)- انبیاء، آیات 72- 73.
(10)- هود، آیات 84- 85.
(11)- طه، آیات 12- 14.
(12)- رعد، آیه 28.
(13)- فجر، آیات 27- 30.
(14)- لقمان، آیه 17.
(15)- بحار ج 14، ص 20.
(16)- صافات، آیات 143- 144.
(17)- مجمع البیان ج 8، ص 459.
(18)- آل عمران، آیات 38- 39.
(19)- مریم، آیات 30- 31.
(20)- كافى ج 1، ص 24.
(21)- اسراء الصلاه تهرانى 36.
(22)- وسائل ج 3، ص 12.
(23)- وسائل ج 3، ص 12.
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:53
اهل بیت
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد سوم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
خیلى مختصر دورنمایى از آن زمان را با هم تماشا مىكنیم، تا معلوم شود رسول با كرامت اسلام در جهت تبلیغ دین با چه قومى رو به رو بوده و براى احیاى دین خدا گرفتار چه مشقّات و زجرها و رنج هایى شده است.
«در آن زمان حدود یك ششم مردم عربستان شهر نشین بودند كه بیشتر در نواحى جنوب، یمن و عدن و حضرموت و در قسمت شمال غربى، حیره و غسّان به سر مىبردند و در حجاز هم سه شهر مكّه و یثرب و طائف وجود داشت، دیگر ساكنان عربستان اعراب صحرانشین و بیابان گرد بودند و به طور كلّى شهر نشینان عرب هم خمیر مایه اخلاق و روحیّات خود را از صحرانشینى و نظام قبیلهاى گرفته بودند.
[
تعصّب قبیلهاى در جاهلیّت
] عرب بادیه تابع نظم و فرمانبرى و تسلیم در برابر قدرت نیست، به خود و افراد قبیلهاش متّكى است و با دیگران همان مىكند كه ناسیونالیستهاى افراطى و نژاد پرستان با دیگر نژادها و ملّتها، هر جا بتوانند كشتار، غارت، دزدى، هتك ناموس، دروغ و خیانت را نسبت به دیگران مشروع مىدانند.
اعراب بدوى تابع حكومتى نبودند و نظم و سیاستى نداشتند و اساس ملیّت و جامعه آنان را، قبیله تشكیل مىداد. قبیله مجموع چند خانواده و قوم و خویشاوند است كه تحت ریاست شیخ قبیله كه معمولًا كهنسالترین افراد قبیله است به سر
مىبرند.
قوم و قبیله واحد مستقلّى بود كه باید در همه چیز به خود متّكى باشد چون اقوام و قبایل دیگر اصولًا بیگانه به شمار مىرفتند و هیچ گونه حقوق و احترامى از نظر افراد این قبیله نداشتند و غارت اموال و كشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان جزو حقوق قانونى آنان بود، مگر این كه با قبیلهاى پیمانى داشته باشند كه آنهم معمولًا دیرى نمىپایید كه با یك جسارت كوچك از طرف یكى از افراد آن قبیله نقض مىشد وبهانه براى حمله مجدد به دست مىآمد.
بدین ترتیب افراد یك قبیله كه تنها حامى و تكیه گاه خود را قبیله خویش مىدانند بدان بى دریغ دل بستهاند و مسئله ذكر مفاخر قبیله و بیان انتساب و شاخههاى قبیله و افزون نشان دادن افراد ولو با شمارش گور مردگان خود، از بزرگترین نمودهاى تعصّب قبیلهاى است.
جنگ قبیلهها گاهى براى به دست آوردن چراگاهها و بیشتر زاییده تعصّب و خونخواهى است.
[
حوادث جنگى جاهلیّت
] سرزمین عربستان، انسان سخت جان و جنگجو مىپروراند. روح جنگجویى را با عصبیّت جاهلى و ناسیونالیزم قبیلهاى ضمیمه كنید تا ریشه بسیارى از خونریزىها روشن شود.
از طرفى هر قبیله، زن و مال و جان دیگران را شكار قانونى خود مىداند و از طرفى قبیلهاى كه مورد تجاوز قرار گرفته است حاضر است براى انتقام حتّى تمام افراد قبیله متجاوز را از دم تیغ بگذراند.
صحرانشینان مىگفتند: خون را جز خون نمىشوید. داستان شنفره كه به افسانه شبیهتر است مىتواند نقش تعصّب را در خونریزىها نشان دهد. وى مورد اهانت یكى از قبیله بنى سلمان قرار مىگیرد و بر آن مىشود كه براى انتقام، صد نفر از آنان را بكشد. سرانجام پس از مدّتها كمین كردن و آوارگى نود و نه نفر را مىكشد!
ایّام عرب مهمترین حوادث جنگى عرب جاهلى را به خاطر مىآورد. این جنگها معمولًا از یك برخورد ساده دو فرد از دو قبیله شروع مىشود و گاهى همچون جنگ «بسوس» چهل سال طول مىكشید تا وقتى كه تقریباً مرد جنگجویى در دو قبیله باقى نمىماند و با دخالت دیگران كار به صلح مىكشید.
