اهل بیت
اه ربیع الاول، سومین ماه تاریخ هجرى قمرى و از ماههاى معروف و سرنوشت ساز تاریخ اسلام است.
حوادث
و رویدادهاى مهمى در این ماه به وقوع پیوست كه سرنوشت بشریت را دگرگون
ساخت، بدین جهت از جایگاه مهم و ویژهاى برخوردار است و مسلمانان عالم
همیشه آن را با دیدگاه خاصى مىنگرند.
گرچه ربیع الاول بسان سایر
ماههاى سال توأم با حوادث تلخ و شیرین و رویدادهاى تأسف بار و سرورآفرین
است، ولیكن با وجود چند رویداد حزنانگیز، در نزد شیعیان، اما به خاطر
وقایع شادى آفرین از ایام مسرت بخش و دلنواز محسوب مىگردد.
در این یادداشت، تنها به چند رویداد
خاطرهانگیز و شادى آفرین در صدر اسلام و تاریخ پرافتخار تشیع اشاره
مىكنیم و آنها عبارت اند از :
1- میلاد فرخنده پیامبر اسلام(ص)
2- ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خدیجه(س)
3- هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص)
4- نزول آیه جان نثارى در شأن امام على(ع)
5- میلاد مسعود امام جعفر صادق(ع)
behroozraha
پنج شنبه 28/10/1391 - 10:12
اهل بیت
منبع:www.mashreghnews.ir
درباره عمل خرافی شب اول ربیع / رفتن به در مساجد و در زدن و شمع روشن کردن
اول
ربیع الاول بنابر مستندات تاریخی و روایی معتبر شیعه و سنی، شب اول ماه
ربیع الاول به واسطه واقعه مهم خوابیدن حضرت علی(علیه السلام) در بستر
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در سال سیزدهم بعثت ـ در همان شبی که کفار
مکه تصمیم به قتل دسته جمعی حضرت رسول(ص) در بستر خواب گرفته بودند و در
همان شب ایشان به مدینه هجرت فرمودند ـ به «لیلة المبیت» مشهور است.
بنابر
نظر فقها و بر اساس آنچه در روایات مستند و معتبر آمده است، مستحب است که
مومنین در این شب ـ به یاد آن مجاهدت امیرالمومنین(ع) ـ در مساجد حضور
یافته و تا سحر به راز و نیاز و مناجات با خداوند متعال بپردازند و لذا آن
چیزی که از رسانه ملی با عنوان باز بودن در مساجد تا صبح عنوان شده به این
دلیل بوده است، نه تاکید و یا احیانا ترویج آن مسئله خرافی ـ رفتن به در
مساجد و در زدن و شمع روشن کردن برای رفع حاجت ـ
به هر حال به نظر
می رسد که اطلاع رسانی و آگاه ساختن صحیح، دقیق و به موقع مردم در مورد
مسائل دینی ـ و کلا هر مسئله ای ـ از ضروریات و اصول کاری دستگاه های
مربوطه و از جمله رسانه است که می تواند جلوی ترویج و گسترش خرافات ـ که
همچون موریانه ریشه اعتقادات جامعه را می خورد ـ را گرفته و به تعالی جامعه
یاری رساند.
نظرمقام معظم رهبری:
بسمه تعالی.
عمل
فوق الاشاره مستند روایی ندارد و شیوه قابل تأیید نیست. اگر چه اصل اذکار و
ادعیه و طلب حاجات از خداوند متعال عمل پسندیده است، لیکن اشکال در شیوه
عمل به نحو یاد شده است.
آقایان علماء اعلام - دامت افاضاتهم - و
مومنین - ایدهم الله تعالی - با پند و اندرز و موعظه و نصیحت از رواج چنین
رفتارهایی که چه بسا ممکن است منتهی به وهن مذهب گردد، جلوگیری نمایند.
والسلام/ سید علی خامنه ای.
behroozraha
پنج شنبه 28/10/1391 - 10:10
اهل بیت
مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به طوس میآید تا از آن جا عازم بغداد شود، ولی مدتی در طوس درنگ میكند.طبری مینویسد:
«مأمون مدتی در كنار قبر پدرش هارون درنگ كرد و پس از آن، علی بن موسی انگور بسیار خورد و ناگهان درگذشت!»
طبری كه تنها هنرش گردآوری نقل هاست و معمولاً از تجزیه و تحلیل مسائل
ناتوان است، با بینشی نامهربانانه به تاریخ زندگی امامان شیعه مینگرد،
چنان كه در همین عبارت كوتاه، اگر فردی كمترین آگاهی سیاسی داشته باشد با
خواندن آن، از سادهاندیشی یا غرضورزی او شگفتزده میشود.
آیا به
راستی مأمون، آن قدر پدر دوست است كه در آن شرایط بحرانی، كنار قبر او
اتراق كند یا میخواهد از استخوان های پوسیده پدر قدرت طلبد و از نفس های
پر بركت او، پشتوانه معنوی جوید تا به بغداد سفر كند و آشوب ها را
بخواباند! در همین ایام، علی بن موسی الرضا(ع)، آن مرد الهی كه همه عالمان و
متكلمان زمانش را مغلوب ساخته و زاهدترین، حكیمترین و موجهترین چهره
عصرش شناخته میشود، چون كودكی ناآگاه یا مردی پرخور، در خوردن انگور
زیادهروی میكند! شگفتتر این كه بدین سبب، ناگهان بدرود حیات میگوید!
خواننده این عبارت، نمیداند كه به ثبت رسیدن اینگونه تعبیرها در تاریخ،
نتیجه اوج سیاست بازی مأمون است یا معلول بیمهری و غرضورزی مورخانی كه
پاك شمردن دامان مأمون برایشان اهمیت بیشتری از بیان واقعیت داشته است.
البته میتواند هر دو باشد.
طبری در ادامه این نقل مینویسد: «مأمون
پس از رحلت علی بن موسی در نامهای به حسن بن سهل، به شدت از رحلت امام
اظهار غم و اندوه كرد و به عباسیان و موالی و اهل بغداد نامه نوشت و آنان
را از وفات آن حضرت مطلع ساخت!»
در این جملات به ظاهر نامربوط و
گسسته، ارتباطی وثیق با اهداف مأمون دیده میشود، زیرا او قبل از عزیمت به
بغداد، سعی میكند تا شورشیان عباسی و آشوبگران بغدادی را تسكین خاطر دهد و
جالبتر این كه از بخت خوش خلیفه! حسن بن سهل ـ این عنصر بانفوذ كه شاید
قتل برادرش را هنوز كار مأمون بداند و درصدد انتقام باشد ـ در همین سال به
بیماری جنون مبتلا میشود و او را به زنجیر میكشند. بدین سان زمینه از هر
جهت برای عزیمت مأمون به بغداد و خواباندن آشوب ها هموار میشود.
شهادت علی بن موسی علیهالسلام
وقتی موسی بن جعفر (ع) پس از زندان های طولانی و شكنجههای مداوم در زندان
به شهادت میرسد و با این حال، هارون سعی میكند، شهادت آن گرامی را، مرگی
طبیعی جلوه دهد! بدیهی است كه مأمون نیز از این تلاش دریغ نكند.
این
است كه برخی وفات امام را به خوردن انگور و گروهی به مرگ طبیعی و دستهای
به بدخواهی و دسیسه عباسیان نسبت دادهاند و جمعی هم چون شیعه، شخص مأمون
را عامل مسمومیت و شهادت آن گرامی دانستهاند.
از نظریه اول كه
سخیفترین نظریه است و سعی دارد علاوه بر پوشاندن جنایت مأمون، وجهه معنوی
امام را نیز مخدوش سازد، باید كریمانه گذشت، زیرا نسبت چنان امری به امام
كه خود حكیم و خردمند و زاهد است و به دیگران دستورالعمل های بهداشتی
میدهد، جز از سر عداوت و غرضورزی و یا ناآگاهی نمیتواند باشد.
مگر
این امام نیست كه در «رساله ذهبیه» به مأمون مینویسد: «ای مأمون! جسد به
منزله زمینی است كه آبادانی آن به مراقبت بسیار نیازمند است. اگر بیش از
اندازه به آن آب برسد محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد از تشنگی
خواهد مرد... باید نیك بیندیشی و بنگری كه چه چیزی با طبیعت تو سازگار است و
آن را نیرومند میسازد و چه چیزی زیانآور است و سلامت تو را به خطر خواهد
انداخت. پس اندازهگیری در خوراك را همواره در نظر داشته باش... پیش از آن
كه كاملاً سیر شوی از خوردن دست بردار كه به صلاح جسم و سلامتی توست و سبب
رشد عقلانی تو خواهد بود.»
آیا ممكن است امام با این دانستهها و
معارف و با آن شخصیت معنوی و الهی، در نتیجه بیمبالاتی در خوردن، زمینه
مرگ خویش را فراهم كند!؟
در میان نویسندگان و تاریخنگاران برخی مانند
ابن جوزی، احمد امین، یعقوبی و... بر این عقیدهاند كه امام به كسالتی
مبتلا شد و به مرگ طبیعی، در طوس درگذشت و مسمومیتی در كار نبوده است.
ابن جوزی مینویسد: «بعضی بر این باورند كه مأمون، علی بن موسی الرضا(ع)
را مسموم ساخته است، ولی این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا خلیفه از درگذشت
امام به شدت نگران شد و چندین روز گرد خوردنی ها و نوشیدنی ها و لذت های
گوناگون نرفت، حتی هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالی كه
حدود یك سال از ماجرای رحلت حضرت میگذشت. وفات امام در اثر كسالتی بود كه
در طوس بر آن جناب عارض شد.»
احمد امین چنین مینویسد: «به گمان من عبدالله مأمون در كارش خلوص داشت، لكن مقدر چنین بود كه حضرت در اثر كسالت سه روزه در گذرد.»
آنگاه وی میافزاید: «گرچه مورخان شیعه ادعا كردهاند كه مأمون به دلیل
نارضایتی از نتایج ولایتعهدی، حضرت را مسموم ساخت، ولی با توجه به تأثر
شدید خلیفه بعید است كه او چنین اقدامی كرده باشد. علاوه بر این كه مأمون
هنگام ورود به بغداد، همچنان لباس سبز را كه شعار علویان بود بر تن داشت و
از نیروهای نظامی و درباریان نیز خواسته بود تا چنین كنند؛ هر چند پس از
مدتی چون عباسیان را از این شیوه ناراضی یافت آن را تغییر داد. به هر حال
با توجه به چنین قراین و شواهدی اگر امام مسموم هم شده باشد، شخصی غیر از
مأمون آن را مرتكب شده است.»
یعقوبی نیز ضمن شمارش و بررسی حوادث سال
203 ه. ق مینویسد: «علی بن موسی بن جعفر در قریهای كه به آن نوقان
میگفتند درگذشت و بیماری وی بیش از سه روز به طول نینجامید.»
سادهاندیشی و جمود از مورخانی كه قرنها قبل میزیستهاند دور از انتظار
نیست، ولی از نویسندهای چون احمد امین كه در روزگار خودش گریه استعمار را
بر غارت مستعمرات دیده است، شگفتا! كه اقدامات فریبكارانه و اندوه سیاسی
مأمون را ملاك داوری و تحلیل تاریخ قرار داده است!
به هر حال، با درنگ
در آثار عالمانی كه به عصر ائمه(ع) نزدیك بودهاند و نیز با توجه به
روایات گوناگونی كه به بعضی از آنها اشاره خواهیم داشت، این نظریه
نمیتواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراین، آنچه میان حدیثشناسان و
تاریخنگاران از اتقان و استحكام برخوردار است و روایات نیز بر آن گواهی
میدهد، این است كه شهادت حضرت رضا(ع) به وسیله انگور یا انار مسموم بوده
است.
احمد امین پس از این كه در مورد حضرت، مرگ طبیعی را میپذیرد،
مینویسد: «بنابر قراین و شواهد، اگر حضرت را مسموم كرده باشند، به وسیله
فرد یا افرادی غیر از مأمون صورت گرفته است.»
یكی دیگر از نویسندگان
در گزارش سفر خلیفه از مرو به بغداد مینویسد: «مأمون از مرو به سرخس آمد و
در آن جا قتل فضل، اتفاق افتاد و قراین نشان میدهد كه تدبیر آن با خلیفه
بوده است، زیرا فضل به خلیفه خیانت كرد و منشأ دشمنی میان او و عباسیان شد و
او میدانست تا فضل زنده است امكان ارتباط میان آنها میسر نیست. بدین جهت
او را كشت و سرهای بریده چهار تن را كه به قتل فضل متهم كرده بودند، برای
برادرش حسن بن سهل فرستاد و به وی تسلیت گفت و چون روز عید فطر عازم بغداد
شد، در طوس حادثه دیگری رخ داد و علی بن موسی الرضا وفات كرد و خلیفه را
متهم كردند كه عامل قتل اوست.»
آنگاه این نویسنده ادامه میدهد: «بعید
نیست كه عدهای از عباسیان هوادار مأمون به دلیل این كه از تیرگی میان او و
عباسیان رنج میبردهاند و منشأ اختلاف را ولایتعهدی حضرت رضا(ع)
میدانستهاند كمر به قتل امام بستهاند، تا بدین وسیله زمینه آشتی میان
آنان را فراهم كنند. از این رو، خلیفه رساله معروف خود را به عباسیان بغداد
نوشت و درباره مسأله خلافت به آنان اطمینان داد.»
این نظریه گواه و
سند تاریخی ندارد جز آنچه از كلام اربلی به دست میآید و آن نیز ابهام
دارد. تنها نقطه روشنی كه در این دیدگاه دیده میشود، این است كه تا
اندازهای به واقعیت مسائل سیاسی نزدیك شده است و احتمال شهادت را، احتمال
قابل قبول شناخته است.
مأمون، عامل اصلی
با
توجه به آنچه گذشت، این نظریه تقویت میشود كه حضرت رضا(ع) به مرگ طبیعی از
دنیا نرفته و عامل اصلی شهادت آن حضرت، شخص خلیفه بوده است.
علامه
مجلسی مینویسد: «حق همان است كه صدق و مفید رحمهم الله اظهار داشته و
بزرگان بدان باور دارند كه حضرت رضا(ع) به وسیله سم مأمون ـ كه نفرین خدا
بر او و دیگر غاصبان و ستمگران باد ـ شهید شده است.»
علامه سیدمحسن
امین پس از نقل دیدگاه های مختلف در مورد شهادت حضرت مینویسد: «نظر من این
است كه هر چند امام هنگام ورود به طوس، كسالتی داشتند، ولی خلیفه از این
فرصت بهره جسته و امام را مسموم ساخته است. چه این كه خلیفه با انعكاس خبر
ولایتعهدی در بغداد و بیعت بغدادیان با ابراهیم بن مهدی، دریافت كه حكومت
در شرایط خاصی قرار گرفته و با وجود فضل بن سهل و نیز حضرت رضا(ع) امیدی به
بهبودی اوضاع نیست. از این رو، فضل را كشت و پس از گذشت زمانی، امام را
مسموم كرد و اگر فرض كنیم در امر بیعت با امام حسن نیت داشته است، اما حفظ
حكومت و سلطنت كه چه بسا صاحبان آن در این راه دست به كشتن نزدیكان خود نیز
زدهاند، مأمون را واداشت تا به كشتن آن بزرگوار اقدام كند.»
یكی از
قراین مهم این حقیقت كه شهادت امام به دست مأمون بوده، این است كه در همان
روز شهادت، مردم اجتماع كرده و همگان بر این عقیده بودند كه خلیفه، حضرت را
مسموم ساخته است.
اهمیت این امر از آن روست كه مردم حاضر در محیط زندگی امام، بیش از دیگران موقعیت و شرایط سیاسی امام و مأمون را درك میكردند.
عبدالله بن موسی در نامهای كه آن روز به مأمون نگاشت، به این اقدام خلیفه تصریح كرده، او را عامل قتل معرفی میكند.
از اباصلت هروی نیز سؤال شد: چگونه مأمون به قتل امام رضا(ع) تن داد، با
این كه وی را احترام میكرد و او را ولیعهد پس از خود قرار داد؟
اباصلت ضمن تأیید قتل امام رضا(ع) به دست شخص خلیفه اظهارداشت: «اگر خلیفه،
امام را احترام و اكرام میكرد، از آن جهت بود كه به برتری امام آگاه و
معترف بود و اگر ولایتعهدی را به او تفویض كرد، برای آن بود تا با این عمل
وانمود كند كه حضرت دنیاطلب است، در نتیجه از توجه مردم به حضرت كاسته شود؛
هر چند چنین نشد، بلكه با تشكیل محافل علمی، چهره امام و شخصیت علمی او بر
همگان روشن شد و روز به روز از موقعیت خلیفه كاسته شد، تا جایی كه دوست و
دشمن امام را شایسته خلافت میدانست. این امر بر خلیفه گران آمد و بر كینه و
حسادت او نسبت به حضرت افزود. به ناچار حیلهای اندیشید و امام را مسموم
ساخت و به شهادت رساند.»
