پی بردن به راز اتاق مرگ
تحملش را دارید پس بخوانید ...
سلام دوستان ... این تاپیك اختصاص دارد به كمك خواهی یك روح و همچنین نحوه نجاتش از وضعی وحشتناك ...!
قضیه مربوط میشود به 3 سال پیش ...
شب ساعت 2:30 بود... من در اتاق كارم داشتم به انجام كارهایم میپرداختم و بقیه نیز خواب بودند كه ناگهان در اتاق باز شد
من هم به خیال
اینكه یكی از دوستان میباشد به همین دلیل بدون اینكه نگاه كنم پرسیدم : مشكلی پیش اومده ؟ جوابی نیومد دوباره صدایی از
سمت در اومد... همینطور كه به سمت در بر گشتم پرسیدم مشكل چیه ؟ ... كه ناگهان دیدم دركاملا از لولا جدا شده و بصورت
افقی به دیوار تكیه داده شده مطمئن بودم اعضای گروه اینكارو نكردن ! برای همین متوجه شدم مسئله ای در میان است
چراغ رو خاموش كردم و كمی منتظر نشستم كمی حالم بد شد ولی دیری نپایید كه دوباره به حال اول برگشتم ... ولی هیچ
ارتباطی صورت نگرفت ... خلاصه ساعت 5:00 بود كه خوابیدم در حالی كه ساعت 7 قراری داشتم من اكثر شبها بیدارم
و شاید در 24 ساعت * 4 یا 5 ساعت بخوابم چون كارم زیاد میباشد... خلاصه ان شب نیز ساعت 5 اماده خواب شدم ...
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود كه دوباره با صدایی از خواب پریدم بلند شدم و چراغ را روشن كردم و دیدم كه تمام كاغذها بهم ریخته است جالب این بود كه با توجه به اینكه من خواب سبكی دارم ولی متوجه این موارد نشده بودم و صدایی كه منو
بیدار كرد مربوط میشد به افتادن ماشین حساب روی زمین ... ولی هیچ ارتباطی در كار نبود ... تا ساعت 6 فقط داشتم كاغذها رو مرتب میكردم ... در اتاق رو هم به دلیل اینكه جا انداختنش با سرو صدا همراه بود همونطور رها كرده بودم ...
قید خواب رو زدم و رفتم بیرون برای ورزش و بعد برگشتم و پس از صرف صبحانه راهی شدم ...
تقریبا دوساعت بعد از خونه به من زنگ زدن ودر مورد وضعیت در اتاق سوال كردن منم موضوع رو تعریف كردم
و گفتم كه دیشب چه اتفاقاتی پیش اومد قراری گذاشتیم تا شب روح را احضار كنیم و ببینیم چه میخواهد ...
شب ساعت 2 جلسه رو شروع كردیم و در اولین ارتباط موفق به احضار شدیم ولی اینكار بسیار زجر اور بود طوری كه
احساس بسیار بدی داشتم كه ناگهان ارتباط قطع شد ... متوجه شدم این مورد از اون موارد مشكله و احتمالا روح موردی
داره كه اینطور برای مدیوم سخت تموم میشه ...
دوباره شروع به احضار كردیم ولی برعكس این دفعه خیلی راحت برقرار شد ولی روح بسیار نالان بود...
اسمش جك بود ... دلیل مرگ شو پرسیدیم جواب نداد دوباره پرسیدیم باز هم جواب نداد ... به دفعاتی كه این سوال
رو میپرسیدیم حال روح بدتر میشد ... تا جایی كه ارتباط قطع شد و دیگه نتونستیم اونو احضار كنیم ...
ولی نتیجه گیری كردیم كه مشكل اون در نوع مرگش است چون هر وقت این سوال رو پرسیدیم حالش بدتر میشد ...
اون شب گذشت ولی دیگه اثری از اثار شیرین كاریها نبود ( در اوردن در از لولا و ... )...
