علوم و فضایل امام صادق (ع)
برخی مصائب وارده به امام صادق (علیه السلام)
در ابتلا و گرفتارى اهل
دین همین بس كه اصولاً میان دین و دنیا پرستى یك نوع برخورد و تضاد وجود
دارد و كمتر دیده شده است كه میان این دو الفت و سازگارى بوجود آید و اگر
این تضاد و برخورد نبود ، تقیه دیگر موردى نداشت و آن همه مصیبت و
ناملایمات متوجه اهل بیت نمىگردید.
پس وجود اختلاف و نزاع
بین اهل بیت و امویان و عباسیان در واقع امر شگفتى نبوده و نیست؛ زیرا اهل
بیت آئینه تمام نماى دین و اینان نمونه بارز و آشكار دنیا پرستى بودهاند.
مروانیان و عباسیان خوب
مى دانستند كه برنده نهائى در این نزاع و كشمكش، سرانجام امام صادق (ع) است
و رهبر واقعى مردم هموست ، هر چند كه او سكوت كند و بظاهر پیكار ننماید؛
زیرا چه بسا كه سكوت امام، خود جنگى بى امان و یا بهترین نوع مبارزه به
حساب مى آمد و احیاناً سكوت، خود جواب تلقى مىشود كه مثلى گوید: جواب
ابلهان خاموشى است .
از این رو مى بینیم
سلاطین در هر فرصتى مزاحمتهاى گوناگونى متوجه امام مى كردند و بر كنار بودن
امام، اشتغالش به عبادت خدا و پرداختن به تعلیم و تربیت و اشاعه فرهنگ ،
مانع از این نبود كه آنان به امام آزاد و اذیت رسانند؛ زیرا همین اشتغالات
سازنده، سلاح برندهاى بود كه مى توانست ریشه دشمن را از بن بركند. چون
پدیده دین چیزى است كه مردم بطور فطرى به آن اقبال دارند و هر چه مقام
معنوى امام بالاتر رود، نیروى دین شكوهمندتر مىگردد و هرگاه جبهه دین
قوىتر شود، شكست اهل دنیا حتمى است .
البته اگر امویان در
میان خود درگیرى و كشمكش نمىداشتند ، هرگز امام صادق (ع) را زنده
نمىگذاشتند، چنانكه به حیات پدران آن حضرت خاتمه دادند و گویا فرزندان
امیه نوبت را به پسر عموهاى نزدیكتر او دادند. به عبارت دیگر آزار و اذیت
به اهل بیت مانند میراثى از بنى امیه به بنى عباس منتقل گردید كه : «اولوا
الارحام بعضهم اولى ببعض»!
حكومت سفاح چهار سال طول
كشید و با اینكه این مدت كافى نبود تا بنىامیه ریشه كن شود و پایههاى
حكومت جدید استحكام یابد، مع ذلك او از ایجاد مزاحمت نسبت به امام صادق (ع)
فروگذار نمىكرد و در عین حال كه از ناحیه بنى امیه خاطر جمع نشده و بر
سلطنت خود اطمینان حاصل نكرده بود، باز تا فرصتى یافت امام را از مدینه به
حیره احضار كرد و قصد داشت او را به قتل برساند؛ لیكن اجل، امام را از آسیب
آن ستمگر سفاك حفظ كرد.
چرا وجود امام صادق (ع)
یكى از نگرانیهاى سفاح بود؟ مگر نه آن است كه امام پسر عموى او و شخصى بود
سرگرم عبادت خدا و ارشاد و تعلیم مردم ، یعنى همان شخصیتى كه به عنوان
پیشگوئى از موفقیت عباسیان در دستیابى بر حكومت و سلطنت و عدم موفقیت بنى
حسن خبر داده بود؛ در حالیكه عرصه بر بنى عباس در مبارزه با بنى امیه از
سوراخ لانه مارمولكى تنگتر و آنان از پر كاهى در وزشگاه تند باد، پریشانتر
و مضطربتر بودند؟
سفاح را در ارتباط با امام، به آن رفتار زشت وادار نكرد مگر همان تضاد نور و ظلمت و حق و باطل!
سفاح از آن مى ترسید كه
دل مردم به سوى امام صادق (ع) معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛
بویژه آنكه هنوز طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خلیفه باید داراى
دو سلطه مادى و معنوى باشد. آرى، هنوز مردم خلافت را سلطنتى جدا از دین نمى
دانستند . پس طبعاً مردم، امام صادق را كه مردى مخلص دین است رها نكرده و
سراغ دیگرى نخواهند رفت كه در صورت برحكم نشستن امام، مردم راحتتر خواهند
بود؛ چون بدین وسیله هم بر دین و هم بر دنیایشان خاطر جمع خواهند بود.
آرى، به سبب همین واهمه
بود كه منصور دوانیقى در كمین امام صادق (ع) نشست و دردها و ناملایمات
زیادى از جانب آن سلطان به امام رسید و دست از آزار و اذیت او نكشید تا
سرانجام بوسیله سم، امام را شهید كرد.
البته این رفتار موذیانه
منصور با امام ششم امر عجیبى نیست؛ زیرا انسان هر قدر صاحب فضیلت و كرامت
بیشتر و در نظر مردم داراى مقام و منزلت والاترى باشد، بیشتر مورد اذیت و
حسد بى فضیلتان قرار مىگیرد.
شهادت امام جعفر بن محمد
علیهماالسلام پس از گذشت دوازده سال از حكومت سیاه منصور عباسى رخ داد و
طى این مدت با اینكه امام دور از عراق مركز حكومت در مدینه مىزیست ، مع
ذلك از دست او امان و راحتى نداشت و همچنانكه دوست با ارسال هدایا و یا
تحف، خاطره دوستى را تجدید مى كند، منصور هم با متوجه ساختن انواع آزارها و
اذیتها دشمنىاش را با امام بزرگوار تازه مىنمود.
ابوالقاسم على بن طاووس 1
طاب ثراه در كتاب شریف «مهج الدعوات» فصل «ادعیه امام صادق (ع)» چنین
مىنویسد : منصور در دوران حكومتش هفت بار امام صادق (ع) را نزد خود احضار
كرده است؛ گاهى در مدینه و در ربذه به هنگام عزیمت حج و دیگر بار در كوفه و
بغداد ، و در همه این جریانات تصمیم بر قتل امام (ع) داشته است .
بعلاوه در تمام این جلبها با امام بدرفتارى كرده و با وى سخن ناروا گفته است و اینك تفصیل آن ماجراها.
صحنه نخست:
سید
بن طاووس از ربیع، دربان منصور روایت كرده است كه وى گفت : وقتى منصور به
عزم حج حركت كرد و به مدینه رسید 2، شب را تا صبح نخوابید . پس مرا فرا
خواند و گفت : هم اكنون بدون كوچكترین معطلى و با سرعت هر چه بیشتر و حتى
اگر بتوانى تنها ، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) را پیش من بیاور! به
او بگو پسر عمویت به تو سلام مىرساند و مىگوید اگر چه خانهها از یكدیگر
دور و احوال دگرگون گشته است ،ولى بالاخره ما با هم خویشاوندیم و از بند دو
انگشت به هم نزدیكتر و از راست به چپ مماستر.
بگو پسر عمویت مىگوید
همین الان نزد ما بیا! پس اگر اجابت كرد، با نهایت تواضع و احترام او را
همراهى كن و اگر عذر و یا بهانه آورد، تأكید بیشترى كن و امر را به او
واگذار نما و هرگاه خواست كه با آرامى و ملایمت حركت كند، تو برایش آسان
بگیر و سخت مگیر و عذر او را بپذیر و هرگز تندخوئى مكن و سخن درشت و
بىحساب مگو.
ربیع مىگوید: به سوى در
خانه امام راه افتادم . دیدم او در اندرونى خانه خویش است . پس بدون اینكه
اجازه بگیرم داخل خانه شدم. دیدم مشغول نماز است . صورتش را بر خاك نهاده و
دست به دعا دارد و آثار خاك بر صورت و گونههایش مشهود بود. نتوانستم در
آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ایستادم تا امام از نماز و نیایش فارغ گشت و
رو به من كرد . من سلام كرد؛امام فرمود: علیك السلام اى برادر من ! چه
كارى داشتى؟
من سلام و پیام منصور را به امام ابلاغ كردم .
امام : و یحك یا ربیع !
«الَم یأنِ للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكرِ اللّه و ما نزل من الحق ولا
یكونوا كالذین اوتوا الكتاب من قبل فطال علیهم الامَدٌ فقست قلوبهم .» 3
واى بر تو اى ربیع! «آیا
وقت آن نشده است كه دلهاى مؤمنان به یاد خدا به خشیت افتد و به فكر حقیقت
باشند؟ و از آنها نباشند كه جلوتر، از سوى خدا به ایشان كتاب آمد و زمانى
طولانى برایشان بگذشت ؛ پس دلهایشان سخت و تیره گشت.»
و یحك یا ربیع! «أَفأَ
مِنَ أهلُ القرى أن یاتیهم بأسُنا بَیاتاً و هم نائمون ؟ او أمِن اهلُ
القرى أن یأتیهم بأسُنا ضحىً و هم یَلعبون؟ أفأَمِنُوا مكر اللّه فلا یأ
مَنُ مكرَ اللّه اِلاّ القومُ الخاسرون؟»4
واى بر تو اى ربیع! «آیا
مردم شهرها و آبادیها خاطر جمعند از اینكه عذاب ما شبانگاهان به آنان فرا
رسد، در حالیكه آنان مشغول خوابند؟ یا مطمئند كه عذاب ما ظهرگاهان در
حالیكه آنان مشغول بازیند، به ایشان نرسد؟ به هر حال آیا آنان از نقشه الهى
خاطرى آسوده دارند؟ و چه كسى جز مردمان زیانكار از عذاب خداوندى خاطر جمع
مىتواند باشد؟» اى ربیع! سلام، رحمت و بركات خدا را به امیر برسان.
آنگاه امام رو به نماز كرد و به نیایش با خدا پرداخت. من پرسیدم: آیا جز اسلام فرمایشى دیگر دارید و یا اجابت فرموده با من مىآئید؟
امام : آرى به او بگو:
أَفرایتَ الّذى تولّى
واعطى قلیلاً واكدى ؟ أَعنده علمُ الغیبِ فهویَرى ام لم ینبّأ بما فى
صُحفِ موسى و ابراهیمَ الّذى وَفّى ألاّ تَزر وازرة وِزرأخرى و أن لیس
للانسانِ الاّ ما سعى و انّ سعیَه سوف یُرى . 5
آیا دیدى آنكه را كه روى
بگردانید و اندكى داد و بخل ورزید؟ آیا او علم غیب مىداند؟ كه پس بدان
وسیله مىبیند. آیا او از صحیفههاى موسى و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و
ابراهیم كه مسؤولیت را بتمامى انجام داد. كه هیچكس و بال گناه دیگرى را به
دوش نمىگیرد و براى انسان جز نتیجه سعى و كوشش او نیست و البته نتیجه سعى و
كوش او ارزیابى خواهد شد. 6
به او بگو: اى امیر ! به
خدا سوگند آنچنان ما را دچار ترس و وحشت كردهاید كه زنان و خانواده ما
نیز در اثر بیم و هراس ما وحشتزده شده و آرام از دست دادهاند و تو این
معنى را خوب مىدانى و باید هدفت را از این كار بیان كنى . پس اگر دست از
ما كشیدى چه بهتر ، والا ترا در هر روز پنج نوبت در نماز نفرین مى كنیم . و
تو خود حدیث مىكنى از پدرت، از جدت كه رسول خدا فرمود: دعاى چهار تن از
درگاه ربوبى مردود نمىشود و حتماً به اجابت مىرسد: دعاى پدر براى فرزندش و
دعاى برادر دینى در حق برادرى از ته دل و دعاى مظلوم و ستمدیده و دعاى
آدمى مخلص.
