یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه. ناگهان داد می زنه: این اسب تموم شد یکی دیکه بیارین!!!
یوسف دوان دوان به دفتر مدرسه وارد شد و گفت آقای ناظم کمک کنید الان نزدیک به نیم ساعت است که پرویز با بردارم دعوا می کند و داره اون رو میزنه . ناظم در حال خروج از پرویز پرسید:چرا زودتر نیامدی بگویی؟ پرویز سری خاراند و گفت:اخه تا الان داداشم داشت اونو میزد.
بابای یکی میمیره، مجلس ختمش رفیقاش همه میان بهش تسلیت میگن. بنده خدا خیلی احساساتی میشه، میگه: به خدا خیلی زحمت کشیدین تشریف آوردین، شرمنده کردین... ایشالله ختم پدرتون جبران میکنم!
از زرنگی می پرسن دو دوتا میگه چهارتا برای جایزه بهش چهارتا گردو می دن. یه روز دیگه ازش می پرسن دو دو تا می گه یه گونی.
شخصی به حمام رفت بدون اینکه موهایش را خیس کند به آن شامپو زد. از او پرسیدند چرا این کار را کردی؟ جواب داد آخه رو شامپو نوشته شده بود برای موهای خشک.
آمریکاییه داشته تو رودخونه غرق میشده، هی داد میزده: help me, hellllp! یکی از اونجا رد میشده میگه: اگه جای کلاس زبان کلاس شنا رفته بودی الان غرق نمیشدی.
یکی: راستی راستی این دفعه رفتم تست بازیگری دادم و قبول شدم میگین چجوری . بخونین. کارگردان گفت:نقشش خیلی کوتاهه ها فقط همین صحنه. گفتم:عیبی نداره! گفت:پول نمیدیما! گفتم:عیبی نداره! گفتم:دیالوگ چی؟ گفت: خودتو نشون نمیدیم! تو میری پشت یه دیوار بعد یک گلدون میوفته اونور و تو میگی:آخ. گفتم: بلند بگم. گفت:مهم نیست صدات هم بعدآ دوبله میشه!!!
یک روز یکی دو تا دزد می گیره زنگ می زنه به 220
غضنفر داروخونه داشته، یک روز جلو در مغازه بزرگ مینویسه: سوسک کش جدید رسید. بعد یک مدت یکی میاد تو داروخونه میگه: ببخشید، جریان این سوسک کش جدید چیه! این خونه ما رو سوسک گرفته! غضنفر میگه: این دارو خیلی جدیده و بازدهیش هم تضمینیه شما این دارو رو میریزید تو یک قطره چکون، بعد کشیک میکشید تا سوسکها رو بگیرید هر سوسک رو که گرفتید، در روز سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازین دارو میچکونید، بعد از یک مدت سوسکها کور میشن و خودشون از گشنگی میمیرن . یارو میگه: خوب آخه اگه سوسکها رو بگیریم که همونجا درجا میکشیمشون. غضنفر میره تو فکر، بعد یک مدت میگه: آره خوب، ازون راهم میشه !!
روزی ملا به در خانه ی همسایه رفت و از او درخواست یک دیگ را نمود. همسایه ظرف را داد. بعد از چند روز بعد ملا دیگ را به همراه یک دیگچه آورد. همسایه با تعجب پرسید که دیگچه دیگر چیست؟ ملا پاسخ داد که دیگ یک دیگچه زایید و همسایه با خوشحالی پذیرفت. چند روز بعد دوباره ملا دیگ را درخواست کرد همسایه به امید زاییدن دیگ، دیگ را به او داد و مدتی گذشت و ملا دیگ را نیاورد. همسایه برای دریافت دیگ خود را به در خانه ی ملا رسانید و دیگ خود را درخواست کرد. اما ملا با گریه پاسخ داد که دیگ مُرد. همسایه با تعجب پرسید مگر دیگ می میرد؟ ملا گفت: این بار هم مانند بار قبل دیگ در حال زاییدن بود که سر زا مرد!!!!!!