تا فردا شب كه دوباره جلسه رو برگزار كردیم این بار هم روح جك رو احضار كردیم و دوباره از اون درمورد نوع مرگش
پرسیدیم بالاخره بعد از چندین بار پرسش جواب داد : كمكم كنید ...
پرسیدیم ایا شما از نوع مرگ رنج میبینید و او تایید كرد از او خواستیم بگوید : چه كمكی میخواهد ؟
گفت : روحم در عذاب است كمكم كنید ... نوع مرگ را پرسیدیم ؟ جواب داد : مرا كشته اند
گفتیم : قبرت كجاست ؟ گفت : قبر ندارم كمك اینجا تاریكه ... پرسیدیم : پس الان جسد شما كجاست ؟
جوابی نداد ... دوباره پرسیدیم ؟ گفت : كمك كمكم كنید تاریك است ...///
و اینجا دوباره ارتباط قطع شد ... حال من تعریفی نداشت برای همین پس از ساعاتی استراحت دوباره شروع كردیم
روح دوباره احضار شد از او سوال كردیم ؟ جواب داد : زنش را كشته اند
و او را نیز به قتل رسانده اند ... در مورد عاملان قتل سوال كردیم ؟ گفت انها رها میباشند
گفتیم نامشان را بگویید ؟ جوابی نداد ... گفتیم اگر نگویید جسدتان كجاست نمیتوانیم كمكتان كنیم ؟
گفت : جسد من در انبار خانه ام میباشد كمكم كنید ... ادرس خانه را گرفتیم و راهی شدیم ...
ان را پیدا كردیم ولی كسی داخل نبود ... خانه او در ناحیه ای خلوت قرار داشت و كمی كهنه بود ... پس از اینكه مطمئن شدیم
كسی در خانه نیست از پنجره وارد شدیم وبه زیر زمین رفتیم ولی انجا جسدی را نیافتیم ... زیرزمین متوسطی بود و توسط یك
دیواری در وسط به دو بخش تبدیل شده بود ... كل خانه را گشتیم ولی جسدی انجا نیافتیم ... گفتم شاید فریب خورده ام و ان روح
روح دیگری بوده ... به خانه برگشتیم و شب جلسه دیگری را ترتیب دادیم ...
روح احضار شد از او پرسیدیم شما واقعا چه كسی هستید ؟ ایا شما جك هستید ؟ گفت : بله
گفتیم ما امروز درزیرزمین خانه شما بودیم ولی جسد تان انجا نبود؟ گفت : جسد من انجاست كمكم كنید
گفتیم دقیقا كجاست ؟ .................................................................................................
جوابی هولناك به ما داد : گفت دیوار را خراب كنید جسد مرا دربیاورید كمك
گفتیم : جسد شما میان دیوار قرار دارد ؟ گفت : زودتر كمكم كنید
شبانه و با سرعت به سمت خانه جك راه افتادیم و به زیرزمین رفتیم از همون اول هم حدس میزدم اون دیوار وسط زیرزمین
وصله ناجوریه ...
حالا موضوع این بود كه ما خودمون باید اونو از لای دیوار بیرون میاوردیم چون امكان اطلاع به پلیس نداشتیم و اگه خبر میدادیم
تا می خواستیم ثابت كنیم كه ما اینكارو نكردیم احتمالا مسائلی پیش می یومد ...
در حیاط خانه كلنگی پیدا كردیم ... قاب عكس تقریبا بزرگی روی دیوار بود اونو برداشتیم زیر قاب عكس ناهموار بود
باید مواظب میبودیم كه ضربه به جسد وارد نشه خلاصه اولین ضربه رو زدم كمی از دیوار كنده شد ... بعد از اون دومین و
سومین ضربه ناگهان یك تكه بزرگ از دیوار كنده شد ( ان قسمتی كه تابلو نصب بود )
ناگهان صورت مردی بطور تقریبا كامل نمایان شد من تنها كاری كه كردم این بود كه چشمامو بستم حالم اصلا جالب نبود
دوستان هم همینطور حالشون خوب نبود یكیشون همونجا بالا اورد و خلاصه ...وضع اسف باری بود ...
