شخصیت ها و بزرگان
مقدمه:
امام المفسرین امین الدین “ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی” صاحب تفسیر
سترگ “مجمع البیان لعلوم القرآن” از مفاخر جهان اسلام در قرن ششم هجری
قمری است
[1].
ایشان در سال 470 هجری قمری دیده به جهان گشود و در سال 548 هجری قمری در
شهر بیهق(سبزوار) رحلت یافت. پیکر این مفسر شهیر پس از رحلت به مشهد مقدس
انتقال داده شد و در محل غسل یا قتلگاه
[2] امام رضا (ع) دفن گردید.
[3]
این مکان از زمان شهادت امام هشتم شیعیان محل زیارت خاص و عام بوده است و
در برنامه توسعه حرم مطهر در زاویه ای از حرم قرار گرفت و برای این عالم
جلیل القدر مقبره ای مجلل ساخته شد. اکنون این قسمت از حرم مطهر به بست
شیخ طبرسی معروف می باشد.
تالیفات:
علامه شهیر امین الاسلام طبرسی دارای تالیفات فراوانی است که به برخی از آنها اشاره می شود:
- تفسیر گرانسنگ مجمع البیان که این نوشته به دنبال توضیحی کوتاه در خصوص آن است.
-
تفسیر جوامع الجامع؛ تفسیری مختصر و فشرده به زبان عربی که شامل كل
آیات قرآن کریم میباشد. نقل شده شیخ طبرسی کتاب جوامع الجامع را پس از
تالیف تفسیر مجمع البیان نوشت. چون درست بعد از تالیف مجمع البیان بود که
به کتاب تفسیر کشاف زمخشری دست پیدا کرد. اکنون تفسیر جوامع الجامع از
جمله کتابهای درسی حوزه علمیه قم می باشد.
- الوری باعلام الهدی مشتمل بر بیان سیره و زندگی ائمه معصومین (علیهم السلام)؛
- تاج الموالید در تاریخ؛
- اسناب العمده در اصول دین و فرائض؛
- و کتابهای دیگر از جمله کتابی به فارسی با نام النوافل.
مجمع البیان لعلوم القرآن:
مجمع البیان تفسیری جامع و شاید مهم ترین تفسیر شیعه طی اعصار و قرون است
و این تفسیر از نظر ادبی و حسن تالیف، بهترین تفسیر است. در طبقه بندی
تفسیرهای قرآن کریم، کتاب مجمع البیان تفسیری ادبی محسوب می شود. شیعه و
سنی برای این تفسیر اهمیت فراوان قائلند، لذا به صورت مکرر در بیروت و مصر
و ایران چاپ شده است.
از دلایلی که مولف این تفسیر در تالیف این کتاب بیان داشته این است که او
معتقد بود كه دانشمندان امامیه پیش از او حق قرآن را ادا نكرده اند. وى از
مـیـان تـفـسیرها فقط تفسیر تبیان را به دیده تحسین نگریسته است، هر چند
كه آن را نیز از نـظـر تـرتـیـب و نـظـم، نـاقـص یـافـتـه اسـت. به همین
خاطر به دنبال نوشتن تفسیری بوده که شـامـل تـمـام عـلوم قـرآنـى اعم از
قـرائت، اعـراب، بـیـان لغـات مـشـكـل، ذكـر مـوارد مـعـانـى و بـیان،
شأن نزول، اخبار وارده در آیات، شرح و تبیین قصص، توضیح احكام و تشریح
اصول و فروع دین از دیدگاه قرآن باشد.
[4]
سبک تفسیری علامه طبرسی:
مجمع البیان، از تفاسیر مهم قرن ششم و به زبان عربی است. سبک و شیوه تدوین
و تبویب این تفسیر در میان همه تفسیر های اهل سنت و شیعه، چه فارسی و چه
عربی بی سابقه و کم نظیر است؛ زیرا دارای نظمی متین و خاص و همچنین مرتب
با روش علمی و در عین حال ساده است و ویژ گی اصلی آن هم این است که دارای
نظم و ترتیب در عرضه مباحث می باشد. تفسیر مجمع البیان در مسائل ادبی( از
جمله نحو و لغت و اشتقاق و تصریف و ... ) مباحث مشروح و مبسوطی دارد به
همین خاطر جنبه نحو و لغت در این تفسیر قوی تر است. طبرسی در مباحث لغوی
به طور دقیق با کمک اشعار عربی، مباحثی را مطرح می کند و در مباحث نحوی و
ادبی، مرجع مناسبی برای دیگران است
این تفسیر کم نظیر که در نهایت اشتهار است، حاوی ده جلد است که مفسر آن
بدون تعصب از منابع شیعی و همچنین اهل تسنن استفاده کرده است.
تالیف این تفسیر گرانسنگ حدود 75 ماه طول کشیده است. مفسر به صراحت در
مقدمه تفسیرش آورده است که از تفسیر التبیان شیخ طوسی استفاده کرده و اساس
کارش مبتنی بر التبیان است.
[5]
تفسیر مجمع البیان از دیدگاه اندیشمندان مسلمان:
در بین تالیفاتی که در خصوص قرآن نوشته شده است، مجمع البـیـان از جایگاه
شایسته ای بـرخـوردار بوده و اندیشمندان مسلمان از سنی و شیعه آن را از
نظر جامعیت، استحكام مطالب، ترتیب و تنظیم، تـبـیـیـن و تـفـسـیـر روشـن
قرآن کریم ستوده اند که به برخی از این تمجیدها اشاره می شود.
شیخ عبدالمجید سلیم:
او که از مفتیان مصر و همچنین از رئیسان قبلی دانشگاه الازهر مصر بوده
است، در مورد تفسیر مجمع البیان و مولف آن بیان می دارد که مجمع البیان
کتابی گرانسنگ، سرشار از دانش و معرفت، آکنده از فواید و معانی با ترتیبی
نیکو و شایسته است. اگر بگویم این تفسیر سرآمد تمام تفاسیر قرآن و مرجع
تمام دانشها و مباحث قرآنی است، مبالغه و گزاف نگفته ام و راه را به خطا
نپیموده ام.
[6]
شیخ محمود شلتوت:
وی نیز که در زمان خود مفتی مصر و همچنین شیخ و رئیس الازهر مصر بوده است،
با نوشتن مقدمه ای بر مجمع البیان چاپ شده درمصر این گونه گفته که: مجمع
البیان در بین کتابهای تفسیری قرآن بی همتاست. این تفسیر با گستردگی خاص و
عمقی ویژه و عمق معانی و تنوع مباحثش و در تنظیم و ویرایش از امتیاز و
ویژگی خاصی برخوردار است که در میان تفاسیر پیشین چنین ترتیبی وجود نداشته
است و در بین آثار بعد از خود نیز کم نظیر است. سابقه ذهنی که از کتابهای
گذشتگان داریم، این است که آیات و روایات را در مسائل مختلف گردآوری می
کردند و همه آن را به هنگام بحث یک جا ذکر می کنند که در این میان گاهی
فنی به فن دیگر اخلاط پیدا کرده و خواننده نمی تواند خود را از میان آن
مجموعه ها نجات دهد. گاهی هم به یک بٌعد از ابعاد مساله ای در حد اطناب و
ملال آور روی می آوردند و در بعد دیگر همان مساله را در حدی کوتاه می
آوردند که مخل فهم بود. اما مجمع البیان شاید نخستین تفسیری باشد که
توانسته است حق مطلب را ادا کند و توأم با طراوت بحث کند، در عین حال با
تعمق در درس؛ نظم و ترتیب و سبک عالی را نیز داشته باشد. این کتاب به خواص
و مزایای تفسیر قرآن نیز پرداخته است، علاوه بر آن روشهای علمی و فکری
ارزنده ای را در خود جای داده است.
او همچنین چنین ادامه داده : از امتیازات این تفسیر، آزادی فکر، تقریب
میان مذاهب است که در مدار حق و در مسیر حقیقت و با اخلاص کاملی حرکت می
کند، می باشد. این مفسر چه بسا در مرحله بررسی های تطبیقی و مقارن، مذهب و
نظر دیگران را بر مذهب و بینش خود مقدم داشته و با نهایت رعایت درجه امانت
و دقت، در نقل نظریات و آراء دیگران کار کرده است، در حالی که به دور از
دشنام و ناسزا گویی نسبت به سایرین میباشد. او نظریات غیر خودش را طوری
پرورش داده است که گویا می خواهد همان نظر را قبول نماید و این کار بر
خلاف بعضی از برادران اهل سنت می باشد که در وقت برخوردشان با نظریات شیعه
آنان را با رفض، کنار زده و آنان را رافضه می خوانند و یا چنان که برخی
برادران شیعه در حین نقل آراء اهل سنت آن ها را ناصبی می نامند. اما طبرسی
همیشه آیه ذیل را معیار عمل و قضاوت خویش قرار داده است «و جادلهم بالتی
هی احسن»
[7]
و
درست به خاطر همین ویژگی ها بود که این تفسیر توسط شیخ الازهر؛ شیخ محمود
شلتوت به عنوان بهترین تفسیر به دارالتقریب پیشنهاد شد و همین تفسیر با
پاورقی های علمای الازهر مصر چاپ و به عنوان تفسیر قرآن تمام برمذاهب
معرفی گردید .
ذهبی صاحب التفسیر والمفسّرون:
محمدحسین
ذهبی از علمای اهل تسنن با اینکه رویکرد خوبی نسبت به شیعه و تالیفات آن
ندارد ولی در برابر عظمت شیخ طبرسی نتوانسته آن را ستایش نکند و گفته است:
که مولف مجمع البیان تبحر کاملی در فنون مختلف از علم و معرفت داشت است و
تالیفش نیز ترتیب خوب و زیبایی دارد و در هر مورد که وارد بحث شده است در
قرائت، لغت، وجوه اعراب، شرح معانی، شأن نزول، بیان ارتباط آیات و.. به
خوبی از عهده اش برآمده است. او در تشیع خود غلو و افراط ندارد ودر ادامه
می گوید این تفسیر حسن ترتیب و زیبایی تهذیب و دقت تعلیل و قوت و نیرومندی
حجت و برهان را در بر دارد.
[8]
استاد محمد محمد المدنی:
او که سردبیر مجله رسالة الاسلام بوده می گوید:
مجمع البیان تالیف پیشوایی از پیشوایان امامیه جعفری، امام بزرگوار، طبرسی
است؛ او در این تفسیر روش تحقیق پسندیده ای را در پیش گرفته است.
شهید اول:
وی می گوید: كـتـاب مـجـمـع البـیـان امـام امـیـن الدیـن طبرسى را روایت مى كنم، و آن كتابى است كه همانندش نگاشته نشده است.
عبدالجلیل رازی:
او در کتاب «النقض» خود میگوید: اگر شیعه امامیه بخواهد بر مفسران خود
مباهات کند، باید بر تفسیر امام محمد باقر و امام حسن عسکری (علیهما
السلام) مباهات کند و بعد از آنها نیز بر تفسیر شیخ کبیر ابوجعفر طوسی و
تفسیر شیخ محمد فتال و تفسیر خواجه ابوعلی طبرسی مباهات کند که آن اولی ها
همه معصوم بودند و نیز آخری ها همه عالم و امین و معتمد.
[9]
مولف تاریخ بیهقی ابوالحسن علی بیهقی شیعه در کتابش گوید: این امام در نحو فرید عصر بود و در علوم دیگر به درجه افادت رسید.
[10]
شیخ منتخب الدین رازی شاگرد طبرسی در کتاب فهرست نوشته: علامه طبرسی فرد ثقه و فاضل در دین بود.
[11]
دیگرانی نیز همانند علامه حلی، ابن شهر آشوب (شاگردش)، قاضی نورالله
شوشتری، علامه مجلسی، شیخ یوسف بحرانی و سید محسن عاملی و... هر یک به
نوبه خود در عدل و وثاقت و فضل و جلالت و علم او سخنها سرداده اند که در
این مقال نمی گنجد.
نتیجه گیری:
درمیان تفاسیر بزرگ قرآن، مجمع البیان كم نظیر است .جامعیت، استحكام و
استواری مطالب آن از ویژگی های این اثر گرانبها است. تفسیری كه از دیرباز
مورد توجه عالمان و قرآن پژوهان بوده و در تفاسیر بعد از خود تاثیرهای
فراوانی بر جای گذاشته است. این همه بیانگر اهمیت آن است. تفسیر مذكور از
چنان جامعیتی برخوردار است كه به لحاظ نظم و دسته بندی مطالب متضمن همه
مكاتب است.
در مجموع می توان این اثر را تفسیری اجتهادی - عقلی، با سبكی بیانی و ادبی
دانست كه در آن از همه روش های صحیح در تفسیر آیات وحی كمك گرفته شده است.
همچنین طبرسی به غیر از استفاده از سخنان اهل بیت (ع) از اقوال صحابه و تابعین نیز استفاده كرده است.
مفسر این اثر جاودان از جمله قرآن پژوهانی است كه از راه های مختلف لغت،
نحو، قرائت و كلام به تبیین مراد خداوند پرداخته است. این تفسیر از تفسیر
تبیان شیخ طوسی اثر پذیرفته، اما با خوش سلیقگی و تقسیم بندی مباحث، زمینه
استفاده بهتر و گزینش روان تر را برای علاقمندان فراهم ساخته است.
طبرسی خواسته تفسیری به علاقمندان ارائه کند که بدنبال آن بود؛ چون خود در
بیان انگیزه تالیف مجمع البیان گفته بود که عالمان شیعه تاكنون جز ذكر
روایاتی پراكنده و مختصر از اهل بیت، در امر مهم تدوین و بسط معانی و
اسرار قرآنی، كاری نكرده اند.
مجمع البیان با این ویژگی ها توانسته است در میان عامه و خاصه تاثیر سازنده ای ایجاد کند.
[1] -طبرسی، مجمع البیان، بیروت، موسسه اعلمی، چاپ اول، ج1، ص15 مقدمه سیدمحسن امین العاملی [2]
- برخی مشهور شدن این مکان به قتلگاه را به خاطر کشته شدن افراد زیادی از
مردم مشهد در فتنه حمله عبدالله خان ازبک به این شهر در زمان صفویه می
دانند. [3] - بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، تاریخ بهیقی، تهران، فروغی مددی، بی تا، ص 242. [4] - طبرسی، فضل بن حسن، همان، ج1، صص 34و 35. [5] - طبرسی، فضل بن حسن، همان، ص11. [6] - مقدمه مجمع البیان، چاپ مصر. [7]
- رسالة الاسلام، شماره سوم، سال دهم؛ و مجله مکتب اسلام، شماره های 5و6
سال پنجم و رسالة التقریب، شماره اول، سال اول، رمضان 1413، تهران ،ایران
،مقاله استاد عبدالکریم بی آزار شیرازی. [8] - ذهبی، محمدحسین؛ التفسیر و المفسرون، دارالکتب الحدیثه، 1976، چاپ دوم، ج 2، ص137. [9] -ابن بابویه رازی، شیخ منتجب الدین علی، الفهرست، تصحیح سید جلال الدین محدث ارموی، قم، آیت الله مرعشی، 1366، ص436. [10] - بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، همان. [11] - ابن بابویه رازی، شیخ منتجب الدین علی، همان، ص97. پنج شنبه 25/9/1389 - 18:56
قرآن
«خط، هنر تثبیت ذهنیات است با علائم
معهود چشم. احتیاج به خفظ خاطرهها نخستین محرك پیدایی خط در بین
اقوام عالم بود، جد انسان اولیه برای حفظ اموری كه میخواست
سالهای مدید باقی بماند، ابتدا به رسم صور آنها پرداخت و از این
تصویرپردازی روش تصویرنگاری را به وجود آورد» 1
چنانكه از تعریف
علامه برمیآید اولین خط انسان، خط تصویرنگاری بوده كه بوسیله
آن اشكال ظاهری اشیاء را میكشیده و بدین سان منظور و مقصود خود را
به دیگران انتقال میداده است. رفته رفته و براساس تلاشهای
فراوان، انسان توانست موفق به بوجود آوردن خط تصویری با نام
هیروگلیف شود كه این خط در مصر بوجود آمد و پس از آن خطوط دیگری
نیز در ممالك دنیا بوجود آمد كه میتوان به خط یونانی، خط عبری،
خط حبشی، خط آرامی و... اشاره كرد.
اما در مورد خط عبری اعتقاد بر این است كه این خط دارای 2 قسم
میباشد كوفی و نسخ. خط كوفی را مأخوذ از خط سریانی میدانند كه در
مورد آن بیشتر توضیح خواهیم داد و خط نسخ را مآخوذ از خط نبطی
میدانند. در كتابت قرآن و روزهای آغازین ظهور اسلام از خط حجازی
كه در واقع شكلی از خط نسخ مایل بود استفاده میشد كه بعدها خط
كوفی جانشین خط نسخ شد. خط كوفی در آغاز فاقد اعراب و نقطه بود و
بدین سبب اختلاف در نحوه قرائت بوجود میآمد. در سده نخستین
ابوالاسود دوئلی از شاگردان امام علی (ع) به دستور آن حضرت، نقطه
گذاری در مصاحف قرآن را آغاز كرد.
در ارتباط با اینكه كاتب وحی در شهر مكه چه كسی بود اغلب محققان
بر این نظرند كه عبدالله بن سعد بن اسرح، اول كسی بود كه در شهر
مكه به كتابت قرآن پرداخت و اول كسی كه در مدینه به كتابت
قرآن پرداخت از ابی بن كعب نام میبرند. اما براساس روایات كهن،
كسی كه بیش از دیگران به كتابت قرآن پرداخت و اولین خوشنویس
قرآن محسوب میشود،امام علی (ع) بوده است.
خط كوفی
خط كوفی از بركت كتابت قرآن كریم به كمال رسید و در به كمال
رسیدن این خط نباید از نقش امام علی (ع) غافل بود و چنان در آن
زمان مورد توجه و اقبال عمومی قرار گرفت كه سراسر جهان اسلام را
تحت سلطه خود درآورد.
خط كوفی به خط كوفی مشرقی و كوفی
مغربی تقسیم میشود كه هر كدام از اینها نیز به شعبههای خاصی
تقسیم میشوند و با این مجال به اشارهای اجمالی بسنده میكنیم.
خط كوفی ساده : خط كوفی ساده كه از هر گونه اعراب و نقطه خالی
هست و این نوع خط در قرن اول هجری رایج بوده كه برای نمونه
به قرآنهای كتابت شده توسط امام علی (ع) میتوان اشاره نمود.
خط كوفی مدور : این نوع خط كه دارای دایره و انحنا میباشد در
مكاتبات و داد و ستدها استفاده میشده است و در قرآن المحلی چنین
اشاره شده است: «این كوفی منسوب به ابن مقله است. در نسخ
قدیمی از خط كوفی با حروف ملایم توأم با انحناء و استداره یاد شده
به نام «مغوّر» كه در مكاتبات خصوصی و مراسلات تجاری كاربرد داشته
است و به آن مستدیر نیز گفتهاند.»
خط كوفی تزئینی: خط كوفی دارای شكل خاصی است كه میتوان هر
تزئینی را روی آن انجام داد و به صورتهای مختلف مانند تابدار و
بهم پیچیده مانند الف و لامها و... نوشت.
كوفی پیرآموز: پیدایش این نوع خط را به ایرانیان نسبت میدهند و
این خط نوعی از خط كوفی است كه كلمات به صورت پیوسته و گاهاً
جدا از هم كه بوسیله خطوط نازكی بهم متصل میباشند نوشته میشوند
و آموختن آن از سادگی خاصی برخوردار بوده است.
كوفی معقلی: كلمه «معقل» به معنای دیوار بلند میباشد و این نوع
خط بیشتر در بناها به كار میرفته است از این نوع خط در بناهای
اسلامی زیاد استفاده شده و به خط بنایی نیز معروف میباشد.
همان گونه كه اشارت رفت خط كوفی كه در خدمت كتابت كلام نور
قرار گرفت دوران رشد و شكوفایی خود را شروع كرده و به نقطه اوج
خود رسید و در اواخر قرن چهارم رو به افول نهاد و قرآنهای
بسیاری كه بوسیله این خط نگارش یافتهاند همچون چراغی فروزان میباشند.
اقلام سته
بعد از استخراج اقلام سته از خط كوفی توسط محمد علی بیضاوی
معروف به ابن مقله جهان خوشنویسی رنگ و جلوهای دیگر گون یافت و
میتوان این توقیع را از بركت كلام الله دانست.
اقلام سته یا خطوط ششگانه عبارت بودند از محقق، ریحان، ثلث، توفیق، رقاع، نسخ كه در ذیل به هر كدام اشارتی میشود:
خط محقق
دارای یك دانگ و نیم دور است كه در اطلس خط استاد فضائلی
آورده است: «تا آغاز دولت عباسی مردم به همان شیوه قدیم یعنی
كوفی و قلم جلیل و متفرعات آن خطوط كه موزون میگفتند، مینوشتند.
همین كه خاندان هاشمی ظاهر گردید، نوشتن قرآن به آن خطوط اختصاص
یافت و خطی پیدا شد كه به آن عراقی میگفتند و این خط محقق بود
كه به آن رواقی نیز گفته میشد.» 2
خط ریحان
اعتقاد بر این است كه ریحان از محقق وضع شده است كه این خط
اندك تفاوتی با خط ریحان دارد. اصول در هر دو خط یكسان میباشد
فقط به جز حرف «ی».
خط ثلث
خط ثلث ریحانی نیز از خط ریحان گرفته شد كه با دو دانگ دور،
چهار دانگ سطح از خط ریحان ایجاد شده است. خط ثلث را از لحاظ
استحكام و زیبایی «ام الخطوط» نامیدهاند. در كتاب اطلس خط درباره
خط ثلث آمده است: «ثلث به ام الخطوط تعبیر میشود و خطاط وقتی
معتبر است كه خط ثلث را محكم و قرص بنویسد و آن مشكلترین و
سختترین خطوط است. مسلم است كسی كه در نوشتن این خط مهارت
پیدا كند، خط توقیع و رقاع و غیره برایش آسان میشود و آن خطوطی
از تیره ثلث اند» 3
خط توقیع
خط توقیع از خط ثلث مشتق شده كه برای نوشتن توقیعات و
سجلات كاربرد دارد. در اطلس خط درباره خط توقیع آمده است: «قسط
قلم در توقیع به دور مایلتر است بر خلاف ثلث كه به تحریف مایلتر
بود زیرا كه در خط توقیع پری و فربهی بهر حروف یكسان و یكنواخت
است، بر خلاف ثلث كه دارای تشعیرات و محتاج تحریف میباشد و حروف
توقیع گردتر و گودتر از ثلث نوشته میشود.» 4
خط رقاع
از خط رقاع برای نوشتن رقعهها و فرامین استفاده میشد و گاهی
مواقع نیز برای نوشتن عناوین كتابها بكار میرفته است. از قلم
رقاع در دورانهای پیشین در ممالك اسلامی استفاده میشد كه گاهی
در پایان قرآن تاریخ و نام امراء و بزرگان بوسیله آن نوشته
میشده است.