از بزرگترین مصیبتهاى یك فرد بدوى آن بود كه قبیله او را طرد یا خلع كند، بدین ترتیب وى دیگر منسوب به قبیله نبود و مورد حمایت قرار نمىگرفت و هیچ قدرت و قانونى پاسدار جان و مال او نبود و در نتیجه هر كس حق داشت او را بكشد یا به بردگى بگیرد و یا اموالش را غارت كند!
غارت از راههاى رسمى امرار معاش بود. چه، گفتیم اموال دیگر قبایل احترام قانونى ندارد و این رسم تقریباً عمومى بود، حتّى در بین قبایل مسیحى مانند «بَنى تَغْلِب» غارتگرى رایج بود، اما در اثناى غارت حتّى الامكان خونریزى مجاز نبود.
قطامى شاعر ضمن شعرى چنین مىگوید:
«كار ما غارتگرى و هجوم به همسایه دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خویش كسى را نیابیم او راغارت مىكنیم».
عرب جاهلى در قصاید خود كشتار و غارت دیگران را از سندهاى افتخار خود مىشمرد.
[
ازدواج در جاهلیّت
] ازدواج خیلى زود و حتّى اغلب در سنین هشت یا نه سالگى دختر انجام مىشد و رضایت پدر و پرداخت بهاى عروس شرط اساسى ازدواج بود.
تعدّد زوجات بدون هیچ قید و شرطى رواج فراوان داشت. زن كالایى بود كه جزو دارایى پدر یا شوهر یا پسر به شمار مىرفت و او را با اموال و ثروتى كه باقى مىماند به ارث مىبردند، از اینرو ازدواج با زن پدر منع قانونى نداشت.
دختر دادن به افراد قبیلهاى دیگر ممنوع بود، جز قریش كه حق داشتند از سایر قبایل دختر بگیرند.
دیگر از طرق مشروع تصرّف زن این بود كه مثلًا با مرد دیگرى از قبیله دیگر برخورد كند كه وى با زن خود باشد و بر سر به دست آوردن آن زن جنگ كند، اگر غالب شد زن را اسیر گرفته و بى هیچ قید و شرطى او را تصرّف كند.
بعضى از قبایل عرب مخصوصاً بنى اسد و تمیم دختران خود را زنده به گور مىكردند!
[
بتپرستى در جاهلیّت
] بت پرستى دین رایج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در بین آنان نفوذ داشت.
دامنه بت پرستى آن چنان توسعه پیدا كرد كه بتهایى به شكل حیوان و گیاه و انسان و جنّ و فرشته و ستارگان ساخته مىشد و حتّى سنگ مورد پرستش بود.
«لات» در طایف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزدیك طایف چمن و چراگاه خاص داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونریزى در قلمرو آن روا نبود و مردم مكّه و دیگران به زیارت آن مىرفتند.
«عُزّى» خداى بسیار عزیز كه معادل ستاره زهره بود در نخله، شرق مكّه قرار داشت و پرستش مىشد و بیش از دیگر بتها اعتبار داشت. حرم عُزّى از سه درخت تشكیل شده بود و قربانى انسان بدان تقدیم مىشد.
«مَنات» خداى قضا و قدر بود و معبد آن سنگى سیاه در قُدَید بر سر راه مكّه به یثرب و مخصوص اوس و خزرج بود. این سه معبود، خدایان مؤنّث و تماثیل ملائكه بودند.
«بَعْل» مظهر روح چشمهها و آبهاى زیر زمین بود، احیاناً چاه آب پاكِ نشاط آور در صحراى خشك قابل پرستش بود.
«غار» چون با خدایان و نیروهاى زیر زمین ارتباط دارد، مقدّس شناخته مىشد.
بتخانه «غبغب» در نخله از همین جا پیدا شد.
«ذات انواط» كه به آن چیزهایى مىآویختند در نخله بود و سالها مردم مكّه زیارتش مىكردند.
«ذوالشّرى» به صورت تودهاى از سنگهاى تراشیده سیاه چهارگوش محترم بود.
«روح زمین قابل كشت» خداى نیكوكارى است كه باید قربانى به پیشگاه او نثار كرد.
«روح زمین بایر» شیطان شرور است كه باید از آن بر حذر بود.
علاوه بر خدایان عمومى، هر یك از عربها در خانه خود صنم یا نصیبى داشتند كه هر وقت به خانه مىرفتند دور آن طواف مىكردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مىگرفتند و آن را همراه خود مىبردند.
عربها قسمتى از میوه و محصول كشاورزى و نتیجه چهارپایان خود را براى بتها قرار مىدادند!
