چرا برخی مردم بیوقفه در زندگی شانس میآورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟
مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس میخوانند، ده سال قبل شروع شد. میخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضیها را میزند، اما سایرین از آن محروم میمانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوششانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهیهایی در روزنامههای سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس میکردند خوششانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهای گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگیشان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایشهای من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوششانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصتهای ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوششانس مرتبا با چنین فرصتهایی برخورد میکنند، درحالی که افراد بدشانس نه.
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصتهایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامهای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست.
به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که میگفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیدهاید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی میکردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبیتر از افراد خوششانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصتهای غیرمنتظره را مختل میکند. در نتیجه، آنها فرصتهای غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست میدهند.
برای مثال وقتی به مهمانی میروند چنان غرق یافتن جفت بینقصی هستند که فرصتهای عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست میدهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق میزنند و از دیدن سایر فرصتهای شغلی باز میمانند. افراد خوششانس آدمهای راحتتر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند میبینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدمهای خوشاقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد میکنند.
اول آنها در ایجاد و یافتن فرصتهای مناسب مهارت دارند،
دوم به قوه شهود گوش میسپارند و براساس آن تصمیمهای مثبت میگیرند.
سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است.
چهارم نگرش انعطافپذیر آنها، بدبیاری را به خوشاقبالی بدل میکند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا میتوان از این اصول برای خوششانس کردن مردم استفاده کرد. از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرینهایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوششانس در آنها طراحی شده بود. این تمرینها به آنها کمک کرد فرصتهای مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود: 80 درصد آنها گفتند آدمهای شادتری شدهاند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهمتر از هر چیز خوششانستر هستند. و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم.
چند نکته برای کسانی که میخواهند خوشاقبال شوند
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
هر روز چند دقیقهای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟
زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است...
اغلب ما بعد از یک روز سخت و دشوار، یک وعده غذایی یا میان وعده ای را می خوریم که ما را آرام کند مانند: کلوچه ها، چیپس سیب زمینی، بیسکوئیت و ... .
وقتی جشن می گیریم کیک می خوریم.
وقتی که ناراحت می شویم و می خواهیم خبر بدی را که شنیده ایم به قول معروف راحت هضمش کنیم، بستنی را ترجیح می دهیم..
خوب این چه اشکالی دارد؟
مشکلی که در این جا به وجود می آید این است که به همان سرعتی که مزه این خوراکی ها در دهان شما از بین می رود، اندازه دور کمر تان از بین نخواهد رفت، مخصوصاً اگر آن ها مملو از قند و چربی نیز باشند(مانند کیک شکلاتی).
این گونه خوراکی ها موجب می شوند که سطح قند خون به سرعت بالا رود و برای جبران این حالت در بدن، انسولین به سرعت ترشح شده و در نتیجه قند خون خیلی سریع تر از آن پایین می آید، به همین دلیل است که وقتی شما غذایی را می خورید که شیرین است، بعد از مدت کوتاهی احساس گرسنگی بیشتری می کنید. در واقع شما در یک سیکل معیوب قرار می گیرید.
با این حال تحقیقات علمی نشان می دهد که شما می توانید وضع روحی - روانی خود را با غذاها بهبود ببخشید.
نکات زیر را زمانی که به تجدید قوای ذهنی نیاز دارید، به کار برید:
غمگین هستید؟
غذاهایی را انتخاب نمایید که دارای اسیدهای چرب امگا 3 و ویتامین D زیادی باشند. تحقیقات نشان می دهد که این ها می توانند افسردگی را تخفیف دهند و موجب آرامش فرد شوند.
برای دریافت اسیدهای چرب امگا 3 می توانید تخم بزرک(بذر کتان) و ماهی های چرب مانند قزل آلا را انتخاب نمایید.
از منابع خوب ویتامین D نیز می توان به شیر های غنی شده با این ویتامین و زرده تخم مرغ اشاره کرد.. البته نور خورشید نیز منبع خوبی از این ویتامین است.
استرس دارید؟
در جستجوی غذاهایی باشید که غنی از ویتامین های گروه B باشند، تا تولید سرتونین در مغزتان افزایش یابد و در نتیجه آرامش به سراغ شما آمده و راحت شوید.
برای دریافت ویتامین B12، بشقاب تان را پر از قزل آلا یا میگو کنید و یا این که یک کاسه بزرگ ماست کم چرب میل نمایید.
در سختی هستید؟
یک راست بروید سراغ غذاهایی که غنی از ویتامین C هستند. این ویتامین رادیکال های آزاد را کاهش می دهد و سیستم ایمنی شما را تقویت می کند. در واقع این ویتامین یک آنتی اکسیدان فوق العاده است. زغال اخته، کلم بروکلی، فلفل سبز، کیوی، توت فرنگی و گوجه فرنگی گزینه های خوبی برای این ویتامین می باشند.
