از روستاى چنانه قرارگاه تیپ ساعت یك ظهر باتفاق سرباز راننده با جیپ كوچك میول حركت حدود دو كیلومتر روى آسفالت بطرف ارتفاعات برغازه فاصله گرفتیم و پس از رسیدن به دامنه كوهها به سمت چپ انحراف یافته و به حركت خود ادامه دادیم لكن راههاى فرعى كه از همدیگر انشعاب مى یافتند بیشتر بود و تشخیص داده نمیشد كه به كجا منتهى میشوند؟ و در اثر اینكه تانكهاى دشمن و خودروها عبور و مرور كرده خاك راههاى فرعى بصورت پودر و آرد در آمده كه به محض حركت یك خودرو خاك شدید بلند و به اطراف پخش میشود و بصورت طوفان و گرد بار هوا را مملو مى نماید با تمام این احوال آهسته آهسته به حركت خود ادامه داده و به بالاى ارتفاعات ممتد برغازه رسیدیم یعنى كوهها مثل سلسله جبال از غرب به شرق ممتد و كشیده شده و كاملا متصل و بصورت سلسله جبال میباشد كه عبور وسایل نقلیه امكان پذیر نیست اما در یك محل یك نقطه شیار مشاهده گردید راهى كه ما حركت میكردیم بآنجا میرسید و از همان شیار از سلسله كوهها میگذشت و بطرف روستاى ابو غریب امتداد داشت و راه ماشین رو بوده و یك جاده قابل استفاده است و مشخص است وسایط نقلیه از آنجا بیشتر رفت و آمد داشته است و مشخص است وسایط نقلیه از آنجا بیشتر رفت و آمد داشته است و در بالاى ارتفاعات پرسنل خودى اعم از پرسنل نظامى و بسیجى را مى دیدیم كه مشغول كندن سنگر و استحكامات جدید بودند كه هیچگونه جاى شبهه و تردید نبود كه افراد خودى بودند و صداها را هم مى شنیدیم كه فارسى و تركى صحبت میكنند و همدیگر را صدا مى زنند و شوخى میكنند و در معبر شیار هیچ كس و هیچ چیز نبود ما به آرامى به آنجا رسیدیم و آهسته از شیار گذشته و سرازیر شدیم و در مقابل خودمان با فاصله حدود پانصد الى هزار متر یكانهاى نظامى میدیدیم كه لودر كار میكند و خاك ریز ایجاد مى نماید و تانكر آب و خودروها بفاصله پارك كرده اند و پرسنل سنگر مى سازند و هیچگونه از نظرمان خطور نكرد كه اینان یكانهاى دشمن هستند بلكه تصور مى كردیم از واحدهاى خودى هستند و از داخل آنان عبور مى كنیم و به تنگه رقابیه بداخل واحد خودمان میرسیم . در نتیجه آرام سرازیرى را پیش میرفتیم ناگاه صدائى از پشت سر شنیدیم كه فریاد میزد نروید نروید آنها دشمن هستند و الان شما را مى گیرند. سرباز كه مشغول رانندگى بود نمیتوانست پشت سرش را نگاه كند و اما من سریعا پشت سر خود را نگاه كردم دیدم دو نفر سپاهى فریاد مى زنند برگردید برگردید آنان دشمن هستند الان شما را مى گیرند بى درنگ به سرباز گفتم دنده عقب بگیر و سریع عقب تر برو كه اشتباه كردیم رو به طرف دشمن میرویم سرباز راننده ماهرى بود بلافاصله دنده عقب گرفت گر چه سر بالا بود لكن بسرعت خود را به شیار سلسله كوهها رساندیم و اتومبیل سریعا به پشت ارتفاع كشیده شد و از دید و از تیر دشمن محفوظ شدیم اما نفرات مقابل دشمن كه انتظار ما را مى كشیدند و آنان متوجه بوده اند كه ما اشتباه كرده بسوى آنها مى رویم و مثل اینكه از صبح چند خود رو نیز باشتباه رفته و آنها را باسارت گرفته اند اگر اندكى تاخیر میكردیم ما را هم مى گرفتند و خیلى واضح بود كه بیدرنگ به پشت گرفتیم و فرار كردیم بانجا زدند و یك گلوله هم به مدخل شیار زدند كه خوشبختانه ما چند ثانیه زودتر از هدف آنان فرار كردیم و به محض اینكه در پشت ارتفاع رسیدیم پیاده شده دیدیم دو نفر جوان سپاه پاسدار با یك اتومبیل وانت از صورت ما بوسیدند و به ما دعا كردند كه از مرگ حتمى نجات یافتید و گرنه یا میگرفتند یا با گلوله میزدند كما اینكه دیدید محل مراجعتتان را با سه گلوله تانك هدف گیرى كردند النهایه نظر حضرت حق با شما بوده است . چند دقیقه با این دو نفر پاسدار صحبت كردیم كه داراى مشخصات زیرین بودند اولا بسیار لباس تمیز و پاكیزه به تن داشتند و با تمام مقتضیاتى كه منطقه و بویژه راههاى فرعى داشت كه كوچكترین حركت خود رو موجب بلند شدن خاك و پخش آن به اطراف میشد و امكان نداشت كسى پیاده یا سواره در آن منطقه حركت نماید ولى آغشته بخاك نشود در حالیكه این دو پاسدار با وانت حركت میكردند لكن پوتین هائى كه در پایشان نبود و لباسشان بسیار تمیز و كلاه بسر نداشتند و موى سرشان خیلى تمیز و هیچگونه آثار خاك و گرد در سرو صورت و لباس و پوتین نداشتند و مضافا وانت كه در زیر پا داشتند خیلى تمیز و مثل اینكه این وانت از آسمان پرواز میكند و هیچگونه تماسى با خاك جاده هاى فرعى و منطقه نداشته است . اینان خودشان خطاب به من گفتند به تنگه رقابیه میروید؟ و یكانتان آنجا مستقر است ؟ گفتم بلى . گفتند شما راه را نمیتوانید پیدا كنید ما جلو میرویم شما پشت سر ما بیائید تا راهنمائى و ارائه طریق بكنیم . من قدر دانى و سپاسگذارى كردم اینان جلو و ما پشت سرشان حركت كردیم و حدود 3 الى 4 كیلومتر در همان وضعیت و كیفیت حركت را ادامه داده و هیچگونه گرد و خاك از زیر اتومبیل آنان بلند نمیشود كه ما را در پشت سرشان اذیت و ناراحت كند و مثل اینكه اتومبیل آنان روى آسفالت حركت مى نماید و اما بر عكس جیپ ما چنان گرد و خاك و غبار بلند و پخش كرده ضمن اینكه خودمان آغشته و آلوده غبار و خاك شدیم بلكه پشت سرمان هیچ چیز دیده نمیشود حتى كوههاى پشت سر را نمى بینیم حدود 3 الى 4 با این احوال طى مسافت كردیم و به یك نقطه رسیدیم كه اینها اتومبیل خودشان را به سمت چپ جاده كشیده و آهسته توقف كردند و پیاده شده رو بطرف من خطاب كردند (اینجا را كه مى شناسى ) و بلافاصله ما هم رسیدیم در سمت راست جاده توقف كرده پیاده شدیم و این جمله را به من گفتند (اینجا را كه مى شناسى ) البته این اوضاع و آثار و علائم خارق العاده را در همان لحظات و در همان زمان متوجه نبوده و درك نمیكردیم بلكه كلیه رفتار و حالات خارق العاده را پس از جدائى از همدیگر درك و متوجه شدیم چرا جمله (اینجا را كه مى شناسى ) بمن خطاب كردند آنان را از كجا میدانستند كه من آنجا را مى شناسم . آرى آنان درست میگفتند و خطابشان درست بود من آنجا را كه توقف كردند و منطقه روبروئى را دقیقا مى شناختم و لكن اینها از كجا مى دانستند من آنجا را مى شناسم ؟ و چطور شده بود كه آنجا را بشناسم یعنى دلیل و موجب شناختم چه بوده است ؟ آرى شب دوم حمله كه من با رودكى در یك سنگر بودیم و واحد خودمان را هدایت میكردیم و بعضى اوقات كار با تلفن و بى سیم پیش نمیرفت خودمان بلند میشدیم و بان محل و بان سنگر مى رفتیم و حضورا و عملا فرامین را تفهیم و ابلاغ مى نمودیم . شب دوم حمله یك یكان بسیجى مستقل از نیروى شهر قم در سمت چپ ما مستقر شده بود كه همان نقطه بود و درست سمت چپ بند خاكى جلگه چنانه مستقر شده بودند كه تا همان روستائى كه آشپزخانه ها در آنجا بود ادامه داشت و فرمانده این نیرو یك شخص روحانى بود كه لباس بسیجى به تن داشت و آن شب در اثر فعالیت و صدا زدن و فریاد كشیدن صدایش كاملا گرفته شده بود و قبلا هم فرصت هماهنگى با واحد سمت راست و چپ نیز نبوده و من آن شب شخصا جهت كمك و همكارى پیش او رفتم و چند ساعت مساعدتهاى لازم بعمل آمد دوباره مراجعت كردم و آن محل در نظرم آشنا بود و دیگر اینكه صبح همین روز از آن راه عبور كرده به قرارگاهها رفتیم و كاملا منطقه را میشناختم . یكى از این دو پاسدار خطاب بمن گفت اكنون ظهر است لابد ناهار نخوردید رفت از داخل وانت یك كیسه نایلون فریزر پر از غذاى مطبوع استانبولى آورد كه در آن دقایق گرم و بخار از غذا بلند میشد و مثل اینكه از دیگ روى آتش آورد و در عین حال گرم بود مطبوع و داراى عطر و دیگرى خطاب بمن گفت معلوم است تشنه هم هستید رفت از داخل وانت یك بطرى پلاستیك بزرگ آورد كه پر از آب و ذرات یخ در داخل آن معلق بود و مثل اینكه از داخل یخچال آورد و گرفتیم از ما خداحافظى كرده سوار ماشین خود گشته دوباره همان مسیر را برگشتند و من با سرباز خود به داخل جیپ خودمان بر گشتیم و هنوز اتومبیل را روشن نكرده كل مسائل بخاطرم خطور كرد و لحظاتى سكوت كرد و چنین فكرم قضایا را سیر نمود اینان چه كسانى بودند كه ما را از چنگال مرگ یا اسارت حتمى نجات دادند؟و چه كسانى بودند راه را راهنمائى كردند؟ و چه كسانى بودند در این وسط بیابان لم بما غذاى گرم و مطبوع بویژه آب یخدار دادند بلافاصله بسرباز گفتیم تو از این موضوعات چه چیز درك كردى ؟ سرباز هم مثل من بیدار و متوجه گردید گفت برگردیم از خودشان سئوال كنیم اتومبیل را روشن و دور زدیم اما متاءسفانه نه خودشان و اتومبیلشان بلكه در آن راه مسیر كه حدود 2 كیلومتر تا ارتفاعات فاصله داشت و كوچكترین وسیله نقلیه حركت میكرد دیده میشد و خاك بلند میشد آثارى از اینان ندیدم و حیرت انگیزتر بلند شدیم بالاى جیب بهمه جوانب نگاه كردیم هیچگونه سیاهى و خاك و اثرى از وانت و سرنشینان آن مشاهده نكردیم با نهایت تاءسف و تاثر از اینكه چرا نتوانستیم این دو شخصیت مقدس و خارق العاده را كه تمام حركات و راهنمائى و گفتارشان خارق العاده و اعجازانگیز بود و وجود خودشان یك پارچه معجزه بود بشناسیم با این مقوله ها خود را به همان دهكده كه چشمه و آب فراوان داشت و آشپزخانه هایمان در آنجا مستقر بود رساندم ساعت حدود 3 بعدازظهر بود كوثرى ذیلوئى انداخت و چائى تعارف نمود اول وضو گرفتیم نماز را خواندم سپس نشستیم كه كوثرى خواست براى ما غذا بدهد گفتم خودمان غذا داریم شما فقط بشقاب بدهید كه بشقاب دادند و غذاى مورد بخت را داخل بشقاب ریختیم كه خود كوثرى و سربازان همراهش همگى بالا تفاق از عطر غذا مدهوش بودند و تمجید مى كردند این غذا را از كجا آورده ائید؟ تمام آن خانه كه آشپزخانه بود مملو از عطر غذاى مزبور گردید و مقدارى هم شوخى و مزاح كردند كه آرى در قرارگاهها این چنین غذاها میخورند و ماها در خطوط جبهه ها آنچنان غذا میخوریم كه البته شرح دادیم این غذا از قرار گاهها نیست بلكه شرح و مقوله حیرت انگیز دارد. اما بطرى آب را نیز دست ما میدیدند آنرا هم با چنین جمله ائى كه در قرارگاهها همیشه آب یخ و خنك استفاده مى كنند مزاح كردند باز گفتیم این آب هم شرح و تفضیل دارد و ارتباطى به قرار گاهها هرگز ندارد. حتى علاوه از اینكه من و سربازم از آن آب خوردیم بلكه مقدارى هم آنها خوردند ساعت 4 رو بطرف تنگه رقابیه از جاده كربلا حركت كردیم حدود 6-5 كیلومتر مسافت داشت در وسط این فاصله به دو نفر سرباز برخورد كردیم كه از یكانهاى خودى به طرف جاده اهواز در حركت بودند اما از دور ما را دیدند با اشاره طلب آب مى كردند به محض اینكه جیپ را نگهداشتیم این دو رزمنده از تشنگى قادر به تكلم نبودند و چنان زبانشان خشك شده بود در دهانشان حركت نمیكرد با اشاره آب میخواستند بطرى مورد بحث تا نصف از همان آب با ذرات یخ موجود بود به دو رزمنده دادیم و هر دو كاملا سیراب شدند و حالشان بجا آمد و دعا كردند و گفتند مرخصى میرویم و برگهاى مرخصى خودمان را گرفتیم و براه افتادیم و فكر كردیم ماشینى نرسید و خودمان هم از تشنگى هلاك میشدیم كه آنان را سوار جیپ كرده به جاده اهواز رساندیم و مجددا به تنگه رقابیه مراجعت نمودیم .
پس از اتمام عملیات فتح مبین كه یكى از موفق ترین عملیات در طول هشت سال دفاع مقدس بود تمام لشكرها و تیپ ها و یكانهاى مهندسى و توپخانه و گردآنهازرهى تعین محل دفاع و تحكیم موضع و تقسیم بندى طول جبهه و تجدید سازمان و تعویض سلاحهاى آسیب دیده با جدیت وافر مشغول بودند و در عین حال خوشحال و مسرور از توفیق بدست آمده و توجهات حضرت حق بودند واحدهاى ما یك گردان زرهى لشكر 92 اهواز را در تنگه رقابیه تعویض و در انتهاى جاده خاكى كربلا كه منتهى به تنگه رقابیه میگردید اسكان و استقرار یافت . تنگه رقابیه قبل از عملیات فتح مبین در اختیار لشكر گارد عراق بوده كه از مجهزترین و پر قدرت ترین و مرفه ترین لشكرهاى عراق بوده است كه در این محل استحكاماتى بى نظیر و محكم ایجاد كرده بودند سنگرهاى بسیار بزرگ و محكم بطوریكه هرگز با اصابت گلوله توپ و خمپاره از بین نمیرفتند و اكثر اسرار و توجیهات مناطق در آنجا بعمل مى آمده و سینماهاى بزرگ در زیر خاك بصورت سنگر درست كرده بودند كه لااقل دویست صندلى جاى میگرفت و انبارهاى دپوى تداركاتى در آن محل بوده و از قرار معلوم بقیه لشكرها و تیپ ها دستورات و توجیهات را از آنجا دریافت میكرده اند كه آن محل بطول چند كیلومتر در اختیار ما قرار گرفت و از همان نقطه كه قرارگاه موسوم گردید تا خاكریز مقابل دشمن دو كیلومتر فاصله داشت و از روز خاتمه عملیات سه روز مدام ایجاد خاكریز از دامنه كوههاى برغازه بطرف تپه هاى طلائیه كه به منطقه چذابه و بستان و ارتفاعات الله اكبر منتهى میگشت مشغول بودیم و ضمن استقرار از شهداء و مجروحین و مفقودین خویش بودیم نیز تفحص و جستجو بعمل مى آوردیم كه هر روز جهت بررسى به ایستگاههاى جمع آورى اجساد شهداء كه در تاسیسات هنر آموزى اندیمشك در كنار جاده اهواز قرار و چند سالن بزرگ و كانتینرهاى آماده داشت سر مى زدم و در جستجوى مفقودین بودم كه غمناكترین اطلاعى بدستم رسید و بسیار متالم و متاثر گشتم آن خبر شهادت سرباز فتح الهى بود این سرباز و الگوى ایمان و قداست و اسوه پاك و منزه در نهایت به هدف نهائى خود رسید و آرزوهاى ملاقات و دیدار حبیب خود را بدست آورد یادش بخیر و راهش مستدام كه با پیكر مجروح و پانسمان از روى تخت بیمارستان با اصرار و التماس خود مرخص بجاى اینكه روانه منزل و دیدار والدین و برادر و خواهر و اقربان و اقوام شود مستقیما به جبهه فتح مبین آمده مثل همیشه در یك دست سلاح انفرادى خود و در دست دیگر جزوات و كتابهاى حاضر میشد و سنگرى نبود كه فتح الهى بآنجا مهر نماز و جاى نماز و تسبیح و كتابچه دعا و حكام نداده باشد و آواز اذان و دعاهاى كمیل و ندبه و عاشوراى او پیوسته در مسامع رزمندگان طنین مى انداخت همیشه در گشتى هاى شبانه پیش تاز و پیش قدم بود هرگز هراس و خوف در وجودش نبود و توكل بسیارى قوى داشته و رابطه اش با حبیب خویش خیلى نزدیك بود. فقدان فتح الهى براى رزمندگان اثرى غیر قابل جبران داشت . فاصله خاك ریز جدید ما با خاك ریز دشمن كه در كنار دهكده ابو غریب ایجاد كرده بودند حدود 2 الى 3 كیلومتر بود و در فاصله این دو خاك ریز ارتفاعاتى رملى و شن زار متعدد وجود داشت ولكن منطقه رقابیه بسیار گرم و بى اب و علف بود و آب را تانكرها از كنار رودخانه كرخه از یك روستاى بزرگ مى آوردند كه آن روستا چشمه بزرگ و چاه عمیق آب داشت و اكثر یكانها آشپزخانه هاى خود را در آن روستا مستقر كرده بودند و آب آشامیدنى و مصرف تانكرهاى خطوط را از همانجا مى آوردند كه آشپزخانه ما هم در یك منزل بزرگ قرار داشته و یادش بخیر یك آشپز مجرب و فعالى داشتیم بنام كوثرى اهل كرمانشاه بود و در امور طبخ و تداركات مهارت داشت . اولین روز استقرار در تنگه رقابیه چند سنگر