«ازلام» چوبههاى تیرى بودند كه براى فال گرفتن و مشورت به كار مىرفتند. آنها در تعیین سرنوشت مردم نقش عمدهاى داشتند و حتّى در تعیین این كه فرزند مشكوك به كدام پدر تعلّق دارد.
این چوبهها در برابر بت «هبل» قرار داشت و مراسم تحت نظر كاهنى انجام مىشد و نیز وسیلهاى براى قمار بازى با طرز خاصّى بود.
روزى امرؤالقیس شاعر معروف براى انتقام خون پدر خود با ازلام فال گرفت و سه بار نفى آمد، چوبههاى تیر را به صورت بت پرت كرد و گفت: اى لعنتى! اگر پدر خودت را كشته بودند مرا از خونخواهى پدر منع مىكردى.
از این داستان نقش ازلام و موقعیّت بت و در عین حال نفوذ بر تعصّب و انتقام را استفاده مىكنیم.» «1» در چنین روزگارى و براى هدایت و راهنمایى چنان مردمانى محمد صلى الله علیه و آله مبعوث به رسالت شد.
مردم عصر جاهلیّت
«در روزگارى كه ابرهاى متراكم جهل و نادانى سراسر عالم بشریّت را تیره و تار ساخته بود، زشتخویى و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرك و بتپرستى جایگزین یكتا پرستى و توحید گشته بود، مزدكها و مانىها به نام مذهب و آیین بر عقول و افكار مردم حكومت مىكردند، هرزگى و گناه در هر جاى جهان افتخار شمرده مىشد، خونریزى و ستم امرى عادى بود، بشریّت در پرتگاه نیستى قرار گرفته و آخرین دوران انحطاط خود را مىپیمود، زنها از مزایاى زندگى محروم و با آنها معامله برده و حیوان مىشد و به همراه شوهران مرده خویش به آتش مىسوختند!
در سرزمین خشك و سوزان كه سنگهاى تفتیدهاش از خون بى كسان مظلوم طراوت مىیافت و خاكهاى تیرهاش از پیكر دختران معصوم زنده به گور كام مىگرفت، ابوجهلها و ابوسفیانها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.
در میان مردمى كه سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگرى و چپاول شغلشان، در پستترین شرایط مىزیستند و با فقر و تنگدستى و شتر چرانى روزگار مىگذرانیدند، در میان سنگهاى درشت ونا هموار و مارهاى پر زهر منزل داشتند، با آبى تیره و ناگوار و نانى جوین و ساخته از هسته خرما و خوراكى پرداخته از سوسمار و ملخ به سر مىبردند، با برادركشى و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدین طریق روزگارشان سپرى مىشد و عمرها به فنا مىرفت.
در چنین گردابى زورق زندگى سراسر ننگ بشر بدون هدف از سویى به سویى در حركت بود، همه از زندگى خویش ناخشنود و در ظلمات حیرت و سرگردانى صبح را شام و شام را سحر مىكردند، یأس و نومیدى در دلها چیره شده، شب دیجور جهل و شرك جهان را تیره و تار ساخته بود.» «2»
بعثت پیامبر و دگرگونى كفار
در چنین روزگارى رسول مكرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براى بیدارى و بینایى مردم همراه قرآن مجید به دگرگون كردن زندگى انسان و ایجاد تغییر در تمام شؤون حیات همّت گماشت. شما فكر كنید مردمى كه با شرك و بت پرستى و تقلید از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقى و خانوادگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى خو گرفته بودند در ابتداى دعوت براى آن منبع فیض چه مشكلاتى و چه رنجها و مشقّاتى ایجاد كردند، رنجهایى كه به قول قرآن مجید كمر شكن بود، ولى عنایت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصیبت را براى تبلیغ دین و احیاى اسلام و نشر معارف الهى تحمّل نماید.
سران قریش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، كار آنان رباخوارى، فساد، تجاوز، ظلم و جمع كردن ثروت از كنار بتها بود و آیین حق و آیات قرآن و دعوت محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت با آن همه برنامهها داشت. آنان مىدانستند كه اگر مردم بیدار شوند از قید بردگى و بندگى نسبت به آنان نجات پیدا مىكنند و به این همه ظلم و تجاوز خاتمه داده مىشود. در این صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مىگردند.
ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان و ولید و شیبه و عتبه و سایر زورمداران مىدانستند كه بتهاى چوبى و سنگى كه دست پخت كارگران ایشان است براى مردم و خود آنها سود و زیانى در امر حیات ندارد، ولى آنان بت و بتخانه را براى سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره كشى دنیایى از بى خبران و جاهلان مىخواستند.
تعطیل شدن بتخانه در حكم بسته شدن مراكز مهم درآمد بود. آنها سالها افكار مردم را به زنجیر اوهام و خرافات بسته و دریچههاى جان آنان را قفل كرده بودند؛ زیرا بر اساس منطق این اقلیّت سود پرست، اكثریّت مردم باید چشم و گوش بسته و مطیع و فرمانبردار بمانند، مردم باید گمراه و ستم كش زندگى كنند، تا ابولهب و ابوجهل و ولید و دیگر قلدران در طول تاریخ با فراغت خاطر به رباخوارى و مال اندوزى و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بیاید و در گوش آنان بخواند:
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «3»
همان كسانى كه از این رسول و پیامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجیل نگاشته مىیابند، پیروى مىكنند؛ پیامبرى كه آنان را به كارهاى شایسته فرمان مىدهد و از اعمال زشت بازمىدارد و پاكیزهها را بر آنان حلال مىنماید و ناپاكها را بر آنان حرام مىكند و بارهاى تكالیف سنگین و زنجیرهها [ىِ جهل، بىخبرى و بدعت را] كه بر دوش عقل وجان آنان است برمىدارد؛ پس كسانى كه به او ایمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمایت كردند و یاریش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پیروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.
آنها نمىتوانستند جملات حكیمانه پیامبر به خدایان قلّابى خود را تحمّل كنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و ولید كه پیشرو مخالفان و سلسله جنبانان این دشمنى بودند به دیده دیگرى به این پیشامد جدید مىنگریستند.
آنها مىدانستند اگر مردم آزادى را حس كنند، دیگر بردگى نخواهند كرد، اگر بردگى از میان برود این تن پروران بیكار بدبخت خواهند شد، چه بكنند؟
از مغز كسانى كه مقیاس خوشبختى را پول مىدانند چه فكرى تراوش مىكند؟
مسلّماً فكرشان بر محور پول مىگردد، پس باید دعوت محمّد صلى الله علیه و آله را با پول متوقّف كنند، مگر نه آن است كه آنان همه چیز خود را با پول به دست آوردهاند، با پول خانه ساختهاند، با پول صدها كنیز و غلام به دور آنان مىگردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براى آن كه چراغ حق را خاموش كنند، باید به پول توسّل جویند.
در «تاریخ یعقوبى» آمده:
«قریش ابوطالب را گفتند: برادر زادهات خدایان ما را به زشتى نام مىبرد، ما را دیوانه مىخواند، پیشینیان ما را به گمراهى نسبت مىدهد، بگو از این دعوت باز ایستد تا مال خود را در اختیار او گذاریم.
محمّد صلى الله علیه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نینگیخته است كه مال دنیا بیندوزم و مردم را به دنیا دوستى بخوانم، مرا برانگیخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.
قریش چون دانستند محمّد را با پول نمىتوان خرید به فكر افتادند ابوطالب را از حمایت او باز دارند.
گروهى از بزرگان این طایفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن ولید بن مغیره را كه جوانى تناور و خردمند است به تو مىدهیم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانیم.» «4» این داستان را بیشتر مورّخان پیشین نوشتهاند. این درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قریش را به خوبى مجسّم مىكند.
پول پرستان و دنیا داران كه حساب هر چیز را از نظر سود مادّى آن بررسى مىكنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسیله است نه هدف، انسان باشد یا كالا.
در نظر آنان آن منبع فیض براى ابوطالب نیرویى بود كه باید در راه بهره بردارى به كار افتد، خرد، مردمى، خویشاوندى و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بى ارزش است.
به عقیده آنان عماره بن ولید براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مىنماید، بدین جهت وقتى قریش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذیرفت، مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خویشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند.
ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانهاى! شما مىخواهید فرزند خود را به من بسپارید تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگیرید و بكشید! این انصاف نیست، ستم است، بروید و هر چه مىخواهید بكنید كه هرگز سخن شما پذیرفته نیست.
بزرگان قریش چون از این راه هم سودى نبردند راه دیگرى پیش گرفتند، راهى كه مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دلیل منطقى خردمندان پیش مىگیرند.
عادت جاهلان این است كه چون در پاسخ درست درمانند به سفاهت مىگرایند، دهن كجى مىكنند، دشنام مىدهند، آزار مىرسانند.
قریش نیز به آزار محمّد صلى الله علیه و آله برخاستند و در این راه تا آن جا كه توانستند پیش رفتند. ابولهب و زن او امّ جمیل، حَكَم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَیط از جمله مردمانىاند كه بیش از دیگران محمّد را آزار مىكردند.
وقتى محمّد صلى الله علیه و آله در بازار عُكاظ مردم را به خداى یگانه مىخواند، ابولهب به دنبال او مىافتاد و مىگفت: مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهیزید. نیرنگ دیگرى كه به كار مىبردند این بود كه آزار محمّد را بیشتر به عهده كودكان و غلامان مىگذاشتند.
روزى، آن عالِم اسرار مُلْك و ملكوت و آن منبع فیوضات ربّانیّه به نماز ایستاده بود، تنى چند از ایشان شكنبه شترى پر از سرگین به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شكنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.» «5» قریش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى كه به آن حضرت ایمان آورده بودند تصمیم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند:
یا به او بگو دست از دعوتش بردارد، یا آمده كشته شدن شود.