ربیع مىگوید: هنوز سخن
امام به پایان نرسیده بود كه گماشته منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخیر
آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جریان را به او باز گفتم . منصور
گریست و گفت : برگرد و پیغام بده كه شما اختیار دارید نزد ما بیائید یا
نیائید. اما زنان و بانوانى كه فرمودید، سلام بر آنها و بفرمائید نترسند و
خاطرى آسوده داشته باشند كه خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه
از آنها برده است .
ربیع حضور امام برگشته و
پیغام منصور را مىرساند و آنگاه امام صادق (ع) نیز پیغامى بدین مضمون به
وى مىفرستد: صله رحم كردى كه خداوند جزاى خیرت دهد.
بعد چشمان امام اشكبار
شد و قطراتى از آن بر دامن چكید. آنگاه فرمود: اى ربیع! این دنیا هر چند
ظاهرش لذتبخش و زر و زیورش فریباست، اما پایانش به هر حال همانند آخر بهار
است كه آن همه سرسبزى و طراوت تبدیل مىشود به خزان و افسردگى ...7
ربیع مىگوید به امام
عرض كردم : شما را سوگند مىدهم به آن حقى كه میان شما و خداوند جل و علا
هست، آن دعائى را كه خواندید و بدان وسیله به نیایش و مناجات پرداختید و در
نتیجه شر و آسیب این مرد را از خود دور ساختید به من هم یاد دهید؛ شاید
این دعاى شما دلشكستهاى را مرهمى و بینوائى را نوائى باشد و به خدا قسم جز
خودم را نمىگویم.
آنگاه امام دستهایش را
به سوى آسمان بلند كرد و رو به سجده گاه نمود ، گوئى دوست نداشت دعائى
سرسرى و بدون حضور قلب بخواند و چنین گفت : «اللهمّ انّى اسئلك یا مدرك
الهاربین و یا ملجأ الخائفین ...» 8
در این بار كه منصور،
امام صادق (ع) را نزد خود طلبیده و قصد جلب او را داشته است ، بر حسب ظاهر
رفتار ناخوشایندى دیده نمىشود؛ پس چرا امام نگرانى خاطر داشته است و
خانوادهاش هم بیمناك بودهاند و حتى براى نجات و رهائى از شر و آسیب وى ،
به دعا و توسل دست برداشته است؟
بىشك امام صادق (ع) از
تصمیم و رازدل عباسیان آگاهى داشته است و از صحنههاى دیگر كه ذیلاً
مىآوریم، سوء قصد منصور نسبت به امام آشكار مىگردد و معلوم مىشود كه
منظور او از احضار امام جز قتل آن حضرت نبوده است .
صحنه دوم :
باز
ابن طاووس از ربیع روایت كرده كه وى گفت : با ابوجعفر منصور عازم حج شدم.
در نیمه راه گفت : اى ربیع! وقتى به مدینه رسیدیم ، جعفر بن محمد بن على بن
حسین (ع) را به یاد من آر كه به خدا سوگند او را جز من نكشد. متوجه باش كه
فراموش نكنى!
ربیع مىگوید: از قضا من در مدینه فراموش كردم كه او را به یاد جعفر صادق بیندازم، تا به مكه رسیدیم.
منصور گفت : مگر نگفته بودم، در مدینه جعفر را به یاد من آر؟
ربیع : اى سرور من و اى امیر! فراموش كردم.
منصور : در بازگشت حتماً او را به یاد من آر كه ناگزیر باید او را بكشم و اگر این بار هم فراموش كنى، گردن خودت را خواهم زد.
ربیع گوید: گفتم، چشم اى
امیر! و آنگاه به غلامان وخدمتكاران خودم سفارش كردم كه منزل به منزل امام
صادق (ع) را به یاد من آورند ، تا به مدینه وارد شدیم . نزد منصور رفتم و
گفتم: اى امیر! جعفر بن محمد (ع).
منصور خندهاى كرد و گفت: آرى ، هم اكنون بروو او را كشان كشان نزد من آر.
ربیع: اطاعت مىكنم اى سرور من و براى خاطر شما این كار را انجام خواهم داد.
سپس بلند شدم و حالى
عجیب داشتم كه چگونه این جنایت بزرگ را مرتكب شوم و سرانجام راه افتادم وبه
منزل امام جعفر صادق (ع) رسیدم. او در میان اطاق نشسته بود.
ربیع: قربانت گردم، امیر شما را احضار كرده است .
امام :بسیار خوب ، همین الان.
آنگاه بلند شد و با ربیع راه افتاد.
ربیع: اى فرزند رسول ! او به من دستور داده كه شما را كشان كشان نزد او ببرم.
امام :هر چه گفته عمل كن.
ربیع مى گوید: آنگاه
آستین امام را گرفته و او را كشان كشان مى بردم تا به حضور منصور وارد
شدیم. او روى تختى نشسته و گرزى آهنین به دست داشت كه مى خواست امام را با
آن به قتل برساند و نگاه مى كردم به جعفربن محمد (ص) كه او هم لبهایش را
تكان مى دهد. شكى نداشتم كه منصور امام را خواهد كشت و كلماتى را هم كه
امام زیر لب مى گفت نمى فهمیدم . پس، ایستاده به هر دو نگاه مى كردم تا
اینكه امام جعفر صادق (ع) كاملاً نزدیك منصور رسید.
منصور : جلوترتشریف
بیاورید اى عموزاده! و روى او همچون هلال شده بود. آنگاه او را در كنار خود
روى تخت نشانید و دستور داد مشك و غالیه آوردند وبه دست خود سر و صورت
امام را معطر ساخت و سپس گفت استرى آوردند و امام را سوار كرد و یك كیسه زر
و خلعتى گرانبها داد و او را به منزلش روانه ساخت.
ربیع مى گوید: پس از
آنكه امام از مجلس منصور بیرون آمد،من پیشاپیش او را مشایعت مى كردم تا به
منزلش رسید. گفتم :پدر و مادرم فداى تواى فرزند رسول! من تردیدى نداشتم كه
منصور قصد كشتن شما را دارد و شما در موقع ورود به مجلس ، لبهایتان تكان مى
خورد و زیر لب دعائى مى خواندید ؛ آن دعا چه بود؟
امام : این دعا بود : «حسبى الرّبُ من المربوبین وحسبى الخالقُ من المخلوقین...»9
صحنه سوم :
ابن طاوس مى نویسد :بار سوم، منصور در سرزمین ربذه 10 امام را احضار كرده است .
مخرمه كندى مى گوید:
وقتى ابوجعفر منصور در سرزمین ربذه فرود آمد، اتفاقاً امام جعفر صادق (ع)
نیز در آنجا بود . منصور گفت : چه كسى مرا در مورد جعفر صادق (ع) معذور مى
دارد؟ او (منظور امام است) یك قدم جلو مىگذارد و یك قدم عقب و مىگوید: از
محمد كناره مى گیرم؛ اگر او غلبه یافت كه حكومت حتماً از آن من است و اگر
غلبه از آن دیگرى بود ، من جان خود را حفظ كردهام نه به خدا سوگند او را
خواهم كشت . 11
آنگاه منصور روبه ابراهیم بن جبله كرد و گفت : برخیز و او را دستگیر كن و دستار بر گردنش بپیچ و كشان كشان نزد من بیاور.
ابراهیم مىگوید: از نزد
منصور بیرون آمدم و به سراغ امام صادق (ع) رفتم . او را در منزل نیافتم .
پس به قصد او به مسجد ابوذر رفتم و دیدم او در كنار در مسجد است . من شرم
داشتم با او آن كنم كه منصور دستور داده بود؛ لذا فقط از آستین او گرفتم و
گفتم : امیر شما را احضار مىكند.
امام : «انّا للّهِ و انّا الیه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بگزارم . آنگاه بشدّت گریست.
ابراهیم مى گوید: من كه
پشت سر او بودم شنیدم كه مى خواند:«اللهم أنت ثِقتى فى كلّ كَربٍ و رَجائى
فى كلّ شدّةٍ...»12 و سپس به من فرمود: هر چه او دستور داده عمل كن!
من گفتم : به خدا سوگند نخواهم كرد، هر چند كه خودم كشته شوم .
به هر حال امام را بردم ولى تردیدى نداشتم كه منصور او را به قتل خواهد رسانید.
وقتى به در اندرونى
رسیدیم، دیدم امام دعائى بدین منوال مى خواند : «یا اله جبرئیل ومیكائیل و
اسرافیل واله ابراهیم و اسحق و یعقوب و محمد صلى الله علیه و آله تَولّ فى
هذا الغداة عافیتى ولا تسلّط علَىّ احداً من خلقك بشىءٍ لاطاقة لى
به...»13
ابراهیم بن جبله مى
گوید: وقتى امام را به اندرون بردم ، منصور نشست و سخنى را كه قبلاً گفته
بود تكرار مى كرد و مى گفت : یك پا جلو مى گذارید و یك پا عقب؛ به خدا تو
را مى كشم!
امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: اى امیر! من كارى نكردهام؛ با من اینگونه با خشونت برخورد نكن! اندكى بیش ، از عمر باقى نمانده است .
ابوجعفر منصور گفت :
بفرمائید بروید. و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور رو كرد به عیسى بن على
- عموى خویش - و گفت : خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسى چیزى
نمانده است، از عمر من یا عمر شما ؟!
عیسى مى گوید: خودم را
به امام صادق (ع) رساندم و گفتم : اى ابا عبدالله منصور مى پرسد كه از عمر
كى چیزى نمانده است، از عمر من یا عمر شما ؟!
امام فرمود: بگو از عمر من.
ابوجعفر گفت : راست، فرمود جعفر بن محمد (علیهما السلام).
ابراهیم مى گوید: از
خانه بیرون آمدم ، دیدم امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من
سپاسگزارى كند. دیدم حمد و ثناى خدا مى كرد و چنین مى خواند: «الحمدلِلّه
الّذى ادعوه فیُجیبنى و ان كنت بَطیئاً حین یدعونى ...»14.
صحنه چهارم :
سید
بن طاوس مى نویسد: در این بار، منصور امام را به كوفه فرا خواند. سیّد پس
از آنكه سند حدیث را به فضل بن ربیع مى رساند، از قول او روایت مى كند كه
منصور ، ابراهیم بن جبله را به مدینه فرستاد تا جعفر بن محمد علیهما السلام
را جلب كند. وى مى گوید: وقتى به مدینه رسیدم، به منزل امام رفتم و پیام
منصور را ابلاغ كردم. شنیدم این دعا را مى خواند: «اللهم انت ثقتى فى كل
كرب و رجائى فى كل شدة...» و پس ازآنكه مركب را آماده كردند و خواست سوار
شود چنین مى خواند: «اللهم بك استفتح و بك استنجح...» و وقتى وارد كوفه
شدیم از مركب پیاده شد و دو ركعت نماز گزارد و سپس دستها را به آسمان بلند
كرد و این دعا را خواند: «اللهم رب السموات و ما اظلّت و رب الارضین السبع و
ما اقلّت ...».
ربیع مى گوید: هنگامى كه
خواستیم امام جعفر صادق (ع) را نزد منصور ببریم من قبلاً وارد شدم تا از
ورود امام و ابراهیم (مامور جلب امام) او را مطلع سازم.
منصور مسیب بن زهیر ضبى
(جلاّد) را فرا خواند و شمشیر به او داد و گفت : هر وقت من با جعفر بن محمد
(علیهما السلام) وارد گفتگو شدم و به تو اشاره كردم فوراً گردن او را بزن و
منتظر فرمان من باش.
من از نزد منصور بیرون
آمدم و چون با جعفر صادق (ع) دوستى داشتم و در موسم حج، همیشه به دیدار و
زیارتش مى شتافتم ، عرض كردم : اى فرزند رسول خدا ! این مرد ستمكار درباره
شما تصمیمى دارد . دوست ندارم كه شما را در آن وضع و حال ببینم . اگر
فرمایشى یا وصیتى دارید بفرمائید.
امام فرمود: نگران نباش!
اگر داخل شویم و نگاهش به من افتد، عوض مىشود. آنگاه همه پرده را به دست
گرفت و این دعا را خواند: «یا اله جبرئیل و میكائیل و اسرافیل...» و سپس
داخل اندرونى شد و زیر لب دعائى مى خواند كه من نمى فهمیدم . من منصور را
مى دیدم كه مانند آتشى كه آب سرد روى آن بریزند و خاموش شود، مرتباً خشمش
فروكش مى كرد، تا اینكه امام به كنار تخت او رسید . آنگاه منصور از جا پرید
و دست حضرت را گرفت و او را روى تخت خویش نشانید و گفت : اى ابا عبدالله !
ببخشید كه اینهمه به شما زحمت دادم. غرض آن است كه شكایت قوم و خویشانت را
به تو كنم . آنان با من بدرفتارى مى كنند، در دین من طعنه مى زنند و مردم
را بر ضد من مى شورانند واگر كسى غیر از من به خلافت مى رسید كه با آنان
نسبت خویشى هم نداشت از او اطاعت مى كردند.
امام در پاسخ فرمود: اى
امیر! چرا روش گذشتگان صالح را فراموش مىكنى؟ همچون ایوب كه گرفتار شد،
ولى صبر و شكیبائى پیشه كرد و یوسف مظلوم گردید، امّا بخشید و سلیمان به
ناز و نعمت رسید، لیكن سپاس و شكر خدا را بجا آورد.
منصور : من هم صبر مى كنم ، مى بخشم و سپاس مىگویم.
آنگاه رو به امام كرد و گفت : حدیثى را بفرمائید كه قبلاً از شما راجع به صله ارحام شنیدهام.
امام : شنیدم پدرم از نیاى مان روایت فرمود:
البر و صلة الارحام عمارة الدّیار و زیادة الأَعمار.
نیكى ، صله رحم و پیوند با خویشاوند نزدیك موجب آبادانى شهرها و زیادى عمرها مىشود.
منصور : منظورم این حدیث نبود.
امام : پدرم از اجدادمان از رسول خدا روایت فرمود:
من أحبّ أن ینسأ فى أجله و یعافى بدنه فلیَصِل رَحِمَه.
هر كس دوست مىدارد كه اجل و مرگش به تأخیر افتد و تندرست بماند، پس باید صله رحم و پیوند خویشاوند كند.
منصور : این حدیث را نیز نمىگویم.
امام : بسیار خوب! حدیث
كرد مرا پدرم از پدارنش كه رسول خدا (ص) فرمود: مرد نیكوكارى در همسایگى
شخصى كه از خویشاوند نزدیكش بریده بود، در حال احتضار وجان كندن بود. از
سوى خدا به فرشته مرگ خطاب شد كه از عمر آن مرد كه قطع رحم كرده چند سال
باقى است ؟ عرض شد : سى سال . خداوند فرمود: آن سى سال را به عمر این مرد
نیكوكار كه صله رحم كرده ، بیفزائید. 15
در این موقع ،منصور به
غلام و خدمتكارش گفت كه عطر و غالیه بیاورند و آنگاه به دست خویش سرو صورت
امام را معطر كرد و چهار هزار دینار هم بداد و گفت كه مركب مخصوصش را
بیاورند و آنقدر نزدیك آوردند كه در كنار تخت او نگاه داشتند و در آنجا
امام را سوار كردند.
راوى حدیث مى گوید: من
پیشاپیش امام در حركت بودم و شنیدم آن حضرت این دعا را مى خواند:«الحمدُ
لِلّه الّذى ادعوه فیجیبنى ...» عرض كردم : اى فرزند رسول خدا ! این ستمگر
جبار، كمى پیش تهدید به شمشیر مى كرد و حتى مسیب را با شمشیرى مأمور قتل
شما نمود و من مىدیدم شما در موقع ورود، لبهایتان را تكان مىدادید و وردى
مىخواندید كه نمىفهمیدم...
امام صادق (ع) فرمود: حالا وقت این حرفها نیست .
شب هنگام شرفیاب شدم؛
امام رشته سخن را به دست گرفت و فرمود: پدرم از جدمان رسول الله روایت كرده
كه چون یهود و قبیله فزاره و غطفان همگى بر ضد پیامبر همداستان شدند -
چنانكه در قرآن آمده است : «اذ جاوكم من فوقكم ومن اسفل منكم و اذ زاغت
الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون باللّه الظنونا...» 16 (موقعى كه
شما از بالا و پائین محاصره شدید و هنگامى كه چشمهاى شما به دوران افتاد و
جانهایتان به لب آمد و به خداوند گمانها بردید...) - آن روز براى پیامبر
روز سختى بود و دائماً تو مىرفت و بیرون مىآمد و به آسمان مىنگریست و
مىفرمود: «ضیقى ، تتسعى» (گرفتارى اى ، فرج و گشایشى). سپس پاسى از شب
گذشته بیرون آمد؛ شخصى را مشاهد كرد و به حذیفه فرمود: ببین او كیست؟
حذیفه : او على به ابن طالب (ع) است .
رسول خدا : اى على ! نترسیدى كه جاسوسى از سوى دشمن در كمین تو باشد.
على (ع) : من جان خویش را براى خدا و رسولش بخشیدهام . در این شب خواستم پاسدار مسلمانان باشم.
سخن پیامبر با على (ع)
به پایان نرسیده بود كه جبرئیل فرود آمد و گفت : اى محمد (ص) ! خداوند سلام
فرمود و گفت: ما میزان فداكارى و از جان گذشتگى على (ع) را در این شب
دیدیم و به او از دانشهاى پوشیده و اسرار نهفته خود كلماتى اهدا كنیم كه
آنها را نزد هیچ شیطان تجاوزگر و سلطان ستمگرى نخواند و در هیچ آتش سوزى ،
غرق ، ویرانى، سقوط سقف و دیوار، حمله حیوان درنده و هجوم دزد راهزن بر
زبان نیاورد مگر آنكه خداوند هرگونه آسیب و خطر را از او دفع كند و او را
در امن و امان قرار دهد و آن كلمات این است : «اللهم احرسنا بعینك التى لا
تنام واكنفنا بركنك الذى لایرام...» 17
صحنه پنجم :
در این صحنه، منصور امام را به بغداد فرا خوانده و آن پیش از قتل محمد و ابراهیم پسران عبدالله بن حسن 18 بوده است .
این جریان را شریف رضى الدین به سند خود از محمد بن ربیع، حاجب و دربان منصور چنین نقل كرده است:
روزى منصور در كاخ سبز
(گنبدسبز) كه پیش از شهادت محمد و ابراهیم، سرخ نامیده مىشد نشسته و آن
روز را روز كشتار نام نهاده و جعفر بن محمد علیهما السلام را نیز از مدینه
به بغداد آورده بود.
منصور تمام آن روز را در
كاخ مزبور گذرانید و پاسى از شب گذشته پدرم را خواست و گفت: اى ربیع! تو
مىدانى كه نزد من چه منزلتى دارى و چه بسا خبرهائى به من مىرسد كه آنها
را حتّى از مادر بچههایم پنهان مىكنم و فقط تو را گرهگشاى آنها مىدانم.
ربیع :این لطف خدا و مرحمت امیر است و بالاتر از من، ناصح و خیرخواهى نیست .
منصور: چنین است! و هم
اكنون به سراغ جعفر بن محمد بن فاطمه برو و او را به همان وضع و حالتى كه
یافتى نزد من بیاور، و نگذار حتى لباسش را عوض كند و وضعش را دگرگون نماید.
ربیع: «انّا لِلّه و
انّا الیه راجعون» این مأموریت باعث بدبختى من خواهد شد. اگر امام را نزد
او بیاورم با این خشمى كه دارد، امام را خواهد كشت و آخرتم تباه خواهد
گردید و اگر به دنبال دستور او نروم و امام را نیاورم، خون من و فرزنداننم
را خواهد ریخت و دارائیهایم را خواهد گرفت. در این موقع دنیا و آخرت در
جلوى چشمم مشخص گردید و بالاخره به سوى دنیا رفتم و آن را برگزیدم.
محمد بن ربیع مىگوید:
پدرم مرا كه در میان برادرانم به قساوت و سختدلى شهرت داشتم، صدا كرد و
گفت: برو سراغ جعفر بن محمد و از دیوار خانه بالا برو و لازم نیست در خانه
را به صدا درآورى تا او خود را آماده كند و وضعش را عوض كند، بلكه به
یكباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتى كه هست جلب كن!
من براى انجام این
مأموریت راه افتادم. فقط كمى از شب مانده بود. نردبانى گذاشتم و از دیوار
بالا رفتم. امام را در حال نماز دیدم كه پیراهنى به تن و قطیفهاى به دور
كمر داشت. تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امیر حركت كنید.
امام: بگذار دعایم را بخوانم و لباسم را عوض كنم.
محمد بن ربیع: نه، امكان ندارد.
امام: بگذارتنم را بشویم و تجدید وضو كنم.
محمد بن ربیع: این نیز نمىشود، معطل نكنید! نباید و نمىگذارم وضع سر و صورتتان را عوض نمائید.
پس امام را با همان
پیراهن و قطیفه با پاى برهنه و بدون كفش و در حال خستگى حركت دادم. او
متجاوز از هفتاد سال داشت. 19 چون مقدارى راه آمدیم، پیرمرد دچار ضعف شد.
دلم به حالش سوخت؛ گفتم: سوار شوید! و او بر استرشاكرى كه در كرایه ما بود،
سوار شد. سپس به حضور پدرم راه افتادیم و شنیدم منصور به پدرم ربیع
مىگفت: واى به حالت اى ربیع، اینها دیر كردند، چرا نیامدند؟
سرانجام وقتى چشم پدرم
بر جعفر بن علیهما السلام افتاد و او را در آن حال مشاهده نمود، به گریه
افتاد، زیرا او از شیعیان اهل بیت بود.
امام: اى ربیع! مىدانم كه دل تو با ماست؛ بگذار من دو ركعت نماز گزارم و دعا بخوانم.
ربیع: اختیار با شماست؛ هر چه مىخواهید انجام دهید.
پسر ربیع گوید: آنگاه
امام دو ركعت نمازى سبك گزارد و دعائى طولانى خواند كه من نفهمیدم چه بود و
منصور در این فاصله پدرم را بازخواست مىكرد و از علت تأخیر ورود امام
مىپرسید، تا اینكه دعاى امام تمام شد و پدرم دست او را گرفت و نزد منصور
برد.
وقتى امام به صحن ایوان
رسید ایستاد؛ سپس با تكان دادن لبهایش دعائى خواند كه من ندانستم چه بود؟
بعد او را وارد حضور منصور كردم و امام در جلوى او ایستاد. منصور نگاهى به
امام انداخت و (با گستاخى تمام) گفت: اى جعفر! چرا از این همه حسد، كینه و
دشمنىات نسبت به خانواده عباس دست نمىكشى و خداوند هر روز بر شدت حسد و
ناراحتىات مىافزاید؟!
امام: اى امیر! به خدا
سوگند من این كارهائى را كه تو مىگوئى نكردهام. من به بنى امیه كه تو
مىدانى دشمنترین مردم براى ما و شما بودند و خلافت را به ناحق گرفته
بودند، ستم نكردم - با اینكه آنها خیلى به ما ستم مىكردند - تا چه رسد به
شما كه پسر عمو و خویشاوند نزدیك من هستید و درباره من احسان و نیكى
مىكنید.
منصور كه روى پوستینى
نشسته بود و در طرف چیش پشتىاى از خزمعانى قرار داشت و در زیر پوستین
شمشیرى را كه هرگاه در كاخ سبز مىنشست آن را همراه داشت، آماده نگاه داشته
بود، ساعتى بر امام خیره شد؛ سپس گفت: سخن باطل مىگوئى و مرتكب گناه
شدهاى! و بعد از زیر متكا و پشتى، پروندهاى را بیرون آورد و آن را به طرف
امام پرتاب كرد وگفت: اینها نامههاى شماست به مردم خراسان كه آنها را به
پیمان شكنى و مخالفت با ما دعوت كرده و به اطاعت و پیروى خود فرا
خواندهاید.