خط نسخ
خط نسخ با حروف منحنی و قوسیوار نوشته میشد كه معروفیت و
شهرت زیادی پیدا كرد و با اقبال عمومی روبرو گردید و بدین دلیل خط
نسخ نام گرفت كه ناسخ خطوطی بود كه برای كتابت قرآن بكار گرفته
میشده. در مورد این خط در كتاب اطلس خط آمده است: «این خط
نزدیك به ثلث و محقق و ریحان و حروف آن از آنها گرفته شده و خطی
تقریباً یكدست و یكنواخت گردیده است. اشكال و صور مبسوط و مستدیر
آن به اعتدال و تساوی در حدود نیمی سطح و نیمی دور به چشم
میخورد و حركات قلم نیز در آن به همین نسبت معتدل و گردش قلم
به اصطلاح گرم و نرم انجام میشود، كلمات و حروف از دیدگاه اندام
خط به درشت اندامی محقق و ثلث نیست و از این جهت هم از اعتدال
برخوردار و جلوه آن نیز در قلم معتدل بیشتر ظاهر میگردد. در این خط
اكثراً در كتابت ریز و كمی در درشت متوسط به كار میرود و به حقیقت
صفات محقق و بدیع و منسوب و فضاح و معتدل درباره آن صدق میكند و
از همین جهات بود كه از بدو خودنمایی روز به روز رونق افزون یافت
و امروز در تمام ممالك اسلامی حائز اهمیت و اعتبارات و قرآن مجید را
با این خط مینویسند». 5
ابن بواب
ابوالحسن علی بن هلال معروف به ابن بواب از بزرگترین
هنرمندان خوشنویس جهان اسلام میباشد. وی برای گسترش خط نسخ و
رشد و شكوفایی و اعتلای این خط تلاشهای فراوان نمود و برای آن
اصولی را بنیان نهاد كه بعدها ناسخ تمامی خطوط قبل از خود شد.
ابن بواب توانست قواعد تازهای در خوشنویسی بوجود آورد و میزان سنجش اندازه حروف را بوسیله نقطه معین كرد.
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی در مورد ایشان چنین نوشتهاند: «ابن
بواب، ابوالحسن علی بن هلال (413 ق / 1022 م) خوشنویس و مذهب
معروف، منابع متأخر لقب علاء الدین را هم به نام او افزودهاند.
زادروز و زادگاهش را نمیدانیم ولی معلوم است پدرش هلال، دربان
آل بویه بوده و به همین سبب علی بن هلال به ابن بواب، یا ابن
ستری معروف بود. ابن بواب خوشنویسی را از محمدبن اسد و محمدبن
سمسانی آموخت و آنان این هنر را از ابن مقله فراگرفته بودند. ابن
بواب پیش از آنكه خوشنویس شمرده شود به هنر نقاشی و نگارگری
خانهها اشتغال داشت و سرانجام به كتابت روی آورد. در خوشنویسی به
چنان پایهای رسید كه یگانه روزگار خویش گردید، به گونهای كه
نوشتهاند: از متقدمین و متأخرین كسی را نمیتوان یافت كه چون او
یا نزدیك به خط او بنویسد». 6
در تاریخ آوردهاند كه ابن بواب روزی گفت كه در شیراز عهده دار
كتابخانه بهاء الدوله بودم، روزی میان كتابها نسخهای دیدم كه
جلدی سیاه داشت. آن را باز كردم قرآنی بود به خط ابن مقله اما
جزء سیام آن كامل نبود این قرآن را به بهاء الدوله نشان دادم و
از او خواستم تا اجازه دهد كه جزء سی ام را به همان شیوه ابن
مقله بنویسم و اگر وی نتوانست تشخیص دهد جایزهای به من اعطا
نماید. میگوید به كتابخانه رفتم و كاغذی كهنه را انتخاب كردم و
مشغول كتابت گردیدم. بعداز چندی كه قرآن آماده شده بود و یك سال
از این رویداد گذشته بود بهاء الدوله سراغ قرآن را گرفت به او
نشان دادم و او نتوانست فرقی بین خط من و خط ابن مقله قائل شود
و جایزهای كه از او خواستم تعدادی برگههای كاغذ كهنه بود كه در
كتابخانه وجود داشت.
اساتید وی را محمد بن اسد و محمد بن سمسانی ذكر كردهاند. آنچنان كه
از نوشتهها بر میآید ایشان را استادی پركار میدانند كه توانسته
است در طول مدت عمر خود 64 نسخه قرآن را كتابت نماید. از جمله آثار
باقیمانده از وی میتوان به موارد ذیل اشاره كرد:
1- تركیه موزه طوپ قاپو، شعر سالمه بن جندل با امضاء و تاریخ
رمضان سال 413 هـ.ق. كه ظاهراً جعلی است و در آن جا دو صفحه به
قلم طومار به خط وی موجود است.
2- تركیه گنجینه اوقاف موزه آثار تركیه اثری به تاریخ 408 قمری.
3- تركیه گنجینه ایاصوفیه، جنگی در «آداب و حكم» با قلم ثلث.
4- قرآن مجید كه در كتابخانه مباركه مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی نگهداری میشود.
5- قرآن مجید به صورت كامل و جامع از ابتدا تا انتها به خط وی كه
خوب و سالم باقی مانده است. و در سال 391 هـ.ق. نوشته شده، این
قرآن در مجموعه موزه چستر بیتی دوبلین نگهداری میشود.
شاگردان ابن بواب: مكتب ابن بواب در امر آموزش خوشنویسی برقرار
بود كه بدین وسیله توانست شاگردان زیادی را تعلیم داده و تربیت
نماید كه تا اواخر قرن ششم زیستند مانند محمدبن موسی شافعی معروف
به ابنبصیص، محمدبن عبدالملك، زینب شهده، مهیار دیلمی، ابویوسف
محمدبن اسماعیل گلپایگانی، ابوالفضل خازن دینوری، عبدالكریم كاتب
و...
یاقوت مستعصمی
جمال الدین ابوالمجد عبدالله یاقوت مستعصمی ملقب به «قبلة
الكّتاب» در زمان خلیفه المستعصم بالله (640 - 656 هـ. ق) آخرین
خلیفه عباسی زندگی میكرد وی از هنرمندان بزرگ جهان اسلام بود و
بیشترین تلاش و همت خود را به كتابت قرآن معطوف ساخته بود كه در
طول عمر خود قرآنهای متعددی را به رشته تحریر درآورد و بعضی از
مورخان میگویند كه ایشان 364 قرآن را كتابت نمودهاند.
یاقوت
در خوشنویسی معروف به تند نویسی بوده است. از قرآن هایی كه به
خط ایشان در تركیه وجود دارد قرآنی خشتی كوچك به خط ثلث كه رقم
یاقوت مستعصمی در آن وجود دارد و در بقعه مولوی در شهر قونیه
نگهداری میشود.
قرآن دیگر قرآن نفیس و بزرگی در قطع وزیری با جلد ضربی و با تشعیر
سازی در حواشی كه با خط ثلث كتابت شده و با رقم كتیبه المذنب
یاقوت المستعصمی میباشد.
پس از یاقوت شاگردانش همت گمارده و راه استاد خود را ادامه دادند
كه در قرن هشتم خوشنویسی را به نقطه اوج خود رساندند كه شش تن
از شاگردان بنام ایشان به اساتید سته معروف شدند كه ایشان عبارتند
از: ارغون بن عبدالله كاملی، نصرالله طبیب، یوسف مشهدی، مباركشاه
بن قطب تبریزی، سید حیدر و این اساتید به نوبه خود شاگردانی را
تربیت كردند كه بعدها ایشان طلایه دار خوشنویسی و كتابت قرآن
بودند.
پیدایش خط نستعلیق
شاید به نوعی بتوان گفت خطوط قبل از نستعلیق بیشتر برای
كتابت قرآن پدید آمدند ولی نستعلیق برای چه پدید آمد. عدهای
براین باورند كه نستعلیق از تركیب خطوط نسخ و تعلیق پدید آمده
است و این خط توسط میرعلی تبریزی استاد بنام دوره تیموریان خط
نستعلیق را بنیان نهاده است. همان طور كه گذشت خط نستعلیق در
مورد كتابت قرآن مورد استقبال نگردید و به صورت اندك چند قرآن
بوسیله این خط كتابت شد كه از قدیمیترین آنها میتوان به قرآن
با خط نستعلیق شاه محمود نیشابوری اشاره نمود كه هم اكنون در
موزه طوپ قاپو نگهداری میشود.
در دوره قاجاریه در ایران خط
نستعلیق رو به رشد و شكوفایی نهاد و هنرمندان برجستهای چون وصال،
ملك الكتّاب، میرزا علامرضا، حجاب شیرازی، محمدرضا كلهر، میرعماد
سیفی و دیگران در رشد و تعالی این خط كوشیدند كه هر كدام با خلق
قطعات و آیهنگاریهای زیبا بر اعتلای این خط افزودند كه این
قطعات زینت بخش موزهها و اماكن دیدنی میباشد.
شكسته نستعلیق
شاید به نوعی بتوان گفت كه شكسته نستعلیق محصول سختی نوشتن
تعلیق بود چون در قرن یازدهم ترجمه قرآنها به شیوه تعلیق نوشته
میشد بدلیل سختی تعلیق (خواندن) خط شكسته توسط درویش عبدالمجید
طالقانی بنیان نهاده شد و به همت این استاد توانا به اوج زیبایی
خود رسید و بعد از ایشان استاد گلستانه در به كمال رساندن این خط
كوششهای فراوانی نمود و هم اكنون قطعات زیبایی از این خط كه
آیات قرآنی را كتابت كردهاند چشم هر بینندهای را مینوازد و شاید
یكی از زیباترین این قطعات سوره حمد استاد میرزا غلامرضا اصفهانی
(وفات 304 هـ.ق) باشد.
قرآن های منسوب به ائمه (ع)
قرآن منسوب به امام علی (ع)
این قرآن حاوی اوائل سوره بقره تا پایان سوره كهف است و
ابعاد هر ورق آن 37*37 سانتی متر میباشد و در هر صفحه 20 سطر نوشته
شده است و در محلی به نام جامع الكبیر صنعا نگهداری میشود. در
سال 1318 هـ.ق. هشت نفر از علمای یمن و خبرگان، صحت انتساب این
قرآن به امام علی (ع) و زید بن ثابت و سلمان فارسی را تأیید
كردهاند، این قرآن روی پوست و به خط كوفی قدیم بدون نقطه
نوشته شده است. اما نشانههای اعجام به روش ابوالاسود در آن دیده
میشود.
قرآن منسوب به امام حسن (ع)
مصحفی كه كتابت آن منسوب به امام حسن (ع) میباشد و در صفحه
اول آن «كتبه حسن ابن علی ابن ابی طالب فی سنة احدی اربعین»
نوشته شده است، این قرآن بر روی پوست نوشته شده و از آیه
مباركه «بما غفرلی ربی و جعلنی من المكرمین» 7 شروع و به آیه
«انهم لفی شك منه مریب» 8 ختم میشود.
قرآن منسوب به امام حسین (ع)
در صفحه اول آن آمده است: «كتبه حسین بن علی» این مصحف با
آیه «و اما الجدار فكان...» 9 شروع و به آیه «قل كل متربص فتوبصوا
فستعلمون... » 10 به پایان میرسد.
قرآن منسوب به امام زین العابدین (ع)
این قرآن كه صفحات آن كامل نیست در آخر آن چنین آمده است
«كتبه المنتظر بوعده علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب» كه
دارای حركات و نقطه گذاری میباشد.
قرآن منسوب به امام جعفر صادق (ع)
این قرآن در گنجینه موزه هنرهای اسلامی قاهره نگهداری میشود
و روی پوست نوشته شده و دارای نقطه و اعراب گذاری میباشد.
پی نوشتها:
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:21
قرآن
"و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین الاخسارا"
این آیه شریفه، هشتاد و دومین آیه سوره مباركه اسرا مىباشد. در این سوره،
خداوند چندین بار راجع به قرآن كریم سخن به میان آورده است. به عنوان
مثال، در آیه 9 این سوره، قرآن كریم را با این اوصاف به مردم معرفى مىكند
كه همانا این قرآن، خلق را به راسترین و استوارترین طریقه هدایت مىكند و
اهل ایمان را كه نیكوكار باشند به اجر و ثواب عظیم بشارت مىدهد. در آیات
82 الى 100 این سوره خداوند براى بار دوم در این سوره، قرآن كریم را معجزه
و آیت پیامبر اكرم«صلى الله علیه وآله» معرفى مىكند و همچنین رحمت و
بركتش مىخواند. علاوه بر این، خداوند گفتار كسانى را كه معجزههاى دیگر
از رسول خدا مىخواهند بیان مىكند پاسخ این افراد را مىدهد. معناى آیه
همانگونه كه مىدانیم كلمه "من" داراى معانى مختلفى است ; گاهى براى بیان
تبعیض مىآید و گاهى بیانیه است. علامه طباطبایى كلمه "من " را در این آیه
"بیانیه" دانستهاند زیرا شفاء و رحمت مخصوص قسمتى از قرآن نیستبلكه اثر
قطعى همه آیات قرآن است. بنابراین اگر این كلمه بیانیه باشد معناى آیه به
این صورت خواهد شد: "ما نازل مىكنیم آنچه را كه شفاء و رحمت است و آن
قرآن است و..." (1) اما بعضى از مفسران این را احتمال دادهاند كه "من" در
آیه به همان معناى تبعیض است و اشاره به نزول تدریجى قرآن مىباشد (بخصوص
اینكه جمله ننزل فعل مضارع است) در این صورت معناى آیه چنین خواهد شد:
"ما قرآن را نازل مىكنیم و هر بخشى از آن كه نازل مىشود به تنهایى مایه شفاء و رحمت است و..." (2)
قرآن شفاء است
در آیه بالا، خداوند قرآن كریم را شفاء نامیده است و اگر خداوند قرآن
كریم را شفاء نامیده با در نظر داشتن اینكه شفاء باید حتما مسبوق بهمرضى
باشد خود افاده مىكند كه دلهاى بشر احوال و كیفیاتى دارد كه اگر قرآن را
با آن احوال مقایسه كنیم، خواهیم دید كه همان نسبتى را دارد كه یك داروى
معالجبا مرض دارد. این معنا از اینكه دین حق را فطرى دانسته نیز استفاده
مىشود. چرا كه آدمى از اولین روز پیدایشش داراى بنیهاى بود كه در صورت
نبودن موانع او را بصورت دو پا و مستقیم در مىآورد و همه افراد انسان
بهمین حالتبه دنیا مىآمدند و با دوپا و استقامت قامت در پى اطوار زندگى
مىشدند. همچنین آدمى از نظر خلقت اصلیه داراى عقاید حقهاى است درباره
مبدا و معاد و فروع آن دو، چه از اصول معارف و چه از پایههاى اخلاق فاضله
و مناسب با آن عقاید كه در نتیجه داشتن آن فطرت و غریزه، اعمال و احوالى
از او سرمىزند كه با آن ملكات مناسب است.
این مطلب را گفتیم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و
ناسلامتى جسمى دارد یك سلامتى و ناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كه
اختلال در نظام جسمى او باعث مىشود كه دچار مرضهایى جسمى شود همچنین
اختلال در نظام روحى او باعث مىشود به مرضهاى روحى مبتلا شود، و همانطور
كه براى مرضهاى جسمیش دوایى است، براى مرضهاى روحى نیز درمانى دارد.
همچنانكه خداوند در میانه مؤمنین گروهى را چنین معرفى مىكند كه در
دلهایشان مرض دارند و این مرض غیر كفر و نفاق صریح است و مىفرماید: "لئن
لم ینثه المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدینة لنغرینك
بهم" (3) و نیز مىفرماید: "و لیقول الذین فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا
ارادالله بهذا مثلا" (4) و اینكه قرآن كریم آنرا مرض خوانده قطعا چیزیست
كه ثبات قلب و استقامت نفس را مختل مىسازد، از قبیل شك و ریب كه هم آدمى
را در باطن دچار اضطراب و تزلزل نموده به سوى باطل و پیروى هوى متمایل
مىسازد و هم با ایمان - البته با نازلترین درجه ایمان منافات ندارد و
عموم مردم با ایمان نیز دچار آن هستند و خود یكى از نواقص، نسبتبه مراتب
عالیه ایمان، شرك شمرده مىشود و خداوند در این باره مىفرماید:
"ولا یؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون" (5) و نیز مىفرماید: "فلا و ربك
لا یؤمنون حتى یحكمون فیما شجر بینهم ثم لا یجدون فى انفسهم حرجا مما قضیت
و سلموا تسلیما " (6) اما چرا خداوند قرآن را شفاى دل مؤمنین نامیده است؟
قرآن كریم با حجتهاى قاطع و براهین ساطع خود، انواع شك و تردیدها و
شبهاتى را كه در راه عقاید حق و معارف حقیقیه مىشود از بین برده با مواعظ
شافى خود و داستانهاى آموزنده و عبرتانگیز، مثلهاى دلنشین، وعده و وعید،
انزار و تبشیرش و احكام و شرایعش با تمامى آفات و عاهات دلها مبارزه كرده
همه را ریشهكن مىسازد، بدین جهتخداوند قرآن را شفاى دل مؤمنان نامیده
است. (7) مسعدة بن صدقة از امام جعفر صادق«علیه السلام» نقل مىكند كه
"و انما الشفاء فى علم القرآن" (8)
قرآن رحمتبراى مؤمنان است
چرا خداوند بعد از اینكه قرآن را شفاء براى مؤمنان معرفى مىكند آن را
رحمت نیز مىخواند البته باید در نظر داشت كه رحمت افاضهاى است كه به
وسیله آن كمبودها جبران گشته حوایجبرآورده مىشود - دلیلش این است كه
قرآن دل آدمى را به نور علم و یقین روشن مىسازد و تاریكیهاى جهل و شك را
از آن دور مىكند و آن را به زیور ملكات فاضله و حالات شریفه مىآراید و
این گونه زیورها را جایگزین پلیدیها و صورتهاى زشت و صفات نكوهیده
مىسازد. (9) استاد مكارم شیرازى در توضیح این مطلب مىنویسد: "شفاء"
اشاره به "پاكسازى"، و "رحمت" اشاره به "نوسازى" است و یا به تعبیر فلاسفه
و عرفا، اولى به مقام "تخلیه" اشاره مىكند و دومى به مقام "تحلیه". (10)
قرآن براى مردم و اهل قرآن رحمت است و شكى در آن نیست و اهل قرآن كریم،
ائمه هدى هستند كه خداوند مىفرمایند: "ثم اورثنا الكتاب الذین اصطفینا من
عبادنا." (11) قرآن براى كسانى رحمت است كه به فرایض آن عمل مىكنند و
آنچه را كه در قرآن حلال استحلال، و آنچه را كه حرام است، حرام مىدانند.
پس اینان مؤمنان هستند كه وارد بهشت مىشوند و عذاب نمىشوند، بلكه از
عذاب نجات مىیابند. (12) همچنین در قرآن، شفا از افراط و تفریط در تفكرات
و شعور انسان است. پس این قرآن، عقل را از راههاى غیر حقیقى حفظ مىكند،
انسان را در راههایى كه مثمر ثمر باشد، آزاد مىگذارد، او را از استفاده
كردن نیرو و توانش در جاهایى كه فایده ندارد، باز مىدارد، به او برنامه
سالم دقیق مىدهد، فعالیت انسان را نتیجهدار مىكند و او را از راههاى
غیر حقیقى باز مىدارد. (13) قرآن رحمت استبراى كسى كه طلب رحمت مىكند و
رحمت را براى خویش مىخواهد. قرآن شفاء از كفر، شرك، جهل، فساد و هر
رذیلتى است البته براى كسى كه بخواهد براى خداوند تعالى خالص شود. (14)
قرآن كریم از آن جهت كه شفاء است، اول صفحه دل را انواع مرضها و انحرافات
پاك مىكند و زمینه را براى جاى دادن فضایل آماده مىسازد; از آن جهت كه
رحمت است صحت و استقامت اصلى و فطرى دل را به او باز مىگرداند; از آن جهت
كه شفاء است محل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك كرده آماده پذیرش
سعادت مىسازد; از آن جهت كه رحمت است هیبتسعادت به او داده نعمت استقامت
و یقین را در آن جایگزین مىكند. بنابراین قرآن كریم هم شفاء استبراى
دلها و هم رحمت; همچنانكه هدایت و رحمتبراى نفوس در معرض ضلالت است زیرا
متفرع شدن رحمتبر شفاء در جمله "ماهو شفاء و رحمة" (15) نظیر آیه "هدى و
رحمة لقوم یؤمنون" (16) و جمله "و مغفرة و رحمة" مىباشد. (17)
قرآن براى ستمگران افزونى خسارت است
در این قسمت از آیه "و لا یزید الظالمین الا خسارا"، مراد از ظالمین
قهرا غیر مؤمنان یعنى كفار خواهد بود زیرا سیاق آیه دلالتبر این مىكند
كه مراد از این قسمت از آیه بیان اثرى است كه قرآن در غیر مؤمنان دارد.
البته بنا به گفته بعضى از مفسران كفار غیر مشركین منظور است. و اگر آیه
شریفه حكم مزید خسران را معلق بهوصف ظلم كرد براى این بوده كه بهعلتحكم
هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن در ایشان جز زیاد شدن خسران اثرى
ندارد; زیرا با ارتكاب كفر به خود ستم كردهاند.
كلمه "خسار" به معناى ضرر دادن از اصل سرمایه است، كفار مانند همه افراد
یك سرمایه اصلى داشتند و آن دین فطریشان بود كه هر دل ساده و سالمى به آن
ملهم است، ولى ایشان به خاطر كفرى كه به خدا و آیات او ورزیدند از این
سرمایه اصلى كاستند و چون به قرآن كفر ورزیدند و بدون منطق و دلیل بلكه به
ستم از آن اعراض نمودند، همین قرآن خسران ایشان را دو چندان نموده نقصى
روى نقص قبلیشان اضافه كرد. البته این در صورتى است كه از آن فطرت اصلى
چیزى در دلهایشان مانده باشد و گرنه هیچ اثرى در آنها نخواهد داشت و لذا
به جاى اینكه بفرماید: "یزید الظالمین خسارا" كه به معنى "در ستمگران
خسران را زیادتر مىكند" فرمود: " ولا یزیدالظالمین الاخسارا" كه به معنى
"در ظالمان اثرى جز خسران ندارد" یعنى در آن كسانى كه از فطرت اصلیشان
چیزى نمانده هیچ اثر ندارد و در آن كسانى كه هنوز از موهبت فطریشان مختصرى
مانده این اثر را دارد كه كمترش مىكند. (18) این خسران و نقصان نیز از
جهت تكذیب و كفر آنها به قرآن كریم است و همچنین خداوند مىفرماید:
"فزادتهم رجسا الى رجسهم". (19) در این قسمت زیاد شدن خسران كفار را
خداوند مجازا به خود قرآن نسبت داده زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر كفر
خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است. (20) در حدیثى كه منسوب به
امام محمد باقر«علیه السلام» است مىخوانیم كه حضرت مىفرمایند: جبرئیل
بر پیامبر اكرم«صلى الله علیه وآله» نازل شد و فرمود: "و لا یزید
الظالمین آل محمد حقهم الاخسارا". (21)
قرآن دارویى بدون عوارض جانبى
با این اوصاف كه خداوند قرآن كریم را شفاء و رحمتبراى مؤمنان خوانده
در واقع آن را به عنوان یك دارو براى امراض جسمى و روحى معرفى كرده است.
همانطور كه مىدانیم داروى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى
ارگانهاى بدن مىگذارند تا آنجا كه در حدیث معروفى آمده: "هیچ دوایى نیست
مگر اینكه خود سرچشمه بیمارى دیگرى است." (22) اما این داروى شفابخش
هیچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه برعكس تمامى آن
خیر و بركت است. در یكى از عبارات نهج البلاغه مىخوانیم: "شفاء لا تخشى
اسقامه " یعنى اینكه "قرآن داروى شفابخشى است كه هیچ بیمارى از آن بر
نمىخیزد." (23) كوتاه سخن این كه قرآن مؤمنان را صحت و استقامت مىافزاید
و سعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مىكند و اگر در كافران
هم چیزى زیاد كند آن چیز عبارت از نقص و خسران خواهد بود.