اصلا قادر به ادامه نبودم ولی هر طور بود چشمامو باز كردم صورت مردی بود كه توسط گچ و سیمان كمی پوشانده شده بود ...
لعنت به كسانی كه این قتل و انجام داده بودن میدونید : اون تابلو با دو میخ نگه داشته شده بود كه متاسفانه یكی از میخها
داخل چشم جسد شده بود ودومین میخ كه اصلا برای نگه داشتن تابلو بكار نمیامد به لثه بالایش وارد شده بود وضع بسیار بدی
بود حالم اصلا خوب نبود ولی همین طور دیوار رو میكندم اطراف سرش رو دقیقا كندم سرش دقیقا پیدا شد طنابی دور گردنش بود
همینطور كندم تا اینكه تمام جسد نمایان شد وضع بسیار زنندی بود ...
اون قاتلان پست فطرت این مرد و اول دار زده بودن و بعد روی جنازه دار خورده اون دیوار كشیده بودن بطوری كه وقتی دیوار
را كندم جنازه را معلق بین زمین و اسمان دیدیم كه بعد از چند لحظه به علت پوسیدگی طناب پاره شد و جسد نقش زمین شد...
من دهانم را گرفته بودم و فقط ملاحظه همسایه ها و سرو صدا رو میكردم وگرنه ان چنان خدا رو صدا میزدم كه ...
بدنم سرد شده بود و خیس عرق بودم بچه ها هم حالشون خراب بود ... خلاصه از زیرزمین بیرون اومدیم و همونجا روی
صندلی نشستیم بعد از تقریبا یك ساعت كه تقریبا اروم شده بودیم قصد كردم به زیرزمین برم تا موضوع رو دوباره بررسی كنم
ولی دوستان اظهار بی میلی كردن البته حق هم داشتن ... اونا نیومدن و من رفتم تا به نوعی جسد رو دوباره ببینم و موارد
دیگه رو بسنجم در بدو ورود به زیرزمین بوی بدی به مشامم رسید دهانم رو گرفتم و وارد شدم جك بیچاره روی زمین نقش
بسته بود اونو به گوشه ای كشیدم و به جستجوی موارد دیگه پرداختم حالم بد بود ولی تحمل میكردم ... چیز چندانی پیدا نشد
فقط داخل لوازم گوشه ای از زیرزمین یك شیشه كوچك محتوی كلروفرم بود كه بیشتر برای بیهوشی بكار میره ...
حدس زدم شاید اول اونو بیهوش كردن و بعد به دار كشیدن و بعد دیوار و بعد هم میخ ... ولی دیگه حدس و حدسیات مهم
نبود ... خلاصه جسد رو درزیرزمین رها كردیم و برگشتیم بعد به یكی از دوستان كه در اداره پلیس فعالیت میكرد زنگ زدم
و موضوع رو بهش گفتم و همچنین ازش خواستم تا این موضوع رو مخفی نگه داره و اگه تونست جسد رو به خاك بسپاره ...
خلاصه این كارها انجام شد ...
بعد از مدتی دوباره روح جك رو احضار كردیم ...
این دفعه اون از وضع راضی بود ...خدا رو شكر كردیم و جلسه به پایان رسید ...
بله این هم موردی از كمك خواهی ارواح ...
خدا از بانیان این قتل نگذره ...
مشخصات جك به صورت كامل این بود :
نام : جك فورب سن : 36 ( البته یك سال در دیوار دفن بود ) محل زندگی : فرانسه
پی بردن به راز اتاق مرگ
این قضیه مربوط میشود به سه سال پیش ...