امام صادق: به خدا سوگند
- اى امیر! من چنین كارى نكردهام و چنین عملى را روا نمىدانم و به چنین
چیزى عقیده ندارم و اصولاً معتقدم كه باید مطیع و فرمانبر شما بود؛ بخصوص
كه من پا به سن گذاشتهام و دیگر حال و حوصله اینگونه كارها را ندارم و اگر
ناگزیر تصمیمى درباره من دارید مرا در برخى زندانهاى خود حبس كنید تا مرگ
من فرا رسد كه آن نزدیك است .
منصور: نه، هرگز!
سپس چشمانش بر جائى خیره شد و دستش را بر قبضه شمشیر برد و به مقدار یك وجب آن را بیرون آورد.
ربیع مىگوید: تا این
وضع را دیدم، گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» به خدا سوگند امام از دست
رفت. امّا دیدم منصور شمشیر را در غلاف كرد و ادامه داد: اى جعفر! آیا شرم
ندارى با این كهنسالى و با این نسب، خلاف مىگوئى و میان مسلمانان اختلاف
ایجاد مىكنى؟ تو مىخواهى خون بریزى و آشوب راه بیندازى و میان پادشاه و
ملت را به هم بزنى !
امام: نه به خدا سوگند، اى امیر! من نكردهام و این نامهها از من و به خط و مهر من نیست .
باز منصور دست به قبضه شمشیر برد و این بار به اندازه یك گز آن را از غلاف بیرون آورد.
گفتم: «انا لله و...»
امام كشته شد و در دل خود گفتم اگر فرمان دهد كه امام را به قتل برسانم،
مخالفت خواهم كرد (چون گمان داشتم شمشیر را به دست من دهد و فرمان قتل امام
را صادر كند) و تصمیم گرفتم كه اگر چنین دستورى دهد، خود منصور را بكشم،
هر چند كه خود و فرزندانم و دار و ندارم به خطر افتد و از عمل و كار زشت
خود كه قبلاً در دل داشتم توبه كردم.
خلاصه، منصور امام را
سرزنش مىكرد و او پوزش مىخواست كه در این هنگام او همه شمشیر جز اندكى را
از غلاف بیرون كشید و این بار هم گفتم: «انا لله و...» ؛ به خدا قسم امام
شهید شد. اما باز منصور شمشیر را غلاف كرد و ساعتى خیره ماند و سپس سربلند
كرد و گفت: به گمانم راست مىگوئى. اى ربیع! آن زنبیل را بیاور!
آوردم. منصور دست در آن
كرد و مقدارى عطر و مواد خوشبو از آن بیرون آورد و سر و صورت امام را معطر
ساخت و محاسن امام كه سفید بود از غالیه مشكین شد و آنگاه به من دستور داد
كه او را بر اسب ویژهاى كه خود بر آن سوار مىشد، سوار كنم و مبلغ ده هزار
درهم نیز به امام بدهم و با كمال احترام امام را تا منزلش مشایعت كنم و به
او عرض كنم كه مخیر است در بغداد بماند و یا به مدینه برگردد.
ربیع مىگوید: ما از نزد
منصور بیرون آمدیم و من از سلامت امام شاد و خرسند بودم و در عین حال
متعجب از اینكه منصور چه تصمیم خطرناكى داشت و چگونه امام به لطف خدا از
آسیب او محفوظ ماند و از كارهاى خداى عزوجل هیچ تعجبى نیست .
وقتى به حیاط خانه
رسیدیم، عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! البته از كارهاى خداى عزوجل تعجبى
نیست و من در شگفت نیستم از آنچه این مرد درباره شما كرد و خداوند شما را
در تحت حمایت خویش قرار داد، ولى مىشنیدم شما پس از آن دور ركعت نماز،
دعائى مىخواندید كه چیزى از آن نفهمیدم ؛ فقط این اندازه مىدانم كه دعائى
طولانى بود و مىدیدم كه شما در صحن حیاط لبهایتان را تكان مىدادید و
چیزى مىگفتید كه من متوجه نشدم .
امام صادق: آرى، اما
اولى دعاى غم و سختیهاست و من این دعا را تاكنون بر احدى نخوانده بودم و
امروز آن را به جاى دعاى طولانىاى كه هر روز پس از نماز مىخواندم خواندم.
و اما دعائى كه زیر لب مىخواندم دعائى است كه رسول خدا (ص) در روز جنگ
احزاب ،وقتى دشمن و مشركان، مدینه را مانند نگین انگشترى محاصره كرده و در
میان گرفته بودند - آنچنانكه در قرآن مجید آمده است: «واذ جاؤكم من
فوقكم...» - خواند.
سپس امام دعا را براى ربیع قرائت فرمود.20
امام: اى ربیع! اگر از
آن بیم نداشتم كه منصور را خوش نمىآید همه این مال (ده هزار درهم) را به
تو مىبخشیدم، ولى در عوض آن زمینى را كه تو در مدینه از من مىخواستى و
حاضر بودى به ده هزار دینار بخرى و من نمىفروختم، الان آن را به تو دادم .
ربیع: اى فرزند رسول
خدا! من به آن دعاهاى علاقمندم. اگر آنها را به من مرحمت كنى، احسان و
نیكوئى كردهاى و اكنون به آن زمین احتیاجى ندارم.
امام: ما اهل بیت اگر
چیزى را به كسى بخشیدیم، دوباره آن را پس نمىگیریم. هم نسخه دعاها را به
تو مىدهم و هم سند زمین را به تو تسلیم مىكنم. ربیع مىگوید: طبق دستور
منصور امام را تا منزل او همراهى كردم و او بدست خویش سند و قباله زمین را
براى من نوشت و دعاى حضرت رسول (ص) و دعاى دیگر را كه بعد از نماز خوانده
بود، براى من املاء فرمود. آنگاه گفتم: اى فرزند رسول الله! منصور عجله
فراوان داشت و مرتب اصرار مىورزید كه شما را نزد او حاضر كنم، اما شما با
صبر و حوصله آن دعاى طولانى را مىخواندید؛ گویا از او نمىترسیدید!؟
امام: آرى من دعائى را
كه پس از هر نماز صبح مىبایستى بخوانم مىخواندم و آن دو ركعت نماز، نماز
صبح بود كه مختصر گزاردم و بعد آن دعا را خواندم .
ربیع: آیا از ابوجعفر (منصور) نمىترسیدید كه او نقشهاى براى شما داشت؟
امام: چه نقشهاى؟! باید از خدا بیم داشت نه از او! خداوند عزوجل در دل من خیلى با عظمتتر است .
ربیع مىگوید: از این
جریان مدتى گذشت و این معنى در دل من بود كه چگونه منصور، نخست نسبت به
امام آن گونه خشم گرفته و از دست او ناراحت بود، ولى بعد آنچنان احترامش
كرد كه گمان ندارم درباره كسى آن گونه رفتار كند. تا اینكه روز خلوتى پیش
آمد و دراندرون، او را سر حال یافتم؛ گفتم: اى امیر! كارى عجیب از شما
مشاهده كردم .
منصور :چه كار عجیبى ؟
ربیع: شما بر جعفر بن
محمد صادق (ع) آنچنان خشم گرفته بودید كه نسبت به احدى حتى عبدالله بن حسن و
دیگران آنگونه عصبانى نبودید، بطوریكه خواستید او را با شمشیر بكشید و
شمشیر را هم یك وجب از غلاف بیرون آوردید؛ سپس به سرزنش پرداختید و باز
شمشیر را یك ذرع از غلاف بیرون كشیدید و باز (منصرف شدید) و به ملامت و
توبیخ پرداختید و بارسوم بیشترین قسمت شمشیر را از غلاف درآوردید و شك
نداشتم كه این بار او را مىكشید. ولى وضع كاملاً دگرگون شد و آن خشم و غضب
جاى خود را به رضا و خشنودى داد و به من فرمان دادید كه عطر آوردم و به
دست خود، سروصورت ایشان را معطر كردید ؛ آن هم با عطر و غالیههائى كه
ولیعهدتان مهدى و اعمامتان را با آنها معطر نمىكردید و به او مبلغ قابل
توجهى صله دادید و فرمودید او را تا خانهاش با احترام تمام مشایعت كنم.
منصور: این سر و راز را
نباید فاش ساخت. اى ربیع! این جریان را نباید با كسى در میان بگذارى
نمىخواهم به گوش بنى فاطمه برسد و آنان بر من فخر بفروشند! همین (ریاست و
حكومت) را كه داریم براى ما بس است ؛لیكن این راز را از تو پنهان نخواهم
كرد. ببین گوشه و كنار هر كه هست او را دور كن!
ربیع مىگوید: من همه
كسانى را كه در اطاقهاى اطراف بودند دور كردم و پیش منصور برگشتم و او
دوباره از من خواست كه اطراف را كنترل كنم واحدى را نگذارم در آن حوالى
باشد و من چنین كردم. آنگاه منصور رو به من كرد و گفت: در اینجا جز من و تو
كس دیگرى نیست. اگر این راز فاش شود، تو و فرزندان و تمام خانوادهات را
خواهم كشت و همه دارائىات را خواهم گرفت.
ربیع :خداوند امیر را از گزند آفات حفظ كند.
منصور: اى ربیع! من
تصمیم به قتل جعفر (ع) داشتم و هیچ عذرى را از او نمىخواستم بپذیرم و به
هیچ سخنش نمىخواستم گوش فرا دهم. بار اول كه خواستم او را بكشم، رسول خدا
در برابر م مجسم شد و در حالتى كه پنجههاى دستش باز و آستینهایش بالا بود و
چهرهاى گرفته و عبوس داشت، میان او و من مانع گردید؛ من صورت را از او
برگرداندم براى بار دوم كه قصد قتل جعفر(ع) كردم و شمشیر را بیشتر از بار
نخست بیرون كشیدم، باز رسول الله را مشاهد كردم كه فوقالعاده به من نزدیك
شده و قصد مرا دارد كه اگر من جعفر را مىكشتم، او هم مرا مىكشت؛ لذا دست
نگاه داشتم اما مجدداً به خود جسارت و جرأت بخشیدم و گفتم گویا چشمانم
سیاهى مىرود ومثل جنزدهها شدهام. پس همه شمشیر را از غلاف بیرون آوردم؛
باز رسول الله در برابرم مجسم شد، در حالتى كه بازوانش را گشوده، آستین
بالا زده، چهره برافروخته، ترشروى و عصبانى بود؛ حتى نزدیك بود دست روى
شانه من گذارد. پس ترسیدم به خدا قسم اگر كارى كنم او نیز كار خود را بكند؛
از این رو دیدى كه حال من دگرگون شد وخشم خود را فرو خوردم. اى ربیع! حق
بنى فاطمه را جز مردمان نادان و بى بهره از دین و به دور از شریعت انكار
نمىكند، ولى تو نیز این ماجرا را نباید به كسى بازگو كنى.
محمد بن ربیع گوید: پدرم
این جریان را تا منصور زنده بود براى من بازگو نكرده بود، و من نیز لب به
آن نگشودم مگر پس از درگذشت مهدى، موسى و هارون و پس از قتل محمد امین .21
صحنه ششم:
رضى
الدین بن طاووس مىنویسد: این صحنه هنگامى اتفاق افتاد كه منصور، امام را
براى بار دوم پس از به قتل رساندن محمد و ابراهیم پسران عبدالله بن حسن 22
به بغداد جلب كرد.
صفوان بن مهران جمال این
ماجرا را چنین نقل كرده است: مردى از قرشیان مدینه از تیره بنى مخزوم، پس
ازقتل محمد وابراهیم نزد ابوجعفر منصور درباره امام جعفر صادق (ع) سعایت و
سخن چینى كرد و گفت: جعفر صادق (ع) ،معلى بن خنیس را براى جمع آورى پول از
شیعیانش مىفرستاده و با این پولها محمد بن عبدالله را مدد مىرسانده است .
منصور كه پس از شنیدن
این گزارش از شدت خشم انگشتانش را مىخورد، به عمویش داود بن على 23 - والى
مدینه - نوشت كه هر چه زودتر و بدون معطلى امام را به نزد او اعزام كند.
داود نامه منصور را خدمت امام صادق (ع) فرستاد و پیغام داد كه فردا بدون كوچكترین تأخیر به سوى بغداد حركت كند.
صفوان گوید: من در این
موقع در مدینه بودم و امام كسى را به سراغم فرستاد و مرا خواست و من حضور
امام شرفیاب شدم فرمود: مركبى براى ما فراهم كن كه ان شاء الله مىخواهیم
فردا به سوى عراق عزیمت كنیم. و همانوقت به پا خاست و من نیز به همراه آن
حضرت به طرف مسجد النبى راه افتادم.
وقتى امام وارد مسجد شد،
وقت میان نماز ظهر و عصر بود. امام چند ركعت نماز خواند و دست به دعا و
نیایش برداشت و به یاد دارم این دعا را مىخواند: «یا من لیس له ابتداء ولا
انتهاء و یا من لیس له امد و نهایه...»24
فرداى آن روز ناقهاى
جهت مسافرت امام فراهم كردم و آن حضرت به سوى عراق عزیمت نمود و پس از ورود
به شهر ابوجعفر 25 به طرف خانه منصور به راه افتاد و اجازه ورود خواست. پس
اجازه داده شد.
صفوان مىگوید: بعضى از
اشخاصى كه امام را نزد ابوجعفر دیده بودند، به من خبر دادند كه وقتى امام
جعفر صادق (ع) وارد مجلس شد، منصور او را نزدیك خود و در كنارش نشانید و
سپس گزارشى را كه آن مرد قرشى درباره امام داده بود، مطرح كرد و آن را به
دست امام داد تا بخواند و امام آن را از اول تا آخر خواند.
منصور: اى جعفر بن محمد! این چه پولى است كه معلى بن خنیس براى شما جمع آورى مىكند؟
امام: پناه به خدا، چنین چیزى صحت ندارد، اى امیر!
منصور: آیا مىتوانید براى تبرئه خود قسم طلاق و عتق بخورید؟26
امام: بلى، به خداوند سوگند یاد مىكنم كه چنین چیزى حقیقت ندارد.
منصور: نه، بلكه باید به طلاق و عتاق قسم بخورید.
امام: آیا قسم به خداوند كه جز او معبودى نیست شما را خشنود نمىكند؟!
منصور: فقه و دانشتان را به رخ من نكشید!
امام: پس دانش و فقاهتا من كجا رفته است، اى امیر!
منصور: این سخنها را رها كنید! من هم اكنون شما را با آن مردى كه این گزارش را آورده است، روبرو مىكنم.
مرد قرشى را حاضر
مىكنند و دوباره در حضور امام گزارش مزبور خوانده مىشود و آن مرد گزارش
خود را تأیید مىكند و مىگوید: آرى ،همین جعفر بن محمد كه اینجا حاضر است
این كار را انجام داده است .
امام: اى مرد، مىتوانى سوگند یاد كنى كه این گزارش تو درست است؟
مرد قرشى: آرى، قسم به خداوندى كه جز او معبودى نیست و اوست طالب، غالب، حى و قیوم...
امام: در قسم خوردنت شتاب نكن و اینگونه كه من مىگویم، سوگند یاد كن!
منصور: مگر سوگند و قسم او چه عیب داشت؟
امام: خداوند حى و كریم
است و شرم دارد از اینكه بندهاش را كه او را ثنا مىگوید، عذاب كند؛ امّا -
اى مرد - آنگونه كه من تلقین مىكنم قسم بخور: از حول و قوه الهى برائت
مىجویم و به حول و قوه خویشتن پناهندهام كه من در این سخن خود صادقم و
خیرخواه و نیكوكار.
منصور به مرد قرشى: اى مرد! آنگونه كه ابوعبدالله مىفرمایند قسم بخور!
آنگاه مرد قرشى همانگونه
كه امام صادق (ع) تلقین فرموده بود، سوگند یاد كرد و هنوز جملهاش به
پایان نرسیده بود كه درجا به بیمارى پیسى و جذام سخت دچار شد و افتاد و
مرد.
منصور كه از مشاهده این
صحنه بشدت دچار ترس و وحشت شده و تنش به لزره افتاده بود، خطاب به امام
صادق (ع) گفت: بفرمائید اگر مایلید، به حرم جدتان رسول الله برگردید و اگر
بخواهید، نزد ما بمانید كه در احترام و خدمت شما خواهیم كوشید. به خدا قسم
بعد از این ،گزارش و سخن احدى را درباره شما نخواهیم پذیرفت. 27
صحنه هفتم :
این واقعه را محمد بن عبدالله اسكندرى روایت كرده و شریف ابوالقاسم (ابن طاووس) آن را در كتاب «مهج الدعوات» آورده است .
اسكندرى كه از ندیمان،
خواص و راز داران ابوجعفر منصور بوده است، مىگوید: روزى وارد شدم، دیدم
منصور سخت اندوهگین و مغموم است ونفسهاى سرد مىكشد. گفتم: امیر به چه
مىاندیشند؟
منصور: اى محمد! قریب یكصد تن یا بیشتر از بنى فاطمه را كشتهام 28 امّا پیشوا و رهبر آنها هنوز زنده است .
اسكندرى:او كیست؟
منصور: جعفر بن محمد صادق .
اسكندرى:اى امیر! او
مردى است كه اشتغال به عبادت وبندگى خدا او را سخت نحیف و ناتوان كرده است و
به سبب همین اشتغال، به فكر حكومت و خلافت نیست .
منصور: اى محمد! مىدانم
كه تو به او عقیدهمندى و او را امام مىدانى؛ اما سلطنت عقیم و نازاست و
من سوگند خوردهام كه همین امروز را شب نكنم مگر آنكه كار او را بسازم.
اسكندرى گوید: از شنیدن
این سخن دنیا در نظرم تیره و تار شد. سپس او جلاد و شمشیر زن را فراخواند
وگفت: من ابو عبدالله الصادق را حاضر خواهم كرد و با او به گفتگو خواهم
پرداخت؛ هر وقت عرقچین از سر برداشتم، آن رمزى است میان من و تو كه فورى
گردن او را بزنى!
وقتى كه امام را حاضر
كردند، من او را در صحن خانه مشاهد كردم و دیدم كه لبها (مباركش) تكان
مىخورد و دعائى مىخواند. نمىدانستم چه مىخواند، اما همینقدر دیدم كاخ
همچوم كشتى در اقیانوسى مواج، در تلاطم و حركت است و منصور را دیدم كه پا
برهنه و سرباز در حالتى كه تنش مىلزید و دندانهایش به هم مىخورد و رنگ به
رنگ مىشد، بازوى امام صادق (ع) را گرفت و بر روى تخت خویش نشانید و مانند
خدمتكارى در برابر امام زانو زد وگفت: اى فرزند رسول خدا! چرا در این ساعت
به خود زحمت دادید و آمدید؟
امام: من ازفرمان خدا و رسول اطاعت كردم و به دستور امیر آمدهام .
منصور: من شما را در این
ساعت نخواسته بودم، نوكر من اشتباه كرده و بد فهمیده است. - و بعد به امام
عرض كرد: - هر امرى دارید، بفرمائید كه اطاعت مىشود.
امام: تقاضاى من آن است كه بى جهت مزاحم من نباشى و مرا آزار ندهى.
منصور: چشم! چنین مىكنم. فرمایش دیگرى ندارید؟!
امام بسرعت تمام از مجلس
بیرون آمد و رفت و من خدا را سپاس فراوان گفتم (كه امام از خطر جست). سپس
منصور رختخواب خواست و تا پاسى از شب خوابید. نصف شب بود كه بیدار شد و من
بالاى سر او بودم. تا مرا دید خوشحال شد و گفت: بیرون نرو، تا من نماز را
قضا كنم و با تو سخنى دارم.
اسكندرى مىگوید: پس از
آنكه منصور نمازش را قضا كرد جریانات هولانگیز و ترسناكى را كه به هنگام
احضار امام صادق (ع) رخ داده و او را ترسانده بود و همان حوادث سبب شد كه
از قتل امام صرف نظر كند و در اكرام و احترام او بكوشد، براى من تعریف كرد.
من گفتم: اى امیر! اینها
كارهاى شگفتى نیست. چون جعفر بن محمد (ع) وارث علوم پیامبر و جدش
امیرالمؤمنین (ع) است. اگر اسماء الله و دیگر دعاهائى را كه نزد اوست بر شب
تیره و تار بخواند، روز روشن مىشود و روز روشن تبدیل به شب ظلمانى
مىگردد و هرگاه آنها را بر امواج خروشان دریاها بخواند، دریاها آرام
مىگیرند.
اسكندرى مىگوید: چند
روز بعد، از منصور اجازه خواستم كه به زیارت و دیار امام بروم و او اجازه
داد و مانع نشد. وقتى به حضور امام رسیدم سلام گفتم و عرض كردم: اى سرور
من! شما را قسم مىدهم به حق جدتان محمد رسول الله (ص)، دعائى را كه به
هنگام ورود به مجلس منصور مىخواندید به من تعلیم دهید.
امام قبول فرمود و آنگاه پس از آنكه شمهاى پیرامون اهمیت دعاى مزبور بیان كرد، دعائى را كه بسیار طولانى است، به من تعلیم فرمود. 29
این بود برخى صحنهها و
وقایعى كه امام صادق (ع) در آنها، معجزه آسا و بطور خارق العاده از گزند و
شر منصور رهائى یافته، و با خواندن دعا و نیایش به درگاه ربوبى از سوء قصد
آن سلطان ستمگر نجات پیدا كرده است و سید بن طاووس دو صحنه دیگر نیز از نوع
همین صحنهها آورده كه منصور در آن قصد ریختن خون امام را داشته است.30
برخى از این وقایع و
صحنههاى گرفتارى امام و نجات آن بزرگوار را ازقتل در پرتو دعا و نیایش،
عدهاى از مؤلفان و تراجم نگاران ذكر كردهاند، مانند: شبلنجى در
«نورالابصار»، سبط بن جوزى در «تذكره»، ابن طلحه و «مطالب السؤل»، ابن صباغ
در «فصول مهمه»، ابن حجر در «صواعق محرقه» قندوزى در «ینابیع الموده»
كلینى در «كافى»، مجلسى در «بحارالانوار» ابن شهر آشوب در «مناقب»، شیخ
مفید در «ارشاد» و دیگر علما و دانشمندان.
پى نوشتها:
1-
رضى الدین ابوالقاسم على بن موسى حسنى حلى از خاندان طاووس، جامع صفات
برجسته و فضائلى همچون علم، عبادت، زهد، شعر، ادب، بلاغت، انشاء وترسل بوده
كه كرامتهاى عالیهاى هم بدو منسوب است و او را زاهدترین و عابدترین مردم
زمان خویش دانستهاند. علاوه حلى در «اجازات كبیره»اش مىگوید: رضى الدین
على صاحب كراماتى است كه برخى را خود و برخى دیگر را پدرم رحمة الله علیه
براى من روایت نمودهاند. نگاه كنید به «كنى والقاب» مرحوم قمى، ج 1، ص
.327 «مترجم».
2- منصور عباسى در
روزهاى حیات امام صادق (ع) سه بار حج گزارد به سالهاى: 140 و 144 و 147 ق. و
پس از شهادت امام نیز دوبار سفر حج كرد. به سالها: 152 و 158 ق. كه در این
آخرین، حج را نتوانست به پایان برساند و به هلاكت رسید. مراجعه كنید به
تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 364 - 380 ، چاپ بیروت. ظاهراً منصور در هر سه نوبت
امام صادق (ع) را احضار كرده و قصد قتل آن حضرت را داشته است .
3- الحدید /15.
4- الاعراف /95 - 97.
5- النجم /33 - 40.
6- امام این چند آیه
قرآنى را به عنوان پند و اندرز و اخطار خوانده است ، بلكه منصور بیدار و
متوجه زشتكارى خویش شود و بیگناهان را روى وهم و خیال نكشد و بداند كه هر
انسانى مسؤول اعمال خویش است و به گناه دیگران موأخذه نمىشود.
7- دنباله این حدیث و ماجرا را در بخش مواعظ و اندرزهاى امام بخوانید.
8- نگاه كنید به كتاب
شریف مهجالدعوات ،ص 177 الى 184 ، افست از چاپ سنگى . ما كلیه دعاهائى كه
در این فصل آمده و نیز دیگر دعاهائى كه از امام صادق (ع) به دست ما رسیده
است را در كتابى به نام «دعاءالصادق» گرد آوردهام . این كتاب بالغ بر 400
صفحه رقعى مىشود.
9- مهج الدعوات ،ص 185.
10- همانجائى كه مكه و
مدینه واقع است و مسكن ابوذر قبل از سلام و تبعیدگاه او پس از اسلام بوده و
در همانجا هم درگذشته و به خاك سپرده شده است .
11- منظور منصور، محمد
بن عبدالله بن حسن است كه علیه حكومت عباسیان قیام كرده بود. پس، این صحنه
باید به سال 144 ق رخ داده باشد كه هنوز محمد در خفا بسر مىبرده و خود را
آشكار نكرده بود و شاید صحنههاى اول ودوم در سالهاى 140 و 147 ق. اتفاق
افتاده است و بیان ونقل مرحوم سید بن طاووس به ترتیب سال حادثه نیست، بویژه
آنكه او به سال واقعه اشاره ندارد.
12- مهجالدعوات ، ص 187.
13- مهجالدعوات ، ص 187.
14- مهج الدعوات، ص .
188 و این سخن امام كه فرمود: «از عمر چیزى نمانده» معلوم مى دارد كه این
صحنه نزدیكیهاى وفات امام رخ داده و از حوادث سال 147 ق. است و این حج
منصور در سال مزبور بوده، الا اینكه تصریح نخستین او مبنى بر عدم خروج محمد
مشعر بر آن است كه این حج به سال 144 ق بوده است و شگفتتر آنكه او سخن
امام را در مورد اینكه كدامیك اول ، از دنیا خواهند رفت، تصدیق مى نماید ،
مع ذلك اینهمه آزار و اذیت متوجه امام مى كند!
15- مقصود منصور بر امام
پوشیده نبوده و جز این نیست كه امام عمداً خواسته است احادیث صله رحم را
بر وى بخواند تا بلكه او به وظیفهاش در ارتباط با ارحام وخویشاوندان خود
آشناتر گردد.
16- الاحزاب /10.
17- كامل این دعا را در
كتاب شریف «مهجالدعوات » سید بن طاووس طاب ثراه صفحه 192 بخوانید و ما این
صحنهها را با متن كتاب مزبور مطابقت دادهایم . «مترجم».
18- محمد و ابراهیم
پسران عبدالله بن حسن به سال 145 ق. به شهادت رسیدهاند و منصور به سال 146
ق. به بغداد منتقل شده است . بنابراین فراخوانده شدن امام به بغداد پیش از
شهادت آن سروران ، صحیح به نظر نمى رسد . شاید كوفه صحیح باشد و اشتباه از
نویسندگان و ناسخان ویا راوى باشد و اگر بغداد ناگزیر صحیح باشد پس، احضار
بعد از قتل آنان صورت گرفته است .
19- سن امام از هفتاد متجاوز نبوده، اما چون بدنى نحیف و شكسته داشته است، محمد بن ربیع پنداشته كه امام بیشتر از هفتاد سال دارد.
20- متن دعا را در كتاب شریف «مهج الدعوات»، ص 196 بخوانید.
21- مهج الدعوات ، ص 192 - . 198
22- قتل این دو امامزاده
بزرگوار به سال 145 ق. رخ داد وما درپانویسى صحنه پنجم یادآور شدیم كه این
صحنه نمىتوانسته است در بغداد روى دهد مگر آنكه پس از شهادت آنان اتفاق
افتاده باشد. امام صادق (ع) پس از انتقال منصور به بغداد فقط دو سال زنده
ماند و بعید است كه منصور در عرض دو سال امام را بیش از یكبار به بغداد
خواسته باشد.
23- و او همان است كه
معلى بن خنیس را به شهادت رساند و اموال او را گرفت و نسبت به امام نیز سوء
قصد داشت؛ لیكن در اثر نفرین امام به هلاكت فورى دچار گشت و مرد. این مطلب
در بخش دعاهاى مستجاب امام خواهد آمد.
24- مهجالدعوات، ص 199.
25- منظور شهر بغداد است
كه ابوجعفر منصور آن را بنیاد نهاد ولذا بدو منسوب است و به سال 146 ق.
پایتخت عباسیان به این شهر منتقل شد وشاید در همین سال، منصور امام را جلب
كرد، نه در سال 145 ق. كه در متن كتاب آمده است .
26- در این نوع قسم، شخص
سوگند مى خورد كه زنش مطلقه و بردگانش آزاد باشند اگر چنین و چنان باشد .
منصور خوب مى دانسته است كه در فقه اهل بیت این نوع قسم اعتبار شرعى ندارد و
قسم خوردنده هر چند بدروغ قسم یاد كند، نه زنش مطلقه مى شود و نه بردگانش
آزاد مىگردند؛ مع ذلك مى خواسته است به امام اهانت كند مقام او را پائین
بیاورد و عملاً فقه امام صادق (ع) را به رسمیت نشاند و این معنى كاملاً از
گفتگوى فى مابین واضح است.
27- این كرامت امام جعفر
صادق (ع) را جمعى از علماى اهل سنت از آن جمله : شبلنجى در «نورالابصار»
سبط بن جوزى در «تذكره»، ابن طلحه در «مطالب السؤول» ابن صباغ مالكى در
«الفصول المهمه» ، ابن حجر در «الصواعق المحرقه» و دیگران در مقام ترجمه و
شرح حال آن امام والا مقام آوردهاند.
28- به نظر مى رسد این
صحنه نیز پس از شهادت محمد و ابراهیم بوده است؛ زیرا جنگ مدینه، با خمرا و
زندانهاى هاشمیه عده زیادى از علویان را از میان برده بود علاوه بر كسانى
كه به قتل صبر، شهید شده بودند وشاید در این واقعه نیز امام را به بغداد
جلب كرده است .
29- مهجالدعوات ، ص 203 و بعد.
30- مهجالدعوات ، ص 212 و بعد.
صفحاتى اززندگانى امام جعفر صادق (ع) ، محمد حسین مظفر ، ص 165 - 187.
علوم و فضایل امام صادق (ع)
فقه و فقاهت
فقه
عبارت است از فهم و شناخت احكام فرعى از طهارت تا دیات و این احكام از ادله
اربعه استنباط مىشود كه مفصلترین و مشروحترین آنها سنت مىباشد كه نزد
شیعه عبارت است از حدیث پیامبر و اهل بیت.
پس كتابهاى شیعه در این
زمینه برگرفته از همان ادله چهارگانه است و بیشترین بخش حدیث را حدیث امام
صادق (ع) تشكیل مىدهد و هرگاه احادیث مروى از آن حضرت نبود، استنباط احكام
بر دانشمندان دشوار بود. و نه تنها فقها و دانشمندان شیعه از بوستان دانش
امام جعفر صادق (ع) بهره بردهاند، بلكه بیشترین فقیهان اهل سنت كه معاصر
آن حضرت بودهاند، مانند ابوحنیفه، سفیانها، ایوب و غیرهم ریزه خوار خوان
پر نعمت دانش امام بودهاند و چنانكه ابن ابى الحدید مىنویسد، فقه مذاهب
اربعه اهل سنت به فقه الصادق (ع) بر مىگردد. 1
آلوسى در مختصر «تحفه
اثنى عشریه» مىنویسد: این ابو حنیفه كه در میان اهل سنت مایه فخر و مباهات
است با صراحت تمام مىگوید: «لولا السّنتان لهلك النعمان» و منطورش همان
دو سالى است كه به حضور امام آمده و از محضر آن حضرت دانش اندوخته است .
حق آن است كه حضرت امام
جفعر صادق (ع)، یگانه فیه جهان اسلام شمرده شود و دلیل بر این مدعا همین
كثرت راویان و فراوانى حدیث و روایت از آن حضرت است و هر كس كتب حدیثى را
بررسى كند به فراوانى احادیث امام صادق و كثرت راویان و محدثان از آن
بزرگوار، واقف خواهد شد.
البته فقهاى زیادى هم
عصر امام بودهاند كه از هیچیك این اندازه (بلكه خیلى پائینتر از آن) حدیث
روایت نشده و در بازار دانش و فرهنگ، هیچكدام این اندازه علم و فقاهت عرضه
نكردهاند و هیچ مطلبى از آن حضرت سؤال نشده كه در پاسخ مانده باشد.
فقه در حقیقت، آئین
زندگى و برنامه حیات انسانى است و دین جز در پرتو فقه شناخته نمىشود( به
عبارت دیگر زندگى انسان منهاى دین شكلِ صحیح نمىگیرد و دین هم بدون فقه و
فقاهت مفهوم درست پیدا نمىكند).
لذا مشاهد مىكنیم كه
امام صادق (ع) شاگردان و اصحاب خود را به تفقه در دین (فهمیدن و شناخت دین)
امر مىفرمود و در حدیثى چنین فرموده است: حدیثى كه راجع به حلال و حرام
از یك راوى راستگو مىشنوى و فرإ؛ كك مىگیرى، بهتر است از دنیا و طلا و
نقرههاى آن. 2
در حدیثى دیگر: هرگز طلب دنیا تو را از فراگیرى و آموختن دین باز ندارد؛ زیرا طالب دنیا گاهى كامیاب است و دیگر بارنا كام و هلاك. 3
و در حدیث سوم، به عنوان ترغیب به تفقه و فهم دین فرمود:
لیت السّیاط على روس اصحابى حتّى یتفقهوا فى الحلال و الحرام. 4
كاش تازیانه بر سر یاران من فرود مىآمد و آنها را وادار مىكرد كه در شناخت حلال و حرام فقیه و دانا شوند.
و در حدیث چهارم فرمود:
تفقهوا فى الدّین فانّه من لم یتفقه فى الدین فهوا أعرابى. 5
از
امام جعفر صادق (ع) از تفسیر آیه «و من یوتِ الحكمة فقد أُوتى خیراً
كثیراً»6 و معنى حكمت سؤال مىشود؛ در پاسخ مىفرماید: حكمت یعنى شناخت و
فهم دین.
و نیز فقیه در نزد امام صادق (ع) كسى است كه حدیث شناس هم باشد:
اعرفوا منازل شیعتنا بقدر ما یحسنون من روایتهم عنّا فانّا لا نعد الفقیه منهم فقیها حتى یكون محدثا.7
منزلت و مقام شیعیان ما را از میزان نقل كردن احادیث ما بفهمید، چون ما كسى را فقیه نمىشناسیم مگر آنكه محدث هم باشد.
اخلاق
علم الاخلاق،
در ابتدا دانش مدون و مرتبى نبوده است؛ فقط در زمینههاى اخلاقى به برخى
آیات كریمه از قرآن حكیم و سخنان سرور پیامبران و وصى و خلیفه او و فرزندان
بزرگوارشان (درود خدا به روان همه شان) استناد مىشده است.
نخستین تألیف در دانش
اخلاق به دست علماى شیعه در اواخر قرن دوم هجرى صورت گرفته و اسماعیل بن
مهران فرزند ابونصر سكونى كه از اصحاب و یاران امام هشتم على بن موسى الرضا
(ع) و از راویان موثق بشمار مىرود، كتابى تحت عنوان «صفة المؤمن و
الفاجر» به ریشه تحریر درآورده است و پس از او، ابوجعفر احمد بن محمد بن
خالد برقى كه پدر و پسر هر دو از روایان مورد وثوق و از اصحاب امام رضا (ع)
و از علماى قرن سوم هجرى بودهاند، كتاب «المحاسن» را نوشته است این كتاب
از بهترین كتابها است و نویسندهاش به سال 274 و یا 280 ق. در قم وفات
یافته است .
از دیگر علما و
دانشمندان این قرن كه در زمینه اخلاق دست به نگارش كتاب زدهاند، حسن بن
على بن شعبه است كه كتاب «تحف العقول» را تألیف كرده و این كتاب هم از
نفیسترین كتب شیعه و مشتمل بر حكمتها و پندهائى است كه از یكایك ائمه اهل
بیت روایت گردیده است.
در قرون بعد تألیف و
تصنیف درباره اخلاق دامنه پیدا كرد كه بهترین آنها كتاب «اصول كافى» از ثقة
الاسلام كلینى است كه به سال 329 ق. درگذشته است. او سالها در تألیف این
كتاب زحمت كشیده و گزیدهاى از روایات و اخبار را در آن گردآورده است و
هرگاه نظرى گذرا به صفحات آن بیفكنیم و فصول و ابواب آن را بررسى كنیم،
خواهیم دانست كه اخلاق نیكو یعنى چه و دانش و علم امام صادق و اهل بیت
علیهم السلام پیرامون اخلاق بر چه پایه بوده است !
از ملاحظه مطالب اخلاقى
كه از امام صادق (ع) در این نوشته آوردهایم، معلوم مىشود كه منبع و
سرچشمه اخلاق در مرحله نخست قرآن مجید است و بعد سخنان حكمتآمیز رسول
اسلام - دارنده خلق عظیم - و سپس بیانات فرزندان گرامى آن حضرت - وارثان
علم و دانش ایشان - بویژه جعفر بن محمد صادق (ع).
تفسیر
در میان
روایاتى كه به دست ما رسیده است، بخش اعظم آن به تفسیر قرآن مربوط مىشود و
حتى برخى مفسران اساس كارشان را بر احادیث قرا دادهاند و اگر شما بخواهید
روایات امام صادق (ع) را پیرامون تفسیر آیات بشناسید، باید به «تفسیر مجمع
البیان» مراجعه كنید كه بسیارى از احادیث جعفرى در مورد تفسیر، در این
كتاب آمده است. مؤلف این كتاب گاهى كه مىخواهد به نظر اهل بیت اشاره كند؛
آن را طى ذكر حدیثى خاطر نشان مىسازد.
بعلاوه بعضى از
دانشمندان شیعى مصنفات متعددى در زمینه آیات الاحكام نگاشته و به شرح و
تفسیر آنها پرداختهاند، كه در این صدد از روایات و احادیث اهل بیت مایه
گرفتهاند.
نظر به اینكه مطابق حدیث
منقول از رسول خدا (ص) از چندین طریق و چندین مورد: «انى تارك فیكم
الثقلین كتاب الله و عترتى...» قرآن و عترت ازیكدیگر جدا نیستند، از این
معنى در مىیابیم كه دانش قرآن نزد اهل بیت است و در هر عصرى تنى از ایشان
باید باشند كه عالم قرآننند و در این زمینه علاوه بر حدیث ثقلین، احادیث
دیگرى هم وجود دارند كه با یكدیگر هماهنگند. از جمله امام صادق (ع)
مىفرماید: به خدا سوگند من دانش قرآن را از اول تا آخر مىدانم و تمام
مطالب این كتاب گویا در میان مشت من است و در آن خبر آسمان، خبر زمین، خبر
گذشته و خبر آینده وجود دارد كه خداى عزوجل گوید: فیه تبیان كل شىء.8
و در مورد دیگر، امام انگشتان دستش را گشود و برسینهاش نهاد و فرمود: به خدا قسم، همه دانشهاى قرآن در این سینه من است .9
پس ناگزیر در هر عصر و
زمانى باید كسى باشد كه عالم به تفسیر قرآن باشد و شاهد بر این، حدیث ثقلین
است. وانگهى قرآن رهبر ساكت و بى زبانى است و در آن آیات محكم و متشابه،
مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقید وجود دارد كه بیشتر این
مفاهیم براى مردم نامعلوم است. از سوى دیگر هر گروهى از گروههاى اسلامى
مدعىاند كه عقاید خود را از قرآن گرفتهاند و مىپندارند تنها آنانند كه
به مفاهیم قرآن دست یافتهاند و در این مقام شواهدى هم ذكر مىكنند.
پس قرآن مصدر و اساس
عقاید همه گروهها و فرقههاى اسلامى است . پس چه مرجعى وجود دارد كه این
اختلافها را فیصله بخشد و شبهات این گروهها را برطرف سازد وپندارهاى این
فرقهها را رفع نماید؟
بنابر مضمون حدیث ثقلین،
عترت پیامبر، دانایان به قرآنند، و عالم به قرآن در هر عصر و زمانى فقط از
این خاندان است و بس. بنابراین در عصر امام جعفر صادق (ع) نیز اگر آن حضرت
عالم به قرآن نبوده، پس چه كسى بوده است؟!
بدون تردید، هیچكس مدعى آن نبوده كه در میان اهل بیت به روزگار امام صادق (ع)، فردى داناتر از او به تفسیر و دیگر علوم بوده باشد.
علم كلام
مقصود ما
از علم كلام، آن دانشى است كه از هستى و وحدانیت خدا و صفات او و دیگر
موضوعات اعتقادى (و باصطلاح ایدئولوژیكى) مانند نبوت، امامت، معاد، عدل و
غیره سخن مىگوید؛ آن هم نه هر نوع سخنى، بلكه سخنى بر پایه عقل و منطق
صحیح. و هرگز منظور ما از علم كلام آن سلسله بحثهائى نیست كه با جدال و
نزاع و كشمكش همراه است و بسیارى از انسانها در آن مباحث گمراه مىشوند؛
زیرا بر پایه ذهنیات محدود و به قصد غلبه و برترى جوئى و خودنمائى به بحث و
سخن مىپردازند، نه به هدف حقیقت جوئى و بهره جستن از سرچشمه راستین و
اصیل علم و دانش.
پس اگر ما مىبینیم كه
در برخى از احادیث، از علم كلام سرزنش شده، منظور آن سلسله بحثها و مشاجرات
و مجادلاتى است كه فقط به نیتهاى آلوده و به قصد خودنمائى و غلبه، نه به
قصد روشن شدن حقایق، و بر پایه توهمات و حدسیات، نه بر مبناى دلیل مسلم
قطعى عقلى و منطقى صورت مىگیرد؛ زیرا دانشمندانى كه مباحث كلامى را بر
پایه و اساس عقلى دنبال مىكنند و آنها را از سرچشمه اصلىاش مىگیرند، بى
شك زبانهاى گویاى حق و مدافعان راستین حیقیت و راهنمایان شایسته به سوى
ایمانند.
اولین كسى كه در زمینه
هستى و لوازم آن، به برهان توسل جسته و به ادله عقلى و حسى هر دو توجه
كرده، امیرالمؤمنین على (ع) بوده است. حتى برخى از آنان كه مقام علمى حضرت
ابوالحسن على بن ابى طالب (ع) را دانسته یا ندانسته منكر مىشوند و در
انتساب اینگونه مباحث (كلامى و فلسفى) به آن حضرت تردید مىكنند، آن هم فقط
به این دلیل كه دانشى بر این پایهها و اصول در آن روزگار شناخته نبوده
است، غافلند از اینكه حضرت على (ع) از دانش بیكران لدنى بهرهمند بوده و از
پستان وحى شیر خورده و با منبع و سرچشمه دانش در ارتباط مستقیم بوده است.
مگرنه آن است كه پیامبر
درباره او فرمود: «انا مدینه العلم و على بابها»؟ و پس از او نیز فرزندان
بزرگوارش راه او را پیش گرفتند و از دانش فراوان خود درباره هستى و هستى
بخش به مردم فیض رساندند.
آنان در بحثهاى عقیدتى
خود براى مردم اثبات كردند كه خدائى را كه نمىشناسند، پرستش نمىكنند و از
پیامبرى كه آشنایش نیستند، پیروى نمىنمایند و از امام و رهبرى كه مقام و
منزلتش را نمىشناسند، اطاعت نمىكنند. بنابراین (در مكتب اهل بیت) شناخت و
معرفت پیش از هر دانش و بهتر از هر علم است. چنانكه امام صادق (ع) فرمود:
با فضیلترین عبادت، شناخت خداست .10
پس منقول (از این جهت كه منقول است) در پى ریزى این اصول و قواعد نقشى ندارد؛ زیرا در نزد خردمندان، تقلید در معقولات روا نباشد.
البته
گاهى در میان ادله نقلى، مطالبى درباره هستىشناسى آمده است كه بدون شبهه
ارشاد به حكم عقل و یا برانگیختن و هشدار وجدان و فطرت مىباشد.
مثلاً آیه «افى الله شك
فاطر السموات و الارض؟»و امثال این آیه در قرآن مجید نمىخواهد اعتقادى را
بر انسان تحمیل كند، بلكه با بیدار باشى، وجدان را به سوى خدا و آثار هستى
او متوجه مىسازد. همچنین است سخنان منقول ازرسول خدا و عترت پاك او در
همین زمینههاى اعتقادى و فكرى كه همگى ارشاد به حكم عقل است و آنان در
بسیارى از احادیث خود به ارزش عقل و هدایت و راهنمائیهاى آن توجه دارند؛ از
جمله امام صادق (ع) فرموده است:
«العقل دلیل المومن» و «دعامة الانسان العقل» و«لایفلح من لایعقل.» 11
و
اگر شما، حدیث امام كاظم (ع) را در پیرامون ارزش خرد و خردمندان كه با
هشام بن حكم در میان گذاشته است بخوانید، پى خواهید برد كه امامان چگونه
ارزش حقیقى عقل و تعقل را شناخته و مردم را به استفاده از راهنمائیهاى آن
دلالت كردهاند.
به هر حال در لابلاى
احادیث ائمه اهل بیت از این نوع استدلال عقلانى فراوان آمده و همین «نهج
البلاغه» جامع شكنندهترین برهانها و دلیلهاست كه عقلاى جهان و خردمندان با
وجدان را به حیرت وا مىدارد؛ همچنان كتب دیگرى نیز اینگونه احتجاجات و
مباحثات بر پایه اصول عقلى را گردآوردهاند كه از جمله آنها مىتوان از
«احتجاج» طبرسى، «اصول كافى»، «توحید»، صدوق و مجلداتى از «بحارالانوار»
نام برد و نیز برخى كتابهاى مرحوم مجلسى كه طى آنها به شرح حال امامان و
نقل احادیث حكمتآمیز آنان پرداخته شده است و اینك ما بخشى از این احادیث و
مباحث عقلانى را كه از امام صادق (ع) به دست ما رسیده است، مورد بررسى
قرار مىدهیم.
هستىشناسى و یگانه پرستى
فصولى
از احادیث و سخنان امام صادق (ع)، پیرامون هستىشناسى و وحدانیت خدایتعالى
است، كه از آن جمله است «توحید مفضل»، و آن سلسله درسهائى است كه امام
آنها را بر مفضل بن عمرجعفى كوفى یكى از اصحاب و یاران عالم و عامل خویش
القاء فرموده و دیگرى رسالهاى است به نام «هلیله» كه آن نیز از همین مفضل
روایت شده است، با این تفاوت كه مفضل رساله نخست را مستقیماً و از دو لب
مبارك امام شنیده اما رساله دوم را بطور غیر مستقیم و كتباً از امام روایت
نموده است.
طب و پزشكى
خداوند
متعال قرآن را فرو فرستاده و آن را بیان همه چیز قرار داده است. در این
كتاب، دانش پزشكى طى دو سه جمله آمده است : «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا» .
پس جاى شگفتى نیست كه دانایان به علوم قرآن یعنى ائمه اهل بیت، دانایان به
طب و پزشكى هم باشند. بعلاوه آنان در بیان طبیعت اشیاء و فواید و مضار آنها
و خواص مزاجها آنقدر مطلب گفتهاند كه نشانگر اطلاعات گسترده آنها نسبت به
این دانش است .
یكى از دانشمندان گذشته
كلمات امامان را در مورد طب گردآورى كرده و آن را «طب الائمه» نامیده و من
گمان دارم این كتاب از بین رفته است ؛
اما مجلسى در «بحارالانوار » و شیخ حر عاملى در «وسائل الشیعه» گاهگاهى از این كتاب، حدیث روایت كردهاند.
در علم و آگاهى امام
صادق (ع) به علم طب و پزشكى ، كافى است مطالبى را كه او در رساله «توحید
مفضل» در بیان طبیعت اشیاء و فواید دواها و فیزیولوژى و شناخت وظایف
الاعضاء كه موضوع علم تشریح است، فرموده ، در نظر بگیریم و نیز بحثى كه
امام با پزشك هندى داشته و مناظره و گفتگوئى كه با او انجام داده، نشانه
وسعت اطلاع و آگاهى امام ششم نسبت به علم پزشكى است .
سخنان امام در امور
بهداشتى و پزشكى در لابهلاى كتب حدیثى پخش است و گاهى امام مطالبى را
فرموده كه تازه دانش پزشكى به آنها دست یافته است و اگر نویسندهاى بخواهد
در این زمینه كتابى تألیف كند و در آن مطالبى را كه امام طى آنها خواص و
فواید اشیاء را مطرح كرده و درمان انواع دردها و بیماریها را ذكر فرموده
است، گردآورد كاملاً كارى آسان و در عین حال ابتكارى خواهد بود.
از جمله مطالبى كه امام
در مورد بهداشت و طبابت بیان كرده و دانش جدید پزشكى از برخى از آنها پرده
برداشته ، مطالبى است كه امام درباره درمان تب بوسیله شستشوى با آب بیان
فرموده است . هنگامى كه شخصى راجع به تب با آن حضرت صحبت مى كند، امام در
پاسخ مى فرماید كه ما خانواده با ریختن آب سرد بر بدنمان تب را معالجه
مىكنیم.
و در مورد شستن میوه پیش از خوردن فرمود:
ان لكل ثمرة سمّاً فاذا اوتیتم بها فامسوها الماء و اغمسوها فى الماء.12
روى
هر میوهاى ممكن است سمى (میكرب ) باشد . پس هر موقع خواستید میوهاى را
تناول كنید، آب روى آن باز كنید و آن را در میان آب بگذارید.
كه اصولاً بكار بردن دو كلمه «مس» و «غمس» خالى از نكته نیست .
علم شیمى
بسیارى از
دانشمندان اعتراف كردهاند كه امام صادق (ع) علم شیمى را مىدانسته و
جابربن حیان صوفى طرطوسى نزد او تلمذ مى كرده و این دانش را از وى فرا
گرفته است و پانصد رساله در یكهزار برگ در همین مایه تألیف كرده كه آنها در
واقع متضمن و در بردارنده رسالههاى امام جعفر صادق (ع) مىباشند.13
خاورشناسان قدیم و جدید
درباره جابر سخن بسیار گفتهاند و ابن ندیم در «الفهرست» 14 بطور مفصل
پیرامون شخصیت او داد سخن داده و كتب زیادى را از وى یاد كرده است كه جابر
در زمینه دانشهاى مختلف بویژه شیمى ، پزشكى ، فلسفه و كلام داراى تألیفات
بوده است و عادتاً یك انسان معمولى با عمرى طبیعى گنجایش این همه كار،
تألیف و تحقیق را ندارد جز نوابغى از بشر و یگانههائى از انسانهائى كه
هوشى سرشار و استعدادى فوقالعاده دارند و زندگیشان در تألیف ، كتاب و
تحقیق خلاصه مىشود.
ابن ندیم تألیف كتابهائى
بر مذهب شیعه را به جابر نسبت داده و از همین جا تشیع او را استنباط نموده
است و شاید همین زانو زدن او در حضور امام به قصد تعلم و یادگیرى و همچنین
اعتماد امام به او در آموزش این علم، شاهد روشنترى است بر تشیع جابر.
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى در «الذریعه» او را از مؤلفان شیعه شمرده و از كتب او «ایضاح» در شیمى را نام برده است . 15
تحقیق در جزوهها و
رسالههائى كه كراوس خاورشناس انتشار داده روشن مىسازد كه جابر از شیعیان
امام صادق (ع) بوده و او را امام مفترض الطاعه براى خود مى شناخته و علاوه
بر شیمى، دانشهاى دیگر را نیز از امام فرا گرفته است .
خلاصه اینكه مؤلفان و تراجم نگاران اسلامى، جابر را عالمى بلند مرتبه دانسته و او را در عداد مفاخر جهان اسلام بر شمردهاند.
جابر
غیر از فلسفه و كلام، پیرامون علوم و فنون مختلف اعم از نظرى و طبیعى كه
بحث و تحقیق درباره آنها نیازمند وقت و فرصت فراوانى است ، بیش از سه هزار
نسخه كتاب و رساله تألیف كرده و شخصیتى با این ویژگى ، براستى شایسته تجلیل
و بزرگداشت است و از مفاخر و ذخایر گرانبهاى ملت مسلمان تواند بود.
البته پذیرش این امر
براى خاورشناسان سنگین است كه یك مسلمان عرب زبان در قرن دوم هجرى امتیاز
دانستن این آراى استوار علمى را داشته باشد و نظریات او پایههاى كل علم
شیمى جدید و قدیم محسوب شود؛ از این رو در بررسى كتب و رسائل علمى جابر
دچار خبط شده و همچون آدمى كه در تاریكى شب به گردآورى هیزم بپردازد،
گرفتار خطا و اشتباهات فراوانى گشتهاند.
گاهى اصلاً در وجود
خارجى جابر در آن عصر تردید كردهاند و گاهى در عصر و زمانى كه او در آن مى
زیسته است، شك نمودهاند و در مرحله سوم، در صحت نسبت این كتب و رسالهها
به او شبهه نمودهاند و در چهارمین مرحله، درصحت مطالبى كه از او امام صادق
(ع) روایت كرده است ، حرف داشتهاند و بالاخره پنجمین شك و شبهه آنان در
شیوه آنان در شیوه نگارش و فصل بندى و ترتیب موضوعى كتابها و رسالههاى
جابر است كه بزعم مستشرقان، در آن اعصار ناشناخته بوده است .
البته برخى از این
شبههها را اسماعیل مظهر نویسنده و صاحب امتیازمجله «العصور» در مقالهاى
كه در مجله «المقتطف» نشر داده، مورد انتقاد قرار داده است 16 و نیز احمد
زكى صالح در سلسله مقالاتى كه در مجله «رساله مصر» سال هشت نوشته، درصدد
نقد و بررسى علمى و حكیمانه آن شبهات برآمده است . 17
این نویسنده بارها به
تشیع جابر تصریح كرده و در نقد و بررسى نظر استاد كراوس چنین گفته است :
نزد همه كسانى كه علم الكلام و مباحث آنرا مورد بررسى قرار دادهاند، واضح و
آشكار است كه شیعیان فعالترین و پر جنب و جوش ترین فرقههاى اسلامى
بودهاند و از اولین پایه گذاران مباحثات مذهبى براساس فلسفه شمرده مى شوند
و حتى برخى مكتب فلسفى ویژهاى به امام على بن ابى طالب (ع) نسبت مىدهند .
و این حرف احمد زكى براى اثبات صحت آراء و نظرات فلسفى وكلامى منتسب به
جابر است .18
و خلاصه سخن آنكه تشیع
جابر و پیشرو بودن او در بسیارى از علوم بویژه كلام، فلسفه، پزشكى ، شیمى و
طبیعى از واضحات و بدیهیات است و بدون تردید نظرات او پایههاى اساسى دانش
شیمى است و این نیست جز آنكه جابر علم شیمى را از منبع و سرچشمه اصلى آن
یعنى امام صادق (ع) فرا گرفته است.
دانشهاى دیگر
مقصود
ما از علوم و دانشهائى كه به برخى آنها اشاره كرده و توضیح دادیم كه مردم
آنها را از امام صادق (ع) آموختهاند آن نیست كه علوم و دانشهاى حضرتش
منحصر به همانها بوده است، بلكه امام به عقیده شیعه امامیه همه چیز را باید
بداند و داناترین مردم در همه علوم و فنون و زبان و لغت باشد و این حكم
عقل است . 19
و اگر به دلیل نقلى نظر
افنكنیم بى آنكه مسأله امامت و رهبرى الهى رابراى امام اثبات نمائیم ، به
این نتیجه مىرسیم كه در هر عصرى در میان عترت، داناى به كتاب و سنت وجود
داشته و دارد ، و این مفاد حدیث ثقلین است. و نیز مى فهمیم داناى به كتابى
كه خود بیان و توضیح همه چیز است (تبیاناً لكل شىء) باید به همه چیز عالم و
دانا باشد، مادامى كه این كتاب وجود دارد و در میان بشر است . پس وجود
عالم و دانشمندى از اهل بیت و عترت پیامبر تا روز قیامت قطعى و مسلم است و
در عصر مورد بحث، این عالم و دانشمند چه كسى جز امام صادق (ع) بوده است ؟
بنابراین در زمان آن حضرت در میان اهل بیت كسى داناتر از او نبوده وآثار علمى بر جاى مانده از امام، بهترین شاهد است .
پس صادق آل محمد (ع)
عالم اهل بیت در عصر خویش و داناى به كتاب و جامع علوم و فنون گوناگون بوده
است و لذا از ذكر بقیه دانشهائى كه امام مى دانسته و شواهد فراوانى كه در
این زمینه داریم، صرف نظر مى كنیم و از نظر مإ؛ّّ هیچ جاى تعجب نیست كه
امام صادق (ع) با اهل هر لغت و زبانى به زبان آنان صحبت مى كرد؛ مثلاً با
فارسى زبان، فارسى صحبت مى فرموده و با اهل هر علم و فنى بااصطلاح خودشان
بحث مى كرده است، مانند بحثهائى كه امام با ستاره شناسان و علماى نجوم و
طبیعى و پزشكى و غیر اینها انجام داده كه همه اینها طى احادیث و روایاتى به
دست ما رسیده است .
پىنوشتها:
1- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید ، ج 1، ص 18.
2- بحار الانوار ، ج 1، ص 213 - 215.
3- بحار الانوار ، ج 1، ص 213 - 215.
4- بحار الانوار ، ج 1، ص 213 - 215.
5- بحار الانوار ، ج 1، ص 213 - 215.
6- البقره /269.
7- بحارالانوار ، ج 2، ص 82.
8- اشاره به آیه 89 از سوره النحل، است : «و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شىء»
9- اصول كافى، ج 1، ص 229 ، حدیث پنجم.
10- بحارالانوار ، ج 1، ص215 ، حدیث 21.
11- اصول كافى ، ج 1، ص 26، حدیث 29.
12- در این زمینه نگاه كنید به كتاب «اطعمه و اشربه» از وسائل الشیعه ، ج 17، طبع جدید «مترجم».
13- مراجعه كنید به تاریخ ابن خلكان (وفیات الاعیان، ج 1، ص 327) چاپ دارالثقافه بیروت.
14- نگاه كنید به صفحات 498 و 503 ، آن كتاب.
15- ج 2، ص 491 طبع دارالاضواء بیروت.
16- شماره 68 : صفحات 551 - 544 و 617 - 625 آن مجله.
17- نگاه كنید به صفحات 1204 تا 1206 و 1235 تا 1237 و 1268 تا 1270 و 1299 تا 1302.
18- همان مجله ، ص 1299.