شهادت امام به وسیله مأمون، مظلومیتی بود كه
به تاریخ شیعه و اهل بیت(ع) افزوده شد و بیت دیگری بود كه بر قصیده شاعران
آزاده و حقیقت طلب افزوده شد و در ادبیات حماسی انعكاس یافت.
علاوه بر این، در مصادر تاریخی سخن از قیام هایی به میان آمده است كه در پی شهادت حضرت و به عنوان خونخواهی بر پا شده است.
احمد بن موسی، برادر امام با همراهی حدود سه هزار تن و به نقل دیگر،
دوازده هزار تن، برای خونخواهی حضرت بغداد را ترك گفت و در شیراز با
فرماندار منتخب حكومت عباسی درگیر شد و در همین جریان او و برادرش محمد
عابد در آن دیار به شهادت رسیدند.
شهادت امام از دیدگاه روایات
در لابهلای روایات كه از مهمترین منابع و مستندات تاریخی به شمار
میآیند، نكاتی بسیار درباره شهادت امام رضا(ع) وارد شده است. این روایات
را به سه دسته میتوان تقسیم كرد:
1) روایاتی كه از زبان پیامبر(ص) و ائمه(ع) وارد شده است.
2) روایاتی كه از شخص امام رضا(ع) رسیده است.
3) روایاتی كه شاهدان و گواهان موثق از جزئیات و چگونگی شهادت امام، گزارش دادهاند.
* ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل میكند كه فرمود: پدرم امام باقر روزی
جابربن عبدالله انصاری را خواست و به او فرمود: «یا جابر اخبرنی عن اللوح
الذی رأیته فی ید امی فاطمه.»
ای جابر! از آن لوح كه در دست مادرم فاطمه دیدهای، برایم سخن بگو.
جابر گفت: برای تبریك ولادت حسین بن علی(ع) به حضور مادرت فاطمه(س) شرفیاب
شدم. در دست وی لوح سبزی دیدم كه گویی از زمرد بود. درباره آن لوح از
فاطمه(س) سؤال كردم؛ در پاسخ من فرمود: هدیه خداوندی است به پدرم كه در آن
نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نیز آن را به من
داده است تا مرا مژده بخشد. در بخشی از لوح كه به هشتمین امام(ع) مربوط است
چنین آمده است: «یقتله عفریت مستكبر»؛ او را عفریتی خودخواه و قدرت طلب
خواهد كشت.
* طریحی در ماده «حفد» حدیثی از پیامبر اكرم(ص) نقل میكند كه حضرت فرمود: «تقتل حفدتی بارض خراسان.»
فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان كشته خواهد شد.
* در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: مردی از نسل فرزندم موسی به دنیا
خواهد آمد كه به خراسان رفته و در آن جا مسموم میشود و به شهادت میرسد.
* در روایتی از امام رضا(ع) چنین آمده است: به خدا سوگند هیچ یك از ما نیست جز این كه به شهادت رسیده است.
به ایشان گفته شد: شما را چه كسی خواهد كشت؟
امام فرمود: بدترین مردم زمانم، مرا با سم میكشد.
در سخنانی كه میان امام و مأمون پیش از ولایتعهدی گذشت، از جمله دلایل
امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی این بود كه: «پدرم از پدر و اجداد گرامیاش
نقل كرده است كه جدم رسول خدا(ص) درباره من فرمود: من قبل از تو (ای مأمون)
به وسیله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید و اگر اجازه داشتم میگفتم كه
كشنده من كیست.»
آخرین موردی كه امام از خصوصیات شهادت خود سخن گفته،
اندك زمانی قبل از ارتحال بوده است كه حقایقی را به دو تن از محرمان راز:
«اباصلت هروی» و «هرثمه بن اعین» بیان داشته و از جمله فرموده است: «اینك
هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص)
و پدرانم بپیوندم. طومار زندگیم به انجام رسیده است. این طاغی (مأمون)
تصمیم گرفته است تا با انگور و انار مسموم مرا به قتل رساند.»
ابونواس ضمن قصیدهاش سروده است:
باؤا بقتل الرضا من بعد بیعته عصابه شقیت من بعد ماسعدوا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا
و ابصروا بعضهم من رشدهم و عموا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا
برخی از آنها پس از بیعت با حضرت رضا(ع) به كشتن وی شتاب كردند و بعد از
بصیرت و آگاهی كوردل شدند. آن گروهی كه پس از خوشبختی به تیرهبختی گرایید!
آن جماعتی كه پس از سلامتی و نجات، نابود گردید!
دعبل، نیز این مرثیه گران را در اشعار خویش چنین بازتاب داده است:
الا مالعین بالدموع استهلت علی من بكته الارض و استرجعت له و قد اعولت
تبكی السماء لفقده فنحن علیه الیوم اجدر بالبكاء رزئنا رضی الله سبط نبینا و
ما خیر دنیا بعد آل محمد الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت
ولو نفرت ماء
الشؤون لقلت رؤوس الجبال الشامخات و ذلت و انجمها ناحت علیه وكلت لمرزئه
عزت علینا و جلت فاخلفت الدنیا له و تولت الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت الا
لا تبالیها اذا ما اضمحلت
چه شده است كه دیدگان، نرم نرم میبارند و می گریند، در حالی كه اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشكند، باز هم كم است.
در مصیبت كسی كه زمین بر او گریست و كوه های بلند و سر به فلك كشیده، در
سوگ او به ناله و فغان آمده و عزادار شدند و آسمان از فقدان او فریاد
برآورده و ستارگان بر او نوحه كردهاند.
اكنون سزاوارتر است كه ما بر او اشك ریزیم، كه مصیبتی بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است.
ما به از دست دادن سبط پیامبر(ص) مصیبت دیدهایم؛ مصیبتی كه بر اهل دنیا گران و سنگین بود.
و دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر(ع) در دنیا و زندگی آن خیری نیست و دیگر خوشی جایگاهی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست.
زمان شهادت امام
در تعیین سال شهادت امام نقلهای مختلفی به ثبت رسیده است:
سال 202 ه. ق
سال 203 ه. ق
نظریه دوم نزد صاحبنظران مشهورتر است و شیخ كلینی آن را برگزیده و مسعودی
نیز آن را نقل كرده است. برخی از نویسندگان معاصر به استناد این كه تاریخ
ضرب سكههایی كه نام امام بر آنها نقش بسته است به سال 204 ه. ق نیز دیده
شده، اظهار كردهاند كه پس باید سال شهادت را 204 ه. ق بدانیم.
ولی
چنان كه علامه سیدمحسن امین یادآور شده است، تاریخ ضرب سكهها دلیل آن
نمیشود كه سكهها در زمان حیات امام ضرب شده باشد، بلكه ممكن است مردم به
جهت تبرك پس از شهادت امام آنها را تهیه كرده باشند.
در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست و نظریههای زیر دیده میشود:
ـ هفت روز مانده به پایان ماه رمضان.
ـ 23 ذی القعهده.
ـ آخرین روز ذی الحجه.
ـ اول ماه صفر.
ـ 17 ماه صفر.
ـ آخر ماه صفر.
در میان این نقلها، نظریه آخر یعنی آخرین روز از ماه صفر، مشهورترین و قابل اعتمادترین نقل است.
در بیشتر نقلها، روز جمعه، روز شهادت آن حضرت دانسته شده است.
بنابراین، مشهورترین و قویترین نظریه در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه،
آخرین روز ماه صفر سال 203 ه. ق میباشد و آن گرامی در هنگام شهادت، پنجاه
و پنج سال از عمر پربركتش میگذشته است.
مكان شهادت و مرقد امام رضا(علیهالسلام)
امام در شهر طوس به شهادت رسید و چنان كه
خود پیشبینی و سفارش كرده بود، آن حضرت را در نقطهای از سناباد كه بعدها
«مشهدالرضا» نام گرفت، به خاك سپردند. گویا چنین مقدر بود تا فرزندی از نسل
پیامبر اکرم(ص) و امامی از ائمه اثنی عشر، در سرزمینی دور از «مدینه
الرسول» به شهادت رسد، تا مرقد نورانیش، قلب میلیون ها موحد دلباخته را
متوجه كوثر زلال ولایت كند و بارگاهش در سرزمین پهناور اهل محبت و ولایت،
مأمن دل های رمیده و آهوان پناهجویی باشد كه از صیاد عصیان گریخته و به
دامان ولی خدا، پناهنده شده و خواهند شد.