پىنوشتها:
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:20
قرآن
پیشگفتار
اسلام همواره به انسان توصیه مىكند تا درباره آنچه به آن یقین و علم ندارد، زبان نگشاید همچنان كهمىفرماید:
«لا تقف ما لیس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا». (1)
به چیزى كه علم و اطمینان ندارى، اعتماد مكن و آن را بر زبان میاور، زیرا
گوش و چشم و دل و اندیشه آدمىمسوول خواهند برد. امام سجادعلیه السلام به
یكى از حاضران در جلسه خود فرمود:
«لیس لك ان تكلم بما شئت».
هر گونه كه دلتبدان مایل است، نمىتوانى لب بگشایى.
پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم نیز فرمودهاند:
«رحم الله عبدا قال خیرا فغنم او صمت فسلم»خدا بیامرزد كسى را كه كلام
خداپسندى را بر زبان آورد و پاداش گیرد و یا آنكه سكوت حكیمانه كند و (از
مبتلاشدن به كیفر سخنان ناستوده) سالم بماند.
امام سپس فرمود:
«و لیس لك ان تسمع ما شئت لان الله یقول: ان السمع والبصر...» (2) تو آزاد
نیستى به هر سخنى كه دلتبدان تمایل دارد، گوش فرا دهى، زیرا خداى عز و جل
مىفرماید: گوش وچشم و... مسؤولیت دارند. (3) هر یك از ابزار ادراكى، اعم
از حس ظاهر - سمع و بصر و...- و حس باطن- عقل و اندیشه و...- حجت
الهىاندو آدمى با در اختیار داشتن چنین ابزارى مسؤول است و باید در صراط
صحیح گام بردارد. (4)
در سوره «یس» مىخوانیم:
«الیوم نختم على افواههم و تكلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما كانوا یكسبون». (5)
امروز دهانهاى آنها را مىبندیم، در حالى كه دستها و پاهاى آنان علیه آنان گواهى وشهادت مىدهند.
گاهى حتى اخبارى كه به آن اعتماد و یقین داریم را نیز نباید براى دیگران
بازگو كنیم، بلكه بایدعاقبت و نتیجه آن را نیز بسنجیم. چنانكه
امیرالمؤمنینعلیه السلام مىفرماید:
«لا تقل مالا تعلم بل لا تقل كل ما تعلم». (6)
نه تنها چیزى كه علم ندارى، بازگو مكن بلكه همه آنچه را كه مىدانى را نیز مگو. خواجه عبداللهانصارى مىگوید:
جز، راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
اسلام به صمت و كمگوئى، متین و استوار گوئى - حق گوئى - پرهیز از
اضافهگوئى و هرزهگوئى توصیه و تاكید كرده است و به فرموده امام
صادقعلیه السلام:
«المؤمن ملجم». (7)
انسان باایمان در سخن گفتن، محدود و زبان او بسته است.
شایعه چیست؟
شایعه خبر بىاساسى است (8) كه گوینده آن را براى ترور شخصیت انسان
برجسته و آبرومند و یاهر موضوع دلخواه - فردى یا اجتماعى - در جامعه نشر
مىدهد.
در فصل لغتنامه اصول روانشناسى آمده است:
هر گزارش تایید نشده یا شرح یك حادثه كه آزادانه - بدون توجه به راستى و نادرستى آن -دهن به دهن مىگردد را شایعه گویند. (9)
در معناى لغوى شایعه، انتشار خبر، نهفته است - چنانكه راغب در مفردات (10)
بدان اشاره دارد-لكن خبرى بىاساس و یا ناروایى كه در میان مردم زبان به
زبان گردد.
ویژگىهاى شایعه
الف) شایعه داراى پشتوانه است، یعنى فرد یا افرادى در نشر آن دست اندركارند و بار تهمتهاو غیبتها و... را بر دوش دارند;
ب) شایعه مرز ناشناس است و تیر آن به سوى هر كسى نشانه مىرود;
ج) شایعه عمر كوتاهى دارد و پس از چندى از شدت آن كاسته مىشود و شیرینى و
لذت آنبراى بانیان آن به تلخى بدل مىشود زیرا همیشه آفتاب پشت ابر
نمىماند;
د) شایعه، افراد ساده و بیمار دل را مىفریبد;
ه) آدمهاى مغرض، حسود، معیوب و كج فهم به بیمارى شایعهسازى و شایعه پراكنى مبتلامىشوند.
كسى كرده بى آبروئى بسى چه غم دارد از آبروى كسى
شایعه در دیدگاه اسلام از گناهانى است كه داراى كیفر دنیوى و اخروى است. (11)
شایعه سازى
1) شایعه سازى گاهى بار سیاسى ویژهاى دارد. چنانكه دولتهاى توطئهگر و
سلطه جو علیهدولتها و مردم انقلابى دیگر جوامع دستبه شایعه و جنگ روانى
مىزنند. 2) و گاهى هم باراخلاقى و اجتماعى دارد. چنانكه توسط بدخواهان،
حسودان و كسانى كه داراى احساسحقارتاند علیه برجستگان جامعه انجام
مىگیرد. 3) و گاهى نیز بار انتقام جویى دارد كه بهمضمون «الغیبة جهد
العاجز» صورت مىگیرد. (12)
قرآن كریم شایعهسازان را مستحق عذاب الیم دانسته و مىفرماید:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیا والآخرة واللهیعلم و انتم لا تعلمون». (13)
آنان كه دوست دارند در جامعه اسلامى، كار منكرى را اشاعه (شهرت) دهند، در
دنیا و آخرتبه عذاب دردناك دچار خواهند شد و خدا از عاقبتسخت آنان باخبر
است و شما از آن خبرندارید.
ظاهر آیه این نكته را در بر دارد كه عذاب الیم مربوط به اشاعه فحشا است
گرچه تعمیم آن را نمىتوان از نظردور داشت زیرا تنقیح مناط حكم مىكند در
اشاعه سایر منكرات نیز این چنین باشد زیرا واژه فاحشه اختصاص بهفحشا
ندارد بلكه به همه گونه ناروا و منكرات، اطلاق مىشود. لذا این واژه در
حدیث معروف نبوى در مقابل «خیر»قرار گرفته است.
پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله فرمود:
«من سمع فاحشة فافشاها كان كمن اتاها و من سمع خیرا فافشاه كان كمن عمله».
كسى كه از عمل منكرى باخبر شود و آن را افشا كند، چنان است كه خود، آن را
انجام دادهاست و كسى كه از كار نیك و شایستهاى مطلع گردد و آن را افشاء
نماید بسان كسى است كه آن راانجام داده است. (14)
پس مىتوان گفت كه عذاب الیم در آیه 19 سوره نور، اختصاص به اشاعه فحشا نداشته و درهمه موارد اشاعه منكرات كاربرد دارد.
شایعه چیست؟ و شایعهگر كیست؟
آیا با یكبار نقل كردن خبرى نادرست، شایعه رخ مىنماید؟ و صاحب آن را
مىتوان شایعهگر ویا عامل شایعه نامید؟ طریحى در مجمعالبحرین در ذیل
ماده شیع (15) در تبیین آیه«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فىالذین
آمنوا» (16) مىنویسد:
«اى یشیعونها عن قصد الاشاعة و محبة لها»مقصود از آیه، كسانى هستند كه
خبرى را با تمایل قلبى به قصد شایع شدن بر زبان مىآورند. اوهمچنین به نقل
حدیثى از امام صادقعلیه السلام مىپردازد كه فرمود:
من قال فى مؤمن ما رات عیناه و سمعت اذناه كان من الذین قال الله فیهم انالذین یحبون ان تشیع الفاحشة.
كسى كه در باره انسان مؤمنى به قصد اشاعه فحشاء همراه با میل قلبى خود ذكر
عمل نارواى واقعشدهاى را بر زبان آورد، حتى عمل منكرى كه با چشم خود آن
را دیده و با گوش خود آن را شنیدهاست افشا كند از مصادیق آیه است.
شایعه در قرآن
قرآن از مساله افك (17) سخن به میان آورده و عمل منافقان و ساده
اندیشان در جهت ترورشخصیت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بازگو كرده و
هشدارهاى لازم را ارایه داده است و در آیه 12 سوره نورمىخوانیم:
چرا هنگامى كه این مساله (شایعه افك) را شنیدید، مردان و زنان باایمان
نسبتبه خود (وكسانى را كه همچون خود آناناند) گمان خیر نبردند؟! و
نگفتند این دروغى بزرگ است.
در ادامه این آیه آمده است.
چرا شایعهگران چهار شاهد براى اثبات مدعاى خود ارائه ندادند چون
نتوانستند از طریق چهارشاهد مدعاى خود را ثابت كنند در پیشگاه خدا در شمار
دروغگویاناند. (18)
سپس پروردگار متعال مىفرماید:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم فى الدنیاوالاخرة والله یعلم و انتم لا تعلمون». (19)
كسانى كه دوست دارند تا زشتىها میان مردم باایمان شایع شود، عذاب دردناكى
براى آنان دردنیا و نیز آخرت مقرر شده است و خدا به رازهایى آگاهى دارد كه
شما از آنها بىاطلاعید.
درسهایى از آیات
از این آیات اصول زیر به دست مىآید:
1) شایعه افكنى حرام است و اسلام، اهل آن را كیفر مىدهد و نكوهش مىكند.
2) نه تنها شایعهسازى حرام است، بلكه دوست داشتن اشاعه فحشا و حمایت و پشتیبانى ازشایعهسازان نیز حرام مىباشد.
3) كیفر شایعه فقط یك كیفر دنیایى نیستبلكه این عمل كیفر اخروى نیز دارد.
4) راز شدت عمل در برابر شایعهسازان و عوامل نشر اكاذیب و اشاعه زشتىها
را جز خداكسى نمىداند. این مساله گویاى اهمیت فراوانى است كه اسلام براى
امنیت عرض و آبروى افرادقایل است.
5) وظیفه شنونده شایعه در مورد افك آن است كه از گوینده آن شهود طلب كند و
تعداد شهوداو هم باید از چهار تن كمتر نباشند وگرنه وى را باید به عنوان
دروغگوى شایعهپرداز قلمداد كند.
6) حد شایعه افك، حد قذف است و حد قذف همان حد اتهام در فقه اسلامى است.
7) گرچه شایعهساز در آغاز یك تن است، ولى پخش كنندگان آن نیز شایعهساز محسوبمىشوند.
8) شایعه، غالبا در باره برجستگان جامعه است.
افكبعضى از مفسران افك را كذب (20) مىدانند، اما صاحبنظرانى چون طبرسى در مجمعالبیانمىگویند:
هر گونه دروغى را افك نمىگویند، دروغى كه در جامعه، موجى بیافریند و اذهانرا مشوش سازد افك است. (21)
به نظر مىرسد، بیشترین كاربرد كلمه افك، شایعهاى (22) باشد كه پاى بهتان به عمل فحشا در میانباشد و باعث نگرانى جامعه شود.
روانشناسى شایعه مىگوید: انسانهاى داراى مشكلات روانى به ویژه آنان كه
داراى روحیهتفوقطلبى، كینهورزى و انتقامجویى هستند دستبه شایعه، علیه
دیگران مىزنند و از حیثجامعهشناسى نیز شایعه از وجود جامعهاى بیمار و
غرق در دوئیت و خصومت میان افرادحكایت دارد و با توجه به روحیات شایعه
سازان به روشنى مىتوان از انگیزههاى آنان پى برد وباید دانست كه جامعه،
هر چه بیمارتر باشد، شایعه در آن زودتر پا مىگیرد و دیرتر از یاد مىرود.
اضطراب آفرینان (مرجفون)
از آیات مربوط به شایعه آیه 60 سوره احزاب است كه مىفرماید: (23) اگر
منافقان، بیمار دلان و اضطراب آفرینان (شایعه سازان) در مدینه دست ازكار
ناستودهشان بر ندارند تو را علیه آنان بر مىگماریم و در آن صورت مدت
كمىدر مدینه اقامتخواهند داشت و بناچار باید در تبعید بسر ببرند.
هنگامى كه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم در جنگى شركت مىجست، منافقین،
بیمار دلان (گنهكارانضعیف الایمان) و شایعه افكنان شایع مىكردند كه
پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم كشته شد و یا آنكه اسیر گردیدو... تا
اضطراب، نگرانى، یاس و دلسردى در اجتماع مسلمانان پدید بیاید و هوسبازان
و افرادضعیفالایمان دیگر هم آن را ترویج مىكردند. (24)
واژه مرجفون از ارجاف به معنى اضطراب است. مرجفون عبارتند از: اضطراب آفرینان ومتزلزل (25) كنندگان قلوب مردم.
در تفسیر قمى درباره آیه 60 سوره احزاب آمده است:
گروهى از مردم منافق در مدینه در غیاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم دستبه شایعه مىزدند.
«نزلت فى قوم منافقین كانوا فى المدینة یرجفون برسول الله اذا خرج فى بعض غزواته یقولونقتل و اسر فیغتم المسلمون لذالك...».
آنان باعث اندوه و ناراحتى مسلمانان مىگشتند. از این رو دستور آمد:
«لا یجاورونك الا قلیلا - یعنى نامرهم باخراجهم من المدینه».
اینان بهزودى باید اخراج شوند. در ادامه آن آمده است:
«ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا».
در روایت ابىالجارود از امام باقرعلیه السلام آمده است:
«فوجبت علیهم اللعنة». (26)
لعنت و نفرین بر ایشان واجب است. (27)
زمخشرى در كشاف، ملعونین را صفتشایعه پراكنان مىداند (28) فخر رازى
یادآور مىشود كه آنانسه گروه بودند كه بعضى داراى روحیه نفاق و بعضى
داراى روحیه فسق و فجور پیشگى و بعضىداراى روحیه شایعهگرى بودند. (29)
ولى بعضى از مفسران مىنویسند آنان یك دسته از مسلمانانبودند كه سه خصیصه
را با هم داشتند. (30)
شایعه در نهجالبلاغه
در نهجالبلاغه شایعهگرى با عناوین مختلف نكوهش و بهویژه از واژه
اقاویل درباره این گروهاستفاده شده است. امام در یك جا از شایعهسازان به
عنوان اشرار یاد مىكند. در خطبه 78نهجالبلاغه مىخوانیم:
«فدع ما لا تعرف فان شرارالناس طائرون الیك باقاویل السوء». (31)
از نقل مطالبى كه درباره آن اطلاع كافى ندارید پرهیز كن، زیرا اشرار، مطالببىاساس یعنى شایعات را علیه من به گوش شما مىرسانند.
تاثیر شایعهگرى در روح گوینده
امام در جایى دیگر به شایعه سازان هشدار مىدهد، كلامى كه بر زبانشان
جارى مىشود تاثیرسوء در نفس خودشان نیز مىگذارد و در نامه اعمالشان به
یادگار مىماند. آن حضرت مىفرمود:
«الاقاویل محفوظة و السرائر مبلولة و كل نفس بما كسبت رهینة». (32)
گفتار آدمى بر جاى مىماند و باطن آدمى نیز امتحان مىشود و هر كسى در گروكردار خویش است.
امامعلیه السلام مىفرمود:
هر یك از شما كه از عیب دیگران آگاهى دارد هنگامى كه آن عیب را در خودنیز
مىیابد از عیبجوئى خوددارى كند و اگر آن عیب را ندارد، باید خداى را
شاكرباشد كه از اینگونه عیبها پاك است.
اى مردم آن كس كه از برادر مؤمنش استقامت در دین و درستى در كردار راسراغ
دارد، باید به سخنانى كه این و آن در بارهاش مىگویند و
شایعهپراكنىمىكنند گوش فرا ندهد. آگاه باشید گاهى تیرانداز تیرش به خطا
مىرود. سخنباطل فراوان بر زبان جارى مىشود، زیرا خدا شنوا و گواه است.
و بدانید كه بین حقو باطل چهار انگشت فاصله است، یعنى میان گوش و چشم
چهار انگشتبستهفاصله است. پس آنچه را كه خود دیدهاید و تردیدى در آن
ندارید، حق است وآنچه را كه از این و آن شنیدهاید ناحق به حساب آورید.
(33)
حكم شایعه در تاریخ
در ادیان پیشین، شایعهگران كیفر سنگینى داشتند. از آیه 62-60 سوره
احزاب (34) به دستمىآید كه در ادیان گذشته شایعهپراكنان كشته مىشدند.
(35)
قابل ذكر است كه شایعهاى كه در آن اتهام به فحشاء باشد، حد آن هشتاد ضربه
شلاق است،وگرنه تعزیر دارد. ولى شایعهاى كه توسط منافقان علیه مؤمنان
راستین به راه انداخته شود، حد آنتبعید و قتل است. عبدالله شبر در تفسیر
آیه بالا مىنویسد:
در اقوام پیشین منافقان شایعهگر را مىكشتند. (36)
طبرسى نیز در مجمعالبیان مجازات قتل و تبعید را براى منافقان ذكر مىكند
و مىنویسد منافقانشایعهگر محكوم به تبعید و یا اعدام مىگشتند.
شایعهسازان چهكسانى هستند؟
1) كسى كه دچار خشم و حالت انتقام جویى استبه شایعهسازى علیه دیگران دست مىزند;
2) كسى كه گرفتار گزافهگوئى بوده زبان او از اختیار عقل و ایمان او خارج
شده و بر مبناىهواهاى نفسانى و خواستههاى شیطانى سخن مىگوید و عادت به
غیبت و تهمت و افتراء ویاوهگوئىهاى دیگر دارد، در این باره مرزى را
نمىشناسد و به شایعهسازى مىپردازد.
3) كسى كه خود معیوب است دوست دارد تا عیوب او شایع شده و افرادى همانند
او درجامعه وجود داشته باشند. شایعهساز اگر افراد مماثل خود را در جامعه
نیابد از راه شایعه افكنىحضور توهمى و تخیلى در جامعه ایجاد مىكند; امام
امیرالمؤمنینعلیه السلام در این باره مىفرمایند:
«ذوواالعیوب یحبون اشاعة معایب الناس لیتسع لهم العذر فى معایبهم». (37)
آدم معیوب، دوست مىدارد تا عیوب مردم در میان جامعه فاش شود تا عذرىبراى او فراهم آید.
4) كسى كه در درون خود درباره برجستگىهاى دیگران احساس حقارت كند.
5) كسى كه اهل شر است.
امیرالمؤمنینعلیه السلام مىفرمایند:
«فان شرار الناس طائرون الیك باقاویل السوء». (38)
افراد شرور و اشرار مردم، شایعات و نارواها مىپراكنند.
هشدارى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم درباره شایعهپیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
«انى لعرفت قوما یضربون صدورهم ضربا یسمعه اهل النار و هم
الهمازوناللمازون الذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتكون ستورهم و یشیعون
فیهممن الفواحش ما لیس فیهم». (39)
گروهى را مىشناسم كه در قیامت آنچنان به سینه آنان ضربه وارد مىشود
كهاهل جهنم صداى سینه آنان را مىشنوند و آنان كسانىاند كه در پى اطلاع
از عیوب وگناهان پنهانى دیگران بودهاند و به هتك حرمت و فاش كردن آنها
مىپردازند وچیزهائى را علیه آنها شایعه مىكنند كه آنان اهل آن نبودند.
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:17
اهل بیت
ای علی(ع)، ای پیشوای مؤمنان و متقیان! در این دنیای كثیف،من به تو متوجه هستم. من از هر كس هرچه دیدم غلط بود...1
نیما یوشیج
نزدیك به 40 سال پیش، اینجانب، در كتاب «سرود جهشها»نوشتم:
وجود علی، برای بشریت، موقعیتی بود كه كمتر مانند آن دستمیدهد، ولی دردا و فسوسا، كه در برابر این رود باری كه میخواستخروشنده و غلتان، از دامنة كوههای عظیم فضیلت و احساسات وعلم و عدالت و تقوی سرازیر گردد، و مرغزار زندگی را- تا غروبهنگام ابد- سیراب سازد، سدهایی قرار داده شد، و به گفتة ولتر-فیلسوف معروف فرانسوی-: «آخرین ارادة محمد(ص) انجام نشد،زیرا او علی(ع) را منصوب كرده بود».2
آری، اگر اجتماع، هر صبح- همراه نشریات یومیه- یك كتابنیز دربارة زندگی علی(ع) به دست مردم بدهد زیاد نیست، بلكه تنهاراه زنده نگاهداشتن نوامیس ارزشمند زندگی همین است و بس، كهزندگیای، علیروش و اجتماعی، علیپسند بسازیم. و در این راه اگرنیروی شورانگیز ولای علی، و معنویت خلاق تشیع، و نشاط سازندةطبقة جوان، به همگامی برخیزند، به رسیدن به مقصود امیدهاخواهیم داشت.3
زندگی بشر در كرة خاكی، مانند خیمهای است كه باید هموارهستون میان آن افراشته و استوار باشد (برپا نبود خیمه بیستون)، تابشریت، در سراسر نقاط زمین، از شهر، روستا، كوه، صحرا، دریا و...و از ضعیفترین تا قویترین، همه بتواند در زیر آن جای گیرند، و بههمة مواهب و نعمتهای ارض الهی «و الارض وضعها للأنام»(الرحمن، 55/10)
«خداوند زمین را برای بهرهوری همة مردم زمین قرار داد»برسند؛ و در سایة این خیمة افراشتة حیات و مواهب، با عدل و داد،راه تكامل را بپویند، و سعادت ابدی را بجویند. و یقین این ستونیعنی ستون خیمة حیات بشر، عدالت است.
لیكن آنچه در تاریخ تاكنون گذشته است جز این بوده است.ظالمانی سیاسی، و بدتر از آنان ظالمان اقتصادی- و مفسدانفیالارض مالی- همواره این ستون فرازمند را فرو افكنده وشكستهاند، چرا؟ برای این كه همه كس نتوانند از سایة گستردةعدل و داد بهره ببرند، و تنها خود آن ستمگران و سنگدلان وجانورخویان بتوانند زندگیای ظلمانی و پلید و پر از حقربایی وستمروایی را، بر سر پا دارند، و با حریمگذاری و «باند» بازی، وویژهخواری، همه را محروم و نیمه محروم سازند، و از همةفرصتهای تربیتی و اخلاقی فردی و اجتماعی باز دارند، و ازداشتن فرهنگ بیبهره گردانند؛ و سپس خود و نزدیكانشان مانندحیوانات پرواری- به تعبیر امام علی(ع)-4 به قیمت پایمال شدناكثریت هر جامعهای از جوامع بشری، به هرچه میخواهند برسند، وسر در آخور مال و قدرت و رفاه و شهوت داشته باشند، و خورشیدحیات طیبه انسانی و قرآنی را به مذبح كشند و شهید كنند.
پیامبران الهی همواره میكوشیدند، و همه گونه تلاشمیكردند، تا عمود استوار حق و عدل همیشه در میان بشر برپا باشد،و سایبان حیات و تكامل پیوسته بر افراشته ماند، و خورشید فضیلتو ارزشها هماره بتابد، تا همة انسانها بتوانند از مزایای حیاتانسانی برخوردار گردند... اینگونه بود، و نسلها میآمدند ومیرفتند، و آفتاب طلوع و غروب میكرد، و دورههای «فترت»سپری میگشت، و بشریت در جهنم سوزان ستمگری اقتصادیمیسوخت، یا ستمگری حاكمانی كه خودشان و فرزندانشان- مثلهمیشه- سرمایهدار بودند، و دست در دست سرمایهداران چپاولگرو همسود با آنان داشتند.
