ادبی هنری
کریم سلاما خواننده مسلمان امریکایی
می خواهم درسرزمین بهشت زندگی کنم
می خواهم به دره خدایان برم
می خواهم در سرزمین بهشت زندگی کنم
می خواهم پرواز پرندگان را نظاره کنم وصدای بال فرشتگان را بشنوم
شوری شاعرانه وحال وهوای عاشقانه
و درستایش خداوند والا مرتبه اواز بخوانم
به هرطرفم بنگرم ..خیره بمانم
تا راز درونی گلها و رنگین کمان وشبنم اشکار شود
گاهی به گذشته وحال واینده می نگرم
اجازه می دهم بینش وذهنم در درون زنجیره های حیات نفوذ کند و خالق
جهان را بنگرد
شعر کامل را اگر این رو پسندید به دلتون نشست میزارم ... ..
امیدوارم با نظری خوشحالم کنید .....
پنج شنبه 20/12/1388 - 10:36
شعر و قطعات ادبی
سلام به روی ماه تک تک تون...حالتون خوبه....
اوضاع احوال میزونه خداروشکذ...شکر شکر...
دیشب یه دفعه ای یاد این شعر افتادم چه خاطراتی رو زنده کرد واسم ...
نمیدونم شماها فیلمش یادتونه؟؟!!
گل پامچال
گل پامچال ......... گل پامچال
بیرون بیا .......... بیرون بیا
فـــــصل بهــــاره ......... عزیز موقع کاره
شکوفانه .......... شکوفانه
غنچه وا شده .......... غنچه وا شده
بـــلبـــل ســـــر داره ......... عزیز دل بی قراره
شب مهتاب شب .......مهتاب آیم و آیم ،
آیم وآیم ای جان دلبر.........عزیزم ای جان دلبر
به قربونت ........ چشم حیرونت
چشم حیرونت نازنین دلبر..........عزیزم ای جان دلبر
بیا دست به دست بدیم ........ دانــــــــــه بکــــــــاریم
فـــــصل بـــهاره......عزیز موقع کاره
بیا دست به دست بدیم ........ دانــــــــــه بکــــــــاریم
فـــــصل بـــهاره......عزیز موقع کاره
دوستای عزیزم اگه به دلتون نشست یادآور خاطرات بودم ....خوشحالم که خوشحال شدی.... |
چهارشنبه 19/12/1388 - 10:40
محبت و عاطفه
آخر ادعا..
سلام مامان خوبی میرم بیرون با دوستام....بای
سلام مامان تنهایی بابا کو؟؟....خسته ام میخوابم ...شب بخیر
اخر ادعا اصلا پیش مادرت نشستی پای حرفاش بودی
اخر ادعا پاش برسه خوب جون مادرم مادرم میکنی...!!!!!
ازکنارش رد میشی سلام خدافظ همین......؟؟؟
اصلا میدونی تو دلش چه خبره؟؟پیش مادرهستی اما عمری ی ی ازش دوری ...
قدرشوبدون ...توچشماش نگاه کن بگو که دنیات واسه اونه ...
دلش لک زده واسه صدات ...نگات ... توجهت ....
مادر مادر مادر ((مادرم شاخه گل باغ بلور، پدرم فاصله عشق و غرور ))
سه شنبه 18/12/1388 - 20:15
دانستنی های علمی
(( همیشه تاریک ترین ساعت شب زمانی هستند که نزدیک به سحرند . پس همواره امید داشته باشید . ))
این نظر دوست خوبمون آقا حامد بود ...در رابطه با عکس
ممنون از توجهت عزیز
سه شنبه 18/12/1388 - 19:57
محبت و عاطفه
sokooti mikonam be sangineye faryad
سه شنبه 18/12/1388 - 12:56
محبت و عاطفه
سه شنبه 18/12/1388 - 10:13
شعر و قطعات ادبی
طوری ام نیست
خوردوخمیرم فقط همین .....
کم مانده است که بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست گذشته ام ولی هنوز
در نزدچشمان تو گیرم فقط همین
از دوریت زنجیربه قلبم بسته اند
شاعرشدم که لال نمیرم
فقط همین.....
سه شنبه 18/12/1388 - 9:48
دانستنی های علمی
معرفت در گرانیست به هر کس ندهند
پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهند
دوشنبه 17/12/1388 - 14:1
خاطرات و روز نوشت
بنام خدای زیبایی ها
بچه ها ا دلم هوای شمال کرده بد .. لب دریا ... خوش گذرونی ....
آرامش دریا ...وای که خیلی وقته رنگ دریا روندیدم ...
اهل شمال و دریا و خوش گذرونی که هستید؟؟
دوشنبه 17/12/1388 - 12:41
شعر و قطعات ادبی
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیدهاند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیدهاند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیدهاند
کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیدهاند
من یکی آئینهام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیدهاند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیدهاند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیدهاند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیدهاند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیدهاند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیدهاند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیدهاند
از یه دوست
دوشنبه 17/12/1388 - 12:13