ابوطالب سخن قریش را به آن حضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى! اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، من از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
ابوطالب از خانه بیرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با كمال جرأت و شهامت از رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمود و با زبان حال گفت:
از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم | | در عشق نظر كن كه چه دادیم و چه دیدیم |
زان پسته خندان چه شكرها كه نخوردیم | | زان سرو خرامان چه ثمرها كه نچیدیم |
هر عقده كه آن زلف دوتا داشت گشودیم | | هر عشوه كه آن چشم سیه كرد خریدیم |
| | |
(فروغى بسطامى)
قطع روابط با بنى هاشم
قریش متوجّه شد كه ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مىكند، ناچار در دارالنَّدْوَه كه محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورتهاى زیاد تصمیم گرفتند كه صحیفهاى بدین مضمون بنویسند كه هیچ یك از ما حقّ هیچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى یك كلمه مكالمه با بنىهاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا كردند و هم قسم شدند و آن را پیچیده در خانه كعبه آویختند.
چون خبر این صحیفه به ابوطالب رسید، سراسیمه از خانه بیرون شد و به نزد قریش شتافت و گفت: این خبر چیست كه شنیدهام؟! آنان اظهار كردند: اى ابوطالب! بیا برادر زاده خود را به ما تسلیم كن و خود بر تمام ما امارت و آقایى نما، ابوطالب گفت: عجب مردمان بى انصافى هستید، من اولاد خود را به شما بدهم كه او را به قتل برسانید!
هجرت به شعب ابى طالب
آنگاه به نزد بنى هاشم برگشت و گفت:
عَلَیْكُمْ یا بَنى هاشِمٍ وَحِصْنَ الشِّعْبِ. «6»
اى بنى هاشم! براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شوید.
پس همگى وارد شعب ابى طالب كه درّهاى بین دو كوه بود گردیدند.
ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَیط اطراف شعب پاس مىدادند و مراقب بودند كه كسى داخل شعب نشود و طعامى به مسلیمن نرساند.
كسى نمىتوانست علناً آذوقه براى ایشان ببرد، ابوالعاص بن ربیع داماد آن حضرت در تاریكىهاى شب با صدمات زیادى مقدارى طعام و گندم و خرما بر شترش بار كرده و نزدیك شعب كه مىرسید شتر را رها كرده و خود مىرفت و شتر آذوقه به افراد شعب مىرساند.
چون ابوطالب از ابوجهل و دستیارانش خائف بود، شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله را در شعب عوض مىكرد مبادا مشركین نیمه شب بر سر او بریزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند.
مدّت سه تا چهار سال با كمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، چنان كار بر آنها سخت شده بود كه فریاد گرسنگى اطفالشان از بیرون شعب شنیده مىشد!
هجرت به طائف
ابوطالب و خدیجه كبرى تا زنده بودند، آزار مشركان نسبت به آن حضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار كه از هر جهت حامى پیامبر و دین او بودند، آزار سردمداران كفر از حد گذشت، چندانكه احساس كرد بیش از این نمىتواند در مكّه درنگ كند، در اوخر ماه شوّال با زید بن حارثه به طائف رفت و در آن جا به سه برادر از رؤساى ثقیف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبیب بن عمر كه سه برادر بودند ملاقات كرد و دین خود را به آنان عرضه داشت، هر یك در كمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. یكى گفت: كه من پرده خانه كعبه را دزیده
باشم اگر تو راست بگویى و خدا تو را مبعوث كرده باشد. دیگرى گفت، خدا عاجز بود كه غیر تو را پیغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند كه هیچ گونه حاضر نیستم با تو سخن گویم؛ زیرا اگر پیغمبر باشى من كوچكتر از آنم كه با تو سخن گویم و اگر نباشى بزرگتر از آنم كه با تو كلامى گویم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مأیوس شده از آنان خواست اكنون كه ایمان نیاوردید و گفتارم را نپذیرفتید امر مرا مخفى دارید و با كسى در میان ننهید، ولى آنان مردم را خبر كردند و امرش را فاش ساختند و گفتند: او چنین توقّعى كرد و ما او را رد كردیم، آنگاه سر راهش را گرفته او را آزار و استهزا كردند و آن قدر سنگ بر پاى مباركش زدند كه خون جارى شد.
موسى بن عقبه گوید:
آن قدر سنگ به ساق پاى مباركش زدند كه نعلینش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مىشد و بر زمین مىافتاد، بازوهاى او را مىگرفتند و او را مىنشاندند و به او مىخندیدند.
بنابر بعضى از روایات، تنها زید بن حارثه از حضرت دفاع مىكرد آن قدر كه چندین جاى سر زید را شكستند و همه روز كارشان همین بود تا یك روز اطفال و سفهاى قوم او را تعقیب كردند، تا آن كه حضرت از طائف خارج شد.