پس از فترت عیسوی، عصر محمدی آغاز گشت، پیامبراكرم(ص) مبعوث شد، و پس از آشكار ساختن دین اسلام براینخستین گام از عدالت و اجرای عدالت آغاز كرد، چنانكه اماممحمدباقر(ع) میفرماید:
ابطل ما كان فی الجاهلیة و استقبل الناس بالعدل...5،
پیامبر(ص) هرچه در جاهلیت بود (از سرمایهداری و تبعیض وتفاوت، ظلم و جنایت) همه را باطل و ناروا اعلام كرد، و كار را با مردمبا اجرای عدالت آغاز نمود.
و چون دور نبوت خاتم پایان گرفت، حضرت محمد(ص) به امرخدا و نزول آیات غدیر، استوارترین ستون خیمة حیات و عدالت رادر جای خویش نصب كرد؛ و چنان صحنهای برای اجرای این امرعظیم و كامل كنندة دین خدا6، ترتیب داد، كه چشم تاریخ و بشریتتا همارة تاریخ بدان خیره است. خاتم پیامبران(ص)، در برابرچشمان خورشید تابان و در كنار بركة خشك و غدیر سوزان«جُحفه»، در زیر سایه درختان تاغ بیابانی، و با حضور بیش ازصدهزار تن از اصحاب7- كه در آخرین سفر حج پیامبر(ص)(حجةالوداع)، شركت كرده بود- علی(ع) را چونان استوارترینستون عدالت و عماد حقیقت، در كانون حیات بشری نصب كرد...
و اكنون علی ماند و قرآن و قرآن و علی (علی معالقرآن و القرآنمع علی)8. حال باید بر طبق این كتاب قسط و عدل، قسط و عدلاجرا گردد. و اساسیترین مشكل قریش حجاز و سرمایهداران بازارمكه با قرآن، از نخست، همین نكته بود كه قرآن میگفت بایدعدالت اجرا شود، ظلم و چپاول، تبعیض و شقاوت، ویژهخواری وطغیان مداری برافتد.
تا اینجا كه قرآن خوانده شود، و تجوید و ترتیل و ترشیح وتحفیظ داشته باشد مشكلی نبود، بلكه همه جنگهای نظامی وسپس نبردهای فرهنگی، برای آن بود كه به قرآن عمل نشود، وآیاتی مانند «ان الله یأمر بالعدل» (نحل، 16/90) و «لیقوم الناسبالقسط» (حدید، 57/25) مطرح نگردد.
بازار مكه- به ریاست ابوسفیان (سرمایهدار معروف اموی)- بادربار بیزانس و بازرگانان آن سامان، معاملات و تجارات خارجیوسیعی داشت. و بدینگونه اهرمهای مهم چپاول سرزمین حجاز دردست تجار اموی بود. و قرآن یكباره، مانند رعد و برقی كه دل شبیسیاه و زمستانی را بشكافد، شب سیاه جاهلیت سیاهتر را شكافت وتودة سیاهروزگار و سران سیاهكار قریش- و هم یهود و مسیحیانهمكار با آنان را- به مبارزه طلبید. و همة معیارهای جاهلیت وتكاثر و فخر فروشی و مالاندوزی و شخصیتسازیهای كاذب وموهوم را پایمال كرد. پس مشكل اصلی، آیات این كتاب غیرعادیبود كه اجازه نمیداد با عامل قدرت، فواصل طبقاتی ایجاد كنند، وخون تودهها را بمكند. و جوانانی خام و فاقد تربیت دینی و سلامتاخلاقی، به اتكا به حاشیة امنی كه دارند، از قدرت استفاده برند، وخون و مال مردم را بر خود حلال دانند. قرآن كتاب قسط بود و علیتجسم اعلای قسط... پس مشكل علی و مشكل قرآن یكی بود:اجرای عدالت...
تاریخ بیعدالت و بیعدالتیها با علی روبرو شد... و دستابوسفیانها و یهود پول پرست جزیرة العرب، از آستینهایی دیگردرآمد، تاریخ راه خود را عوض نكرد، بلكه علی(ع) را از سر راه خودبرداشت. و سیر تاریخ به بشریت صدمهای جبرانناپذیر زد، نه بهعلی(ع). تاریخ از علی(ع) چه چیز را گرفت؟ حكومت چندساله وفرصت اجرای عدالت را، اما آیا توانست درخشش ابدی علی(ع) رااز او بگیرد؟ و انسانیت را از خضوع در برابر او بازدارد؟ و عدالت او راهماره- چونان تندیسهای والاییها- یاد نكند؟
ابرها با خورشید چه میكنند؟ آیا میتوانند تشعشع آفاق گسترخورشید را برای همیشه بپوشانند؟
علی(ع)، مربی و امامی است كه اهل ملل و ادیان عالم (حتیدانشمندان ماركسیست مانند پطروشفسكی)، به عظمت او اقرارمیكنند. ادیب جهانی مسیحی، جرج جورداق لبنانی، او را «صوتعدالت انسانی» مینامد، و پنج جلد كتاب بینظیر دربارة اومینویسد، و دست تمنا به سوی تاریخ میگشاید، و به تاریخ خطابمیكند: آیا نمیشود- به نام تكرار تاریخ- یك علیّبن ابیطالبدیگر به بشریت ارزانی داری؟
چهرة علی(ع)، در هالهای اثیری، از عدالت و انسان دوستی، هرلحظه بر زندگی بشریت میتابد، و خون عدالت، كه به هنگام «نمازصبح»، از پیشانی نورانی او بر محراب ریخت، هر بامداد خورشید رابیدار میكند، تا فریاد علی(ع) را همگان بشنوند: عدالت، عدالت... وسرانجام این عدالت است كه بر همهجا و همه چیز حاكم میگردد و«عدل آفاقی» و «عدل انفسی»، هر دو به پایداری میرسند. كسانیكه بر ضد عدالت سخن میگویند- به هر بیانی و در هر مكانی- یادر عقل نابالغند، یا بردة بردگان شكم و چیزهای دیگرند، یا از سرخباثت ذاتی، دشمن اكثریت بشرند، و منكر انسان و انسانیت.
آری:
از صدای سخن «عدل» ندیدم خوشتر***یادگاری كه در این گنبد دوّار بماند
با اجازة حضرت خواجه، بر جای واژة «عشق»، در بیت فوقزیبای او- در اینجا- واژة «عدل» گذاشتیم، به این عذر، كه اگرعشقی كه خواجه میگوید عشق ابدی كلی نیست (كه حتماً همیناست) سخنی پوچ است، و اگر عشق ابدی كلی است، عشق بهخداست، و عشق به خدا از عشق به انسان جدا نیست، و عشق بهانسان از عشق به عدالت جدا نه.
اگر كسی عاشق كمالالملك باشد، عاشق تابلوهای او نیزهست. و اگر كسی عاشق حافظ باشد، عاشق غزلهای او نیز هست.پس عشق حقیقی و الوهی از عشق به بندگان خدا- كه غزلها وتابلوهای خدایند- جدا نیست. و عشق به بندگان، همان عشق بهعدالت است.
آری، این، سخن عدالت است كه به خورشید گرمی میدهد، وبه حیات روح، و به زندگی معنی... و این، علیبن ابیطالب(ع) استكه خورشید افراشتهترین منظومة عدالت است، در همة آفاقتجلیوحضور، و سرآمدترین جلوة فتوتوجوانمردی است دربیكرانهای تامل و عبور، و خون جاری است در همة عصرها وعرصههای شهادت.
پس دمزدن، از نام این قدیس عرصات قدوسی، و این پرورندةارواح جبروتی، و این شاهد حقانیت هدایت قرآنی، و این چكیدةرسالت محمدی، و این محراب تعبد خون در اثیر فجر سبوحی، واین دستهای خشن كارگرانه در نخلستانی وقفی، و این دوشخسته از حمل خوراك برای كودكان یتیم كوفی، و این مساواتگرایبیمانند در تاریخ همة ارزشهای بشری، و این «فریاد عدالتانسانی»، و این تنها پناه همة بیپناهان پهنههای رنجزاد زندگی،...آری، دم زدن از نام این الگوی الوهی، و انفجار عدالت در لحظههایحضور هستی... چندان هم ساده نیست. علی علی گفتن، غیر ازعلیوار زندگی كردن و رضای خاطر علی را- با اجرای عدالت-بهدست آوردن، و حاكمیت اسلامی داشتن است. باید- اگر نامعلی(ع) در كار است- عدالتی را كه مرده، و هفت كفن پوساندهاست، و وضع اقتصاد معیشتی ملت را، از اوایل دورة قاجار تا سقوطرژیم سابق، بسیار ظالمانهتر، فاسدتر، طبقاتیتر، تكاثریتر ومحرومكشتر كرده است، از نو زنده كرد. اما چگونه و با كی، و با كدامكسانی امین...، خداترس و معتقد به آخرت و سؤال و جواب، و قاطعو مرد. آیا با همین امتحان دادههای بردة دنیا و مال و رسوای هوی وهوس و شهوت و غضب- در هر لباسی- میتوان دم از«امیرالمؤمنین(ع)» و «رفتار علوی» زد؟ «هیهات هیهات لماتوعدون» (مؤمنون، 23/36)
من مطلعم كه بعضی از بزرگان طالب آنند كه حاكمیتاسلامی- به بركت نام امیرالمؤمنین (ع)- یا شبه اسلامی در قرنبیستم و با این انقلاب خونبار- و پر زیان در قیاس ماده- تحققیابد. آری، در قرن بیستم، در زمانی كه كسی مانند فیدل كاسترو بهایران میآید، و متواضعانه به مقبرة امام(ره) میرود، و از خانةمسكونی امام بازدید میكند، درست چیست؟ درست این است كهاین همه جنایت و رشوهخواری دلبخواهی یا اضطراری و دیگربیعدالتیها و حقكشیها و خانوادههای محروم دهها درجه زیر فقرنباشند، تا آنچه كاسترو در تأیید انقلاب ایران میگوید، بهجا باشد.
من سالهای پیش- سال 42ـ43- در مشهد، در ماه رمضان(ساعت 5/12 تا 5/1)، در برخی محافل كه دانشگاهیان نیز در آنحضور مییافتند سخنرانی داشتم. در یكی از روزها از ارزشهایانسان دوستانه و تعالیم عدالت گسترانة امام علی(ع) سخنمیگفتم، و به برخی از جوهرههای تشیع اشاره میكردم... یك روزدر پایان سخنرانی، یكی از دانشجویان فاضل و مطلع از مسائلاقتصاد و سیاست و اوضاع روز جهان، نزد من آمد و گفت: دوستداشتم كه امروز فیدل كاسترو در این محفل بود، و این سخنان رامیشنید، تا پی میبرد كه اسلام چیست و چه دارد؟
و امروز پس از 40 سال از آن واقعه و بیش از 20 سال از انقلاباسلامی ایران، آیا اگر كاسترو به همه جای ایران از جمله اداراتقضایی و بازار سر میزد، چیزی بود كه به او بفهماند كه اسلامچیست و علی كیست و پیام تشیع برای انسانیت كدام است؟
آری، اگر بخواهیم كمی به نام علی(ع) نزدیك شویم، بایدبرخی، از نزدیكترین كسان به خود، و برخی، از خود بیاغازند. و آیاكارد دستة خود را میبرد، آیا كسی میتواند باور كند كه این جماعتیكه میان حاكمیت اسلامی- و احیاناً مردانی منزه- نفوذ كرده و بهقدرتها و پستها رسیدهاند، یعنی این خیل انسانهای متكاثر واترافگر سرمایه پرست، كه خود و نزدیكانشان بر جان و مال وهمهچیز مردم، به نام مظلومترین دین عالم (اسلام)، و مظلومترینمرد عالم (علی)، مسلطند، دست از اینها همه بردارند و بگذارنددوباره بویی از اسلام و عدالت اسلامی در این مملكت، بوزد، و یكقطره از خون شهیدان (كه هر از گاهی هزاران جنازه از جنازههایآنان در كاروانهایی در سراسر ایران تشییع میشود، و ای كاشكاسترو در یكی از این تشییعها شركت داده شده بود)، باز زنده شودو كارگر افتد.
حكومت اسلامی پیشكش، عدالت علوی (كه همان عدالتاسلامی و قرآنی است نه چیز دیگر)، نیز پیشكشتان، بگذارید انساندر برابر چهار نفر بیگانه از اسلام و مطلع از اوضاع، خجالت نكشد وبتواند اسم اسلام را بر زبان بیاورد!
من وظیفة شرعی و وجدانی و انقلابی و انسانی و اجتماعی خودمیدانم، كه در فرصتهای مناسب حقایق دین و تعالیم قرآنمبین، و تربیت محمدی و عدالت علوی و ماهیت غدیر و پیام اصلیعاشورا را در ضمن نوشتارها و رسالههایی در اختیار نسل جوانبگذارم.
من این نوشتار را به جوانان بیپناه ایران تقدیم میكنم:
از دختر و پسر، از دانشگاهی، حوزهای و دیگر جوانان،
جوانانی كه عملكردهای ضد قرآنی و ضد علوی شماریچپاولگر، و افكار شماری دیگر بیاطلاع از ماهیت اسلام محمدیعلوی (و برخی معلولالفكر و مجهولالهدف- تا اندازهای-)،رشتههای ایمان با صلابت و استعمار شكن آنان را از هم میگسلد،و باور مقدس را- كه در اثیر ابدیت، نور حیات آنان است- از دلهایساده و خوشباور آنان میرباید. و كجا كه فرصت كتاب خواندنداشته باشند و بتوانند حقایق دین و سیرة علی(ع) را خود بهدستآورند؟
مبلغان مسلكهای استعماری و باطل، و عقاید هجو، و نفوذیانطرّار فرهنگی و اقتصادی و... ارزشهای جاوید را مورد هجوم قرارمیدهند. از آن روز كه خون ملكالمتكلمین و شیخ محمد خیابانی وبعدها نواب صفوی- و دیگر آزادگان و آزادیخواهان این سرزمین-بر زمین ریخت... تا امروز روز ایرانزمین، از خون خشك نشدهاست، و انسان ایرانی از تشییع جنازه شهید فارغ نگشته است. و دربرابر، كسانی به ریش این ملت میخندند، و به دلیل همدستی، یاداشتن «حاشیة امن» (كه لعنت خدا بر آن باد). مال جامعه را چپاولمیكنند و خون مردم را میمكند و چه بیپناه است ملت ایران؟ وچه غریب است اسلام؟ و چه مظلوم است امیرالمؤمنین(ع)، مظلومحتی به دست مدعیان دوستی؟!
باری، جوانان عزیز! اگر میخواهید «امیرالمؤمنین امام علیبنابیطالب(ع)» را بشناسید، این است گوشههایی از شناختامیرالمؤمنین(ع):
1) امیرالمؤمنین(ع)، به مالك اشتر گفت: «به هنگام رسیدن بهقدرت، نور چشمان و نزدیكان و وابستگان را به خود نزدیك مساز، وبرای آنها «حاشیة امن» درست مكن، زیرا نزدیكان قدرت، ویژهخوارند و تجاوزگر؛ اینان به حقوق مردم دست درازی میكنند، و تنبه عدل و انصاف و قانون نمیدهند، تو ریشة اینان را قطع كن»: (ثمانّ للوالی خاصّةً و بطانة فیهم استئثار و تطاول...)9
2) روزی سرمایهداران نزد امیرالمؤمنین(ع) آمدند، و گفتند: مابه اسلام خدمت كردهایم و از مال خود هزینه دادهایم... اكنون جانبما را رعایت كن! فرمود: «این قرآن است در پیش روی ما، و اینسیره و رفتار پیامبر(ص) است كه هنوز ما فراموش نكردهایم. از نظرقرآن هیچكس بر دیگری برتری ندارد مگر به تقوی و پایبندی بهارزشها. آیا شما بر خدا و پیامبر خدا منت میگذارید كه به اسلامدرآمده و به آن خدمت كردهاید؟ اگر راست میگویید باید خدا را شكركنید، كه شما را به دین اسلام هدایت كرد نه این كه ویژهخواهیكنید و در طلب رانتخواری و موافقتهای اصولی باشید، وپستهای پولساز، و تأسیس شركتهای دزدپرور...»10
3) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «خداوند بر حاكم اسلامی واجبكرده است كه زندگی او با پایینترین فرد جامعه همسطح باشد، تااگر كسی دچار فقر و كمبود شده باشد، ناراحت نشود، و مسؤولانجامعه را با خود همسان ببیند.» (كی لایتبیغ بالفقیر فقره)11
4) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «حاكم اسلامی نباید درمهمانیهای اشرافی كه اشخاص فرودست در آنها دعوت نشدهاند وحضور ندارند، و فقط سفرهها و مهمانیها و سالنهای عروسی،خاص اشراف است- در هر لباس- شركت كند، و نباید بر سر چنینسفرههایی بنشیند»12
5) روزی در ایام عید قربان. دختر امیرالمؤمنین(ع)، گردنبندیاز بیتالمال- با ضمانت- به عاریه گرفت كه پس از سه روزبازگرداند؛ امیرالمؤمنین(ع) چنان بر مسؤول بیتالمال خشم گرفتكه گفت اگر دخترم آن را به ضمانت نگرفته بود، دست او را به نامدزد بیتالمال قطع میكردم. آنگاه سطح برخورد را عوض كرد و ازمؤاخذة یك مسؤول مالی به اندازة بلندای آفتاب بالاتر برد، و به خوددختر دربارة ضرورت مساوات در جامعه اسلامی، سخنی گفت كهچون خورشید تا هماره، لحظات حیات بشری را گرم و سرشارمیسازد، فرمود: «آیا همة زنانی كه از مدینه به كوفه آمدهاند، امروز،اینچنین گردنبندی دارند، كه تو میخواهی داشته باشی؟ ای دخترعلی! مگذار شیطان بر تو مسلط شود.» (یعنی تفاوتخواهی وفاصلههای طبقاتی، از اعمال پلید شیطانی است، و بر باد دهندةجامعه و ارزشها)13
6) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «مبادا تصور كنید جامعه بدوناجرای عدالت اصلاح میشود. اصلاحات بدون اجرای عدالت (وبراساس مكتبهای اقتصاد سرمایهداری)، چیزی است كه عاملاننفوذی استعمار دیكته میكنند، و خواب و خیالی بیش نیست (الرعیةلا یصلحها الا العدل14 ــ توده را جز اجرای عدالت، چیزی اصلاحنمیكند). و جز عدالت، چیزی ننگ مفاسد جامعههایفاصدالاقتصاد را برطرف نمیسازد.
7) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «پستها و مقامهای حكومتی واداری، امانت است در دست شما، نه دكة چپاول اموال عمومی وغارت اموال خصوصی» (و انّ عملك لیس لك بطمعة، و لكنّه فیعنقك امانة...)15
8) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «باید بر بازارها و نرخها وترازوها نظارت شود، و ناظر خائنی كه پول میگیرد و از ستمهایی كهدر خرید و فروش بر مردم بیپناه میرود چشم میپوشد، بهشدیدترین وجه مجازات شود... تازیانه بخورد، و دور شهر گرداندهشود تا همة مردم، خائنان را بشناسند»16
9) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «اگر حسن و حسین خطاییكنند، كمترین گذشتی در حقشان نخواهم كرد»17
10) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «من هنگامی كه به حاكمیتشما رسیدم چند درهم و اندكی لباس مندرس، كه خانوادهام بافتهاندداشتم، حال اگر به هنگام پایان كار، بیش از این چیزی داشتم،خائنم و به جامعه و مردم خیانت كردهام»18
11) امیرالمؤمنین(ع) همیشه مانند یك كارگر پركار كار میكرد،و از زحمت خود نخلستانهایی پدید آورده بود، هنگامی كه درآمداین نخلها را میآوردند (و گاه مبلغ زیادی هم میشد) همه را بهمستمندان و نیازداران میداد، و سپس به بازار میرفت و شمشیرخود را برای فروش عرضه میكرد. و میفرمود: «اگر شام امشب رامیداشتیم، شمشیرم را نمیفروختم».19
و در آخر هم نخلستانهایی را كه بهدست خود پدید آورده بودوقف كرد و به «اوقاف علی» معروف بود.
12) امیرالمؤمنین(ع)، یكی از شخصیتهای بسیار برجسته ومشهور شیعة بصره، یعنی ابوالاسود دئلی را، در بصره به منصبقضاوت گماشت. سپس اندكی نگذشته بود كه او را- با وجودنداشتن نیروی انسانی كافی- از قضاوت عزل كرد. ابوالاسود پرسید:چرا معزولم كردی، من كه نه جنایتی كردهام، نه خیانتی. فرمود:«درست است، لیكن یك روز دیدم به هنگام سخن گفتن با مراجعهكننده به دادگاه صدایت را كمی بلندتر از او كردهای!؟»20
ای روزگار!
ای روزگار، میشنوی! و میشنوی كه علی(ع) چه گفت و چهكرد؟ و میشنوی كه...
چه دادگاههایی را اسلامی مینامند؟
ای روزگار، اگر مردم از اسلام ببرند و بیدین شوند (مردمی كهنمیدانند حقیقت اسلام چیست، و حاكم اسلامی كیست، وعملكردش چگونه بوده است و دادگاه اسلامی یعنی چگونهدادگاهی؟)، آیا گناه آن به گردن علی(ع) و ابوالاسود عزل شده است،یا...
13) امیرالمؤمنین(ع) گناهكاران را به توبه فرا میخواند، و اصرارنداشت كه هر طور شده آنان رسوا شوند، اجرای حد، در اسلام،دربارة بعضی گناهان، برای پاك شدن خود شخصی است كه گناهیبزرگ مرتكب گشته است، نیز پاك شدن فضای زندگی و جامعه، ازآثار بد گناه و امواج مضری كه گناه منتشر میكند، با وجود این امور،روزی مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: من زنا كردهام، یعنیحد زنا را بر من جاری كن. حضرت سؤالاتی از او كرد كه شاید جوابیبدهد كه حد از او برداشته شود. و سرانجام كه پس از چندین بارمراجعه و اقرار او اجرای حد لازم شد، خشمگین شد و فرمود: چرااین مرد در خانه خود و نزد خدای خود توبه نكرد، و آمد نزد ما اقراركرد. «فوالله لتوبته فی ما بینه و بینالله، افضل من اقامتی علیهالحدــ به خدا سوگند، اگر او بین خود و خدای خود توبه كرده بود،(برای پاك شدنش و آمرزیده شدنش) خیلی بهتر بود از این كه منحد خدای را بر او جاری كنم...»21
14) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «مبادا حكومت اسلامی،همیشه برای اجرای عدالت به میان طبقات ضعیف برود، و اموالآنان را بگیرد. و زیر فشار قرارشان دهد، تا از حكومت ببرند ومأیوس شوند»22
15) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «عالمان و آگاهان جامعه، دربرابر محرومیت محرومان بیپناه، و قدرت مالی و نفوذ ثروتمندانكه موجب همه گونه برخورداری آنان میشود، در نزد خدا مسؤولهستند.»23
16) امیرالمؤمنین(ع)، روزی كارگری مسیحی را دید كه از كارافتاده بود و گدایی میكرد، این وضع را ضد جامعه و حكومتاسلامی دانست، كه كسی از روی نیاز دست گدایی به سوی مردمدراز كند، فرمود: «از بیتالمال برای او حقوق ماهانه معین كنند»24
17) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «فقط اجرای عدالت (و پایمالكردن زندگی طبقاتی و معیشت اشرافی) است كه دین و احكام دینرا زنده نگاه میدارد.25 (پس اگر حاكمیتی نام دین بر خود بگذارد، وعدالت معیشتی و قضائی و اجتماعی را اجرا نكند، دین را پایمالكرده است، و مردم را از دین برانده است).
