• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 263
تعداد نظرات : 21
زمان آخرین مطلب : 3965روز قبل
اهل بیت
آیات موهم صدور گناه از حضرت آدم (علیه السلام) و پاسخ آنها
در تورات قصه حضرت آدم (علیه السلام) به گونه ای مطرح شده است که با قداست مقام ایزد متعال و منصب رسالت منافات دارد. ولی آن گونه که در قرآن مطرح شده است مقام الوهیّت و نبوّت محفوظ مانده است. فقط بعضی تعابیر در برخی از آیات به گونه ای ایراد شده که این توهم می رود که حضرت آدم (علیه السلام) در مقابل پروردگار نافرمانی کرده است.
نخست ما به شمارش این تعبیرها (که به دوازده تعبیر می رسد) پرداخته، آنگاه پاسخ پرسشهایی چند را که در این بین به ذهن می رسد مورد بررسی قرار می دهیم و به جواب می نشینیم.

تعابیر قرآن پیرامون خطیئه آدم (علیه السلام)

1-ظالم:

«وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ‌» (1).
«گفتیم ای آدم تو با جفت خود در بهشت جای گزین، و در آن جا از هر نعمت که بخواهید بخورید، ولی به این درخت (گندم یا سیب) نزدیک نشوید (زیرا اگر نزدیک شوید) از ستمکاران خواهید بود».

2- فریب خوردن آدم (علیه السلام) توسط شیطان:

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ» (2).
«پس شیطان آدم و حوّا را به لغزش افکند تا از آن درخت خوردند و به خاطر این گناه آنان را از آن مقام بیرون آورد».

3- شقاوت و بدبختی:

«فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى‌» (3).
«آنگاه گفتیم ای آدم محقّقاً این شیطان با تو و حوّا دشمن است مبادا شما را از بهشت بیرون آورد و از آن پس به شقاوت و بدبختی گرفتار شوید».

4-غرور:

«فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ» (4).
«پس راهنمایی به فریب و دروغ کرد».

5- وسوسه شیطان به آدم:

«فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ» (5).
«پس شیطان در او وسوسه کرد».

6- عصیان و گمراهی:
«وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» (6).
«آدم نافرمانی خدای خود کرد و گمراه شد».

7- استوار و ثابت نبودن در عهد خدا:

«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (7).
«ما با آدم عهدی بستیم (که فریب شیطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نیافتیم».

8-سرکشی از فرمان خدا:

«وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ» (8).
«خداوند ندا کرد که آیا من شما را از این درخت نهی نکردم؟!»

9-اعتراف آدم و حوّا به ظلم به نفس خویش:

«قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا» (9).
«گفتند: خدایا ما (در پیروی شیطان) بر خویش ستم کردیم».

10-پذیرش توبه آدم از طرف خداوند:

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌» (10).
«پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن توبه ی او گردید، زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است».

11-تعبیر به لاخَوف:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌» (11).
«گفتیم همه از بهشت فرود آیید، تا آنگاه که از جانب من، رهنمایی برای شما آید پس هر کس پیروی او کند، هرگز (در دنیا و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت».

12-تعبیر به «عَدُوٌّ»:

«قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (12).
«گفتیم که از بهشت فرود آیید که برخی از شما برخی را دشمنید».

قصه آدم (علیه السلام) در قرآن

قصّه و داستان آدم (علیه السلام) در سه سوره قرآن مطرح شده است که ما به ترتیب در این جا متذکّر می شویم.

(الف): قصّه آدم (علیه السلام) در سوره بقره

وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ‌ فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِینٍ‌ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌ قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌» (13).
«گفتیم ای آدم! تو با جفت خود در بهشت جای گزین، و در آن جا از هر نعمت که بخواهید بی هیچ زحمت برخوردار شوید، ولی به این درخت (گندم یا سیب) نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان آدم و حوّا را به لغزش افکند تا از آن درخت خوردند و به دلیل این عصیان، آنان را از مقام بیرون آورد، پس گفتیم که از بهشت فرود آیید که برخی از شما برخی را دشمنید و شما را در زمین تا روز مرگ قرار و آرامگاه خواهد بود. پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن توبه او گردید، زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است. گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا آن هنگام که از جانب من رهنمایی برای شما آید، پس هر کس پیروی او کند هرگز (در دنیا و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت».
نکاتی در آیه وجود دارد که قابل دقّت است:
1-مراد از «جنّت» در آیه چیست؟
این جنّت آن بهشت موعود نیست، چون آن بهشت خانه و دار جاودانه ای است که با جنّت در آیه فرق دارد، زیرا اگر کسی وارد آن شد نمی تواند از آن خارج شود. در کلام معصومین آمده است که جنّت در آیه، بهشت دنیاست و آن باغی بود بر روی زمین.
2- مراد از «اهبطوا» چیست؟
معنایش این نیست که بهشت از لحاظ مکانی بالاتر بود و جایگاه بلندی از نظر شأنی داشته است، و شما از آن مقام رفیع پایین بیایید.
3- مراد از «ظلم» در آیه چیست؟
مراد از ظلم، ستم بر نفس است زیرا خوردن میوه ی آن درخت موجب شد که اینها دیگر نتوانند به زندگی راحت خود در بهشت ادامه دهند، پس بر خود ستم روا داشتند و خود را از این نعمت آرام و بی دغدغه محروم کردند.
از ان جایی که شیطان نمی توانست ببیند آدم و حوّا از چنین زندگی راحتی بهره مند باشند، از این رو به فکر چاره برآمد و دسیسه ای چید تا آدم از این مقام بلغزد و موقعیّتش را از دست بدهد و به زندگی عادّی برگردد. وی سرانجام این کار را هم کرد، سپس خطاب آمد «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» شما از این جایگاه پایین بیایید، این امتیاز برایتان بزرگ است و باید در زمینی زندگی کنید که همواره عدّه ای با عدهّ ای دیگر خصومت دارند، همچنین شیطان دشمن شماست و این قاعده عام است، و خاصّ تنها تو نیست. خدای عالم می خواهد گفته باشد، شما باید در جامعه ای زندگی کنید که مسأله تنازع بقا در آن جمع حاکم باشد.

آن وقت حضرت آدم دست به دعا برداشت و از عمل خود ابراز ندامت و پشیمانی کرد، و خدای مهربان از سر تقصیراتش گذشت. آنگاه می فرماید:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌».

ای اهل زمین اگر خواستار زندگی سالم هستید، باید راه سالم و درستی را پیش گیرید و از دشمنی بپرهیزید و از چیزی اطاعت کنید که حقوق همه بر اساس آن تضمین شده است، و آن قانون است. باید قانون را اطاعت کنید و به آن ملتزم باشید. قانون یعنی این که برای هر چیز حد و مرز قائل شدن، و به آزادی یکدیگر احترام گذاشتن.
این قانون به ارسال رسولان نام یافت و شکل گرفت. یعنی اساساً انبیا برای قانونگذاری آمدند، برای تفکیک صواب از ناصواب، و نیز برای رفع اختلافات؛ یعنی قانون آوردند. آمدند تا حقوق هر انسانی مشخص شود. فرستادگان خدا گفتند: ای انسان حق داری از جنگل، معادن، انرژی زمین و زندگی در یک چارچوب خاص بهره گیری. این چارچوب و بایدها و نبایدها را قانون نامید. اگر انسان در این چارچوب راه پیمود و از متاع دنیا بهره برد، هیچ گاه دچار سردرگمی و اختلاف نخواهد شد. پس خداوند انبیا و شریعتها و قوانین متعدّدی را فرستاد که آنها مرزبندیها را مشخّص کنند. به عبارت خلاصه تر می توان گفت خدای حکیم با ارسال رسولان حدود و ثغوری را در حدّ کتابهای آسمانی فرو فرستاد، تا از آن سرمشق گیرند و به آن پایبند بمانند و در زیر لوای آن از هرج و مرج در امان باشند.

از این رو می فرماید: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى (14) فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌» وقتی شریعت و قانون خدا آمد و حاکمیّت یافت، در سایه ی آن اختلاف و رویارویی جای خود را به آرامش و امنیت واگذار می کند؛ پس خوف و حُزنی وجود نخواهد داشت.

4- مراد از «فَازَلَّهُما الشَّیطانُ عَنْهاَ» این است که لغزش، هیچ گاه ملازم با ذنب و گناه نیست، آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فراندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگی شود نیز لغزش صدق می کند. هم چنین لغزش در زندگی، منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آن جا دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایی روبه رو گردد نیز لفظ لغزش صدق می کند.

(ب) قصّه آدم در سوره اعراف

«وَ یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ‌ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ‌ وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ‌ فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ‌ قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ‌» (15).
«ای آدم تو با همسرت در بهشت منزل گزینید و از هر چه بخواهید تناول کنید ولیکن نزدیک این درخت نروید (درخت انگور یا گندم یا سیب یا غیره) که بر خویش ستم خواهید کرد. سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد، و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت نهی کرده مگر بخاطر این که فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند» و برای آنها سوگند یاد کرد که من برای شما از خویرخواهانم. و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامی که از آن درخت چشیدید اندامشان (عورتشان) بر آنها آشکار شد، و شروع کردند به قراردادن برگهای درختان بهشتی بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را ندا داد که: «آیا شما را از آن درخت نهی نکردم؟ و نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود».
در آیات فوق چند نکته باید مورد بررسی قرار گیرد:
1- آیا اشاره در آیه (هذه) اشاره شخصی است یا نوعی؟ یعنی خداوند با «هذه» به فردی از یک نوع درخت میوه دار را مورد نظر قرار می دهد، و بر آن نهی را صادر می فرماید، (آیه به این معنی می شود که میوه ی درختی که در این نقطه هست نخورید)، یا منظور میوه درختانی است که از این نوع درخت می باشد؟
ابلیس از این راه وارد شد و آنان را بین دو کلام شبیه هم به شبهه انداخت که همین مسأله نیز در مبحث اصول به «اقل و اکثر» غیر ارتباطی شهرت دارد و نوع علما و اصولیّین، حلّ آن را در برائت می دانند. ابلیس نیز حضرت آدم را بر سر دوراهی، به دام خود گرفتار ساخت، زیرا این دلیل، ظاهری فریبنده دارد. لذا حضرت آدم و حوّا فریب خوردند و ابلیس نیز فرصت را مناسب یافت تا آنها را از راه بدر کند. شیطان می دانست آنان که طریق پاکی پیشه داشتند و لباس حیا بر خود پوشانده بودند، با این لغزششان لباس عفّت از آنان فرو خواهد افتاد و رسوا می شوند. لذا به دروغ گفت خدا شما را از این درخت نهی نکرد، مگر این که مبادا پادشاه شوید یا عمر جاودان یابید، لذا گفته که از این درخت نخورید. این گونه وسوسه ها مؤثّر واقع نشد نه در آدم و نه در حوّا. لذا از راه نصیحت وارد شد و گفت:
من از باب نصیحت به شما می گویم و شما را اندرز می دهم. این جا بود که آدم و حوّا فریب شیطان را خوردند. شیطان آدم و حوّا را اغوا کرد و در غفلت فرو برد، و واداشت تا نهی خدا را که تنها حصار خشم پروردگار بود فرو ریزند و آنچه نباید پیش می آمد، آمد. پس از این که اینان از این درخت چشیدند، شرمگاه آنان که تا آن زمان مستور بود آشکار شد، این دو به فکر چاره افتادند و درصدد تهیه لباس شدند و برگ انجیر را به هم چسباندند، چیزی مثل لنگ، تا حیای خود را محفوظ نمایند؛ و خداوند ندا کرد که آیا من شما را از درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان سخت دشمن شماست؟ گفتند: خدایا ما (در پیروی شیطان) بر خویش ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحمت و رأفت نفرمایی سخت از زیان کاران شده ایم.
2-«غرور» در آیه به چه معناست؟
در آیه «غرور» به معنای غفلت است یعنی شیطان آنان را راهنمایی کرد و در یک حال غفلت واداشت و آنان بر اثر غفلت مرتکب آن عمل خلاف شدند و از نهی خدا سرپیچی نمودند.

(ج) قصه آدم (علیه السلام) در سوره طه

«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى‌ فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى (16) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَ لاَ تَعْرَى‌ وَ أَنَّکَ لاَ تَظْمَأُ فِیهَا وَ لاَ تَضْحَى‌ فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى‌ فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌ (17) ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَ هَدَى‌» (18).
«پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودم، امّا او فراموش کرد، و عزم استواری برای او نیافتم! و به یادآور، هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید!» همه سجده کردند جز ابلیس که امتناع ورزید آنگاه گفتیم ای آدم! محقّقاً این شیطان با تو و همسرت دشمن است، مبادا شما را از بهشت بیرون کند، که به زحمت و رنج خواهی افتاد! (در بهشت تمام اسباب راحتی برای شما فراهم است) هیچ وقت گرسنه و تشنه نمی شوی و احساس کمبود نمی کنی و هرگز در آنجا تشنه نمی شوی و گرمای آفتاب آزارت نمی دهد! ولی شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «ای آدم آیا می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید، و مُلکی به زوال راهنمایی کنم؟» سرانجام هر دو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت، و برای پوشاندن خود، از برگهای بهشتی جامه دوختند! آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد. سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و هدایتش نمود»
اگر پیامبران معصومند، معنای آیات مربوط به حضرت آدم که در اینجا ذکر شد، چیست؟
و مراد از نهی در آیه «وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» چیست؟
و چگونه حضرت آدم تحت تأثیر وسوسه شیطان قرار گرفت؟
پیش از بررسی و تحلیل این آیات، ذکر این نکته لازم است که نهی دو نوع است: 1-تکلیفی 2-ارشادی

1- نهی تکلیفی:

آن است که مولی از مقام ولایت خویش، بر بندگانش دستور صادر می کند که چنین کاری را باید بکنید یا نکنید؟ به این دستورهای باید و نباید، امر مولوی اطلاق می شود.
این گونه نواهی را بندگان باید به مثابه امر حقیقی فرض کنند و متعهّد به آن شوند. چون هیچ مولای صاحب حکمت و درایتی، فرمانی را صادر نمی کند، مگر آن که در آن دستور، مصلحتی برای مکلّف باشد. در روایات و احادیث ما نیز آمده است که، هرگاه شارع مقدّس بندگان را از چیزی نهی فرمود، آن نهی مولوی و تکلیفی است و «فیه مفسدة و مضاره لِلْجِسمْ» یعنی در آن نهی، فساد و آسیبی به جسم وارد می شود.
پرسشی در این جا مطرح می شود این است که: چرا شارع مقدّس، فلسفه ی احکام را بیان نکرده است؛ تا مصالح و مفاسد برای همگان روشن شود؟
در جواب می گوییم که: اوّلاً درک و فهم مصالح و مفاسد واقعیّه برای انسان مقدور نیست و چیزی است که از حیطه قدرت همگان به دور است، چون شارع و مولی با آن احاطه ای که دارد، تمام جنبه، را در یک حکم در نظر می گیرد که گاهی یک جنبه نفسانی و روحانی است و گاهی جسمانی، و در بعضی اوقات چیزی بالاتر از این دو است. که این گونه حقایق و شناخت، فراتر از قدرت و توانایی فهم انسانها است.
ثانیاً: حکمت، اقتضا می کند که مردم از مفاسد و مصالح واقعیّه آگاهی نداشته باشند، چون آگاهی مردم باعث می شود که چه بسا تکلیف را برای رسیدن به همان مصالح انجام دهند و تعبّدی در نظر نباشد.
فرض کنیم که یک فلسفه و حکمت روزه این است که بدن از آلودگیها پاک شود. ممکن است کسی بگوید که من روزه می گیرم برای این که بدنم سالم باشد؛ نه برای این که خداوند واجب کرده است.
البته این گونه تفکّر، مربوط به کسانی است که در انجام تکالیف کوته نظر باشند. امّا اگر بنده و عبد همانند امیرالمؤمنین باشد کاری به این حرفها ندارد بلکه می فرماید: «بل وَجَدْتُکَ اَهْلَاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُکَ» (19).
پس اگر انسانها بتوانند به حکمتها و مصلحتهای تکلیف خود پی ببرند امکان پذیر نیست و مصلحت هم نیست. اینها را امور تعبدّیه می گویند و مخالفت با این گونه دستورها و نهی ها گناه و موجب عقاب است. وقتی مولای ما که ولی نعمت ماست و ما جیره خوار او هستیم در این مقام و موقعیت خود به بنده دستور می دهد، بنده نیز آن فرمان را اطاعت می کند، در غیر این صورت مستحقّ مذمّت هست. و این کاری است که همه عُقلا آن را می پسندند و بر آن تاکید دارند. و هر جا که مذمّت عقلی راه داشته و شایسته باشد عقوبت شرعی هم شایسته است. پس نافرمانی از امر مولا عقوبت هم بدنبال دارد.

2- نهی ارشادی:

یعنی مولا بر کرسی قدرت، حکومت و یا قانونمندی تکیه نزده است که این دستور را صادر کند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقی انسان را در نظر گرفته و از باب راهگشایی و دلسوزی به انجام کاری دستور داده است. مثلاً گفته پنیر نخورید، اگر می خورید با گردو بخورید، چون خوردن آن به تنهایی ضرری دارد که اگر توأم شد؛ ترکیبی ایجاد می شود که ضررش را از بین می برد. این گونه دستورها صرفاً ارشاد است و اعتبار دیگری بر آن مترتّب نیست.
امر ارشادی هم بر دو قسم است: 1- ارشادی محض. 2- ارشادی همراه با مولویّت.
احکام ارشادی مولوی، مثل مستحبّات که علاوه بر ارشادی بودن، نوعی امر مولایی نیز در ضمن آن به چشم می آید، که قصد تعبد نیز از لوازم معتبر آن است، والاّ اثر آن الزامی را به دنبال ندارد.
ارشادی محض آن است که در انجام آن هیچ گونه قصد تعبّدی معتبر نیست. مثلاً وقتی دستور مولا این است که پنیر را با گردو بخورید، مفسده ای دامنگیر شما نمی شود. چه این که با قصد قربت و به قصد تعبّد از مولا این کار را بکنید، یا اصلاً قصدی نداشته باشید. در هر دو صورت اثر مترتّب است. و لذا مستحب بودن این گونه امور یک نوع تسامُح است. چون مستحب یعنی محبوب مولا، یعنی برای مولا با انجام عمل، یک ارمغانی بردید. ولی در مورد ارشادی محض، شما با انجام یا ترک آن ارمغانی برای مولا نمی برید، و نمی شود گفت مطلوب مولا است. مطلوب بودن آن فقط در این حد است که چون شما را دوست دارد، می خواهد آسیبی به شما نرسد، لذا این دستور را صادر کرده است. عیناً مثل دستور طبیب که اطاعت و عدم اطاعت بیمار از دستورات طبیب هیچ سود و زیانی عائد طیب نخواهد شد، و از این که طبیب این دستور را برای بیمار خودش صادر کرده به خاطر بشردوستی و به دلیل علاقه به بیمار است. با آنچه تقریر شد تا حدودی مطلب روشن گردید و بیان شد که منظورمان بیان چه موضوعی است. بر این مبنا در احکام شرعی یک دسته فرمانها به چشم می خورند که فقط می توانند به قصد مصالح بندگان صادر شده باشند بدون آن که در نفس انجام آن چیزی برای مولا متصوّر باشد، تا این که بگوییم این مطلوب مولا است.

مراد از نهی خدا به آدم (علیه السلام)

با این توضیح برمی گردیم به اصل موضوع بحث ما، که خدای حکیم امری را که برای حضرت آدم صادر فرمود، از قسم سوّم است، یعنی ارشادی محض است. شارع مقدّس، خداوند تبارک و تعالی است و به آدم گفت: از این گندم یا چیزی دیگر (گرچه بیشتر روایات تصریح به گندم دارد) نخور، (قرآن هم به موضوعی خاص اشاره ندارد، به این دلیل که برای خدا هم مهم نیست که چه باشد، آنچه مهم است، این که خدا به آدم گفت چیزی نخور) و اگر حضرت آدم اطاعت امر مولی می کرد و از آن میوه ممنوعه نمی خورد ارمغانی برای مولای خود نبرده بود. چون خداوند دستوری داده بود که آدم موظف بود آن را اطاعت نماید. شنیدن فرمان خدا، اوّلین ارمغانی که برای آدم می توانست داشته باشد آن بود که در بهشت از همه امکانات رفاهی و آسایش برخوردار گردد و با نادیده گرفتن فرمان خدا از موقعیّت فراهم آمده محروم گشت و برای خدای جلّ وَ علَی نیز، تنها مصلحت و خیر آدم حائز اهمیّت بود.
پس با انجام دادن آن کار، ارمغانی برای مولا آورده نشد و ترک آن نیز هتک حرمتی نسبت به مولا نشده است. بر فرض اگر شما پنیر را بدون گردو خوردی دل درد می گیری نه این که مخالف با فرمایش امام صادق (علیه السلام) کردی، بلکه کاری کردی که به خودت زیان رساندی.
حضرت آدم هم در ترک این دستور صرفاً به خودش ظلم کرد.
«قالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنا اَنْفُُسَنا» (20).
«خدایا ما به خودمان ستم روا داشتیم».
پس حضرت آدم با نادیده انگاشتن نهی خدا، ستم بر نفس خود کرده است نه بر مولا، و نهی در این آیه نیز نهی ارشادی محض است.

فلسفه عقوبت آدم (علیه السلام) از اکل شجره ی ممنوعه

اگر نهی خدا به حضرت آدم (علیه السلام) ارشادی بود چرا مورد توبیخ قرار گرفت و چرا از بهشت رانده شد؟ آیا رانده شدن او از بهشت نوعی از عقوبت نیست؟
جواب: سرپیچی از امر خدا مراتبی دارد، که وابسته به مراتب و درجات نهی است که در این زمینه وارد شده است. یعنی اگر نهی، تکلیفی باشد، عصیان هم تکلیفی است. اگر نهی اِرشادی تعبّدی باشد، عصیان هم از همان نوع است. اگر ارشاد محض باشد عصیان هم اِرشادی است. به جهت این عصیان یعنی: مخالفت دستوری که به او داده شد و او این دستور را انجام نداد، از این دستور سرپیچی کرد، و شدّت این سرپیچی و مقدار استحقاق عقاب و مذمّت آن بستگی به نوع امر دارد. مگر مریض دستور طبیب را انجام دهد عصیان کرده است؟ پس بستگی دارد به شدّت امری که صادر شد. یا اهمیّت گردنکشی عبد بستگی دارد به نوع امر و یا نهی وارد شده از سوی مولا، که هر چقدر خواسته مولا با اهمیّت تر باشد گناه و مآخذه او نیز سنگین تر خواهد بود.
همان گونه که قبلاً اشاره شد که کلمه «عَصی و غَوی» در آیه «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» (21) دو معنا داشت: ابتدا به معنای رکود، جهالت، ضلالت و گمراهی است، و دیگری در مقابل بهره گیری است به معنای «خاب و حرمان» است، که اهل لغت برای «غوی» دو معنای خلاف هم را تصریح کرده اند، و ربطی هم به همدیگر ندارند، یعنی اگر کسی آن حظّ خودش را از دست بدهد اسمش حرمان است.
با این مقدّمه، باید دید فلسفه نکوهش حضرت آدم (علیه السلام) چه بود؟
نخست این که نکوهش، و اساساً این که شخص مورد عتاب قرار می گیرد، در ضمن مطلق او امر است. مثلاً اگر کسی از امر دکتر سر بتابد بدون چون و چرا مستحقّ نکوهش است. همین امر اگر با مقام آدم مقایسه شود، نکوهش و عتاب آن باید بیش از یک امر ارشادی باشد. چون حضرت آدم آن مقدار از عظمتی را که از خداوند دریافت داشت، دیگران نصیبی نبردند و انتظار نمی رفت از امر خدا سرپیچی نماید. آن کسی که دستور طبیب را نادیده می گیرد به این دلیل که مقام و منزلت طبیب را نمی شناسد مستحقّ عتاب و نکوهش است؛ و همچنین حضرت آدم که در مقام نبوّت و رسالت جای گرفته و از وعده خدا در بهشت نیز برخوردار بود و با وسوسه اندک شیطان تسلیم شد و پشت به امر خدا کرد، اگر مورد عتاب خدا قرار گیرد حقّ اوست. با کمی دقّت، بیشتر می توان گفت شخص آگاه به مسائل، مؤاخذه سنگین تری خواهد داشت. در همین مقایسه وقتی که یک فرد باسواد و روشن، اگر دستور و مقرّرات راهنمایی را زیر پا می گذارد، مردم خطاب به او می گویند: شما چرا! این گونه تعبیر مردم حاکی از این است که فرد با اطّلاع و آگاه باید به مراتب کمتر از فرد بی سواد مرتکب خطا شود.
گفته اند: «یُغْتَفَرُ مِنَ الْجاهِلِ ما لا یُغْتَفَرُ مِنَ العالِمِ» از نادان بخشیده می شود آنچه از دانا بخشیده نمی شود.
لذا:‌ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا اِلَی آدَمَ مِن قَبْْلُ فَنَسِیَ» (22) نکوهش بزرگی برای حضرت آدم (علیه السلام) است؛ امّا عصیانِ حضرت آدم به آن معنا نیست که مستحقّ مؤاخذه و یا به دنبالش عقوبت باشد؛ بلکه خروج از بهشت از این نظر بود که دیگر نمی توانستند در بهشت بمانند، نه این که به خاطر عقاب و عتاب از بهشت رانده شده اند.
تا اینجا روشن شد که مراد از نهی خداوند به حضرت آدم (علیه السلام) ارشادی بوده و فلسفه نکوهش نیز، سرپیچی حضرت آدم از نهی خداوند بود.
در این راستا پرسشی که مطرح می شود این است که چگونه نسبت «ظالم»، «عصیان»، «غی»، «طلب مغفرت» با نهی ارشادی جمع می شود؟
جواب این است که: اطلاق ظالم برای این است که ظالم به معنای نهادن چیزی در غیر موضع خود می باشد و این با فعل مباح هم جمع می شود؛ چون کسی که خودش را از نعمتهای بهشت محروم ساخته و دچار زحمت و رنج شده به خود ظلم کرده است.
علاوه بر این، ظلم معنای کم کردن بهره نیز آمده است و چون حضرت آدم بهره خود را از نعمتهای بهشتی کم نمود لذا اطلاق ظالم بر او شده است.
و از این که اطلاق عصیان به وی داده شده به این جهت است که، اطلاق معصیت و عصیان مجازاً بر مخالفت با امر و نهی اِرشادی نیز می شود.
و «غی» نیز در لغت به معنای حرمان است و چون حضرت آدم (علیه السلام) از فوائد و ثمرات بهشتی خود را محروم ساخت نسبت «غی» به او داده شده است. امّا توبه و طلب مغفرتِ آدم نیز بخاطر ترک اولی بود که از وی صادر شد. زیرا صدور چنین عملی مناسب مقام آدم نبود. بنابراین با توجه به نکات ذیل ارشادی بودن نهی در آیات مربوط به حضرت آدم مورد تأیید قرار می گیرد:
1-از این که کلمه «فتشقی» در سوره طه با فای نتیجه آمده است، بهترین گواه بر این است که نتیجه مخالفت آن نهی، این بود که آدم و همسر وی «شقاوت» پیدا نکنند. سپس آیه بعد «إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَ لاَ تَعْرَى‌» بیانگر این شقاوت است و این که تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این درخت این است که در صورت نخوردن، برهنگی، تشنگی و گرسنگی نیست، در حالی که در صورت مخالفت و خوردن میوه درخت ممنوعه، همه این ها هست و هرگز درصدد بیان مؤاخذه نیست بلکه درصدد بیان عکس العمل طبیعی این عمل است که همان محروم شدن از نعمت ها می باشد.
2- وقتی آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند که لباسهایشان ریخت و با ندامت مخصوص «عورت» خود را به وسیله برگ ها پوشاندند، ناگهان ندایی شنیدند که می گوید: آیا من شما را از این درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان برای شما دشمن آشکاری است؟ این جمله، همانند گفتار ناصحی مشفق و مهربان است که وقتی طرف مقابل از اندرز او سرپیچی کرد، به ملامت او برمی خیزد و هیچ گونه مؤاخذه ای را آن گونه که در؟؟ است مقصودش نیست.
3- اگر نهی خدا به آدم مولوی بود، باید تبعات و لوازم آن، به وسیله توبه از بین برود، در صورتی که می بینیم آدم و حوا توبه کردند و توبه آنها قبول شد ولی تبعات آن (خروج از بهشت و... ) از بین نرفت. با توجه به این مطالب جواب از آیاتی که موهم صدور گناه از حضرت آدم هستند، روشن می شود.
با این توضیح پاسخ آیات مشخص شد.
پاسخ آیه (فازلهما الشیطان) این است که لغزش، هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست. آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگی شود نیز «لغزش» صدق می کند. هم چنین لغزش در زندگی، منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آن جا که دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایی روبه رو گردد نیز لفظ لغزش صدق می کند.
پاسخ آیه «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» چنین است: عصی در لغت، معنای خلاف اطاعت است. اگر کسی از سخن کسی پیروی کند، می گویند: «اطاع» و اگر مخالفت کند می گویند: «عصی» و روشن است که هر نوع مخالفت و پیروی نکردن، عصیان اصطلاحی نیست، بلکه آن گاه جرم و گناه حساب می شود که با امر مولوی مخالفت ورزد، نه با امر ارشادی و حضرت آدم، تنها با اوامر ارشادی مخالفت کرد که این، با صدور جرم و گناه از ایشان ملازم نیست.
«غوی» در لغت، به معنای گمراهی و حرمان است که بر طبق هر دو معنا، صدور گناه و معصیت از حضرت آدم لازم نمی آید، چون اگر به معنای حرمان و محروم شدن باشد، از آن جا که حضرت آدم از فواید و ثمرات بهشتی خود را محروم ساخت، نسبت «غی» به او داده شده است و اگر به معنای گمراهی بگیریم، هر گمراهی دلیل بر گناه کاری نیست. فردی هم که سخن ناصح را در مسیر زندگی، چه از نظر تحصیل یا داشتن زندگی سعادتمند و... گوش نکند و سرانجام با مشکلات روبه رو شود، گمراه شمرده می شود، ولی هرگز در این موارد، مسئله معصیت خدا مطرح نیست. بنابراین، آیه با توجه به قراین دیگر این را می فهماند که حضرت آدم، با امر ارشادی مخالفت کرده است و ادله عصمت، انبیا را از مخالفت چنین اوامر و نواهی منزه نمی داند.
پاسخ دیگری که می شود در مورد عدم عصیان حضرت آدم مطرح کرد، این است که محور بحث عصمت، مخالفت با تشریع الهی است: یعنی آن جا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهی به وسیله پیامبران اعلام شود، در چنین صورتی، مسئله عصمت برای پیامبران و اولیا مطرح می گردد، ولی محیطی که آدم و حوا در آن جا زندگی می کردند، هرگز محیط تکلیف به صورت یاد شده در بالا نبود: نه پیامبری آمده و نه شریعتی تصویب شده بود و نه افرادی زیر بار تکلیف رفته بودند، بلکه فقط خطایی متوجه فردی شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت تکلیف را لمس نکرده و کاملاً با آن آشنا نشده بود، بنابراین، از مخالفت حضرت آدم با فرمان خداوند، خلافت عصمت استنباط نمی شود.
قرآن کریم در این باره می فرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌» گفتیم: همه از آن «بهشت» فرو شوید، پس اگر رهنمودی از من به سوی شما بیاید، آنان که از راهنمایی من پیروی کنند، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند.
همین معنا با اندک تفاوت در سوره طه آیه 123 آمده است.
بنابراین، دین و شریعت پس از خروج آدم از بهشت آمده است و پیش از آن، شریعت و احکامی نبوده، تا مسئله مخالفت با آن و گناه مطرح شود. در پایان قسمتی از روایت نقل شده از امام رضا (علیه السلام) را مرور می کنیم: خداوند متعال حضرت آدم را حجت و خلیفه خود بر روی زمین قرار داده است، نه این که او را برای بهشت خلق کرده باشد، معصیت آدم در بهشت بوده، نه روی زمین تا خطاب امر و نهی تکلیفی به او بشود، بعد از آن که به روی زمین آمد او را حجت و خلیفه قرار داد (23).

