مفضل بن بشیر می گوید : همراه قافله ای به سفر حج می رفتیم . در راه به قبیله ای از اعراب چادرنشین رسیدیم .
ضمن بحث و گفت و گو درباره ی آن قبیله ، شخصی گفت : در این قبیله ، زنی است كه در زیبایی و جمال ، نظیر ندارد و در معالجه و درمان مارگزیدگی ، مهارتی عجیب دارد .
ما به فكر افتادیم كه آن زن را از نزدیك ببینیم و برای دیدن آن زن زیبا ، بهانه ای جز معالجه ی مارگزیدگی ، وجود نداشت .
جوانی از همراهان ما كه از شنیدن اوصاف آن زن ، فریفته ی جمال وی شده بود ، تكه چوبی از روی زمین برداشت و پای خود را با چوب به اندازه ای خراشید كه خون آلود شد . سپس به عنوان درمان زخم مار ، به خانه ی آن زن رفتیم و او را از زیبایی ، مانند خورشید ؛ درخشان دیدیم .
آن جوان ، خراش پای خود را نشان داد و گفت : این اثر نیش ماری است كه ساعتی پیش ، مرا گزیده است و اكنون می خواهم كه آن را مداوا كنی .
زن زیباروی ، نگاهی به خراش پای جوان انداخت و پس از معاینه گفت :
این زخم مار نیست ؛ ولی از چیزی كه به ادرار مار آلوده بوده ، خراش برداشته و این آلودگی ، بدن را مسموم كرده و علاج پذیر نیست و من این طور تشخیص می دهم كه تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد .
جوان هوسران كه از دیدن طبیب ماهروی ، خود را باخته و همه چیز را فراموش كرده بود ، ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد كه در راه یك فكر شیطانی ، چگونه جان خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است ؛ اما دیگر كار از كار گذشته بود .
سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید ، جوان بوالهوس بر اثر مسمومیتی كه از ناحیه ی آن چوب آلوده ، پیدا كرده بود ، دیده از جهان فروبست و قربانی نگاه هوس آلود خود شد .
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن !؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟
همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!
چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!
همایون هم بی درنگ می گه :
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!
(به نقل از وب عفاف سلاحی برای زن)
....
دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.... روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.
از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است......
دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم: