در میان بنى اسرائیل عابد زاهدى دل از دنیا كنده و پیوسته مشغول عبادت بود.
(38)
شیطان بزرگ لشكرش را فرا خواند و گفت : كدامیك از شما مى تواند این مرد عابد را از عبادت خدا باز دارد و او را گمراه سازد ؟
یكى گفت : او را به من واگذار.
شیطان گفت : از چه راهى مى خواهى وارد شوى ؟.
گفت : از ناحیه زنان .گفت ممكن نیست زیرا او لذت آنان را نچشیده است .
دیگرى گفت : او را به من بسپار.
شیطان پرسید: تو از چه راهى مى خواهى او را گمراه سازى ؟
گفت : از ناحیه شراب .
گفت : او به این امور توجه و اعتنائى ندارد.
سومى گفت : او را به من واگذار كه من چاره كار دانم .
شیطان پرسید؟ چاره كار چیست ؟
گفت : من از طریق انجام كار نیك و اعمال خیر وارد مى شوم .
شیطان بزرگ گفت : برو كه تو مرد این كارى .
پس شیطان به مكانى رفت كه عابد آنجا مشغول عبادت بود. سجاده را گسترد و شروع به عبادت كرد. گاهى عابد استراحت مى كرد، ولى شیطان پیوسته به عبادت مشغول بود تا توجه عابد كاملاً به او جلب شد.
سر انجام عابد خود را در برابر او كم ارزش دید و عمل خود را كوچك شمرد. به شیطان گفت : اى بنده خدا، چه چیز باعث شد اینچنین بر عبادت خدا قوت یابى ؟
شیطان پاسخ نداد.
عابد سؤ ال خود را تكرار كرد، باز جواب نداد.
دفعه سوم شیطان پاسخ داد: من یكبار مرتكب گناهى شدم و از آن توبه كردم .پس هر گاه بیاد آن گناه مى افتم و آن گناه به ذهنم خطور مى كند، از خوف خدا بر عبادت او نیرو مى گیرم .
عابد: مرا از گناه خویش آگاه ساز تا من نیز چنان كنم كه تو كردى و بر عبادت خدا راغب تر و قویتر شوم .
شیطان : به خانه فلان معروفه در شهر برو، دو درهم به او بده ، و ...
عابد گفت : از كجا دو درهم بیاورم ؟من كه پولى ندارم .
شیطان دو درهم به عابد داد.و او باهمان لباس عبادت به شهر آمد و از منزل آن معروفه پرسید. مردم او را راهنمائى كردند به خیال اینكه براى موعظه و ارشاد آن زن آمده است .
عابد نزد او رفت و دو درهم به او داد و گفت : مهیا باش .
زن با تعجب پرسید: تا كنون هرگز كسى با این وضع و حال نزد من نیامده ، بگو بدانم قضیه چیست ؟.
عابد داستان را براى زن نقل كرد.
آن زن گفت : بدون شك ترك گناه از توبه آسانتر است . چنین نیست كه هر كس گناهى كند بسادگى بتواند توبه كند. بدون تردید راهنماى تو شیطان بوده است ، به معبد خویش باز گرد كه او را نخواهى یافت .
عابد لحظه اى به فكر فرو رفت . حالش دگر گون شد و به معبد خود بازگشت . آن زن همان شب توبه كرد و از دنیا رفت . هنگام صبح بر در خانه آن زن نوشته شده بود: بر جنازه او حاضر شوید كه او اهل بهشت است .
مردم دچار تردید شدند و تا سه روز او را به خاك نسپردند.
خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: بر آن زن نماز بخواند و مردم را امر كند بر او نماز بخوانند. زیرا من آن زن را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب كردم ، چون بنده مرا از گناه بازداشت .
اینجا معنى :
التائب من الذنب كمن لاذنب له ظاهر مى گردد.