آیا این سخن درست نیست. آیا باید یك عده انسان بیچاره وزحمتكش مملكت را اداره كنند، و كارهای سخت، و مرزداری وایجاد امنیت و كشته دادن را برعهده بگیرند، تا اندكی رفاهپرستسرمایه دوست خدانشناس- خود و نزدیكانشان- هرگونهمیخواهند زندگی كنند، و در سفرها و سفرهها، قارون رافراموش كنند. نه، اینها خواب است و خیال، و دوام ندارد. مردمهوشیارتر از اینند كه این جنایات بیسابقه را- آن هم به نام دین وامیرالمؤمنین(ع)- تحمل كنند. به قول خود امیرالمؤمنین(ع):«الحیف یدعوا الی السیف»26
18) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «من قدرتمندان را خوار وناتوان میكنم، تا حق ضعیفان را از حلقوم آنان بیرون كشم، وضعیفان جامعه را چنان قدرت میدهم، كه بتوانند به همة حقوقخویش برسند»27
19) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «شبها بروید و نیاز مردماننیازمند را- حتی آنان كه در خوابند- برآورده سازید»28
20) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «اگر حكومت، اسلامی باشد،به احدی ظلم نمیشود، حتی غیر مسلمان؛ و زندگی هیچكس بامحرومیت و كمبود نمیگذرد، حتی غیر مسلمان»29
21) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «اشخاص سازشكار، اشخاصفسادپذیر (و ضعیف النفس و دنیادوست)، و اشخاصی كه بخواهندبه خود و نزدیكانشان چیزی برسد، هیچگاه نمیتوانند حكومتاسلامی تشكیل دهند، و مطابق رضای خدا جامعه را اداره كنند»30
22) امیرالمؤمنین(ع)، در مورد زنی كه خلیفة ثانی دستور دادهبود او را رجم كنند به خلیفه گفت: «او را ترساندهای»، گفت: «آری»فرمود: «أو ما سمعت رسولالله(ص) یقول: لاحد لمعترف بعد بلاء،انه من قیدت، او حبست، او تهدّدت، فلا أقرارله Ñ آیا از پیامبر(ص)نشنیدی كه فرمود: هر كس پس از دستگیری به گناهی اعتراف كندحد بر او جاری نمیشود. همانا هركس دستگیر شود، یا زندانیگردد، یا مورد تهدید قرار گیرد و اقراری كند، اقرارش هیچ ارزشقضایی ندارد». خلیفه آن زن را آزاد كرد. بعد گفت: زنان عالم عاجزندكه فرزندی مانند علیبن ابیطالب بزایند.
23) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «بدترین توشهای كه انسانبرای آخرت خود بفرستد، ظلم و تجاوز به حقوق مردم است» (درمعامله و بازار، در خرید و فروش، در قضاوت، در فكر و فرهنگ...)31
24) امیرالمؤمین(ع)، شهر كوفه را به هفت بخش تقسیم كردهبود. و قسمت همة مردم را از بیتالمال بهطور مساوی میداد. یكبار كه اجناسی به بیتالمال رسیده بود، و آنها را به هفت قسمت-برای هفت بخش كوفه- تقسیم كرد، یك گرده نان زیاد آمد، آن رانیز هفت لقمه كرد، و بر سر سهم هر محلهای، یك لقمه گذارد32
عالمان متعهد نباید بگذارند، دین خدا و سیره و عمل اولیای خدافراموش شود، تا جوانان سرخورده از عملكردها، دوباره رو به سویدین بیاورند.
25) امیرالمؤمنین(ع)، منطق قرآن كریم را، منطق مساواتمیدانست. روزی شماری از مهاجران و انصار نزد او آمدند، و ازخدمات خودشان به اسلام (چاپ و پخش اعلامیه، كمك بهزندانیان سیاسی دورة طاغوت- مثلاً) سخن گفتند، و طالبپستهای كلیدی و امتیازات مالی شدند! علی(ع) فرمود: «این مال،مال خدا است، و شما همه بندگان خدایید. و من در كتاب خدا نظركردم، و ندیدم كه كسی را بر كسی امتیازی داده باشد»33
26) امیرالمؤمنین(ع)، به كارگزاران حكومت اسلامی مینوشت(آییننامه):
أدقوا أقلامكم و قاربوا بین سطوركم واحذفوا من فضولكم، واقصدوا قصد المعانی، و ایاكم و الاكثار، فانّ اموال المسلمینلاتحتمل الاضرار34
قلمهای خود را ریز سر كنید، خطها را نزدیك به هم بنویسید.حرف زیادی ننویسید. فقط سعی كنید مقصود را (با كمترین عبارت)برسانید. مبادا در مصرف ذرهای زیادهروی كنید، زیرا (اموال دولتی)،اموال مسلمانان (اموال عمومی و اموال جامعه، و یتیمان و محرومانو زمینگیران و از كارماندگان و بیوهزنان، و بیماران بیپزشك و دارو،و...) است. و هیچكس نمیتواند و حق ندارد (سرسوزنی) به اموالعمومی زیان برساند.
یا امیرالمؤمنی(ع)! با این كه تو خود میدانی كه اكنون با اموالعمومی (و آنچه متعلق به دور افتادهترین روستایی شكسته بالاسیر صحرا و خاك است، تا محرومترین انسان شهری) چگونهمعامله میشود، و چگونه بر ضد نص قرآن «دولة بین الاغنیاء»(حشر، 59/7)، در دست شماری توانگر جلاد میگردد... و خرجهایطاغوتی، و سفرها و سفرهها، چپاولگری چپاولگران جوان بیعقل وبیدین- در حاشیههای امن و در هر لباس-، و سود خواریها، وتعطیل كردن كارخانهها و بیكار كردن دهها و دهها خانوار سر بهبالین خشت نهاده و به بخور و نمیر ساخته، برای وارد كردن جنستولیدی از خارج و به جیب زدن پولهای كلان، و... و... و... كه همةاینها ناتوان یا خدای ناخواسته خائن بودن مدیران را نشان میدهد.
یا امیرالمؤمنین(ع)، آیا شما فكر میكنید، خدا ما را میآمرزد، كهباز اسم شما را بر خود مینهیم، و سال و ماه خود را به آن متبركمیكنیم، و كسانی كه باید به این «تسمیه» بیندیشند و اوضاع خود وجامعه را دگرگون كنند، سرسوزنی به این امر نمیاندیشند.
یا امیرالمؤمنین(ع)، از خدای متعال بخواه كه ما را از دستنفوذیها، دزدان جلاد اقتصادی، نفس مالدوست و شهوتپرست،نجات دهد.
یا امیرالمؤمنین(ع)، بر آبروی حقایق تعالیم قرآن، و سنتمحمد(ص) و تعالیم آفتابسان شما نیفزودیم، از خدا بخواه كهبیش از این آبروی دین ابدی خدا را نبریم!
27) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «راه حق و عدالت را بپیمایید،تودهها را ناراضی نكنید، و اشراف بیتعهد و امتیاز طلب وسرمایهداران را از دو ر خود دور كنید»35
28) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «برای قضاوت، بهترین وبافضیلتترین قاضیان را انتخاب كنید، كه نه رشوه میگیرند، و نههیچ رأیی بر آنان تحمیل میشود»36
29) امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «در میان بازاریان و اهلمعامله، انسان خبیث و طماع بسیار است، پس بر نرخها نظارتكنید، و نگذارید مردم زیر ساطور قصابی این جلادان پولپرست وبیوجدان قیمه قیمه شوند»37
30) امیرالمؤمنین(ع) دربارة كاركنان و كارگزاران و قاضیانحكومت اسلامی اینگونه بود كه هرگاه، خطا یا دزدی كنند، یا رشوهبگیرند، آنان را به بدترین صورت افشا كند. روش حكومت اسلامیاین است. و در بخش نامههای نهجالبلاغه (بخش دوم)، به ایننامههای تند و افشاگرانه- در چندین مورد- برمیخوریم. غیر از اینیعنی ماستمالی كردن جنایت اشخاص، به ملاحظة نظام، یالباس، یا آبروی نظام، هرچه باشد ضد اسلام است. آیاامیرالمؤمنین(ع)، كه آنگونه افشاگری میكرد آبروی اسلام و نظاماسلامی را دوست نداشت. اینها حرف مفت است و دنیا خواری... وباند بازی...
و سرانجام، این امیرالمؤمنین(ع) بود كه میفرمود: باید حاكماسلامی به كسانی كه حرف حق میزنند- اگر چه تلخ باشد- بیشتراحترام بگذارد، كسانی كه به عملكردهای نادرست روی خوشنشان نمیدهند، و میگویند و مینویسند و مخالفت میكنند. اینانمرزبانان راستین دین خدا، و باروهای استوار اجرای عدالتند. بایدحاكمیت در برابر اینان خضوع كند، و مرتفعترین سكو را برای«فریاد عدالت»، در اختیار آنان بگذارد. آری، چنانكه 40 سال پیشدر كتاب «سرود جهشها» نوشتهام، متاسفانه باز هم باید همانسخنان را تكرار كنم.
اجتماعی كه میدانها و معابرش (با وجود همهگونه ظلم ورانتخواری، و چپاولگری، و آقازاده پروری و حاشیة امنسازی، ورشوهگیری و حقكشی، همچون گورستانهای كهنه، پر ازپیكرهای بیصداست قابل سكونت نیست.
مردم باید یك صدا و با نیت خالص، نه با اغراض شخصی یااهداف مرموز، به «امر به معروف» و «نهی از منكر» بپردازند، و ابتدامقامات بالا را- چنانكه امیرالمؤمنین(ع) سفارش كرده است- امربه معروف و نهی از منكر كنند، و سپس بازارها و دادگاهها را.كهامّالفساد و ویران كنندة بنیاد هر جامعه، و ضایعكنندة ارزشهایدینی، و سستكننده مردم نسبت به دین، و سامان گسل آرمانهاینسل جوان در هر جامعه، دو چیز است.
اقتصاد فاسد و قضاوت فاسد.
و هر دو سر در آخور هم دارند.
و این بود سخنی- به كوتاهی- دربارة «مرزبان بزرگ قرآن»،«وجدان انسانیت قرون» و «جاری صلابت اعصار»...
اللهم انك تعلم أنّا لانرید- و انت الشاهد الحقّ- الا أننردّالمعالم من دینك، و نظهر الاصلاح فی بلادك، و أن یأمنالمظلومون من عبادك، و أن یقوم الناس بالقسط... فیعبدوك و لایشركوابك شیئاً- و لا حول و لا قوة الا بالله العلی االعظیم.
اربعین 1422
پینوشتها:
پنج شنبه 25/9/1389 - 2:1
اهل بیت
نور عطیهاى است گرانبها كه از دیرباز بشر در اندیشه كشف ماهیت آن بوده است و بااندیشیدن و بهره جستن از خرد خویش این هدف را دنبال كرده است. فیزیكدانان ودانشوران جوامع مختلف كه با دید علمى بدینگونه امور مىنگرند، با جویایى ویژهاى بهتحقیق و مطالعه و آزمایش آن مشغول بودند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه «نور ازذرات بسیار كوچكى تشكیل شده است كه از یك منبع نورانى به بیرون مىتراود و منتشرمىشود.» (1)
پس از گذشت دویستسال، در قرن نوزدهم میلادى، نظریه «موجى بودن نور بر ذرهاىبودن آن غلبه كرد و فصلى تازه در جهان دانش گشود.» (2) بحث در این كه نور ذرهاى استیا موجى، و یا آن را همچون پرتوهایى بنگریم كه از سرچشمه مولد نور به خط راست انتشارمىیابند، در این مقال نمىگنجد. اما مىدانیم نور، بخصوص نور خورشید كه حامل انرژى ونیرویى غیرقابل تصور است، یكى از حیاتىترین نیازهاى ما و دیگر موجودات است كه بهكار گرفتن آن احتیاج به وجود دستگاههاى پیچیده و دانش فیزیك ندارد و قادر استمیلیونها سال ما را از «نیروى سالم و پاك و بىخطر» (3) بهرهمند گرداند. و به دلیل آن كه«انرژى نورانى قابل تبدیل به انواع دیگر انرژیها» «الكتریكى، گرمایى، شیمیایى» (4) استو بالعكس، ارباب نظر «باد و باران، جزر و مد دریاها، حیات موجودات زنده برى و بحرى،گیاهان روى زمین، غذاى ما و دیگر زندگان، حتى فسیلى كه مواد سوختى از آن تامینمىگردد» (5) همه را زاییده این چشمه نورانى مىدانند، بجز اینها نور در دیدن و تشخیصرنگ اجسام نقش اساسى دارد. درست است، كه قوه بینایى وجود یك شىء را در زمانىكوتاه احساس مىكند; اما باید توجه داشت كه همین امر بظاهر ساده، پس از طى یك سلسلهفعل و انفعالات حیرتآور صورت مىگیرد. یعنى به اندازه ذرات جسم ذرات نور بر آنمىتابد، به همان نسبت نور منعكس شده این نور به وسیله 132 میلیون (6) سلول حساس كههر كدام با رشتهاى به عصب باصره متصلند، به مغز منتقل مىشود» (7) در چنین شرایطىاست كه جسم دیده مىشود. كاربرد انرژى نورانى به آنچه یادآورى شد، منحصر نیست;بلكه هم اكنون از نتیجه پژوهشها و آزمایشهایى كه در مورد اجسام و منابع نورانى و خواصو نحوه انتشار ذرات و امواج انجام شده است، در علم و صنعت و بالاخره هنر عكاسى وفیلمسازى و تلویزیون بهرهبردارى مىشود» (8) .
با اشاره به پارهاى از ارزشهاى نور در زندگى به این نتیجه مىرسیم كه چنانچه حضرتبارى به منبع عظیم خورشید و نور آن سوگند یاد مىكند; «والشمس وضحیها» (شمس/1) بهسبب نقش مهم و رابطه نزدیك آن در همه شؤون زندگى بوده است. بنابر آنچه گذشت، نورصورتى از انرژى است كه در صحنه زندگى حضور زنده و فعالى دارد. و چون بررسىجنبههاى گوناگون آن مجال بیشترى مىطلبد، لذا تنها یكى از ابعاد آن از نظر قرآن، تفسیر ودیگر منابع اسلامى بررسى مىشود.
كلمهنور 43 بار به صورت زیر در قرآن كریم آمده است:
النور (24 بار)، نورا (9 بار)، نوركم (1 بار)، نورنا (1 بار)، نوره (4 بار)، ونورهم (4بار)و هر یك، در آیات مربوط به مناسبتهاى گوناگون معانى ویژهاى یافته است «گاهى، از كلمهنور، پیامبران الهى مورد نظر بوده است; زمانى كتابهاى آسمانى; و پس از آنها خداوند نامشهیدان را به میان آورده است و بصراحت مىفرماید كه آنان در پیشگاه خدا از پاداش و نوربهرهمند هستند. [والشهداء عندربهم لهم اجرهم و نورهم (سوره حدید /19)] و در(سورهصف/8) و (سوره توبه /32) نیز خداوند درباره آنان مىفرماید: مىخواهند نور خد را (با آن همه درخشندگى و عظمت) با دهنهاى (كوچك) خود خاموش كنند!». (9)
اگر قرآن بصراحت از پیامبران به نور خدا تعبیر مىكند، به این دلیل است كه نفوس آمادهآنان، نور الهى و شعله ابدى را به صورت وحى اقتباس كردهاند و كسانى را كه در معرضتابش آن قرار مىگیرند، به راه مىاندازد و هدف و مسیر زندگى را برایشان روشن مىسازدو پیروان راستین را به مقام قرب و رستگارى مىرساند.
همچنین شهدا را از این جهت نور تلقى مىكند كه «آنان چون ذرهاى نورانى به سوىخورشید صعود مىكنند و به دعوت خدا در یورش بردن بر طاغوت لبیك مىگویند و سفینهنجات را بر موج سرخ شهادت خویش به سوى كمال مىرانند». (10) راه خدا راه نور است، راهتكامل است و براى موحدان، تنها نقطه اتكا و سرچشمه نور افشان، خداست. «اللهنورالسموات والارض مثل نوره كمشكواة فیها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانهاكوكب درى یوقد من شجرة مباركة زیتونة لاشرقیة ولاغربیة...» (نور/35) خداست كه بههمه وجود معنى و روشنایى مىبخشد. اگر خدا به كسى نور ندهد بىنور خواهد ماند «ومنلم یجعل الله له نورا فماله من نور» (نور/40) فقط افراد قابل و مستعدند كه از نور هدایت وایمان بهرهمند مىشوند. «خدا هر كس را كه بخواهد به نور خود رهبرى مىكند» (نور /35) واز آن منبع فیاض است كه همه خوبیها و هستیها نازل مىشود. «و تنها در مقام قرب الهى وتعلق به نور عظمت ربانى است كه انسان حقیقتخود و همه عوالم هستى را قائم به ذاتاقدس الهى مشاهده مىكند». (11)
در آیه « الله نور السموات...» منظور از این نور، نور ظاهرى و محسوس نیست كه اثر آنبا تغییر شرایط خاصى نقصان پیدا كند بلكه آن رمزى از وجود حق است و موضوعى استمعنوى، باطنى و معقول كه خداوند براى درك عامه مردم به محسوس مثل زده است. دردنباله آیه، سخن از مشكات زجاجه، مصباح است كه هم روشن است و هم روشنگر غیر خودكه فروغ و درخشش آنها از منبع و نیروى روشنایى بخش شجره مباركه زیتونه است «یوقدمن شجرة مباركة زیتونة» (نور /35) كه حاوى تصاویر عینى براى تجسم مفاهیم بلندروحانى است.
از آنجا كه شجره مباركه زیتونه موضوع اصلى این مقاله است; با ذكر گوشهاى از باورهاو اعتقادات اقوام و پیروان ادیان مختلف به بررسى آن مىپردازیم. درخت در نظر اقوام وملل مختلف جایگاهى والا دارد. بنابر اساطیر و افسانههاى كهن، آنان براى برخى، اثراتمعجزهآسایى قائل بودند از جمله: درخت را وسیله شناخت زندگى و دستیابى به دانش وحیات جاودانى و درمان همه بیماریها مىدانستند و به سبب شباهت مراحل زندگىاش بهانسان، آن را مظهر قدرت خداوندى مىخواندند و بالاخره در نظر ادیان مختلف درختمظهر لطف و صفا و منشا سرور و شادى تلقى شده استبویژه در فرهنگ اسلامى، كه بهكاشتن و نگهدارى و بهرهبردارى درست از آن تاكید زیادى شده و ارزش و احترام خاصىدارد. براى آشنایى بیشتر توجه علاقهمندان را به مطالعه مقالاتى كه در این زمینه نوشتهشده است، جلب مىكنیم. (12)
اما درباره شجره مباركه زیتونه، زبان قرآن، تفاسیر و احادیث و دیگر منابع اسلامىبدینگونه است: در قرآن كریم، از این شجره پربركتبه صورتهاى زیر یاد شده است:الزیتون (انعام /99، 141)، (نحل /11)، (التین/1)، زیتونا (عبس/29)، زیتونة (نور/35) ودر آیه (و شجرة تخرج من طور سیناء تنبتبالدهن...(مؤمنون /20) دهن به قرینه«طور سینا» روغن زیتون است.
زیتون درختى است پرثمر كه براى نخستین بار در طور سینا رویید. «آن درختى است كهپس از توفان نوح پدید آمد. و كوه طور اولین كوهى است كه زیتون رویانید» (13) زیتون وقتىاز آفتاب و سایه كافى بهرهمند گردد، پرورده شده و طعمى مطبوع مىیابد. گفتهاند منبت اودر شام و بیتالمقدس است و هفتاد پیغامبر به او تبرك كردهاند، منهم ابراهیم -(ع). (14) زیتون چون در مساله روشنایى و تغذیه سهم بسزایى دارد «و شجرة تخرج من طور سیناءتنبتبالدهن و صبغ للآكلین» (مؤمنون/20) «بسیارى ملل آن را كنایه از هوش و خردمىدانند. عمر آن به هزار سال مىرسد. این درخت مانند بناى محكم و استوار است، زن ازآن ارث مىبرد و از زمین زیتوندار زیانى به وى نمىرسد. چوب آن بسیار محكم و ظریفاستو در نجاریهاى ظریف مورد استفاده قرار مىگیرد.» (15) روغن زیتون داراى خواصبسیار است «آنچه از زیتون رسیده گیرند، زیت عذب نامند كه سریعالانتشار بر سطح بدناست. چون شش سال بر او بگذرد زیت عتیق نامند كه گرم و محلل و ملین طبع و بشرهاست... و مانع خمود اعضا و رافع ضرر سرماست... روغن زیتون نارسیده آن معتدل وقابض است... مانع ادرار، عرق و مفتح سدد و قاطع عفونت و مقوى اعضاست ... آنچه ازهفتسال بگذرد، بهتر از روغن بلسان دانستهاند». (16)
اندامهاى دیگر این درخت ویژگیهاى خاصى دارد كه آن را از سایر درختان متمایزساخته است. انبوهى شاخهها، سرسبزى و كثرت برگها، شكوفهها و میوهها; تناورى ومحكمى ساقه و سختى میوه و ریشههاى عمیق آن بخشى از اختصاصاتش محسوب مىشود.به همین دلیل قدما ضربالمثلى دارند كه: «هر كه درخت زیتون بكارد، نوهاش را به ثروتمىرساند» ساقه و برگ زیتون پیش از دوره مسیح نشانه صلح بوده است. در یونان قدیم برسر برنده مسابقات المپیك تاجى از برگ زیتون مىگذاشتند بنابر صریح آیه قرآن چوندرخت مباركى است، گفتهاند: كه نشاننده درخت زیتون باید پرهیزگار و زاهد باشد تا از آنثمره بسیار به دست آورد». (17)
هدف از ذكر آنچه به بعد مادى و ظاهرى درخت و ثمره پربهاى آن مربوط مىشود،آشنایى خواننده استبا برخى از ویژگیها، ارزشها و جایگاه خاص آن در قرآن و منابعاسلامى تا ذهن وى براى دریافتحقایق و رمز و راز شگفتانگیز كلام الهى آماده گردد و ازاشارتى به بشارتى رسد. «شجره مباركه زیتونه». در روایات ائمه علیهم السلام و تفاسیر، تفسیرهاىگوناگونى شده است و خواهیم دید كه چگونه با مشكات، مصباح و زجاجه مرتبط است. دراین مقاله به عنوان نمونه به مجملى از آن اكتفا مىكنیم:
صاحب تفسیر القمى در تفسیر شجره مباركه زیتونه به استناد حدیثى از امام صادق(ع)،ابراهیم خلیل را منشا نور نبوت، ولایت و هدایت ذكر مىكند كه از طریق صاحبان ولایتبرقلوب كسانى كه از روى صدق طینت و خلوص نیت مستعد دریافت این نور هستند، مىتابد.كه «یوقد من ابراهیم علیه و على نبینا و آله السلام» «یهدى الله للائمة من یشاء ان یدخله فىنور ولایتهم مخلصا». و بنا به روایت «مشكات» و «مصباح المصباح» به فاطمه، بزرگبانوى جهان اسلام و دو فرزند ارجمندش حسن و حسین (ع) تفسیر شده است. اگرفاطمه سلامالله علیها در میان زنان روى زمین به ستاره درخشان تفسیر شده «كانها كوكبدرى» (18) بجاست; زیرا وى در پیشگاه حضرت ربوبى به قدرى عزیز است كه بر طبقروایت، محمد(ص) و على(ع) بخاطر فاطمه(سلامالله علیها) آفریده شدند: «عنالله تبارك وتعالى، یا احمد: لولاك لما خلقت الافلاك و لولاعلى لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما» (19) از آنجا كه تفسیر جملهها و عبارتها در آیه مورد بحثحول محور فیاض حقیقى وواسطههاى فیض دور مىزند; ارائه تفسیر بخشى از آیه بدون توجه به بخشهاى دیگر،ممكن استبه مفهوم كلى پیام خللى وارد آورد، بدین سبب تفسیر اجزاى دیگر آیهبضرورت آورده مىشود. از طرفى در منابع اسلامى تفسیر مبسوط و صریحى از شجرهمباركه كمتر مشاهده مىشود كه نمونهاى از تفسیر القمى ذكر مىشود: تفسیر آیه «الله نورالسموات...» از حضرت رضا(ع) درخواست مىشود. حضرت در پاسخ مىفرمایند: «اما بعدفان محمدا كان امینالله فى خلقه...» چون درگذشت ما اهل بیت، وارث او هستیم فنحن امناءالله فى ارضه عندنا علم المنایا و البلایا... ما نور هدایت هستیم براى كسانى كه از ما پیروىكنند «فنحن المشكوة فیها مصباح» المصباح، محمد رسولالله(ص) دنباله آیه كه شجرهمباركه زیتونه را نیز شامل است، با ذكر «لا دعیة و لامنكرة» بدون تفسیر، پایان یافته است وجمله بعد را به «قرآن» و در جمله «نور على نور» نور را به على (ع) تفسیر فرمودهاند:«فالنور» على (ع) «یهدى الله لولایتنا من احب» (20) .
در تفسیر روض الجنان و روح الجنان: اهل معانى، درخت مبارك را درخت وحى،«مصباح» را قرآن، «زجاجه» را دل مؤمن، و «مشكات» را ذهن و زبان وى گفتهاند و «مثلقرآن را در دل مؤمن همچون چراغى دانستهاند كه به روشنایى او منتفع شوند و از او چراغهاافروزند بى آن كه در او نقصانى بود» همان جا اجزاى آیه مورد نظر و مقصود از «مثل» بدینگونه هم بیان شده است: «این مثلى است كه خداى تعالى بزد براى رسولش، اما مشكاتسنت اوست و زجاجه دل اوست و چراغ كه در اوست، نور نبوت است و درخت مباركدرخت زیتون است... و به آشكار شدن كار محمد(ص) ادامه مىیابد». (21)
در تفسیر گازرنیز به شیوه تفسیر القمى، تاویل یا تفسیرى از آن درخت نشده است، امابرطبق روایت از امام محمد باقر (ع) مصباح، نور علم و حكمت تفسیر شده است كه از سوىحضرت بارى تعالى بر قلب محمد (ص) تجلى كرده است و زجاجه، قلب على مرتضى(ع)،مركز دریافت و نشر آن ودیعه الهى است و بالاخره «امامى مؤید به نور علم و حكمتبر اثرامامى از آل محمد، تا قیامت كه خداى تعالى [به این نور،] هدایت كند آن را كه خواهد». (22) پس سخن از نور علم و حكمت و ایمان و هدایت است كه برگزیدگان و شایستگان امت مامورنشر علم و ارشاد مردم و تنویر قلوب رهروان طریق حق هستند و در آیه مورد نظر هدف بیاناین حقیقت است و تبیین وسیله حفاظت آن، كه قرآن این معنى را در چند كلمه مشكات،مصباح زجاجه و شجره زیتونه (یك مجموعه) به صورت ملموس بیان كرده است. و اربابلغت آنها را به گونه زیر توضیح دادهاند: مشكات (فانوس) محفظهاى است مركب ازدیوارههاى شفاف كه از خاموشى و انحراف نور چراغ (مصباح) فتیلهاى درون آن جلوگیرىمىكند. این چراغ با كسب انرژى از منبع مولد نور (روغن و...) پیرامون خود را منورمىسازد. مىدانیم كه روغن مایه فروزندگى و نورافشانى است و در واقع پایندگى آن بهوجود روغن بستگى دارد. وقتى از فانوس و چراغ سخن به میان مىآید، مراد تمام اینمجموعه است زیرا اجزاء به هم وابسته استبخصوص روغن، كه منشا نور و اساسىترینجزء آن به شمار مىآید و اگر به روغن اشاره نشود، بدین معنى نیست كه چراغ بدون روغننیز روشنایىبخش است، بلكه كلمه چراغ متضمن روغن نیز هست. بنابراین اگر در برخى ازتفاسیر، «شجره مباركه زیتونه» تفسیر نشده خللى به جوهر اصلى پیام وارد نساخته است.
تفسیر صافى ضمن روایتى از امام محمد باقر(ع) ابراهیم (ع) را اصل شجره مباركهزیتونه دانسته است، كه نور ولایت و ایمان از باطن مطهرش به پیشوایان پس از خود افاضهشده است; به عنوان سند آیه زیر را ذكر مىكند: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم وآل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» (آل عمران 33-34) همان جابا آوردن روایت دیگرى از امام صادق(ع)، شجره مباركه، به مؤمن تعبیر و تفسیر شده است«قال الشجرة المؤمن». (23)
در تفسیرى دیگر بنابر روایتى از امام صادق(ع) ابراهیم را مؤسس آیین و راه كمال وارزش انسانى دانسته كه با دایتخاص خود سبب برترى، صفا و روشنى نوع انسانمىشود «یوقد من ابراهیم (ع)» «و آنان كه درد دین دارند و با نیت پاك بخواهند از نورفراگیر ولایتبرخوردار شوند به شرط پیروى از دستورات، بهرهمند مىگردند». (24) درروایتى دیگر از امام صادق(ع) آمده است كه: «مشكات» سینه مطهر محمد(ص) است كهبه نور علم (نبوت) منور مىگردد و قلب على(ع) با دریافت این نور صفا مىیابد و «شجرهمباركه زیتونه» وجود مبارك امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب (ع) است كه قلبش با ارتباطبه منشا وحى، سرچشمه خیرات گشته آن را به ذریات شایسته خود یكى پس از دیگرىمنتقل مىكند». (25)
در تفسیر برهان نیز آمده است كه: جابربن عبدالله انصارى در مسجد كوفه حضورمولایش على (ع) مىرسد وى را متبسم مىبیند. سبب را جستجو مىكند چنین پاسخمىشنود: «فقال عجبت لمن یقرا هذه الآیة و لم یعرفها حق معرفتها» و آیه «الله نورالسمواتو الارض...» را تلاوت مىكند. پس از تفسیر مشكات به محمد مصطفى(ص) و معرفى خودبا جمله نورانى «انا المصباح»، اجزاء دیگر آیه را به یازده فرزند ارجمندش تاویل و تفسیرمىكند بدین گونه: «فى زجاجة» الحسن و الحسین جزء دیگر علىبن الحسین «یوقد منشجرة مباركة» محمدبن على «زیتونة» جعفربن محمد «لاشرقیة» موسىبن جعفر «ولاغربیة» علىبن موسى «یكاد زیتها یضیئى» محمدبن على و عبارتهاى دیگر به همینترتیب ادامه مىیابد تا مىرسد به آخرین بخش آیه «یهدى الله لنوره من یشاء» كه به القائمالمهدى(ع) تفسیر مىفرمایند». (26)
اما صاحب تفسیر مجمعالبیان آن را درختى از بوستان معرفت دانسته است كه ثمرهپربركت تقوى، خشنودى حق، عترت، هدایت و ایمان... را به ارمغان مىآورد. درختپربارى كه دور ركن عمده نبوت و امامت، اصل و فرع آن است، تنزیل و تاویل شاخ و برگآن را تشكیل مىدهد و جبرئیل و میكائیل هم از آن مراقبت مىكنند، این تشبیه معقول بهمحسوس بدین معنى است كه مقام نبوت و امامتحقایقى را كه از طریق وحى و الهامدریافت كردند از راه سعادت امت و تحقق ارزشهاى بلند انسانى صرف كردند. و در نشراندیشه اسلامى و مذهبى گامهاى مؤثرى برداشتند كه آثار آن در عصر حاضر مشهود است.روشن استیك درخت هنگامى استوار، سرسبز و ثمربخش است كه از طریق ریشه نیرومندخود، پنجه در اعماق فرو برد و برحسب رسالتى كه دارد با شرایط نامساعد دست و پنچه نرمكند و اندوختهها و دریافتهاى خود را بدون هیچ قید و شرطى به سایر اجزا منتقل كند تا آنهانیز به صورتى دیگر ذخیرههاى خود را به زندگان هدیه كنند. در بخش دیگر، سخن از ایماناستوار و ثبوت عقیده و اخلاص مؤمنان به ساحت مقدس خداى یگانه است و ذكر مقامهاى:شكر، صبر، عدل و صدق كه همه این صفتها، جایگاه رفیع آنان را در جامعه بخوبى مشخصمىكند: «ان اعطى شكر و ان ابتلى صبر و ان حكم عدل و اذقال صدق فهو فى سایر الناسكالرجل الحى یمشى بین القبور». (27)
علامه طباطبایى درخت زیتون را مظهر درخشندگى و روشنایى مشكات كه هم روشناست و هم روشنگر، ذكر كرده است و چنین ادامه مىدهد «با آن كه نه شرقیست و نه غربى،شرق و غرب جهان بدان فروزان است و بىآن كه آتشى زیت آن را برافروزد خود بخودجهانى را روشن مىكند» (28) خداوند خواسته استبا زبانى مناسب با سطح فكر ما اینحقیقت را بیان كند; كه جهان و هر چه در آن است از یك منبع، نیرو و انرژى مىگیرد.
در تفسیر نمونه «شجره مباركه زیتونه: نور الهى، نور وحى، وحى الهى ذكر شده است.نورى كه بر قلب مستعد و آماده مؤمن آگاه به حقیقت كلام الهى مىتابد و به آن نورانیتمىبخشد. این نور زمانى سراسر وجود او را دربرمىگیرد كه صفا و شفافیت آن از هر گونهآلودگیها، انحرافها، تعصبها، بدعتها و خرافهها بركنار باشد و در صورتى كه این نور بادریافتهاى اندیشه و خرد بیامیزد، ایمان مؤمنان ، شعلهورتر و پربارتر مىگردد. و همهنیروهاى ایشان را به راه پرنور و فروغ حق و حقیقت، هدایت مىكند. «شجره مباركه زیتونههمان وحى الهى است كه عصاره آن در نهایت صفا و پاكى است...». (29)
عرفا و برخى از فلاسفه در ارتباط با شجره مباركه تعبیرات لطیفى یافته و در آثارشانآوردهاند:
عین القضات همدانى شجره زیتونه، سدرةالمنتهى و درخت طوبى را حقیقتى واحدمىداند و با ذكر مثالى آن را چنین توضیح مىدهد: «اى دوست آب را چند نام است: به تازى«ماء» خوانند و به پارسى «آب» خوانند و چیزى باشد كه به ده زبان ده نام دارد، اسماء بسیارباشد، اما عین و مسمى یكى باشد. دریغا باش تا درخت طوبى را بینى، آنگاه بدانى كهدرخت «سدرةالمنتهى» كدام است و «زیتونه» باز كدام باشد. «ابیت عند ربى» باشد. اصلاین همه یكى باشد... هر كه این درخت صمدى را بدید و از وى روغن زیت چشید، او را ازخود چنان بستاند كه ازل نزد او ابد باشد، و ابد ازل نماید... پس ازل، آمدن محمد(ص) باشداز خدا به خلق و ابد، عبارت باشد از شدن محمد با خدا». (30)
روزبهان بقلى ذكر خدا را منشا همه خوبیها، نیكیها و فضیلتها دانسته است و انس به حقرا موجب اتصال به سرچشمه فیاض حقیقى تلقى كرده است: «هر كه جمال ذكر بر او روىنماید، قندیل مصباح ازل شود». (31) در چنین حال و شرایطى است كه به صفتهاى زیر مزینمىشود: «كلامه نور و علمه نور و مدخله نور و مخرجه نور و مصیره الى نور یومالقیامة». (32) روزبهان در جاى دیگر به منبع فروغ قندیل ازل بدینگونه اشاره مىكند: چونروغن قدس، قندیل ازل برافروزد، از نم بیگانه معرفت و عرفان، بر آن قندیل هیچ نگذارد.آن كه بانگ مرغ «الست» بشنید و معشوق بى مثل را بى جبلت التباس بدید، درترى و تردامنى خودبینى كى ماند؟» (33)
شیخ محمود شبسترى. صفات را مظهر پرتو افشانى نور چراغ دل تاویل كرده است:
نفس و عقل چون زجاجه و مشكات دل چو مصباح و نور او ز صفات خانهاى كاندروست این قندیل تن انسان بود بدین تاویل (34)
در كشف الحقایق آفریده و آفریدگار یا ظاهر و باطن جهان آفرینش یا وجود انسان; بهچراغ و مشكات یا شمع و آینه مثل زده شده است، یعنى همان گونه كه نورانیت عالم وجودبستگى به درجه نورافشانى منبع نور ظاهرى دارد جلوه و جلاى وجود آدمى نیز به نیروىباطن و قدرت معنوى وابسته است «و باطن عالم كه خداى خلقستبه مثابه چراغ است وظاهر كه خلق خداى استبه مثابه مشكات... این است معنى ... الله نورالسموات والارض...» (35) و در جاى دیگر ضمن اشاره به پنج روح قدسى، انسانى، نفسانى، حیوانى وطبیعى انسان، هر یك از اجزاى تركیبى قندیل را همانند یكى از آنها معرفى مىكند: «روحقدسى به مثابه نار است و روح انسانى به مثابه روغن و روحى نفسانى به مثابه فتیله، روححیوانى به مثابه زجاجه است و روح طبیعى به مثابه مشكات، این است معنى آیه...» (36)
عزیزالدین نسفى تابندگى وجود آدمى را به روح نفسانى نسبت داده و آن را به نورحاصل از فروزندگى روغن همانند كرده است و مىگوید «چون نار كه روح انسانى استبهروغن كه روح نفسانى است پیوست «نور على نور» باشد و چون نورالله به روح انسانىپیوست نور نور نور باشد». (37) و در جاى دیگر نفوس را در انسان كبیر منشا این نور ذكركرده است: «در انسان كبیر اجسام به مثابت مشكات است و روح نباتات به مثابت زجاجهاست و روح حیوانات به مثابت فتیله است و نفوس كه ملائكه روحانىاند به مثابت روغناست و عقول كه ملائكه كروبىاند و مثابت نار...». (38)
اما با توجه به عبارتهاى زیر و تركیبهاى نور عقل و نار عشق و صفتهاى مربوط،درمىیابیم كه مبدا روشنایى و ماخذ دریافتها و شناختها، نور عقل است كه براى تجسم اینمعنى به نتیجه روشنى بخش روغن زیتون در زدودن تاریكیها تشبیه شده است. «اما نتواندنور عقل بىنار عشق تمام خانه را روشن گرداند و چون نار عشق به نور عقل پیوندد;«نورعلى نور» شود... تمام خانه روشن گردد. نور اول نور عقل است و نور دوم نور عشقاست و نور سیم كه «یهدى الله لنوره من یشاء» نور تمكین است ... كه نور، هستىبخش استو نار، هستىسوز... چون به آتش عشق هستى تو بسوزد و تمام یستشود، آن گاه یكوجود ماند و آن وجود خداى تعالى است». (39)
شیخ اشراق فكر و اندیشه را شجرهمباركه مىداند اما نه هر فكرى. فكرى كه با ارتباط بهامور روحانى و معنوى و معارف حقیقى مانند یك درختشاخه و برگ بگستراند و بهمحصول یقین بارور گردد... «و روغن معقولات را مستعد قبول فیض الهى گرداند و چراغیقین برافروزد و آتش مقام سكینه در نفس شعلهور سازد... وى با اشاره به آیه«یوقد منشجرة مباركة زیتونة...»... مىگوید این درختبه عینه درخت موسى است كه از آن در بقعهمباركه ندا شنید; ضمن امیدوارى خود، هر طالب و محب و متصل را، به لطف و عنایتحقامیدوار ساخت». (40)
در تفسیر كشفالاسرار نفس و دل صافى و صیقلى بنده مؤمن به مجموعه نورانىمشكات مثل زده شده «از روى اشارت مىگوید: تا چراغ ایمان در دل مؤمن استباطن وىبه معرفت و ظاهر وى به خدمت آراسته و روشن است. راه شیطان به وى فرو بسته و ازوساوس وى باز رسته». (41)
صاحب مرصاد العباد، روغن روح را كه محصول شجره مباركه «من روحى» (ص/72)است، مظهر نورانیت جسد كثیف كدر آدم دانسته است و چنین تحلیل مىكند: «پس حكمتبىنهایت و قدرت بىغایت آن (خداوندى) اقتضا كرد كه در وقت تخمیر طینت آدم... درباطن آدم كه گنجینه خانه غیب بود، دلى زجاجه صفتبسازد، لطیفى در غایت صفا و آن رااندر مشكات جسد كدر نهد و در میان زجاجه دل، مصباحى سازد كه «المصباح فى زجاجه»و آن را سر گویند و فتیله خفى در آن مصباح نهد; پس روغن روح را كه از شجره مباركه«من روحى» گرفته است... در زجاجه دل كرد... از غایت نورانیت نور روغن روح، زجاجهدل، به كمال نورانیت «الزجاجة كانها كوكب درى» (نور/35) رسید عكس آن نورانیت اززجاجه بر هواى اندرون مشكات افتاد آن را منور كرد، ... كه آن را نورانیت عقل خواندند،هواى اندرون مشكات را ... قواى بشرى گفتند. پرتوى كه از اندرون مشكات به روزنهابرون آمد، آن را حواس بیرونى و درونى نام نهادند. و تا این اسباب و آلات مدركات بر اینوجه به كمال نرسید، سر «كنت كنزا مخفیا» آشكار نشد» (42)
در شرح منظومه از آشكار شدن ثمره و نتیجه مطالب به وسیله فكر و اندیشه سخن رفتهاست كه بر اثر تنظیم یك سلسله مسائل معلوم، مجهولات حل و مقصود حاصل مىشود وچون نیروى فكر چنین نقشى را داراست لذا «نیروى فكر و اندیشه را به درخت زیتون وآتش رخشنده را به عقل فعال نسبت دادهاند، بعضى اهل الله آیه مباركه «الله نورالسموات...»را به انوار آفاقى تاویل نموده هر یك از عوالم ناسوت، ملكوت، جبروت و لاهوت را بهترتیب همانند: مشكات، زجاجه، مصباح و «نور على نور» دانستهاند و بالاخره عالم لاهوت(حضرت احدیت) را به اعتبار مفاهیم اسماء الحسنى و صفات الهیه، روح شجره زیتونه وسدرةالمنتهى و برزخیة الكبرى نامیدهاند. زیرا عالم جبروت و ملكوت و ناسوت فرعشاخههاى آن مىباشند». (43)
پس اگر عرفا فكر را نتیجه ذكر دانسته كه به واسطه توجه در آثار صنع خداوند حاصلمىشود. و اندیشیدن در آیات الهى و نعمتها، وعدهها و وعیدهاى او را سبب افزایشمعرفت، محبت، رغبتبه طاعت و ترس مىدانند بجاست». (44)
حاجى اسرار در شرح مثنوى نور كوكب درى را به قلب منور تاویل كرده است كه ازدرخت مبارك زیتونى افروخته مىشود. مىگوید: هیچ یك از دو عالم معنى و ارواح، صورو اشباح، حجاب آن نبوده بلكه «همه مجلا و مملو از نور و بهاى اویند» (45) و در شرح اسماءالحسنى آمده است كه: اهل عرفان نفس را به شجره مباركه زیتونه مثل مىزنند و به دلیلاهمیت و مقام خاصى كه انسان داراست «لازدیاد رتبة الانسان و بركته بها» از انتساب آن بهعالم ارواح و اجساد خوددارى مىكند.
شیخ الرئیس مىگوید: شجره مباركه زیتونه اشاره به فكر است و مشكات و دیگر اجزا:زجاجه، مصباح، نور على نور، عدم الشرقیة و الغربیة، زیت، و نار به ترتیب به «العقلالهیولایى، العقل بالملكة، العقل بالفعل، العقل المستفاد، الفكر، عدم الجربزة و البلاهة،الحدس و العقل الفعال» (46) اشاره دارد.
در جایى دیگر روح را زیتى از زیتون عرش الهى (عالم مجردات) دانستهاند كه خداوندآن را در شیشه وجود انسان نهاده و در كالبد خاكى او دمیده و بدین وسیله شعور انسان،شفافیت و فروزندگى پیدا كرده است و این معنى چنین دنبال شده است: «گویا هر گونهشعورى كه در كاینات موجود است، همه اشعه و پرتوهاى آن نورى است كه بر آسمانها وزمین تافته و مىتابد كه انسان شفافترین فانوس و روشنترین آینه آن نور است». (47)
سخن از نور و درخشندگى قلبهاى پاك بندگان صالح حق است كه هر كدام به نسبتظرفیت و استعداد خود از آن نور بهرهمندند و «آیه نور»، به تابش نور حق از طریقحضرات معصومینعلیهم السلام بر قلوب بندگان مستعد و شایسته حق اشاره دارد و چرا از طریقمعصومینعلیهم السلام افاضه مىشود؟ زیرا قلوب شریفه صاحبان ولایت مطلقه، مجالى و مظاهركامل نور حق است... و قدم به قدم این نور، طالب دردمند را از خطرها و لغزشها و ازجریانها و خسرانها مصون مىدارد». (48)
بنابر آنچه از تفاسیر و روایات ائمه اطهارعلیهم السلام و دیگر منابع به دست داده شد، مراد ازشجره مباركه زیتونه شیخالانبیا حضرت ابراهیم(ع) است. كه سرچشمه فروزان نور نبوت،ولایت و هدایت معرفى شده است; آن حضرت مؤسس دین حنیف و هادى راه كمال و ارزشانسانى است كه با هدایتخاص خود و پیشوایان پس از خود سبب برترى، صفا و روشنىنوع انسان گردید. به تعبیر دیگر مراد، نور علم و حكمت و ایمان است كه قلب محمدمصطفى(ص) فاطمه سلام الله علیها و على مرتضى (ع) و یازده فرزند پاكنهادش مركزدریافت و نشر آن بودهاند. كسانى را كه درد دین دارند و با نیت پاك و ایمانى استواربخواهند از پرتو افشانى نور ولایتبهرهمند شوند، به شرط پیروى و اطاعتبه قدر استعداد، نورانیت مىیابند. و در صورتى كه این نور را با دریافتهاى خرد و اندیشه بیامیزند ایمانشاناستوارتر و بارورتر مىشود و روحى تازه و نشاطى ویژه مىیابند و بر اساس رهنمود وهدایت آن نور، رابطه خود را با خدا و بندگان خدا تنظیم مىكنند. «و دلها را با نور صفا،صداقت، صمیمیت، محبت، غیرخواهى و خیرخواهى جلا مىدهند». (49)
پىنوشتها و مآخذ
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:58
قرآن
7ـ علت نامگذاری مكّه به «امّ القری»
الف: فخر رازی در تفسیر خود چنین می گوید: «انّما سمیّت بذلك اجلالاً
لًها لانّ فیها البیت و مقام ابراهیم(ع) و العرب تسمی اصل كلّ شی اُمُّه.»
یعنی: «علت نامگذاری مكّه بدین اسم، در واقع نوعی تجلیل از مكّه مكرّمه
است، زیرا خانه خدا و مقام ابراهیم(ع) در آن قرار دارد و عرب نیز ریشه هر
چیزی را «امّ» می گوید.»
ب: ابن منظور در لسان العرب می نویسد: «انّما سمیّت بامّ القری لانّها قبلة جمیع الناس یؤموّنها.»
یعنی: «از آنجا كه مكّه قبله همه مردم است و بدان سو نماز می گذارند، «امّ القری» نامیده شد.
و خداوند متعال نیز از مكّه به امّ القری تعبیر نموده است.
«و كذلك اَوْحینا الیك قرآناً عربیّاً لِتنذرَ امّ القری و من حولها...»27
«و نیز قرآن را به زبان عربی بر تو نازل كردیم تا ام القری (مكّه) و ساكنان اطرافش را بیم دهی.»
و در آیه دیگر: «...لتنذر ام القری و من حولها...»28
«... تا با آن مردم امّ القری و مردم اطرافش را بیم دهی...»
8 ـ در بعضی از آیات از مكّه به لفظ «بَلَد»، تعبیر شده است.
«لا اقسم بهذاالبلد و انت حلّ بهذاالبلد»29
«قسم به این شهر، و تو در این شهر سكونت گزیده ای.»
«والتین و الزیتون و طور سینین و هذاالبلد الامین.»30
«سوگند به انجیر و زیتون، سوگند به طور مبارك، سوگند به این شهر ایمن.»
«در آیات 126 بقره، 35 ابراهیم نیز از مكّه به بَلَد تعبیر شده است.»
9 ـ در بخشی از آیات از مكّه به «بلدة» تعبیر شده است
«انما امرت اَن اعبد ربّ هذه البلدة الّذی حرّمها...»31
«جز این نیست كه به من فرمان داده اند كه پروردگار این شهر را كه خدا حرمتش نهاده، و همه چیز از آن اوست پرستش كنم.»
10 ـ تعبیـر از مكّـه به «حـرم امن»
«اَوَلم نمكّن لهم حرماً آمناً یجبی الیه ثمراتُ كلّ شی رزقاً منْ لدُنّا.»32
«آیا آنها را در حرمی امن جای نداده ایم كه هرگونه ثمرات در آن فراهم می شود و این رزقی است از جانب ما...»
«اَوَلَمْ یَروْا انّا جعلنا حرماً آمناً...»33
«آیا ندانسته اند كه حرم امن را جای مردم قرار دادیم، و حال آنكه مردم در اطرافشان، به اسارت ربوده می شوند.»
11 ـ چگونگی بوجود آمدن خانه كعبه
در صفحات قبل بطور فشرده اشاره كردیم كه ابراهیم(ع) بعد از ویران شدن
خانه خدا، دوباره آن را ساخت. و همچنین اشاره كردیم: كه این خانه مقدّس
قبل از ابراهیم(ع) و حتّی دو هزار سال قبل از آدم ابوالبشر، وجود داشته، و
مردم گرداگرد آن طواف می كرده اند. و اكنون طبق وعده ای كه از قبل داده
بودیم شرح بیشتری در این زمینه تقدیم می شود:
كیفیت ساختمانی خانه خدا، همانطور كه حضرت ابراهیم(ع) ساخته بود، تا مدّت
زمانی باقی ماند تا اینكه پس از گذشت زمان (طبق نقل كتاب الفقه على
المذاهب الخمسة) قصّی بن كلاب جدّ پنجم پیامبر اسلام(ص) آن را تجدید بنا
كرد.
این بناء نیز همچنان ادامه داشت، تا عمر شریف پیامبر(ص) به 35 سال رسید،
كه ناگهان در همان سال سیل عظیمی مكّه مكرمه را محاصره كرد، بطوری كه
دیوارهای بیت را فرا گرفت و ویرانی هایی نیز به وجود آورد. سپس قریش مكه،
آن را تجدید بنا كردند، و آنگاه كه دیوار خانه تقریباً به اندازه قامت
انسان رسید، و شرایط برای نصب حجرالاسود مهیّا شد، قبایل عرب برای نصب آن،
دچار اختلاف شدیدی شدند، زیرا هر كدام، دوست داشتند این افتخار نصیب آنان
شود.
به هر حال آنقدر اختلافات بالا گرفت كه نزدیك بود هر لحظه آتش جنگ در
میانآنان شعله ور شود ولیكن با داوری صحیح و عقل و درایت پیامبر اسلام(ص)
این مشكل بخوبی حلّ شد.
حل مشكل:
حضرت لباس خود را روی زمین پهن كرد، و سنگ را با دست خویش روی آن قرار
داد، و سپس فرمود: بزرگتر هر قبیله، قسمتی از این لباس را بگیرد، همگان
دستور پیامبر را اطاعت نموده و سنگ را تا برابر مكان تعیین شده، برای نصب،
حمل كردند، و آنگاه پیامبر(ص) با دست مبارك خود، سنگ را در مكان مخصوص
قرار داد.
این وضع همچنان باقی بود تا زمانی كه یزیدبن معاویه به حكومت رسید، یزید
در زمان حكومتش با عبدالله بن زبیر درگیری شدیدی پیدا كرد، كه در نتیجه
طبق دستور وی از روی كوه های مكّه، با منجنیق خانه خدا را سنگباران كردند.
مورخین نوشته اند در این حمله ده هزار سنگ به خانه خدا اصابت، و آن را
ویرانكرد. ولی ابن زبیر پس از فرو نشستن آتش جنگ، خانه كعبه را به همان
شكلی كه در سابق بود ساخت، و اطراف آن را به وسیله چوب هایی حصار كشی كرد.
و باز به گواهی تاریخ: خانه خدا مدّت زمانی به همین شكل باقی بود تا زمانی
كه حكومت به عبدالملك مروان رسید، در ایّام خلافت وی، حجاج بن یوسف ثقفی
ابن زبیر را محاصره كرد و به قتل رساند. ولیكن قتل ابن زبیر به سادگی صورت
نگرفت، زیرا حَجاج هم مانند یزید، خانه خدا را سنگباران و مقداری از آن را
خراب كرد و نهایتاً ابن زبیر را كشت، و سپس خود حجاج، مقدار ویران شده از
خانه كعبه را، دوباره درست كرد، ولیكن دیوار كعبه را تغییر داد و درب غربی
را هم، كه یكی از ابواب بیت بود، مسدود كرده و سرانجام ساختمان خانه خدا،
توسط حجاج همچنان تا سال 1040 هجری باقی بود، تا آنكه باران شدیدی، با
دانه های درشت، باریدن گرفت و صدمه فراوانی به دیوارهای خانه خدا زد. در
این هنگام مسلمین جهان از اقصی نقاط دنیا، برای تعمیر خانه خدا، متفق شدند
و خانه امن را بدین شكل كه الآن موجود است، تعمیر كردند.
12 ـ چگونگی به وجود آمدن مسجدالحرام و اهمیّت آن
تاریخ نویسان معتقدند: مسجدالحرام دارای سابقه طولانی تاریخی است، و
همین مسأله موجب تأسیس شهر مكّه شده است. لذا در سال 17 هجری به خاطر نیاز
شدید، آن را توسعه دادند; یعنی از همه اطراف دیوارهای كوتاهی به دور آن
كشیدند.
ولی در سال 979 هجری و در زمان حكومت سلطان سلیم دوّم، بناهای اطراف آن تجدید و در زمان فرزندش سلطان مراد، كامل شد.
ولی این مساحت نیز هرگز جوابگوی جمعیّت زیادی كه برای زیارت، به خانه خدا
می آمدند، نبود. و لذا در سال 1375 هجری یعنی در اوائل حكومت آل سعود، بار
دیگر اطراف مسجد توسعه یافت و مساحت آن از 29127 متر به 160168 متر رسید.
و اخیراً نیز مجدداً مسجد را توسعه داده اند.
بهر حال هر چه در توسعه و ساختمان مجدّد بیت الله، اتفاق افتاده باشد،
تأثیری در واقعیّت این مهبط وحی ندارد، و در واقع مسجدالحرام همان جایی
است كه اولین ندای توحید از حلقوم پاك پیامبر اسلام(ص) بلند شد كه:
«یا ایّهاالناس قولوا لا الهَ اِلاّ الله تفلحوا.»
آری این نقطه مقدس از سرزمین وحی، اثر شگرفی در بر انگیختن روح علم و معرفت و هدایت مردم به توحید و نابودی شرك و الحاد، دارد.
13 ـ فضیلت نماز در مسجدالحرام
روایاتی كه در این مورد از ائمّه معصومین ـ علیهم السلام ـ به دست ما
رسیده، بسیار زیاد است، ولیكن از باب تبرّك به یك روایت اكتفاء می كنیم.
«روی اَنّ الصلاة فی المسجدالحرام افضل مِن مائة صلوة فی غیره منَ المساجد.»
یعنی: «یك نماز در مسجدالحرام، از یكصد نماز در غیر آن، بافضیلت تراست.»
پاورقی ها:
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:57
قرآن
ـ چـرا كعبـه را، كعبـه نامیـدنـد؟
در علت نامگذاری «كعبه» بدین اسم، دو وجه ذكر شده است:
1 ـ چون كعبه دارای ارتفاع و بلندی از سطح زمین می باشد، همچنانكه كعبه در لغت نیز به معنای ارتفاع آمده است.
2 ـ زیرا خانه خدا به شكل مربّع است و عرب این اسم را به هر خانه ای كه
چهار گوش باشد اطلاق می كند. ولیكن با كثرت استعمال (وضع تعیّنی) برای
خانه خدا عَلَم گردید. بنابراین هر گاه اسم كعبه برده مى شود، به خانه خدا
انصراف دارد.
البته «واژه كعبه» در قرآن در بعضی موارد به تنهایی، و در بخشی از آیات، همراه با كلمه «البیت الحرام» آمده است.
مانند: «یا ایهاالذین آمنوا لا تقتلوا الصید و انتم حرمٌ... هدیاً بالغ الكعبة».
«یعنی ای كسانی كه ایمان آورده اید، هرگاه در احرام باشید شكار را مكشید،
هركه صید را به عمد بكشد، جزای او قربانی كردن حیوانی است همانند آنچه
كشته است، بشرط آنكه دو عادل به آن گواهی دهند و قربانی را به كعبه
رساند»1.
و در آیه دیگر چنین می فرماید: «جعل الله الكعبة البیت الحرام قیاماً للناس...»
«خدا، كعبه بیت الحرام را، با ماه حرام و قربانی بی قلاده و با قلاده، قوام كار مردم گردانید.»2
2 ـ به كعبه، «بیت» هم گفته می شود:
در بسیاری از آیات، اسم بیت بر كعبه اطلاق شده است:
الف ـ «ما كان صلاتهم عندالبیت اِلاّ مكاءً و تصدیة.»3
«و دعایشان در نزد خانه كعبه جز صفیر كشیدن و دست زدن، هیچ نبود».
ب ـ «فَلْیعبدوا ربّ هذاالبَیْت.»4
«پس باید پروردگار این خانه را بپرستد».
ج ـ «اِنّ الصفا و المروة من شعائرالله فَمن حج البیت...»5
«صفا و مروه از شعائر خداست، پس كسانی كه حج خانه خدا بجای می آورند یا
عمرهمی گذارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهی نشده اند».
صفا و مروه اسم دو كوهی است كه بین آنها فاصله ای وجود دارد و سعی میان آن
دو از اركان حج است. در عصر جاهلی بر كوه صفا بتی بنام «اساف»، و بر كوه
مروه بت دیگری بنام «نائله» بود. مسلمانان از سعی میان آن دو كوه كه
زیارتگاه مشركین بوده بیم داشتند ولیكن در این آیه سعی میان این دو كوه از
شعائر خدای یكتا خوانده شده تا دیگر بیمی بر جای نماند.
د ـ «و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امناً...»6
«و كعبه را جایگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختیم. مقام ابراهیم را نمازگاه خویش گیرید...»
هـ ـ «و اذ بوّ أنا لابراهیم مكان البیت...»7
«و مكان خانه را برای ابراهیم آشكار كردیم و گفتیم: هیچ چیز را شریك من
مساز و خانه مرا برای طواف كنندگان و برپای ایستادگان و راكعان و ساجادان
پاكیزه بدار».
و ـ «و اذ یرفع ابراهیم القواعدمن البیت...»8
«هنگامی كه ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه را بالا بالا بردند. گفتند: ای پروردگار ما، از ما بپذیر كه تو شنوان و دانا هستی».
ز ـ «ولله علی الناس حج البیت مَن استطاع الیه سبیلاً...»9
«و خدا راست بر مردم حج خانه، آن كس كه بتواند به سویش راهی بیابد و هر آن كس كه كفر ورزد، همانا خدا از جهانیان بی نیاز است».
ح ـ «اِنّ اوّل بیت وضع للناس...»10
«نخستین خانه ای كه برای مردم (و عبادت خداوند) بنا شده است.»
ط ـ «... و عَهِدنا اِلی ابراهیم واسماعیل اَنْ طهرّا بیتی.»11
«... ما ابراهیم و اسماعیل را فرمان دادیم: خانه مرا برای طواف كنندگان و مقیمان و راكعان و ساجدان پاكیزه دارید.»
و در جای دیگر چنین آمده است:
ی ـ «و اذبوّأنا لابراهیم مكان البیت اَنْ لا تشرك بی شیئاً و طهرّ بَیْتی للطائفین و القائمین و الرّكّع السجود...»12
«و بیاد آور ای رسول كه ما ابراهیم را در آن بیت الحرام تمكین دادیم كه با
من چیزی شریك نگیرد و بر او وحی كردیم كه خانه مرا برای طواف كنندگان و
نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاكیزه نماید.»
3 ـ به كعبه، مسجدالحرام نیـز گفتـه شـده است:
الف ـ «و من حیث خَرجت فَوَلّ وجهك شَطرالمسجدالحرام...»13
«و هرگاه (یا هرجا) بیرون شدی، روی خود را به جانب مسجدالحرام برگردان.»
ب ـ «ولا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام...»14
«و در مسجدالحرام با آنها (كافران) جنگ مكن، مگر آنكه با شما بجنگند و چون با شما جنگیدند بكشیدشان، كه این است پاداش كافران.»
ج ـ «ولا یجر منّكم شنئان قوم اَنْ صدّوكم عن المسجدالحرام.»15
«و دشمنی با قومی كه می خواهند شما را از مسجدالحرام باز دارند، وادارتان نسازد كه از حدّ خویش تجاوز كنید.»
د ـ «و كیف یكون للمشركین عهدٌ عندالله و عند رسوله اِلاّ الذین عاهدتم عندالمسجدالحرام...»16
«چگونه مشركان را با خدا و پیامبر او پیمانی باشد؟ مگر آنانی كه نزد مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید.»
هـ ـ «و مالهم اَلاّ یعذّبهم الله و هم یصدون عن المسجدالحرام...»17
«و چرا خدا عذابشان نكند، حال آنكه مردم را از مسجدالحرام باز می دارند و صاحبان آن نیستند.»
و ـ «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجدالحرام...»18
«منزّه است آن خدایی كه بنده خود را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی، كه گرداگردش را بركت داده ایم، سیر داد.»
ز ـ «اِنّ الذین كفروا و یصدون عن سبیل الله و المسجدالحرام الذی جعلناه للناس...»19
«آنهایی كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجدالحرام (كه برای مردم چه مقیم و چه غریب یكسان است) باز می دارند...»
ح ـ «هم الّذین كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام...»20
«ایشان همانهایی هستند كه كفر ورزیدند، و شما را از مسجدالحرام باز داشتند، و مانع شدند كه قربانی به قربانگاهش برسد.»
و آیات دیگری كه در سورهای بقره و توبه وجود دارد، همین مطلب را اثبات می كند.
4 ـ توصیف بیت به اوصاف گوناگون.
الف: با وصف حرام: «یا ایهاالذین آمنوا لا تحلّوا شعائرَالله... ولا آمّین البیت الحرام.» 21
«ای كسانی كه ایمان آورده اید شعائر خدا و ماه حرام و قربانی را، چه بدون
قلاده و چه با قلاده، حرمت مشكنید... و آزار آنان را كه به طلب روزی و
خشنودی پروردگارشان آهنگ بیت الحرام كرده اند، روا مدارید...»
ب: با وصف عتیق: «لكم فیها منافع اِلی اجل مسمّی ثمّ محلها اِلیَ البیت العتیق.»22
«از آن شتران قربانی تا زمانی معین سود ببرید، سپس (بدانید كه) جای قربانیشان در آن خانه كهنسال است.»
و در آیه دیگر فرمود: «وَ لیْطوّفوا بالبَیْت العتیق.»23
ج: با وصف معمور: «والبیت المعمور.»24
«قسم به بیت معمور.»
د: با وصف محرّم: «ربّنا انّی اسكنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتك المحرّم...»25
«ای پروردگار ما! برخی از فرزندانم را بهبیابانی بی هیچ كِشته ای، نزدیك خانه گرامی تو جای دادم.»
5 ـ علت نامگذاری مكّه بدین اسم چیست؟
لغت شناسان در وجه تسمیه مكّه به این اسم، نكاتی را ذكر كرده اند، كه به آنها اشاره می كنیم:
«ابن منظور» در لسان العرب می گوید: از آنجا كه آبِ آن سرزمین، قلیل است و
مردم برای رفع احتیاجات خود، آب را از زیر زمین استخراج می كردند، آن را
مكّه نامیدند. (انّما سمیّت بذلك لِقلّه ماءِها حیث كانوا یمتكّون الماء
فیها اَی یستخرجونها.)
عبدالله بن زبیر می گوید: «انّما سمیّت بذلك لقّلة مائها» و این اسم از
ضرب المثل معروف عرب گرفته شده است كه می گویند: (مكّ الفصیل و امتكَّ)
یعنی: «كودك هر آنچه شیر كه در پستان مادر بود، مكید.»
و باز در همان كتاب آمده است: «مِن انّها كانت تُمكُّ مَن ظَلَم فیها و
اَلْحدَ اَی تهلكُه» یعنی: «هر كس در آن مكان ظلم كند و یا الحاد و بی
دینی را رواج دهد، هلاك می شود.»
و یاقوت حموی در معجم البلدان، در علّت تسمیه مكّه به این نام چنین می
گوید: چون اعراب جاهلی گمان می كردند، حجّشان باطل است، با این گمان به
نزد كعبه می آمدند و در حین طواف فریاد می كشیدند و دستهای خود را به هم
می زدند (كف می زدند) و بعید نیست كه آیه 35 سوره انفال اشاره به همین
داستان داشته باشد. «و ما كان صلوتهم عندالبیت اِلاّ مكاء و تصدیة...»
6 ـ چرا مكّه را «بكّه» نامیدند؟
برای روشن شدن جواب، باید به اهل خبره رجوع كرد، و بر این اساس ناگزیریم نظر لغت شناسان را ملاحظه كنیم:
«ابن منظور» در لسان العرب می گوید: «اینكه مكّه را بكّه نامیدند، چون هر
ظالمی قصد تعدی و تجاوز به آن را داشته باشد، گردنش قطع خواهد شد «لانّها
كانت تبكّ اعناق الجبارة اذااَلحدوا فیها بظلم.»
و همین نظر را نیز اسماعیل بن حمّاد جوهری در كتاب صحاح اللغة جلد 4 صفحه
1576 ، ابراز كرده است. «عبدالله زبیر نیز به همین معنی نظر داده است.»
و از برخی علّت آن چنین نقل شده: چون مردم به هنگام طواف خانه خدا، مزاحم یكدیگر می شوند.
ولی اسماعیل بن حماد جوهری در «صحاح اللغة» و در همان جلد، نظریه دیگری
مطرح كرده و می گوید: «مِنْ انّ بكّة اسم بطن مكّه و انّما سمیت بذلك
لازدحام الناس فیها.»
یعنی بكّه اسمِ خودِ مكّه است، لیكن علتّ نامگذاری آن به این اسم آن است كه: مردم زیادی در آن مكان اجتماع و ازدحام می كنند.
در جای دیگری آمده است:
«اَنَّ مكّة للبلد و بكّة اسمٌ لارض البیت سمّی بذلك لانّ الناس یتباكوّن فیه ای یزاحمون فی الصلاة و الذّهاب.»
یعنی: «مكّه، اسم شهر مكه مى باشد و بكّة اسم است برای زمینی كه بیت الله،
در آن واقع شده، و علّت نامگذاری آن به این اسم آن است كه: مردم در رفت و
آمد و به هنگام نماز مزاحم یكدیگر می شوند.»
بهر حال با توجه به اینهمه تفصیلات، باید بدانیم كه اسم بكة، در قرآن مجید نیز آمده است. آنجا كه می فرماید:
«اِنّ اوّل بیت وضع للناس للذی ببكة مباركاً و هدی للعالمین.»26
«همانا اولین خانه ای كه برای مردم بنا نهاده شد همان است كه در مكّه واقع شده، و برای عالمیان مایه بركت و هدایت است.»
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:56
قرآن
اهمیت توبه در طىّ مقامات عرفانى به آن
حد است كه خداى تعالى خود را دوستدار توبهكنندگان معرفى كرده(49) و در
احادیث و كتب اهل سلوك براى آن مقدمات و شرایطى برشمردهاند كه نقلش لازم
است:
یقظه
مقدمه توبه یقظه است كه نخستین قدم در راه بازگشت از گناه است، و در
بعضى كتب با نام «تنبیه»(50) از آن یاد شده كه از نظر مفهوم به هم نزدیك
است.
یقظه حالى است كه در ابتداى توبه ـ كه خود سرآغاز حركت عرفانى است ـ به
سالك دست مىدهد و او را از خواب غفلت بیدار كرده، به خطاهایش آگاه
مىسازد، چنان كه امام زینالعابدین علیهالسلام مىفرماید:
«پروردگارا ما را از خوابى كه سبب گرایش به او (شیطان) است بیدار كن و به توفیق خود ما را در مسیر مبارزه با او یارى ده»(51).
سپس حالت ندامت به او دست مىدهد و او را به بازگشت از گناه و توجّه به حق
تعالى وا مىدارد. در طلب چنین حالى است كه حضرت زینالعابدین علیهالسلام
مىفرماید:
«اگر پشیمانى در پیشگاه حضرتت توبه است، پس من از همه پشیمانترم»(52).
حال كه با قلبى شكسته و دلى پر از امید به سوى او باز مىگردیم باید عزمى
راسخ داشته باشیم كه دیگر قدم در این راه نگذاریم و پیرامون گناه نگردیم،
چنان كه سیدالساجدین تعلیم مىدهند:
«بارالها در موقعیتى كه در آنم از گناهان بزرگ و كوچكم و از گناهان پوشیده
و آشكارم و از لغزشهاى گذشته و تازهام به سویت باز مىگردم، مانند بازگشت
توبهكنندهاى كه خیال گناه در درونش نگذرد و فكر برگشتن به گناه را به
خاطرش راه ندهد»(53).
انواع توبه
اهل معرفت توبه را سه نوع دانستهاند بر حسب میزان معرفت توبهكنندگان:
توبه عام كه همه بندگان را شامل مىشود و آن توبه گنهكاران است.
توبه خاص كه ویژه انبیاى سلف است، توبه ایشان از ترك اولى باشد؛ زیرا ترك
اولى شایسته آنان نیست، توبه حضرت آدم و دیگر انبیاء از اینگونه است.
توبه اخص كه براى مقربان خاص است و آن از دو چیز بوَد: اول، توجّه به غیر
حق تعالى كه مقصد اصلى ایشان است گناه محسوب مىشود. توبه پیامبر
صلىاللهعلیهوآله آنجا كه فرمود: «و اِنَّهُ لَیُغانُ على قَلبى و
اِنّى لاَءَستَغفِرُ اللّهَ فِى الیَومِ سَبعینَ مَرَّةً»(54) از این نوع
است(55)، و دیگر، رضایت به مرتبهاى كه از آن باید گذشت و به مراتب بالاتر
دست یافت(56).
