آیات موهم صدور گناه از حضرت آدم (علیه السلام) و پاسخ آنها
در تورات قصه حضرت
آدم (علیه السلام) به گونه ای مطرح شده است که با قداست مقام ایزد متعال و منصب
رسالت منافات دارد. ولی آن گونه که در قرآن مطرح شده است مقام الوهیّت و نبوّت
محفوظ مانده است. فقط بعضی تعابیر در برخی از آیات به گونه ای ایراد شده که این
توهم می رود که حضرت آدم (علیه السلام) در مقابل پروردگار نافرمانی کرده
است.
نخست ما به شمارش این تعبیرها (که به دوازده تعبیر می رسد) پرداخته، آنگاه
پاسخ پرسشهایی چند را که در این بین به ذهن می رسد مورد بررسی قرار می دهیم و به
جواب می نشینیم.
تعابیر قرآن پیرامون خطیئه آدم (علیه السلام)
1-ظالم:
«وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ
الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ
الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ» (1).
«گفتیم ای آدم تو با جفت خود
در بهشت جای گزین، و در آن جا از هر نعمت که بخواهید بخورید، ولی به این درخت (گندم
یا سیب) نزدیک نشوید (زیرا اگر نزدیک شوید) از ستمکاران خواهید بود».
2- فریب خوردن آدم (علیه السلام) توسط شیطان:
«فَأَزَلَّهُمَا
الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ» (2).
«پس شیطان آدم
و حوّا را به لغزش افکند تا از آن درخت خوردند و به خاطر این گناه آنان را از آن
مقام بیرون آورد».
3- شقاوت و بدبختی:
«فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ
وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى» (3).
«آنگاه
گفتیم ای آدم محقّقاً این شیطان با تو و حوّا دشمن است مبادا شما را از بهشت بیرون
آورد و از آن پس به شقاوت و بدبختی گرفتار شوید».
4-غرور:
«فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ» (4).
«پس راهنمایی به فریب و
دروغ کرد».
5- وسوسه شیطان به آدم:
«فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ»
(5).
«پس شیطان در او وسوسه کرد».
6- عصیان و گمراهی:
«وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی»
(6).
«آدم نافرمانی خدای خود کرد و گمراه شد».
7- استوار و ثابت نبودن در عهد خدا:
«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى
آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (7).
«ما با آدم عهدی
بستیم (که فریب شیطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نیافتیم».
8-سرکشی از فرمان خدا:
«وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ
أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ» (8).
«خداوند ندا کرد که آیا من شما را
از این درخت نهی نکردم؟!»
9-اعتراف آدم و حوّا به ظلم به نفس خویش:
«قَالاَ رَبَّنَا
ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا» (9).
«گفتند: خدایا ما (در پیروی شیطان) بر خویش ستم
کردیم».
10-پذیرش توبه آدم از طرف خداوند:
«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ
کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» (10).
«پس
آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن توبه ی او گردید، زیرا خدا مهربان و
توبه پذیر است».
11-تعبیر به لاخَوف:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا
یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ
لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (11).
«گفتیم همه از بهشت فرود آیید، تا آنگاه که از
جانب من، رهنمایی برای شما آید پس هر کس پیروی او کند، هرگز (در دنیا و آخرت)
بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت».
12-تعبیر به «عَدُوٌّ»:
«قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ
عَدُوٌّ» (12).
«گفتیم که از بهشت فرود آیید که برخی از شما برخی را
دشمنید».
قصه آدم (علیه السلام) در قرآن
قصّه و داستان آدم (علیه السلام) در
سه سوره قرآن مطرح شده است که ما به ترتیب در این جا متذکّر می شویم.
(الف): قصّه آدم (علیه السلام) در سوره بقره
وَ قُلْنَا یَا آدَمُ
اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا
وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَزَلَّهُمَا
الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا
بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى
حِینٍ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ
التَّوَّابُ الرَّحِیمُ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا
یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ
لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (13).
«گفتیم ای آدم! تو با جفت خود در بهشت جای گزین، و
در آن جا از هر نعمت که بخواهید بی هیچ زحمت برخوردار شوید، ولی به این درخت (گندم
یا سیب) نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان آدم و حوّا را به لغزش
افکند تا از آن درخت خوردند و به دلیل این عصیان، آنان را از مقام بیرون آورد، پس
گفتیم که از بهشت فرود آیید که برخی از شما برخی را دشمنید و شما را در زمین تا روز
مرگ قرار و آرامگاه خواهد بود. پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن
توبه او گردید، زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است. گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا
آن هنگام که از جانب من رهنمایی برای شما آید، پس هر کس پیروی او کند هرگز (در دنیا
و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت».
نکاتی در آیه وجود دارد که قابل دقّت
است:
1-مراد از «جنّت» در آیه چیست؟
این جنّت آن بهشت موعود نیست، چون آن
بهشت خانه و دار جاودانه ای است که با جنّت در آیه فرق دارد، زیرا اگر کسی وارد آن
شد نمی تواند از آن خارج شود. در کلام معصومین آمده است که جنّت در آیه، بهشت
دنیاست و آن باغی بود بر روی زمین.
2- مراد از «اهبطوا» چیست؟
معنایش این
نیست که بهشت از لحاظ مکانی بالاتر بود و جایگاه بلندی از نظر شأنی داشته است، و
شما از آن مقام رفیع پایین بیایید.
3- مراد از «ظلم» در آیه چیست؟
مراد از
ظلم، ستم بر نفس است زیرا خوردن میوه ی آن درخت موجب شد که اینها دیگر نتوانند به
زندگی راحت خود در بهشت ادامه دهند، پس بر خود ستم روا داشتند و خود را از این نعمت
آرام و بی دغدغه محروم کردند.
از ان جایی که شیطان نمی توانست ببیند آدم و حوّا
از چنین زندگی راحتی بهره مند باشند، از این رو به فکر چاره برآمد و دسیسه ای چید
تا آدم از این مقام بلغزد و موقعیّتش را از دست بدهد و به زندگی عادّی برگردد. وی
سرانجام این کار را هم کرد، سپس خطاب آمد «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ
عَدُوٌّ» شما از این جایگاه پایین بیایید، این امتیاز برایتان بزرگ است و باید در
زمینی زندگی کنید که همواره عدّه ای با عدهّ ای دیگر خصومت دارند، همچنین شیطان
دشمن شماست و این قاعده عام است، و خاصّ تنها تو نیست. خدای عالم می خواهد گفته
باشد، شما باید در جامعه ای زندگی کنید که مسأله تنازع بقا در آن جمع حاکم
باشد.
آن وقت حضرت آدم دست به دعا برداشت و از عمل خود ابراز ندامت و پشیمانی
کرد، و خدای مهربان از سر تقصیراتش گذشت. آنگاه می فرماید:
«قُلْنَا اهْبِطُوا
مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ
فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ».
ای اهل زمین اگر خواستار
زندگی سالم هستید، باید راه سالم و درستی را پیش گیرید و از دشمنی بپرهیزید و از
چیزی اطاعت کنید که حقوق همه بر اساس آن تضمین شده است، و آن قانون است. باید قانون
را اطاعت کنید و به آن ملتزم باشید. قانون یعنی این که برای هر چیز حد و مرز قائل
شدن، و به آزادی یکدیگر احترام گذاشتن.
این قانون به ارسال رسولان نام یافت و
شکل گرفت. یعنی اساساً انبیا برای قانونگذاری آمدند، برای تفکیک صواب از ناصواب، و
نیز برای رفع اختلافات؛ یعنی قانون آوردند. آمدند تا حقوق هر انسانی مشخص شود.
فرستادگان خدا گفتند: ای انسان حق داری از جنگل، معادن، انرژی زمین و زندگی در یک
چارچوب خاص بهره گیری. این چارچوب و بایدها و نبایدها را قانون نامید. اگر انسان در
این چارچوب راه پیمود و از متاع دنیا بهره برد، هیچ گاه دچار سردرگمی و اختلاف
نخواهد شد. پس خداوند انبیا و شریعتها و قوانین متعدّدی را فرستاد که آنها
مرزبندیها را مشخّص کنند. به عبارت خلاصه تر می توان گفت خدای حکیم با ارسال رسولان
حدود و ثغوری را در حدّ کتابهای آسمانی فرو فرستاد، تا از آن سرمشق گیرند و به آن
پایبند بمانند و در زیر لوای آن از هرج و مرج در امان باشند.
از این رو می فرماید: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى (14)
فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» وقتی
شریعت و قانون خدا آمد و حاکمیّت یافت، در سایه ی آن اختلاف و رویارویی جای خود را
به آرامش و امنیت واگذار می کند؛ پس خوف و حُزنی وجود نخواهد داشت.
4- مراد از
«فَازَلَّهُما الشَّیطانُ عَنْهاَ» این است که لغزش، هیچ گاه ملازم با ذنب و گناه
نیست، آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فراندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگی
شود نیز لغزش صدق می کند. هم چنین لغزش در زندگی، منحصر به مخالفت با اوامر مولوی
نیست، بلکه آن جا دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش
ندهد و با ضررهایی روبه رو گردد نیز لفظ لغزش صدق می کند.
(ب) قصّه آدم در سوره اعراف
«وَ یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ
زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ
الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ
لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا
نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ
أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ
النَّاصِحِینَ فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ
لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ
وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ
أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ قَالاَ رَبَّنَا
ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ
مِنَ الْخَاسِرِینَ» (15).
«ای آدم تو با همسرت در بهشت منزل گزینید و از هر چه
بخواهید تناول کنید ولیکن نزدیک این درخت نروید (درخت انگور یا گندم یا سیب یا
غیره) که بر خویش ستم خواهید کرد. سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از
اندامشان پنهان بود آشکار سازد، و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت نهی کرده
مگر بخاطر این که فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند» و برای آنها
سوگند یاد کرد که من برای شما از خویرخواهانم. و به این ترتیب، آنها را با فریب (از
مقامشان) فرود آورد. و هنگامی که از آن درخت چشیدید اندامشان (عورتشان) بر آنها
آشکار شد، و شروع کردند به قراردادن برگهای درختان بهشتی بر خود، تا آن را
بپوشانند. و پروردگارشان آنها را ندا داد که: «آیا شما را از آن درخت نهی نکردم؟ و
نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما به خویشتن ستم
کردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود».
در آیات
فوق چند نکته باید مورد بررسی قرار گیرد:
1- آیا اشاره در آیه (هذه) اشاره شخصی
است یا نوعی؟ یعنی خداوند با «هذه» به فردی از یک نوع درخت میوه دار را مورد نظر
قرار می دهد، و بر آن نهی را صادر می فرماید، (آیه به این معنی می شود که میوه ی
درختی که در این نقطه هست نخورید)، یا منظور میوه درختانی است که از این نوع درخت
می باشد؟
ابلیس از این راه وارد شد و آنان را بین دو کلام شبیه هم به شبهه
انداخت که همین مسأله نیز در مبحث اصول به «اقل و اکثر» غیر ارتباطی شهرت دارد و
نوع علما و اصولیّین، حلّ آن را در برائت می دانند. ابلیس نیز حضرت آدم را بر سر
دوراهی، به دام خود گرفتار ساخت، زیرا این دلیل، ظاهری فریبنده دارد. لذا حضرت آدم
و حوّا فریب خوردند و ابلیس نیز فرصت را مناسب یافت تا آنها را از راه بدر کند.
شیطان می دانست آنان که طریق پاکی پیشه داشتند و لباس حیا بر خود پوشانده بودند، با
این لغزششان لباس عفّت از آنان فرو خواهد افتاد و رسوا می شوند. لذا به دروغ گفت
خدا شما را از این درخت نهی نکرد، مگر این که مبادا پادشاه شوید یا عمر جاودان
یابید، لذا گفته که از این درخت نخورید. این گونه وسوسه ها مؤثّر واقع نشد نه در
آدم و نه در حوّا. لذا از راه نصیحت وارد شد و گفت:
من از باب نصیحت به شما می
گویم و شما را اندرز می دهم. این جا بود که آدم و حوّا فریب شیطان را خوردند. شیطان
آدم و حوّا را اغوا کرد و در غفلت فرو برد، و واداشت تا نهی خدا را که تنها حصار
خشم پروردگار بود فرو ریزند و آنچه نباید پیش می آمد، آمد. پس از این که اینان از
این درخت چشیدند، شرمگاه آنان که تا آن زمان مستور بود آشکار شد، این دو به فکر
چاره افتادند و درصدد تهیه لباس شدند و برگ انجیر را به هم چسباندند، چیزی مثل لنگ،
تا حیای خود را محفوظ نمایند؛ و خداوند ندا کرد که آیا من شما را از درخت منع نکردم
و نگفتم که شیطان سخت دشمن شماست؟ گفتند: خدایا ما (در پیروی شیطان) بر خویش ستم
کردیم و اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحمت و رأفت نفرمایی سخت از زیان کاران شده
ایم.
2-«غرور» در آیه به چه معناست؟
در آیه «غرور» به معنای غفلت است یعنی
شیطان آنان را راهنمایی کرد و در یک حال غفلت واداشت و آنان بر اثر غفلت مرتکب آن
عمل خلاف شدند و از نهی خدا سرپیچی نمودند.
(ج) قصه آدم (علیه السلام) در سوره طه
«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى
آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً وَ إِذْ قُلْنَا
لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى فَقُلْنَا
یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ
الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (16) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَ لاَ تَعْرَى وَ
أَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِیهَا وَ لاَ تَضْحَى فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ
قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى
فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ
عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى (17) ثُمَّ
اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَ هَدَى» (18).
«پیش از این، از آدم
پیمان گرفته بودم، امّا او فراموش کرد، و عزم استواری برای او نیافتم! و به یادآور،
هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید!» همه سجده کردند جز ابلیس که
امتناع ورزید آنگاه گفتیم ای آدم! محقّقاً این شیطان با تو و همسرت دشمن است، مبادا
شما را از بهشت بیرون کند، که به زحمت و رنج خواهی افتاد! (در بهشت تمام اسباب
راحتی برای شما فراهم است) هیچ وقت گرسنه و تشنه نمی شوی و احساس کمبود نمی کنی و
هرگز در آنجا تشنه نمی شوی و گرمای آفتاب آزارت نمی دهد! ولی شیطان او را وسوسه کرد
و گفت: «ای آدم آیا می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید، و مُلکی به زوال راهنمایی
کنم؟» سرانجام هر دو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت، و برای پوشاندن خود، از
برگهای بهشتی جامه دوختند! آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد.
سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و هدایتش نمود»
اگر پیامبران
معصومند، معنای آیات مربوط به حضرت آدم که در اینجا ذکر شد، چیست؟
و مراد از نهی
در آیه «وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» چیست؟
و چگونه حضرت آدم تحت تأثیر
وسوسه شیطان قرار گرفت؟
پیش از بررسی و تحلیل این آیات، ذکر این نکته لازم است
که نهی دو نوع است: 1-تکلیفی 2-ارشادی
1- نهی تکلیفی:
آن است که مولی از مقام ولایت خویش، بر بندگانش
دستور صادر می کند که چنین کاری را باید بکنید یا نکنید؟ به این دستورهای باید و
نباید، امر مولوی اطلاق می شود.
این گونه نواهی را بندگان باید به مثابه امر
حقیقی فرض کنند و متعهّد به آن شوند. چون هیچ مولای صاحب حکمت و درایتی، فرمانی را
صادر نمی کند، مگر آن که در آن دستور، مصلحتی برای مکلّف باشد. در روایات و احادیث
ما نیز آمده است که، هرگاه شارع مقدّس بندگان را از چیزی نهی فرمود، آن نهی مولوی و
تکلیفی است و «فیه مفسدة و مضاره لِلْجِسمْ» یعنی در آن نهی، فساد و آسیبی به جسم
وارد می شود.
