كلافی بود و پوستی و زنجیری
و صدای هو ، هویی كه تراوش می كرد
كلاف و پوست از علی می گفتند
و زنجیر از حسین
نمی دانم هوی خیبر بود
یا كربلا
نمی دانم ضجه ی فاطمه بود
یا زینب
ندیدم
ضربه ، ضربه ی ابن ملجم بود
یا یزید
لاكن هنوز
فاطمه ، فاطمه بود
و عباس ، عباس
خیبر از آن علی بود
و كربلا از آن حسین
قمه ای كه خون فرق بر سرش ریخته بود
اما دف در این میان چرا پاره بود
نمی دانم؟
كه بود كه آرام مرا می جست ؟
من كه صدایم طنین بود
در باد
در خاك
در آب
در آتش
انگار شقایق را نمی فهمید
شاید هرگز سایه ای از بید بر او نیفتاده بود
انگار ماهی از حباب برای او نگفته بود
و شاید تپشی را در چشم
درپس نگرانی شقایق
به من گفت
او غریبه است
آیینه را نمی شناسد
بگو
شقایق زندانی است
بار خدایا ؛
برمن رحم کن
بر من که ناتوانم رحم کن
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ،هرگز نباشد
که دلم
بی عشق
باشد
وقتی دستم را می گیری
زیر پایم، زیباترین نقطه زمین می شود .
وقتی مرا می ستایی
خودم را در آینه برانداز میکنم و طاووس می شوم .
وقتی به من خیانت میکنی
بوفی می شوم که تمام جهان را وارونه می بیند
تو از من هر چیز که بخواهی میتوانی بسازی
جز طوطی.
شعر از :سعاد صباح
درخود نگاه میکنم که
خطا کجاست
بعد از کمی تامل و قدری سکوت
پی می برم آنجا که خالی از
خداست خطاست.
هر وقت نتونستی کسی رو فراموش کنی ،یعنی در خاطر او هنوز هستی....
افلاطون
زندگی ساختنی است نه گذراندنی ، بمان برای ساختن نساز برای ماندن
گاهی بدون واژه هم می توان سرود
آه ، اسم توست!
گوشه اولین کتابی که باز کردم ، نوشته بود : در خبر است که حق جل جلاله سه نام از نام های خود به ابراهیم فرستاد ؛ یکی از آن " آه " بود که ابراهیم بر دوام گفتی : آه.
اگر تندرستان و اهل سلامت را نودونه نام بیاید ، اهل بلا را یک نام بیاید. نودونه نام از همه زبان برآید ، اما آه از میان جان برآید. زبان و کام را به آه ، راه نیست.