مقارنات توبه
توبهكننده باید عیوب افعال خود را ببیند؛ یعنى به هیچ یك از افعالش به
دیده استحسان ننگرد، بلكه آن را معیوب و ناتمام بیند؛ چرا كه به هر حال
خالى از حظوظ نفسانى نیست. او باید پیوسته نفس خود را به محاسبه كشد و به
بررسى افعالى كه از وى صادر مىشود بپردازد. او باید بداند كه هر آن و
لحظه پروردگار مراقب حركات، سكنات و نیّات اوست. پس همانطور كه در ظاهر
از ارتكاب گناه خوددارى مىكند و شرم دارد، در باطن نیز باید مراقب نیّات
و خواطر خود باشد تا ظاهر و باطن یكى گردند(57).
شرایط توبه
1ـ اداى فرایض؛ یعنى تمام واجبات شرعى را در اوقات و ساعات معیّن شده انجام دهد و از منهیات بپرهیزد.
2ـ قضاى مافات: هر آنچه در گذشته از انجامش سرباز زده، حال قضایش را به جا
آورد. بنابراین باید روزههاى قضایش را بگیرد، نمازهاى فوت شده را جبران
كند و مخصوصا حق النّاس را كه بر ذمّه اوست ادا نماید.
3ـ طلب حلال: باید در خوردنیها و پوشیدنیهایش دقت نماید كه شبههاى در آن
نباشد؛ چرا كه تصفیه آن در تصفیه باطن اثر زیادى دارد و شرع بر التزام آن
تأكید نموده كه «طَلَبُ الحَلالِ فَریضَةٌ بعدَ الفَریضَة».
4ـ ردّ مظالم؛ یعنى آنچه از حقوق دیگران كه بر عهده اوست ادا شود. اگر این
مظلمه از قبیل اموال باشد باید بازگردانده شود، اگر از قبیل جنایت باشد
باید با قصاص یا دیه ذمّه خود را از آن برى گرداند(58).
باید دانست كه حقالناس دامنه گستردهاى دارد و شامل پدر و مادر، معلّم،
مصاحبان، همسایگان و غیر آنان مىشود كه تفصیل آن در رساله حقوق حضرت
سجّاد علیهالسلام آمده است و به رعایت اختصار از آن در مىگذریم. گفتنى
است كه توبه حق النّاس فقط اداى ما فى الذمّه به آن شخصى است كه وامدارش
مىباشیم و تنها با استغفار پذیرفته نمىشود. حق پیامبر و ائمه معصومین
علیهمالسلام این است كه آنان را واجب الاطاعة بدانیم و تعلیماتشان را كه
همان راه و رسم سلوك الى اللّه است پذیرا باشیم.
5ـ مخالفت با نفس: كه ریاضت دادن نفس است در برابر شهوات و خواستههایش(59).
نتایج توبه
هرگاه توبه با شرایطش انجام گرفت نتایجى در پى دارد كه در حدیثى(60) به شرح زیر ذكر شده است:
1ـ پاك شدن گناهان: توبهكننده از گناه تمام گناهانش پاك مىشود؛ مانند كسى كه مرتكب هیچ گناهى نشده(61).
معاویة بن وهب گوید: شنیدم حضرت صادق علیهالسلام مىفرمود: چون بنده توبه
نصوح كند خدا او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پردهپوشى كند.
گفتم: چگونه بر او پردهپوشى كند؟
فرمود: همهگناهانى كه دو فرشته موكّل او برایش نوشتهاند، از یادشان ببرد
و به اعضاى بدن او وحى كند كه گناهان او را پنهان كنید و به قطعههاى زمین
كه در آن مرتكب گناه شده مىفرماید: گناهانى را كه بر روى تو انجام داده
است پنهان كن. پس خداى را در حالى ملاقات مىكند كه هیچ چیزى كه به ضرر او
بر گناهانش گواهى دهد موجود نیست(62) و تمام گناهان او پاك شده است.
2ـ برخوردارى از محبّت الهى: در قرآن مىفرماید: «خداوند توبهكنندگان را دوست دارد»(63).
محمّد بن فضیل گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام درباره آیه «توبه
كنید به سوى خدا توبه نصوح» پرسیدم؟ فرمود: بنده باید از گناه توبه كند و
دیگر به آن باز نگردد. محبوبترین بندگان نزد خداوند كسانى هستند كه در
فتنه گناه واقع شوند و بسیار توبه كنند(64).
البته این بدان معنى نیست كه ما خود را به مهلكه گناه افكنیم و سپس توبه
كنیم، بلكه اگر به گناهى آزموده شدیم راه بازگشت براى ما باز است و خدا
بازگشتكنندگان به سویش را بسیار دوست دارد؛ امّا پر واضح است كه اگر
پیرامون گناه نگردیم كارى است با فضیلتتر؛ چنان كه امام صادق علیهالسلام
مىفرماید: كسى كه خود را آلوده به گناه نكرده بهتر است از آنكه گناه كند
و توبه نماید(65).
3ـ تبدیل سیئات به حسنات: در قرآن مىفرماید: «خداوند بدیهایشان را به
خوبى تبدیل مىكند»(66). همانند این مضمون در كتاب مصباح الهدایه نیز آمده
است كه بیانگر تشابه این معنى در ادعیه و سخنان عارفان است.
به نظر نویسنده توبه تنها عبادتى فردى نیست كه باید در خلوت دل به آن
پرداخت، بلكه ظهور واقعى آن در عرصه اجتماع است. سالك در هر موقعیّت و
مقام اجتماعى كه قرار دارد در صورت ارتكاب خطایى باید از این رمز فلاح
بهره جوید و نه تنها در پیشگاه الهى توبه نماید، بلكه اگر در اداى وظایفش
قصور یا تقصیرى كرده از بندگان خدا پوزش طلبد و درصدد جبرانِ مافات برآید؛
زیرا یكى از شرایط توبه اداى حقوق ضایع شده دیگران است. بنا به توصیه امام
سجاد علیهالسلام جامعه محل اجراى مكرمتهاى اخلاقى است. حضرت مىفرماید:
«پروردگارا! خویهاى عالى را به من عطا فرما... صفاتى چون گستردن عدل و
داد، فرو نشاندن خشم، نرمخویى، فروتنى، خوشرفتارى و وقار... گفتن سخن حق
اگر چه سخت باشد، كم شمردن نیكى خود در گفتار و كردار اگر چه بسیار باشد،
بسیار شمردن بدى در گفتار و كردار اگر چه كم باشد»(67).
بنابراین نباید از گفتن سخن حق سر باز زد، گر چه ظاهرا به زیان ما باشد؛
زیرا خیر و صلاح جامعه بسى پر اهمیتتر از منافع شخصى است و در پایان باید
به خدا پناه برد و قدرت انجام دادن چنین كارى را از او خواست چنان كه حضرت
مىفرماید:
«اینك در مقام پناه آورنده به تو و اقراركننده به گناه ایستادهام»(68)».
«بارخدایا به تو پناه مىبریم از فتهانگیزیهاى شیطان و از حیله و مكرهاى
گوناگونش و از تكیه كردن به آرزوها و وعدهها و فریب او و در افتادن به
دامهایش»(69).
منابع و مآخذ
1ـ جرجانى، على بن محمّد، التعریفات، تهران، انتشارات ناصر خسرو.
2ـ ترجمه رساله قشیریه با تصحیحات بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم: انتشارات علمى ـ فرهنگى، 1374.
3ـ غزالى، امام محمّد، كیمیاى سعادت، به كوشش حسین خدیو جم، چاپ چهارم: شركت انتشارات علمى ـ فرهنگى، 1368.
4ـ حرّ عاملى، محمّد بن حسن، وسائل الشیعه، چاپ سوم: تهران، مكتبة الاسلامیه، 1396ق.
5ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، اوصاف الاشراف، تصحیح سید نصراللّه تقوى، مطبعه دولتى آلمان در برلین به چاپ عكسى 1306ش.
6ـ كاشانى، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الكفایه، تصحیح استاد جلال الدین همایى، قم، چاپخانه ستاره.
7ـ كلینى، محمّد بن یعقوب، اصول كافى، ترجمه سید هاشم رسولى، تهران، كتابفروشى علمیه اسلامیه، بىتا.
8ـ شبسترى، محمّد بن عبدالكریم، گلشن راز، با مقدمه و تصحیح صمد موحّد، تهران، كتابخانه طهورى، 1368.
9ـ بیهقى، احمد بن على، تاج المصادر، تصحیح هادى عالمزاده، تهران، 1366.
10ـ مجلسى، محمّد باقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق.
11ـ صحیفه سجّادیه، با مقدمه سید محمّد حسین الحسینى الجلالى.
پی نوشت ها:
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:55
قرآن
هر انسان با معرفت و اندیشهمندى چون به
كردار گذشته خود نظر افكند، بىشك خویش را در برابر وجدانش شرمسار و در
پیشگاه با عظمت آفریدگار گناهكار مىیابد. اگر شخصى را این حال نباشد یا
غافل و بىفكر است یا بىمعرفت.
این حال كه از آن به یقظه یا هشیارى وجدان تعبیر مىكنند، مبدأ حركتى است
روحانى كه از آگاهى برمىخیزد و انسان را به بازگشت به خداى مهربان و
جبران خسران گذشته وا مىدارد، در حالى كه با نوعى بیم و خشیت همراه است.
بیمى كه در این هشیارى و تنبّه آدمى را در بر مىگیرد، بیم از جزاى عمل و
اجراى عدالت الهى است كه سنّتى است جارى و همگانى. از سوى دیگر انسان مؤمن
باور دارد كه خداى مهربان براى آنكه بندگان خطاكارش در حال بیم و ترس
نمانند، درى از رحمتِ فراگیرش را به روى آنان گشوده و امیدوارشان كرده تا
از مهر و عنایتش روى برنتابند و با همه گناه و خطایى كه دارند به سویش
توجّه نمایند و توبه كنند؛ چنان كه مىفرماید: «تُوبُوآ اِلَى اللّهِ
جَمِیعًا اَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1).
اینك به تفصیل مطلب مىپردازیم:
خوف
در اصطلاح حالى است روحى كه از رسیدن مكروهى یا از دست دادن محبوبى
پدید مىآید(2). تا خوف در دل است انسان پیرامون گناه نمىگردد، امّا همین
كه خوف از دلش برفت راه گم كند و به بیراهه گرفتار آید(3).
سبب خوف
خوف از علم و معرفت به وجود آید: نخست علم و اطلاع بنده به خطاهاى خود،
و غفلتى كه داشته و گناهانى كه مرتكب شده و با وجود این همه تقصیر، همیشه
نعمت و رحمت حق شامل حالش بوده. مَثَل او چون كسى است كه از پادشاهى خلعت
و نعمت بسیار دریافت كرده باشد، آن گاه در حرم و خزانه او خیانت كند،
ناگاه متوجه شود كه پادشاه، او را در آن حال مىدیده است و در ضمن داند كه
آن مَلِك غیور است و منتقم. چنین است حال انسان در پیشگاه خداى حىّ حاضر؛
در این هنگام آتش خوف در جان وى پدید آید، چون احساس مىكند دیگر هیچ قرب
و منزلتى نزد پروردگار نخواهد داشت.
دوم معرفت: وقتى بنده صفات حق تعالى و جلال و بزرگى و توانایى او را شناخت
و دانست كه اگر بارى تعالى همه عالم را هلاك كند یك ذرّه از مملكت او كم
نشود به ناگاه آتش خوف در دلش افتد(4).
چگونه بنده از خداى نترسد و حال آنكه نه سرانجام كار خویش داند و نه براى
او عملى است تا با توسّل به آن استحقاق خلاصى یابد و نه قدرت بر انجام
كارى دارد و نه گریزگاهى براى اوست(5).
امام صادق علیهالسلام فرمود: مؤمن میان دو ترس قرار دارد: 1ـ گناهى كه
انجام داده و نمىداند خدا درباره او چه مىكند. 2ـ عمرى كه باقى مانده و
نمىداند چه گناهانى كه مایه هلاك اوست مرتكب مىشود، پس هر دم ترسان است
و جز ترس اصلاحش نكند(6).
انواع خوف
بنا به نقل علامه مجلسى(7) علما بر اساس حالات بنده، انواعى را بدین شرح براى خوف برشمردهاند:
خوف، خشیت، وجَل، رهبت و هیبت.
خوف براى گناهكاران، خشیت براى عالمان، وجل براى فروتنان، رهبت براى عبادتكنندگان و هیبت براى عارفان است.
امّا خوف به خاطر ارتكاب گناه است؛ چنان كه خداوند مىفرماید: «وَ لِمَنْ
خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ»(8). خشیت به خاطر دیدن قصورى است كه
بنده در انجام عبادات مىكند، خداىتعالى مىفرماید: «اِنَّما یَخشَى
اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ»(9)، امّا وجل به خاطر ترك خدمت است. در
قرآن مىفرماید: «الَّذینَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ
قُلُوبُهُمْ»(10). رَهبت به سبب كوتاهى در انجام عبادات است، چنان كه
مىفرماید: «یَدعُونَنَا رَغَبا وَ رَهَبا»(11). هیبت به خاطر مشاهده حق
هنگام كشف اسرار است: «وَ یُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ»(12).
ثمره خوف
ثمره خوف، در دل و تن و جوارح است.
ثمره خوف در دل این است كه عبد را توان پرداختن به شهوات نیست، بلكه حال
دل در خوف، خضوع و خشوع است و تمام مدت در حال مراقبه و محاسبه و دقّت به
عاقبت خویش است و چیزى از صفات رذیله چون كبر، حسد و شَرَه در وجودش باقى
نماند. ثمره آن در تن، شكستگى و زردى چهره است. و ثمره آن در جوارح، نگه
داشتن آن از ارتكاب معاصى و رعایت ادب در طاعت پروردگار است.
خوف اگر از شهوات باز دارد عفّت، اگر از حرام باز دارد وَرَع، اگر از
شبهات باز دارد تقوا و اگر از هر چه جز زادراه آخرت است باز دارد، صدق
نامیده شود(13).
با توجّه به آنچه گذشت، خوف از احوالى است كه وجود آن ضرور است. «انسان
مؤمن سزاوار است از خداوند بترسد، گویى كه اِشراف بر جهنّم دارد و بدو
امیدوار باشد، گویى از بهشتیان است»(14). در واقع بهترین كارها، رعایت
اعتدال در خوف و رجا است(15).
اینك بجاست حدیثى كه امام سجاد علیهالسلام به نقل از پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله آوردهاند ذكر شود:
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: منجیات به سه دسته تقسیم مىشود.
گفتند: اى رسول خدا! منجیات چیست؟
حضرت فرمود: ترس از خداوند در كارهاى پنهانى، گویى كه تو او را مىبینى.
اگر تو او را نبینى، او تو را مىبیند. رعایت عدل در خشنودى و خشم، و
میانهروى در توانگرى و فقر(16).
و در دعاى صحیفه است:
این جایگاه كسى است كه در میان بیم و امید به تو ایستاده و تو شایستهتر
كسى هستى كه به او امید ورزد و سزاوارتر كسى كه از او بترسد و پروا
كند(17). اى كه خطاكاران از بیم تو بهشدّت مىگریند(18)، قلبم را به خوف
و هراس از خود نشاط بر عملش ده(19) و ترس و وحشت اندوه از عذاب را روزىام
كن(20)، تا به سبب بیم و خوف از سیّئات در امان مانم(21).
تذكر: حكیم طوس، خواجه نصیر الدین با استناد به آیهاى از قرآن بر این
باور است كه: سالك چون به درجه رضا رسد خوف او به امن بدل شود(22):
«اُولـئِكَ لَهُمُ الاْءَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»(23).
نویسنده گوید این سخن تمام نیست؛ زیرا چنان كه پیشتر گفتیم، خوف از علم به
قصور یا تقصیر خود و معرفت به عظمت و عزّت حق تعالى دست مىدهد و در حال
رضا هم این علم و معرفت هست و بلكه افزایش مىیابد؛ امّا حال رضا بنا به
تعریفى كه خواجه خود كرده «خشنودى است و آن ثمره محبت است و مقتضاى عدم
انكار است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در دل و چه در قول و چه در
فعل»(24).
رجا
رجا در لغت به معناى امید داشتن است(25) و در اصطلاح، دل بستن به چیزى دلخواه كه در آینده حاصل خواهد شد(26).
گفتهاند رجا ایمنى دل است به جود كریم و رؤیت جلال است به چشم جمال و شادى دل است به وعدههاى نیكو(27).
خوف و رجا به سان دو قدماند براى سالكان كه بدان قطع منازل و مراحل كنند،
گاهى به قدم خوف از مهلكه سستى و سكون مىگذرند و گاهى به قدم رجا از ورطه
یأس و قنوط عبور مىكنند(28).
حضرت على علیهالسلام شخصى را دید كه از بسیارىِ گناهانش از آمرزش ناامید
بود. به او فرمود: «نومید مشو كه رحمت او از گناه تو عظیمتر است»(29).
آرى رجا انسان را به طاعت مىكشاند، همانگونه كه خوف از معصیت باز مىدارد.
گویند: عبادت خداى تعالى به امید فضل و كرم، نیكوتر از عبادت اوست با هراس
از عقوبت؛ چرا كه از امید محبّت خیزد و از خوف بیم نفرت(30).
امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم مىفرمود: هیچ بنده مؤمنى نیست، جز
آنكه در دلش دو نور است: نور ترس و نور امید. اگر وزن شوند، هیچ یك بر
دیگرى افزون نباشد(31).
رجا سه گونه است: 1ـ انسانى كه نیكى كند و امیدوار است كه مورد قبول حق
واقع شود. 2ـ انسانى كه كار ناپسند كند و سپس به درگاه حق تعالى توبه كند
و امیدوار باشد كه خدا او را بیامرزد. 3ـ انسانى كه رجاء كاذب دارد؛ یعنى
پیوسته مرتكب گناه مىشود و امید دارد كه خداى تعالى او را بیامرزد.
در این باب سخن حضرت صادق علیهالسلام نقل كردنى است. یكى از اصحاب گوید:
به امام صادق علیهالسلام عرض كردم: مردمى هستند كه گناه مىكنند و
مىگویند ما امیدواریم و همواره چنین هستند تا مرگشان فرا رسد.
حضرت فرمود: ایشان مردمى هستند كه آرزوهایشان آنان را به این سو و آن سو
مىبرد و دروغ مىگویند، امیدوار نیستند، هرگاه كسى به چیزى امیدوار باشد
آن را طلب كند، و هرگاه از چیزى بترسد از آن بگریزد(32).
فواید رجا
«رجا شامل فواید بسیارى است، باعث ترقى درجات كمال شده و بر سرعت سیر
در طریق وصول به مطلوب مىافزاید: «یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ *
لِیُوَفِّیَهُمْ اُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»(33). نیز رجا
مقتضى حُسن ظن است به مغفرت و عفو بارى تعالى و ثقت به رحمت او:
«اُولـئِكَ یَرجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ»(34).
حضرت سجاد علیهالسلام قطع امید از آنچه در دست مردم است و تنها امیدوار
بودن به خداى وهاب را متذكر مىشود. این امید تنها براى متاع دنیوى نیست،
بلكه به مشكلات روحى نیز توجّه دارند كه مىفرمایند:
«الهى چون غم و اندوه سینهام را بفشارد تو دلخوشى منى وچون محروم گردم تو
محل امید منى و چون غم و غصه و مصیبت بر من هجوم آورد پناهم به توست»(35).
«اى خداى من آن را كه جز تو عطاكنندهاى نمىیابد نا امید مكن و كسى را كه به وسیله احدى جز تو یارى نشود خوار مگردان»(36).
«پروردگارا گناهانم مرا از تو مأیوس مىگرداند و علم من به رحمت واسعهات
مرا از ترست ایمن مىگرداند، پس خدایا بر محمّد و آل محمّد درود و رحمت
فرست و امیدى كه به تو دارم تحقق بخش و خوفى را كه از تو دارم راست مدار و
چنان كه به تو حسن ظن دارم با من رفتار كن اى مهربانترین مهربانان»(37).
«غیر تو كسى را نمىخوانم و به غیر حضرتت به احدى امید ندارم»(38).
باید توجّه داشت رجا و تمنّى، معنایى نزدیك به هم دارند و گاه در فارسى آن
دو را مترادف مىگیرند؛ امّا میان آن دو فرق است، تمنّى صاحبش را به كاهلى
كشاند و رجا به عكس، او را به جدّ و جهد وا مىدارد(39)؛ چنان كه امام
صادق علیهالسلام مىفرماید: «مؤمن مؤمن نباشد تا آنكه ترسان و امیدوار
باشد، و ترسان و امیدوار نباشد تا آنكه براى آنچه مىترسد و بدان امیدوار
است عمل كند»(40).
نتیجه اینكه باید به وظایف عمل كرد و تكالیف شرعى را انجام داد، سپس امیدوار بود.
علامت صدق رجا تهیه اسباب وصول است و آن دو چیز است: توجّه به خداى تعالى
و گسستن دلبستگیها و موانع كه قرآن در این باره به نفى شرك و عمل صالح
تعبیر كرده است(41):
«فَمَنْ كَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لاَ یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَدًا»(42).
توبه
طبیعت مادى انسان در زندگى دنیوى كه محیط تزاحم و برخورد است كم و بیش
لغزش و گناه را پیش مىآورد؛ زیرا از یك سو انسان را غفلت از حق فرا
مىگیرد، و از دیگر سو گاه گرفتار خواهشهاى نفسانى مىشود و به ورطه خطا
مىافتد، و گاه فریب این سراى غرور را مىخورد و از فرمان خدا سرپیچى
مىكند.
ضرورت توبه
بىگمان بنده آلوده به گناه نمىتواند به پیشگاه قرب الهى بار یابد و
از رحمتش بهرهمند گردد؛ زیرا پس از گناه محجوب است و مهجور، آلوده است و
دور افتاده. امّا خداى رحمان درِ توبه را به روى بندگانش گشوده و آنان را
امر به بازگشت از خطا كرده است(43)، تا در ظلمت معصیت نمانند و به راه
رستگارى و فلاح درآیند.
عزالدین محمود كاشانى(44) (م 735) درباره توبه مىنویسد:
امیرالمؤمنین على علیهالسلام گفته است: «العَجبَ مِمَّن یَقنَطُ وَ مَعَهُ النَّجاة». پرسیدند: «و ما النَّجاةُ؟»
گفت: «التوبةُ و الاستغفار» و چون سبب رهایى نفس از مهالكِ ذنوب توبه است،
كوتاهى و به تأخیر انداختن آن، ظلم به نفس است: «وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ
فَأؤلـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(45).
اكنون كه ضرورت توبه را دانستیم بدیهى است كه براى سالك الى اللّه كه در
پى كسب معرفت بیشتر است، توبه نخستین گام این حركت است؛ زیرا تا شخص قصد
بازگشت به سوى خداى مهربان نكند گام در راه نگذاشته و رو به مقصد متعال
نكرده است.
معناى توبه
توب و توبه و متاب به معناى بازگشت از گناه و رجوع به حق تعالى
است(46)، با پشیمانى از معصیت و ترك اصرار بر آن و اداى همه حقوق
الهى(47). حقیقت توبه آن است كه رونده به سوى خدا از آنچه مانع وصول به
محبوب حقیقى است، از مراتب دنیا و عقبى، اعراض نماید و رو به سوى او
آورد(48).
پنج شنبه 25/9/1389 - 1:53