سلام بر او آنگاه كه تولد
یافت و آن زمان كه مظلومانه و دور از خاندان به شهادت رسید و آن روز كه در
اوج شكوه و عظمت، گام بر صحنه رستاخیز گذارد و چون آفتاب، جان شیعیانش را
نور امید بخشد.
منبع: موسسه جهانی سبطین
behroozraha
چهارشنبه 27/10/1391 - 8:24
اهل بیت
پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه
رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى
نامهاى از آن حضرت به مکه آورد
و تسلیم حضرت على علیه السلام کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور،
شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با
بانوان خاندان رسالت حرکت کند و به افراد ناتوان که مایل به مهاجرت
هستند نیز کمک کند. امام که وصایاى پیامبر را در باره امانت هاى مردم مو
به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکت خود و بستگانش به
مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مومنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد
که مخفیانه از مکه خارج شوند و در چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو
طوى» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با
اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان
را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد و به ابو واقد
گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند». ابن شهر
آشوب مى نویسد: عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مى
خواهد در روز روشن و در برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را
همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند و گفت:
محمدصلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش براى یافتن
او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این
عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى گویى؟ نمیدانى که تو را از حرکت باز
مى دارند؟ على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت: شبى که با پیامبر صلى
الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم و دستور داد که با زنان هاشمى
از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید.
من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان
دارم و راه او با من یکى است، پس در روز روشن و در برابر دیدگان قریش مکه
را ترک مى گویم! سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. او
نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایت شتران را
بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر
سرعت شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت
وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه
آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایت شتران را خود بر عهده گرفت و چنین
رجز خواند: زمام امور تنها در دست خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن
که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. قریش حضرت على (ع) را
تعقیب مى کند کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان» برسد
که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند و به سرعت اسب هاى خود را به
سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى
براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى
آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام می
گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند و در حالى که خشم
گلوى آنان را می فشرد شروع به بدگویى کردند که: تو تصور می کنى با این
زنان می توانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى. على
علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه می شود؟ گفتند: به زور تو را باز می
گردانیم ویا با سر تو باز می گردیم. این را گفتند ورو به شتران آوردند که
آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از
پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر
ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود
به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد.
شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت و شمشیر
امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه
السلام خطاب به آنان فریاد زد: من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که
به حضور رسول خدا برسم; هرکس می خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را
بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود. این را گفت وسپس به ایمن وابو
واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان
بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از
دستبدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام
علیه السلام نیز حرکت به سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک
شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند
به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام و همراهان
او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول
خدا جدا نشد. تاریخ مى نویسد که حضرت على علیه السلام تمام این مسافت را
پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه
نماز را با همسفران خود بجا می آورد. برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر
در باره این افراد نازل شده است: الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على
جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل
عمران:191) کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا
خوابیده بر پهلوى خود، یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر مى
کنند و مى گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق
نکردهاى. پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول
اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر
به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن
می چکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. منبع: shamsa.ir
behroozraha
چهارشنبه 27/10/1391 - 8:21
اهل بیت
به گزارش خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاعرسانی بعثه مقام معظم رهبری و به نقل از شمسا از كربلا، هفته گذشته بود كه چند نفر از عتبه مقدس حسینی، پیرزنی را به واحد امداد شمسا آوردند
حدود 85 ساله و احتمالا متولد 1315؛ شام را از حرم مطهر امام حسین علیهالسلام برایش آوردند و گفت خودم میخورم.
پیرزن سه روز را در حرم مطهر امام حسین علیهالسلام مانده بود. او را با
یك ویلچر آوردند و گفتند این زائر ایرانی و نابینا است، كه بچههای واحد
امداد گفتند، خودشان كارهای اعزامش را انجام میدهند.
وقتی پیرزن را
پیش مدیر عملیات شمسا بردند، وی دستور داد كه شب در یكی از اتاقهای هتل
محل استقرار نگهش دارند و فردا او را با آمبولانس به مرز شلمچه اعزام كنند.
شب را در اینجا استراحت كرد؛ دیروقت بود به دیدارش رفتیم و اجازه گرفتیم چند سؤال از او بپرسیم.
ـ مادر چه كسی شما را اینجا آورده است؟
ـ امام حسین علیهالسلام من را اینجا آورده است.
ـ چطوری به مرز رسیدی؟
ـ پسرم من را از شیراز به مرز مهران آورد و چون كارت پایان خدمت نداشت، سر مرز پیاده كرد و رفت.
بنده خدایی به او میگوید شما كه در گذرنامه ویزا ندارید، چگونه میخواهید
از مرز عبور كنید. پیرزن را شب به خانه خود و نزد مادرش میبرد تا كارهای
ویزایش را انجام دهد؛ مرد حتی یك ریال هم بابت هزینه ویزا و دیگر هزینههای
عبور از مرز و طول سفر از پیرزن نمیگیرد.
فردا صبح وقتی ویزای
گذرنامهاش صادر میشود، پیرزن را دست چند نفر میسپارد و میگوید كه او را
مستقیم به كربلا برسانند؛ او را با گاری تا خود حرم مطهر میرسانند، پیاده
میشود و به حرم میرود.
سؤالی از او پرسیدم كه جواب تأملبرانگیزی
داد. به او گفتیم مادر شما كه حضرت علی علیهالسلام را زیارت نكردی؟ گفت من
كه پسر حضرت علی را زیارت كردم خودش سلام من را به امام میرساند.
از او میپرسیم كه چه كسی تو را به میهن برمیگرداند؟ پاسخ میدهد كه امام حسین علیهالسلام من را آورده و او هم من را برمیگرداند.
حقیقتا هم چنین بود چراكه واحد امداد شمسا روزی كه میخواست دو نفر را به
مرز اعزام كند، این پیرزن شب قبلش میرسد و همان فردا نیز به مرز اعزام
میشود. جالب اینكه با آمبولانسی كه یكی از زائران بیمار را منتقل میكند،
تا خود شیراز میرود.
پیرزن دوست داشت اربعین را كربلا باشد، اما
دیگر دیر شده بود. به اربعین نرسید اما اعتقاد داشت كه هنوز هم اربعین است و
باید به كربلا میآمده است.
حافظ كل قرآن است و هر آیهای كه از او
میپرسیم صحیح و واضح برایمان میخواند، همه مبهوت او شدهایم؛ نمیبیند
اما از ما هم بیناتر است.
مادرزادی نابینا شده، از زمان امام راحل هم
حافظ كل قران بوده و آنطور كه خودش میگوید آیاتی را از حفظ برای امام راحل
خوانده و از ایشان هم تقدیرنامه دریافت كرده است.
هرچند تلاش كردم از
او عكسی بگیرم، اما دیروقت بود و موقع استراحت پیرزن، وقت را برای صبح فردا
هماهنگ كردم، اما وقتی رفتم پیرزن رفته بود. نه اسمی از او میدانم و نه
مشخصاتی، پیرزن را امام حسین علیهالسلام آورده بود و خود آن حضرت هم
بدرقهاش كرد.
behroozraha
چهارشنبه 27/10/1391 - 8:19
اهل بیت
پـس از شهادت حضرت سیدالشهداء جمـاعـتـى از مردم مدینه از جمله عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه به شام رفتند و با یزید دیدار کردند، یزید جوائز فراوان به آنها داد
چون فرستادگان به مدینه برگشتند در میان مردم بدگوئى او را آغاز کردند، و
گفتند: مـا از نزد کسى مى آئیم که دین ندارد، شراب مى آشامد و آوازخوانان
و نوازندگان همواره در مـجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخوانى
مشغولند، او سگ باز است و آنقدر شراب مى خورد و در مستى مى گذراند که از
نماز غفلت مى ورزد، شما را گواه مى گیریم که او را از خلافت عزل کردیم.