ما در حال تحقیق بر روی پروژه ای بودیم كه نامش را گذاشتیم پروژه (( اتاق مرگ ))...
موضوع خانه ای بود كه ساكنینش میگفتند یكی از اتاقهای ان شیطانی میباشد و حتی از اینكه از جلوی ان اتاق نیز بگذرند
هراس داشتند این اتاق در قسمت زیرین ساختمان واقع بود ... این خانه درناحیه ای سرسبز و خرم قرار داشت ...
ساكنین ان خانه در اصل 5 نفر بودند 2 دختر و یك پسر و بالاخره پدر و مادر ...
دو دختر به نامهای : لیزا و ماری
پسر به نام : ادولف
مادر و پدر به نامهای : گاس و انی
متاسفانه * لیزا كه دختر كوچكتر بود بطرز وحشتناكی كشته میشود ( در همان اتاق مرموز ) از همان زمان ان اتاق را
اتاق شیاطین میدانند ... لیزا تنها 9 سال داشت ...
حال بشنوید از نحوه مرگ لیزا :
شب * ساكنین شام را در كنار هم میل كرده و پس از مدتی هر كدام برای خواب به اتاقهایشان میروند ... اتاق لیزا نیز همین
اتاق مورد نظر ما بوده است ... گویا هر از چند گاهی در این اتاق سرو صدا هایی رخ میداده ولی ساكنین عامل ان را باد و...
میدانستند . خلاصه چند دقیقه ای از رفتن لیزا به اتاقش نمی گذرد كه با گریه از اتاق بیرون میاید ( طبق گفته خانواده )
و خطاب به مادر و پدرش میگوید : یك كسی توی اتاق منه ... این كیه ...چرا اینجایه ...
مادر و پدر كه به این عوامل عادت داشته اند دوباره دخترك طفل معصوم را راهی اتاقش میكنند ولی بعد از مدتی
دوباره لیزا بیرون میاید و همان حرفها ...
این موضوع چند بار تكرار میشود و پدر و مادر بی فكر و بی مسئولیتش كلافه میشوند * سرش فریاد كشیده و او را به زور
داخل اتاقش میكنند و در را به رویش قفل میكنند ...
( گفته میشد لیزا خیلی خانواده اش را اذیت میكرده ومتاسفانه همیشه با كم توجهی اعضاء روبرو میشده است )
خلاصه او را در اتاق زندانی كرده و به اتاق خوابشان كه در طبقه بالا بود رفتند ...
حال بشنوید از لیزا : پدر و مادر میگفتند : وقتی در اتاق خواب بودیم صدای لیزا را ضعیف میشنیدیم ولی پس از مدتی قطع شد
( در حین تعریف این قضایا پدر و مادر همینطور خودشان را لعنت میكردند كه چرا حرف دختر كوچولو را گوش ندادند )
خلاصه دیگر تا صبح هیچ صدایی از سمت اتاق لیزا به گوش نرسید ... صبح ساعت 6 پدر جهت رفتن به محل كار راهی میشود...
در همین حین به سمت اتاق لیزا رفته و در را كه قفل كرده بود باز مینماید ولی داخل را نگاه نمیكند تا ببیند چه اتفاق
وحشتناكی برای لیزا روی داده است ... و از منزل خارج میشود .
مادر ادامه میدهد : ساعت 7 بود كه برخاستم و برای تدارك صبحانه به اشپزخانه رفتم ( پدر معمولا صبحانه نمیخورد )
بچه ها نیز بیدار شدند ولی لیزا هنوز خواب بود ... من و بچه ها مشغول صرف صبحانه شدیم و ساعت 7:30 بود كه به
ماری ( دختر دیگر ) گفتم برو لیزا رو بیدار كن تا بیاد صبحانه بخوره ... ماری رفت و ناگهان صدای جیغ وحشتناكی
از سمت اتاق لیزا امد من و ادولف ( پسر خانواده ) به سرعت به سمت اتاق دویدیم و ماری را دیدیم كه شوكه شده بود...