پرسشی در این جا مطرح می شود این است که: چرا شارع مقدّس، فلسفه ی
احکام را بیان نکرده است؛ تا مصالح و مفاسد برای همگان روشن شود؟
در جواب می
گوییم که: اوّلاً درک و فهم مصالح و مفاسد واقعیّه برای انسان مقدور نیست و چیزی
است که از حیطه قدرت همگان به دور است، چون شارع و مولی با آن احاطه ای که دارد،
تمام جنبه، را در یک حکم در نظر می گیرد که گاهی یک جنبه نفسانی و روحانی است و
گاهی جسمانی، و در بعضی اوقات چیزی بالاتر از این دو است. که این گونه حقایق و
شناخت، فراتر از قدرت و توانایی فهم انسانها است.
ثانیاً: حکمت، اقتضا می کند که
مردم از مفاسد و مصالح واقعیّه آگاهی نداشته باشند، چون آگاهی مردم باعث می شود که
چه بسا تکلیف را برای رسیدن به همان مصالح انجام دهند و تعبّدی در نظر
نباشد.
فرض کنیم که یک فلسفه و حکمت روزه این است که بدن از آلودگیها پاک شود.
ممکن است کسی بگوید که من روزه می گیرم برای این که بدنم سالم باشد؛ نه برای این که
خداوند واجب کرده است.
البته این گونه تفکّر، مربوط به کسانی است که در انجام
تکالیف کوته نظر باشند. امّا اگر بنده و عبد همانند امیرالمؤمنین باشد کاری به این
حرفها ندارد بلکه می فرماید: «بل وَجَدْتُکَ اَهْلَاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ»
(19).
پس اگر انسانها بتوانند به حکمتها و مصلحتهای تکلیف خود پی ببرند امکان
پذیر نیست و مصلحت هم نیست. اینها را امور تعبدّیه می گویند و مخالفت با این گونه
دستورها و نهی ها گناه و موجب عقاب است. وقتی مولای ما که ولی نعمت ماست و ما جیره
خوار او هستیم در این مقام و موقعیت خود به بنده دستور می دهد، بنده نیز آن فرمان
را اطاعت می کند، در غیر این صورت مستحقّ مذمّت هست. و این کاری است که همه عُقلا
آن را می پسندند و بر آن تاکید دارند. و هر جا که مذمّت عقلی راه داشته و شایسته
باشد عقوبت شرعی هم شایسته است. پس نافرمانی از امر مولا عقوبت هم بدنبال دارد.
2- نهی ارشادی:
یعنی مولا بر کرسی قدرت، حکومت و یا قانونمندی تکیه
نزده است که این دستور را صادر کند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقی انسان را در نظر گرفته
و از باب راهگشایی و دلسوزی به انجام کاری دستور داده است. مثلاً گفته پنیر نخورید،
اگر می خورید با گردو بخورید، چون خوردن آن به تنهایی ضرری دارد که اگر توأم شد؛
ترکیبی ایجاد می شود که ضررش را از بین می برد. این گونه دستورها صرفاً ارشاد است و
اعتبار دیگری بر آن مترتّب نیست.
امر ارشادی هم بر دو قسم است: 1- ارشادی محض.
2- ارشادی همراه با مولویّت.
احکام ارشادی مولوی، مثل مستحبّات که علاوه بر
ارشادی بودن، نوعی امر مولایی نیز در ضمن آن به چشم می آید، که قصد تعبد نیز از
لوازم معتبر آن است، والاّ اثر آن الزامی را به دنبال ندارد.
ارشادی محض آن است
که در انجام آن هیچ گونه قصد تعبّدی معتبر نیست. مثلاً وقتی دستور مولا این است که
پنیر را با گردو بخورید، مفسده ای دامنگیر شما نمی شود. چه این که با قصد قربت و به
قصد تعبّد از مولا این کار را بکنید، یا اصلاً قصدی نداشته باشید. در هر دو صورت
اثر مترتّب است. و لذا مستحب بودن این گونه امور یک نوع تسامُح است. چون مستحب یعنی
محبوب مولا، یعنی برای مولا با انجام عمل، یک ارمغانی بردید. ولی در مورد ارشادی
محض، شما با انجام یا ترک آن ارمغانی برای مولا نمی برید، و نمی شود گفت مطلوب مولا
است. مطلوب بودن آن فقط در این حد است که چون شما را دوست دارد، می خواهد آسیبی به
شما نرسد، لذا این دستور را صادر کرده است. عیناً مثل دستور طبیب که اطاعت و عدم
اطاعت بیمار از دستورات طبیب هیچ سود و زیانی عائد طیب نخواهد شد، و از این که طبیب
این دستور را برای بیمار خودش صادر کرده به خاطر بشردوستی و به دلیل علاقه به بیمار
است. با آنچه تقریر شد تا حدودی مطلب روشن گردید و بیان شد که منظورمان بیان چه
موضوعی است. بر این مبنا در احکام شرعی یک دسته فرمانها به چشم می خورند که فقط می
توانند به قصد مصالح بندگان صادر شده باشند بدون آن که در نفس انجام آن چیزی برای
مولا متصوّر باشد، تا این که بگوییم این مطلوب مولا است.
مراد از نهی خدا به آدم (علیه السلام)
با این توضیح برمی گردیم به
اصل موضوع بحث ما، که خدای حکیم امری را که برای حضرت آدم صادر فرمود، از قسم سوّم
است، یعنی ارشادی محض است. شارع مقدّس، خداوند تبارک و تعالی است و به آدم گفت: از
این گندم یا چیزی دیگر (گرچه بیشتر روایات تصریح به گندم دارد) نخور، (قرآن هم به
موضوعی خاص اشاره ندارد، به این دلیل که برای خدا هم مهم نیست که چه باشد، آنچه مهم
است، این که خدا به آدم گفت چیزی نخور) و اگر حضرت آدم اطاعت امر مولی می کرد و از
آن میوه ممنوعه نمی خورد ارمغانی برای مولای خود نبرده بود. چون خداوند دستوری داده
بود که آدم موظف بود آن را اطاعت نماید. شنیدن فرمان خدا، اوّلین ارمغانی که برای
آدم می توانست داشته باشد آن بود که در بهشت از همه امکانات رفاهی و آسایش برخوردار
گردد و با نادیده گرفتن فرمان خدا از موقعیّت فراهم آمده محروم گشت و برای خدای جلّ
وَ علَی نیز، تنها مصلحت و خیر آدم حائز اهمیّت بود.
پس با انجام دادن آن کار،
ارمغانی برای مولا آورده نشد و ترک آن نیز هتک حرمتی نسبت به مولا نشده است. بر فرض
اگر شما پنیر را بدون گردو خوردی دل درد می گیری نه این که مخالف با فرمایش امام
صادق (علیه السلام) کردی، بلکه کاری کردی که به خودت زیان رساندی.
حضرت آدم هم
در ترک این دستور صرفاً به خودش ظلم کرد.
«قالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنا اَنْفُُسَنا»
(20).
«خدایا ما به خودمان ستم روا داشتیم».
پس حضرت آدم با نادیده انگاشتن
نهی خدا، ستم بر نفس خود کرده است نه بر مولا، و نهی در این آیه نیز نهی ارشادی محض
است.
فلسفه عقوبت آدم (علیه السلام) از اکل شجره ی ممنوعه
اگر نهی خدا به
حضرت آدم (علیه السلام) ارشادی بود چرا مورد توبیخ قرار گرفت و چرا از بهشت رانده
شد؟ آیا رانده شدن او از بهشت نوعی از عقوبت نیست؟
جواب: سرپیچی از امر خدا
مراتبی دارد، که وابسته به مراتب و درجات نهی است که در این زمینه وارد شده است.
