افتادن از كدام سو؟
- جاذبه مي داند و بام
سقوط نديدني ست
گاه ،جاذبه آغوش مي گشايد و به تمامي جذبت مي كند
گاه ،تو چشم ميگشايي و جاذبه مجذوب تو مي شود
تا ... بامي ديگر و گاهي ديگر
پي برده ام به "عمق ِ" زيبايي تو
چرا كه من
در تو
سقوط كرده ام
كسي نفهميد راز مرگ مرا
يكي گفت: "انحراف!"
و ديگري نوشت: "لغزش!"
مردم
دلم را نديدند؛
همان جعبهي سياه وجودم را
كه در اعماق چشمانت
گم شد
و راز مرا ابدي ساخت...
همچو شمع آتش زبانم ليک وقت عرض حال
مي نشينم منتظر تا گريه راهي وا کند
پرواز کن
عبوري را
وقتي همتاي واژه ي رفتن
پايي نيست .
يقين دارم تو هم من را تجسم مي کني گاهي
به خلوت با خيال من تکلم مي کني گاهي
هر آن لحظه که پيدا مي شوي از دور مثل من
به ناگه دست و پاي خويش را گم مي کني گاهي
چنان درياي نا آرام و طوفاني ،تو روحم را
اسير موج هاي پر تلاطم مي کني گاهي
دلم پر مي شود از اشتياق و خواهشي شيرين
در آن لحظه که نامم را ترنم مي کني گاهي
همه شعر و غزلهاي پر احساس مرا با شوق
تو مي خواني و زير لب تبسم مي کني گاهي
تو هم مانند من لبريزي از حس جنون عشق
آسمان فرصت پرواز بلندی ست ولی .... قصه این است چه اندازه كبوتر باشی .
نیمکتی بی خاطره می خواهم
سالیانی بی تاریخ
مسیحی
خندان بر چهار میخ.
درد و رنج کافیست.
نگاهی می خواهم
که از بخار شیشه بگذرد.