در بیرون شهر طائف باغى بود كه عتبه و شیبه پسران ربیعه با غلامشان «عِداس» در آن باغ بودند، حضرت در سایه دیوار باغ نشست و خون از پاى مباركش جارى بود، چون چشم عتبه و شیبه به او افتاد شفقت كرده، غلام خود عداس نصرانى را با مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند.
عداس انگور آورد و عرض كرد میل فرمایید، حضرت فرمود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، عداس پرسید: این سخن از كلام این بلد نیست، حضرت فرمود: اهل كجا هستى؟ گفت: نینوا، حضرت فرمود: شهر یونس بن مَتّى بنده صالح حق!
عداس پرسید از كجا دانستى كه یونس كیست؟ فرمود: خدایم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام كرد، عداس مسلمان شد و به خاك افتاده سجده كرد و صورت و دست و قدمهاى آن حضرت را كه خون از آن جارى بود بوسید، چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو! این مرد با تو چه كرد كه سجده كردى و چرا قدمهاى او را بوسیدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد كه جز پیغمبر خدا بدان دانا نیست، بدو خندیدند و گفتند: این مرد تو را از كیش مسیح باز داشت.
قریب یك ماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دین اسلام دعوت مىكرد و هر چه مىتوانستند او را آزار مىدادند و هیچ كس ایمان نیاورد تا این كه بدن مباركش از شدّت صدمه ورم كرد و به طرف مكّه باز گشت. در بین راه زیر سایه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نیاز و مناجات با پروردگارش گردید و عرضه داشت:
اللّهُمَّ إنّى أشْكُو إلَیْكَ ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حیلَتى وَهَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمینَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفینَ وَأنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَكِلُنى؟
إلى بَعیدٍ یَتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ یَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا ابالى و لكِنْ عافِیَتُكَ هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ و جْهِكَ الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ وَصَلَحَ عَلَیْهِ أمْرُ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ مِنْ أنْ یَنْزِلَ بى غَضَبُكَ أوْیَحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُكَ، لكِنْ لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلّابِكَ. «7»
خداوندا، از ناتوانى، بیچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شكایت مىآورم، تو مهربانترین مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پروردگار منى، مرا به كه واگذارى، بیگانهاى كه از من روى در كشد، یا به دشمنى كه كارم را بدو سپردهاى؟ اگر تو بر من خشم نگرفته باشى هیچ باكى از دیگران ندارم، ولى عافیت و سلامتى از ناحیه تو برایم گواراتر است. پناه مىبرم به نور وجه تو كه تاریكىها بدان روشن شده و كار دنیا و آخرت بدان صلاح یافته، از این كه غضبت بر من فرود آید یا خشمت بر من وارد شود، آرى، آن قدر از تو پوزش مىطلبم تا تو خشنود شوى و هیچ نیرویى جز به تو نیست.
در هر صورت همان طور كه حضرت زین العابدین علیه السلام مىفرماید، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبلیغ دینِ خدا به انواع شكنجهها و مشقّتهاى بدنى و آلام روحى دچار گشت، ولى تا آخرین نفس وظیفه و مسئولیت خود را عاشقانه انجام داد، چنانكه در جملات بعد به آن اشاره خواهد شد.
[ «13» وَأَدْأَبَ نَفْسَهُ فِی تَبْلِیغِ رِسَالَتِكَ «14» وَأَتْعَبَهَا بِالدُّعَاءِ إِلَى مِلَّتِكَ «15» وَشَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِكَ «16» وَهَاجَرَ إِلَى بِلَادِ الْغُربَةِ وَمَحَلِّ النَّأْیِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوْضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقَطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِكَ وَاسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ بِك «17» حَتَّى اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِكَ «18» وَاسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِی أَوْلِیَائِكَ «19» فَنَهَدَ إِلَیْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِكَ وَمُتَقَوِّیاً عَلَى ضَعْفِهِ بِنَصْرِكَ «20» فَغَزَاهُمْ فِی عُقْرِ دِیَارِهِمْ «21» وَهَجَمَ عَلَیْهِمْ فِی بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ «22» حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُكَ وَعَلَتْ كَلِمَتُكَ وَلَوَكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ]
و جانش را در رساندن پیام تو به خستگى افكند و وجودش را به خاطر فراخواندن مردم به آیین تو، به زحمت افكند و خود را به جهت خیرخواهى، نسبت به پذیرندگان دعوتت در عرصه كار و كوشش گذاشت و براى تبلیغ دینت، به سرزمینهاى غربت و جا و مكان دور از وطن و دور از خانه و منزلش و جداى از مركز سكونت و محلّ تولد و آرامگاه جانش، هجرت كرد. این هجرت اراده و خواست او بود براى نیرومند شدن دینت و یارى جستن علیه كافران به حضرتت، تا جایى كه راه آنچه، درباه دشمنانت با چارهجویى و دوراندیشى، در صدد به دست آوردنش بود، براى او هموار شد و آنچه در مورد دوستانت، سنجیده و نظام داده بود برایش كامل گشت. پس در حالى كه از كمك دهیت، خواستار پیروزى بود و از یاریت به جبران ناتوانیش خواهان نیرو و قدرت بود، به سرعت به كارزار، با دشمنان برخاست؛ در نتیجه در وسط سرزمینشان با آنان جنگید و در میان محلّ اقامتشان به آنان هجوم برد تا فرمانت آشكار شد و دینت برترى یافت؛ گرچه مشركان را خوش نیاید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- محمّد صلى الله علیه و آله خاتم پیامبران: 1/ 46.