یعنی اگر نهی، تکلیفی باشد، عصیان هم تکلیفی است. اگر نهی اِرشادی تعبّدی باشد،
عصیان هم از همان نوع است. اگر ارشاد محض باشد عصیان هم اِرشادی است. به جهت این
عصیان یعنی: مخالفت دستوری که به او داده شد و او این دستور را انجام نداد، از این
دستور سرپیچی کرد، و شدّت این سرپیچی و مقدار استحقاق عقاب و مذمّت آن بستگی به نوع
امر دارد. مگر مریض دستور طبیب را انجام دهد عصیان کرده است؟ پس بستگی دارد به شدّت
امری که صادر شد. یا اهمیّت گردنکشی عبد بستگی دارد به نوع امر و یا نهی وارد شده
از سوی مولا، که هر چقدر خواسته مولا با اهمیّت تر باشد گناه و مآخذه او نیز سنگین
تر خواهد بود.
همان گونه که قبلاً اشاره شد که کلمه «عَصی و غَوی» در آیه «وَ
عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» (21) دو معنا داشت: ابتدا به معنای رکود، جهالت، ضلالت
و گمراهی است، و دیگری در مقابل بهره گیری است به معنای «خاب و حرمان» است، که اهل
لغت برای «غوی» دو معنای خلاف هم را تصریح کرده اند، و ربطی هم به همدیگر ندارند،
یعنی اگر کسی آن حظّ خودش را از دست بدهد اسمش حرمان است.
با این مقدّمه، باید
دید فلسفه نکوهش حضرت آدم (علیه السلام) چه بود؟
نخست این که نکوهش، و اساساً
این که شخص مورد عتاب قرار می گیرد، در ضمن مطلق او امر است. مثلاً اگر کسی از امر
دکتر سر بتابد بدون چون و چرا مستحقّ نکوهش است. همین امر اگر با مقام آدم مقایسه
شود، نکوهش و عتاب آن باید بیش از یک امر ارشادی باشد. چون حضرت آدم آن مقدار از
عظمتی را که از خداوند دریافت داشت، دیگران نصیبی نبردند و انتظار نمی رفت از امر
خدا سرپیچی نماید. آن کسی که دستور طبیب را نادیده می گیرد به این دلیل که مقام و
منزلت طبیب را نمی شناسد مستحقّ عتاب و نکوهش است؛ و همچنین حضرت آدم که در مقام
نبوّت و رسالت جای گرفته و از وعده خدا در بهشت نیز برخوردار بود و با وسوسه اندک
شیطان تسلیم شد و پشت به امر خدا کرد، اگر مورد عتاب خدا قرار گیرد حقّ اوست. با
کمی دقّت، بیشتر می توان گفت شخص آگاه به مسائل، مؤاخذه سنگین تری خواهد داشت. در
همین مقایسه وقتی که یک فرد باسواد و روشن، اگر دستور و مقرّرات راهنمایی را زیر پا
می گذارد، مردم خطاب به او می گویند: شما چرا! این گونه تعبیر مردم حاکی از این است
که فرد با اطّلاع و آگاه باید به مراتب کمتر از فرد بی سواد مرتکب خطا شود.
گفته
اند: «یُغْتَفَرُ مِنَ الْجاهِلِ ما لا یُغْتَفَرُ مِنَ العالِمِ» از نادان بخشیده
می شود آنچه از دانا بخشیده نمی شود.
لذا: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا اِلَی آدَمَ
مِن قَبْْلُ فَنَسِیَ» (22) نکوهش بزرگی برای حضرت آدم (علیه السلام) است؛ امّا
عصیانِ حضرت آدم به آن معنا نیست که مستحقّ مؤاخذه و یا به دنبالش عقوبت باشد؛ بلکه
خروج از بهشت از این نظر بود که دیگر نمی توانستند در بهشت بمانند، نه این که به
خاطر عقاب و عتاب از بهشت رانده شده اند.
تا اینجا روشن شد که مراد از نهی
خداوند به حضرت آدم (علیه السلام) ارشادی بوده و فلسفه نکوهش نیز، سرپیچی حضرت آدم
از نهی خداوند بود.
در این راستا پرسشی که مطرح می شود این است که چگونه نسبت
«ظالم»، «عصیان»، «غی»، «طلب مغفرت» با نهی ارشادی جمع می شود؟
جواب این است که:
اطلاق ظالم برای این است که ظالم به معنای نهادن چیزی در غیر موضع خود می باشد و
این با فعل مباح هم جمع می شود؛ چون کسی که خودش را از نعمتهای بهشت محروم ساخته و
دچار زحمت و رنج شده به خود ظلم کرده است.
علاوه بر این، ظلم معنای کم کردن بهره
نیز آمده است و چون حضرت آدم بهره خود را از نعمتهای بهشتی کم نمود لذا اطلاق ظالم
بر او شده است.
و از این که اطلاق عصیان به وی داده شده به این جهت است که،
اطلاق معصیت و عصیان مجازاً بر مخالفت با امر و نهی اِرشادی نیز می شود.
و «غی»
نیز در لغت به معنای حرمان است و چون حضرت آدم (علیه السلام) از فوائد و ثمرات
بهشتی خود را محروم ساخت نسبت «غی» به او داده شده است. امّا توبه و طلب مغفرتِ آدم
نیز بخاطر ترک اولی بود که از وی صادر شد. زیرا صدور چنین عملی مناسب مقام آدم
نبود. بنابراین با توجه به نکات ذیل ارشادی بودن نهی در آیات مربوط به حضرت آدم
مورد تأیید قرار می گیرد:
1-از این که کلمه «فتشقی» در سوره طه با فای نتیجه
آمده است، بهترین گواه بر این است که نتیجه مخالفت آن نهی، این بود که آدم و همسر
وی «شقاوت» پیدا نکنند. سپس آیه بعد «إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَ لاَ
تَعْرَى» بیانگر این شقاوت است و این که تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این درخت
این است که در صورت نخوردن، برهنگی، تشنگی و گرسنگی نیست، در حالی که در صورت
مخالفت و خوردن میوه درخت ممنوعه، همه این ها هست و هرگز درصدد بیان مؤاخذه نیست
بلکه درصدد بیان عکس العمل طبیعی این عمل است که همان محروم شدن از نعمت ها می
باشد.
2- وقتی آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند که لباسهایشان
ریخت و با ندامت مخصوص «عورت» خود را به وسیله برگ ها پوشاندند، ناگهان ندایی
شنیدند که می گوید: آیا من شما را از این درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان
برای شما دشمن آشکاری است؟ این جمله، همانند گفتار ناصحی مشفق و مهربان است که وقتی
طرف مقابل از اندرز او سرپیچی کرد، به ملامت او برمی خیزد و هیچ گونه مؤاخذه ای را
آن گونه که در؟؟ است مقصودش نیست.
3- اگر نهی خدا به آدم مولوی بود، باید تبعات
و لوازم آن، به وسیله توبه از بین برود، در صورتی که می بینیم آدم و حوا توبه کردند
و توبه آنها قبول شد ولی تبعات آن (خروج از بهشت و... ) از بین نرفت. با توجه به
این مطالب جواب از آیاتی که موهم صدور گناه از حضرت آدم هستند، روشن می شود.
با
این توضیح پاسخ آیات مشخص شد.
پاسخ آیه (فازلهما الشیطان) این است که لغزش، هیچ
گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست. آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و
دچار مشقت و زحمت در زندگی شود نیز «لغزش» صدق می کند. هم چنین لغزش در زندگی،
منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آن جا که دستور بزرگ تر را که جنبه
ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایی روبه رو گردد نیز لفظ لغزش
صدق می کند.
پاسخ آیه «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» چنین است: عصی در لغت،
معنای خلاف اطاعت است. اگر کسی از سخن کسی پیروی کند، می گویند: «اطاع» و اگر
مخالفت کند می گویند: «عصی» و روشن است که هر نوع مخالفت و پیروی نکردن، عصیان
اصطلاحی نیست، بلکه آن گاه جرم و گناه حساب می شود که با امر مولوی مخالفت ورزد، نه
با امر ارشادی و حضرت آدم، تنها با اوامر ارشادی مخالفت کرد که این، با صدور جرم و
گناه از ایشان ملازم نیست.
«غوی» در لغت، به معنای گمراهی و حرمان است که بر طبق
هر دو معنا، صدور گناه و معصیت از حضرت آدم لازم نمی آید، چون اگر به معنای حرمان و
محروم شدن باشد، از آن جا که حضرت آدم از فواید و ثمرات بهشتی خود را محروم ساخت،
نسبت «غی» به او داده شده است و اگر به معنای گمراهی بگیریم، هر گمراهی دلیل بر
گناه کاری نیست. فردی هم که سخن ناصح را در مسیر زندگی، چه از نظر تحصیل یا داشتن
زندگی سعادتمند و... گوش نکند و سرانجام با مشکلات روبه رو شود، گمراه شمرده می
شود، ولی هرگز در این موارد، مسئله معصیت خدا مطرح نیست. بنابراین، آیه با توجه به
قراین دیگر این را می فهماند که حضرت آدم، با امر ارشادی مخالفت کرده است و ادله
عصمت، انبیا را از مخالفت چنین اوامر و نواهی منزه نمی داند.
پاسخ دیگری که می
شود در مورد عدم عصیان حضرت آدم مطرح کرد، این است که محور بحث عصمت، مخالفت با
تشریع الهی است: یعنی آن جا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهی به وسیله
پیامبران اعلام شود، در چنین صورتی، مسئله عصمت برای پیامبران و اولیا مطرح می
گردد، ولی محیطی که آدم و حوا در آن جا زندگی می کردند، هرگز محیط تکلیف به صورت
یاد شده در بالا نبود: نه پیامبری آمده و نه شریعتی تصویب شده بود و نه افرادی زیر
بار تکلیف رفته بودند، بلکه فقط خطایی متوجه فردی شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت
تکلیف را لمس نکرده و کاملاً با آن آشنا نشده بود، بنابراین، از مخالفت حضرت آدم با
فرمان خداوند، خلافت عصمت استنباط نمی شود.
قرآن کریم در این باره می فرماید:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ
تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» گفتیم: همه از
آن «بهشت» فرو شوید، پس اگر رهنمودی از من به سوی شما بیاید، آنان که از راهنمایی
من پیروی کنند، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند.
همین معنا با اندک
تفاوت در سوره طه آیه 123 آمده است.
بنابراین، دین و شریعت پس از خروج آدم از
بهشت آمده است و پیش از آن، شریعت و احکامی نبوده، تا مسئله مخالفت با آن و گناه
مطرح شود. در پایان قسمتی از روایت نقل شده از امام رضا (علیه السلام) را مرور می
کنیم: خداوند متعال حضرت آدم را حجت و خلیفه خود بر روی زمین قرار داده است، نه این
که او را برای بهشت خلق کرده باشد، معصیت آدم در بهشت بوده، نه روی زمین تا خطاب
امر و نهی تکلیفی به او بشود، بعد از آن که به روی زمین آمد او را حجت و خلیفه قرار
داد (23).
عقیده مرحوم مجلسی در مورد خطای آدم (علیه السلام)
مرحوم مجلسی رحمه
الله راجع به این که خداوند درخت مشخص را مورد نهی قرار داده بود و اینها نوع را
انتخاب کرد، روایت آورده و در دو جا این مطلب را بحث کرده است.
«قال علی بن موسی
الرّضا (علیه السلام) قالَ لَهُ مأمون یَابْنَ رَسولِ اللهِ اَلَیْسَ مِنْ قَولِکَ
اِنّ الاَنْبیاءَ مَعصومٌ قال: بلی، قالَ: فَمَا الْمَعنی قوله تعالی «وَ عَصَى
آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (24) قال (علیه السلام): اِنّ اللهَ تبارک و تعالی قال
«آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ
شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ» (25) وَ اَشارَ لَهُما اِلی شَجرَةِ
الجَنَّةِ فَتَکونا مِنَ الظَّالِمینَ وَ لَم یَقُل لَهُما لا تَأْکُلا مِنْ هذِهِ
الشَّجرَةِ وَ لا مِمَّا کانَ مِنْ جِنْسِها» (26).
«مأمون خدمت حضرت رضا (علیه
السلام) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا شما نگفتید که
انبیا معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بله، مأمون گفت: پس معنای قول خداوند که می فرماید:
«وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» چیست؟ حضرت فرمود: خداوند به آدم گفت: تو و
همسرت در بهشت مسکن گزینید و هرچه دوست دارید بخورید ولی نزدیک این درخت نشوید.
خداوند اشاره به درختی از درختان بهشت کرد ولی آنها اطاعت نکردند و جزء ظالمین شدند
ولی خداوند نگفت از این درخت و یا از جنس آن نخورید».
یعنی: خداوند فرمود: از
این درخت نخور. و مطلب را روی عنوان کلّی نبرد و نگفت از جنس درخت گندم نخورید،
بلکه گفت: از این درخت نخورید و اسم درخت را هم ذکر نکرد و اشاره خاص کرد. پس حضرت
آدم (علیه السلام) دید آن درختی که مورد اشاره قرار گرفته نخورد، و از درخت دیگری
که مشابه آن بود خورد.
منتهی گفته شده که حضرت آدم باید این احتمال را بدهد که
این اشاره عنوانی است و شخصی نیست، ولی این احتمال را آدم نداد و حقّش بود این
احتمال را می داد، چون مثلاً پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره کرد به یک
انگشتر طلا و به یک لباس حریر (ابریشم) و فرمود: «اِنّ هذینِ حرام علی ذکور
اُمّتی»، فقها از این مطلب این را می فهمند که استفاده از طلا و ابریشم مطلقاً حرام
است، حال آن که حضرت اشاره شخصی کرد. پس آدم خوب بود این احتمال را می داد و احتیاط
می کرد.
جای دیگر مرحوم علّامه مجلسی رحمه الله موضوع آدم را به میان آورده و
بحث کرده است. (27)
حق این است که اساساً آدم برای بهشت خلق نشده بود، بلکه
اینها مقدّمات بوده، برای این که آدم در زمین مستقر شود.
«وَ لَکُمْ فِی
الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» (28).
«قاعدتاً مقرّ آدم زمین بود».
و از روز اوّل هم
خداوند به ملائکه فرمود:
«إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(29)
«من
بر روی زمین جانشین و نماینده می گمارم».
در آیه فوق کلمه «ارض» ذکر شده است و
به طور کلّی نگفت من خلیفه معین می کنم که این دلیل بر این است که خداوند انسان را
برای زمین خلق کرده است.
در پایان می توان نتیجه گرفت که آدم عذرش تا حدودی
موجّه است، گرچه قدری کوتاهی کرده، که آن مسأله «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (30)
درباره اش صادق است.
جعل شریک توسط آدم
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ
وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ
حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا
لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ فَلَمَّا آتَاهُمَا
صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا
یُشْرِکُونَ» (31).
«حداوند بشر را از یک تن آفریده است و همسر او را نیز از جنس
خود او خلق کرد تا در جوار او آرام گیرد. بعد از آن که با هم درآمیختند و نطفه در
رحم حوّا بسته شد، ابتدا او احساسی نداشت و آن را درک نمی کرد و مثل همیشه به رفت و
آمد معمولی خود ادامه می داد، اما رفته رفته بار او سنگین شد و دریافت که آبستن به
فرزندی شده است، از این رو عجز به درگاه خدا آورده از او خواستند که اگر فرزندی
صالح و سالم تولّد یابد از شاکران خواهیم بود، امّا پس از آن که کردگار عالم فرزند
صالح (سالم) به آن دو ارزانی داشت، به جای شکرانه نعمت گفتند: این فرزندی را که خدا
به ما داده؛ دیگری هم در آن مؤثّر بوده و خداوند از شرک بری است».
اگر مقصود آیه
آدم و حوّا باشد چگونه ممکن است؟ چه وقت آدم و حوّا بعد از آن که خدا به آنان فرزند
سالمی عطا کرد برای پروردگار شریک قائل شدند. (العیاذ بالله) آدم و حوّا که چنین
کاری نکردند پس معنای آیه چیست؟ و چه کسانی برای خدا شریک قائل شدند؟
آیه در
مقام آن نیست که بگوید آدم و حوّا چنین کردند، بلکه ممکن بود این زبانحال نسل آدم و
هر زن و شوهری باشد که چنین حالتی برایشان عارض شود. «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ
نَفْسٍ وَاحِدَةٍ»، ای جماعت مردم! خداوند کسی است که شما را خلق کرد و برایتان
همدم قرار داد، که در این جا آدم مقصود نیست، بلکه مراد این است که، هر انسانی جفتش
از خودش است. نفس واحده همان آدم است، امّا وقتی می فرماید: «وَ جَعَلَ مِنْهَا
زَوْجَها»، مطلق نفس واحده است. پس خداوند کلام را به گونه ای شروع می کند که در
ادامه کلام مرجع ضمیرها فرق می کنند، ضمیری که در ابتدا به وسیله آن شروع شده
ضیمرهای بعدی به همان مرجع برنمی گردند.
این شیوه خطاب در قرآن بسیار است و
خداوندگار سخن و قلم، با چنین فنّی در قلب هر شنونده و خواننده ای یک تنوّع و
تفریحی ایجاد می کند که مخاطب خویش را مجذوب و شیفته گفتگویش می سازد تا بیش از پیش
در ذهنش رسوخ نماید، و صورت و نمای کلام را عوض می کند که از شگردهای خطابه و علم
کلام است. یکی از ره آوردهای آن این است که تلاوت و استماع قرآن ملال آور نخواهد
بود و سبب ترغیب آن خواهد شد. زیرا حالت یکنواخت بودن نه تنها در قرائت بلکه در هر
کاری خستگی آور است. که در قرآن نظیر این شیوه بسیار به چشم می خورد. از آن جمله
است:
«إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً *لِتُؤْمِنُوا
بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ (32)وَ تُوَقِّرُوهُ (33)وَ تُسَبِّحُوهُ
بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (34)».
«به راستی که ما تو را فرستادیم تا گواه ما؛ و
بشارت و انذاردهنده ی مردم باشی، باشد که (شما مردم) به خدا و رسول او ایمان
بیاورید و از او دفاع کنید و پشتیبان و مددکارش باشید، تکریمش کنید و هر بامداد و
شامگاه ثناگوی خدا باشید».
چنان که از چینش عبارت آیه برمی آید، ابتدای آیه،
پیامبر را با ضمیر مفرد و خطاب (ک) مخاطب خود قرار می دهد، سپس رو می کند به مؤمنان
و ثمره این ارسال فرستاده خویش را به رُخشان می کشد و از مردم می خواهد که به آنان
احترام بگذارند و دستانشان را به گرمی بفشارند و دست در دست هم رو سوی خدا کنند.
همچنین عبودیّت و بندگی و بنده پروری را به آنان نشان می دهد آن که می گوید به خدا
و رسولش احترام بگذارید و در همه ی ایّام تسبیح خدا گویید (35).
همان طور که در
سطر بالا اشاره شد، اَعلی درجه ی اصول فنّ خطابه در آیات قرآن به نمایش درآمده است،
به این جهت آیه ای که مثال آورده شد، معنایش این نیست که آدم و حوّا برای خدا شریک
قائل شدند، بلکه هر زوج و زوجه اگر این حالت برای آنها رخ می داد، مادام که حمل
نوزاد سنگین نشده بود توجّهی نداشتند، وقتی که حمل بارش گران می شود تضرّع و زاری
به پیشگاه خدا می بردند که اگر این ضعیفه به سلامت بزاید و فرزندش کامل باشد شکرانه
ترا پیشکش می کنیم، امّا هنگامی که ناله آنان مستجاب درگاه خداوندی شد، حال بیچارگی
خود را به باد فراموشی می سپارند.
آیه مورد بحث در مورد مشرکین قریش نازل شده،
چون در قریش «عبد یعوث» و «عبد مناف» و «عبد لات» وجود داشتند که فرزند خود را
همنام بنده بُت نام می گذاردند. پس مرجع ضمیر به مطلق اولاد آدم برمی گردد و به
صورت موجبه جزئیّه مطرح است، نه این که همه ی اولاد بنی آدم این طور باشند. پس با
این توضیح، شبهه ی این که آدم و حوّا برای خدا شریک قرار دادند رفع می شود.
قصّه آدم در تورات
اینک آنچه که در تورات آمده آن را بیان می کنیم
تا تفاوت آن با داستان قرآن مشخّص شود.
در تورات «سِفر پیدایش» (36) آمده است،
خدا آدم را گرفت و در باغ «عَدَن» گذاشت تا باغبانی کند و از آن باغ محافظت نماید و
خداوند به آدم فرمود تو مجازی از میوه همه درختان باغ بدون استثنا بخوری امّا حق
نداری از میوه درخت «معرفت» (37) بخوری که مبادا عقل و معرفت پیدا کنی زیرا اگر
روزی از آن بخوری هر آینه خواهی مُرد. ولی آدم به این منع خدا توجهی نکرد و از آن
خورد ولی نمُرد (به این ترتیب لازم می آید (نعوذ بالله) بگوییم خدا به گفته خود عمل
نکرد چون خورد و نمُرد). سپس خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخوابد. و
یکی از دنده های او را گرفت و گوشت به جایش پُر کرد. و از آن دنده ای را که از آدم
گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد (به این شک حوّا از دنده چپ آدم خلق
شده).
مار که از همه حیوانات صحرا هوشیارتر بود، به زن گفت: آیا خدا جدّاً گفته
که از همه درختان باغ نخورید. زن به مار گفت: از میوه های درختان باغ می خوریم لیکن
خدا گفته از میوه درختی که در وسط باغ است نخورید و آن را لمس نکنید که مبادا
بمیرید. مار به زن گفت: نخواهید مُرد بلکه خدا در پی آن است تا شما از میوه ی آن
نخورید که صاحب درایت و دانایی گردید، چون خدا دوست ندارد شما به مسائل آگاه شوید و
خدایتان می داند شما نمی میرید. به این ترتیب زن، شیطان را به صورت ماری دید که او
را فریب داد. زن هم دید که آن درخت ظاهری نیک منظر و دوست داشتنی دارد، قاعدتاً
باید میوه آن همچنین دلپذیر و خوش طعم باشد، پس از میوه اش گرفت و خورد و به شوهر
خود نیز داد و او هم خورد، آنگاه معرفت در جانشان زنده شد، دریافتند عُریانند، سپس
برگهای انجیر به هم دوخته، و پوشش برای خویش فراهم کردند.
این جا بود ندای
خداوند را شنیدند (چون خدا آمده بود داخل باغ تا گردش کند و مقداری هوا بخورد، نگاه
کرد باغبان نیست لذا، به جستجوی باغبان پرداخت و آدم را صدا کرد). آدم و زنش که از
این کار خود شرمگین بودند از حضور در محضر خداوند امتناع کرده و خود را در میان
درختان پنهان کردند. خداوند بار دیگر آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ او گفت:
چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا عریان هستم و نخواستم مرا ببینی، از
این رو خود را مخفی ساختم. خدا تکانی خورد و از خود پرسید، آدم از کجا فهمید که
لُخت است؟ لابد از آن درخت ممنوع تناول کرده است. پرسید چه کسی تو را آگاهانید که
عریان هستی؟ آیا از آن درختی که تو را منع کرده بودم خوردی!؟ آدم گفت: زنی که همدم
من ساختی از میوه درخت به من داد خوردم، تقصیر او بود. پس خداوند به زن گفت: این چه
کاری است که کردی؟ زن گفت: مار مرا فریب داد. خداوند به آدم گفت: به این دلیل که
سخن زوجت را شنیدی و از آن درخت خوردی، زمین مخلوق شد و تمام ایّام عمرت در آن با
رنج خواهی زیست. (یعنی باید بروی بطرف زمین، و زمین به واسطه تو فساد می شود). و به
عرق پیشانی نان خواهی خورد مادام که به خاک برگردی (کنایه از مردن است)، که از آن
خلق شدی و به آن نیز بازخواهی گشت. این جا بود که پروردگار از کرده ی او خشمناک
گردید- و به این دلیل که اگر اقامت او در بهشت ادامه پیدا می کرد و آدم دیگر بار،
از محصول آن درخت منع شده به نام «درخت معرفت یا عرفان» تناول می نمود، خوف آن بود
که بتدریج بر شعور و معرفت او هرروز بیشتر شده تا جایی که پا را از گلیم خود درازتر
کند و از درخت حیات نیز تناول نماید و به یک زندگی جاودانه دست یابد و یکی از
خدایان شود، از این نظر لازم بود دست او را از نعمتهای بی نظیر کوتاه ساخته و از
بهشت بیرون کند- بنابراین آدم را از باغ «عَدَن» بیرون کرده و به شغلی که بیشتر به
او واگذارده بود برگرداند، همچنین عدّه ای را به منظور پاسداری از آن باغ قرار داد
تا اگر او خواست از آن جا راهی بهشت شود ممانعت به عمل آورند.
تا این جا داستانی
بود که از تورات نقل شد. نکاتی که در تورات به آن اشاره شد، سؤالهایی را برای هر
خواننده ای مطرح می کند:
1- جایی که خدا (نعوذ بالله) دروغ می گوید چطور ممکن
است آدم بر حرفهای او اعتماد کند؟! چون تورات خدا را در نظر موجودات حتّی در نظر
شخص اوّل انسان دروغگو معرفی می کند.
2- آدم چگونه خیر و شرّ را از هم تشخیص داد
و فهمید! اینها مطالبی است که با عقل و فطرت سازش ندارد.
پی نوشت ها :
1. بقره (2)، آیه 35.
2. بقره (2)، آیه 36.
3. طه (20)،
آیه 117.
4. اعراف (7)، آیه 22.
5. طه (20)، آیه 120.
6. طه (20)، آیه
121.
7. طه (20)، آیه 115.
8. اعراف (7)، آیه 22.
9. اعراف (7)، آیه
23.
10. بقره (2)، آیه 37.
11. بقره (2)، آیه 38.
12. بقره (2)، آیه
36.
13. بقره (2)، آیه 38-35.
14. هُدی: یعنی قوانین شریعت و قانون
الهی.
15. اعراف (7)، آیه 23-19.
16. «تشقی» در آیه به معنای از دست دادن
نعمت است برخلاف آیه «2» از سوره طه «مَا اَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرآنَ
لِتَشْقَی» که به معنای زحمت و سختی جسم است.
17. غوی: به دو معنا است: 1-
گمراهی، نادانی و جهالت 2-از دست دادن همه امکانات رفاهی که در اختیار شخص قرار می
گیرد و در آیه فوق به همین معنای دوم است.
18. طه (20)، آیه 122-115.
19.
بحارالانوار، ج41، باب 101، ص 14، ذیل حدیث شماره 4.
20. اعراف (7)، آیه
23.
21. طه (20)، آیه 121.
22. طه (20)، ایه 115.
23. المیزان، ج1، ص
146.
24. طه (20)، آیه 121.
25. بقره (2)، آیه 35.
26. بحارالانوار، ج11،
ص 164.
27. بحارالانوار، ج11، ص 199-198.
28. بقره (2)، آیه 36.
29. بقره
(2)، آیه 30.
30. طه (20)، آیه 115.
31. اعراف (7)، آیه 190-189.
32.
تعزیر: به پیغمبر خدا اکرام کردن و حرمتش داشتن.
33. توقروه: وقار و صلابت
پیغمبر را حفظ کردن و به او به اندازه عزّتش احترام گذاشتن.
34. فتح (48)، آیه
8.
35. ضمیر (ک) به پیامبر برمی گردد و بعدش ضمیر جمع در «لِتُؤْمِنُوا» به عموم
مؤمنین و ضمیر (هـ) در تُعزّروه و تُوقّروه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و
در تُسَبحوهُ به خداوند برمی گردد.
36. تورات به گونه ای که کتابها را فصل بندی
می کنند طی چند «سِفر» تنظیم شده است که یک سِفر آن پیدایش نام دارد، باب دوّم و
سوّم آن به این بحث اختصاص دارد.
37. درخت معرفت یا شناخت درختی بود در بهشت اگر
کسی از آن می خورد عقل و معرفت و هوش پیدا می کرد، آدم نیز موجودی بود نه دارای عقل
و شعور و نه احساس بلکه یک حیوان به تمام معنی- نعوذبالله.
منبع مقاله : معرفت، محمد هادی؛ (1389)،
تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم قرآن برترین و بهترین هدیه الهی به بندگان است؛ زیرا گوشنوازترین
کلام، کلام الهی است. پیامبر(ص) میفرماید: «بهترین عبادت امت
من، خواندن قرآن است»
اما باید توجه کرد که تلاوت قرآن اگر چه یک ارزش است هدف
نهایی نیست، بلکه وسیلهای برای شناخت معارف الهی و دستورات حق تعالی و سپس عمل به
آنها است.
پس قرآن منحصر در تلاوت آن نیست، بلکه باید از مرحله تلاوت
به مرحله عمل به آن رسید.
رابطه بین تلاوت و عمل، آدابی است که برای آن شمردهاند:
الف ـ آداب ظاهری تلاوت قرآن مجید
1
ـ در همه احوال و حالات ایستاده، نشسته و خوابیده، میتوان
قرآن خواند، (الّذینَ
یَذْکُرونَ اللّهَ قیاما و قُعُودا و عَلی جُنوبِهم) ولکن بیشتر فضیلت را حالت
ایستاده، سپس نشسته و پس از آن خوابیده دارد.
2
ـ مقدار تلاوت قرآن بستگی به توانایی قاری دارد ولی در
روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است:
»قرآن،
پیمان خدا با بندگان خویش است، پس لازم است انسان مسلمان به پیمان خود عمل کند و
هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.» و قرآن مجید میفرماید: «فَاقْرَوُا الْقُرآنَ ما تَیَسَّروا؛»
یعنی هر چقدر میتوانید قرآن بخوانید.
3
ـ یکی از مستحبات سفارش شده، حزین خواندن قرآن است؛ چنان که
پیامبر(ص) میفرماید: «قرآن را تلاوت کنید و گریه کنید و حالت
گریه به خود بگیرید.«
امام صادق (ع) نیز میفرماید: «قرآن با اندوه
نازل شده است، پس آن را با صدای حزین بخوانید.«
4
ـ در وقت شروع جمله استعاذه به زبان آورد؛ یعنی بگوید:
«اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ» و پس از آن تسمیه یعنی «بسم اللّه
الرّحمن الرّحیم» بگوید، مگر هنگامی که در شروع آیات انتخابی آیه عذاب باشد.
امام صادق (ع) میفرماید: «دربهای گناه را با
استعاذه ببندید و دربهای اطاعت را با تسمیه بگشایید.».
5
ـ سفارش شده است که قرآن را با صوت زیبا تلاوت کنید.
6
ـ از روی قرآن، تلاوت نمائید، زیرا نگاه به آیات و یا
شنیدن آنها با گوش باعث تأثیر بر چشم و گوش و سپس بر دل میشود؛ همچنین باعث شفای
چشم میشود؛ پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمودند:
»درد
چشم داشتم، به جبرئیل شکایت کردم به من گفت: همیشه در قرآن نظر فرما.«
مقدار تلاوت قرآن بستگی به توانایی قاری دارد ولی در
روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «قرآن، پیمان خدا با بندگان خویش
است، پس لازم است انسان مسلمان به پیمان خود عمل کند و هر روز پنجاه آیه از آن را
بخواند.» و قرآن مجید میفرماید: «فَاقْرَوُا الْقُرآنَ ما تَیَسَّروا؛» یعنی هر
چقدر میتوانید قرآن بخوانید.
ب ـ آداب باطنی تلاوت قرآن
آنچه در تلاوت قرآن اهمیت بسیاری دارد، عمل به آن است؛ پس
فهم آن و آداب باطنی تلاوت بر آداب ظاهری برتری دارد که در ذیل به برخی از آنها
اشاره میشود:
1
ـ آگاهی از عظمت کلام و متکلم: انسان باید به این مسئله
توجه کند که قرآن کلامی است که از عرش اعلی به فرش ادنی و در سطح فهم مردم نازل
شده و در قالب کلمات، حروف و اصوات به بشر ارائه گردیده است.
دیگر اینکه گویند این سخنان کسی هست که تمام هستی از اوست،
کسی که آفرینش دنیا و آخرت همه در قدرت اوست؛ بنا بر این نباید این کتاب را با
کتابهای نویسندگان دیگر مقایسه کند و یا به آن بی اعتنا یا کم توجه باشد.
2
ـ تدبر و اندیشه: قاری و شنونده قرآن، هر دو باید توجه
داشته باشند که منظور حق تعالی از کلمات و جملات قرائت شده چیست؛ پس دستور قرآن
این است که صاحبان اندیشه در معانی آن تفکر کنند.
خداوند متعال میفرماید: «قرآن کتاب مبارکی است که آن را
نازل کردیم تا مردم در آیاتِ آن تدبر کنند و بر صاحبان اندیشه متذکر باشند.» (سوره
ص، آیه 29: «کتابٌ انزلناه الیکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ
اُولو الْاَلباب»)
پس از تدبر سعی کند مفهوم آیه را عملی سازد و آن را برنامه
زندگی خود قرار دهد.
3
ـ تأثیر: تلاوت کننده و یا شنونده قران باید همواره خویش
را مورد خطاب آیات قرآن بداند و در تمام امر و نهی و حکایات قرآنی، خود را مخاطب
بداند تا در فضای معنوی کلام الهی قرار و در پرتو آن پند بگیرد. قرآن میفرماید: «ما
قرآن را برای پند گرفتن آسان ساختیم. پس آیا پند گیرندهای هست؟» (سوره قمر، 22:
«وَ لَقَدْ سَیَّرْنَا الْقرآنَ لِلذّکر فَهلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»)
پس اگر در هنگام تلاوت و یا شنیدن آیاتِ عذاب، احساسِ وحشت
و ترس و هنگام قرائت و یا شنیدن آیاتِ مغفرت و رحمت، نشاط و شادابی به فرد دست
داد، معلوم است که کلام الهی در او اثر گذاشته است.
نتیجه آدابِ ظاهری و باطنی تلاوت قرآن این است که فرد پس
از تلاوت، تفکر و اندیشه و تدبر در قرآن به آن عمل نماید.
تلاوت
فضیلت، آثار و فواید تلاوت قرآن کریم
درجات بهشت بر اساس تعداد آیات قرآن تقسیم شده است و هر کس
هر مقدار که با قرآن آشنا باشد درجات بهشت را طی میکند.
برای تلاوت قرآن کریم فضایل، آثار و فوائد دنیایی و آخرتی
فراوانی بیان شده است: باروری ایمان، صفای دل، تخفیف گناهان، عبادت برتر،
برخورداری از ثواب فرشتگان و پیامبران، همنشینی با فرشتگان، پیمودن درجات کمال و
ترقی در بهشت، درمان بیماریهای روحی، رفع غم و اندوه، روشنایی دیدگان، مونس تنهایی،
عمر با برکت، استجابت دعا، صفای خانه، رفع عذاب از پدر و مادر و....
شایان توجه است که پیمودن مراتب کمال قرائت، همچون رسیدن
به مرحله تدبّر و عمل، مستوجب کمال ثواب و رضای الهی و دریافت خیرات بیشتر و بهتر
میشود.
اهمیت و فضیلت قرائت قرآن تا چه اندازه است؟
برای قرائت قرآن، در کلمات گهربار پیشوایان معصوم (علیهم
السلام) فضایل و آثاری بیان شده که موجب رشد و پرورش روح و روان آدمی میشود. همین
فضائل و آثار باعث گردیده که تلاوت و قرائت قرآن از اهمیت بسیاری برخوردار باشد.
اکنون به برخی از این فضایل و آثار اشاره میکنیم:
.1سعادتمندی: پیامبر اکرم (ص میفرماید:
«اگر زندگى سعادتمندان و مرگ شهدا و نجات در روز جزا و امنیت در روز هراس و نور در
روز ظلمت و سایبان در روز حرارتِ شدید و سیراب شدن در روز عطش و ارزش و سنگینى در
روز سبکى اعمال را مىخواهى، پس قرآن را مطالعه کن، چرا که قرآن یادآور خداى رحمان
و حافظ از شیطان و عامل برترى در ترازوى اعمال است». (1)
در حدیث دیگر میفرماید: «هر کس قرآن بخواند، گویى به
مرتبه پیامبرى رسیده است، جز آن که بر او وحى نمىشود!». (2)
.2باروری ایمان: امیرمۆمنان علی (علیه السلام) فرمودند:
«بارورى و رشد ایمان با قرآن خواندن به دست مىآید». (3)
.3استجابت دعا: امام حسن مجتبی (ع) فرمود: «هر کس
قرآن بخواند ـ بلافاصله یا با کمى تأخیر ـ دعایش مستجاب خواهد شد». (4)
امام صادق (ع) میفرماید: «خواندن قرآن از روى
مصحف، عذاب پدر و مادر را سبک مىکند، گرچه کافر باشند».
.4نورانیت و افزودن خیر و برکت خانه: پیامبر اکرم (ص) فرمود:
«خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى کنید و آنها را همچون یهود و نصارا ـ که
نماز و عبادت را در خانهها تعطیل کرده، تنها در کنیسه و کلیسا انجام مىدهند ـ به
گورستان تبدیل نکنید. هنگامىکه در خانهاى زیاد قرآن خوانده شود، خیر و برکت آن
فزونى یابد و اهل خانه مدتها از آن لذت خواهند برد و همانگونه که ستارگان براى
زمینیان مىدرخشند، [این خانه] نیز براى آسمانیان مىدرخشد».(5)
.5غفران گناهانِ پدر و مادر: امام صادق (علیه
السلام) میفرماید: «خواندن قرآن از روى مصحف، عذاب پدر و مادر را سبک مىکند،
گرچه کافر باشند».(6)
.6افزایش مدّت بینایی: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هر کس قرآن را از
رو [با نگریستن بر آیات] بخواند، از بینایىاش براى مدت طولانى لذت خواهد برد». (7)
.7
آمیخته شدن قرآن با گوشت و خون قاری: امام صادق (ع) فرمود: «هر جوان مۆمنى که قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش آمیخته خواهد
شد».(8)
.8صفای دل: پیامبراکرم (ص) فرمود: «بدون
شک این دلها زنگار مىگیرند; همچنان که آهن زنگ مىزند. عرض شد: صیقل آن به
چیست؟ فرمود: قرائت
قرآن».(9)
.9بهترین عبادت: پیامبر (ص) فرمود:
«بهترین عبادتِ امتِ من، تلاوت قرآن است». (10)
.10 بخشش گناهان: نوشته شدن حسنه و پاک شدن گناهان.(11)
پی نوشت ها:
[1]. میزان الحکمه، ج8، ص74.
[2]. همان، ص82.
[3]. غررالحکم و دررالکلم، ص112.
[4]. بحارالانوار، ج89، ص204.
[5]. همان، ص200.
[6]. الکافی، ج2، ص613.
[7]. بحارالانوار، ج89، ص202.
[8]. الکافی، ج2، ص603.
[9]. قطب الدین راوندی، الدعوات، ص237; متقی هندی، کنز العمال، ج1، ص545.
[10]. وسائلالشیعه، ج6، ص168.
[11]. الکافی، ج2، ص611.
منبع:شبستان