دهانش باز مانده و قادر به حرف زدن نبود رنگش مانند گچ بود و همینطور با انگشت به سمت اتاق لیزا اشاره میكرد ...
داخل اتاق شدم و ...................................///
( به اینجا كه رسید مادر تا حدود دو دقیقه نتوانست حرف بزند و گریه امانش را برید )
میدانید چه دیده بود ؟.....................
لیزای كوچولو كه قدش تقریبا 90 سانت بود بر روی دیوار روبرویی به صلیب كشیده شده بود ... تصورش هم مشكل است
دستانش بوسیله میخ به دیوار دوخته شده بود و همینطور در قسمت بالای دیوار اویزان مانده بود و
دستان كوچكش غرق خون بود ( خون خشك شده )
متاسفانه گلوی او نیز توسط یك میخ به دیوار دوخته شده بود و سرش ثابت مانده بود و با چشمان وحشت زده به روبرو نگاه
میكرد ...
تصور كنید بچه ای كوچك و پاك به این شكل روی دیوار معلق ...
مادر ادامه داد : فقط تونستم جیغی بزنم و دیگه هیچی یادم نمیاد ...
حالا پدر ادامه داد : من ظهر به خانه باز گشتم خانه ساكت بود بچه ها را صدا زدم ناگهان ادولف با وضعی عجیب دوید و
منو بغل كرد دستاش میلرزید و دندوناش به هم میخورد هر چی پرسیدم چی شده ؟ نمیتونست جواب بده
منو كشید و به سمت اتاق لیزا برد ... ناگهان همسرم و دیدم كه روی زمین افتاده و هم چنین ماری دخترم رو كه داشت گریه
میكرد ... به سمتشون دویدم و همین كه داخل اتاق لیزا شدم اون منظره وحشتناك رو دیدم فریادی كشیدم و اختیارمو از دست
دادم مانند دیوانه ها شده بودم ( خودتون رو جای اون بذارید ) میگفت به همه جا مشت میزدم / گریه میكردم / داد میزدم /
اصلا باورم نمیشد میگفتم همش خوابه دختر شیرین من لیزای من دختر كوچولوی من و ...
( پدر و مادر بخاطر رفتار شب قبلشون با لیزا * دچار عذاب وجدان شده بودند )
مادر تا یك سال در اسایشگاه روانی بستری بود ... بچه ها دچار ناراحتی اعصاب شده بودند ... پدر نیزدچار افسردگی شده بود.
( پدر لیزا جسد به دیوار دوخته اونو پایین اورده بود و در همین حین دچار جنون انی و افسردگی شده بود ولی رفع شد ) ...
پلیس بعد از اینكه نتوانست قاتلی را در این مورد دستگیر نماید مورد را مختومه اعلام كرد ... حتی تا چند وقت پدر و مادر را
قاتل میدانست ولی بی گناهی انها اثبات شد ...
حال بشنوید از این :
مادر خانواده تا یك سال به علت اختلالات روانی بستری بود ... ولی اعضای دیگه میگفتند كه : دو ماه بعد از اون قضیه
صداهای عجیبی ازاتاق لیزا به گوش میرسید ... بطوریكه انها در اتاق را قفل كرده و جلوی ان را با وسایل پوشاندند ...
انها حتی از جلوی در هم عبور نمیكنند و علت ان همان ترسی بود كه بر انها وارد شده بود ... انها از ان اتاق وحشت داشتند ...
( من دوستانی را دارم كه فقط برایم تحقیقات اینگونه انجام میدهند ... مورد این خانواده را نیز یكی از انها به من خبر داد )
من نیز به همراه دو تن ازاعضاء گروه راهی این خانه شدیم و علت حضورمان را كمك بیان نمودیم ...
