یک فرشــــــــته داشت می دوید توی کوچــــــــه های آســــــمان روی سنگـــــفرش کهکـــــــشان می دوید و هرکجا که می رسید با گچ ستاره ها عکس یک شـــــــهاب می کشید *** می دوید و خنــــده هاش نور بود غصــــــه را بلـــــــــــد نبـــــــود غصــــــه از بهشـــــت دور بــود می دوید و بوی رفتنش عجیب بود رد پایش از شکوفه های سیب بود *** می دوید و ناگهان دامنش به ابرها گرفت و لیز خورد از کــــــنار خانه خدا چکــــــــــــید قطــــره قطــــره روی خاک مــرد هیچکـــــــس ولـــــــــی نگفت آن فرشته ای که می دوید کــــو! *** جای او چقدر خالی است آی ای خدا ؛ تو لا اقل بگو
عرفان نظرآهاری
قلب تو كبوتر است بال هایت از نسیم قلب من سیاه و سنگ قلب من شبیه ... بگذریم دور قلب من كشیده اند یك ردیف سیم خاردار پس تو احتیاط كن جلو نیا برو كنار! *** توی این جهان گنده ، هیچ كس با دلم رفیق نیست فكر می كنی چاره ی دلی كه جوجه تیغی است، چیست؟ *** مثل یك گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم نیش می زند به روح نازكم تیغ های تیز مشكلم *** راستی تو جوجه تیغی دل مرا توی قلب خود راه می دهی؟ او گرسنه است و گمشده تو به او پناه می دهی؟ *** باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم زود رام می شود تو فقط سلام كن *** تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام می شود عرفان نظرآهاری
قلب تو كبوتر است بال هایت از نسیم قلب من سیاه و سنگ قلب من شبیه ... بگذریم دور قلب من كشیده اند یك ردیف سیم خاردار پس تو احتیاط كن جلو نیا برو كنار! *** توی این جهان گنده ، هیچ كس با دلم رفیق نیست فكر می كنی چاره ی دلی كه جوجه تیغی است، چیست؟ *** مثل یك گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم نیش می زند به روح نازكم تیغ های تیز مشكلم *** راستی تو جوجه تیغی دل مرا توی قلب خود راه می دهی؟ او گرسنه است و گمشده تو به او پناه می دهی؟ *** باورت نمی شود ولی جوجه تیغی دلم زود رام می شود تو فقط سلام كن *** تیغ های تند و تیز او با سلام تو تمام می شود
دوباره یادت را دیدم ... بوسیدمش و در کنار آینه دلم نهادم شاید دوری من ؛ شاید مردن من ؛ همه کار تو بود شاید ...
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ؛
حال خود نمی دانم ... نالانم و شاید پشیمان هیچ گاه حتی رویای این لحظات را هم تصور نمی کردم به تقدیر ناسزا نمی گویم ، چون خود کور بودم ! ولی من می دیدم ... دیده های من همه رویا بود ؟ یا خیالی خام ؟ من اینجا هستم ولی تو را نمی بینم راه رفته را برگشتن سخت است ؛ یا شاید گاهی محال ! نمی دانم ! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بر دلم بغضی سنگین حاکم است بغضی که خیال باریدن دارد ؛ باریدن بر تمام دلم تا پاک سازد این غبار سیاهی و مرا رها سازد از چنگال این مرداب ابرهای دلتنگی دلم محتاج باریدن اند این روزهای همه از مسئولیتی سنگین می گویند جایگاهی که خود از آن هنوز بی خبرم؛ از صداقتی که شاید هنوز آن را باور نکرده ام این روزها دلم به دنبال کویری می گردد برای فریاد خسته ام ... به خدا خسته ام از بس به دل نالیدم و به چشمانم التماس کردم گویی کویری وجودم را فرا گرفته ؛ کویری پر از آرزوی سیرابی کویری که زیباست ولی سخت؛که آرامش دارد و دشواری این روزها نیازمند تغییری شگرف ام ؛ تغییری به بزرگی این کویر ... در جسم ام ، روح ام ، وبیش از همه دلم ؛ که پیوند زیبایی از این دو است نیازمندم ... محتاجم ... به بالی برای پرواز به چشمانی برای بهتر دیدن و گریستن و پاهایی برای رفتن . خدایا همچنان دستان کوچکم را به سویت دراز می کنم ، لبریز از عشقم کن خدایا بیش از گذشته محتاج کشیدن دستان پر مهرت بر سر شرمسارم هستم
دوباره خداوند تلنگری کوچک بر من زد تا باعث شود که من دوباره سرم را بالا بگیرم و بهتر ببینم تا چشمهایم را دوباره باز کنم و زندگی را بهتر ببینم تا من دوباره به خودم بیایم و خود را ببینم آنچه بیش از همه من را در این روزها آزار می دهد تنهایی است و نه در جسم ام که روحم تنها از خدا می خواهم تا در این تنهایی یاری رسان دستانم باشد تا سربلند از این جاده زندگی بگذرم خداوندا به خاطر تمام نعمت هایت تو را سپاس می گویم که زبان جسم ام قادر به بیان این تقدیر نیست
عشق نویی
سر که باز میگردانی آه
عشق نو...
، پسرش نیست...