(2)- تاریخ انبیا: 384.
(3)- اعراف (7): 157.
(4)- تاریخ الیعقوبى: 2/ 24- 25.
(5)- محمّد صلى الله علیه و آله خاتم پیامبران: 209.
(6)- بحار الأنوار: 19/ 1، باب 5، حدیث 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 62.
(7)- بحار الأنوار: 19/ 22، باب 5، حدیث 11؛ سیره رسول اكرم صلى الله علیه و آله: 418.
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:52
فلسفه و عرفان
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد چهارم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
راهنمایان راه آمدند تا بشر این جهان مادى را با همه دستگاهى كه دارد، وسیلهاى براى رسیدن به مقام قرب قرار دهند و تدریجاً مقام به مقام را طى كرده، خیمه هجر از سرزمین دل بركنده و عمارت وصل بنا كنند و از دوگانگى گذشته به مقام وحدت رسند و از بقاى خود دست برداشته به فنا افتند و به فرموده حضرت صادق علیه السلام بر درون خویش لباس صدق پوشند كه هركس لباس صدق بپوشد از همه چیز بگذرد و فانى در حضرت باقى شود.
عارف نامدار روزبهان بقلى شیرازى در این باب براساس آیات كتاب و روایات دقیق توضیحى بدین صورت دارد:
توحید، ذروه علیاى احوال است و عروه وثقاى مقامات است و تیجان انبیا است و حلیه اولیا است و حقایق توحید نه هر رهروى كه راه یافت، یافت كه سر توحید لباس ربوبیت است كه «جان جان» بدان ملبس است، تا واحد در واحد نشود سالك در عین عیان توحید نرسد. اگر كسى به مقام فنا نرسد به جایى نرسیده، مقامى كه خود و جهان را به حقیقت نفى كرده و در نفى خود و جهان، جان خود و جهان را اثبات نماید و در حقیقت واقعیت «لا إله إلّا اللّه» را در تجلى ببیند و بس.
اقسام توحید
اصل توحید سه قسم است:
قسمى توحید عام است و قسمى توحید خاص و قسمى توحید خاص الخاص.
توحید عام
اما آن كه توحید عام است، بعد از ارشاد حق، سیر كردن در آیات و جستن حق به وسیله عقل و نور ایمان و شواهد حدثان، تا ساكن باشند از اضطراب شك و یقین و در اثبات وحدانیت حق افتند و از خطرات نفس [با اجراى فرامین او] باز رهند و تقدیس ذات قدیمش بیابند و تنزیه صفات عزیزش بدانند و معلوم كنند كه حق سبحانه واحد است من كل الوجوه، ذاتش در صفات یكتاست و صفاتش در ذات یكتاست، قدمش از حدوث جدا كنند و دانند كه وجود جلیلش متعلق نیست به شیئى از اشیا و از دل خیال محال بیرون كنند و حضرت اللّه را سبحانه و تعالى منزه دانند از جواهر و اعراض و زمان و مكان و تشبیه و تعطیل و كیف و حیث و قبل و بعد و جهات وحد و حدود و صورت و قرب و بعد و حلول و ضد و ند و مثل و جزء و كل و كوچكى و بزرگى و جرم و جسم و اركان و جارحه و قدمش را اوّل ندانند و ابدش را آخر نشناسند و هرچه در وهم و فهم آید از آن بیرون شوند و به فرموده حضرت صادق علیه السلام باطن را با لباس صدق [كه مصداق كاملش ایمان به وحدانیت حق و ذات حضرت او و صفات علیا و اسماى حسنایش هست] بپوشانند و صدق باطن در مرحله عالى و اعلایش جز این نیست، باطنى كه با او همراه نیست باطن نیست، منبعى از تیرگى و ظلمت و ظرفى پر از وساوس و شك و تردید است، این توحید در حقیقت توحید علمى و به عبارت دیگر توحید معرفتى است كه بر دلیل و برهان و استدلال استوار است و مرحله اوّل توحید یا مرتبه دانى آن است.