انها میگفتند كه : سر و صدای زیادی از اتاق لیزا می اید ( البته فقط شبها ) ... ادامه دادند : لیزا را شیاطین به صلیب
كشیده اند ...
خلاصه پس از شنیدن این موارد تصمیم گرفتم كه شبی را در این اتاق بگذرانم تا ببینم موضوع چیست ؟
برای همین به ان خانواده گفتیم كه چند شب مارا در خانه تنها بگذارند و به محلی دیگر بروند ... انها به منزل یكی از اقوامشان
رفتند و ما نیز در خانه مشغول شدیم ... وسایل را از جلوی اتاق لیزا برداشتیم و وارد شدیم ... اتاق سرد و تقریبا تاریكی بود
تار عنكبوت كنج های اتاق را گرفته بود و همچنین محل سوراخ شدگی دستها و گردن لیزا روی دیوار مشخص بود ...
لیزا از ارتفاع 170 سانتیمتر در هوا معلق بوده است ...
خلاصه قرار شد كه شب را در همین اتاق بگذرانم تا ببینم موضوع چیست و چه اتفاقاتی در این مكان رخ داده كه باعث ترس
لیزا گشته است ...
پس از صرف شام * ساعت 12 وارد اتاق شدم ... اتاق ارام بود روی تخت لیزا دراز كشیدم و همینطور به سقف چشم دوختم
یك ساعت گذشت و هیچ خبری نشد ان دو نفری كه همراهم بودند در طبقه بالا منتظر بودن و در این یك ساعت
از طریق موبایل با انها در تماس بودم ولی طبقه بالا هم ارام بود ...
تا اینكه .............................
احساس سر دردی خفیف پیدا نمودم متوجه شدم كه قرار است اتفاقاتی بیفتد چشمانم را بستم و تمركز كردم ...
اتاق لیزا دارای كمد و گنجه دیواری بود ناگهان درب كمد لیزا به ارامی باز شد من درست درب را نمیدیدم چون تاریك بود . ولی
از صدای ان متوجه شدم كه باز شد این كمد دو در داشت ناگهان در دیگر نیز به ارامی باز شد مانند اینكه كسی قصد خروج
از كمد را دارد ... من به اصطلاح خودم را به خواب زده بودم ولی از زیر چشم قضایا را نظاره میكردم ...
درهای كمد باز شد هیچ صدایی نمی امد همه جا ارام بود و فقط صدای باز شدن درب كمد بود كه سكوت را شكست ...
تا چند دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد ولی ناگهان درب گنجه ها نیز باز شد البته تندتر از دربهای كمد و یهو با شدت بسته شد ...
ناگهان از داخل كمد نوری ضعیف را دیدم این نور به نظر ثابت میرسید در همین حین بود كه سر درد عجیبی گرفتم ...
از درون داغ شدم و سرم به شدت گیج رفت ... از تخت برخاستم ناگهان توسط نیرویی به عقب رانده شدم ... این نیرو به
سهمگینی نیرویی بود كه الفرد را در بر گرفته بود ...
( اشاره به تاپیك : اگر به اروگوئه رفتید به این روح كمك كنید و تاپیك : پی بردن به راز مردی كه عمودی دفن شده بود )
به ناگاه احساس برون فكنی به من دست داد به شدت تمركز نمودم و توانستم این نیرو را درك نمایم ... ولی انرژی زیادی
گرفت ... این نیرو بسیار قوی بود دربهای كمد و گنجه همینطور باز و بسته میشد ... ان دونفری كه در طبقه بالا بودند
باتوجه به سرو صدا به پایین امدند ولی جالب این بود كه درب اتاق باز نمیشد ... اونا صدام میزدند ولی من نمیتونستم
جوابشونو بدم دهانم قفل شده بود ... اونا تنه های محكمی به در میزدن ولی باز نمیشد ...