عقیده مرحوم مجلسی در مورد خطای آدم (علیه السلام)

مرحوم مجلسی رحمه الله راجع به این که خداوند درخت مشخص را مورد نهی قرار داده بود و اینها نوع را انتخاب کرد، روایت آورده و در دو جا این مطلب را بحث کرده است.
«قال علی بن موسی الرّضا (علیه السلام) قالَ لَهُ مأمون یَابْنَ رَسولِ اللهِ اَلَیْسَ مِنْ قَولِکَ اِنّ الاَنْبیاءَ مَعصومٌ قال: بلی، قالَ: فَمَا الْمَعنی قوله تعالی «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌» (24) قال (علیه السلام): اِنّ اللهَ تبارک و تعالی قال «آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ» (25) وَ اَشارَ لَهُما اِلی شَجرَةِ الجَنَّةِ فَتَکونا مِنَ الظَّالِمینَ وَ لَم یَقُل لَهُما لا تَأْکُلا مِنْ هذِهِ الشَّجرَةِ وَ لا مِمَّا کانَ مِنْ جِنْسِها» (26).
«مأمون خدمت حضرت رضا (علیه السلام) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا شما نگفتید که انبیا معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بله، مأمون گفت: پس معنای قول خداوند که می فرماید: «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‌» چیست؟ حضرت فرمود: خداوند به آدم گفت: تو و همسرت در بهشت مسکن گزینید و هرچه دوست دارید بخورید ولی نزدیک این درخت نشوید. خداوند اشاره به درختی از درختان بهشت کرد ولی آنها اطاعت نکردند و جزء ظالمین شدند ولی خداوند نگفت از این درخت و یا از جنس آن نخورید».
یعنی: خداوند فرمود: از این درخت نخور. و مطلب را روی عنوان کلّی نبرد و نگفت از جنس درخت گندم نخورید، بلکه گفت: از این درخت نخورید و اسم درخت را هم ذکر نکرد و اشاره خاص کرد. پس حضرت آدم (علیه السلام) دید آن درختی که مورد اشاره قرار گرفته نخورد، و از درخت دیگری که مشابه آن بود خورد.
منتهی گفته شده که حضرت آدم باید این احتمال را بدهد که این اشاره عنوانی است و شخصی نیست، ولی این احتمال را آدم نداد و حقّش بود این احتمال را می داد، چون مثلاً پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره کرد به یک انگشتر طلا و به یک لباس حریر (ابریشم) و فرمود: «اِنّ هذینِ حرام علی ذکور اُمّتی»، فقها از این مطلب این را می فهمند که استفاده از طلا و ابریشم مطلقاً حرام است، حال آن که حضرت اشاره شخصی کرد. پس آدم خوب بود این احتمال را می داد و احتیاط می کرد.
جای دیگر مرحوم علّامه مجلسی رحمه الله موضوع آدم را به میان آورده و بحث کرده است. (27)
حق این است که اساساً آدم برای بهشت خلق نشده بود، بلکه اینها مقدّمات بوده، برای این که آدم در زمین مستقر شود.
«وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» (28).
«قاعدتاً مقرّ آدم زمین بود».
و از روز اوّل هم خداوند به ملائکه فرمود:
«إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(29)
«من بر روی زمین جانشین و نماینده می گمارم».
در آیه فوق کلمه «ارض» ذکر شده است و به طور کلّی نگفت من خلیفه معین می کنم که این دلیل بر این است که خداوند انسان را برای زمین خلق کرده است.
در پایان می توان نتیجه گرفت که آدم عذرش تا حدودی موجّه است، گرچه قدری کوتاهی کرده، که آن مسأله «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (30) درباره اش صادق است.

جعل شریک توسط آدم

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ‌ فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (31).
«حداوند بشر را از یک تن آفریده است و همسر او را نیز از جنس خود او خلق کرد تا در جوار او آرام گیرد. بعد از آن که با هم درآمیختند و نطفه در رحم حوّا بسته شد، ابتدا او احساسی نداشت و آن را درک نمی کرد و مثل همیشه به رفت و آمد معمولی خود ادامه می داد، اما رفته رفته بار او سنگین شد و دریافت که آبستن به فرزندی شده است، از این رو عجز به درگاه خدا آورده از او خواستند که اگر فرزندی صالح و سالم تولّد یابد از شاکران خواهیم بود، امّا پس از آن که کردگار عالم فرزند صالح (سالم) به آن دو ارزانی داشت، به جای شکرانه نعمت گفتند: این فرزندی را که خدا به ما داده؛ دیگری هم در آن مؤثّر بوده و خداوند از شرک بری است».
اگر مقصود آیه آدم و حوّا باشد چگونه ممکن است؟ چه وقت آدم و حوّا بعد از آن که خدا به آنان فرزند سالمی عطا کرد برای پروردگار شریک قائل شدند. (العیاذ بالله) آدم و حوّا که چنین کاری نکردند پس معنای آیه چیست؟ و چه کسانی برای خدا شریک قائل شدند؟
آیه در مقام آن نیست که بگوید آدم و حوّا چنین کردند، بلکه ممکن بود این زبانحال نسل آدم و هر زن و شوهری باشد که چنین حالتی برایشان عارض شود. «هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ»، ای جماعت مردم! خداوند کسی است که شما را خلق کرد و برایتان همدم قرار داد، که در این جا آدم مقصود نیست، بلکه مراد این است که، هر انسانی جفتش از خودش است. نفس واحده همان آدم است، امّا وقتی می فرماید: «وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَها»، مطلق نفس واحده است. پس خداوند کلام را به گونه ای شروع می کند که در ادامه کلام مرجع ضمیرها فرق می کنند، ضمیری که در ابتدا به وسیله آن شروع شده ضیمرهای بعدی به همان مرجع برنمی گردند.
این شیوه خطاب در قرآن بسیار است و خداوندگار سخن و قلم، با چنین فنّی در قلب هر شنونده و خواننده ای یک تنوّع و تفریحی ایجاد می کند که مخاطب خویش را مجذوب و شیفته گفتگویش می سازد تا بیش از پیش در ذهنش رسوخ نماید، و صورت و نمای کلام را عوض می کند که از شگردهای خطابه و علم کلام است. یکی از ره آوردهای آن این است که تلاوت و استماع قرآن ملال آور نخواهد بود و سبب ترغیب آن خواهد شد. زیرا حالت یکنواخت بودن نه تنها در قرائت بلکه در هر کاری خستگی آور است. که در قرآن نظیر این شیوه بسیار به چشم می خورد. از آن جمله است:
«إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً *لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ (32)وَ تُوَقِّرُوهُ (33)وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (34)».
«به راستی که ما تو را فرستادیم تا گواه ما؛ و بشارت و انذاردهنده ی مردم باشی، باشد که (شما مردم) به خدا و رسول او ایمان بیاورید و از او دفاع کنید و پشتیبان و مددکارش باشید، تکریمش کنید و هر بامداد و شامگاه ثناگوی خدا باشید».
چنان که از چینش عبارت آیه برمی آید، ابتدای آیه، پیامبر را با ضمیر مفرد و خطاب (ک) مخاطب خود قرار می دهد، سپس رو می کند به مؤمنان و ثمره این ارسال فرستاده خویش را به رُخشان می کشد و از مردم می خواهد که به آنان احترام بگذارند و دستانشان را به گرمی بفشارند و دست در دست هم رو سوی خدا کنند. همچنین عبودیّت و بندگی و بنده پروری را به آنان نشان می دهد آن که می گوید به خدا و رسولش احترام بگذارید و در همه ی ایّام تسبیح خدا گویید (35).
همان طور که در سطر بالا اشاره شد، اَعلی درجه ی اصول فنّ خطابه در آیات قرآن به نمایش درآمده است، به این جهت آیه ای که مثال آورده شد، معنایش این نیست که آدم و حوّا برای خدا شریک قائل شدند، بلکه هر زوج و زوجه اگر این حالت برای آنها رخ می داد، مادام که حمل نوزاد سنگین نشده بود توجّهی نداشتند، وقتی که حمل بارش گران می شود تضرّع و زاری به پیشگاه خدا می بردند که اگر این ضعیفه به سلامت بزاید و فرزندش کامل باشد شکرانه ترا پیشکش می کنیم، امّا هنگامی که ناله آنان مستجاب درگاه خداوندی شد، حال بیچارگی خود را به باد فراموشی می سپارند.
آیه مورد بحث در مورد مشرکین قریش نازل شده، چون در قریش «عبد یعوث» و «عبد مناف» و «عبد لات» وجود داشتند که فرزند خود را همنام بنده بُت نام می گذاردند. پس مرجع ضمیر به مطلق اولاد آدم برمی گردد و به صورت موجبه جزئیّه مطرح است، نه این که همه ی اولاد بنی آدم این طور باشند. پس با این توضیح، شبهه ی این که آدم و حوّا برای خدا شریک قرار دادند رفع می شود.