بزرگ تداركاتى كشف گردید كه پر از سیگار بغداد و كنسروهاى خوراكى بود در كارتن هاى منظم از كشورهاى دیگر به عراق هدیه شده بود و بدست رزمندگان ما افتاد. از رودخانه كرخه در كنار جاده اهواز كه یك روستاى بزرگ و آبادى نیز داشت و پل شناور مهندسى هم زده شده بود و تنها پل ارتباطى منطقه رقابیه و طلائیه بود تا تنگه رقابیه حدود 7 كیلومتر فاصله داشت بنام جاده كربلا موسوم و رزمندگان تابلو زده بودند و از همان نقطه تا رقابیه و از رقابیه تا خاكریزها لاشه هاى سوخته تانكها و خودروهاى دشمن بیشتر بچشم میخورد و اغلب نویسندگان جراید و فیلم برداران و از صدا و سیما یا نهادها و سازمانهاى دیگر بآن منطقه مى آمدند و عكس و فیلم و سوژه تهیه میكردند روز دوم استقرار دو نفر از ستاد مشترك براى فیلم و عكس و تهیه مقاله آمده بودند كه شخصا من بهمراه آنان به خاك ریز رفتم و توضیحات لازم داده شد و عكس نیز گرفتند جالب توجه در یك جمله بود من بهمراه دو نفر نامبرده فوق بالاى خاك ریز ایستاده بودیم و دقیقا بطرف خاك ریز دشمن نگاه و عكس بر میداشتند ساعت 5 عصر بود و به فكرمان نمیرسید آنها حركات ما را زیر نظر داشته باشند اما باز با توجه و عنایات حضرت حق لحظه ائى از قلب من خطور كرد ممكن است دشمن ما را ببیند دست هر دو نفر را گرفته از خاكریز پائین آمدیم و ارتفاع خاكریز بلند بود و حدود 3 الى 4 متر ارتفاع داشت به محض آمدن از بالاى خاك ریز به پائین آن كه تمامى این حركات 4 ثانیه طول نكشید دو گلوله تانك پى در پى به همان نقطه ائى كه ایستاده بودیم زدند حتى گلوله ها جاى پاهاى ما را شكافتند و به یك تپه طرف رقابیه اصابت كردند یعنى كاملا محل ایستادن ما سه نفر را هدف گیرى و با گلوله تانك زدند اگر چند ثانیه تاخیر میكردیم هر سه نفر پودر میشدیم . كه سجده تسبیح و شكر بجا آوردیم و پس از آنان یكساعت دیدار از رزمندگان و كیفیت سنگرها و روحیه آنان و ایصال هدایاى مردمى كه بفور هر روز میرسید و دیدن لودرها و بولدیزرها كه این ایثارگران بى وقفه شب و روز در تلاش بودند و خطرناكترین كارها مسئولیت آنان بود چون با هیكل و جثه بزرگ لودر و بولدیزر و با صداى بلند در معرض دید و تیر دشمن زمین را مى كندند و خاكریز و سنگر دست مى نمودند واقعا اعمال این جوانمردان و ایثارگران تحسین انگیز و اجر معنوى داشت . منطقه رقابیه نسبت به مناطق دیگر پر از حشرات موذى مثل مار و عقرب و رطیل بود و رزمندگان در این خصوص دقت فراوان داشتند. تا خاتمه عملیات در این قسمت از یكان فرماندهى با شخصى بنام سرهنگ 2 مفتون آزاد بود كه على الظاهر اهل مسجد سلیمان و فردى مظلوم و زحمت كش بود كه پس از عملیات در تنگه رقابیه كسى بنام سروان جلالى او را تعویض و موقتا فرماندهى این گردان را بعهده داشت . قرارگاه لشكرها در حوالى هفت تپه بود و قرارگاه تیپ ها در پشت سایت ها در روستاى چنانه بوده و گردآنهاو یكانهاى مامور به ترتیب در طول جبهه ها استقرار داشتند كه گردان 163 در تنگه رقابیه اسكان یافته بود روز چهارم استقرار صبح جهت توضیحات و درخواست نیازمندیهاى لازم و هم آهنگى یكانهاى تابعه تیپ 1 لشكر 77 از نقطه رقابیه حركت و بهمراه یكنفر سرباز راننده كه اهل سارى بود بطرف قرارگاه تیپ عزیمت كردیم از جاده كربلا تا كناره رودخانه كرخه و از روستائى كه اشپزخانه ها در آنجا مستقر بودند عبور و از زیر بند خاكى جلگه چنانه گذشتیم درست در مقابل شهر شوش یعنى غرب شهر شوش بداخل سایت ها وارد و از آنجا بقرارگاه تیپ در روستاى چنانه رسیدیم در كنار سرهنگ امینى فرمانده تیپ ایستاده بودم و مشغول صحبت بودیم كه سرهنگ امینى هم مشغول گرفتن وضو بود و از خاتمه عملیات چهار روز گذشته بود و چند سنگر دژبان و نگهبانى قرارگاه هم در جوار سنگر فرماندهى بود یك لحظه دیدیم دو نفر از داخل سنگر مخروبى كه فرو ریخته و متروك شده بود بیرون آمدند و آرام آرام بطرف ما مى آیند كه امینى بمن گفت نگاه كن این ها عراقى هستند مرحله نخست باورمان نیامد و تصور كردیم از سربازان خودى هستند چون خیلى آرام و بى تشنج راه میرفتند و لباس سربازى عراقى به تن داشتند دژبان را صدا زدیم بچه ها آنها را بگیرید و بیاورید ببینیم چه كسى هستند؟ دژبانها آنان را آوردند و دیدیم فارسى و تركى نمیدانند و سرباز عراقى هستند كه چهار روز در گوشه سنگر متروك پشت كیسه هاى سنگر مخفى شده در اثر گرسنگى و تشنگى بناچار بیرون آمده و سرگردان بودند و خود را تسلیم نمودند و به نكات تخلیه اسراء اعزام شدند و من پس از اتمام مذاكره و انجام امور لازم به تنگه رقابیه بهمراه سرباز راننده و جیب میول مراجعت نمودیم و لكن از آن راهى كه رفته بودیم برنگشتیم بلكه از یك مسیر دیگر كه از دامنه ارتفاعات برغازه بود راه را پیش گرفتیم و ساعت حدود یك ظهر وقت ناهار و نماز هم بود كه با یك معجزه و عمل حیرت انگیز مواجه شدیم كه به تشریح آن مى پردازم .
روز سوم عملیات حجم اتش طرفین بیشتر بود لكن هیچگونه آثار خستگى و فرسودگى و رزمندگان دیده نمیشد ولى بطوریكه شرح دادم حجم آتش آنها بیشتر از ما بود هر وقت یك تانك ما مانورى میكرد و گلوله ائى پرتاب مى نمود آنان ده گلوله جواب میدادند از این نظر تغیر سنگر تانكها گاهى مشكل و خطرناك بود در روز سوم كاملا متوجه بودم برادر رودگى با بى سیم به یكى از تانكها دستور عملیات میداد و هدفى را نشان و معرفى مى نمود خدمه هاى تانك وحشت داشتند از سنگر اصلى حركت نمایند و تیراندازى كنند و دوباره به سنگر یدكى بروند آن روز چند بار با هم به كنار تانك رفتیم و ضمن دستور نظامى رودكى با آن حسن اخلاقى كه داشت خطاب به خدمه ها مى گفت بگوئید لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم مانور نمائید و ما در كنار شما ایستاده ائیم اگر خطرى باشد اول ما شهید میشویم با این خلقیات خدمه ها را جرات و جسارت مى بخشید و بعضى از تانكها دشمن در مقابل دید ما در كمره ارتفاعات برغازه در حال حركت بودند و بآسانى هدف تانكها ما قرار میگرفتند. آفتاب غروب نكرده بود و در هوا لكه هاى ابر بچشم میخورد و شب سوم عملیات آفندى ما بود و زود بزود سنگرها و سلاحها را بازید و رفع نواقص مى نمودیم ناگاه سرباز دلاور و جوانمرد و ایثارگر فتح الهى را دیدم كه در عملیات چذابه دو ماه قبل مجروح شده و در یكى از بیمارستانهاى اصفحان بسترى بوده است كه با چوب دستى و عصاى زیر بغل و پانسمان سر و صورت و سایر اعضاى بدن با آن حالت در خط مقدم با یك بسته كتابچه هاى نماز و جزوات دیگر در حال حركت و تلاش دیدم و پس از روبوسى و دیدار مجدد از احوالش جویا شدم گفت دیروز از بیمارستان مرخص شده و چند ماه استراحت پزشكى دارم و باید به منزل خود در مشهد میرفتم و به مداوا و استراحت مى پرداختم لكن شنیدم عملیات افندى داریم ترجیح دادم بجاى منزل اینجا باشم و بشما كمك نمایم و با اصرار و تمنا از او خواستم در قرارگاه تیپ یا گرد آنها باشد و بخط مقدم نیاید چون بزحمت حركت میكرد و اعضاى اندامش مجروح و معذب بود در ظاهر تمنا و اصرار مرا قبول كرد ولى گفت آمدم تلافى چذابه را از دشمن بگیرم شب فرا رسید و عملیات مثل دو شب قبل ادامه داشت و طرف مقابل قوى بود و دامنه آتش آنها بیشتر در نتیجه نمیتوانستیم پیشروى نمائیم ساعت 11 شب بارش باران شروع كرد و هر دقیقه كه از زمان میگذشت حجم آتش دشمن كمتر و دفع آنان ضعیف تر بنظر میرسید و تپه شماره 20 كه در دو شب قبل خیلى هدف مشكل بنظر میرسید و نمیتوانستیم نزدیك شویم درست ساعت 1 نصف شب به سنگرهاى تیر بار و سیم خاردار دفاعى شدمن رسیدیم و خدمه تیر بار دشمن را در چند قدمى میدیدم كه با گریه و فریاد شدید ناله میكرد و طلب كمك مى نمود و با صداى بلند میگفت رسیدند و به دادم برسید رسیدند اما معلوم بود هیچ كس در اطرافش نمانده بود و مخفى شده بودند در آن حالت كه منورها آسمان و زمین را روشن كرده بود باز سرباز فتح الهى و آن جوانمرد دلاور را دیدم با چوبهاى زیر بغل و چند نارنجك در حركت است باز از او خواستم فتح الهى برگردید در قرارگاه بمانید و به كارهاى كمك رسانى برسید اكنون براى تو ممكن نیست در اهداف و منطقه عملیاتى حركت نمائى باز هم على الظاهر از من پذیرفت اما به حركت و تلاش خود ادامه میداد و صداى تكبیر و تحسین رزمندگان از هر سو بگوش میرسید. تپه شماره 20 ككاملا به تصرف ما مى آمد و من فكر میكردم اولین نفرات هستیم كه به تپه نمره 20 رسیدیم و تصرف كردیم لكن مشاهده كردم یكى از فرماندهان دسته یعنى فرمانده دسته یكم گروهان گردان 163 ستوان دوم وظیفه سلیمانى را با پرسنل خویش دیدم قبل از ما انجا را متصرف شده و سنگرهاى دشمن را منهدم و با روحیه سرشار و دلاورى تمام دستور پیشروى به نفرات خود میدهد جوانى بود با ایمان و پرتلاش یادش بخیر در تصرف تپه نمره 30 باز نفرات اول دیدم و دفاع پدافندى دشمن خیلى ضعیف و ناچیز شده بود و باران هم بشدت مى بارید البته باران همیشه رحمت خداوندى است و هر مصداق ایات شریفه (( انا انزلنا من السماء ماءا و انبتنا منه نباتا)) اما آن شب رحمت باران مضاعف و چندین برابر بود نزدیكیهاى طولع فجر تپه نمره 40 نیز به تصرف رزمندگان جوانمرد در آمد یعنى در فاصله 40 ساعت كلیه هدفهاى تعین شده یكى پس از دیگرى با كمترین آسیب و خسارات به تصرف رزمندگان اسلام و جوانمردان اسلام در آمد و كاملا در پشت سایت ها قرار گرفتیم و هوا روشن شد و بارش باران هم قطع گردید. قدرت و عضمت الوهیت در پرتو تعالیم دین مبین اسلم بوضوح قابل درك و فهم بود یعنى اعجازى بالاتر و واضح تر از این هیچگونه قابل انتظار نباید باشد كه خطوط و محورهاى عقب نشینى و فرار دشمن همه اش از عرض و مسیرهاى جلكه باتلاقى روستاى چنانه باید انجام میگرفت و راه دیگر وجود نداشت كه این جلگه باتلاقى از روستاى چنانه شروع میشد و بطول حدود دو كیلومتر به بند خاكى در نزدیكى رودخانه كرخه منتهى میگشت و جاده آسفالت كه از پل خضر به سایت ها میرسید و از آنجا به روستاى چنانه منتهى و از روستا نیز میگذشت و از ارتفاعات برغازه عبور و از كنار دهكده ابو غریب به شهر فكه میرسید و این جاده ما هم در اختیاردشمن بود و لكن آن شب در اثر فرار و عقب نشینى اضطرارى كلیه یكانهاى دشمن نتوانسته بودند از آن جاده استفاده نمایند بلكه با اضطرار و وحشت تمام تانكها و خودروها را به جلگه عریض و طویل روستاى چنانه زده بود كه آنجا هم در اثر باران باتلاق شده بود كه پس از روشن شدن هوا مشاهده كردیم صدها تانك و ایفاء و توپ كش ها حتى خودروها سبك او از و بلكه صدها نفرات دشمن به گل و باتلاق فرو رفته و از كار افتاده اند كه آیات شریفه قرآن كاملا نشانگر توان و اعجاز یدالهى و نصرت به لشكر اسلام و خذلان و درماندن و عجز دشمن بود (( الم تر كیف فعل ربك باصحاب الفیل )) كار بجائى رسیده بود پرسنل پیراهن هاى خود را در آورده با سلاح خود بعنوان تسلیم بلند كرده بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته و انان را نكشتند هیچ بلكه مساعدت كرده بیرون اوردند و فوج فوج و گروه به گروه بعنوان اسیر كه فریاد میزدند الدخیل یا خمینى الدخیل والامان یا ایها المسلمون و یا جیش الاسلام كه هر سرباز و یا هر بسیجى به تنهائى چندین اسیر را جلو انداخته به خط تحویل و جمع آورى اسراء مى آوردند و عده زیادى از نیروهاى سپاه و ارتش به تانكها و خودروها علامت گذارى و بكسر میكردند و به غنیمت مى آوردند و در طلوع افتاب سال جدید تمام قرارگاههاى كل و ستادهاى كل عملیات ارتش دشمن در كنار روستاى چنانه بود به تصرف رزمندگان اسلام در آمد و بنابه شعارهاى پوچ فرماندهان رده بالاى ارتش دشمن كه همیشه میگفتند هیچ قدرتى و هیچ نیروئى هیچوقت نمیتواند سایت هاى تصرف شده را (سایت 4 و 5) باز پس بگیرد و عراق تصمیم ایجاد تاسیسات دیگر در آن منطقه دارد ولكن بسادگى و با نیروى جوانمردان دلیر در یك شب كلیه مناطق تحت اختیار دشمن ككه صدها كیلومتر مربع وسعت داشت با غنائمى كه هنوز ادوات و سلاحها و خودروها بى حصر باز پس گرفته شد و دشمن با خفت و زبونى فرار را برقرار ترجیح و خود را به پشت ارتفاعات برغازه و اطراف روستاى ابو غریب و مناطق جلو فكه رسانید و اول صبح روز پیروزى و موفقیت تمامى یكانهاى شركت كننده در عملیات فتح مبین در روستاى چنانه كه هدف نهائى و تعین شده بود بهم رسیدند و ستادهاى دشمن را جهت ستاد خودى انتخاب نمودند و چند روز متوالى پرسنل یكانها مشغول تخلیه غنائم و پاكسازى منطقه بودند و تحكیم مواضع و خطوط جبهه هاى مقدم را در ارتفاعات برغازه بعمل مى آوردند. فراموش نمیشود در آن حالت كه هنوز آفتاب طلوع نكرده بود توانستیم نماز صبح را در كنار هم بخوانیم یادشان بخیر گروهان یك گردان 163 جوان دلیر و ستوان سلیمانى جوان رشید و بنده حقیر و سایر پرسنل و رزمندگان همه داستان قرآنى اصحاب فیل و پرندگان ابابیل و سنگ هاى ریز سجیل و خودنمائى و كبر و غرور ابرهه و پهلوان و حكمران یمنى را بازگو مى كردیم كه جهت تصرف و تخریب كعبه بیت خدا در كنار مكه اردو زده و عبدالمطلب جد رسول الله را براى گرفتن شترهاى خود كه بدست قشون ابرهه افتاده بودند به نزد آن پهلوان متكبر رفت و ابرهه خوشحال بود كه عبدالمطلب براى التماس آمده است و لكن عبدالمطلب هیچ سخنى از حمله او و كعبه بمیان نیاورد و فقط شترهاى خود را خواست كه ابرهه بسیار دل آزرده و پریشان گردید و بخود فكر كرد این مرد چرا التماس ننموده ؟ با تمام وقار وعظمت كه داشت فقط شترهایش را خواست و دور از انتظار ابرهه بود كه موقع خداحافظى ابرهه گفت اى عبدالمطلب من انتظار التماس تو را مى كشیدم كه مرا از حمله و تخریب كعبه منصرف نمائى و لكن تنها چیزى كه نخواستى و مطرح نكردى كعبه بود؟ عبدالمطلب با بى اعتنائى كامل گفت یا ابرهه من مالك و صاحب شترهایم بودم كه نفرات تو آنها را آورده اند و آنها را میخواهم و صاحب و مالك قدرتمند و قادر مطلق دارد و من در این باره هیچ كاره هستم و صاحب و مالك كعبه خودش نگهدار و حافظ آن است و خودش حفظ میكند و نه تنها ابرهه بلكه هیچ قدرتى نمیتواند به كعبه تجاوز و آن را تخریب نماید! این مذاكره على الظاهر به ابرهه بعید و تمسخر بنظر رسید ولكن بعد از چند ساعت كاملا لمس و درك كرد كه پرندگان سفید ابابیل اسمان را فرا گرفته و خود و قشون ابرهه را سنگباران كردند و با زحمت فراوان پس از دادن تلفات سنگین فرار را بر قرار ترجیح و حتى خود ابرهه بزحمت توانست جان سالم بدر برده و به یمن برسد و آنجا فهمید صاحب و مالك كعبه چه قدرت و عظمت و جلالت دارد.
شب حمله بسیار هیجان انگیز و پر خروش بود و تدابیر و پیش بینى ها و همچنین جو و زمین كلا نسبت به عملیات دیگر ما مساعد و بهتر پیشترفت داشت و یكانهاى شركت كننده در عملیات فتح مبین مثل عملیات ثامن الائمه (حصر آبادان ) بسیار منظم و ادغام شده و از آمادگى صد در صد بهره مند بودند طول مشترك خط استقرار از جاده كربلا در امتداد رقابیه شروع میشد از شرق ارتفاعات برغازه به شرق ارتفاعات سایت ها تا نزدیكیهاى پل خضر یعنى جاده مهران و دشت عباس امتداد داشت و یك عملیات گسترده و طویل در عین حال بسیار مسنجم و مرتب بود ارى قدرت اتش دشمن نسبت به ما خیلى زیاد بود چون ادوات زرهى دشمن بیشتر از ما بود گاهى از تانكهاى ما یك یا دو گلوله به هدفى میزدند دشمن بلافاصله پنجاه گلوله بى هدف و از روى ترس پرتاب میكردند یا از هلى كوپترهاى ما یك یا دو فروند جهت زدن هدفى پرواز میكردند دشمن حدود نیم ساعت بلكه بیشتر یك آتش تهیه همه جانبه انجام میداد و هیچكدام هم داراى هدف نبود و هلى كوپتر یا تانك ما یا تفنگ 106 میلیمترى ما خوشبختانه هدف منظور خود را هم میزدند. كه در بین رزمندگان این موضوع سخن لطیفه شده بود گاهى بهمدیگر مى گفتند چه كسى چوب به لانه زنبور دراز میكند یعنى یك گلوله بزند تا دشمن یكساعت در اضطراب و پرتاب اتش دست و پا میزند شب فرا رسید لحظه شمارى میشد تا ساعت 12 رسیدیم رمز شروع عملیات از رده هاى بالا اعلام گردید یكانها از خط خاكریز به هدفهاى معین در روبروى خود حركت و اولین هدف تپه شماره 20 بود كه كلا مقابل مواضع دشمن بشعاع خیلى وسیع مین گذارى و سیم خاردار كشیده شده بود با تمام ایجاد اینگونه موانع و حجم آتش بیشتر آن شب رزمندگان دلیر و جوانمردان میدان رزم نتوانستند كارى از پیش ببرند البته چند عامل در این عوامل را موثر میدانند یك مواضع آنان از نظر ارتفاع بلندتر از مواضع ما بود ما باید بطرف دشمن رو بارتفاع میرفتیم ولى آنان ما راحت تر مى دیدیم و آتش سلاحهایشان بما مسلط بود دوم ما مهاجم بودیم از سنگرها و استحكامات خود جداشده بطرف دشمن در حال حركت بودیم لكن شدمن از استحكامات و از سنگرهاى استحفاظى خود ما را زیر آتش میگرفت سوم وجود موانع بیشتر كه دشمن در مسیر ایجاد كرده و عبور از آنها و پاكسازى آنها مشكلات بیشترى داشته و حركت و عملیات ما را هم كشف میكرد با تمام این عوامل شب اول رزمندگان با تمام تلاش به مواضع خود برگشتند اما تبادل آتش قطع نمیشود بخصوص از طرف دشمن مدام آتش ریزى هست عصر روز بعد چند هلى كوپتر خودى جهت زدن تانكهاى دشمن به پرواز در آمدند و از روى رودخانه كرخه با ارتفاع خیلى كم خود را بسوى اهداف دشمن بالا میكشیدند تا زمانیكه از بالا سر نیروى خودى عبور نكرده بودند خطرات كمتر بود اما از خاك ریز خودى كه عبور میكردند احتمال خطرات هلى كوپترها بیشتر بود چون حركت آنها ارام و ارتفاع كمتر و جثه بزرگتر درنتیجه زودتر مورد هدف قرار میگرفتند بویژه هلى كوپتر در پرواز اول باید هدف را پیدا كند سپس دور زده مجدد آن هدف را بزند وگرنه پرتاب موشك بى هدف بدون اثر بود و خلبانان ما اعم از هلى كوپتر یا هواپیما و تیراندازان ما اعم از توپ یا كاتیوشا یا خمپاره یا تانكها مثل دشمن به هدف پرتاب گلوله نمیكردند و دلایل واضح بود یك وجود ترس در دل عمل كننده است اگر بترسد زودتر و بى هدف گلوله را شلیك مى نماید در حالیكه رزمندگان ما هدف شهادت داشتند یا نمى ترسیدند یا كمتر ترس داشتند و مثل افراد دشمن نبودند دوم صرفه جوئى در مهمات بود كه براى دشمن خیلى راحت و نامحدود میرساندند لكن ما با هزینه خیلیگران تهیه میكردیم بویژه گلوله هائى كه قیمت آنها در سطح بالا بود مثل موشك تاو و مالیوتكا یا كاتیوشا و غیره كه رزمندگان سعى داشتند اعم از هوائى یا زمینى یعنى هوا بزمین و زمین بهوا و زمین بزمین نهایت صرفه جوئى را بنمایند و بجاى پنج گلوله بى هدف یك گلوله با هدف و موثر بزنند. هلى كوپتر عملیات خوبى و موثرى انجام دادند و سالم مراجعت نمودند اما یكى از هلى كوپترها كه از نوع یواچ دان یا كبرابود در بین تپه شماره 20 و خاكریز خودى كه چند تپه كوچك رملى و دره كوچك رملى بود دیدم بدور خود میچرخد و نمیتواند باینطرف بیاید و با آن حال در داخل شیار نسبتا وسیعى بزمین نشست و با دوربین نگاه میكردیم دیدیم خلبان مجروح شده و كمك خلبان او را هلى كوپتر بیرون آورد و دور از آن زمین شدند كه بى درنگ به تیم امداد دستور دادیم و از داخل دره هاى كوچك رملى خود را به آنان رسانده و مجروح و كمك را آوردند كه از كتف راست مجروح شده بود و به ایستگاه امدادى تخلیه گردیدند و جریان به رده بالا اطلاع داده شد پس از یك ساعت هلى كوپتر دیگرى آمد در فاصله عقب تر از خطوط خودى بزمین نشست و خلبان و كمك آن را راههاى ارتباطى خودشان را بما رساندند و هلى كوپتر را مشاهده و با جسارت و رشادت و جوانمردى خود را به هلى كوپتر رسانده با یك خیز جسورانه خود را به پشت جبهه هدایت كردند در حالیكه از لحظه نشستن هلى كوپتر تا نجات آن از محل چندین موشك بآن پرتاب كردند و هیچكدام نه به هلى كوپتر و نه خلبانان آن اصابت نكرد.
در مقدمه عملیات فتح المبین دفاع مقدس یكانهاى ما در قسمت شرقى ایستگاه راه آهن هفت تپه كنا راه شوشتر مستقر شده بودند و آن مكان براى استتار جاى مناسبى بود و چندین نوبت آنجا را محل استراحت و بازسازى واحدهاى رزمى خود قرار داده بودیم چون از هر نظر با موقعیت هاى جبهه ها تناسب داشت هم كنار راه آهن بود و هم از تیررس دشمن محفوظ و هم به مناطق جبهه ها نزدیكتر و هر روز جهت آمادگى و رفع نواقص به خط اول مى رفتیم و بشناسائى و تقسیم بندى مواضع خودى و بررسى پیش بینى هاى لازم مى پرداختیم و تنها راه ارتباطى مناطق پشتیبانى با خاك ریزها و خطوط مقدم از روى رودخانه خروشان كرخه پل مهندسى شهید كلاهدوز بود كه در قسمت جنوبى شهر شوش قرار گرفته و در شمال این شهر نیز پل آجرى و پل دیگر مهندسى در منطقه خضر وجود داشت كه یكانهاى رزمى لشكر 84 و لشكرهاى سپاه جهت استقرار و موضع گیرى در جوانب شمالى و شرقى سایت چهار و سایت پنج مورد استفاده بود و راه ارتباطى مناطق عین خوش و دشت عباس و مهران نیز بود البته عملیات رزمى و موقعیت هاى واحدهاى رزمى ما ایجاب میكرد از چندین نقطه پل شناور پانل زده شود و ارتباطات سهولت انجام گیرد در نتیجه تا جاده كربلا كه به تنگه رقابیه و ابو قریب منتهى مى شد چند پل شناور مواصلاتى وجود داشت و دشمن واضح میدانست معبرهاى ارتباطى بیشتر است . اول فروردین و روزهاى عید بود هواى منطقه بسیار خوب و تا حدودى رمل و نرم و سبزه زار النهایه هم از نظر موقعیت مكانى و زمانى و فراهم بودن شرایط تسهیلات فراهم و مشكلات نسبتا كمتر بنظر میرسید دو تیپ مجهز و مقتدر كه یكى تیپ لشكر خراسان بفرماندهى سرهنگ امینى و دیگرى پل شهیدكلاهدوز و روبروى تپه هاى اسم گذارى شده در پشت سایت بنام تپه هاى نمره 20 و 30 و 40 كه این سه تپه بین ارتفاعات سایت ها و جلگه روستاى چنانه قرار گرفته بود ند و هر سه تپه هدفهاى تعین شده این دو تیپ بوده است كه با توجیه و تنظیم زمان و حركت عملیات باید در یك زمان كلیه واحدهاى شركت كننده در جنگ فتح مبین از هرسمت كه هدف و مسیر تعین و تنظیم گردیده به هدف نهائى كه روستاى چنانه بوده برسند و انجا قرارگاه دو لشكر دشمن بوده ككه مدتها سایت ها را تصرف و شهر دزفول و اندیمشك و شوش و مناطق اطراف را زیر آتش سلاحهاى سنگین و موشكها قرار میداده اند و فاصله بین تپه 20 كه اولین هدف بوده و رودخانه كرخه چن موضع استقرارى لشكر 21 حمزه بوده لكن جهت اهداف حمله سراسرى فتح مبین لشكر 21 حمزه از آن مكان بجاى دیگر انتقال و یكانهاى ادغامى لشكر 77 خراسان با سپاه در آن خطوط مستقر گردیدند و تلاش و تكاپوى كلیه رزمندگان در حد و توان خویش بسیار ستوده و چشمگیر بود و در تهیه سنگرها و راههاى ارتباطى كه بین یكانها بارتفاع یك متر كنده میشد كه افراد بتوانند بسهولت رفت و امد نموده و موجب دید دشمن قرار نگیرند نهایت فعالیت بعمل مى آمد و قرارگاههاى گردآنها حدود یك كیلومتر عقب تر از خاكریزها در كنار آن ایستگاههاى امدادى و بهداریها و نكات آمادى و تداركاتى قرار داشتند نقطه قرارگاهها تیپ ها در كنار هفت تپه ضلع جنوبى جاده اهواز در داخل باغى مشجر كه موضع استتارى آنها مناسب ود مكان گرفته بودند و هر شب شناسائى توسط كشتى هاى شناسائى و گاهى گشتى هاى رزمى بعمل مى آمد درست شب ماقبل حمله بود ساعت سه بعد از نصف شب از خاكریز توسط فرمانده دسته شناسائى به من زنگ زدند كه عده ائى سیاهى از مقابل خاكریز یعنى از طرف دشمن بطرف خاكریز ما مى آیند و توسط سرچ لایت (دوربین هاى دید در شب ) نگاه میكردند و سیاهیهاى متحرك را میدیدند. منطقه بسیار حساس و بین خاك ریز ما و دشمن ارتفاعات كوچك یعنى تپه هاى كم ارتفاعى رملى و دره هاى رملى كه با پوشش سبزه عید پوشانده شده بودند در نتیجه حركت خیلى راحت بعمل مى آمد و بلا درنگ پس از اطلاع دسته شناسائى خود را به خط مقدم رساندم و در سنگر فرمانده شناسائى با دقت تمام ردیابى نمودیم حتى به گرهانها و دسته ها آماده باش دادیم كه مبادا غافلگیر دشمن نشویم و دقایقى با اضطراب كمین این موضوع را گذراندیم لكن پس از چند دقیقه مشاهده كردیم چند ستون سیاهى مرتب بجلو مى آیند و صداى زنگوله هم بگوش میرسد تا جلوتر رسیدند دیدیم تعدادى كثیرى گاومیش و گاو با ستون از آبادیهاى اطراف كه بین ارتفاعات برغازه و سایت ها كه یك جلكه وسیع بوده و داراى یك بند خاكى میباشد هستند باز هم دقت عمل و كمین پرسنل محفوظ بود تا این حیوانات سرگردان كه بلا صاحب مانده بودند و صبح ها زود قبل از طلوع از خانه و ابادیها خارج بطرف رودخانه كرخه و حاشیه آن مى آمدند و تا غروب در آب و علف مى ماندند و سپس جهت استراحت به جایگاههاى اصلى خود آبادیها مراجعت میكردند كه یك واحدى از سپاه جهت جمع آورى و نگهدارى این حیوانات تشكیل و منطقه را از وجود حیوانات پاكسازى كردند و یك شب آزمایش بیدارى و كمین جهت پرسنل خط محسوب گردید.