عصبانی هستید؟
این حالت خود را با پتاسیم از بین ببرید. پتاسیم، الکترولیتی است که به کاهش فشار خون کمک می کند.
موز، آواکادو، ذرت، سیب زمینی و لوبیا سفید از منابع خوب این ماده معدنی می باشند.
بی خوابی به سرتان زده است؟
برای یک خواب عمیق به سمت غذاهای غنی از منیزیم مانند نخود، عدس، جو دو سر، تخم کدو و اسفناج بروید.
این ماده معدنی به آرامش عضلات، رگ های خونی و لوله گوارش کمک می کند تا سطح ماده شیمیایی آرامبخش یعنی همان سرتونین در شما افزایش یابد.
حالا با دقت پیشنهادات غذایی فوق را نگاه کنید و ببینید همه این ها علاوه بر این که نیازهای تغذیه ای شما را به خوبی برآورده می سازند، از افزایش وزن تان نیز جلوگیری می کنند
در یک روز پاییزی در سال ١٩٠۶ دانشمند انگلیسی «فرانسیس گالتون» خانهی خود را در شهر پلیموت به مقصد یک بازار مکاره در خارج شهر ترک كرد. گالتون ٨۵ ساله آثار کهولت را رفتهرفته در خود احساس میكرد اما هنوز از ذهنی خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چیزی که در طول عمرش به وی کمک کرده بود به شهرت دست یابد. دلیل شهرت وی یافتههای او در موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختی داشت. در آن روز خاص گالتون میخواست در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مکارهی سالیانهای بود در غرب انگلستان، جایی که زارعین احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غیره برای ارزشیابی و قیمتگذاری به آنجا میآوردند.
حضور دانشمندی مانند گالتون در چنان جمعی غیرعادی مینمود. ولی باید توجه داشت که گالتون به دو چیز بسیار علاقهمند بود. یکی اندازهگیری پارامترهای فیزیکی و ذهنی و دیگری مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون که در عین حال پسرخالهی داروین نیز بود شدیدا اعتقاد داشت که در یک جامعه تنها تعداد اندکی، مشخصههای لازم برای هدایت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همین رو مطالعهی مربوط به مسائل وراثت و نیز پرورش نسل، مورد توجه وی بود. او بخش بزرگی از عمر خود را صرف اثبات این نظریه کرده بود که اکثریت افراد یک جامعه فاقد ظرفیت لازم برای ادارهی جامعه هستند.
آن روز او در حالی که در میان غرفههای نمایشگاه مشغول قدم زدن بود به جائی رسید که در آن مسابقهای ترتیب داده شده بود. یک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض دید عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمایل شرکت در مسابقه را داشت باید ۶ پنس میپرداخت و ورقهای مهر شده را تحویل میگرفت. در آن ورقه باید تخمین خود را از وزن گاو نر مینوشت. نزدیکترین تخمین به واقعیت برندهی مسابقه بود و جوائزی به صاحب آن تعلق میگرفت.
۸۰۰ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بیازمایند. افراد از همه تیپ و طبقهای آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا باید بهترین و نزدیکترین نظر را به واقعیت میداد تا کشاورز و مردم عامی بیتخصص. گالتون این گروه افراد را در مقاله ای که بعدا در مجلهی علمی «طبیعت» منتشر كرد به کسانی تشبیه کرد که در مسابقات اسبدوانی، بدون کمترین دانشی در موردِ اسبها و مسابقه و تنها بر اساس شنیدههایی از دوستان، روزنامهها و این طرف و آن طرف بر روی اسبها شرط میبستند. او همچنین با مقایسهی این وضعیت با دموکراسی نوشت همان قدر که افراد درکی از وزن گاو نر داشتند به همان میزان نیز وقتی در انتخابات شرکت میکنند تا سرنوشت سیاسی کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند.
اما یک چیز برای گالتون جالب بود، این که میانگینِ نظر افراد چیست. او میخواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتی نظریاتشان با هم جمع شده و معدل گرفته میشود در صورتی که متخصص نباشند از واقعیت به دور است. او آن مسابقه را به یک تحقیق علمی بدل كرد. پس از این که مسابقه به انتها رسید و جوایز پرداخت شد، ورقههائی را که افراد بر روی آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند از مسؤولین مسابقه به عاریت گرفت تا مطالعات آماری خود را بر روی آنان انجام دهد.
مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غیر از تهیهی یک سری منحنی آماری دست به محاسبهی میانگینِ نظرات زد. او میخواست دریابد عقل جمعی مردم پلیموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او این بود که عدد مزبور فرسنگها از عدد واقعی فاصله خواهد داشت چرا که از دید وی افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثریت قاطع را تشکیل میدادند.
میانگینِ نظرات جمعیت این بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعی گاو که در روز مسابقه وزن کشی شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه میکرد. تخمینِ جمع بسیار به واقعیت نزدیك بود. گالتون نوشت نتایج نشان میدهد که قضاوتهای جمعی و دموکراتیک از اعتبار بیشتری نسبت به آنچه که من انتظار داشتم برخوردارند. این حداقل چیزی بود که گالتون میتوانست گفته باشد.
در ساعت ۱۱:۳۸صبح روز ٢٨ ژانویه ١٩٨۶ فضاپیمای چلنجر از پایگاه کیپ کاناورال به فضا پرتاب شد. ٧۴ ثانیه بعد ١۶ کیلومتر از سطح زمین فاصله گرفته بود و همچنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهیبی صورت گرفت. جریان که به طور زنده از چندین کانال تلویزیونی پخش میشد همهی اخبار را تحتالشعاع قرار داد. خبر انفجار ٨ دقیقه بعد بر روی سر خط اخبار بازار بورس نیویورک ظاهر شد. مردم زیاد معطل نشدند.
فروش سهام چهار شرکت پیمانکاری که در پروژهی چلنجر شرکت داشتند به طور دیوانهوار آغاز شد، «راکول اینترنشنال» که سفینه و موتور را ساخته بود، «لاکهید» که مدیریت پروژه را بر روی زمین برعهده داشت، «مارتین مارییِتا» که مخزن سوخت را ساخته بود و «مورتون تیوکول» که ساخت راکت سوخت جامد را بر عهده داشت.
۲۱ دقیقه پس از انفجار، سهام لاکهید ۵ درصد، مارتین ماریتا ٣ درصد و راکول ۶ درصد سقوط کرد. سهام مورتون تیوکول بیش از همه با سقوط روبهرو شد. دو استاد رشته امور مالی «مایکل مالونی» و «هرولد مالهرین» در مطالعهای که در خصوص تاثیر فاجعهی چلنجر بر بازار بورس انجام دادهاند مینویسند:
«آنقدر فروشنده زیاد بود و خریدار کم که معامله بر روی سهام این شرکت (مورتون تیوکول) به طور موقت متوقف شد. یک ساعت بعد که معامله بر روی سهام آن آغاز شد قیمتها پیشاپیش ۶ درصد سقوط کرده بود. در پایان روز این سقوط به دو برابر افزایش یافته و به ١٢ درصد رسید. سهام سه شرکت دیگر به طور عجیبی خود را بازسازی کرده و به طور خزنده افزایش یافتند تا آنکه در پایان روز کاهش قیمت به ٣ درصد محدود شد. مفهوم آنچه که گذشت این است که نظر جامعه بر این بود که مورتون تیوکول شرکتی است که در انفجار چلنجر بیش از همه مقصر بوده است».
چنانکه مالونی و مالهرین در مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچکترین بحثی و صحبتی بر سر این که چه شرکتی مقصر است در رسانهها نشد. روز بعد سرمقالهی نیویورکتایمز از دو احتمال سخن راند که هیچ یک کمترین اشارهای به تیوکول نداشت. ۶ ماه مطالعهی کمیسیون منتخب رئیس جمهور به طول انجامید و نتیجهی به دست آمده این بود که واشرهای محفظه سوخت جامد در هوای سرد دچار اشکال شده و ترک میخورد. «ریچْرد فیمن» فیزیکدانی بود که در برابر کنگرهی آمریکا واشر مورد بحث را در لیوانی از آب یخ انداخت و پس از مدتی نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکنندهگی شده است. بر اثر نشت از کنارههای این واشر، گازهای بسیار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظهی سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعهآمیز را باعث شدند. تیوکول مقصر شناخته شد و شرکتهای دیگر مبرا شدند. به عبارت دیگر ظرف مدت نیم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دریافته بود که مقصر اصلی چه شرکتی است.
ممکن است برخی استدلال کنند این حادثه (سقوط شدید سهام تیوکول) تنها یک اتفاق بوده است. شاید هم عمل متوقف کردن معامله بر روی سهام این شرکت در افت بعدی آن موثر بوده است. خوب، اینها مسائلی است که میتواند در نتیجهگیری ما مد نظر قرار گیرد. اما مطلب بسیار ظریفی در اینجا نهفته است. در آن فاصلهی زمانی کوتاه هیچ یک از عواملی که معمولا بازار بورس را دستخوش تحول میکنند وجود نداشت. نه جنجال و تبلیغات، نه معاملات قماری و نه هیچ چیز دیگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل کرده باشند؟
مالونی و مالهرین به دنبال حل این معما رفتند. به این منظور سابقهی همهی معاملات آن روز را بر روی سهام تیوکول مورد مطالعه قرار دادند. آنها میخواستند دریابند آیا مدیران شرکت دست به فروش ناگهانی سهام زده بودند به نحوی که زنگ خطر را برای سرمایهگذاران بازار بورس به صدا درآورده باشد؟ آیا رقیبان تیوکول شروع به فروش خارج از قاعدهی سهام تیوکول کرده بودند تا آن را با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هیچ معاملهی خارج از هنجار و غیرعادی را نشان نداد. بالاخره در حالی که دستشان به جایی نرسید گفتند باید اطلاعاتی از درون شرکت به بیرون درز کرده باشد که چنان وضعی را پدید آورده باشد. اقتصاددان و مدرس دانشگاه معتبر «کورنل» به نامِ «مورین اوهارا» آخرالامر نوشت: «در حالی که بازار در عمل تصمیمات درستی میگیرد ما در تئوری نمیتوانیم توجیه کنیم چگونه این اتفاقات صورت میگیرد».
در آن روز سرد ژانویه در واقع اتفاقی که افتاد آن بود که از گروه عظیمی از سرمایهگذاران جزء سؤال شد که با توجه به این اتفاق (انفجار چلنجر) قیمت جدید سهام این چهار شرکت را چگونه ارزیابی میکنید؟ پاسخی که داده شد با واقعیت انطباق کامل داشت. شاید در میان میلیونها نفری که دستاندرکار فروش سهام تیوکول بودند کسی اطلاعات داخلی از درون تیوکول داشته است ولی مطلب مهم این است که از مجموع اطلاعات کوچکی که در مغز میلیونها تاجر بازار بورس وجود داشته است نتیجهی کلی به دست آمده صحیح بوده است. همچنانکه در مورد وزن گاو نر در تحقیق گالتون نتیجهی به دست آمده از مجموعِ نظر افراد بسیار به واقعیت نزدیک بود. بازار در واقعهی چلنجر هوشمند عمل کرد زیرا که شروطی که لازمهی صحت یک برداشت جمعی است همهگی در آن روز حاضر بودند .
در خصوص قضاوت «خرد جمعی» ذکر این مطلب ضروری است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحیح و غلط. اطلاعات صحیح (از آن رو که صحیحاند) همجهتند و بر روی یکدیگر انباشه می شوند اما خطاها در جهات مختلف و غیرهمسو عمل میکنند لذا تمایل به حذف یکدیگر دارند. نتیجه این میشود که پس از جمع نظرات آنچه که میماند اطلاعات صحیح است.
باید توجه داشت که به هرحال باید اطلاعات و حداقل رگههایی از اطلاعات در مورد موضوع مورد نظرخواهی در بین افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از اطفال در خصوص ارزش سهام تیوکول سئوال میشد بسیار بعید مینمود که بتوان به جواب صحیحی دست یافت.
آنچه که شگفتیبرانگیز است و اصولا عبارت خرد جمعی را معنادار میکند این است که هم چنانکه در مورد مثال فرانسیس گالتون و یا واقعهی چلنجر مشاهده کردیم همان اطلاعات کمارزش و کوچک موجود در ذهن فرد فرد نظر دهندگان با بر روی هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعیتی سخت و باارزش خود را بروز میدهد. به عبارت دیگر جمع تصویر درستی از آنچه که در جهان می گذرد دارد.
البته شاید هم این مسئله چندان عجیب نباشد چرا که ما انسانها طوری طراحی شدهایم که بفهمیم در پیرامونمان چه میگذرد و بهکارگیری خرد جمعی یکی از مکانیزمهای شناخت جهان است.
اگر ما از صد نفر بخواهیم که مسافت ١٠٠ متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه کنیم این رکورد هرگز بهتر از رکورد سریعترین دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر خواهد بود. تنها موردی که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت میگیرد و یا حداقل با آن برابری میکند به هنگام بهکارگیری عقل جمعی در مقایسه با خرد فردی است. انسان با خود فکر میکند آیا به این ترتیب ما آفریده نشدهایم که تمام تصمیمات را به طور جمعی بگیریم؟
در سالهای نخستین قرن بیستم طبیعیدان آمریکائی «ویلیام بیب» در حین مطالعات خود در جنگلهای جزایر گویان با منظرهی عجیبی برخورد کرد. لشگر بزرگی از مورچهها در پیرامون یک دایرهی بزرگ که محیطی در حدود ۴٠٠ متر داشت بی وقفه در حال حرکت بودند. آنان هر 2 ساعت و نیم یک بار به دور این دایره میگشتند. این گردش آنقدر ادامه یافت که پس از ٢ روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آنچه که بیب مشاهده کرده بود بیولوژیستهای امروزی آن را «چرخِ عصّاری» مینامند. این دور باطل زمانی شکل میگیرد که گروهی از مورچهگان از «جمع» یا كولونی خود به دور میافتند. وقتی که چنین امری اتفاق میافتد آنان از یک قانون ساده پیروی میکنند. از مورچهی جلوی خود تبعیت کن. نتیجهی این امر شکلگیری چرخِ عصّاری است. این دور باطل زمانی میشکند که به طور تصادفی یکی از مورچهها به دلیلی نامعلوم دایره را ترک میکند و مورچهی بعدی به دنبال او به راه میافتد.
«استیون جانسون» در کتاب درخشان خود به نام «ظهور» (ایمرجنس) میگوید: «کلنی مورچهگان معمولا بسیار خوب کار میکند. هیچ کس گروه را ترک نمیکند، هیچ کس فرمان نمیدهد و هیچکس اطاعت نمیکند. هیچ مورچهای بهتنهایی نمیداند چه میکند و هیچ نوع اطلاعاتی در اختیار ندارد اما جمع آنها غذا را پیدا میکند، ذخیره میکند، کارهای مربوط به جمع را به بهترین شکل انجام میدهد و تولید مثل نیز میکند».
اما همان اصلی که سازماندهی خیرهکنندهای را در بین آنان برای کار جمعی فراهم میآورد، یعنی تبعیت کورکورانه، باعث مرگ آنان در دایرهی آسیاب میشود. یک مورچه هیچ استقلال رأیی ندارد و به همین دلیل هم زمانی که در دایرهی مرگ گرفتار میآید راه خلاصی به بیرون را نمییابد.
انسانها اما بر خلاف مورچهگان میتوانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنایش ایزوله بودن از جمع نیست بلکه مفهوم آن این است که به طور نسبی و به میزانِ معینی فرد قادر است مستقل از جمع عمل كند. ما در آسیاب چرخان تا زمان فرا رسیدن مرگمان گام نمیزنیم آن هم تنها به این دلیل که فرد جلوتر از ما چنین میکند. این تفاوت مهم و چشمگیری است که جمع ما را از مورچهگان متمایز میکند.
استقلال به دو دلیل از اهمیت بسیاری در ارتقای هوش جمعی برخوردار است. اول این که از تکرار یک نوع خطا دوباره و سهباره و چندباره جلوگیری میکند. خطای یک فرد بر قضاوت یک جمع یک تاثیر خرد کننده ندارد اما اگر همان خطا به طور سیستماتیک در تعداد زیادی از افراد جمع گسترش یابد آن وقت است که رای جمع را به طور منفی تحت تاثیر قرار میدهد. دوم آن که افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع میکند در حالی که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار میشود و چیز تازهای به خرد جمع اضافه نمیشود.
بنابراین هوشمندترین گروهها آنهائی هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال رای هرچه بیشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن این است که جمعی که افرادش به لحاظ فکری به هم نزدیک و نزدیکتر شوند از درجهی هوش چندان بالائی برخوردار نیست. (به انتخابات آمریکا بنگرید. تبلیغات سرسامآور با صرف هزینههای نجومی که در سال ٢٠٠٠ بالغ بر ۵ میلیارد دلار شد مردم را تنها به سمت دو حزب که در نهایت هم تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند سوق می دهد. طبیعی است که چنین جمعی به دلیل عدم برخورداری از اصل تنوع و استقلال رای، از هوش مورد نیاز برای انتخاب رهبر قویترین دولت تاریخ بشر برخوردار نخواهد بود.) توجه داشته باشید که معنی استقلال فکر افراد یک جمع الزاما این نیست که آنان دیدگاههای متین و منطقی داشته باشند.
اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد.
اول وضعیت فوق العاده
شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید.
حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید.
دوم آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟
آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد. با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد. شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید.
یادداشت نویسنده: این مورد کار می کند.. ما آنرا امتحان کرده ایم و قفل ماشین را از طریق یک تلفن موبایل باز کرده ایم.
سوم چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟
برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:
*#06#
یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید. سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند، حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد. شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدین موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.
چهارم قدرت باطری مخفی شده
در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای #3370* را فشار دهید. موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50 % در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خودبه خود شارژ خواهد شد.