قصّه آدم در تورات

اینک آنچه که در تورات آمده آن را بیان می کنیم تا تفاوت آن با داستان قرآن مشخّص شود.
در تورات «سِفر پیدایش» (36) آمده است، خدا آدم را گرفت و در باغ «عَدَن» گذاشت تا باغبانی کند و از آن باغ محافظت نماید و خداوند به آدم فرمود تو مجازی از میوه همه درختان باغ بدون استثنا بخوری امّا حق نداری از میوه درخت «معرفت» (37) بخوری که مبادا عقل و معرفت پیدا کنی زیرا اگر روزی از آن بخوری هر آینه خواهی مُرد. ولی آدم به این منع خدا توجهی نکرد و از آن خورد ولی نمُرد (به این ترتیب لازم می آید (نعوذ بالله) بگوییم خدا به گفته خود عمل نکرد چون خورد و نمُرد). سپس خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخوابد. و یکی از دنده های او را گرفت و گوشت به جایش پُر کرد. و از آن دنده ای را که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد (به این شک حوّا از دنده چپ آدم خلق شده).
مار که از همه حیوانات صحرا هوشیارتر بود، به زن گفت: آیا خدا جدّاً گفته که از همه درختان باغ نخورید. زن به مار گفت: از میوه های درختان باغ می خوریم لیکن خدا گفته از میوه درختی که در وسط باغ است نخورید و آن را لمس نکنید که مبادا بمیرید. مار به زن گفت: نخواهید مُرد بلکه خدا در پی آن است تا شما از میوه ی آن نخورید که صاحب درایت و دانایی گردید، چون خدا دوست ندارد شما به مسائل آگاه شوید و خدایتان می داند شما نمی میرید. به این ترتیب زن، شیطان را به صورت ماری دید که او را فریب داد. زن هم دید که آن درخت ظاهری نیک منظر و دوست داشتنی دارد، قاعدتاً باید میوه آن همچنین دلپذیر و خوش طعم باشد، پس از میوه اش گرفت و خورد و به شوهر خود نیز داد و او هم خورد، آنگاه معرفت در جانشان زنده شد، دریافتند عُریانند، سپس برگهای انجیر به هم دوخته، و پوشش برای خویش فراهم کردند.
این جا بود ندای خداوند را شنیدند (چون خدا آمده بود داخل باغ تا گردش کند و مقداری هوا بخورد، نگاه کرد باغبان نیست لذا، به جستجوی باغبان پرداخت و آدم را صدا کرد). آدم و زنش که از این کار خود شرمگین بودند از حضور در محضر خداوند امتناع کرده و خود را در میان درختان پنهان کردند. خداوند بار دیگر آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ او گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا عریان هستم و نخواستم مرا ببینی، از این رو خود را مخفی ساختم. خدا تکانی خورد و از خود پرسید، آدم از کجا فهمید که لُخت است؟ لابد از آن درخت ممنوع تناول کرده است. پرسید چه کسی تو را آگاهانید که عریان هستی؟ آیا از آن درختی که تو را منع کرده بودم خوردی!؟ آدم گفت: زنی که همدم من ساختی از میوه درخت به من داد خوردم، تقصیر او بود. پس خداوند به زن گفت: این چه کاری است که کردی؟ زن گفت: مار مرا فریب داد. خداوند به آدم گفت: به این دلیل که سخن زوجت را شنیدی و از آن درخت خوردی، زمین مخلوق شد و تمام ایّام عمرت در آن با رنج خواهی زیست. (یعنی باید بروی بطرف زمین، و زمین به واسطه تو فساد می شود). و به عرق پیشانی نان خواهی خورد مادام که به خاک برگردی (کنایه از مردن است)، که از آن خلق شدی و به آن نیز بازخواهی گشت. این جا بود که پروردگار از کرده ی او خشمناک گردید- و به این دلیل که اگر اقامت او در بهشت ادامه پیدا می کرد و آدم دیگر بار، از محصول آن درخت منع شده به نام «درخت معرفت یا عرفان» تناول می نمود، خوف آن بود که بتدریج بر شعور و معرفت او هرروز بیشتر شده تا جایی که پا را از گلیم خود درازتر کند و از درخت حیات نیز تناول نماید و به یک زندگی جاودانه دست یابد و یکی از خدایان شود، از این نظر لازم بود دست او را از نعمتهای بی نظیر کوتاه ساخته و از بهشت بیرون کند- بنابراین آدم را از باغ «عَدَن» بیرون کرده و به شغلی که بیشتر به او واگذارده بود برگرداند، همچنین عدّه ای را به منظور پاسداری از آن باغ قرار داد تا اگر او خواست از آن جا راهی بهشت شود ممانعت به عمل آورند.
تا این جا داستانی بود که از تورات نقل شد. نکاتی که در تورات به آن اشاره شد، سؤالهایی را برای هر خواننده ای مطرح می کند:
1- جایی که خدا (نعوذ بالله) دروغ می گوید چطور ممکن است آدم بر حرفهای او اعتماد کند؟! چون تورات خدا را در نظر موجودات حتّی در نظر شخص اوّل انسان دروغگو معرفی می کند.
2- آدم چگونه خیر و شرّ را از هم تشخیص داد و فهمید! اینها مطالبی است که با عقل و فطرت سازش ندارد.

پی نوشت ها :

1. بقره (2)، آیه 35.
2. بقره (2)، آیه 36.
3. طه (20)، آیه 117.
4. اعراف (7)، آیه 22.
5. طه (20)، آیه 120.
6. طه (20)، آیه 121.
7. طه (20)، آیه 115.
8. اعراف (7)، آیه 22.
9. اعراف (7)، آیه 23.
10. بقره (2)، آیه 37.
11. بقره (2)، آیه 38.
12. بقره (2)، آیه 36.
13. بقره (2)، آیه 38-35.
14. هُدی: یعنی قوانین شریعت و قانون الهی.
15. اعراف (7)، آیه 23-19.
16. «تشقی» در آیه به معنای از دست دادن نعمت است برخلاف آیه «2» از سوره طه «مَا اَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرآنَ لِتَشْقَی» که به معنای زحمت و سختی جسم است.
17. غوی: به دو معنا است: 1- گمراهی، نادانی و جهالت 2-از دست دادن همه امکانات رفاهی که در اختیار شخص قرار می گیرد و در آیه فوق به همین معنای دوم است.
18. طه (20)، آیه 122-115.
19. بحارالانوار، ج41، باب 101، ص 14، ذیل حدیث شماره 4.
20. اعراف (7)، آیه 23.
21. طه (20)، آیه 121.
22. طه (20)، ایه 115.
23. المیزان، ج1، ص 146.
24. طه (20)، آیه 121.
25. بقره (2)، آیه 35.
26. بحارالانوار، ج11، ص 164.
27. بحارالانوار، ج11، ص 199-198.
28. بقره (2)، آیه 36.
29. بقره (2)، آیه 30.
30. طه (20)، آیه 115.
31. اعراف (7)، آیه 190-189.
32. تعزیر: به پیغمبر خدا اکرام کردن و حرمتش داشتن.
33. توقروه: وقار و صلابت پیغمبر را حفظ کردن و به او به اندازه عزّتش احترام گذاشتن.
34. فتح (48)، آیه 8.
35. ضمیر (ک) به پیامبر برمی گردد و بعدش ضمیر جمع در «لِتُؤْمِنُوا» به عموم مؤمنین و ضمیر (هـ) در تُعزّروه و تُوقّروه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و در تُسَبحوهُ به خداوند برمی گردد.
36. تورات به گونه ای که کتابها را فصل بندی می کنند طی چند «سِفر» تنظیم شده است که یک سِفر آن پیدایش نام دارد، باب دوّم و سوّم آن به این بحث اختصاص دارد.
37. درخت معرفت یا شناخت درختی بود در بهشت اگر کسی از آن می خورد عقل و معرفت و هوش پیدا می کرد، آدم نیز موجودی بود نه دارای عقل و شعور و نه احساس بلکه یک حیوان به تمام معنی- نعوذبالله.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم
شنبه 21/10/1392 - 7:17
اهل بیت
آیه ی موهم صدور گناه از حضرت لوط (علیه السلام) و پاسخ آنها
«وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هؤُلاَءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ» (1).
«هنگامی که فرشتگان به صورت جوانان زیبا به خانه لوط وارد شدند، قوم لوط آگاه شده و به قصد عمل زشتی که در آن سابقه داشتند به سرعت به خانه او وارد شدند. لوط به آنها گفت: این دختران من برای شما پاکیزه تر و نیکوترند، از خدا بترسید و مرا نزد مهمانان به عمل زشت خود خوار و سرشکسته نکنید، آیا در میان شما یک مرد خیرخواه رشید خداپرست نیست؟»
پس از آنکه میهمانان حضرت لوط که همان فرشتگان الهی بودند وارد خانه حضرت لوط شدند تا او را از قومش نجات دهند، قوم لوط پس از آگاهی از ورود مهمانان، سراسیمه خود را به جهت عمل قبیح و زشت به خانه لوط رساندند. حضرت لوط ناگزیر تقوا و پرهیزکاری را به آنان یادآور شد و از آنان خواست تا از کردار ناشایست خود بپرهیزند و از فسق و فحشا دوری کنند و دست از اعمال زشت خود بشویند. ولی این قوم به پند و اندرز لوط گوش ندادند و دعوت وی را نپذیرفتند. آنگاه حضرت لوط آنان را به پیروی از قانون طبیعت و سنت خلقت و رابطه با همسرانشان که خدا برایشان حلال نموده راهنمایی و ترغیب کرد، که این هم در گوش آنان اثر نکرد. لوط دختران خود را به همسری قوم عرضه نمود به او گفتند: ای لوط تو می دانی ما احتیاجی به دختران تو و میلی به زنان خویش نداریم و خود بهتر می دانی که ما برای چه کاری به منزل تو آمده ایم.
پرسش اینجاست: چرا حضرت لوط (علیه السلام) برای دفع شرّ قوم خود، به آنان پیشنهاد دختران خود را داد؟ حضرت لوط (علیه السلام) پیشنهاد چه فعلی را داد؟ اگر امر پیشنهادی ازدواج بوده چرا حضرت دختران خود را به نکاح قومی مفسد و فاسق و فاجر درآورد؟

جواب:

فعل پیشنهادی حضرت لوط (علیه السلام) به قوم و به طور قطع نکاح با دختران خودش بوده و تصمیم ایشان این بود که آنان را از فحشا باز دارد و منظورشان را از راه حلال تأمین کند، از طریقی که گناهی بر آن مترتب نشود و دلیل آن هم جمله «هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» است و حاشا بر مقام یک پیامبر خدا که پیشنهاد عمل زشتی را با دخترانش بدهد.
برخی از مفسران معتقدند: مراد از این که گفت: «هَؤُلاءِ بَنَاتی» این دختران من در اختیار شمایند؛ شاید اشاره به همه دختران و زنان قوم باشد، چون یک پیغمبر، پدر همه امت خویش است و زنان آن امت دختران او هستند، هم چنان که مردان آن امت پسران او هستند و لوط می خواست به مردم بفهماند که دفع شهوت به وسیله جنس زن و به طریق نکاح، که خود طریقه ای فطری است، برای شما بهتر و پاک تر است از این که به وسیله مردان و از طریق فحشا صورت بگیرد (2).
سؤال دیگری که در این جا مطرح می شود این است که: آیا ازدواج دختران با ایمان لوط با کفار بی ایمان جایز بود که حضرت لوط (علیه السلام) به آنها چنین پیشنهادی را کرد؟

جواب:

در پاسخ چنین می توان گفت: در آیین لوط- مانند آغاز اسلام- تحریم چنین ازدواجی وجود نداشت، برای همین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دختر خود «زینب» را به ازدواج «اَبی العاص» قبل از آنکه اسلام را بپذیرد، درآورد، ولی بعد جواز این حکم نسخ گردید و مسلمانان مأمور شدند دختران خود را به کافر ندهند.
پاسخ دیگر اینکه، منظور حضرت لوط (علیه السلام) از این پیشنهاد، ازدواج مشروط بود (مشروط به ایمان)؛ یعنی اینها دختران حق هستند، ایمان آورید، تا آنها را به ازدواج شما درآورم (3).