بالاخره از جا بلند شدم و به سمت كمد رفتم بعد از حدود یك دقیقه به كمد رسیدم و داخلش رو نگاه كردم در گوشه كمد
نوری رو دیدم ولی هنوز 5 ثانیه نگذشته بود كه نور با شدت به سرم خورد و منو به عقب پرت كرد احساس میكردم یكی داره
منو حمل میكنه اعصابم خرد شده بود برای همین به شدت تمركز كردم و نیرو فرستادم ... نور داخل كمد از سفید به به سیاه تغییر
رنگ داد و به ناگاه ناپدید شد ... من هم كه تا اون موقع احساس میكردم در دستان كسی قرار دارم مانند كسی كه تكیه گاهشو از
دست بده نقش زمین شدم ...
بعد از اینكه قضیه تموم شد درب اتاق باز شد و بچه ها داخل اومدن و منو بیرون بردن ... دیگه نای حرف زدن نداشتم ...
تا دوساعت هیچی نگفتم بعد كه حالم بهتر شد كم كم قضایا رو تعریف كردم ...
قرار شد یك شب دیگه بمونیم تا جلسه احضاری تشكیل بدیم من وقتی روی موردی به اصطلاح (( كلید )) كنم تا تموم نشه ولش
نمیكنم برای همین یك شب دیگه هم موندیم و روح احضار شد این روح با سختی فراوان احضار شد و نتیجه اینچنین بود :
این روح متعلق به شخصی به نام (( كایس فاكر )) بود ... او در زمان حیات * مدیومی شیطانی بوده و از قضای روزگار
قبر او دقیقا پشت كمد لیزا قرار داشت ... او 50 سال پیش در گذشته بوده ولی بنا بر اعتقادات خاص خودش
اونو بی خبر دفن كرده اند ... دقیقا كنار منزلش ... و اینكه هیچ كس نمیدانسته در این مكان قبری مربوط به این شخص
وجود داره ... منزل او بر اثر كهنه و قدیمی بودن تخریب میشود تا اینكه این محل 10سال پیش توسط پدر و مادر لیزا
خریداری میشود و انها در انجا خانه ای نو بنا میكنند و خانه را طوری میسازند كه در ورودیشان دقیقا روی دهانه قبر این مدیوم
قرار میگیرد ... اتاق لیزا دقیقا زیر درب ورودی خانه قرار دارد و جسد (( كایس فاكر )) نیز پشت كمد زیرزمین قرار میگیرد ...
این مدیوم شخصی خبیث بوده و با شیطان مراوداتی داشته و پس از مرگش نتوانسته به سطح كمال برسد این مدیوم در
زمان حیاتش اعتقادات پستی داشته و این اعتقادات را به گور برده است ... او توسط نیروی شیطانی و خباثت استثنایی خویش
ان بلا را سر لیزا اورده است ( همانطور كه مرا حمل میكرد او را نیز بلند نموده و ...)
جالب اینكه اثر خباثت این فرد تا 50 سال بعد از مرگش نیز وجود دارد ... بعدها فهمیدیم كه اعتقادات مذهبی خانواده لیزا
صفر میباشد و...
پس از اینكه به این موارد پی بردیم از داخل كمد لیزا شروع به حفاری كردیم تا به تابوت رسیدیم و بعد تابوت را در محلی دیگر
به خاك سپردیم ... ولی طفلك لیزا كه ندانسته اسیر نیروی شیطانی شد ... روحش شاد ...
افرادی مانند این مدیوم دقیقا تحت تسخیر شیطان میباشند هم جسمشان و هم روحشان...
و شیطان در كالبد انها رخنه دارد ...
این هم موردی از تلفیق نیروی روح با ماده بطوری كه باعث قتل شد ...///
مشخصات كامل :
پدر : گاس انریك 40 ساله مادر : انی جوزف 36 ساله دختران : لیزا و ماری 9 و 14 ساله پسر : ادولف 11 ساله محل سكونت : ارژانتین