مـردم مـدینه حاکم یزید را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند، و
بنى امیه را از مـدینه بیرون کردند، و آنها داستان را به یزید نوشته و از
وى استمداد نمودند، یزید، عمروبن سعید را خواست به او پیشنهاد رفتن به
مدینه نموده عمرو گفت: همه جا در تـحت فـرمـان تـو بوده ام و همـه جا را
امـن ساختم اگر بنا باشد که خون افراد قریش ریخـتـه شود حاضر نیستم، یزید
که از جانب عمرو ماءیوس گردید به سراغ عبیدالله زیاد فـرستاد و به او
پیشنهاد کرد که مدینه را امن ساخته سپس به مکه رود و ابن زبیر را مـحاصره
نمـاید، ابن زیاد گـفـت: واللّه لا جمـعـتـهمـا للفـاسق قـتـل ابن رسول
اللّه و غـزو مـکه . یعـنى کشتن پسر پیغمبر و جنگ با کعبه را براى فـاسقـى
تـواءمـا مرتکب نمى شوم . آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده
هزار نفر به طرف مـدینه فرستاد و دستور داد سه روز به آنها مهلت بده اگر
مطیع نشدند با آنها بجنگ ولى متعرض على بن الحسین علیه السلام مشو که او
خاندان مروان را پناه داده است. مـوقـعـیکه خبر حرکت مسلم بن عقبه به مردم
مدینه رسید بر بنى امیه سخت گرفتند و به آنها پیشنهاد کردند که یا با ما
عهد کنید که بر کسى از ما ستم نکنید و کسى را بر علیه مـا راهنمـائى نکنید
و به دشمن ما کمک ننمائید و یا با شما مى جنگیم و شما را مى کشیم، بنى
امـیه شرایط پیشنهادى را پذیرفتند و راه شام را در پیش گرفتند، تا وقتیکه
به مـسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدینه
جویا شد، ولى او بر طبق پیمانى که سپرده بود گفت: من نمى توانم چیزى بگویم
زیرا پیمان سپرده ام. مـسلم گـفـت: اگر پسر خلیفه نبودى ترا گردن مى زدم ،
مروان به پسرش عبدالملک گـفـت: نزد مـسلم برو شاید مرا نخواهد تا مجبور
شوم برخلاف پیمان بگویم عبدالملک نزد مـسلم رفت، پرسید: چه خبر؟ و چه باید
کرد؟ عبدالملک گفت: مى روى تا وقتى به نخـله رسیدى در سایه درخـتـان
استـراحت مـى کنى اول آفـتـاب از جانب حره طرف شرقى مدینه شروع به جنگ مى
کنى تا وقتى که آفتاب بر پـشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد آن وقت چشم
ایشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سرنیزه ها و شمشیرهاى شما
خیره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خیر دهد از این فرزندى که
دارد! مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملک پیش رفت تا با مردم مدینه روبرو شد
به آنها گفت که امیرالمو منین ! گمان مى کند شما اصل و ریشه اسلامید و
دوست ندارد خون شما ریخته شود بنابراین سه روز به شما مهلت مى دهیم اگر
توبه کردید و تسلیم شدید از شما مى پـذیرم و من هم به مکه مى روم ولى اگر
سرپیچى کنید از ما رفع عذر نموده آن وقت به حساب شما خواهم رسید. پس از سه
روز پرسید: چه مى کنید آیا تسلیم مى شوید یا مى جنگید؟ مردم مدینه گفتند:
بلکه با شما مى جنگیم. روز چـهارم مردم مدینه به فرماندهى عبدالله بن
حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقـى مـدینه مهیاى کارزار
شد، براى مسلم که پیرمرد و مریض بود کرسى در وسط دو جمـعـیت قـرار دادند و
بر آن نشست. لشکر شام حمله را آغاز کردند تا اکثر مردم مـدینه شکست
خـوردند، ولى عبدالله بن حنظله با عده قلیلى که در اطرافش بودند حمله سختى
نمود و لشکر شام را به عقب نشینى مجبور ساخت تا نزدیک بود خود را به کرسى
مسلم برساند که او لشکر شام را تهدید و تحریک نمود و دوباره جنگ درگیر
شد. دراین مـیان فـضل بن عـباس بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب با بیست نفر
به کمک عـبدالله شتـافت و به او گفت: به هر طرف که من حمله کردم شما هم
به همان طرف حمله کنید که تصمیم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده
شامیان نرسانم دست نکشم یا او را مـى کشم یا خـود کشتـه مـى شوم، حمـله
نمـودند تـا فـضل خـود را به پـرچـمـدار شام رسانید و او را به خـیال
مـسلم کشت و آواز برداشت که مسلم را کشتم، مسلم پاسخش داد که اشتباه کردى،
مسلم خـود پـرچـم شامـیان را بدست گـرفـت و پـیش مـى رفـت تـا فـضل
کشتـه شد، عـبدالله پـس از کشتـه شدن فـضل با عـده کمـى که همـراه داشت
مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحریک مى نمود تا برادر مادریش محمدبن ثابت
بن قیس کشته شد، هشت پسر داشت هر یک پس از دیگرى شهید شدند و سرانجام
عبدالله بن حنظله به شهادت رسید و مدینه به تصرف مسلم و لشکر شام درآمد.
مـسلم سه روز جان و مـال و نوامـیس مـردم مـدینه را بر شامـیان حلال کرد
چـه خونهائى که نریختند و چه اموالى که به غارت نرفت و چه نوامیسى که هتـک
نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که همگى برده زرخرید
یزیدند هر که نمى پذیرفت طعمه شمشیر مى شد فقط حضرت سجاد علیه السلام
محفوظ ماند و چهارصد خانواده اى که در خانه خود پناه داده بود نیز از این
مهلکه نجات یافتند.
از ابن قتیبه در کتاب الامامه و السیاسه
نقل شده: که افرادى را با سخت ترین شکنجه ها از بین بردند هزار و هفتصد
نفر از بزرگان و مهاجرین و قریش و وجوه مردم کشته شد، و مـجمـوع کشتـگـان
بجز زنان و کودکان به ده هزار نفـر رسید، از ابن ابى الحدید نقل شده: که
آنچه مسلم بن عقبه در مدینه کشت از آنچه بسر بن ارطاه در سفر حجاز و یمن
که در حدود سى هزار نفر را هلاک کرد کمتر نبود. مـردى از اهل شام بر زنى
که تـازه وضع حمـل نمـوده و بچـه اش را در بغـل گـرفـتـه شیر مـى داد وارد
شد، گفت : هر چه دارى براى من حاضر کن، زن گفت : چیزى براى ما باقى
نگذاشتند، شامى گفت : چیزى به من بده وگرنه بچه ترا مى کشم، زن گـفـت : واى
بر تـو این پـسر ابى کبشه انصارى یار رسول خـدا است، سپس گفت : فرزندم
اگر چیزى داشتم فداى تو مى نمودم، مرد شامى پـاى طفـل را گـرفـت در حالى
که پـستـان در دهن داشت چـنان به دیوار کوبید که مغز طفـل مـتلاشى و بر
زمین پخش شد، ولى آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود که صورتش سیاه شد.
ابو سعـید خـدرى در خـانه پنهان شده بود که چند مرد شامى وارد خانه شدند و
نامش را پرسیدند؟ پاسخ داد؟ من ابو سعید خدرى یار پیامبرم، گفتند: آرى
نامت را زیاد شنیده ایم خـوب کارى کردى که در خـانه نشستـى و با مـا
نجنگـیدى حال هرچه دارى بیاور، گفت چیزى ندارم، موهاى صورتش را کندند و او
را چندین بار زدند و هر چه یافتند بردند حتى از سیر و پیاز و یکجفت کبوتر
که در خانه بود نگذشتند. انس گـوید: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و
حافظین قرآن کشته شدند بحدى از مردم مـدینه کشته شد که مى توان گفت یک نفر
باقى نماند، از جمله کسانیکه کشته شدند دو نفـر از پـسران زینب دخـتـر ام
سلمـه همـسر مـکرمـه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى باشد.
یزید و سوزاندن خانه کعبه
پس از آنکه مسرف بن عقبه از سرکوبى مردم مدینه فارغ شد عازم مکه مکرمه
گردید، اما چـون به قـدیر رسید جان به مالک دوزخ تسلیم کرد، حصین بن نمیر
که جانشین مسرف بود به فرماندهى سپاه شام وارد مکه شد. شهر مکه را محاصره
نمود، عبدالله بن زبیر که قدرت جنگیدن با وى را نداشت به خانه کعـبه
پـناهنده شد، و او خود را: العائذ بالبیت مى نامید، و به همین لقب مشهور
شد حتى شعرا در اشعار او را با این لقب نام مى بردند. حصین بن نمیر از
بالاى کوه هاى مسجدالحرام و دره هاى اطراف منجنیق ها نصب کردند و به وسیله
آن سنگ و آتش و نفت و چیزهاى سوزنده به خانه کعبه مى ریختند تا آنکه خانه
را خراب کرده و سوزانیدند. و خـداوند بزرگ نیز قدرت نمائى کرد و در حمایت
از خانه اش صاعقه اى فرستاد که یازده نفـر از کسانیکه با منجنیق کار مى
کردند طعمه حریق شدند و این حادثه در سوم ربیع الاول یازده روز قبل از مرگ
یزید اتفاق افتاد، فشار بر مردم مکه و ابن زبیر سخت شد، که ابو وجزه مدنى
در اشعارش چنین سروده است :
ابن نمیر بئس ما تولى قد احرق المقام والمصلّى
پـسر نمـیر چـه کار زشتـى را مـرتـکب شد که مـقـام ابراهیم و محل نماز را سوزانید.
بى شرمى یزید
یزید در زمـان معاویه به عنوان امیر حاج به حج رفت ، در مراجعت به مدینه
برگشت، و در آنجا بساط شراب بگسترانید در این حال امام حسین علیه السلام و
عبدالله بن عباس خواستند بر او وارد شوند یزید گفت: وارد شوند، او را
گفتند: ابن عباس بوى شراب را مى فهمد. گفت: حسین را اجازه دهید و ابن عباس
را اجازه ندهید!
حسین عـلیه السلام که وارد شد بوى شراب را همراه بوى
عطریات فراوان دریافت. حضرت فرمود: چه عطر خوبى، این عطر چیست ؟ یزید
گفت: این عطرى است که در شام تهیه مى شود. آنگـاه کاسه شراب طلبید و خود
آشامید، کاسه دیگر طلبید، چون حاضر کردند به امام حسین علیه السلام حواله
کرد!! حضرت فـرمـود: عـلیک شرابک ایّها المـرء. شرابت مال خودت اى شخص
یزید اشعارى با این مضامین خواند: اى رفـیق، عـجب است که ترا دعوت به
شراب مى کنیم و تو اجابت نمى کنى و به زنان جوان و شهوات و شادى و شرابى
که بزرگان عرب بر آن نشسته اند دلت را تر و تازه مى کند. امـام عـلیه
السلام برخاست و فرمود: بلکه دل ترا تر و تازه مى سازد اى پسر معاویه .این
عمل یزید نشان مى دهد که آنقدر شراب خورده که عقلش را از دست داده بود
وگرنه با توجه به مذاکرات او با نمایش قبل از حضور امام این رفتار تناسب
ندارد.
خـلاصه زشتـیهاى یزید و اعـمـال ناشایست او بقدرى است که زبان
از بیان و قلم از تـحریر آن قـاصر و ناتوان است، تاریخ ننگین زندگى کوتاه
یزید بشریت را به شرمندگى و سرافکندگى وا مى دارد.
رفـتـار مـعـاویه
پـسر یزید که پـس از مـرگ پـدرش او را به خلافت برگزیدند، و استـعـفـایش،
واکنش رفتار یزید است، او اندیشید پدرش آبروى خلافت را برده و چنین
خـلافـتـى باعث شرمسارى هر انسان عاقل است، وگرنه در تاریخ سابقه ندارد که
کسى از حکومت روى گردان باشد. فعلیه لعنه اللّه و الملائکه و النّاس
اجمعین
behroozraha
چهارشنبه 27/10/1391 - 8:17
اهل بیت
عملیات نصب ضریح جدید حرم امام حسین (ع) همزمان با فرا رسیدن ماه ربیعالاول در شهر كربلا آغاز میشود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج وابسته به
بعثه مقام معظم رهبری: حسن پلارك رییس ستاد بازسازی عتبات عالیات عراق
در ایران - با بیان این مطلب اظهار كرد: ضریح جدید حرم امام حسین (ع) كه
انتقال آن از ایران حدود 10 روز طول كشید، اكنون در كربلا است و نصب آن در
حرم، همزمان با فرا رسیدن ماه ربیع الاول آغاز میشود. به گفتهی او،
حدود هشت روز زمان برای باز كردن ضریح قدیمی و چهار روز هم برای تعویض
سنگهای كف ضریح در نظر گرفته شده است و در مدت یكماه نیز ضریح جدید نصب
میشود. پلارك ادامه داد: تمام مراحل نصب این ضریح بصورت مرحلهای توسط
سازندگان ایرانی اجرا خواهد شد و در هر مرحله، حدود 10 نفر از صنعتكاران
ایرانی و در مجموع، 40 نفر برای اجرای این عملیات به كربلا اعزام
میشوند.
رییس ستاد بازسازی عتبات عالیات همچنین گفت: بهدلیل اینكه
حجم قطعات زیاد و همچنین گرانقیمت است، امكان تردد زائران در این بخش از
حرم و در زمان نصب ضریح جدید وجود ندارد. زائران در این مدت میتوانند از
رواقها، زیارت حرم مطهر امام حسین (ع) را بجا آورند. او در ادامه یادآوری
كرد: كار ساخت ضریح جدید حرم امام حسین (ع) چهار سال طول كشید و طراحی آن
را نیز استاد فرشچیان برعهده داشت. به گفتهی پلارك، چوب این ضریح از
كشور برمه انتخاب و توسط برجستهترین اساتید ایرانی ساخته شد. این سازه در
مجموع، 12 تن وزن دارد و در آن 20 پنجره طراحی شده است. وی با بیان
اینكه برای سازهی جدید با رعایت شرایط نگهداری و تعویض برخی قطعات، 400
سال طول عمر پیشبینی شده است، اظهار كرد: طول ضریح ساختهشده 22 متر و 86
سانتیمتر است كه در آن 4/5 تن نقره، 120 كیلوگرم طلای 18 عیار و دو تن
مس، 700 كیلوگرم برنج و 650 كیلوگرم فلزات دیگر به كار رفته است. پلارك با
اشاره به اینكه پیش از انتقال پنجرههای ضریح از راه زمینی به كربلا،
بیش از 50 درصد قطعات ضریح بهصورت بستهبندی از مسیر هوایی به عراق منتقل
شد.
behroozraha
چهارشنبه 27/10/1391 - 8:14
اهل بیت
روز بیست و هشتم
ابوغالب محمد بن على واسطى ملقب به فخرالملك وزیر بهاءالدوله
پسر عضدالدوله بنام سلطان الدوله او را حبس نمود و كشت در سال 407 و این شخص
سور حائر امام حسین (علیه السلام) را بنا نهاد.
behroozraha
سه شنبه 26/10/1391 - 10:55
اهل بیت
روز بیست و پنجم : وفات سید مرتضى (ره)
سید العلماء و محى آثار اجداده الائمه الطاهرین سیدنا
ابوالقاسم الشریف على بن الحسین بن موسى الابرش بن محمد الاعرج بن موسى ابو
سُبحه بن ابراهیم مرتضى بن الامام موسى الكاظم علیه السلام ملقب به سید مرتضى
علم الهدى پنج روز مانده از ربیع الاول سال 436 ق دار فانى را وداع نمود و در
سال 355 ق متولد شده بود پس عمر با بركتش 81 سال مى باشد و پسرش در كاظمین در
خانه آن بزرگوار به او نماز خواند و دفن كرد سپس از آنجا انتقال داده و در كنار
جدّش اباعبدالله الحسین دفن كردند.
نوشته اند بعد از خود هشتاد هزار جلد كتاب به جا گذاشت و این مرحوم مصنفات
كثیره دارد از جمله : الشافى فى الامامة - تنزیه الانبیاء - الذریعة فى اصول
الشریعة - الرسالة الباهرة - فى العترة الطاهرة - المسائل الناصریّه - المسائل
التبانیات و غیرها كه قریب به 72 كتاب است .
این بزرگوار برادر سید رضى صاحب نهج البلاغه است كه مادرشان مرحومه سیده فاطمه
از زنان متدینه بوده چنانكه در حالات سید رضى نوشته شد.
لقب علم الهدى :
سید نوراللّه شوشترى مرعشى در مجالس المؤ منین صفحه 216 مى
نویسد: ابوسعید محمد بن الحسین وزیر قادر عباسى در سال 420 بیمار شد و بیماریش
طول كشید تا آنكه حضرت على را در خواب دید كه با او مى گوید به علم الهدى بگو
كه بر تو دعائى بخواند تا شفا یابى .
محمد مى گوید سوال كردم على الهدى كیست فرمود على بن الحسین موسوى ، وزیر با آن
لقب نامه اى به سید مرتضى نوشت سید از باب تواضع در جواب مرقوم نمود اللّه
اللّه قبول كردن این لقب بر من زشت است وزیر به عرض سید رسانید كه واللّه من
این لقب را به شما ننوشتم الّا اینكه امیرالمؤ منین مرا به آن امر كرده بعد
دعاى سید مرتضى شفا یافت و واقعه را به خلیفه عباسى رساند و خلیفه گفت لقبى كه
جدّت امیر المؤ منین ترا ملقب ساخته قبول كن بالاخره این لقب را قبولاند و از
آن زمان به این لقب مشهور گشت .
تذكر: ابراهیم مرتضى جدّ بزرگ سید و پسر امام موسى بن جعفر غیر از ابراهیم مجاب
است كه این پسر محمد عابد بن موسى بن جعفر (علیه السلام ) است محمد را به جهت
كثرت عبادت عابد مى گفتند و ابراهیم وقتى به حرم امام حسین وارد شد عرض كرد
السّلام علیك یا اباعبداللّه جواب آمد و علیك السّلام یا ولدى از این جهت مجاب
گویند و قبر ابراهیم مجاب در حایر حسینى است . مرحوم سید مرتضى بسیار كریم
النفس و با شهامت و ثروتمند و در قرن چهارم هجرى مروّج مذهب امامیّه و مُجدِّد
مذهب بود.
2- معاویه لعین یزید ملعون را به سلطنت منصوب كرد 60 قمرى در سال 55 قمرى
معاویه براى پسرش اخذ بیعت نمود و او اول كسى بود كه براى پسرش بیعت گرفت و
نامه اى به حاكم مدینه مروان بن الحكم بن ابى العاص بن امیّة نوشت كه از اهل
مدینه بیعت بگیرد.
مروان در مدینه خطبه خواند و ولایت عهدى یزید را تبلیغ كرد و در سال 60 ق بعد
از هلاكت معاویه پسرش یزید به سلطنت رسید، نقل شده كه معاویه هنگام مرگ گفت سه
گناه بزرگ كرده ام :
1- در امر خلافت كه حق امیر المؤ منین بود طمع كردم و از او گرفتم .
2- زوجه حضرت امام حسن (علیه السلام) را فریب دادم تا به او زهر داد.
3- یزید را ولیعهد خود گردانیدم .
ناگفته نماند مادر یزید میسون دختر بجدل كلبیّه بود.
3- صلح حضرت امام حسن مجتبى با معاویه در سال 41 ق . ملخصه :
امام حسن (علیه السلام) بعد از وفات حضرت على (علیه السلام) به منبر رفت خطبه
بلیغى خواند و در ضمن حقانیت خود را اثبات كرد پس فرمود اطاعت كنید ما را كه
اطاعت ما از جانب پروردگار بر شما واجب است تا اینكه فرمود از پدرم طلا و نقره
نماند مگر هفتصد درهم و مى خواست خادمى براى اهل خود بخرد پس گریه گلوى آن حضرت
را گرفت .
عبدالله بن عباس برخاست و مردم را بر بیعت آن حضرت خواند مردم با آن حضرت بیعت
نمودند این واقعه در بیست و یكم رمضان در چهلم هجرت واقع شد و آن حضرت سى و هفت
سال داشت سپس از منبر پائین آمد و عمّال خود را به اطراف فرستاد.
موقعى كه خبر شهادت على (علیه السلام) و بیعت مردم به حضرت امام حسن (علیه
السلام) به گوش معاویه رسید مرتبا جواسیس مى فرستاد حضرت جاسوس را طلبید وگردن
زد به معاویه نوشت جاسوس مى فرستى و مكرها و حیله ها مى كنى گمان مى كنم اراده
جنگ دارى اگر چنین است ما نیز مهیاى آن هستیم معاویه جواب ناملایم نوشت و
پیوسته مكاتبه بین امام و معاویه مى شد تا معاویه لشكر گرانى متوجه عراق
گردانید و جمعى از منافقان و خارجیان در میان اصحاب حضرت بودند وحضرت چون شنید
بر منبر رفت مردم را به جنگ با معاویه دعوت نمود هیچ كس جواب آن حضرت را نگفت
عدى بن حاتم برخاست گفت بد گروهى هستید امام و فرزند پیغمبر شما را به جهاد
دعوت مى كند اجابت نمى كنید و از ننگ و عار پروا نمى كنید جماعتى موافقت كردند
حضرت فرمود راست مى گوئید بسوى نخیله بروید و حضرت متوجه نُخَیله شد اكثر آنها
كه اظهار اطاعت كرده بودند وفا نكردند و حاضر نشدند حضرت چند مرتبه سرلشكر با
جمعى لشكر به طرف معاویه فرستاد و معاویه وعده ریاست داده و مقدارى پول مى
فرستاد و آنرا فریب مى داد حتى كار به جائى كشید كه عبیدالله بن عباس سر لشكر
سپاه امام حسن بود معاویه پول فرستاد و فریفت تا به لشكرگاه معاویه گریخت چون
امام كار را بدین منوال دید تصمیم گرفت كه بامعاویه صلح كند چون دید اكثر مردم
منافق هستند و شیعه خاص و مؤ من اندك مى باشند كه مقاومت با لشكر شام را نمى
توانند بكنند و بى وفائى اكثر لشكر به جائى رسید كه رؤ ساى لشكر به معاویه
نوشتند ما مطیع توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیك شوى ما حسن را گرفته به تو
تسلیم مى كنیم ، امام كه تمایل به صلح نمود، منافقان گفتند كفرواللّه الرجل
یعنى به خدا حسن كافر شده و به خیمه آن حضرت ریختند و اسباب هرچه یافتند غارت
كردند و مُصلّاى آن حضرت را از زیر پایش كشیدند و ردایش از دوش برداشتند، حضرت
به اسب خود سوار شد و با قلیلى از شیعیان از تاریكیهاى ساباط مدائن عبور مى كرد
كه ملعونى از قبیله بنى اسد به نام جرّاح بن سِنان رسید گفت اى حسن كافر شدى و
خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و حضرت را به مدائن خانه سعد بن مسعود ثقفى
بردند و این مرد عموى مختار بود مرحوم شیخ عباس نوشته مختار به عم خود گفت بیا
حسن را بدست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما بدهد سعد گفت واى بر
تو خدا روى ترا قبیح كند من از جانب او و پیش از او از جانب پدرش والى بودم آیا
حق نعمت ایشان را فراموش كنم و فرزند رسول خدا را بدست معاویه دهم شیعیان مى
خواستند مختار را بكشند ولى عمویش شفاعت نمود.
معاویه نامه اى درباره صلح به امام حسن نوشت و نامه هائیكه از لشكر امام به او
فرستاده بودند آنها را نیز فرستاد و در نامه نوشت كه اصحاب تو با پدرت موافقت
نكردند با تو نیز موافقت نخواهند كرد امام مجبور شد كه به صلح اقدام كند زیرا
این نفاقها و بى وفائیها را كه از لشكریان دید و دانست كه با عده قلیلى نمى
تواند با لشكر معاویه مقابله كند، حضرت كسى به نزد معاویه فرستاد كه عهدها از
او بگیرد و صلح نامه نوشته شود.
ابن صباح مالكى در كتاب فصول المهمّه عهد نامه صلح را چنین نوشته :
((بنام خداوند بخشنده مهربان ))
این عهدنامه ایست كه براساس آن حسن بن على بن
ابیطالب با معاویه بن ابى سفیان صلح نموده است و امر حكومت مسلمین را به او
سپرده ، معاویه وظیفه دارد كه روش حكومت خود را قرآن و سنت قرار دهد - او نمى
تواند براى خود جانشینى برگزیند - در حكومت او باید همه مردم از هر سرزمینى كه
هستند شام و یمن و عراق و حجاز آزاد و مصون باشند - شیعیان ویاران على (علیه
السلام) باید نسبت به جان و مال وناموس و اولادشان در هر كجا هستند امنیّت
داشته باشند - معاویه نباید نسبت به حسن بن على و برادرش حسن و هیچ یك از افراد
خانواده پیامبر كمترین بدى را بخواهد خواه آشكار و خواه پنهان - نباید در هیچ
نقطه اى از حكومت خود كمترین هراسى ایجاد كند.
مرحوم صدوق نقل مى كند كه صلح بر اساس چند شرط شد:
1- معاویه نام امیر المؤ منین را بر خود مگذارد.
2- نزد وى شهادتى اقامه نگردد.
3- از شیعیان امیر المؤ منین (علیه السلام) كسى را تعقیب نكند براى آنها
مصونیّت در نظر گیرد و معترض هیچ یك از آنان نگردد و حق هر یك را به خودشان باز
پس دهد.
4- مبلغى برابر با یك میلیون درهم را بین همه كشته شدگان صفین و جمل در ركاب
امیر المؤ منین را تقسیم كند و این مبلغ را از منطقه دارا بجرد مقرّر نماید.
5- دشنام امیر المؤ منین را در نماز ترك كنند.
بعد از وقوع صلح معاویه با لشكر خود وارد نخیله شد و امر كرد مردم حاضر شوند
معاویه به منبر رفت و خطبه خواند در ضمن گفت :
واللّه من براى نماز و روزه و حج و زكوة با شما جنگ نمى كردم زیرا شما آنها را
مى كنید من براى امیر شدن بر شما جنگ مى كردم كه خداوند اعطا كرد ولى شما نمى
خواستید، بدانید هر چه با حسن بن على شرط كردم زیر پایم گذاشتم و در اول ربیع
الثانى سال 41 بر تخت سلطنت مستقر گردید و ابتداى خلافت بنى امیه از این وقت
بود.
behroozraha
سه شنبه 26/10/1391 - 10:53
اهل بیت
روز بیست و دوم
جنگ بنى نَضیر 4 قمرى
یهودیان بنى نضیر هزار تن بودند كه در مدینه مسكن داشتند و در
امان رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بودند به شرط آنكه دشمنان را بر
رسول خدا نشورانند و با اعداء همدست نشوند، اتفاقا مردى از قبیله قُریظه یك تن
از بنى النضیر را كشت وارث مقتول بنا به پیمانیكه قبلا بسته بودند خواست هم
قاتل را بكشد و هم دیه بگیرد ولى بنى قریظه گفتند این حكم با تورات راست نیاید
یا قاتل را بكشید یا دیه بگیرید بالاخره سخن بدانجا ختم شد كه رسول خدا (صل
اللّه علیه و آله و سلم ) در میان آنها حكم كند حضرت فرمود این پیمان با تورات
راست نمى آید چنانكه بنى قریظه مى گفتند و حكم حضرت نفوذ یافت ولى بنى النضیر
برنجیدند و در دل داشتند كه از پیغمبر انتقام كشند تا موضوعى پیش آمد كه پیغمبر
دیه دو نفر را از بنى النضیر قرض كند به جانب حصار آنها رفت و داخل نشد پشت
مبارك بر حصار ایشان داده بنشست بنى النضیر گفتند هرگز محمد به این آسانى بدست
نیاید یك نفر به بام رود و سنگى به سر حضرت بیاندازد در حال جبرئیل نازل و
اندیشه آنها را به حضرت اطلاع و حضرت راه مدینه را پیش گرفت چون به مدینه رسید
محمد بن مَسلمه را به نزد آنها فرستاد كه با من غدر كردید و عهد خویش بشكستید
از شهر خارج شوید ولى با پشتگرمى عبدالله بن ابى خارج نشدند و اطلاع دادند كه
هر چه خواهى بكن پیغمبر رایت را به امیر المؤ منین داد و از پیش فرستاد و خود
از دنبال آن با عجله رفت و در بنى النضیر نماز خواند و ایشانرا محاصره فرمودند
جهودان پانزده شبانه روز در حصار ماندند و دستور داد درختان خرماى ایشان را
بكندند تا جهودان به كلى ناامید شوند چون كار را اینطور دیدند اجازه خواستند
كوچ كنند از طرف حضرت اجازه صادر شد ولى زیاده از آنچه شتران حمل كنند اجازه
حمل اموال ندادند.
یهود قبول نكردند ولى پس از چند روز راضى شدند حضرت فرمود چون اول قبول نكردید
پس هر چه دارید بگذارید و بروید جهود هراسان شدند و فهمیدند كه این نوبت ممكن
است جان سلامت نیز بدر نبرند.
ایشان خانه هاى خود را خراب كردند تا به دست مسلمانان نرسد و به قولى رخصت
یافتند ششصد شتر كه مال ایشان بود هر چه توانستند برداشتند و حمل كردند زمین
هاى كشاورزى آنان به رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) ماند و آن حضرت
مقدارى به على بن ابیطالب (علیه السلام) بخشید.
2- ظهور طوفان نوح (علیه السلام):
حضرت نوح (علیه السلام) در 150 یا 250 یا 350 سالگى به پیامبرى
مبعوث شد و مدت طولانى یعنى 950 سال به خداى یگانه مردم را دعوت كرد ولى قوم
قبول نكردند واذیت ها نمودند، مرحوم طبرسى مى گوید گاهى آن قوم به قدرى او را
مى زدند كه بى هوش مى شد و بعضى نوشته اند از دو گوشش خون مى آمد، بالاخره از
قوم مقدارى ایمان آوردند ولى تدریجا آنهانیز گمراه شدند هفتاد و چند نفر بیشتر
نماند.
آخر الامر نوح (علیه السلام) ماءیوس شد ایشانرا به سختى نفرین نموده عرض كرد
پروردگارا دیّارى از كافران را روى زمین زنده مگذار اگر زنده بمانند بندگانت را
گمراه كنند دعاى نوح مستجاب شد و عذاب چنان قطعى گردید كه به نوح خطاب آمد
درباره ستمگران مرا مخاطب ساز و وساطت مكن كه غرق شدنى هستند.
دستور ساختن كشتى زیر نظر پروردگار متعال شروع شد شبها قوم مى آمدند آنچه نوح
ساخته بود خراب مى كردند خداوند وحى مى نمود اى نوح سگى براى حراست برگیر تا
حضرت سگى را گرفت و روزها مشغول ساختن كشتى بود و شبها مى خوابید و وقتى مردم
مى آمدند خراب كنند سگ صدا مى كرد و حضرت بیدار مى شد و حیوان به سوى آنهاد مى
دوید و مردم فرار مى كردند بدین گونه نوح كشتى را كاملا ساخت و منتظر فرمان
الهى بود.
دستور رسید كه چون دیدى نشانه هاى عذاب آمد و آب از تنور جوشید از هر حیوان یك
جفت بردار و خاندانت را بجز آنكس كه وعده عذاب داده شده با خود همراه كن نشانه
عذاب جوشیدن آب از تنور بود كه در خانه نوح یا در خانه زن مؤ منه در جائیكه
اكنون مسجد كوفه است قرار داشت ناگاه آب از تنور جوشیدن گرفت به نوح خبر دادند
نوح مقدارى خاك روى آن ریخت به كنار كشتى آمد و كسانیكه قرار بود سوار كند به
كشتى نشاند نوشته اند اول حیوانى كه به كشتى سوار كرد مورچه كوچك و آخرین حیوان
الاغ بود. و برگشت خاك را از روى تنور برطرف نمود آب جوشیدن كرد و آسمان نیز
مانند دهانه مشگ شروع به باریدن نمود رودهاى فرات و چشمه هاى دیگر نیز طغیان
كرد و آب زمین را فرا گرفت بعضى گویند منطقه اى كه نوح مستقر بود آب آنجا را
فرا گرفت نوشته اند 72 نفر از قوم و شش نفر خانواده نوح نجات یافتند و كنعان
پسر نوح نیز از غرق شدگان بود.
در مدت توقف نوح و مؤ منین در كشتى اختلاف است برخى به هفت روز قائلست و بعضى
یك ماه و عده اى شش ماه و به قولى یك سال و ده روز، خلاصه بر كوه جودى كه در
موصل است قرار گرفت از كشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى جدید به فعالیت
پرداختند و نوح (علیه السلام) 250 یا 350 سال دیگر عمر كرد و بعد از این عمر
طولانى دار دنیا را وداع نمود و در كنار قبر كنونى مولاى متقیان على بن ابیطالب
(علیه السلام) مدفون شد.
2- در این روز به پیغمبر اسلام (صل اللّه علیه و آله و سلم ) نامگذارى كرده و
عقیقه نمودند.
behroozraha
سه شنبه 26/10/1391 - 10:52