پی نوشت ها :

1. هود (11)، آیه 78.
2. مجمع البیان، ج5، ص 184.
3. تفسیر نمونه، ج9، ص 321؛ المیزان، ج18، ص 520-515.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم
شنبه 21/10/1392 - 6:56
قرآن

 

آیات موهم صدور گناه از حضرت یوسف (علیه السلام) و پاسخ آنها
چند آیه در قرآن از حضرت یوسف بحث می کند که ممکن است سؤال برانگیز باشد:

آیه اوّل «قصّه یوسف و زلیخا و دفع شبهه از آن»

«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ‌ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ‌» (1).
«یوسف در آن خانه ای که بود بدون آن که نظر بد و خیانت آمیز کند، بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت و روزی درها را بست؛ و یوسف را به خود دعوت کرد و اشاره کرد که من برای تو آماده ام، یوسف (که عفّت ذاتی و قدسی داشت) جواب داد، پناه به خدا می برم، خدا مرا مقامی منزّه و نیکو عطا کرده که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد. آن زن از فرط میل با آن که از یوسف جواب رد و امتناع شنید، باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و اگر لطف خاصّ خدا و برهان روشن حق، نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعی اهتمام می کرد، ولی ما میل او را از قصد آن عمل زشت برگردانیدیم که همانا او از بندگان معصوم و پاکیزه ماست».
از این که قرآن می گوید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا» زلیخا آهنگ یوسف کرد و یوسف هم آهنگ و قصد او کرد. اگر این طور باشد این سؤال پیش می آید: فرق بین یوسف و زلیخا چیست؟

جواب:

خداوند نیّت زلیخا نسبت به یوسف را بدون هیچ سدّی به میان می آورد و می گوید: او خواست و قصدش محقّق شد، امّا در وصف حضرت یوسف کلامی را که مقیّد به «لَوْلاَ» است آورده. حال آن که این قید را «لولا» ی امتناعیّه می خوانند، و آن از ادات شرطیّه ای است که با وجود شرط، نفی جزا می کند. یعنی اگر نبود خداخواهی حضرت یوسف، پس او هم به زلیخا میل می یافت. در حقیقت تنها؛ شرط جمله آمده و جزای آن حذف شده است، چرا که با عدم وجود جواب شرط، جمله هم مفهوم و هم معنا می یابد و پیام خود را می رساند. مانند «لَولا عَلیٌّ لَهَلَکَ عُمر» که هلاکت عُمر منتفی است به دلیل وجود علی (علیه السلام). پس عُمر هلاک نشد چون علی (علیه السلام) وجود داشت. در این جا هم کلام قلب شده است. در واقع جمله این طور است: «لَوْلا اَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ لَهَمَّ» اگر برهان حق تعالی در مقابل دیدگان یوسف تجلّی نداشت، یوسف آهنگ او می کرد. خلاصه این که یوسف کاری نکرد و میلی به وسوسه شیطان پیدا نکرد.

مراد از «بُرهَانَ رَبِّهِ»

بعضی از مفسّرین «بُرهانَ رَبِّهِ» را به حضرت یعقوب تفسیر کرده اند و گفته اند:
«هنگامی که درب های خانه توسّط زلیخا بسته شد و یوسف تصمیم داشت که آهنگ زلیخا بکند، ناگاه پدرش را در گوشه اطاق دید که انگشت به دندان می گزد و به یوسف می گوید: دامن نبوّت را لکّه دار نکن!» (2)
جواب: این قول درست نیست. چون در این صورت که «بُرْهانَ رَبِّهِ» را به پدر حضرت یوسف تفسیر کنیم فضیلتی برای حضرت نمی شود و حال آن که این جمله به عنوان مدح و ستایش آورده شده است و شاهد ما دنباله آیه است که می فرماید:
«کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ‌».
«چون یوسف به درگاه پروردگارش مخلص و با صداقت است به یقین ما او را از مبتلا شدن در دام کارهای ناشایست و فحشا باز می داریم و نگهبان او هستیم».
پس «بُرْهانَ رَبِّهِ» همان ایمان صادقانه اوست که از آن به مقام عصمت تعبیر می کنیم.
اگر این مراتب برای یوسف تجلّی نمی داشت، آن وقت یوسف هم در مقام یک آدم عادّی به حساب می آمد، و در آن صورت این میل او بعید نبود، حال آن که او بنده خالص خدا شده و بینش او در حدّ مطلوب رسیده لطف خدا هم شامل حالش گردید. بنابراین گفته اند: زمانی که زلیخا قصد کرد با یوسف درآمیزد بُتی در کنار اطاق بود که او یک پارچه ای در بر داشت روی صورت بُت گذاشت. یوسف پرسید: چرا این کار را کردی؟ پاسخ گفت: نخواستم در مقابل چشمان او کار زشت انجام دهم. یوسف گفت: تو از خدایی که نمی بیند و کور است خجالت می کشی! ولی من از خدایی که بیناست خجالت نکشم؟!
چیزی که حرف ما را ثابت می کند کلام زلیخا در حقّ حضرت یوسف است، که وقتی زنان حرمسرا زلیخا را به دلیل این کارش به باد انتقاد گرفتند و او را نکوهش کردند و می گفتند: که در شأن اشرافزاده ای چون تو نبود که با آن همه ادّعاهای مهتر خود برای کام گرفتن، تمنّای بند زرخریدش کند. زلیخا نیز چون خویش را در موضع ضعف دید، درصدد آزمایش آنان برآمد. از این رو ترنجهایی را آماده ساخت و به دست زنان داد تا وقتی که یوسف قصد وارد شدن به محفلی داشت آنها را پوست کنند. حال که همه چیز آماده است، یوسف به مجلس درآمد، ناگهان چشم زنان که به جمال مثال یوسف افتاد، غرق در زیبایی یوسف شدند و از کاری که زلیخا به آنها واگذارده بود غافل شدند، و با چاقو دستان خود را به جای ترنج بریدند.
زلیخا که چنین دید گفت: این همان یوسفی است که شما بر من خرده گرفتید، ولی خدا شاهد است که در تمام مراحل خودش را حفظ کرد «وَ لَقَدْ رَاوَدْتُّهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» (3).
زلیخا می گوید: من از نفس خود «رَاوَدتُّهُ» او را به طم انداختم و حیله گری او کردم، ولی او «اِسْتَعصَمَ» همواره سعی کرد خود را مصون و محفوظ بدارد.
این است معنی واقعی عصمت و پاکزادی.
برخی مفسّران (4) ضمیر «إِنَّهُ» در جمله «إنَّهُ رَبِّی اَحْسَنَ مَثْوایَ» را به عزیز مصر برگردانده اند، به این ترتیب معنی آن این خواهد شد؛ من به صاحب و سیّدم -صاحبخانه ام- خیانت نمی کنم.
این گونه درست نیست، زیرا ضمیر «إ‌ِنَّهُ» به خدا رجوع می کند که به دلیل وجود «معاذالله» یعنی به خدا پناه می برم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نمی سازد.

آیه دوّم: حاجت به مخلوق و دفع شبهه از آن

«وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» (5).
«یوسف از رفیقی که اهل نجاتش یافت، درخواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن (که وقتی مرا بی تقصیر ببیند از زندانم آزاد کند) در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش برد. (و متوسّل به خلق شد). به این سبب در زندان چند سال محبوس ماند».
بحث گذشته راجع به جمله «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» بود که به آن اشاره شد (6). هم اکنون بحث در این است که: چطور یوسف حاجت به مردم برد؟
سیّدمرتضی رحمه الله و مرحوم طبرسی رحمه الله (7) و سایر علمای بزرگ گفته اند: «حاجت نزد مخلوق بردن اشکال ندارد. اگر شخصی مورد ظلم واقع شود، برای رفع ظلم از خودش، جا دارد به هر وسیله ممکن متوسّل شود. اگر کسی حقّ شما را از بین ببرد و شما بگویید که من به خدا می سپارم، کار درستی نیست. بر این اساس می گویند یکی از مواردی که دعا مورد استجابت قرار نمی گیرد همین جاست، چون خدا فرموده:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا» (8).
«ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدّت داری به یکدیگر پیدا می کنید، آن را بنویسید... و بر این امر شاهد بگیرید».
و این بخاطر این است که وقتی بدهکار بدهی خود را پذیرا نشد، شاهد یا نوشته خود را به مرجع با کفایت تسلیم کنی، و حقّ خود باز پس گیری. این طبیعی ترین راه است. وگرنه معنا ندارد کسی حقّش پایمال شود، و برای احیای حقّ خود عرض حال به حاکم شرع و یا دادگاه نبرد. و این استدلال هم برای خود داشته باشد که حاجت به مخلوق بردن صحیح نیست.
از این قبیل است داستان حضرت یوسف که مظلوم واقع شده بود.
پس از این که یوسف با مبارزه بی امان زلیخا، تسلیم او نشد، محکوم به زندان گشت. او که بی هیچ دلیلی بازداشت و زندانی گردید درصدد برآمد عرض حال پیش عزیز مصر یا ملک بفرستد تا این که به این وضع رسیدگی شود، شاید از زندان خلاصی یابد. آنقدر یوسف در زندان ماند و به وضع حال او رسیدگی نشد گویا فراموش شده بود. او نه پرونده ای داشت و نه جهتی برای محکومیّت او در دست بود. حق این بود یوسف به طریقی شرح حال خویش را به مقامات عالیرتبه وقت برساند. او این کار را کرد. دادخواست او از پیش خود و کاری خودسرانه نبود، بلکه شریعتش او را مجاز داشت. در نتیجه کار یوسف مشروع بود و کاری عبث نکرد. ولی با این حال که یک کار مشروع و مستحسن انجام داد ولی نسبت به مقام عبد مخلص بودن گناه شمرده می شود. یوسف در مقام عصمت و نبوّت قرار داشت و برای مقام عصمت سزاوار و شایسته محسوب نمی شود. به این جهت وقتی یوسف به چنین راه حلّی دست می یازد، از نظر خداوند مورد بی مهری قرار می گیرد و در ذهن آن شخص، یاد یوسف خطور نمی کند و این یک نوع عتاب است نه عقوبت، چون حضرت یوسف (علیه السلام) مرتکب خلافی نشده بود بلکه حالت انصراف نفسی بود که اسم آن را غفلت هم می توانیم بگذاریم. در نتیجه حضرت در واقع خلافی مرتکب نشدند. و با توجّه به وضعیّتی که آن حضرت به آن مبتلا شد بی دلیل نبود و عذر داشت.

آیه سوّم: نسبت سرقت دادن یوسف به برادران و دفع شبهه آن

«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ‌» (9).
«وقتی آن قافله را مهیّا ساختند، جام زرّین را شاه در رحل برادر نهاد؛ آن گاه از غلامان، منادی ندا کرد که ای اهل قافله، شما بی شک دزدید».
دورانی که یوسف به عزیزی مصر رسید و نام و نشان یافت، مصادف شد با قحط سالی. به این مناسبت انبارهای غلّه به منظور کمک به مردم و تأمین گندم مورد نیاز به صورت جیره بندی دایر گردید. مردم نیز به همراه کیلهای خود به محلّ انبارها مراجعه می نمودند، تا هر یک سهمیه خود را دریافت دارند. برادران یوسف که در کنعان به قحطی مبتلا شدند به مصر نزد یوسف آمدند. یوسف برای این که برادر خود بنیامین را پیش خود نگاه دارد جام زرّین را در بین جهاز برادرش جاسازی کرد؛ البته برادر خود را از پیش نسبت به طرح خود آگاه ساخته بود.
در پایان توزیع غلّه، دست اندرکاران متوجّه ناپدید شدن کیل شدند، از این رو اعلام کردند: ای قافله کنعانیان شما دزدید، اگر کسی پیمانه را بیابد، یک بار شتر گندم جایز خواهد گرفت.
این ندا زمانی برخواست که غیر از آن قافله کسی در آنجا نبود و سایرین رفته بودند، پیمانه در بین افراد آن قافله گم شد.
شبهه ای که در این آیه شد این است که: چگونه حضرت یوسف به برادران خود تهمت می زند و نسبت دزدی به آنها می دهد و حال آن که آنها مرتکب دزدی نشده بودند؟
برای رفع این توهّم به دو صورت می توان به مقام پاسخگویی برآمد.

جواب اوّل:

همان طور که اشاره شد، یوسف برای این که «بنیامین» که برادر مادری او بود پیش خود نگه دارد، دست به اجرای طرحی زد به طوری که برادران نفهمند و با بنیامین هم در میان گذاشت. او دستور داد در بین جهازِ برادرش پیمانه را بگنجانند تا به این بهانه جهازشان را جستجو کنند و با این اتّهام بازداشتشان کنند. منتهی این مطلب را به شخصی که مسؤول پیمانه بود نگفت و بدون اطلاع او، این ترفند پیاده شد. بنابراین، مسؤول پیمانه چون اطّلاع نداشت ندا کرد: «إِنَّکُم لَسَارِقُونَ». به این جهت «إِنَّکُمْ لَسارِقوُنَ» از جانب یوسف نبود. و منادی هم نماینده یوسف نبود، بلکه از سوی خود این جمله را گفت.

جواب دوّم:

این جواب را به صورت تأویل خواهد بود و یک نوع توریه است. فرض کنیم که ندای «‌إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» از طرف حضرت یوسف یا به دستور او گفته شده باشد. ولی معنای آن این است که به حسب ظاهر پیمانه گم شده و شما پیمانه را دزدیده اید و نسبت سرقت دادن به برادران به این معنا است که شما قبلاً یوسف را از پدرش دزدیدید. البته تأویل خلاف ظاهر است و وجه اوّل بهتر است.

پی نوشت ها :

1. یوسف (12)، آیه 24-23.
2. مجمع البیان، ج5، ص 225.
3. یوسف (12)، آیه 32.
4. مجمع البیان، ج3، ص 223. (پنج جلدی)
5. یوسف (12)، آیه 42.
6. در بحث آیه سهو نبی، آیه چهارم از همین منبع مورد بحث قرار گرفت.
7. مجمع البیان، ج3، ص 235. (پنج جلدی).
8. بقره (2)، آیه 282.
9. یوسف (12)، آیه 70.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم

 

 

شنبه 21/10/1392 - 6:48
اهل بیت
فضیلت و كمال مولى این است كه على(ع (پس از رسول خدا حلیم‏ترین و بردبارترین انسان بود و آنچنان كه معروف است احدى را در مقابل بدیها و اسائه ادبهایش مقابله به مثل نكرده و بدى نكرد و این مهم است زیرا اسائه در برابر اسائه، و سزاى بدى را با بدى دادن شرعا بلا مانع است و بقول قرآن: فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْكُمْ و نیز احسان در برابر احسان خوب است ولى چندان مهم نیست و بقول قرآن: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ امّا احسان در برابر اسائه و سزاى بدى را با نیكى تلافى كردن مهمّ و كمال انسانى است و مولى على (ع) اینگونه بود.

