سلام
صد گل بشكفت و يك آواز نيامد
مرغي ز سر شوق به پرواز نيامد
خشكيد دو چشم دل يعقوب من اما
از يوسف كنعان خبري باز نيامد
مجنون صفتان در ره عشقش بنشستند
افسوس دمي ليلي طنّاز نيامد
چشمم به در مرحمتش دوخته اما
زآن ديده مستانه يكي ناز نيامد
دردي به دل افتاد ز هجرش كه اين درد
حتي به دل خواجه شيراز نيامد
اين درد كجا گفتنش آسان بود اي واي
در مجلس ما دلبر دلباز نيامد
خواهم ز فراقش كه زنم داد و فغاني
افسوس كه ما را ني دمساز نيامد
اندر غمش عندليب چون سوخت
ديگر به دلش خواهش پرواز نيامد
(عندليب)