به قول حكیم بزرگوار، نظامى گنجوى:
اى نام تو بهترین سرآغاز | | بى نام تو نامه كى كنم باز |
اى یاد تو مونس روانم | | جز نام تو نیست بر زبانم |
اى كارگشاى هرچه هستند | | نام تو كلید هرچه بستند |
اى هیچ خطى نگشته زاول | | بى حجت نام تو مسجل |
از ظلمت خود رهاییم ده | | با نور خود آشناییم ده |
| | |
توحید خاص
اما توحید خاص آن است كه تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق، محو بینند و موجودات را در ربوبیت اللّه تعالى معدوم یابند، از غلبات انوار قدم و چنان كه در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم، اكنون هم چنان دانند و در وجود، هیچ چیز نبینند كه نه آن در امر حق مستغرق باشد، به مشاهده بعد از علم كه علم عام راست و مشاهده خاص راست و عالم را چنان بینند كه گویى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در میدان خدایى كه از ازل به ابد مىبرد و از ابد به ازل.
و مبادى توحید خاص سیر كردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى كه جند حق و باطل آنجایند، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس و حجاب قهر و لطف و غرایب اشكال مقدورات كه در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل كه در اسرار حقایق ملكوت به چشم جان ببیند كه توحید عام از عالم ملك و شهادت رفتن است به حق كه به صورت آن عالم كبرى است.
و توحید خاص از خود رفتن است به حق كه به صورت آدم، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آیت كبرى است اگرچه در جنب جهان كوچك است.
و فرق میان خاص و عام در توحید آن است كه عام به شواهد و عقل باز مانند و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و كبرى فنا شوند و فناى خود در بقاى حق بیابند و پیوسته در وجود حق مضمحل باشند، تا احكام قدیمش برایشان مىگذرد و ایشان به طوع محكوم مىباشند.
به قول عارف بلخى كه از قول فانیان در حق و مطیعان وارسته گفته:
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم | | كس نیست چنین عاشق بیچاره كه ماییم |
بر ما نظرى كن كه در این ملك غریبیم | | بر ما كرمى كن كه در این شهر گداییم |
زهدى نه كه در كنج مناجات نشینیم | | وجدى نه كه بر گرد خرابات برآییم |
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم | | اینجا نه و آنجا نه چه قومیم و كجاییم |
ترسیدن ما چون كه هم از بیم بلا بود | | اكنون زچه ترسیم كه در عین بلاییم |
ما را به تو سرّیست كه كس محرم آن نیست | | گر سر برود سرّ تو با كس نگشاییم |
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است | | بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاییم |
| | |
بر رحمت خود بین و مبین بر گنه ما | | ما غرق گناه از سر تا ناخن پاییم |
| | |
توحید خاص الخاص
اما توحید خاص الخاص آن است كه از حق به حق سیر كنند و آن سیر آنگه باشد كه روح مقدس از همه مراكب حدوث پیاده شود و علوش سفل شود و سفلش علو گردد و جهات و مكان و سیر و زمان نزد او معزول شود و حمر خیال از اصطبل مركب نور براند و فهم و وهم را میل نایافت در دیده كشد و حس حواس و ضمیر بىعقل را معطل كند و عقل را به مقراض تنزیه زبان فضول ببرد و نفس رعنا را در بازار غیرت توحید سر بردارد و لشگر هوى و شهوت را كه حزب شیطانند به صدمه عشق بشكند و دل كه شهر خدایست بىعمارت عبودیت نگذارد و خانه طبایع كه مملو است از اخلاق انسانى به توفان نیستى و معول هستى ویران كند و هستى صغرى و كبرى را با شواهد و دلایل در هم پیچد و در كتم عدم اندازد، تا بىاثقال حدوث در قدم گامى چند بردارد و چون از ازدحام خلقیت بیاساید خود را به دریاى نیستى دراندازد، تا او از او فنا شود، پس از بحر بقاى حق سر برآورد و بى خود حق را به حق بیند و بداند كه این یك خطوت است از نیستى به هستى، پس آن قدم بردارد و به قوت عبودیت به جناح ربوبیت در هواى هویت پرواز كند.
حكیم صفاى اصفهانى در زمینه فناى عاشق در معشوق گوید:
ما رهرو فقریم و فنا راهبر ما | | بى خویشتنى كو كه شود هم سفر ما |
اى آنكه زخود با خبرى در سفر عشق | | زنهار نیایى كه نیابى خبر ما |
| | |
در پاى دلم پاى منه باك زجان كن | | كاین خانه بود فرش زخون جگر ما |
| | |
در كشور فقر آمده مهمان فناییم | | لخت جگر و پاره دل ما حضر ما |
رنج تن ما از تب عشق است چه حاصل | | از رنج طبیبى كه دهد دردسر ما |
ما خاك نشین در میخانه عشقیم | | تاج سر خورشید بود خاك در ما |
موران ضعیفیم ولى ملك سلیمان | | باد است درین بادیه پیش نظر ما |
| | |
پایگاه عرفان
سه شنبه 17/5/1391 - 12:51