بعنوان نمونه:
 
در قضیه جنگ جمل هنگامى كه حضرت پیروز شده و به مروان حكم دست یافت با همه بغض و عداوتى كه مروان نسبت به على(ع) داشت امّا مولى او را مورد عفو و بخشش قرار داد.
و در همان جنگ جمل وقتى كه مولى عبد اللّه بن زبیر را اسیر ساخت او را عفو نمود درحالى‏ كه وى به مولى دشنام داده و ناسزا مى‏ گفت و على(ع) فرمود: زبیر از جنگ با ما پشیمان بود ولى پسرش او را تحریض نمود و نیز سعد بن عاص را مورد عفو قرار داد با اینكه از دشمنان سر سخت مولى بود.

و نیز در جنگ جمل وقتى كه بر عایشه یعنى برافروزنده آتش جنگ دست یافت پس از پیروزى در جنگ حضرت ابدا متعرض عایشه نشده بلكه به احترام رسول خدا(ص) او را همراه بیست زن محترمانه به مدینه‏ فرستاد و نیز از مردم بصره كه در جنگ جمل علیه امام شركت كرده بودند پس از پیروزى مورد عفو قرار داد .

و نیز در جنگ صفین هنگامى كه لشكریان معاویه بر شریعه مسلط شدند یاران على را از آب ممانعت كردند امّا هنگامى كه به فرمان مولى لشكر معاویه از كنار شریعه آب پراكنده شد و اصحاب على بر آن مسلط شدند خواستند مقابله به مثل نموده و مانع شوند از ورود اصحاب معاویه به شریعه ولى على(ع) اجازه نداده و فرمود: گوشه‏ اى از آبراه را باز كنید تا آنها و حیواناتشان از آب استفاده كنند زیرا كه تیزى شمشیر ما آنها را بس است یعنى ما مردانه مى‏ جنگیم.

و نیز برخوردهاى شگفت‏ انگیز مولى على(ع) با قاتل خود ابن ملجم مرادى لعنه اللّه معروف خاص و عام است و ما چه مى‏ گوئیم: این مالك اشتر است كه یكى از شاگردان مكتب على است و در كوچه ‏هاى كوفه وقتى خار و خاشاك و یا خاكروبه بر سر و روى او ریختند به مسجد آمده و براى آن شخص استغفار نمود اگر شاگردان على اینگونه بزرگوارى نشان مى‏ دهند پس على باید در اوج قلّه لطیف عفو و حلم باشد.


:پی نوشت

شرح كشف المراد، ص: ۴۷۳.

منبع:افکارنیوز

شنبه 21/10/1392 - 6:44
شهدا و دفاع مقدس
عکسی که می بینید در اواسط دهه 60 و احتمالا در ستاد تیپ33 المهدی گرفته شده است.

شهید علی اصغر کلان، در حال کوتاه کردن موهای شهید مرتضی جاویدی است.

درباره شهید "کلان" اطلاعات خاصی به دست نیاوردیم اما شهید "مرتضی جاویدی" فرمانده نامدار گردانِ خط شکن فجر، از تیپ 33 المهدی است.

نثار روح هر دوی این فرشتگان، صلوات



شنبه 21/10/1392 - 6:43
عقاید و احکام
واجبات چند دسته هستند که در متون فقهی به ان اشاره شده است

اواجبات توصلی و تعبدی:
قسمتی از واجبات باید به همراه نیت و قصد قربت‏به جای آورده شوند مانند نماز و روزه که به آنها واجبات تعبدی می‏گویند.
قسمتی دیگر عباداتی هستند که لازم نیست‏ به همراه نیت و قصد قربت‏ به جا آورده شوند، مانند تطهیر بدن و لباس و امر به معروف و غسل‏ میت.
به عبارت دیگر، در واجبات توصلی انگیزه امر معلوم است، ولی‏ در واجبات تعبدی غرض و مقصود شارع معلوم نیست، گرچه فلسفه و حکمتی دارد و مکلفین صرفا برای تعبد به امر خداوند انجام می‏دهند.

واجبات عینی و کفایی:
واجب عینی، واجبی است که همه مکلفین باید انجام دهند، مانند نمازهای یومیه.
واجب کفایی آن است که با عمل عده‏ ای از عهده ‏دیگران ساقط است، مانند تطهیر مسجد، تدفین میت و....

واجبات تعیینی و تخییری:
واجب تعیینی واجبی است که نمی‏توان کار دیگری را جایگزین آن ساخت مثل نمازهای یومیه، برخلاف واجب تخییری که مکلف می‏تواند یکی از چند کار را اختیار کند، مانند کفاره روزه که مکلف مخیر است‏ بین آزاد کردن بنده و شصت روز روزه و اطعام شصت نفر.

واجب موسع و واجب مضیق:
گاهی واجب، وقت محدودی دارد که از آن به واجب مضیق تعبیر می‏شود، مثل نماز آیات برای ماه گرفتگی و گاهی وقت وسیعی دارد که از آن تعبیر می‏شود به واجب موسع، مانند نمازهای یومیه.

منبع:جام

شنبه 21/10/1392 - 6:43
اهل بیت
قرآن برترین و بهترین هدیه الهی به بندگان است؛ زیرا گوش‌نوازترین کلام، کلام الهی است.

پیامبر(ص) می‌فرماید: «بهترین عبادت امت من، خواندن قرآن است» اما باید توجه کرد که تلاوت قرآن اگر چه یک ارزش است هدف نهایی نیست، بلکه وسیله‌ای برای شناخت معارف الهی و دستورات حق تعالی و سپس عمل به آن‌ها است.

پس قرآن منحصر در تلاوت آن نیست، بلکه باید از مرحله تلاوت به مرحله عمل به آن رسید.

رابطه بین تلاوت و عمل، آدابی است که برای آن شمرده‌اند:

الف ـ آداب ظاهری تلاوت قرآن مجید

1 ـ در همه احوال و حالات ایستاده، نشسته و خوابیده، می‌توان قرآن خواند، (الّذینَ یَذْکُرونَ اللّهَ قیاما و قُعُودا و عَلی جُنوبِهم) ولکن بیشتر فضیلت را حالت ایستاده، سپس نشسته و پس از آن خوابیده دارد.

2 ـ مقدار تلاوت قرآن بستگی به توانایی قاری دارد ولی در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است:

»قرآن، پیمان خدا با بندگان خویش است، پس لازم است انسان مسلمان به پیمان خود عمل کند و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.» و قرآن مجید می‌فرماید: «فَاقْرَوُا الْقُرآنَ ما تَیَسَّروا؛» یعنی هر چقدر می‌توانید قرآن بخوانید.

3 ـ یکی از مستحبات سفارش شده، حزین خواندن قرآن است؛ چنان که پیامبر(ص) می‌فرماید: «قرآن را تلاوت کنید و گریه کنید و حالت گریه به خود بگیرید

امام صادق (ع) نیز می‌فرماید: «قرآن با اندوه نازل شده است، پس آن را با صدای حزین بخوانید

4 ـ در وقت شروع جمله استعاذه به زبان آورد؛ یعنی بگوید: «اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ» و پس از آن تسمیه یعنی «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» بگوید، مگر هنگامی که در شروع آیات انتخابی آیه عذاب باشد.

امام صادق (ع) می‌فرماید: «درب‏های گناه را با استعاذه ببندید و درب‏های اطاعت را با تسمیه بگشایید.».

5 ـ سفارش شده است که قرآن را با صوت زیبا تلاوت کنید.

6 ـ از روی قرآن، تلاوت نمائید، زیرا نگاه به آیات و یا شنیدن آن‌ها با گوش باعث تأثیر بر چشم و گوش و سپس بر دل می‌شود؛ همچنین باعث شفای چشم می‌شود؛ پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمودند:

»درد چشم داشتم، به جبرئیل شکایت کردم به من گفت: همیشه در قرآن نظر فرما
مقدار تلاوت قرآن بستگی به توانایی قاری دارد ولی در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «قرآن، پیمان خدا با بندگان خویش است، پس لازم است انسان مسلمان به پیمان خود عمل کند و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.» و قرآن مجید می‌فرماید: «فَاقْرَوُا الْقُرآنَ ما تَیَسَّروا؛» یعنی هر چقدر می‌توانید قرآن بخوانید.

ب ـ آداب باطنی تلاوت قرآن

آنچه در تلاوت قرآن اهمیت بسیاری دارد، عمل به آن است؛ پس فهم آن و آداب باطنی تلاوت بر آداب ظاهری برتری دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌شود:

1 ـ آگاهی از عظمت کلام و متکلم: انسان باید به این مسئله توجه کند که قرآن کلامی است که از عرش اعلی به فرش ادنی و در سطح فهم مردم نازل شده و در قالب کلمات، حروف و اصوات به بشر ارائه گردیده است.

دیگر اینکه گویند این سخنان کسی هست که تمام هستی از اوست، کسی که آفرینش دنیا و آخرت همه در قدرت اوست؛ بنا بر این نباید این کتاب را با کتاب‌های نویسندگان دیگر مقایسه کند و یا به آن بی اعتنا یا کم توجه باشد.

2 ـ تدبر و اندیشه: قاری و شنونده قرآن، هر دو باید توجه داشته باشند که منظور حق تعالی از کلمات و جملات قرائت شده چیست؛ پس دستور قرآن این است که صاحبان اندیشه در معانی آن تفکر کنند.

خداوند متعال می‌فرماید: «قرآن کتاب مبارکی است که آن را نازل کردیم تا مردم در آیاتِ آن تدبر کنند و بر صاحبان اندیشه متذکر باشند.» (سوره ص، آیه 29: «کتابٌ انزلناه الیکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اُولو الْاَلباب»)

پس از تدبر سعی کند مفهوم آیه را عملی سازد و آن را برنامه زندگی خود قرار دهد.

3 ـ تأثیر: تلاوت کننده و یا شنونده قران باید همواره خویش را مورد خطاب آیات قرآن بداند و در تمام امر و نهی و حکایات قرآنی، خود را مخاطب بداند تا در فضای معنوی کلام الهی قرار و در پرتو آن پند بگیرد. قرآن می‌فرماید: «ما قرآن را برای پند گرفتن آسان ساختیم. پس آیا پند گیرنده‏ای هست؟» (سوره قمر، 22: «وَ لَقَدْ سَیَّرْنَا الْقرآنَ لِلذّکر فَهلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»)

پس اگر در هنگام تلاوت و یا شنیدن آیاتِ عذاب، احساسِ وحشت و ترس و هنگام قرائت و یا شنیدن آیاتِ مغفرت و رحمت، نشاط و شادابی به فرد دست داد، معلوم است که کلام الهی در او اثر گذاشته است.

نتیجه آدابِ ظاهری و باطنی تلاوت قرآن این است که فرد پس از تلاوت، تفکر و اندیشه و تدبر در قرآن به آن عمل نماید.
تلاوت

فضیلت، آثار و فواید تلاوت قرآن کریم

درجات بهشت بر اساس تعداد آیات قرآن تقسیم شده است و هر کس هر مقدار که با قرآن آشنا باشد درجات بهشت را طی می‌کند.

برای تلاوت قرآن کریم فضایل، آثار و فوائد دنیایی و آخرتی فراوانی بیان شده است: باروری ایمان، صفای دل، تخفیف گناهان، عبادت برتر، برخورداری از ثواب فرشتگان و پیامبران، هم‌نشینی با فرشتگان، پیمودن درجات کمال و ترقی در بهشت، درمان بیماری‌های روحی، رفع غم و اندوه، روشنایی دیدگان، مونس تنهایی، عمر با برکت، استجابت دعا، صفای خانه، رفع عذاب از پدر و مادر و...‌.

شایان توجه است که پیمودن مراتب کمال قرائت، همچون رسیدن به مرحله تدبّر و عمل، مستوجب کمال ثواب و رضای الهی و دریافت خیرات بیشتر و بهتر می‌شود.


اهمیت و فضیلت قرائت قرآن تا چه اندازه است؟

برای قرائت قرآن، در کلمات گهربار پیشوایان معصوم (علیهم السلام) فضایل و آثاری بیان شده که موجب رشد و پرورش روح و روان آدمی می‌شود. همین فضائل و آثار باعث‌ گردیده که تلاوت و قرائت قرآن از اهمیت بسیاری برخوردار باشد. اکنون به برخی از این فضایل و آثار اشاره می‌کنیم:

.1سعادت‌مندی: پیامبر اکرم (ص می‌فرماید: «اگر زندگى سعادتمندان و مرگ شهدا و نجات در روز جزا و امنیت در روز هراس و نور در روز ظلمت و سایبان در روز حرارتِ شدید و سیراب شدن در روز عطش و ارزش و سنگینى در روز سبکى اعمال را مى‌خواهى، پس قرآن را مطالعه کن، چرا که قرآن یادآور خداى رحمان و حافظ از شیطان و عامل برترى در ترازوى اعمال است». (1)

در حدیث دیگر می‌فرماید: «هر کس قرآن بخواند، گویى به مرتبه پیامبرى رسیده است، جز آن که بر او وحى نمى‌شود!». (2)

.2باروری ایمان: امیرمۆمنان علی (علیه السلام) فرمودند: «بارورى و رشد ایمان با قرآن خواندن به دست مى‌آید». (3)

.3استجابت دعا: امام حسن مجتبی (ع) فرمود: «هر کس قرآن بخواند ـ بلافاصله یا با کمى تأخیر ـ دعایش مستجاب خواهد‌ شد». (4)
امام صادق (ع) می‌فرماید: «خواندن قرآن از روى مصحف، عذاب پدر و مادر را سبک مى‌کند، گرچه کافر باشند».

.4نورانیت و افزودن خیر و برکت خانه: پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خانه‌هایتان را با تلاوت ‌قرآن نورانى کنید و آن‌ها را همچون یهود و نصارا ـ که نماز و عبادت را در خانه‌ها تعطیل کرده، تنها در کنیسه و کلیسا انجام مى‌دهند ـ به گورستان تبدیل نکنید. هنگامى‌که در خانه‌اى زیاد قرآن خوانده شود، خیر و برکت آن فزونى یابد و اهل خانه مدت‌ها از آن لذت خواهند برد و همانگونه که ستارگان براى زمینیان مى‌درخشند، [این خانه] نیز براى آسمانیان مى‌درخشد».(5)

.5غفران گناهانِ پدر و مادر: امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: «خواندن قرآن از روى مصحف، عذاب پدر و مادر را سبک مى‌کند، گرچه کافر باشند».(6)

.6افزایش مدّت بینایی: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هر کس قرآن را از رو [با نگریستن بر آیات] بخواند، از بینایى‌اش براى مدت طولانى لذت خواهد برد». (7)

.7 آمیخته شدن قرآن با گوشت و خون قاری: امام صادق (ع) فرمود: «هر جوان مۆمنى که قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش آمیخته خواهد شد».(8)

.8صفای دل: پیامبراکرم (ص) فرمود: «بدون شک این دل‌ها زنگار مى‌گیرند; هم‌چنان که آهن زنگ مى‌زند. عرض شد: صیقل آن به چیست؟ فرمود: قرائت قرآن».(9)

.9بهترین عبادت: پیامبر (ص) فرمود: «بهترین عبادتِ امتِ من، تلاوت قرآن است». (10)

.10 بخشش گناهان: نوشته شدن حسنه و پاک شدن گناهان.(11)


پی نوشت ها:

[1]. میزان الحکمه، ج8، ص74.

[2]. همان، ص82.

[3]. غررالحکم و دررالکلم، ص112.

[4]. بحارالانوار، ج89، ص204.

[5]. همان، ص200.

[6]. الکافی، ج2، ص613.

[7]. بحارالانوار، ج89، ص202.

[8]. الکافی، ج2، ص603.

[9]. قطب الدین راوندی، الدعوات، ص237; متقی هندی، کنز العمال، ج1، ص545.

[10]. وسائل‌الشیعه، ج6، ص168.

[11]. الکافی، ج2، ص611.

منبع:شبستان

شنبه 21/10/1392 - 6:42
اهل بیت

ماموریت های امام عسکری (ع) برای ورود به عصر غیبت

قدس آنلاین- آمنه مستقیمی: بنابر روایات و پیش بینی‌های پیامبر اکرم (ص)، آغاز امامت آخرین امام (ع) با غیبت همراه است و طبیعی است تشیع نباید بدون سرپرست‌‌ رها شود؛ نخستین اقدام تربیت نیروهای کارآمد برای رهبری جامعه شیعی در دو سطح است.

به گزارش سرویس قرآن و عترت  قدس آنلاین،بی تردید ورود به عصر غیبت امام عصر (عج) آنهم پس از بیش از دو سده که جامعه اسلامی ائمه (ع) را در کنار خود داشته اند، مسئله ای است که پذیرش آن توسط مردم آن روزگار و پس از آن مردم دیگر اعصار به زمینه سازی نیاز دارد؛ مسئله ای مهم که امام حسن عسکری (ع) به خوبی آن را انجام دادند. از این رو در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین محمد رضایی، پژوهشگر مهدوی درباره راهبرد امام یازدهم شیعیان در زمینه سازی برای غیبت امام عصر (عج) به گفتگو پرداخته ایم که مشروح آن در ذیل می آید:
 

با توجه به اینکه امام حسن عسکری (ع) آخرین امام ظاهر در میان مردم بوده اند و پس از ایشان دوران غیبت آغاز شده است، ایشان چه زمینه سازی هایی را برای عصر غیبت و پذیرش این مسئله از سوی مردم انجام دادند؟
دوران امامت امام عسکری (ع) کوتاه بوده و شش سال بیشتر طول نکشیده چون خلفای عباسی در وحشت از ولادت حضرت حجت (عج) بودند ،ایشان را به سرعت به شهادت رساندند.
بحث زمینه سازی برای مهدویت، چه تولد آن حضرت (عج) و چه امات ولایت از اواخر دوران امام هادی (ع) آغاز می شود و اوج آن در این شش سال امامت امام حسن عسکری (ع) است.
از اواخر دوره امامت امام هادی (ع) بحث کادرسازی و تربیت نیروهای کارآمد دنبال می شود چون بنابر روایات و پیش بینی های پیامبر اکرم (ص)، آغاز امامت آخرین امام معصوم (ع) با غیبت همراه است و طبیعی است تشیع نباید بدون سرپرست رها شود از این رو در نخستین اقدام تربیت نیروهای کارآمدی است که در دو سطح رهبری جامعه شیعی را بر عهده بگیرد، سطح نخست نواب اربعه هستند که نائب اول و دوم یعنی عثمان بن سعید و پسرش محمدبن عثمان تربیت یافتگان امام هادی (ع) هستند و دوره کارورزی مدیریت خود را در دوران امام حسن عسگری (ع) انجام داده اند و به بلوغ لازم برای رهبری واسطه ای بین امام زمان (عج) و جامعه تشیع را در دوران غیبت دارند.
محور دوم بحث ولادت حضرت حجت (عج) است، چون از یکسو پیش بینی های پیامبر (ص) درباره ولادت امام عصر (عج) بود و از سوی دیگر خلفای عباسی بشدت برنامه ریزی کرده بودند تا تولد صورت نگیرد از این رو برنامه ریزی برای ولادت پنهانی حضرت حجت (عج) مهمترین برنامه ریزی امام عسگری (ع) در آن دوران بود.
پیش از این ولادت و به ویژه بعد از ولادت امام عسگری (ع) در دو مقطع زندانی می شوند تا ارتباط با شیعیان محدود شود یعنی علی رغم اینکه در سامرا و تحت نظر بودند اما چون احساس نگرانی عباسیان در اوج بود ایشان را زندانی نیز کردند.
در این شرایط است که امام (ع) برنامه ولادت را مدیریت می کنند و امام عصر (عج) متولد می شوند.

 

آیا زمینه سازی های امام تنها به تربیت کادر محدود می شد یا ایشان راهبردهای دیگری نیز داشتند؟
بله، ماموریت بعدی امام عسگری (ع) این است که ضمن تلاش برای اختفای این خبر از جبهه دشمن (پنج سال این مسئله مخفی ماند از جبهه دشمن علی رغم محاصره و کنترل شدید امام (ع)) در عین حال بحث تولد را به جامعه شیعه به ویژه خواص هم در سامرا، هم در شهرهای مهم عراق یعنی مدائن و بغداد و کوفه و هم در ایران شهر قم با اعمال مدیریت تبلیغی اطلاع دهند، تا خواص شیعه در جریان قرار بگیرند، حتی نامه می نویسند به نماینده خودشان احمدابن اسحاق قمی در قم و می گویند خبر ولادت حضرت حجت (ع) را به شیعیان قم خبر دهید اما به گونه ای که دشمن متوجه نشود. و این بسیار قابل توجه است که یک شهر شیعه متوجه این امر شوند بدون آنکه خبری به دشمن برسد!
بنابراین، این برنامه دوم است که مدیریت می کنند هم اصل ولادت و هم خبررسانی ولادت را.
در نکته سوم بحث ولایت و امامت است، با اینکه ایشان در فشار شدید قرار داشتند به ویژه در پایان امامت و حتی در یک سال آخر عمرشان زندانی بودند و با این وجود ارتباطات امام (ع) با جامعه شیعه محدودتر می شود در این شرایط سخت، امام عسکری (ع) تلاش می کنند که خبر شهادت قریب الوقوعشان و امامت غایب ولی عصر (عج) را به شیعه بدهند تا فرهنگسازی و نهادینه شود، گزارش تاریخی داریم که ایشان نزدیک به شهادتشان علی رغم فشارهای شدید گروهی 40 نفره از خواص شیعه را در سامرا می طلبند و اطلاع رسانی می کنند برای ولایت حضرت حجت (عج) و بیعت می گیرند برای ایشان و در همان جلسه عثمان بن سعید را به عنوان نایب نخست امام عصر (عج) معرفی می کنند البته پیش از آن نیز معرفی صورت گرفته بود.
علاوه بر این، ایشان در آستانه شهادت چند کار به عنوان نشانه برای امامت ولی عصر (عج) انجام می دهند بدین صورت که خادم خود به نامه ابوالادیان را 15 روز قبل از شهادت به مدائن می فرستند تا هم پیغام ویژه ایشان را به شیعیان عرب و عجم این شهر بدهد و به او می گویند تو 15 روز دیگر باز می گردی که همزمان با روز شهادت من است و در اینجا برای شناخت امام بعدی (عج) سه نشانه به ابوالادیان می گویند یکی اینکه نامه های واصله مردم مدائن به امام عسکری (ع) را امام زمان (عج) بدون آنکه باز کنند، می دانند یعنی علم غیب دارند و این از نشانه های شناخت امام (ع) برای شیعه در کنار اعجاز بود.
 

اشاره داشتید به تربیت نیروی متخصص و کادرسازی توسط امام عسگری (ع)، این کادرسازی چه تاثیری بر عصر غیبت بر جای گذاشت؟
از اواخر دوران امام صادق (ع) تشکیلاتی داریم، بعد از نسل اول شاگردان شیعی و نسل اول علمی اجتماعی اهل بیت (ع) تربیت می شوند و باز می گردند به مناطق خود، صرفا ماموریت علمی فرهنگی ندارند و سیاسی و اجتماعی نیز بر عهده دارند این جریان وکالت نام دارد و از دوره امام صادق (ع) تا امام عسکری (ع) فراز و فرودهایی دارد به عنوان مثال در عصر امام رضا (ع) ریزش هایی دارد و در دوران امام یازدهم (ع) به اوج خود می رسد، در این دوران جریانی سالم، تثبیت شده و تایید شده است و دارای سطوح و لایه هایی است مثل نواب که مدیران سطح نخست اند تا مدیریان سطوح بعدی که دو طیف اند یک رهبران اجتماعی با کارکردهای اجتماعی و طیف دیگر کارکرد علمی، فکری و فرهنگی دارند. به عنوان مثال احمدبن اسحاق با اینکه شخصیت علمی است بیشتر جایگاه اجتماعی دارد یا در همین زمان خاندان شیعی نوبخت با ریشه ایرانی را داریم که شخصیت علمی دارند. سطوح مختلف این خواص علمی، اجتماعی و فرهنگی باعث می شوند شیعه با کمترین ریزش ها و آسیب ها وارد عصر غیبت شود.
البته در برخی کتب فرقه شناسی می گویند در آغاز غیبت صغری انشعاباتی ایجاد شد که کوچک بود و زود به حاشیه رفت مثل جریان جعفر که بین یک یا دو هفته به انزوا می رود.
در بحث کادرسازی امامان هادی و عسکری علیهماالسلام دو مدل و طیف را تربیت کردند هم از میان زنان و هم از میان مردان، به عنوان مثال حکمیه خاتون و مادربزرگ امام عصر (عج) و ... و از میان آقایان ابوالادیان و عثمان بن سعید را داریم که اغلب شخصیت های علمی هستند نه اجتماعی.
وقتی امام عصر (عج) به امامت می رسند خانم ها در سامرا چون ارتباطات شیعه در سامرا برقرار است می مانند و مردان به دلیل آنکه مرکزیت تشیع در بغداد و کوفه است به این شهر می آیند و این تقسیم وظایف برای عصر غیبت است. از این رو است که مزار بانوان در سامرا است و مزار نواب اربعه در بغداد.

 

گاه مسائلی ساده اندیشانه مطرح می شود مبنی بر اینکه امام عسکری (ع) برای زمینه سازی های عصر غیبت از پشت پرده با مردم سخن می گفتند و مسائلی از این دست، پاسخ به چنین مطالبی چیست؟
امام (ع) خودشان ارتباطاتشان را محدود نکردند بلکه ایشان را محدود کرده و تحت فشار قرار دادند اگر گاهشمار زندگی حضرت (ع) را بررسی کنیم هرچه به پایان عمرشان نزدیک می شویم فشارها و محدودیت ها شدت می یابد.
ایشان در ربیع الاول به شهادت رسیدند و تا قبل از محرم در زندان بودند نه اینکه بخواهند با شیعه ارتباط نداشته باشند بعضی از شیعیان بزرگ مثل ابوهاشم جعفری که از نسل جعفر طیار است وقتی در زندان با ایشان هم سلولی می شود امام (ع) درباره مهدویت و شهادت خودشان با وی صحبت می کنند.
از این رو امام (ع) محدود می شوند اما از سوی دشمن و ایشان چون باید اطلاع رسانی می کردند از همین شرایط هم بهره می برند و اینکه ایشان از پشت پرده با شیعیان صحبت می کردند در هیچ گزاره تاریخی وجود ندارد. حضرت (ع) تا توانسته اند ارتباطات مستقیمی و رودرو و نیز مکاتبه ای با شیعه داشته اند. البته در اواخر عمرشان به دلیل محدودیت و کنترل شدید، ایشان با نامه ارتباط بیشتری با شیعه و خواص برقرار می کردند و ارتباط نامحسوس داشتند به عنوان مثال عثمان بن سعید از روغن فروشان سامرا بود و به این دلیل به خانه حضرت (ع) رفت و آمد می کرد.
انتهای خبر/

http://qudsonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=181092

 

شنبه 21/10/1392 - 6:41
اهل بیت

به گزارش مشرق به نقل از تبیان، امام علیه السلام توسط معتمد عباسی (علیه من الرحمن ما یستحق) مسموم شده و در بستر بیماری است. طبیبان دربار به دستور خلیفه‌ی ظالم زمان، برای کنترل امام شیعیان در منزل آن حضرت اقامت دارند و از سلامت ایشان قطع امید کرده اند.

