دشت مي گيرد آرام، قصه رنگي روز، مي رود رو به تمام، غم بياميخته با رنگ غروب، مي ترواد ز لبم قصه سرد، دلم افسرده در اين تنگ غروب.
دشت هايي چه فراخ!کوه هايي چه بلند!... و چنان بي تابم، که دلم مي خواهد،بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه،دورها آوايي است، که مرا مي خواند....