اخبار احوال امام عسکری (علیه السلام) در شهر پیچیده است. شیعیان از طرفی در اندوه وخامت حال آن حضرت و از طرف دیگر در حزن عدم دسترسی و زیارت امامشان در سوز و گدازند.

تنها راه ارتباط با امام، عثمان بن سعید (ره) صحابی خاص امام عسکری (علیه السلام) است که به صورت ویژه با حضرت در ارتباط است.

نیمه شب هشتم ربیع سال ۲۶۰ ه.ق وخامت حال امام به اوج خود می‌رسد. فرزند پنج ساله‌اش (ارواح العالمین له الفداء) را به نزد خود می‌خواند.

فرزند دور از چشم مأموران و جاسوسان نظامی خود را به بالین پدر رسانده و ایشان را در مهیا شدن برای نماز صبح مساعدت می‌فرماید.

امام عسکری (علیه السلام) نماز صبح را اقامه می کند. آخرین وصیت‌های خود را به فرزندش اعلام نموده و در آغوش فرزند جان به جان آفرین تسلیم می‌فرماید.

خبر شهادت امام در سطح شهر می‌پیچد. شیعیان بدون در نظر گرفتن حضور مأموران حکومتی راهی بیت امامشان گردیده و آماده‌ اقامه‌ی نماز بر پیکر مطهر ایشان می‌شوند.

همگی منتظرند ببینند چه کسی بر پیکر مطهر حضرت اقامه‌ی نماز می کند. زیرا می‌دانند فقط معصوم می‌تواند بر معصوم نماز بخواند.

جعفر بن علی که با ترغیب خلیفه‌ی غاصب وقت و کمک اطرافیان سعی دارد خود را تنها جانشین امام معرفی کند برای نماز خواندن و اغفال شیعیان مهیا می شود.

دستگاه خلیفه‌ی عباسی (علیه من الرحمن ما یستحق) که در توهم قطع سلسله‌ی طاهره‌ی امامت به علت بی فرزند بودن امام عسکری به‌سر می‌برد و از این بابت شادمان و مشعوف است، سعی دارد شهادت امام را مرگ طبیعی جلوه دهد.

ابوالأدیان خادم امام حسن عسکری (علیه السلام) که به دستور ایشان جهت انجام مأموریتی به خارج از شهر رفته بود از راه رسیده و مبهوت است، واقعه را اینچنین نقل می‌کند:

من خدمتكار امام حسن علیه السّلام بودم و نامه‏هاى او را به شهرها مى‏بردم.

در آن بیمارى كه منجر به فوت ایشان شد نامه‏هایى نوشت و فرمود آنها را به مدائن برسان، چهارده روز اینجا نخواهى بود و روز پانزدهم وارد سامرّاء خواهى شد و از سراى من صداى وا ویلا مى‏شنوى و مرا در محل غسل مى‏یابى.

عرض کردم: آقاى من! چون این امر واقع شود امام و جانشین شما كه خواهد بود؟

فرمود: هر كس پاسخ نامه‏هاى مرا از تو مطالبه كرد همو قائم پس از من خواهد بود.

گفتم: دیگر چه؟ فرمود: كسى كه بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود.

عرضه داشتم: دیگر چه؟ فرمود: كسى كه خبر دهد در آن همیان چیست همو قائم پس از من خواهد بود.

هیبت و بزرگواری او مانع شد كه از او بپرسم در آن همیان چیست؟

نامه‏ها را به مدائن بردم و جواب آن‌ها را گرفتم و همان‌گونه كه حضرت فرموده بود روز پانزدهم به سامرّاء در آمدم و به ناگاه صداى وا ویلا از سراى او شنیدم و او را بر مغتسل یافتم.

برادرش جعفر بن علىّ را بر در سرا دیدم و شیعیان را که بر در خانه‏اش كه وى را به مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریك مى‏گویند، با خود گفتم: اگر این امام است كه امامت باطل خواهد بود، زیرا مى‏دانستم او شراب مى‏نوشد و در كاخ قمار مى‏كند و تار مى‏زند، پیش رفتم و تبریك و تسلیت گفتم ولی از من چیزى نپرسید.

آن‌گاه عقید بیرون آمد و گفت: اى آقاى من! برادرت كفن شده است برخیز و بر وى نمازگزار! جعفر بن علىّ داخل شد و بعضى از شیعیان كه سمّان و حسن بن علىّ كه معتصم او را كشت و به سلمه معروف بود در اطراف وى بودند.

چون به سرا درآمدیم حسن بن علىّ را كفن شده بر تابوت دیدم و جعفر بن علىّ پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد. چون خواست تكبیر گوید كودكى گندم گون با گیسوانى مجعّد و دندان‌هاى پیوسته بیرون آمد و رداى جعفر بن علىّ را گرفت و فرمود: اى عمو! عقب برو كه من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.

جعفر با چهره‏اى رنگ پریده و زرد عقب رفت. آن كودك پیش آمد و بر او نماز گزارد و كنار آرامگاه پدرش به خاك سپرده شد.

سپس فرمود: اى بصرى! جواب نامه‏هایى را كه همراه توست بیاور، و آن‌ها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه، باقى مى‏ماند همیان. آن‌گاه نزد جعفر بن علىّ رفتم در حالى كه آه مى‏كشید حاجز وشّاء به او گفت: آقاى من! آن كودك كیست تا بر او اقامه حجّت كنیم. گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیده‏ام و او را نمى‏شناسم.

ما نشسته بودیم كه گروهى از اهل قم آمدند و از حسن بن علىّ علیهما السّلام پرسش كردند و فهمیدند كه او در گذشته است و گفتند: به چه كسى تسلیت بگوئیم؟ مردم به جعفر بن علىّ اشاره كردند، آنها بر او سلام كردند و به او تبریك و تسلیت گفتند و گفتند: همراه ما نامه‏ها و اموالى است، بگو نامه‏ها از كیست؟ و اموال چقدر است؟

جعفر در حالى كه جامه‏هاى خود را تكان مى‏داد برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب مى‏خواهید؟!

راوى گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامه‏هاى فلانى و فلانى همراه شماست و همیانى كه درون آن هزار دینار است كه نقش ده دینار آن محو شده است. آن‌ها نامه‏ها و اموال را به او دادند و گفتند: آن‌كه تو را براى گرفتن این‌ها فرستاده همو امام است.

جعفر بن علىّ نزد معتمد عبّاسىّ رفت و ماجراى آن كودك را گزارش داد، معتمد كارگزاران خود را فرستاد و صقیل جاریه را گرفتند و از وى مطالبه آن كودك كردند، صقیل‏ منكر او شد و مدّعى شد كه باردار است تا به این وسیله كودك را از نظر آن‌ها مخفى سازد و وى را به ابن الشّوارب قاضى سپردند و مرگ ناگهانى عبید اللَّه بن یحیى بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پیش آمد و از این رو از آن كنیز غافل شدند و او از دست آنها گریخت‏... [۱]

پس از این دوران فرزند زهرای اطهر (سلام الله علیها) از دیدگان پنهان شد و دوران غیبت صغری آغاز گردید و تا سال ۳۲۹ هـ.ق به طول انجامید و در همان زمان غیبت کبری آغاز شد.

امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند:

« إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ، فَاللَّهَ اللَّهَ فِی أَدْیَانِكُمْ، لَایُزِیلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ؛ یَا بُنَیَّ، إِنَّهُ لَابُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ حَتّى‏ یَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ یَقُولُ بِهِ، إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ- عَزَّ و جَلَّ- امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ، لَوْ عَلِمَ آبَاۆُكُمْ و أَجْدَادُكُمْ دِیناً أَصَحَّ مِنْ هذَا، لَاتَّبَعُوهُ ».

«هنگامی که پنجمین فرزندم از نظرها غایب شد، مواظب دین خود باشید تا کسی شما را از آن خارج نکند. برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود که گروهی از عقیده مندان به او از اعتقادشان دست برمی دارند و این غیبت، آزمونی است که خداوند با آنْ بندگانش را می آزماید». [۲]



پی نوشت:

۱. كمال الدین / ترجمه پهلوان ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۲۳

۲. الکافی . ج ۲ . ص ۱۴۵

 

شنبه 21/10/1392 - 6:40
اهل بیت

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، همزمان با فرارسیدن شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام حکایتی را از جلد 50 بحارالأنوار برای عموم علاقه‌مندان بازگو می‌کنیم:

یکی از راویان به نام ابوالأدیان می‌گوید: من نامه‌رسان امام عسکری(ع) به سایر شهرها بودم. روزی به حضورشان شرفیاب شدم. نامه‌هایی را که نوشته بودند به من دادند و فرمودند: اینها را به مدائن ببر و به افراد معینی بده و جواب بگیر. آنگاه فرمود: این سفر تو پانزده روز طول می‌کشد. روز پانزدهم، وارد «سُرّ مَن رأی» (سامرا) می‌شوی و می‌بینی صدای شیون از خانه من بلند است و غسال دارد بدنم را غسل می‌دهد.

من از شنیدن این سخن بسیار متأثر شدم و گفتم: مولای من، اگر این حادثه پیش آمد، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: کسی که جواب این نامه‌ها را از تو طلب کند، امام بعد از من است. گفتم: مولای من، علامت دیگری بفرمایید. فرمود: آنکه بر جنازه من نماز بخواند، امام است. باز علامت دیگری خواستم. فرمود: آن کسی که از محتوای همیان خبر دهد، او امام است.

این جواب را من درست نفهمیدم و هیبت امام(ع) مانع از این شد که بپرسم مقصود از همیان چیست. از خدمت امام مرخص شدم و نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب گرفتم و برگشتم و درست روز پانزدهم به سامرا رسیدم و همان‌طور که امام خبر داده بود، صدای شیون از خانه‌اش شنیدم و دیدم غسال بدن شریفش را غسل می‌دهد. آمدم تا آن نشانه‌ها را که فرموده بود، از کسی ببینم و امام زمانم را بشناسم، ولی متاسفانه دیدم جعفر، برادر امام(ع)، که مرد صالحی نبود و هیچگونه صلاحیت برای امامت نداشت، کنار در ایستاده و مردم به او تسلیت و تبریک امامت می‌گویند.

من متحیر و سرگردان ایستاده بودم. در این اثنا، دیدم خادم آمد و به جعفر گفت: آقا، جنازه حاضر است؛ غسل داده و کفن پوشانده‌اند و منتظر نمازند.

من جلو رفتم و خودم را به جعفر نشان دادم تا شاید راجع به جواب نامه‌ها از من سوالی کند. دیدم حرفی نزد و برای خواندن نماز بر جنازه امام آماده شد. مردم هم دنبالش حرکت کردند. اما همین که مقابل جنازه ایستاد و خواست تکبیر نماز بگوید، دیدم ناگهان در اتاقی که پرده‌ای مقابلش بود باز شد و پرده کنار رفت و کودکی زیباروی و پیچیده موی از پشت پرده بیرون آمد که همچون ماه می‌درخشید و هیبتی داشت. کنار جنازه آمد؛ عبای جعفر را گرفت و او را عقب کشید و گفت: عمو کنار بیا که من به نماز خواندن بر جنازه پدرم سزاوارترم. او هم مرعوب شد و بدون اینکه حرفی بزند، کنار آمد و عقب ایستاد. آن کودک تکبیر گفت و مردم هم به دنبال او تکبیر گفتند و نماز تمام شد.

مردم برای بلند کردن جنازه حرکت کردند. آن کودک به سمت اتاق آمد. من جلو رفتم و سلام کردم. به من فرمود: جواب نامه‌ها را بده. من فوراً نامه‌ها را تقدیم کردم. او وارد اتاق شد و من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از نشانه‌های امامت را مشاهده کردم؛ یکی، مطالبه جواب نامه‌ها بود و دیگری، نماز خواندن بر جنازه امام(ع). منتظر سومی ماندم.

مردم جنازه را بردند و دفن کردند و برگشتند و با جعفر نشستند. من هم به انتظار دیدن سومین نشانه نشستم. در همین حال، از اهل قم جمعیتی وارد شدند و پس از اطلاع از شهادت امام عسکری(ع) درباره امام بعدی سوال کردند. مردم جعفر را معرفی کردند. آنها نزد جعفر رفتند و گفتند: ما نامه‌ها و اموالی از اهل قم داریم؛ بفرمایید نامه‌ها از کیست و محتوای همیانی که همراه آورده‌ایم چیست؟

او که از هیچ‌چیز آگاهی نداشت، سخت برآشفت و از جا برخاست و در حالی که عبای خود را از روی ناراحتی تکان می‌داد، گفت: مردم از ما توقع علم غیب هم دارند! در این اثنا که اهل قم متحیر نشسته بودند، خادم از اتاق بیرون آمد و رو به اهل قم کرد و گفت: مولای من می‌فرمایند شما اهل قم نامه‌هایی از فلان شخص و فلان شخص آورده‌اید و محتوای آن همیان هم هزار دینار است که ده دینار آن مغشوش و معیوب است.

آنها هم که این سخن را شنیدند، با کمال اطمینان خاطر، نامه‌ها و همیان را تقدیم کردند و گفتند: سلام ما را خدمت امام(ع) برسان و این نامه‌ها و این همیان را تقدیم حضورشان کن. من هم خوشحال شدم که هر سه علامتی را که امام عسکری(ع) برای امام بعد از خودشان فرموده بودند، آشکارا مشاهده کردم و امام زمان خود را شناختم.

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921018001258

شنبه 21/10/1392 - 6:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته